(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 23 فروردین 1390- شماره 19899

خردمندترين مردم
جايگاه اهل بيت(ع)
مقام خشيت
تپش قلم
بررسي كاركرد دوگانه دنيا آيا دنيا فريبكار است؟
حدود الگوبرداري از غير معصوم



خردمندترين مردم

قال النبي(ص): اكمل الناس عقلاً اخوفهم لله واطوعهم له.
پيامبراعظم(ص) فرمود: كامل ترين مردم در عقل و خرد كسي است كه بيش از ديگران از خدا بترسد و بيشتر اطاعت و فرمان برداري كند. (1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- تحف العقول، ص50

 



جايگاه اهل بيت(ع)

امام باقر(ع) فرمود: كسي كه به ما متمسك شود (و به ما ملحق شود) نجات يافته است. «من تمسك بنالحق» و هر كس از ما تخلف ورزد (دور ماند و جدا گردد) غرق مي شود. «و من تاخر عنا غرق» زيرا كه ما اهل بيت رسالت و امامت طريق واضح و روشن، و صراط مستقيم به سوي خداي عزوجل هستيم. «و نحن الطريق الواضح و الصراط المستقيم الي الله عز وجل» و ما هاديان و راهنمايان بندگان به سوي بهشت و رضوان جاويد مي باشيم. «و نحن الهداه الي الجنه» و به واسطه ما اهل بيت عصمت و طهارت است كه خداوند عزوجل رحمتش را نازل مي فرمايد، و توسط ما با باران رحمت الهي سقايت و سيراب مي شويد. «و نحن الذين بنا ينزل الله عزوجل الرحمه ، و بنا يسقون الغيث» و به واسطه ما عذاب و قهر و غضب الهي از شما برطرف مي گردد. «و نحن الذين بنا يصرف عنكم العذاب»(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج62، ص842

 



مقام خشيت

پرسش:
مقام خشيت كه يك ارزش معنوي، اخلاقي و عبادي به حساب مي آيد، چگونه در انسان به وجود مي آيد؟
پاسخ:
حالت خشيت يكي از مقامات عرفاني، معنوي و اخلاقي است كه در قرآن كريم نيز جايگاه والا و ارزشمندي دارد، و در پرتو شناخت عميق انسان از ذات باري تعالي و جلال و عظمت و هيبت خداوند به وجود مي آيد.
مفهوم خشيت
لغت شناسان در تعريف خشيت گفته اند: «خشيت به معناي ترس، خوف، بيم، هراس منسوب به عظمت و مهابت است. اين كلمه در زبان عربي مصدر است و به صورت خشيه كتابت مي شود. (لغت نامه دهخدا، ج6، ص8630)
دائره المعارف تشيع، در جلد 7، صفحه 146 «خشيت» را از قول جرجاني به اين صورت نقل كرده است: «خشيت دردمندي دل است از چشم داشت امر نامطلوبي كه در آينده به وجود مي آيد. اين حالت گاهي ناشي از كثرت جنايت از سوي بنده و گاهي ناشي از شناخت جلال و هيبت خداوند (پديد مي آيد) كه خشيت انبيا از اين قبيل است»
تفاوت خوف و خشيت
معجم الفروق اللغويه به نقل از محقق طوسي فرق «خوف» و «خشيت» را چنين توصيف مي كند: «خوف و خشيت گرچه در لغت به يك معنا «و يا نزديك به يك معنا» آمده است:، ولي در نزد ارباب قلوب بين «خوف از خدا» و «خشيت از او» فرق است؛ خوف درد نفس است از عقابي كه به سبب انجام منهيات يا كوتاهي در واجبات انتظار آن را مي كشد و اين چيزي است كه براي اكثر مردم حاصل مي شود. گرچه مراتب آن در ميان انسان ها به طور جدي متفاوت است و مرتبه بالاي آن جز براي افراد كمي وجود ندارد و خشيت، حالتي است كه در اثر درك عظمت خالق و هيبت و ترس از حجاب هايي كه بين او و خدا وجود دارد حاصل مي شود و اين حالت، جز براي كساني كه درك صحيح از كبريايي و عظمت خدا دارند و لذت نزديكي به خدا را چشيده اند، پيدا نمي شود. بر همين اساس خداوند متعال درباره علما مي فرمايد: انما يخشي الله من عباده العلما» بنابراين خشيت خوف خاص است و گاهي هم خوف را به جاي خشيت به كار مي برند. كلام شيخ طوسي را با آيه «يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب» مي توان تاييد كرد؛ زيرا خداوند خشيت را در جانب خودش به كار برده در حالي كه خوف را در طرف حساب»
ادامه دارد

 



