(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه اول اردیبهشت 1390- شماره 19907

اربابان قدرت از طريق رسانه ها چگونه افكار عمومي را فريب مي دهند؟
نسل كشي زير چتر جنگ بشردوستانه - بخش نخست



اربابان قدرت از طريق رسانه ها چگونه افكار عمومي را فريب مي دهند؟
نسل كشي زير چتر جنگ بشردوستانه - بخش نخست

مژگان نژند
اشاره:
رخدادهاي قرن بيستم و به دنبال آن، قرن جاري، سرشار از تهاجمات مسلحانه اند كه از نوعدوستي جز واژه اي توخالي به عاريت نگرفته اند. آنها را با توجه به نوع بهانه هاي ارائه شده براي آغازشان «جنگ بشردوستانه» مي خوانيم. اين «نوعدوستي نظامي» كه در اصل يكجانبه گرايي امپرياليست است و از قانون جنگل پيروي مي كند، از هنگام بمباران جمهوري فدرال يوگسلاوي به كمك هواپيماهاي ترك شكلي قانوني به خود گرفته است، اما ريشه درگذشته هايي دورتر دارد.«اربابان قدرت» در راستاي منافع ژئوپليتيك، ژئو اكونوميك و ژئواستراتژيك خود در زير لواي قدرت هاي غربي هر شكل منازعه داخلي ميان دولت «مدنظر» و شورشيان مسلح آن را «بحراني بشردوستانه» جلوه داده، به كمك «رسانه هاي دروغ» باب تهاجم نظامي را مي گشايند. درحالي كه، سازمان ملل نقش مترسكي را ايفا مي كند كه به گفته «جان يو»،مشاور قضايي «بوش پسر» با كنار گذاردن قوانين پوسيده آن مي توان زندگي ها را نجات داد، رفاه كلي را بهبود بخشيد و درعين حال منافع خود را نيز مدنظر داشت. وي درشمار نخستين افرادي قرار داشت كه به «باراك اوباما» شديداً توصيه كردند منشور سازمان ملل را ناديده شمرده، هرچه سريع تر شبح «جنايت عليه بشريت» و «نسل كشي» را بهانه مداخله درمنازعه ليبي قراردهد، با اين استدلال كه چنانچه همه چيز سريعاً و به سهولت انجام پذيرد، اعتبار ناتو جاني تازه و «جنگ بشردوستانه» كه به واسطه مداخلات نظامي درعراق و افغانستان تصويري مخدوش يافته است، جلايي دوباره خواهد يافت. اما، عجبا كه هنگامي كه سخن از دفاع از حقوق فلسطينيان دربرابر سياست شرم آور اسرائيل به ميان مي آيد و يا قدرت آتش «دشمن» به درستي برآورد مي گردد، «وظيفه مداخله بشردوستانه» نيزمعجزه آسا از بين مي رود.
از سال هاي دهه 1990، رقم تهاجمات نظامي «بشردوستانه» تحت لواي سازمان ملل و يا بدون مجوز آن، افزايش يافته و پيوسته دو هدف بهانه اين حملات قرارگرفته است:محافظت از عوامل غير نظامي بين المللي و ياري رساني به مردم مظلوم محلي. اما، استراتژي جنگ «اربابان قدرت» كه در قالب هاي گوناگون وارد عمل مي شوند، منافع بسياري را درپس خود پنهان دارد.
به عنوان مثال،از سال 1945 آمريكا در 27 نوبت اقدام به بمباران يك كشور خارجي كرده وهر بار نيز اين توضيح ارائه گرديده است كه اقدامات جنگي مزبور «درست و عادلانه» و كاملا نيز «بشردوستانه» بوده اند. امروز به ما مي گويند جنگ جاري متفاوت از ديگر جنگ هاست. اما، اين قصه تكراري را نيز بارها و بارها شنيده ايم. اكنون آيا وقت آن نرسيده است از خود بپرسيم به چه دليل هربار آلت دست «اربابان» قرار مي گيريم؟
جالب آن كه، در «قدرتمند»ترين كشور كره زمين چهل و پنج ميليون تن زيرآستانه فقر زندگي مي كنند و مدارس و خدمات عمومي «ويران» است زيرا كه دولت پولي براي اختصاص دادن به رفاه مردم خود ندارد! در اروپا نيز، به همين منوال: براي بازنشستگي و يا ايجاد شغل «آه دربساط نيست»!
