(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 29 فروردین 1390- شماره 19904

نقش كلمات تامّات وجودي درنظام هستي
مروري بر نظريات در دين شناسي معاصر(5)
نظريه حداكثري دين (بخش اول)



نقش كلمات تامّات وجودي درنظام هستي

محمد كبيري
از واژگان و اصطلاحات كليدي قرآن مي توان به «كلمه» اشاره كرد. كلمه به لفظ داراي معنا گفته مي شود. براساس تبيين آموزه هاي قرآني، همه موجودات هستي همچون كلمه الهي هستند. دراين ميان كلماتي وجود دارند كه از آن ها به كلمات تامات تعبير مي شود. در روايات تفسيري، كلمات تامات همان چهارده معصوم (ع) دانسته شده اند.
نويسنده دراين مطلب برآن است تا تفسير و تحليل قرآن را از اصطلاح «كلمه» در فرهنگ قرآني بيان كند و سپس به نقش كلمات تامات در نظام هستي بپردازد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
حقيقت ولايت كليه
يكي از كليدي ترين آموزه هاي قرآني، ولايت است كه اصل توحيد است. كسي كه حقيقت ولايت الهي را درك كرده باشد، حقيقت توحيد را درك كرده است. در عالم هستي، حقيقت ولايت كليه الهي در ولايت محمدي و علوي تجلي و ظهور يافته است كه نفس يكتا و يگانه اند. هر آن چه براي يكي ثابت است براي ديگري نيز ثابت است، هر چند كه در ظاهر دو جلوه زميني دارند ولي حقيقت آن دو، يكي است. از اين خداوند در آيه 61 سوره آل عمران يعني آيه مباهله، علي را نفس پيامبر (ص) و حقيقت او برمي شمارد و در روايات تفسيري، نور علي (ع) و محمد (ص) يك اصل دانسته شده كه از ديگر انوار وجودات و موجودات جداست.
از نظر آموزه هاي قرآني، حقيقت وجود و هستي يكي است و هر آن چه از مظاهر به چشم مي آيد، تصريف يك كلمه است. در اصطلاحات قرآني اين معنا بارها به عنوان تصريف الآيات تكرار شده است. به اين معنا كه حقيقت، همان يك آيه وجودي است كه به اشكال گوناگون همچون صيغه هاي فعل تصريف مي شود.
البته هر كسي با آيه يا آياتي به دليل مناسب ارتباط برقرار مي كند، از اين رو تصريف الآيات شد تا هركسي بتواند با توجه به شرايط، ارتباط مناسب برقرار كند و حقيقت را از دريچه آن دريابد. همچنين با توجه به مظهريت هر آيه كتبي يا وجودي، مي توان از درجه و رتبه قربي و بعدي آيات سخن گفت. برخي از آيات و كلمات در مظهريت، قوي تر و روشن تر هستند و برخي در اين معنا به كمال رسيده اند، اما تنها شماري از كلمات را مي توان يافت كه در كمال خود به تماميت رسيده باشند.
از آن جايي كه براساس آموزه هاي وحياني، صادر نخست از هركلمه ديگر، در مظهريت، كامل تر و تمام تر است، در ولايت نيز به تمام وكمال است؛زيرا ولايت الهي در مظهر تام و كمالش بيشتر و بهتر بروز و ظهور مي كند. از اين رو ولايت محمدي و علوي را ولايت كامل و تمام دانسته اند؛ زيرا كلمه وجودي ايشان كلمه تام و تمام و كمال است و در مقام نخستين، مظهر و تجلي الهي قرار گرفته اند.
اسماي الهي و كلمات وجودي
كلمه به لفظي كه معنايي را بفهماند گفته مي شود. كلمات لفظي به دليل آن كه ما في الضمير و باطن و نهان آدمي را براي مخاطب آشكار مي كند كلمه گفته اند.(التحقيق، حسن مصطفوي، ج 10، ص 107 ذيل واژه كلمه)
در كاربردهاي قرآني، كلمه تنها بر الفاظ داراي معاني اطلاق نمي شود، بلكه به اعيان خارجي نيز كلمه اطلاق مي شود؛ البته اين اطلاق همواره با عنايت به لفظ است. خداوند بارها درآياتي چند حضرت عيسي بن مريم (ع) را به عنوان كلمه خدا ياد كرده است؛چرا كه قول خداوند همان فعل اوست. (الميزان، ج1، ص 268)
عده اي كلمات الله را آن چيزي مي دانند كه بر مراد خداوند و بركلام نفسي او دلالت كند.(تفسير التحرير و التنوير، ج5،جزء 9، ص 271)
ناگفته نماند كه دركاربردهاي قرآني از واژه كلمه، مصاديق و موارد بسياري وجود دارد كه مي تواند همه اين معاني و تعريف هاي پيش گفته را پوشش دهد؛ چرا كه اين واژه در قرآن درباره مواردي چون احكام الهي، امامت، توحيد، قضاي حتمي، دين، موجودات، معجزات، وحي، وعده هاي خدا و مانند آن به كار گرفته است.