تپش قلم

عباسعلي كامرانيان
& «پايان تلخ» يك رابطه ي مضر، از تلخي بي پايان ادامه آن رابطه، شيرين تر است!
¤¤¤
& اگر حريص آدم شود، در جهان، گرسنه اي باقي نخواهد ماند.
¤¤¤
& در عرصه ي آفرينش هيچ راه بن بستي وجود ندارد، كساني كه فكر مي كنند به بن بست رسيده اند بايد «سعي هدفدار» را در دستور كارشان قرار دهند!
¤¤¤
& هر نعمتي، حاوي مسئوليت خاص خويش و هر نقمتي داراي مغز شيرين پنهان است، بنابراين جهان سرشار از زيبايي هاي ناب است.
¤¤¤
& اهل يقين، جمعدار تفريق هاي خويشند و فرصتي براي «تحسس» و «تجسس» از ديگران ندارند.
¤¤¤
& اگر براي هر حرف يا عمل خويش داراي يك قاعده جهانشمول باشيم ميزبان «حكمت الهي» در وجود خودمان هستيم!
¤¤¤
& به اطرافمان بنگريم اگر تعداد انسانهاي متعادل از شمار افراد گرفتار در چنگالهاي افراط و تفريط بيشترند، داراي جامعه متعادليم .
¤¤¤
& هنرمند مسئول، جهان زنده و زندگي سازي است كه در عرصه ي هر لحظه ي خويش، يك تولد تازه دارد!
¤¤¤
& به قله ها بينديش، به صعود عشق بورز تا در ته دره ها گرفتار يأس و نااميدي شياطين جني و انسي نشوي!
¤¤¤
& «بزرگ واقعي» دور از مريدپروري و مراد مسلكي، بنده ي واقعي حضرت حق است!

 