اما، هنگامي كه طمع بانكداران به فاجعه بحران مالي مي انجامد، مي بينيم كه سيل ميلياردها براي نجات آنها سرازير مي گردد. همين امر درسال گذشته به بانكداران اين كشور اجازه داد مبلغي بالغ بر 140 ميليارد دلار به عنوان پاداش وجايزه به سهامداران خود و معامله گران اختصاص دهند. درمورد جنگ نيز وضع به همين منوال است. براي جنگ ميلياردها به سهولت فراهم و پول ماليات دهندگان به راحتي مصروف خريد و يا ساخت سلاح ها و ويراني حاصل از آنها مي گردد. آيا منطقي است كه با هر موشك صدها ميليون يورو و با هرناو هواپيمابر ساعتي 50ميليون يورو دود شده و به هدر رود؟ مگر آن كه جنگ براي «اربابان قدرت» معامله اي پرسود به حساب آيد!
و اين درحالي است كه، درهر پنج ثانيه كودكي درجهان جان مي بازد و رقم فقيران كره زمين به رغم تمامي وعده ها پيوسته افزايش مي يابد.
از«برلين» تا «لندن»
126 سال پيش، سران آمريكا و 14قدرت كاپيتاليست اروپا در «برلين»گردهم آمدند تا پيرامون تقسيم منابع گسترده قاره آمريكا در قالب مستعمره و منطقه تحت نفوذ، به گفت وگو بنشينند. هيچ يك از سران آفريقا به اين كنفرانس دعوت نشد. كنفرانس سال 1884 «برلين» بيش از هر رويداد ديگر به نماد تغيير پوياي كاپيتاليسم به يك نظام جهاني امپرياليست مبدل گرديد. در سال 1902، چيزي برابر با 90 درصد سرزمين آفريقا تحت كنترل اروپائيان قرار داشت. «خودمختاري» از بخش اعظم نقشه آفريقا حذف گرديده، و تنها اتيوپي بود كه در قالب كشوري مستقل به زندگي خود ادامه مي داد. ليبريا نيز در تئوري مستقل، اما در عمل تحت كنترل آمريكا قرار داشت.
هجوم انگليس، فرانسه، بلژيك، ايتاليا، آلمان، آمريكا و ديگر قدرت هاي غربي به آفريقا زمينه را براي رشد طبقه كاپيتاليست عصر مدرن كه از مالكان بزرگترين بانك ها، سنديكاها و صاحبان امتيازات انحصاري شكل گرفته بود، و افزايش ثروت آنها فراهم آورد. بدين سان، ثروت آفريقا به غارت رفت و در نتيجه، كاپيتاليست هاي غربي با عظيم ترين ثروت هاي تاريخ نوع بشر پا به قرن بيستم گذاردند.
حال، به منظور درك كنفرانس سال 2011«لندن» كه در 29 مارس برگزار گرديد، لازم است كنفرانس سال 1884 «برلين» را به خاطر آوريم. كنفرانس «لندن» را همان دولت هاي امپرياليست برگزار كردند كه در گردهمايي سال 1884 شركت داشتند. با اين تفاوت كه، آفريقايي ها اين بار به كنفرانس دعوت شدند، اما اتحاديه آفريقا اين دعوت را مردود شمرد. نتيجه آن كه، تقريباً تمامي ملت هاي آفريقايي از جلسات غايب بودند و تنها تونس و مغرب نمايندگان خود را به «لندن» اعزام داشتند. واگر چه چين، روسيه، هند و پاكستان در كنفرانس «لندن» حضور نيافتند، اما «واشنگتن پست» با وقاحت تمام در صفحه اول خود نوشت: «رهبران جهان مي گويند حمله نظامي تا بركناري قذافي ادامه خواهد يافت!» و بدين سان اين مطلب را القا كرد كه «رهبران جهان» به اتفاق تصميم به ادامه بمباران اين كشور تا سرنگوني دولت كنوني و جايگزيني آن با دولتي «قابل قبول» براي قدرت هاي امپرياليست، گرفته اند. استكبار جهاني بهتر از اين نمي توانست عمل كند! انديشمندان «واشنگتن پست» در حالي از «رهبران جهان» نام بردند كه بخش اعظم كشورهاي آفريقايي، چين، روسيه و هند در گفت وگوها حضور نيافته و در واقع با بمباران خشونت بار ليبي و حذف حاكميت آن مخالفت مي ورزيدند.