ازبراي خداوند اسماي بسياري است. خداوند در آيه 179 سوره اعراف و آيه 8 سوره طه همه اسماي حسني را از آن خود دانسته است. رسول خدا(ص) مي فرمايند:لله تبارك و تعالي تسعه و تسعين اسما من دعا الله بها استجاب له و من أحصاها دخل الجنه؛ براي خداوند -كه نامش مبارك و بلند مرتبه باد- نود و نه اسم است كه هركس خدا را بدانها بخواند دعايش مستجاب مي شود و هر كس آنها را ياد كند به بهشت خواهد رفت. (بحارالانوار، ج 4، ص 187، روايت2، باب 3)
شيخ صدوق مي فرمايند: معني «احصاها» احاطه است به همه اسماء و به همه معاني، يعني اگر كسي اين اسماء را بشناسد و بفهمد و درك كند و به آنها معتقد باشد و ايمان به معاني آنها داشته باشد داخل بهشت مي شود ،(همان)
امام رضا (ع) نيز مي فرمايد: خداي را نود و نه اسم است كه هركس به آن دعا كند اجابت شود و هر كه آنها را احصاء كند به بهشت خواهد رفت (همان).
بايد درنظر داشت كه اين 99 اسم تمامي اسماي خداوند نيست، بلكه اسماي كلي و جامع هستند كه اسماي بسياري در زير مجموعه آن قرارمي گيرند. احصاي اين اسماي الهي به معناي مظهريت آن است. به اين معنا كه اگر كسي همه اسماي الهي را مظهريت نمايد، به حقيقت قرب و لقاي الهي رسيده است كه بهشت، نمادي از آن است.
براساس روايات تفسيري، كلمات تامات وجودي الهي، كساني هستند كه مظهريت تمام و كمال از اسماي الهي دارند. از اين رو بارها در روايات اين معنا تكرار مي شود كه «نحن الاسماء الحسني» چنان كه اميرمومنان علي (ع) به صراحت مي فرمايد:«و أنا اسماء الله الحسني؛ ما نامهاي نكوي الهي هستيم».(بحارالانوار، ج 53، ص 47، روايت 20، باب 29)
و نيز امام صادق (ع) مي فرمايند:«في قول الله عزوجل: ولله الاسماء الحسني فادعوه بها، قال: نحن و الله الاسماء الحسني التي لايقبل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا؛ در تشريح معني اين گفته خدا در قرآن كه فرموده است:براي خدا نامهايي نيكو است پس خداي را بدانها بخوانيد؛ امام صادق (ع) فرموده اند: بخدا ما هستيم نامهاي نيك او كه از بندگان هيچ عملي پذيرفته نمي شود جز به شناخت ما (اصول كافي، ج 1، ص 143، باب 4)»
در روايت ديگري از صادقين (ع) نقل شده كه فرمودند: مظهر نود و نه اسم خدا، ما هستيم.
بارها در روايات و ادعيه ماثور اين معنا تكرار مي شود كه «نحن كلمه الله (بحارالانوار، ج 25، ص 22، روايت 38، باب 1) يا اين كه :نحن ذكر الله (بحارالانوار، ج 7، ص 321، روايت 16، باب 16)»
اين بدان معناست كه حقيقت اسم وكلمه و ذكر را بايد درانوار چهارده معصوم (ع) جست كه مظاهر تمام و كمال الهي هستند.
مصاديقي از كلمات الله
براي اين كه شناخت بهتري نسبت به معنا و مفهوم «كلمه» و سپس كلمه تامه پيدا كنيم، در اين جا نگاهي گذرا به مصاديق كلمات الله در آيات قرآني مي شود.
خداوند در آيه 115 سوره انعام مي فرمايد كه هيچ گونه تبديلي در كلمات الهي راه نمي يابد. ابن عاشور بر اين باورست كه مقصود از كلمات الله در اين آيه همان احكام، اوامر و نواهي الهي است. (تفسير التحرير و التنوير، ج 5، جز8، ص 19) البته اين معنا مي تواند درست باشد ولي تمام حقيقت آيه نيست.
از ديگر مصاديقي كه در قرآن براي كلمات الله بيان شده مسئله امامت است. خداوند در آيات 26 و 28 سوره زخرف از كلمه باقيه در عقب حضرت ابراهيم(ع) سخن به ميان مي آورد. در روايات منقول از رسول خدا(ص) و برخي از امامان معصوم(ع) در پاسخ به اين پرسش كه كلمه باقيه در آيه كيست يا چيست؟ فرمودند كه مقصود امامت است كه خداوند آن را از طريق نسل امام حسين(ع) تا قيامت قرار داده است. (تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 596، احاديث 21 تا 27)
پنج تن آل عبا از ديگر مصاديق بيان شده در آيات قرآني براي كلمات الهي است.خداوند در آيه 37 سوره بقره از پذيرش توبه آدم به سبب كلمات القا شده به وي سخن به ميان آورده است. پيامبر(ص) درباره كلماتي كه آدم(ع) دريافت نمود، فرمود: محمد(ص)، علي، فاطمه، حسن و حسين(ع) هستند. (تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 67، احاديث 145 و 147 و 148؛ و نيز الدرالمنثور، ج 1، ص 147)
پيروزي پيامبران و پيروانشان از ديگر مصاديق كلمه الله است كه درآياتي چون 34 سوره انعام و 171 و 172 سوره صافات بيان شده است. اين امر سنت قطعي و كلمه حتمي الهي است به گونه اي كه تغيير و تبدلي در آن راه نمي يابد. از جمله اين پيروزي ها مي توان به پيروزي بني اسرائيل بر فرعون (اعراف، آيه 137) و پيروزي پيامبر(ص) بر كافران(توبه، آيه 40) اشاره كرد.