بررسي كاركرد دوگانه دنيا آيا دنيا فريبكار است؟

¤ آيت الله مصباح يزدي
درمقاله حاضر، استاد يزدي پيرامون اين موضوع كه آيا دنيا فريب خانه شيطان و يا عبادت گاه اولياء است سخن گفته و مفهوم مكر و حيله دنيا را كه در برخي معارف ديني آمده تبيين كرده است. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
الهي اسكنتنا دارا حفرت لنا حفر مكرها، و علقتنا بايدي المنايا في حبائل غدرها، فاليك نلتجي من مكائد خدعها، و بك نعتصم من الاغترار بزخارف زينتها، فانها المهلكه طلابها، المتلفه حلالها، المحشوه بالافات، المشحونه بالنكبات».(مناجات زاهدين)
خدايا! تو ما را در سرايي سكنا داده اي كه چاله هاي مكر را براي ما حفر كرده است، وعلقتنا بايدي المنايا في حبائل غدرها؛ دام هايي از روي مكر و نيرنگ گسترده كه ما را در چنگال مرگ آويزان كرده است. فاليك نلتجي من مكائد خدعها، پس به تو پناه مي بريم از اين همه كيدها و مكرهاي فريبكارانه اش. و بك نعتصم من الاغترار بزخارف زينتها، و به تو چنگ مي زنيم از اين كه به زينتها و زيورهايش مغرور شويم؛ زيرا اين دنياست كه طالبانش را هلاك و ساكنانش را تباه مي كند؛ سرايي پر از آفت ها و نكبت ها.
اين عبارت ها بيان گر چگونگي توصيف دنيا است. اما درباره اين توصيف ها سؤالاتي به ذهن مي آيد كه مناسب است قدري بر آن ها درنگ كنيم. نخست درباره مفاهيمي چون: مكر، خدعه، غدر و كيد كه به دنيا نسبت داديم؛ خانه اي كه مكر مي كند، نيرنگ مي زند و فريب مي دهد؛ پرسش اين است كه چطور مكر مي كند، فريب مي دهد و دام مي گسترد؟ همچنين بايد پرسيد چرا خداوند دنيا را مكار و حيله گر آفريده است؟ و نيز چرا ما را در اين دنياي پر از آفات و نكبت ها و حيله ها قرار داده است؟ اين پرسش بعضي آيات قرآن را هم دربرمي گيرد: فلا تغرنكم الحياه الدنيا و لايغرنكم بالله الغرور.(لقمان 33) حيات دنيا فريبنده است. اين پرسش وقتي جدي تر مي شود كه به رواياتي برمي خوريم كه از مذمت كردن دنيا نهي شده است. متجر اولياءالله. (بحارالانوار/70/921)دنيا تجارت خانه اولياء خداست. به راستي حيله، مكر و خدعه دنيا با تعبير تجارت خانه اولياي خدا چگونه جمع مي شود؟ بدون شك در قرآن و روايات، به خصوص در نهج البلاغه، عبارات زيادي در نكوهش دنيا آمده است. قرآن درباره زندگي دنيا لحن نكوهش آميزي دارد؛ اما روايتي است كه اگر كسي لعن دنيا كند، دنيا در جوابش مي گويد: خدا لعنت كند آن كسي را كه از من و تو گناهكارتر است. يعني من چه گناهي كرده ام كه من را لعنت مي كني، تويي كه مستحق لعنتي و گناهكار. (وسايل الشيعه/7/905) اما تعابيري كه در ابتداي بحث به آن ها اشاره شده است، نه در آيات و نه در رواياتي بود كه پيشتر بحث كرده بوديم. اين تعابير بسيار سنگين است. يعني دنيا را خيلي گناهكار معرفي مي كند. هم دنيا را داراي مكر و نيرنگ معرفي مي كند و هم پر از آفات و نكبتها! بنابراين، شايسته است براي بررسي از محكمات شروع كنيم تا به تدريج به حل متشابهات نائل شويم.
بي شك اين عالم از آن جهتي كه مخلوق خداست، گناه، زشتي و قباحتي ندارد. در قرآن كريم آمده است: الذي احسن كل شيء خلقه(سجده/7) هرچه خداوند آفريده نيكو است و عالم هم مخلوق خداست. ممكن است برخي از عناصر اين عالم، يعني زمين، آسمان، ستارگان، خورشيد، ماه، انسانها، حيوانات، درختان و گياهان براي بعضي نفع و براي بعضي ديگر ضرر داشته باشد؛ ولي از نظر قرآن تمام دنيا داراي حسن است.از طرفي هم، دنيا يك موجود ذي شعوري كه درصدد دشمني با ما باشد و بخواهد ما را فريب بدهد، نيست. آيا ستارگان، دريا و كوه ها درصددند براي ما نقشه اي طرح كنند و ما را فريب دهند؟! آن موجودات، در حال تسبيح خدا هستند: «زمين و آسمان به خدا عرض كردند ما مطيع هستيم.» (فصلت/11)
