(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 10 اردیبهشت 1390- شماره 19914

شكوفه هاي گچي



شكوفه هاي گچي

در هواي بارون...!
«به نام آفريننده خواب هاي رنگين»
گاهي وقت ها آدم ها همون آدم هاي عادي نيستند. گاهي زندگي ات همون زندگي معمولي نيست، گاهي رؤياهات به حقيقت نمي رسند. گاهي وقت ها روح مان از اين قفس خسته ميشه. دوست داره پرواز بكنه. تو آسمونا بپره. تلاش مي كنه، تلاش مي كنه كه از اين قفس خلاص بشه.
بعضي موقع ها دلت مي گيره، پنجره را باز مي كني. يك ملافه ي نازك رو خودت مي اندازي. باد نم نمك از پنجره مي آد توي اتاقت. كنارت مي شينه و نوازشت مي كنه و موهاتو از توي صورتت كنار مي زنه. خواب چشماتو سنگين مي كنه. مژه هات آروم، آروم روي هم مي شينند، يك دفعه مي ري تو آسمون رؤياهات. مي بيني كه تو آسموني. داري پرواز مي كني ؛از روي يك ابر روي ابر ديگري بالا و پايين مي پري كه يك دفعه آسمون رؤياهات تيره مي شه. آسمون رعد و برق مي زنه. طوفان مي شه و قطرات بارون بالاتو خيس مي كنن. ديگه نمي توني پرواز بكني. ديگه داري سقوط مي كني كه يك دفعه از خواب مي پري. مي بيني كه واقعاً رعد و برق شده و داره بارون مي آد. فوري پنجره را مي بندي. يه مدت كه مي گذره مي بيني باد و بارون رفتن. دوباره همون ملافه ي نازك را روي خودت مي اندازي. دوباره مي خواي كه خواب هاي خوب ببيني و نوازش نسيم رو دوباره روي صورتت احساس كني.
زندگي همينه. بايد بدي ها را فراموش كني و خوبي ها رو جاشون بذاري.
دلم هواي بارون دوباره كرده...
& زينب اميدي كلاس اول راهنمايي
مدرسه غيردولتي طوبي- منطقه 12 تهران

نامه اي به بهترين معلم
تقديم به سركار خانم علي اكبري معلم كلاس پنجم مدرسه ي نبوت منطقه ي 13 تهران:
با سلام به بهترين معلم من خانم علي اكبري! خانم علي اكبري شما معلم سال پنجم من بوديد از آن به بعد متاسفانه شما را نديدم و بسيار دوست دارم شما را ببينم. يادتان هست وقتي بچه ها شلوغ مي كردند با آن خط كش بلند فلزي روي ميز مي زديد و بعد بچه ها ساكت مي شدند.
روز آخر كلاس پنجم وقتي نظر بچه ها را پرسيديد همه از صداي بلند آن خط كش گله مي كردند ولي نه، من نمي گويم شما معلم بد و بد خلقي هستيد اصلا شما معلم بسيار خوبي بوديد. خب اميدوارم شما اين نامه را ببينيد و بخوانيد . من شما را بسيار دوست دارم و دلم براي شما تنگ شده است.
& سحر رحيمي افشار
دوم راهنمايي
مدرسه ي نرجس(س)
منطقه ي 13 تهران

روز معلم
روز معلم بود. در كلاس غوغا بود. ناگهان معلم وارد شد بچه ها شروع به خواندن سرود كردند. بعد از سرود همه يكي يكي هديه هايشان را دادند و معلم هديه ها را باز كرد. همه چيزهاي گراني خريده بودند در آخر يك شاخه گل روي ميز مانده بود. معلم گفت: «اين گل مال كيست؟!» زهرا از ته كلاس با خجالت گفت: «مال من» معلم فهميد كه زهرا خجالت زده است. با لحني آرام گفت: «زهرا جان هديه تو از تمام هديه ها برايم با ارزش تر است» و گل از گل زهرا شكفت.
شراره احمدي/ سوم راهنمايي
مدرسه ي معصومه لاري
منطقه ي 13 تهران