بايد گفت كه تفاوت عمده ميان دو كنفرانس در اين است كه امپرياليست هاي «برلين» وقت خود را براي ابراز نگراني ظاهري در مورد حقوق بشر و يا دموكراسي در آفريقا هدر ندادند. بانكداران و تاجران شركت هاي بزرگ قرن نوزدهم مي توانستند براي نيل به اهداف خود كه به غارت و چپاول سرزمين، منابع و نيروي كار آفريقاييان خلاصه مي شد، بي توجه به افكار عمومي زمان خود و بدون كمترين عذاب وجدان، پيرامون «منافع اساسي» خود و بلند پروازي هاي استعماري شان به گفت وگو بنشينند. در حالي كه، اعلام هاي رسمي دولت هاي امپرياليست امروز لزوماً بايد افكار عمومي را در جريان امر قرارداده، به آنها اطمينان بخشند كه به هنگام حمله به كشورها و بمباران و اشغال آنها هيچگونه هدف استعماري و يا اقتصادي را دنبال نمي كنند، و انگيزه شان كاملاً «پاك» و صرفاً محافظت از جان مردم و ارتقاي آزادي است. در مورد ليبي، انگيزه اعلام شده «حفظ جان شهروندان» بوده است.
تفاوت ديگر، ظهور استعمارنو به عنوان جايگزيني براي استعمار كهنه و پوسيده است. شورش هاي ضد استعماري مردمي در سال هاي دهه 1940، 1950 و 1960در آفريقا، آسيا و خاورميانه با تضعيف انگليس، فرانسه و باقي قدرت هاي كاپيتاليست اروپاي پس از جنگ جهاني دوم همزمان گرديد. قدرت هاي امپرياليست به منظور سركوب اين جنبش ها تمامي تلاش خود را به كار گرفتند، در حالي كه مردمي كه در برابر استعمار به پا خاسته بودند، از حمايت مادي اتحاد شوروي، چين، كره شمالي، آلمان شرقي، چكسلواكي و كوبا بهره مند گرديدند. بدين سان، مستعمره هاي سابق سرانجام به كسب استقلال خود نائل آمدند.
معيارهاي دوگانه
ليبي مستعمره ايتاليا بود كه در سال 1942 به اشغال نيروهاي انگليسي وفرانسوي درآمد، اما سرانجام موفق گرديد استقلال خود را در سال 1951 و در قالب نظامي سلطنتي به دست آورد كه در صدر آن «ادريس اول» قرار داشت. وي در سال 1969 درپي يك كودتاي نظامي به رهبري «قذافي» سرنگون گرديد.
كشور ليبي بزرگترين ذخاير نفت آفريقا را در خود جاي مي دهد. اين كشور همچنين جزئي از خاورميانه «غني به لحاظ ذخاير نفتي» محسوب مي گردد كه امپرياليسم آمريكا آن را منطقه اي حياتي مي داند كه بايد تحت كنترلي از نوع استعماري قرار گيرد. اين همان چيزي است كه «رابرت گيتس»، وزير دفاع آمريكا به هنگام سخنراني هاي مكرر خود در شبكه هاي تلويزيوني اين كشور تلويحا بدان اشاره داشته است: ليبي بمباران شده است زيرا كه اين منطقه از «منفعتي اساسي» براي آمريكا برخوردار است.