در اين جا پرسشي مطرح است كه بيشتر جنبه ادبي دارد. اين دنيايي كه نه شعوري دارد و نه با ما دشمني دارد، چگونه مكار و حيله گر است؟ هم چنين بايد بينديشيم چه چيزهايي در آدمي موثر است كه وي را از مسير فطرت و تكامل منحرف مي كند و سبب سقوط انسان و رسيدن به درجه حيوانيت مي شود. به عبارت ديگر، با اين كه خدا به انسان عقل و فطرت سالم، خداخواه، دوستدار خوبي ها و زيبايي ها راعنايت فرموده است، چه طور او شيطان صفت يا حيوان صفت مي شود؟ فرض كنيد انسان در معرض انجام كار زشتي قرار مي گيرد. كساني كه اصلاً مبتلا به گناه نشوند اندكند. البته ما يقين داريم چهارده معصوم و انبياء و بعضي از امامزاده هاي بزرگوار مثل: حضرت ابوالفضل(ع)، حضرت علي اكبر(ع) و حضرت معصومه(س) معصوم اند و گناهي مرتكب نمي شوند. اما ديگران كمابيش، اگرچه گناه صغيره اي هم باشد، به آن مبتلا مي شوند. به راستي چه طور آدمي به گناه مبتلا مي شود؟ مگر چه چيزي در گناه است؟ اولين چيزي كه سبب مي شود ما سراغ گناه، اگرچه كوچك برويم، لذتي است كه در آن هست. در واقع غرايز حيواني، ما را براي درك آن لذت به طرف آن گناه سوق مي دهند. اگر لذتي نبود، آدم عاقل سراغ گناه نمي رفت؛ اگرچه آن هايي كه عقل كاملي دارند، هيچ گاه سراغ گناه نمي روند.
با اين حال اين كه چطور مي شود گناه مي كنيم لذتي است كه در آن وجود دارد؛ لذتي كه شايد در كار حلال در حداقل باشد. اين عامل و شرط وقوع گناه است. گاهي مسئله از گونه اي ديگر است. آدمي خيال مي كند كه فلان گناه لذت زيادي دارد، اما پس از انجام، به آن لذت مطلوب خود نمي رسد. در واقع گاهي يك لذت در نظر آدم، بسيار، جلوه مي كند، آن چنان را آن چنان تر نشان مي دهد به طوري كه لذت هاي ديگر در برابرش كوچك مي شود. اما پس از انجام آن انسان مي فهمد كه اين لذت آن قدر ارزش نداشته است. قرآن اين عامل را به شيطان نسبت مي دهد: زين لهم الشيطان اعمالهم، (انفال/ 84) تزيين يك لذت توسط شيطان! اين هم عامل ديگري است كه به انجام گناه كمك مي كند.
عوامل ارتكاب گناه
بنابراين سه عامل سبب ارتكاب گناه مي شود؛ نخست، هواي نفس است كه همان تمايلات انسان و غرايز است. دوم، تزيينات شيطان و سوم دنيا است؛ جايي كه گناه در آن به انجام مي رسد: زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحياه الدنيا (آل عمران/ 41) دنيا اين ها است: مزرعه و باغ و كشاورزي، موقعيت هاي اجتماعي، اسب ها و اتومبيل هاي زيبا، طلا و نقره، دلار و يورو؛ گزينه هايي كه آدم را جذب مي كند. اگر خوردني ها و پوشيدني ها و... نباشد، در واقع وسيله ارتكاب گناه هم نيست. گويي كه شرايطي در اين عالم است كه بايد براي تهيه يك چيز بسيار زحمت كشيد، با ديگران جنگيد و از چنگ ديگران درآورد. اين تزاحمات و اين شرايط خاص، منشأ گناهان است. اگر فراواني بود و همه چيز در همه جا در دسترس بود، ديگر گناهي نمي شد. ما نيازمند هوا هستيم كه همه جا و به قدر كافي هست. من نفس مي كشم. ديگران هم نفس مي كشند، براي آن دعوا نمي كنيم و بنابراين گناهي هم نمي شود. اگر همه خواسته هاي انسان اين طور بود، يعني هيچ مزاحمي نبود، دعوايي هم نبود و هيچ گناهي هم اتفاق نمي افتاد. علت، تزاحمات دنيا است. ظلم ها، قتل ها، جنايت ها، خيانت ها و دنبالش دروغها و تهمت ها براي اين است كه آدمي مي خواهد چيزي را به چنگ بياورد كه ديگري نداشته باشد؛ حال مي خواهد پول، زن، فرزند، مقام، يا هر چيز ديگري باشد.
دنيا، سكه دورو