كلمه توحيد يعني لااله الا الله از ديگر مصاديق كلمات الله است. (انعام، آيه 115 ونيز الدرالمنثور، ج 3، ص 345؛ توبه، آيه 40 و نيز جامع البيان، ج 6، جزء 10، ص 177 و زخرف، آيه 28 و مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 69)
حكم و قضاوت حتمي الهي از مصاديق كلمات الله در آياتي از جمله 33 و 96 سوره يونس و آيه 71 سوره زمر (جامع البيان، ج 7، جزء 11، ص 150 و روح المعاني، ج 7، جزء 11، ص 279) دانسته شده است.
اذكار مخصوص تسبيح، توحيد و حمد (بقره، آيه 37 و الدرالمنثور، ج 1، ص 145)، دين الهي، (انعام، آيه 115 و الميزان، ج 7، ص 330)، سنت هاي الهي (انعام، آيات 34 و 115)، عيسي بن مريم (آل عمران، آيات 39و 45 و نساء، ايه 171)، قرآن (انعام، آيه 115 و الميزان، ج 7، ص 330) و كتاب هاي آسماني (آل عمران، 39 و و اعراف، آيه 158) معجزات الهي (انعام آيه 115) مناسك حج (بقره، آيه 37 و تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 69 حديث 152)، موجودات بي نهايت هستي (كهف، آيه 109 و لقمان، آيه 27)، وحي الهي (اعراف، آيه 158 كشاف، ج 2، ص 167) و وعده هاي خداوندي (يونس، آيه 33 و مجمع البيان، ج 5 و 6، ص 16) از ديگر مصاديق كلمات الله است كه مفسران براساس تحليل يا روايات تفسيري، به آن اشاره كرده اند.
نقش كلمات تامات الهي
چنان كه بيان شد كلمات الهي داراي مصاديقي چند هستند، اعيان خارجي و موجودات هستي، مهم ترين كلمات الهي مي باشند. اما بايد توجه داشت كه همه كلمات الهي در يك مرتبه و درجه نيستند؛ چرا كه مظهريت كلمات كتبي از لفظي و شفاهي بيش تر است، چنان كه مظهريت كلمات وجودي از كتبي بيش تر مي باشد. همچنين در كلمات وجودي، برخي در مظهريت به تمام و كمال هستند و برخي چنين مظهريتي ندارند.
كلمات تامات الهي، كلماتي هستند كه در كمال به تماميت رسيده اند و مي توان اوج كمال بي پايان در مظهريت را در ايشان به نظاره نشست.
هر چند كه كلمات الهي غيرقابل شمارش هستند و خود اين، از نشانه هاي عزت و حكمت الهي است (كهف، آيه 109 و لقمان، آيه 27) ولي كلمات تامات الهي بسيار محدود مي باشند.
بر همگان است كه به كلمات تامات الهي ايمان داشته (اعراف، آيه 158) و آن را تصديق نموده (تحريم، آيه 12 و آل عمران، آيه 39) و بدان توسل جوييم تا به مقام قرب الهي بازگرديم. (بقره، آيه 37)
كلمات تامات الهي به سبب آن كه مظهر تمام و كمال الهي هستند، نقش تمامي در اثبات حق و حقانيت داشته و هر كسي اگر بخواهد خدا را بشناسد مي بايست اين مظاهر تمام و كامل الهي را بشناسد. (انفال، آيه 7 و يونس، آيه 82) اين كلمات تامات وجودي مسير رسيدن به حق و بازگشت به اوست و هر سالك حقي بايد به ايشان توسل جسته و بدامن ايشان چنگ زند.( بقره، آيه 37 و آيات ديگر)
اين كلمات تامات وجودي، به سبب جايگاه بلند مظهريت تمام و كمال از خداوند، در همه هستي حضور و بروز دارند. بنابراين، اين كه در برخي از روايات آمده است كه اميرمؤمنان علي(ع) خود را عيسي بن مريم(ع)، حضرت نوح(ع) و مانند آن مي داند و حمل كشتي نوح و بيرون آوردن حضرت يونس(ع) از دل نهنگ را كار خويش مي شمارد تنها گزارشي از بخشي از حقيقت ولايت كليه و حقه ايشان و تصرفات وجودي آن حضرت(ع) مي باشد. در روايتي آن حضرت فرمود:
«اي سلمان و يا اباذر! من آن كسم كه نوح را در كشتي به دستور خدا بردم؛ من يونس را به اذن الله از شكم نهنگ خارج كردم، من به اذن الله موسي را از دريا گذراندم، من ابراهيم را از آتش نجات دادم به اذن الله. من نهرها و چشمه هايش را جاري و درخت هايش را كاشتم به اذن الله... من آن خضرم كه دانشمند همراه موسي بود، منم معلم سليمان بن داود و منم ذوالقرنين و منم قدرت خدا. اي سلمان و يا اباذر! من محمدم و محمد من است! من از محمدم و محمد از من است...»(بحارالانوار، ج 26، ص5)
براساس آموزه هاي وحياني كه از قرآن و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) داريم، همه هستي، وجه الله است و اين وجه الله جز انوار چهارده معصوم(ع) نمي باشند. از اين رو در روايات تفسيري آمده است: امام(ع) همه جا حضور دارند و در همه چيز وجه او ديده مي شود. خداوند در قرآن مي فرمايد: «فأينما تولوا فثم وجه الله» به هر طرف رو كنيد به وجه الله رو كرده ايد؛ (بقره، آيه115) امام صادق(ع) در بيان تفسير اين آيه مي فرمايند: منظور از اين وجه اللهي كه در آيه آمده است ما اهل بيت(ع) هستيم: «نحن وجه الله قال الله تعالي فأينما تولوا فثم وجه الله». (بحار الانوار، ج24، ص303)
بنابراين، همه هستي، جلوه اي از حقيقت آن انوار الهي و مظاهر و كلمات تامات الهي هستند. از اين رو هركسي هر چيزي را بخواهد مي بايست از ايشان بخواهد. در احاديث داريم كه حتي نمك غذايتان را هم از ما بخواهيد. وقتي مي فرمايند نمك غذا، يعني همه چيزتان را از ما بخواهيد. چرا كه ايشان اول و آخر همه چيز هستند. اگر چشم ملكوتي آدمي باز شود خواهد ديد كه قبل ديدن هر چيزي و بعد و همراه آن، جز كلمات تامات الهي ديده نمي شود.