كنفرانس «لندن» را امپرياليست ها و قدرت هاي استعماري سابق با هدف استقرار دولتي دست نشانده در «طرابلس» و يا- به عنوان راه حلي جايگزين- تقسيم اين كشور و ايجاد «دولتي مترسك» و حاكم بر «بنغازي» و بخش شرقي كه منابع نفتي ليبي را در خود جاي مي دهد، برپا داشته اند. طبق تحقيقات روزنامه «مك كلاچي» مورخ 26 مارس، رهبر نظامي نيروهاي شورشي ليبي فردي است كه پس از 20 سال زندگي در «ويرجينيا»ي آمريكا به «بنغازي» بازگشته است.
بدين سان، آمريكا، انگليس و فرانسه ظرف يك هفته بيش از 600 ميليون دلار صرف بمباران و موشك باران ليبي كردند. و اما، سلاح هاي پيشرفته فرانسوي كه به بهانه «نوع دوستي غيرانتفاعي» ليبيايي ها را به قتل مي رسانند، كشتارهاي فرانسوي سال هاي 1954 تا 1960 الجزاير را به خاطر مي آورند. فرانسوي ها كه با افتخار تمام و به بهانه محافظت از مردم شمال آفريقا- كه سابقا به اندازه كافي منابع شان را به يغما برده بودند- را بمباران مي كنند، ياد نسل كشي سه گانه هندوچين فرانسوي را در خاطرمان زنده مي كنند: نخستين نسل كشي، در جريان اشغال خشونت بار و نژادپرستانه ويتنام، لائوس و كامبوج؛ دومين كشتار، هنگامي كه ارتش استعماري «ويشي»- كه اداره مستعمره هاي ارتش امپريال ژاپن را برعهده داشت- در ضبط و توقيف برنج منطقه به منظور صدور آن به ژاپن مشاركت كرده و با اين اقدام سبب مرگ يك ميليون ويتنامي بر اثر گرسنگي گرديد. و سومين نسل كشي، هنگامي كه نيروهاي فرانسوي- بلافاصله پس از مراسم جشن آزادي از اشغال نازي هاي آلمان در خيابان هاي «پاريس»- به وسيله ناوهاي آمريكايي راهي ويتنام گرديده، 8 سال از عمر خود را صرف قتل عام ويتنامي ها كردند. و چنانچه قصه غم انگيز پنج نسل كشي فرانسه در هائيتي را به خاطر آوريم، نقض قوانين انساني از سوي اين كشور باز هم بيشتر بارز مي گردد. برده كشي آفريقائيان، وادار ساختن آنان به كار تا سرحد مرگ با هدف پر كردن صندوق هاي فرانسه، سركوب خشونت بار شورش بردگان هائيتي، مطالبه غرامت مالي كه به خسارات جاني فراوان انجاميد و مخالفت با بازگرداندن مبالغ هنگفت دزديده شده، در حالي كه هائيتي بر اثر زمين لرزه ويران گرديده و فقر، بهره جويي هاي آمريكا و هجوم اشغالگران آن را از پاي درآورده بود.
بهرشكل، مي توان از خود سؤال كرد چه تفاوتي ميان يك ليبيايي، يك بحريني و يك فلسطيني وجود دارد؟ رؤساي جمهوري ها، وزيران و ژنرال ها جملگي «قسم مي خورند» كه هدف آنها صرفا نجات ليبيايي هاست! اين در حالي است كه همزمان سلطان بحرين به كمك دو هزار سرباز سعودي تحت امر خود كه از سوي آمريكا اعزام گرديده اند، تظاهركنندگان بي سلاح را قتل عام مي كند و در يمن، نيروهاي «صالح» ديكتاتور، متحد آمريكا، ده ها هزار تظاهركننده را به رگبار مسلسل هاي خود مي بندد. رويدادهاي فوق مورد اعتراض هيچكس واقع نگرديده است، اما «رابرت گيتس»، وزير جنگ آمريكا، صرفا به اين بسنده مي كند كه بگويد: «فكر نمي كنم نقش من باشد كه در امور داخلي يمن دخالت كنم!»