بنابراين، غير از اراده و تصميم نهايي انسان كه جزء اخير از علت تامه است، سه عامل، مقتضي يا شرط بايد دست به دست هم دهند تا گناه انجام پذيرد. گفتني است براي ما فاعل افعال به خصوص آنجايي كه پاي يك عامل ذي شعور دركار باشد، همان عامل ذي شعور است. فاعل ذي شعور در ارتكاب گناه، هم ما هستيم و هم شيطان. يعني هم از نظر عقلي و هم از نظر ادبيات قرآن و روايات، نسبت اين فعل به همه عواملش صحيح است، هم چنان كه به فاعل هاي طولي هم صحيح است. بنابراين اگر ما در چاله افتادن را به دنيا نسبت دهيم به خطا نرفته ايم. چرا كه دنيا، يكي از آن سه عامل است. هم چنين همين نقش عامليت دنيا براي فريضه اي چون عبادت هم قابل تعميم است. اگر اين دنيا نبود، مسجد و مدرسه و صحنه جهاد و انفاقي نبود، كار خوبي هم انجام نمي گرفت و ثوابي هم نوشته نمي شد. پس اين دنيا يك سكه دو روست. از يك سو به تكامل ما كمك مي كند: متجر اولياء الله، مسجد ملائكه الله، يعني اولياء خدا از فرصت هايي كه در دنيا برايشان فراهم مي شود، سودهاي كلان مي برند. از سوي ديگر، سبب انحراف بسياري مي شود.
پس بايد انسان را هشيار كرد و او را از افتادن در چاه ها و دام ها حذر داد. معمولا پزشكان نسبت به مرض ها، ميكروب ها، باكتري ها، امراض مسري هشدار مي دهند. آيا كار پزشك فقط اين است كه بگويد: آب خنك، نان گرم و گوشت بره بخوريد؟ پزشك بايد از ضررها حذر دهد و از بيماري ها پيشگيري كند. انبياء ائمه اطهار(ع) و علما براي جامعه به منزله اطباء هستند. آنان هشدار مي دهند كه اين دنيا فريبتان ندهد! اين كه بگويند از دنيا براي عبادتتان استفاده كنيد، اصل اوليه ارشاد و راهنمايي هاي انبياست، اما بايد هشدارهايي را هم به آدم گوشزد كند. آنان از بيم چاه و دشواري راه باخبرند، جاده هموار را علامت نمي گذارند، اين جاده پيچ در پيچ است كه راهنمايي مي خواهد. بنابراين، سبب نكوهش پي درپي دنيا اين است كه دنيا مي تواند عاملي براي گناه انسان باشد. پس اين كه چرا ما فريبكاري و نيرنگ بازي را به دنيا نسبت مي دهيم، براي اين است كه يكي از شرايط انحراف و تحقق گناهان وجود چنين ظرفي است. هواي نفس و تزئينات شيطان و دنيا، هر سه دست به دست هم مي دهند و انسان را در مسير انحراف مي اندازند. وقتي ظرف دنيا مهياست، زماني كه آدمي مي پندارد دزدي شيرين است و هنگامي كه شيطان وسوسه مي كند كه مرغ همسايه غاز است! گناه شكل مي گيرد. پس مي توان گفت: دنيا ما را فريب مي دهد. اما چرا تعبير فريب، مكر، حيله و غدر در ميان است؟ فرض كنيد راهزني مي خواهد كسي را كه مقصدي دارد از راه خارجش كند. دراين صورت آن راهزن راهي و شرايطي را فراهم مي كند كه آن فرد را فريب دهد، او را از راه به در كند تا بتواند اموالش را بدزدد يا بلايي سرش بياورد.اين مكرها و حيله ها براي اين است كه آدمي را از راه صحيح به يك راه ديگري بكشند. انسان براي هدف بسيار عالي و مقدسي آفريده شده است. اني جاعل في الارض خليفه (بقره /03) يعني جانشين خدا و همانا اين تعبير يعني در عمر بي نهايتي در همسايگي خدا باشيم: رب ابن لي عندك بيتا في الجنه (تحريم/11) في مقعد صدق عند مليك مقتدر (قمر/ 55). هدايت فطري و عقلي و هدايت انبياء الهي براي اين است كه ما اين راه را بشناسيم و به سوي آن حركت كنيم. پس اگر چيزي باعث شد كه ما از اين راه منحرف شويم، همانا حيله، فريب و مكر مي شود. بنابراين وقتي دانستيم آن روي سكه دنيا ما را به لذت هاي نامشروع مي خواند و سبب انحراف مي شود، آن گاه مي توانيم بگوييم دنيا ما را فريب مي دهد. يعني اين لذت هاي دنيا، به خصوص وقتي شيطان آن ها را تزيين كند، سبب انحراف مي شود، هم چنان كه براي غارت اموال مسافري، او را به كج راهه و بي راهه مي كشانند. پس از اين جهت دنيا باعث غرور ما است و دراين جا غرور به معناي فريب دادن است، نه آن غروري كه در اصطلاح فارسي، براي مثال، مي گويند غرور جواني.
بنابراين آنچه سبب فريفته شدن ما مي شود، اين لذت هاي دنياست و از اين روي سكه دنيا است كه ما از مسير صحيح عبوديت منحرف مي شويم و به آن مقامي كه بايد برسيم، نمي رسيم، سقوط مي كنيم و نه تنها بالا نمي رويم، كه روز به روز پست تر مي شويم تا جايي كه آرزو مي كنيم: يا ليتني كنت ترابا (نبأ/ 04)