باباطاهر همداني در اين باره خوش سروده است:
به صحرا بنگرم صحرا ته بينم
به دريا بنگرم دريا ته بينم
به هرجا بنگرم كوه و در و دشت
نشان روي زيباي ته بينم.
چراكه هرجا كه از هستي است و نشان از وجود دارد و قابليت رويت در آن هست، همان وجه الله است.
اما پرسش اين است كه چه كسي و چه چيزي وجه الله كامل و تمام است و نگاه به آن كس يا چيز، بيانگر آينه تمام نماي وجه الهي مي باشد. امام جعفر صادق(ع) در اين باره پاسخ مي دهد: «نحن والله وجه الله نتقلب في الأرض بين أظهركم و نحن عين الله في خلقه ويده المبسوطه بالرحمه علي عباده؛ به خدا سوگند ما همان وجه الله هستيم كه در زمين ميان شما هستيم و ما همان چشم خدا در ميان آفريده ها و دست گشاده به رحمت بر سر بندگان اوييم.» (الكافي، ج1، ص111 كتاب التوحيد: باب جوامع التوحيد).
اين كلمات تامات همان گونه كه ظاهر و باطن هر چيزي هستند، همچنين در هستي همان اول و آخر مي باشند يعني مظاهر اوّليت و آخريت خداوندي مي باشند.
در نقش كلمات تامات وجودي چهارده معصوم(ع) همين بس كه آنان در همه چيز حضور دارند و همه هستي با آنان مظهريت خلقي يافته است. سخن گفتن در اين كلمات تامات همانند حقيقت مظهريت و وجودشان بي پايان است، از اين رو به همين تصريف الآيات و ضرب الامثال بسنده مي شود؛ چراكه حق شناس به همين مقدار حق را بشناسد و بدان سو بشتابد.

 



مروري بر نظريات در دين شناسي معاصر(5)
نظريه حداكثري دين (بخش اول)

دكتر محمد سبحاني نيا
در شماره هاي گذشته به بحث هايي از قبيل چيستي و ماهيت دين، انتظار بشر از دين، قلمرو دين در باب مسائل فلسفه دين پرداخته شد در اين شماره به يكي از مهم ترين و پربحث ترين مسائل در اين حوزه كه در سال هاي اخير با نام «نظريه حداكثري و حداقلي دين» از آن ياد مي شود پرداخته شده است. مطلب حاضر برداشتي است از كتاب «كاركرد دين در زندگي بشر» اثر دكتر محمد سبحاني نيا كه مباحثي در باب نظريه «دين حداكثري» در آن طرح شده است. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
دلايل رويكرد حداكثري دين
كساني كه معتقدند دين در عرصه هاي مختلف و در تمامي رفتارهاي انسان، اعم از سياسي، اجتماعي، فكري، اخلاقي و اقتصادي حضور دارد براي ادعاي خود از منظر درون ديني و برون ديني، دلايلي را ذكر كرده اند:
1- قاعده لطف و حكمت الهي
اين دليل مبتني بر چند اصل است:
1. هدف دين، كمال انسان است.
2. كمال انسان مربوط به روح وي است. هدايت تكويني در كمال جسماني انسان نقش اساسي دارد، ولي براي رسيدن به كمال روحاني خود، به آيين آسماني نياز مبرم دارد.
3. كمال روح به معناي فعليت استعدادها و قواي مثبت دروني است. انسان، مجموعه اي از استعدادها و صفات بالقوه اي است كه با فعليت آنها مي تواند به كمال خود برسد.
4. تكامل انسان، در ظرف جامعه ميسر است. تكامل انسان، فردي نيست بلكه بعد اجتماعي نيز دارد.
5. دنيا و آخرت، ظروف تكامل روح انسان مي باشند. دنيا و آخرت رابطه عمل و عكس العمل است. انسان در ظرف دنيا، حيات اخروي خود را مي سازد؛ يعني بدون برخورداري از يك زندگي متعالي در دنيا، نمي توان حيات اخروي مثبت و مطلوبي داشت. آباداني حيات دنيا اهميت دارد، زيرا قرآن كريم مي فرمايد: (ولا تنس نصيبك من الدنيا) (عنكبوت 64)؛ بهره ات را از دنيا فراموش نكن!