دليل اين «معيار دوگانه» چيست؟ اين كه، «صالح» حضور ناوگان دريايي آمريكا را بي چون و چرا مي پذيرد و به آنچه واشنگتن فرمان مي دهد رضايت دارد؟ اين كه، رژيم سعودي همدست چندمليتي هاي نفتي است؟ آيا ديكتاتورها به دو دسته «ديكتاتورهاي خوب» و «ديكتاتورهاي بد» تقسيم مي شوند؟ چگونه آمريكا و فرانسه مي توانند خود را نوع دوست قلمداد كنند؟ آيا هنگامي كه اسرائيل با بمباران «غزه» دو هزار غيرنظامي را به قتل رساند، يك «منطقه ممنوعه پروازي» برقرار گرديد؟ خير. آيا هيچ كس به تحريم اسرائيل رأي داد؟ ابدا. بدتر از آن: «خاوير سولانا» كه در آن زمان مسئوليت امور خارجي اتحاديه اروپا را عهده دار بود، در بيت المقدس اعلام داشت: «اسرائيل يك عضو اتحاديه اروپاست بي آن كه عضو نهادهاي آن باشد. اسرائيل در تمامي برنامه هاي پژوهش و تكنولوژي اروپاي 27 عضوي شركت دارد.» و حتي افزود: «هيچ كشور غيراروپايي از نوع رابطه اي كه اسرائيل با اتحاديه اروپا برقرار ساخته است، برخوردار نيست.»
در اين ارتباط البته حق با «سولانا» است: اروپا و سازندگان اسلحه آن در زمينه توليد هواپيماهاي جاسوسي بدون سرنشين، موشك ها و ديگر تسليحات كه بذر مرگ مي افشانند، همكاري نزديكي با اسرائيل دارند. در اين جا، بدنيست يادآوري كنيم كه اسرائيل 700 هزار فلسطيني را در سال 1948 از روستاهايشان بيرون راند و هنوز نيز حاضر به احقاق حقوق آنان نيست و كماكان به جنايات متعدد خود ادامه مي دهد. تحت اشغال اسرائيل، 20درصد از جمعيت كنوني فلسطين در زندان هاي اين رژيم به سر برده و يا هنوز در آنها اقامت دارند. اما، اين جنايات با همدستي فعالانه آمريكا و اتحاديه اروپا انجام مي پذيرد.
آيا عرب ها به دو دسته «اعراب خوب» و «اعراب بد» تقسيم مي شوند؟ عجبا كه هنوز نيز هستند كساني كه به «جنگ بشردوستانه»، اين دو واژه كاملا متضاد، باور دارند! بشنويم از «آلن گريسپان»، مدت ها رئيس بانك مركزي آمريكا، كه در ارتباط با بمباران هاي عراق مي گويد: «من از اين موضوع بسيار غمگينم كه اعتراف به آنچه همه مي دانند به لحاظ سياسي نادرست است. و اين كه، جنگ در عراق اساسا به خاطر نفت انجام پذيرفته است.» و اضافه مي كند: «مقامات رسمي كاخ سفيد به من پاسخ گفتند: «خوب، متاسفانه ما نمي توانيم از نفت صحبت كنيم.»
اكنون، بشنويم از «جان نوريس»، رئيس ارتباطات «استروب تالبوت»، معاون وقت وزير خارجه آمريكا در امور بالكان كه در ارتباط با بمباران هاي يوگسلاوي مي گويد: «آنچه بهتر از هرچيز جنگ ناتو را توجيه مي كند، اين است كه يوگسلاوي در برابر گرايش هاي اصلاحات سياسي و اقتصادي (منظور مخالفت با رها كردن سوسياليسم است) مقاومت به خرج مي داد.»
و بشنويم از «هنري كيسينجر»، وزيرخارجه اسبق آمريكا، كه درباره بمباران هاي افغانستان مي گويد: «گرايشاتي در ارتباط با ايجاد يك منطقه آزاد تجاري در آسيا وجود دارد كه چين و ژاپن نيز از آن حمايت مي كنند. يك بلوك آسيايي دشمن كه پرجمعيت ترين كشورهاي جهان با منابع عظيم را به برخي از مهمترين كشورهاي صنعتي پيوند دهد، با منافع ملي آمريكا مغايرت دارد. بدين دلايل، آمريكا بايد حضور خود را در آسيا محفوظ بدارد...»