 



حدود الگوبرداري از غير معصوم

¤ اسماعيل فراهاني
يكي از مشكلاتي كه توده هاي مردم به ويژه جوانان جستجوگر حقيقت با آن مواجه هستند، عرضه متنوع و گوناگون، حقيقت است كه از سوي گروه ها، فرقه ها و اشخاص انجام مي گيرد. در اين بازار مكاره، در دكان بسياري از آنان، متاعي جز نفس و خودخواهي به نام عرفان و معنويت عرضه نمي شود؛ لذا بسياري از حقيقت جويان، پس از مدتي همراهي، سرخورده در وادي سرگرداني سقوط مي كنند و داشته هاي فطري خويش را نيز بر باد مي دهند و از مقام انسانيت هبوط مي كنند.
آموزه هاي قرآني نه تنها حقيقت را مي شناساند بلكه افزون بر طريقت دست يابي به حقيقت، الگوهايي را معرفي مي كند كه خود واصلان حقيقت هستند و مي توانند نه تنها ارايه طريق كنند بلكه در مقام دستگيري برآيند و به عنوان سبب ميان زمين و آسمان، چون ريسماني استوار، توده را از حضيض هواهاي نفساني و متشابهات و شبهات، به حقيقت ناب برسانند؛ چرا كه در اين وادي خطرناك، بسياري از عاشقان به تير معشوق باطلي چون ابليس و شيطان كشته شده و در تيه گمراهي گرفتار آمده و در مقام «اخلد الي الارض» در باطن باطل دنيا فرو رفتند و به خسوف هلاكت، گرفتار شدند.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا حدود الگوپذيري از غيرمعصوم(ع) را تبيين كرده و نشان دهد تا كجا مي توان از عارفان و حتي پيامبران پيروي كرد و آنان را به عنوان الگوي زندگي و حقيقت پذيرفت. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
تفاوت فاحش پيامبران
از نكات كليدي آموزه هاي قرآني، بيان تفاوت هاي فاحش پيامبران است. از نظر قرآن، هر مومني موظف است تا پيامبران را به عنوان فرستادگان خداوندي بپذيرد و به حقيقت راهشان ايمان آورد و در تكريم و احترام آنان بكوشد و هيچ فرقي ميان آنها قايل نشود. (بقره، آيه 285)
اما عدم فرق گذاري نسبت به پيامبران(ع) هرگز به معناي عدم تفاوت درجه و رتبه ميان ايشان نيست؛ زيرا خداوند خود به صراحت بيان داشته كه تفاوت هاي فاحشي ميان پيامبران وجود دارد. مي توان بارها اين جمله را در قرآن يافت كه نسبت به پيامبرانش مي فرمايد: تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض (بقره، آيه 253) در آيه 55 سوره اسراء نيز اين گونه مي فرمايد: و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض. بنابراين، رسولان و انبياء الهي با هم تفاوت هاي قابل توجهي دارند كه اين تفاوت در درجه و رتبه و نيز چگونگي ارتباط خداوند با آن ها در آيه 253 سوره بقره توضيح داده شده و چنين آمده است: «بعضي از اين پيامبران را بر بعضي ديگر برتري داديم. خدا با بعضي سخن گفت و بعضي را به درجاتي برافراشت و به عيسي بن مريم معجزه ها داديم و او را به روح القدس ياري كرديم.
خداوند برخي از پيامبران را به عنوان اولوالعزم و صاحبان عزم و اراده ستوده و به پيامبر(ص) فرمان مي دهد كه در تبليغ رسالت، صبر ايشان را الگوي خود قرار دهد: فاصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل؛ پس همان گونه كه پيامبران نستوه، صبر كردند، صبر كن (احقاف، آيه 35) درحالي كه درباره برخي ديگر مي فرمايد: «و لقد عهدنا الي آدم من قبل فنسي و لم نجد له عزما؛ و به يقين پيش از اين با آدم پيمان بستيم، ولي آن را فراموش كرد، و براي او عزمي استوار نيافتيم. (طه، آيه 115)
الگوي كامل
خداوند براي الگوگيري از پيامبران، تنها به مواردي اشاره مي كند كه قابل الگوبرداري هميشگي است و در مواردي كه مي بايست برخلاف آن رفتار كرد و آنان را در كاري چون ترك اولي الگو قرار نداد، به نقد و ارزيابي آن كار پيامبر مي پردازد؛ چنان كه درباره حضرت آدم(ع) به نقد و ارزيابي عمل او مي پردازد و با اشاره به آثار و پيامدهاي بد و زيانباري چون هبوط، از مردم مي خواهد تا اين گونه عمل نكنند. از اين رو داستان نزديك شدن به درخت ممنوع و خوردن از آن و سپس هبوط وي را گزارش مي كند.
همچنين در آيه 88 سوره انبياء گزارشي از يونس پيامبر(ص) مي دهد كه بي اذن الهي از شهر بيرون رفت و گرفتار خشم الهي شد و در شكم نهنگي گرفتار آمد.
بنابراين، همان گونه كه پيامبران داراي درجات و مراتب فضلي متفاوتي هستند، در الگوپذيري نيز از تفاوت برخوردارند و نمي توان آنان را به عنوان الگوهاي كامل و مطلق پذيرفت.
خداوند به صراحت در آيه 4 سوره ممتحنه حضرت ابراهيم(ع) را به عنوان اسوه و الگوي مؤمنان معرفي مي كند و در همان حال وي را در يك مورد در الگوبرداري استثنا مي كند و مي فرمايد: قطعاً براي شما در پيروي از ابراهيم و كساني كه با اويند سرمشقي نيكوست: آن گاه كه به قوم خود گفتند: «ما از شما و از آنچه به جاي خدا مي پرستيد بيزاريم. به شما كفر مي ورزيم و ميان ما و شما دشمني و كينه هميشگي پديدار شده تا وقتي كه فقط به خدا ايمان آوريد.» جز در سخن ابراهيم كه به ناپدري خود گفت: «حتماً براي تو آمرزش خواهم خواست، با آنكه در برابر خدا اختيار چيزي را براي تو ندارم.» «اي پروردگار ما! بر تو اعتماد كرديم و به سوي تو بازگشتيم و فرجام به سوي توست.»
با آن كه خداوند در آيه 114 سوره توبه تبيين مي كند كه علت اين استغفارجويي آن حضرت(ص) براي ناپدري خود، وعده اي بود كه به او داده بود، ولي نمي بايست براي مشرك در حال شرك و كفر استغفار مي كرد. بنابراين نمي توان از آن حضرت(ع) در مسئله استغفار براي مشركان پيروي كرد و وي را در اين يك مورد، الگو و اسوه خود قرار داد.