هر چند حيات اخروي بر حيات دنيوي برتري دارد و در مقايسه با آن، زندگي دنيوي ناچيز و بي مقدار است (و ان الدار الاخره لهي الحيوان)؛ زندگاني آخرت جاويدان و هميشگي است؛ اما از برتري كيفي آن، نمي توان به نفي حيات دنيوي رسيد. سرنوشت انسان در اين دنيا از آن دنيا جدايي ناپذير است: (و من كان في هذه أعمي فهو في الآخره اعمي و أضل سبيلا). (اسرا 27)
6. هر چند بشر با عقل خود، حسن و قبح افعال و مباني بسياري از بايدها و نبايدها را درك مي كند، ولي متأسفانه از تشخيص همه مصاديق عدل و ظلم در تمامي عرصه ها، ناتوان است و همه مي دانيم كه تشخيص اين امر در سرنوشت انسان و سعادت و شقاوت او مؤثر است. انسان به خاطر محدوديت ها و خطاي عقل، نمي تواند كمال نهايي خود را دريابد. هر چند روش هاي علمي و تجربي، نقش خود را ايفا مي كنند، اما هرگز نمي توان بايدها و نبايدها و احكام را از علوم تجربي دريافت. امروز بحث اقتصاد و تعليم و تربيت و يا نحوه تأمين امنيت و معاش و يا مفهوم آزادي، عدالت، پيشرفت و بسياري از اصولي ترين مباني در فلسفه سياسي و حقوق، مورد نزاع مكاتب و حكومت هاي گوناگون است.
اگر كارشناسي و فن سالاري و علوم تجربي، كافي است و احتياجي به دين نيست، پس چرا اين همه اختلاف ميان انواع مديريت ها و سياست گذاري ها هست؟ علاوه بر اين، تجربه تاريخي دانش بشر، گوياي نادرستي تز «علم منهاي دين» است. بنابراين، باتوجه به مطالب ياد شده مي توان گفت پيامبران براي دنيا يا آخرت انسان ها نيامده اند بلكه براي تكامل و روح انسان مبعوث گرديده اند و دنيا ظرف تكامل و يا سقوط روح است و حيات اخروي نتيجه حيات دنيوي است. پس براي آماده سازي آخرت انسان ها، بايد دنياي آنها را نيز براساس تعاليم وحياني كه با فطرت انسان ها هم خواني دارد، آباد ساخت. پس نگاه جامع به دين و دنياست كه همه استعدادهاي مادي و معنوي انسان را در مسير كمال وي فعال كرده و از شرايط مادي بشري براي ارتقاي معنوي استفاده مي كند؛ طوري كه نه به دنيا اصالت مي دهد و نه از ارزش آخرت و معنويت مي كاهد.
اگر بگوييم كه عقل بشر در شناسايي آخرت و ارائه برنامه براي حيات اخروي ناتوان است، قطعا در ارائه برنامه براي حيات دنيوي به گونه اي كه آن برنامه ها، نتايج اخروي مناسب هم داشته باشد ناتوان خواهد بود. عقل بشري چگونه مي تواند دريابد كه هر عملي چه اثر اخروي در پي دارد تا براساس آن اقدام كند يا خودداري ورزد؟
خلاصه استدلال آن است كه چون علم بشر محدود است، خصوصا كيفيت رابطه رفتار اين دنيا با جهان ديگر به وسيله خود انسان قابل شناخت نيست و سعادت واقعي انسان هم با همين رفتار تحقق پيدا مي كند، به حكم حكمت الهي، بر خداوند است كه تمام نيازهاي انسان را از طريق وحي برآورد كه در غير اين صورت نقض غرض نموده است.
2. استدلال به حديث
استدلال ديگر آن است كه لازمه حداقلي دين، پذيرفتن نقض يا تقصير در دين مي باشد. براي اين سخن مي توان، به بيان اميرالمؤمنين(ع) استشهاد كرد كه فرمود:
ام انزل الله سبحانه دينا ناقصا فاستعان بهم علي اتمامه ام كانوا شركاء له فلهم ان يقولوا و عليه ان يرضي ام انزل الله دينا تاما فقصر الرسول عن تبليغه و ادائه؛ (نهج البلاغه خطبه 81)
آيا خداوند دين ناقص فرو فرستاده تا با كمك ديگران آن را كامل كند يا ديگران در تكميلش شريك باشند تا آنها حق ادعا داشته باشند و يا بر آن راضي باشند يا خداوند دين كاملي فرستاده، اما پيامبر در رساندن پيام و بيانش كوتاهي كرده است؟
3. جامعيت اسلام
يكي از دلايل اساسي براي اثبات حداكثري دين، جامعيت اسلام است.
به نظر نگارنده، بحث كاركرد دين و قلمرو آن با بحث جامعيت دين گره خورده است.
مشخص شدن يكي از اين دو، قطعا در شناخت ديگري مؤثر خواهد بود. بعضي گمان كرده اند هدف دين اسلام پاسخ گويي به تمام نيازهاي بشر است و چون كتاب و سنت اين هدف را به طور كامل تأمين نمي كند پس دين اسلام حداقلي است؛ يعني با يك انتظار حداكثري از دين اسلام، قلمرو حداقلي را نتيجه گرفته اند. از اين رو بايد به مقوله جامعيت دين بپردازيم و بدانيم كه جامعيت اسلام در چه محدوده اي است. اقوال مهم در اين باره عبارت است از:
1. نظريه افراطي
برخي مانند طنطاوي و اسكندراني، مدعي اند دين تمام مسائل مربوط به هدايت بشر را پاسخ مي گويد، حتي علوم و معارف بشري مانند فيزيك و رياضي از آن جمله اند. آنان از جامعيت قرآن، اشتمال آن را بر همه علوم اولين و آخرين فهميده اند و گفته اند كه قرآن مشتمل بر مسائل جزيي و كلي انساني و تجربي، تاريخي، فلسفي و بسياري ديگر از موضوعات است. بر اين اساس قرآن را به عنوان كتاب علمي در شكل افراطي معرفي كرده اند و معتقدند كه بايد علم كيميا، جهان شناسي، خاك شناسي، سنگ شناسي، حيوان شناسي و نبات شناسي را در قرآن جست وجو كرد. مهم ترين دليل كساني كه قلمرو دين را نامحدود مي دانند اين آيه است: (ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء و هدي و رحمه و بشري للمسلمين)(يوسف111)؛بر تو كتابي را نازل كرديم كه هر چيزي را بيان كرده و موجب هدايت و رحمت و بشارت براي مسلمانان است.