به نام آفريدگار قلم و كاغذ
سلام، سلامي به گرمي آفتاب به زيبايي مهتاب و به زلالي آب. به معلم عزيز و مهربانم خانم يزداني. شايد اگر الان من را ببينيد نشناسيد من كلاس سوم ابتدايي شاگرد شما بودم در مدرسه اميد انقلاب. من شما را خيلي دوست داشتم و به درس هايتان خوب گوش مي كردم. هر چند بعضي وقت ها براي ننوشتن تكاليف مرا تنبيه مي كرديد اما من ناراحت نمي شدم زيرا مي دانستم كه فقط و فقط به خاطر پيشرفت خودم اين كار را مي كنيد. من الآن كلاس سوم راهنمايي هستم از آن موقع شش سال مي گذرد. كاش مي شد دوباره به زمان 9 سالگي ام برگردم و دوباره در آن جشن تكليف كه براي من و بچه هاي ديگر گرفتيد شركت كنم. بعضي وقت ها به خود مي گويم چه قدر زود گذشت و آهي از ته قلب مي كشم. خوب ديگر سخن را كوتاه مي كنم و شما را به خداي بزرگ مي سپارم.
روز معلم بر شما مبارك!
& دوستدار شما
شراره احمدي
تقديم به خانم يزداني معلم كلاس سوم ابتدايي در مدرسه اميد انقلاب

اشك شوق
بهترين تبريك ها و زيباترين گل ها را به تو تقديم مي كنم. به تويي كه چون شمع سوختي تا من درس زندگاني را بياموزم. امروز روزي است كه خورشيد با دستان گرم معلمي چون تو از هر روز نوراني تر و زيباتر است و شب هايش با حضور تو اي معلم مهتابي تر به نظر مي رسد. انگار مهتاب هم استادي است كه ستارگان شاگردان او هستند. پس اي مهتاب مهربان من! بتاب كه اين ستارگان كوچك با تابيدنت زندگي را مي بويند. تنها يادگاري من به قلب مهربان تو شبنمي باشد. اين شبنم اشك شوق شاگردي است كه با حضورت به معني عشق پي برد. عشق همان پروانه ي كوچك است كه به دور شمعي چون تو مي گردد. پس روزت مبارك اي شمع دلسوز من!
& تقديم به معلم سوم راهنمايي
دبير زبان سركار خانم پورآزادي
هنگامه مقدادي سوم راهنمايي
مدرسه ي شهيد محمد منتظري

هم پاي عشق
&«تقديم به سركار خانم قهرماني كلاس چهارم دبستان راضيه شاهد»
معلم عزيزم روزهايي كه مي گذشت را به ياد دارم روزهايي كه با شادي و خوشي به دنبال علم و دانش همه پاي تو پيش مي آمديم.
روزهايي كه گذشت... تمام شد... و حالا فقط خاطره اي از تو و كلام هاي دلنشينت باقي مانده است.
مي گويند خاطره ها شيرين اند ولي شيرين تر از آن بيان كردن خاطره هاست.
شايد، من شايد تو شايد همه، شايد خاطره ا ي باشيم و بشويم و خواهيم شد كه براي هميشه مي مانيم و بمانيم و خواهيم ماند.
آدم هاي خوب خاطره مي گذارند كه فراموش نشدني است.
معلم عزيزم روزها مي گذرند و زمان زودگذر است و هم پاي عشق به دنبال دقيقه ها مي دوم براي رسيدن به آينده تو مرا ياري كن.
روزها را مي شمارم دقيقه ها را دنبال مي كنم تا روزي فرا رسد كه بگويم «روزت مبارك»!
روزها مي گذرند... تمام مي شوند... و حالا خاطره است كه بر ذهن ها جاري مي شود.
& محيا كريمي/ دوم راهنمايي/ مدرسه عترت
منطقه ي 13 تهران