از نظر قرآن تنها بخشي از زندگي، رفتار و سيره و سنت پيامبران سرمشق زندگي ديگران است كه در مسير هدايت الهي باشد و خداوند آن را تأييد و امضا كرده باشد و لذا در آيه 90 سوره انعام به صراحت به اين ويژگي در جواز اقتدا و الگوبرداري اشاره مي كند و مي فرمايد: فبهداهم اقتده؛ به هدايت ايشان اقتدا و پيروي كن.
با نگاهي به آموزه هاي قرآني مي توان دريافت كه تنها معصوم مطلق و كاملي چون پيامبر(ص) و نفس وي اميرمؤمنان علي(ع) (آل عمران، آيه 61) و ديگر معصومان از اهل بيت(ع) بر پايه آيات ولايت و تطهير و مانند آن، به عنوان اسوه و سرمشق كامل هستند و بايد از آنان در همه امور پيروي كرد؛ زيرا قول و فعل و تقرير ايشان حجت است. از اين رو خداوند به صراحت مي فرمايد: لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكرالله كثيراً (احزاب، آيه 21)
بنابراين هر كسي كه حقيقت را مي جويد و مي خواهد به عرفان حقيقي دست يابد، بايد پيامبر(ص) را الگوي نيك و كامل خويش قرار دهد؛ زيرا تنها از اين راه است كه مي توان به محبوب رسيد و محبوب خدا شد: «بگو: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد، و خداوند آمرزنده مهربان است.» (آل عمران، آيه 31)
اسوه مطلق و كامل، كساني هستند كه مظهر مطلق وكامل حق هستند و اين افراد تنها چهارده معصوم (ع) مي باشند. آنان كساني اند كه خداوند آنان را از هرگونه پليدي تطهير كرده و درپاكي مطلق قرار دارند. (احزاب، آيه 33) همين ويژگي كه بيانگر عصمت آنان است، موجب مي شود تا درهمه ابعاد بتوانند الگوي كامل براي ديگران باشند و سخن و كار و سكوت و تقرير ايشان حجت براي ديگران شود و بتوان آن را سرمشق قرارداد.
پيامبر (ص) درهنگام نصب اميرمومنان علي(ع) به حكم الهي، درروز غديرخم، آن حضرت (ع) را به گونه اي ستودند كه حتي دشمني سوگند خورده چون ابن تيميه براين باور است كه اين ستايش به سبب آن كه دلالت برعصمت دارد، غيرقابل پذيرش است. پيامبر (ص) روز اعلان ولايت اميرمومنان علي (ع) به حكم آياتي چون 3سوره مائده كه روز اكمال دين و اتمام نعمت هدايت كامل به ولايت بود، در وصف آن حضرت (ع) مي فرمايد: من كنت مولاه فهذا علي مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاده؛ هركس كه من مولاي اويم اين علي نيز مولاي اوست. خدايا دوست بداركسي را كه ولايت او را پذيرفته و دشمن بدار كسي را كه با او دشمني كرد.
ابن تيميه به سبب آن كه اين روايات ازمنابع معتبر و اشخاص مورد وثوق بسياري نقل شده،در مقام عناد و دشمني مي گويد: اگر اين حديث درست باشد تنها بخش نخست آن پذيرفته است كه در آن ولايت به معناي محبت و دوستي است، ولي بخش دوم آن نادرست و جعلي است؛ زيرا دلالت بر عصمت مي كند.
به هرحال، درآيات و روايات بسياري عصمت كامل معصومان (ع) اثبات شده و همين عصمت كامل و مطلق موجب شده تا آنان به عنوان اسوه كامل و مطلق معرفي شوند، اين درحالي است كه عصمت پيامبران اين گونه كامل و مطلق نبوده است.
در روايتي، پيامبر (ص) دروصف عصمت كامل و مطلق علي (ع) مي فرمايد: الحق مع علي و علي مع الحق يدور حيثما دار؛ حق با علي و علي با حق است. علي و حق دور هم مي گردند. اين معيت همانند معيت خداوندي است كه مي فرمايد: هو معكم؛ به اين معنا كه معيت قيومي است و هرگز جدايي ندارد.
اين روايت براين نكته مهم تاكيد دارد كه جز معصوم مطلق و كامل همه افراد بايد با حق سنجيده شوند، ولي مي توان با معصوم و شخص وي،حق را شناخت و سنجيد. بنابراين، اگر بخواهيم درباره كسي قضاوت كنيم و بگوييم كه آيا شخصي حق است، بايد معيارهاي حق را در مقابل قرارداد و او را بر ميزان و ترازوي حق بنشانيم و ميزان حقانيت او را دريابيم، ولي مي توان شخص معصوم كامل (ع) را به عنوان شاخص داوري و ميزان قرارداد. از اين رو آنان به صراحت اعلام مي دارند: نحن الميزان، ميزان روز قيامت ماييم.
حدود و مرزهاي الگوپذيري از عارفان و بزرگان علم
اكنون مي توان به آساني و سادگي به پرسشي كه بسياري از مردم بويژه جوانان مطرح مي كنند، پاسخ داد. پرسش اين جوانان اين است كه تا كجا مي توان از عارفان و يا كساني كه در وادي سير و سلوك هستند و يا در وادي علم تلاش مي كنند، اطاعت و پيروي كرد و ايشان را الگو و سرمشق عيني و عملي خود قرارداد؟
با توجه به گرايش طبيعي انسان به الگوبرداري از ديگران بويژه كساني كه محبوب شخص هستند، بايد گفت كه هركسي را مي توان بر اساس معيارحق سنجيد و درباره اش داوري كرد و او را درهمان محدوده حق، مقتدا و پير خود قرارداد. پس درجايي كه شخص بيرون از دايره حق است، از دايره جواز اقتدا بيرون خواهد بود.
البته بايد دانست كه انسان هايي كه به «خود» مي خوانند اصولا قابل اقتدا و پيروي و الگوبرداري نيستند؛ زيرا هركسي حتي درنهان و باطن به خود بخواند، از دايره حق بيرون است و نمي توان
او را به عنوان الگو پذيرفت. خداوند درباره پيامبران(ع) مي فرمايد كه اگر پيامبري به جاي حق و خداوند به خود بخواند از دايره اطاعت بيرون است و هرگز اين گونه نبوده كه پيامبري مردم را به خود دعوت كند. خداوند به صراحت مي فرمايد: «براي هيچ بشري سزاوار نيست كه خداوند، كتاب آسماني و حكم و نبوت به او بدهد سپس او به مردم بگويد: «غير از خدا مرا پرستش كنيد.» (آل عمران 79)