آيه (و تفصيل كل شيء)(نحل98) نيز دلالت مي كند بر اين كه قرآن نسبت به هر چيزي حالت روشن گري دارد و در حديثي از معصوم نقل شده است: من خبر از آسمان و زمين و گذشته و آينده دارم. آن چه را مي دانم از قرآن گرفته ام، زيرا قرآن (تبيانا لكل شيء) است. (نورالثقلين ج3 ص 47)
آيه الله جوادي آملي، قلمرو بسيار گسترده اي را براي دين اثبات كرده است. او معتقد است دين از سويي همه نيازهاي ثابت و متغير فردي واجتماعي را برآورده مي سازد و از سوي ديگر تفسير و تبيين همه علوم، اعم از علوم فلسفي و علوم تجربي -طبيعي و تجربي- انساني را برعهده گرفته است. وي براي اثبات نظريه خود به برهان ابن سينا در شفاء و توضيح تكميلي محقق طوسي در اين باره استناد مي كند.
خلاصه برهان ابن سينا اين است كه «انسان نمي تواند همانند ديگر حيوانات به صورت مستقيم از طبيعت بهره برداري كند. او براي حداقل زندگي نيازمند خوراك، پوشاك و مسكني است كه ازطريق تصرف و دخالت در طبيعت تهيه مي شود و اين همه، بدون همكاري و همياري و هم آهنگي با ديگران آماده نمي شود. همياري و هم آهنگي افراد نيازمند اجراي قوانين معين و مشخص است و اين قوانين براي اين كه زندگي اجتماعي را تأمين كند. بايد براساس آگاهي نسبت به مصالح همگاني و به دور از هوا و هوس هايي باشد كه به دنبال كسب منافع شخصي و گروهي مي باشد و قانون معصوم از خطا، تنها توسط انسان معصومي كه متكي به وحي الهي است از ذات اقدس پروردگار دريافت مي شود.» (خواجه نصيرالدين طوسي- شرح اشارات جزء 3نمط 9 ص 304)
محقق طوسي نوشته است:«اگر ما آخرت را بر سردنيا كنيم و زندگي دنيوي و اخروي را با هم لحاظ كنيم برهان ابن سينا تمام است و براي نظم دادن به زندگي دنيوي نياز به قانون معصوم ازخطا و مصون از هوس كه ازطريق وحي دريافت شود داريم. دليل آن توان مندي هاي ملت هاي غير مسلمان درنظم دادن به زندگي دنيوي خويش است.» (همان)
استاد جوادي آملي درباره شيوه برآوردن نيازهاي مختلف به وسيله دين درحالي كه بسياري از آنها در دين بيان نشده است دو راه پيشنهاد مي كند:1- به كارگيري روش اجتهادي و قول به اجراي حديث «علينا القاء الاصول و عليكم بالتفريع» درهمه علوم 2-اثبات حجيت شرعي براي احكام عقلي. (شريعت در آينه معرفت ص 511 و 611)
شهيد سيد محمد باقر صدر ارائه نظام اصلح اجتماعي را وظيفه دين مي داند و دليلش را عدم توانايي انسان برحل تعارض منافع شخصي خويش بامنافع جامعه و عدم آگاهي انسان از مهالك خويش و خطر غرق شدن درچاه شهوات حيواني و عجز آدمي در تشخيص نظام اصلح اجتماعي يا تطبيق آن ذكركرده است. (اقتصاد ص 753)
به نظر مي رسد درمقام استدلال، نه برهان ابن سينا و نه بيان شهيد صدر دلالت برمدعا ندارد. اين كه دنيا مزرعه آخرت است و سعادت اخروي ازخلال زندگي دنيوي به دست مي آيد و اين كه انسان از همه مهالك خويش آگاه نيست و يا ناتوان بر جمع بين منافع شخصي و اجتماعي است، تنها مثبت اين معناست كه دين بايد برخي مصالح فردي و اجتماعي راكه در زندگي اخروي ثاثير دارد توضيح دهد و بيش از اين دلالتي ندارد.
اگر گفته شود هيچ عملي فاقد حكم شرعي (وجوب، حرمت مكروه، مستحب و مباح) نيست و وظيفه دين است كه آن را مشخص كند. مي گوييم اين كه افعال انسان داراي حكم شرعي مي باشد مفهومش اين نيست كه به دين به ما برنامه مي دهد و راه حل برآوردن همه نيازها و مشكلات جامعه را نشان مي دهد بلكه مفهومش آن است كه بعد از ارائه راه حل و برنامه از سوي انسان، دين مي تواند حكم به جواز يا عدم جواز آن را صادر كند.