و اين چيزي است كه استراتژي پيشنهادي «زبيگنيو برژينسكي»، مسئول سياست خارجي «جيمي كارتر» و الهام بخش «باراك اوباما» نيز بدان اشاره دارد: «اوراسيا (اروپا+آسيا) كماكان صحنه شطرنجي است كه نبرد براي كسب برتري جهاني بر روي آن جريان دارد. شيوه اي كه آمريكا براي اداره اوراسيا به كار مي بندد از اهميتي حياتي برخوردار است. بزرگترين قاره كره زمين نيز محور ژئوپليتيك آن است. هر قدرتي كه كنترل آن را به دست گيرد، دو سوم توسعه يافته ترين و پربارترين مناطق، 75درصد جمعيت جهان، بخش اعظم ثروت هايي كه در قالب شركت ها و يا ذخاير زيرزميني مواد اوليه قرار دارند، يعني 60درصد كل جهان، را تحت كنترل خود دارد.»
«اوباما» جنگ عليه ليبي را اين گونه توجيه مي كند: «ما كه به خطرات و هزينه هاي اقدام نظامي آگاهيم، طبيعتا از به كارگيري زور براي حل و فصل بسياري از چالش هاي جهان اكراه داريم. اما، هنگامي كه پاي منافع و ارزش هايمان به ميان است، مسئوليت داريم كه وارد عمل شويم. با توجه به هزينه ها و خطرات مداخله نظامي، بايد كه هربار منافع مان را در برابر لزوم يك اقدام ارزيابي كنيم. منافع استراتژيك بسيار مهم آمريكا ايجاب مي كند كه مانع از اقدام قذافي براي شكست مخالفان وي گرديم.»
آيا منظور او واضح بيان نشده است؟ با اين حال، برخي مي گويند: «البته، اين حقيقت دارد كه آمريكا صرفا هنگامي وارد عمل مي شود كه پاي منافعش به ميان باشد. اما، دست كم جان اين مردم را نجات مي دهيم.»خطا! آنچه در پي مي آيد به وضوح نشان مي دهد كه تنها پاي منافع به ميان است، نه ارزش ها! نخست آن كه، هر يك از جنگ هاي آمريكا بسيار بيش از جنگ هاي پيشين قرباني بر جاي مي گذارد (در عراق، بيش از يك ميليون قرباني مستقيم يا غيرمستقيم!). سپس آن كه، مداخله نظامي در ليبي در راستاي تدارك ديگر مداخلات انجام پذيرفته است.
آيا هدف از «جنگ بشردوستانه» جديد محافظت از جان ليبيايي ها در برابر كشتار بوده است؟ فرض را بر اين قرار دهيم كه هر آنچه در گوش مان خوانده اند به واقع اتفاق افتاده است. اما، آيا يك كشتار را با كشتاري ديگر متوقف مي كنند؟ خوب مي دانيم كه ارتش هاي غربي با بمباران مناطق بسياري از غيرنظاميان بي گناه را نيز به خاك و خون مي كشند. اگرچه ژنرال ها باز هم وعده مي دهند كه «اين جنگ ديگر بدون خطا انجام خواهد پذيرفت»، اما ما نيز ديگر به اين تبليغات خو گرفته ايم. وانگهي، امكان بسيار ساده تر و مؤثرتري نيز براي نجات فوري جان مردم وجود داشته است: تمامي كشورهاي آمريكاي لاتين پيشنهاد دادند هيئت هايي ميانجيگر به رياست رئيس جمهور «لولا» به ليبي اعزام دارند. اتحاديه عرب و اتحاديه آفريقا نيز از اين پيشنهاد حمايت به عمل آوردند. «قذافي» نيز آن را پذيرفت و حتي پيشنهاد داد ناظران بين المللي بر آتش بس نظارت كنند!