بنابراين، كسي كه به خود مي خواند و خود را محور دعوت قرار مي دهد و از همه مي خواهد بي چون و چرا وي را بپذيرند و اطاعت كنند و او را حق بشمارند، همانند فرعوني است كه ادعاي خدايي و ربوبيت مطلق و برتري نموده است. خداوند درباره فرعون مي فرمايد كه او مردم را به خود مي خواند و مي گفت: انا ربكم الاعلي (نازعات، آيه24) در حالي كه براساس صريح آيه نخست سوره اعلي، تنها خداوند داراي ربوبيت اعلي است.
نكته اي كه مي بايست حقيقت جويان بدان توجه داشته باشند، آن است كه پيامبران با آن همه مقام و درجه به اسبابي كه گفته شد، در همه امور قابل پيروي و اقتدا و الگوبرداري نيستند؛ حال چه برسد به كساني كه در مقام عصمت الهي نيستند و اگر از نظر رشد معنويت و تقوا به عصمت اكتسابي دست يافتند در خطر عظيم هستند.
بارها ديده شده كه كساني در عرفان و سير و سلوك به مقامات دست يافته اند، ولي همانند سامري يا بلعم باعورا به گمراهي دعوت كرده و براي خود دكاني باز كردند و به خداي خود ساخته دعوت كردند و گوساله زرين را در برابرشان قرار دادند و بدان خواندند طه، آيات، 87 و 96و 97 و آيات ديگر) و يا به جنگ ولي الله رفته و مانند بلعم باعورا اخلد الي الارض شدند (اعراف، آيه176)
اين طور نيست كه بسياري از كساني كه به حقيقتي دست يافتند، به تمام حقيقت رسيده اند، زيرا هر كسي در دنيا تقوا پيشه كند و هواهاي نفساني خويش را چون مرتاضان در قيد و بند درآورد و خود را از آن برهاند، به كمالاتي مي رسد، ولي رسيدن به حضرت و مقامي به معناي داشتن همه مقامات و حضرات پنج گانه انساني نيست. از اين رو شخص ممكن است تا مرتبه اي از شهود و بصيرت برسد، ولي نتواند حقيقت ولايت الله را دريابد و حتي به جنگ ولي الله و ولايت برود، چنان كه در عارفان و انسان هاي موجه بسيار ديده ايم كه در برابر حق و ولايت ايستادند. اين كه شخصي به درجه اي از عرفان و بصيرت مي رسد به معناي كسب همه مقامات نيست. تنها چهارده معصوم(ع) است كه چون همه حضرات حقيقت انسانيت را پيموده اند، بر همه هستي ربوبيت دارند و مردم را به حق كامل و مطلق مي خوانند؛ اما غير ايشان هرگز همه حضرات و مقامات را دارا نيستند و اگر در امري به كمال رسيده اند در همه امور اين گونه نيستند. بنابراين نمي توان در همه كارها و امور به ايشان مراجعه كرد و الگو و اسوه قرار داد.
اگر شخصي در سير و سلوك موفق است و در امري بصيرت يافت و يا در امور علمي و تحقيقاتي به موفقيتهايي رسيد به اين معنا نيست كه در امور سياسي نيز اهل بصيرت است و مي توان و يا مي بايست از او پيروي كرد، بلكه تنها در همان امر بايد از او الگوبرداري كرد. اين همانند آن است كه عارفي شاعر شود و در شعر به بلوغ كامل برسد، ولي دليل آن نيست كه در امر سياسي و نظامي نيز به كمال رسيده و بايد او را به عنوان الگو قرار داد. اين چنين افراد حتي نمي بايست در امور نظامي و يا سياسي به عنوان مشاور گرفته شوند، چه رسد كه از آنان در اين امور پيروي كرد.
بارها شده كه دوستان از عارفان و اشخاص موجه در عرفان و سير و سلوك ياد مي كنند كه مواضع نادرست در مسايل اجتماعي و سياسي اتخاذ كرده اند و يا فريب خورده اند. بايد دانست كه همان گونه كه پيامبران داراي درجات و مراتبي هستند كه تنها در همان امري كه خداوند تاييد و امضا كرده صاحب صلاحيت اقتدا و پيروي هستند و در امور ديگر مقتدا نمي باشند، هم چنين درباره عارفان نيز همين مطلب مورد تأكيد است.
بنابراين، حدود و مرزهاي پيروي و الگوپذيري در غير معصوم با مراجعه به معيارهاي حق و عدالت تعيين مي شود و اين گونه نيست كه هر عارف موجه و شخص سالكي به عنوان مطلق الگو شود. اگر خداوند كساني را به شكل الگوي مطلق معرفي مي كرد مي بايست پيامبران باشند كه داراي عصمت الهي هستند، ولي خداوند اين گونه عمل نكرد و از مردم نخواست تا ايشان را الگوهاي مطلق خود قراردهند و غير از چهارده معصوم هيچ كس در همه قول و فعل و تقرير خودش الگو نيست.
اگر قرار است عارفي از عارفان الگو قرار گيرد مي بايست از ويژگي هايي چون انابه (ممتحنه، آيه4)، باور به معاد(همان)، بي زاري از شرك (همان)، تصديق سخنان خداوند (تحريم، آيات11 و 12)، توحيد افعالي (ممتحنه، آيه4)، توكل (همان)، ثبات و استقامت بر ايمان (تحريم، آيات11، عفت و پاكدامني (تحريم، آيات11 و 12)، فرمانبرداري از خداوند (همان)، صبر و شكيبايي بر مشكلات و مصائب (احقاف، آيه35) ذكر كثير (احزاب، آيه21)، ضرب المثل بودن در تقوا و عفت (تحريم، آيات11 و 12)، ستم ستيز بودن (همان)، گفتمان شكن و گفتمان ساز (همان) عدم تأثيرپذيري از محيط (همان)، امانت (تحريم، آيه10)، اعتدال و دوري از افراط و تفريط (بقره، آيه143) و مانند آن برخوردار باشد.
اگر كسي اين گونه نباشد اصولا براي الگوبرداري و سرمشق شدن قابليت ندارد؛ چه رسد كه به خود بخواند يا به فحشاء و منكراتي دعوت كند و گرفتار فسق و فجور باشد و يا عليه ولايت قيام كند و ولايت گريز باشد؛ چرا كه اصل نخست اقتدا و الگوبرداري، ولايت پذيري از اهل حق و حقيقت است كه نمونه كامل و تمام آن امامان معصوم(ع) هستند.
باشد تا با شناخت مرزهاي الگوپذيري، هر مدعي عرفان را به عنوان مراد قرار ندهيم و مراد مطلق خويش را امام زمان(عج) بدانيم و او را پير راه خويش شماريم و كساني را كه در آن مسير هستند به عنوان يار و ياور برگزينيم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14