علامه طباطبايي با دو شرط مي پذيرد كه قرآن تبيان هرچيزي باشد: اولاً: بيان آن مسائل مربوط به هدايت مردم باشد. ثانياً: مردم نيازمند آن بيان باشند. قهراً اگر مسائل از قبيل علوم تجربي، تاريخي و يا فلسفي باشد كه ارتباطي به هدايت مردم نداشته باشد يا از اموري باشد كه اگر دين هم آنها را توضيح ندهد باز مردم مي فهمند، خارج از معناي (تبياناً لكل شيء) است. وي تأكيد مي كند كه قرآن آن چه مربوط به هدايت مردم بوده را آورده است و كمال و سعادت انسان را همراه با اخلاق و تربيت جست وجو كرده است. (الميزان ج 21 ص 423)
بعضي از مفسران نيز گفته اند با توجه به اين نكته كه قرآن كتاب تربيت و انسان سازي است، منظور از همه چيز، تمام اموري است كه براي پيمودن اين راه لازم است؛ نه اين كه قرآن دائره المعارف بزرگي است كه تمام جزئيات علوم رياضي وجغرافيايي و شيمي و فيزيك و گياه شناسي و غيره در آن هست. (تفسير نمونه ج11 ص163)
قرآن با آيات متعدد، اهداف خود را بيان كرده و محورها و خطوط كلي مسائل را مطرح ساخته و خود را كتاب هدايت، نور، فرقان ميزان و قول فصل معرفي كرده است و همه اينها به منزله قرينه متصله يا قرينه حاليه و مقاليه است كه به (تبيانا لكل شيء) معناي خاص مي دهد و به آن جهت مي بخشد. اگر از صاحب داروخانه اي بپرسند چه داري و او در پاسخ بگويد: همه چيز دارم، مفهوم كلام ايشان اين نيست كه همه نوع كالا در اين داروخانه وجود دارد بلكه مقصودش اين است كه تمام داروهاي نجات بخش و موردنياز بيماران در اين جا موجود است.
اگر كسي اين قرينه را نپذيرد و بر اطلاق (تبيانا لكل شيء) تمسك كند و بر شمول آن نسبت به همه حقايق عالم اصرار ورزد مي تواند مدعي شد كه قرآن براي عده اي خاص مانند اولياي الهي و ائمه معصومين(ع) تمام حقايق جهان را روشن مي سازد، ولي بيان قرآن براي عموم انسان ها در محدوده سعادت، كمال و هدايت مي باشد. شاهد بر اين مطلب روايتي است كه از امام علي(ع) نقل شده است:
ما من شيء الا و علمه في القرآن و لكن عقول الرجال تعجز عنه؛ (جامع الاحاديث الشيعه، كتاب القرآن ص471)
چيزي نيست مگر اين كه علم آن در قرآن است، ولي انديشه آدميان از درك آن عاجز است.
2- نظريه تفريطي
برخي راه تفريط را پيموده اند و معتقدند دين صرفاً به ذكر كليات و بيان ارزش ها مي پردازد. از اين رو جامعيت دين را در ارائه رهنمود به سعادت و كمال و رشد معنوي مي دانند و طرح مسائل علمي و اشاره به مسائل خلقت و تبيين جهان را خارج از قلمرو ديني مي دانند و مي گويند: اگر بگوييم دين به تمام امور چهارچوب داده، ديگر دين نمي تواند جاويدان و براي همه اعصار مفيد باشد، زيرا لازمه تعيين نظام و قالب بندي كردن، محدود شدن به زمان و مكان و خصوصيات و شرايط اجتماعي است و اين عمل مباين با جاودانگي و جامعيت است.1 براين اساس دكتر سروش مدعي است كه اسلام، كاري به كار دنياي بشر ندارد. وي انتظاري را كه مسلمانان تاكنون از اسلام داشته اند و آن را ناظر به مصالح بشر در دنيا و آخرت و سعادت مادي و معنوي دانسته و دين را از حكومت منفك نمي دانسته اند، انتظاري خطا اما عاشقانه مي داند كه دين داران، عاشق دين هستند و از روي مبالغه اسلام را جامع مي دانند، ولي اين انتظار عاقلانه نيست.2 او هم چنين مي گويد: نبايد پنداشت كه جامعيت دين يعني آن كه دين جميع مسائل را طرح و حل كرده است. دين كامل است، نه جامع و فرق است بين كامل بودن و جامع بودن.3
در پاسخ به اين نظريه مي گوييم: جامعيت دين به معناي محدود شدن به زمان و مكان نيست. اسلام، به حكم جامع بودن برخي از مسائل را به شكل كلي و در برخي موارد به شكل جزئي، آن چه را وظيفه خود مي داند، بيان كرده است، اما دين جاويدان مبتني بر دو شاخه وحي و عقل يا دين و علم است. آن چه مربوط به اجراست و جنبه كاربردي و عملي دارد توسط دانشمندان و كارشناسان هر عصري و متناسب با هر عصر و نياز جامعه تدوين مي شود. برنامه و دستورالعمل در هر زمان مورد ارزيابي و بازبيني قرار مي گيرد. مهم آن است كه تدوين برنامه در چهارچوب احكام اسلام باشد.
بعضي از نظريه پردازان، وظيفه دين را تنظيم و جهت دادن مي دانند، نه تأسيس و محدود كردن و رسالت دين را بيان اصول ارزش هاي حاكم ذكر كرده اند. اين نظريه گرچه متعادل تر از نظريه قبلي است، ولي باز به نوعي قلمرو دين را محدود جلوه داده است. بر اين اساس گفته شده است كه وظيفه كتاب و سنت و علم فقه در ابواب معاملات و سياسات، تنظيم و جهت دادن است، نه تأسيس شيوه هاي زندگي، زيرا مكانيسم هاي متفاوت آن از خود حيات و تكامل آن مي جوشد4 و برخي از انديشمندان بين عبادت و معاملات فرق قائل شده و معتقدند كه قرآن و حديث، احكام دقيق و مفصلي درباره عبادت وضع كرده است، ولي درباره معاملات يعني روابط ميان مردم، تنها به بيان اصول كلي قناعت نموده و تطبيق آنها را بر اوضاع و احوال زندگي هر دوره به عهده مردم آن دوره گذاشته است.5
نظام اقتصادي، سياسي و قضايي اسلام، نشان مي دهد كه اسلام در اين موارد تنها به بيان اصول كلي قناعت نكرده و در مواردي راه كارهايي را مشخص كرده است؛ مثلا اسلام براي تحقق عدالت اقتصادي، توازن اقتصادي و تكافل اجتماعي را مطرح كرده و از اموري به عنوان موانع تحقق عدالت اقتصادي ياد نموده است؛ مانند ربا، احتكار و تبعيض.