اما، شورشيان ليبيايي و غربيان اين ميانجيگري را نپذيرفتند. به چه دليل؟ از ديدگاه آنان، «قذافي فاقد هرگونه حسن نيت است»، درحالي كه شورشيان- كه از گرايشات مختلف اند (مخالفان دموكراتيك، مقاماتي كه از «قذافي» روي گردانده اند، قبايل ناراضي، عناصر القاعده،...)- و حاميان غربي آنها سرشار از حسن نيت اند!
در ارتباط با آمريكا، لازم است رفتار آمريكائيان را در تمامي جنگ هاي گذشته و هر بار كه امكان آتش بس وجود داشته است، به خاطر آوريم:
در سال 1991، هنگامي كه «بوش پدر» به دليل اشغال كويت به عراق حمله برد، «صدام» پيشنهاد داد از كويت عقب نشيند و اسرائيل نيز سرزمين هاي فلسطيني را كه به طور غيرقانوني به اشغال خود درآورده بود، رها سازد. اما، آمريكا و كشورهاي اروپايي هر شش پيشنهاد مذاكرات را مردود شمردند.
در سال 1999، هنگامي كه «كلينتون» بمباران يوگسلاوي را آغاز كرد، «ميلوسويچ» شرايط تحميل شده در «رامبويه» فرانسه را پذيرفته بود، اما آمريكا و ناتو عامدانه شرط ديگري بر شروط خود افزودند كه در عمل غيرقابل پذيرش بود: اشغال كامل صربستان!
در سال 2001، هنگامي كه «بوش پسر» افغانستان را به اشغال خود درآورد، طالبان پيشنهاد داده بود در صورت ارائه مداركي دال بر گناهكار بودن «بن لادن»، وي را به يك دادگاه بين المللي تحويل دهد. اما، «بوش» حاضر به مذاكره نشد.
در سال 2003، هنگامي كه «بوش پسر» به بهانه وجود سلاح هاي كشتار جمعي باب حمله به عراق را گشود، «صدام» پيشنهاد كرد بازرسان از اين كشور ديدن كنند. اما، «بوش» اين پيشنهاد را نپذيرفت زيرا كه به خوبي مي دانست اثري از اينگونه سلاح در عراق يافت نخواهد شد.
«ميشل كولون»، روزنامه نگار مستقل، نويسنده و تاريخدان بلژيكي، معتقد است، پيش از آن كه مدعي شويم «ما» هميشه حقيقت را مي گوييم در حالي كه «آنها» به دروغ متوسل مي شوند، و اين كه «ما» پيوسته در جست وجوي راه حلي مسالمت آميز هستيم، درحالي كه «آنها» به دنبال سازش نيستند، بايد كه محتاطانه تر عمل كنيم، چرا كه دير يا زود افكار عمومي به واقعيت آنچه در مذاكرات گذشته است، پي خواهد برد و بار ديگر متوجه خواهد شد كه آلت دست قرار گرفته است. اما، آن زمان ديگر دير خواهد بود، چرا كه ديگر نمي توانيم مرده ها را به دنياي زندگان بازگردانيم.
«محمد حسن» اتيوپيايي، كارشناس ژئوپليتيك و يكي از بهترين كارشناسان معاصر جهان عرب و مسلمان، از خود مي پرسد: آيا رويدادهاي ليبي شورشي مردمي است يا جنگي داخلي و يا تهاجمي نظامي؟ و پاسخ مي گويد كه در پرتو تحقيقات اخير مي توان گفت: درواقع، هر سه! شورشي خودجوش كه خيلي زود تحت كنترل درآمده، به جنگ داخلي (از پيش تدارك ديده شده) مبدل گرديد و به بهانه اي براي تهاجم نظامي تبديل شد، كه به نوبه خود از پيش تدارك ديده شده بود. بايد گفت كه در سياست هيچ چيز «از آسمان» نمي افتد!