3- راه ميانه
نظر صحيح در جامعيت دين اسلام كه به دور از نظريه افراطي و تفريطي است آن است كه گفته شود اسلام صرفا جنبه فردي ندارد بلكه به مسائل اجتماعي نيز پرداخته است و تنها خطوط كلي و اصول و ارزش ها را بيان نكرده بلكه راه رسيدن به اهداف مورد نظر را نيز بيان كرده است. اين سخن به معناي آن نيست كه اسلام به همه جزئيات از علوم مختلف نظر دارد و يا قرآن را كتاب جامعه شناسي و روان شناسي و تاريخ و فلسفه بدانيم. استاد مطهري گفته است: «بعضي ها جمود به خرج مي دهند؛ خيال مي كنند كه چون دين اسلام دين جامعي است، پس بايد در جزئيات هم تكليف معيني روشن كرده باشد؛ نه اين طور نيست. يك حساب ديگري در اسلام است. اتفاقا جامعيت اسلام ايجاب مي كند كه اساسا در بسياري از امور دستور نداشته باشد، نه اين كه هيچ دستوري نداشته باشد، بلكه دستورش اين است كه مردم آزاد باشند.6 او در جاي ديگري بيان كرده است: «دين به وسيله كاري ندارد. دين هدف را معين مي كند و راه رسيدن به هدف را، اما تعيين وسيله تأمين احتياجات در قلمرو عقل است. عقل كار خودش را به تدريج تكميل مي كند و هر روز وسيله بهتري انتخاب مي كند.»7
به نظر مي رسد بعضي از افراد كه جامعيت اسلام را محدود كرده اند بين شكل و روح و صورت و معني خلط كرده اند. به اين بيان كه تصور مي كنند كساني كه قائل به جامعيت هستند همان انتظاري را از دين دارند كه از علم مي رود؛ از اين رو مي گويند گشودن گره تراكم خودروها در معبرها، خاموشي برق و كمبود الكتريسته و انرژي، آلودگي هوا مگر در توان فقه است؟!8 و نتيجه گرفته اند كه فقه براي زندگي ما در اين جهان برنامه نمي دهد.9 درحالي كه بايد گفت براي برخي امور دنيايي مانند آلودگي هوا، خون، ترافيك و غيره، خود مردم بايد تصميم بگيرند و كسي مدعي نيست كه اينها را با احكام اسلامي مي توان حل كرد. پس نبايد به بهانه عدم اثبات دعواي غناي برنامه اي در فقه، به كليت نفي برنامه از فقه و واگذاري آن به دانش هاي بشري رأي داد. استاد مطهري گفته است: «اسلام هرگز به شكل و صورت و ظاهر زندگي نپرداخته است. تعليمات اسلام همه متوجه روح و معني و راهي است كه بشر را به آن هدف ها و معاني مي رساند. اسلام هدف ها و معاني را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غير اين امر آزاد گذاشته است.»01
اين اختيار و آزادي، نه تنها به جامعيت اسلام صدمه نمي زند بلكه جامعيت اسلام را اقتضا مي كند. امير مؤمنان(ع) فرمود:
ان الله افترض عليكم فرائض فلا تضيعوها، وحدلكم حدودا فلا تعتدوها، و نهاكم عن أشياء فلاتنتهكوها، و سكت لكم عن أشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها؛ (نهج البلاغه قصار 201)
خداوند بر شما اموري را واجب فرمود. پس آن را تباه نسازيد و حدودي براي شما تعيين نمود، پس از آنها تجاوز نكنيد و شما را از چيزهايي باز داشته است پس حرمت آنها را نشكنيد و بر چيزهايي سكوت كرده البته نه از روي فراموشي، پس خود را براي به دست آوردن آنها به رنج نيندازيد.
بدين ترتيب و بنابر معناي صحيح از جامعيت ، اسلام كه در همه شئون مادي و معنوي انسان دخالت دارد ، نظريه حداكثري ثابت مي شود .
ادامه دارد ...
پي نوشت:
1- مجموعه آثار كنگره نقش زمان و مكان، ج01، جامعيت شريعت، ص04.1
2- نقد و نظر، ش6، ص67.1
3- كيان، ش 72، ص3.1
4- مجتهد شبستري، كيهان فرهنگي، مقاله «دين و عقل»، سال76، ش3، ص01 و 1.1
5- حميد عنايت، سيري در انديشه سياسي عرب، انديشه هاي محمد عبده، ص041.
6و 7- اسلام و مقتضيات زمان، ج1، ص292 و 39.1
8- عبدالكريم سروش، فرهنگ، كتاب چهارم و پنجم، مقاله جامه تهذيب بر تن احيا، ص8.3
9- كيان، ش72، ص3.1
01- ختم نبوت، ص95.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14