بدين معنا كه، در تونس و مصر شورش مردمي ظرف چند هفته آهسته آهسته شكل گرفته، به تدريج و براساس خواسته هايي كاملا روشن و واضح سازماندهي گرديد و در نتيجه، به بيرون راندن حاكمان مستبد، انجاميد. اما، هنگامي كه به تجزيه و تحليل زنجيره «فوق سريع» رويدادها در «بنغازي» مي نشينيم، اوضاع متفاوت كنجكاوي مان را برمي انگيزد. در 15فوريه، تظاهرات والدين زندانيان سياسي شورش سال 2006 برپا و به شدت سركوب مي گردد. تقريبا دو روز بعد، تظاهرات ديگري برگزار مي شود كه در آن تمامي شركت كنندگان «مسلح» اند! به عبارت ديگر، ظرف دو روز شورش مردمي به يك جنگ داخلي مبدل مي گردد! اما، آيا به طور خودجوش؟ براي پي بردن به حقيقت، بايد بدانيم چه كساني جمع «مخالفان ليبيايي» را تشكيل مي دهند و كدام جناح عروسك خيمه شب بازي استراتژي هاي «اربابان قدرت» است.
همان گونه كه پيشتر نيز بدان اشاره شد، مخالفان «قذافي» را مجموعه اي ناهمگون تشكيل مي دهد كه عبارت است از: مخالفان دموكراتيك كه فاقد هرگونه برنامه منسجم اند؛ جنبش هاي انقلابي خارج از كشور كه با هرگونه مداخله خارجي مخالفت دارند؛ مقاماتي كه از «قذافي» روي گردانده، بلندپروازي هاي خود را دنبال مي كنند؛ قبايل ناراضي كه آمريكا و فرانسه مي كوشند با ايجاد نفاق ميان آنها كنترل ليبي را به دست گيرند؛ عناصر القاعده كه بر شرق ليبي («بنغازي» و «درنا») تسلط دارند و آمريكا براي براندازي حكومت «قذافي» روي آنها حساب مي كند.
هنگامي كه «قذافي» درسال 2006 شورش اسلامگرايان «بنغازي» را سركوب مي كرد، با اسلحه بود كه غرب به حمايت از وي برخاست. يك روز غرب عليه جنگجويان ضد«قذافي» وارد عمل مي شود و روز ديگر از آنها استفاده مي كند! به كدام ساز بايد رقصيد؟ حال، ازميان اين مخالفان رنگارنگ كداميك به پيروزي خواهد رسيد؟ اين نيز يكي از اهداف مداخله نظامي واشنگتن، پاريس و لندن در ليبي است: مراقبت از اوضاع به گونه اي كه «خوب ها» به پيروزي برسند... و سپس، «تهديد اسلامي» خود به بهانه اي براي استقرار دائم غربي ها دراين كشور تبديل مي شود!
نقش سرويس هاي مخفي
در واقع، ماجراي ليبي در فوريه 2011 در «بنغازي» آغاز نگرديده، بلكه به 21 اكتبر 2010 در «پاريس» باز مي گردد. طبق افشاگري هاي «فرانكو بكيس»، روزنامه نگار ايتاليايي («ليبرو»، 24 مارس)، دراين روز بود كه سرويس هاي مخفي فرانسه شورش «بنغازي» را تدارك ديدند. به همين دليل نيز، به سراغ «نوري مسماري»، رئيس پروتكل «قذافي» كه عملا دست راست وي محسوب مي شد، رفته و وي را جذب خود ساختند. به گزارش «بولتن مغرب كانفيدنشال»، «مسماري» به بهانه انجام يك عمل جراحي در «پاريس» با بسياري از اعضاي سرويس هاي مخفي اين كشور و همكاران نزديك «ساركوزي» ديدار و در 16 نوامبر هيئت بزرگي را به منظور عزيمت به «بنغازي» تدارك ديد كه در آن - طبق گزارش سرويس هاي اطلاعاتي ايتاليا-، علاوه بر مسئولين وزارت كشاورزي و سران شركت هاي بزرگ از جمله «گلنكور»، «كارژيل» و «كوناگرا»، بسياري از نظاميان فرانسوي در پوشش تاجران بزرگ نيز شركت داشتند. آنها در «بنغازي» با «عبدالله گهاني»، يك سرهنگ ليبيايي كه به گفته «مسماري» آماده فرار از ارتش و شورش بود، ديدار كردند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14