تقديم به همه معلماني كه شمع جانشان را برافروختند تا از درياي بي كران علم و معرفت سيرابم سازند...
كلاس معرفت
روزها به انتظار نشستم.
شب ها، ستاره هاي آسمان را به نظاره نشستم.
و سپيده دمان لحظه ها و ثانيه هاي يادت را با دلم گره زدم.
مي دانستم كه روزي خواهد آمد و به ياد خوبي هاي تو آن روز را بايد بزرگ بشمارم، روز خوب معلم را.
آخر در گذر لحظه ها و ثانيه ها با عطر دل انگيز يادت، مشام جانم را زنده مي كنم.
و با مرور خاطرات تمام دوران تحصيلي ام، آواي دلنشين و روح بخشت را با همه وجود احساس مي كنم.
تو بودي و دريايي از مهر و محبت... تو بودي و دريايي از ستاره هاي بي پايان روشنايي...
و تو بودي و گلستاني از گل هاي سرخ بهاري و بهارستاني.
و امروز اين منم كه بايد به تو انديشه كنم. اين كوچك ترين دانش آموز كلاس معرفت و محبت توست كه خود را در اين بوته به پاسداشت تو فرا مي خواند و اين منم كه دنياي بي ريايي و صداقت تو را در لحظه لحظه زندگيم تجربه كرده ام و با آن خو گرفته ام، بزرگ شده ام، و در زلالي از عطوفت و مهرباني تو غرق تماشاي خويش شده ام.
به خود مي انديشم كه، كه بودم، در كدام مزرعه صبوري، رنج باغبان گل هاي نو رسيده را ديدم، تا آنكه به خود رسيدم و در ژرفاي علم و انديشه، توشه اي از تو برداشتم و خود، باغبان اين گلستان شدم شايد خودت هم نداني كه چه لذت بخش است بر ساحل درياي بي كران دانشت نشستن و كام جان را از آن سيراب نمودن.
و چه گواراست از چشمه سار معرفتت، محبت را آموختن و در سايه سار آسماني نگاهت، دريايي از اشك شوق و گريه صداقت را به نظاره نشستن.
تو باغبان دلسوزي بودي كه دست كريم و قلب پر از مهرت را هرگز از ما دريغ نكردي.
يادمان دادي تا بدانيم، راهمان دادي تا نمانيم و دستمان گرفتي تا سروگونه باشيم.
و آبمان دادي تا كويرستان خشك اين ديارمان نباشيم.
و امروز من به بودنت، به با تو بودن، با تو مرور كردن و با تو گذر كردن از سخت ترين لحظه هاي پرشور زندگيم، افتخار مي كنم و بر خود مي بالم كه معلمي چون تو داشتم كه در دنياي طوفان زده روزگار، نگاهش كشتي به ساحل نشستن من بود.
سلام بر تو و سلام بر روز تو باد!
سلام بر تو و سلام بر نام تو باد!
و سلام بر تو و سلام بر ياد تو! باد كه رنج امروز و ديروز تو، شكوفايي فرهنگ و ميهن فرداي ماست.
و فرداي ما به ياد تو بر قله هاي رفيع افتخار علم و دانش بوسه خواهد زد و ما نيز بر اين بوسه افتخار خواهيم كرد.
با تو هستم تا هستم!
با تو خواهم بود تا حضور دارم
و با تو دنياي زيبايي و معرفت و علم و دانش را تجربه خواهم كرد آن چنان كه سال ها كرده ام. هرگز نامت و يادت را از ما دريغ مدار كه نام و يادت عجين است با جانمان.
& پريسا تاج، مقطع پيش دانشگاهي
شهرستان دزفول

«هديه اي به ياد ماندني براي معلمي مهربان»
يك هفته اي مي شد كه توي مدرسه بين بچه ها همهمه اي بود. براي يك جشن بزرگ خودشان را آماده مي كردند. همه بچه ها تصميم گرفته بودند كه در روز جشن بهترين هديه را بياورند. مريم مي گفت: من يك گلدان گلي زيبا براي خانم معلم مي آورم. زهرا مي گفت: من يك كاردستي درست مي كنم.
زينب مي گفت: من يك قاب عكس مي آورم.
بچه ها با شوق و ذوق از هديه هايي كه مي خواستند بياورند حرف مي زدند ولي من در فكر بودم چه هديه اي تهيه كنم؛ كه لايق معلم عزيزمان باشد؛ كسي كه اين همه سال براي ما زحمات زيادي كشيده تا ما بتوانيم براي خودمان كسي شويم. بچه ها مدام شلوغ مي كردند با شادي و خنده از روز جشن مي گفتند. زهرا با صداي بلند گفت راستي الهه تو چي؟
از اول كلاس تا به الان ساكت نشستي و در جمع ما نيستي تو چه هديه اي مي خواهي بياوري گفتم: بايد فكر كنم. يك هديه زيبا و مناسب تهيه كنم. زينب با طعنه گفت: خانم خانم ها فكرت را به من هم بگو شايد كمكت كنيم.
خلاصه آن روز با شوخي و خنده و شادي گذشت تا روز جشن چند روزي بيشتر باقي نمانده بود كه من هنوز هديه اي تهيه نكرده بودم. ولي تصميم گرفتم نامه اي زيبا براي معلم بنويسم ولي هر چه فكر مي كردم نمي دانستم با چه كلمه اي مي توان از زحمات بي دريغ معلم تقدير كرد. در دنياي حرف و كلمه و جمله جستجو كردم شايد جملاتي بيابم كه لايق او باشد. من معلم را مثل شاخه گل زيبا مي دانم. او مظهر تمام زيبايي هاي دنياست قلمم را برمي دارم مي نويسم «معلم مهربانم سلام» كسي كه با حوصله درس مهرباني و محبت را به من آموخت. كسي كه نوشتن را به من آموخت. معلم تو صبورترين انساني هستي كه با حوصله تمام اشتباهاتم را مي بخشي. وقتي خنده روي لبان شما نقش مي بندد من تمام غم هاي دنيا را فراموش مي كنم. تو براي موفقيتم زحمات زيادي كشيده اي. به اين جمله فكر مي كنم كه حضرت امام (ره) فرموده اند: «معلمي شغل انبياء است.»
فكر مي كنم تو بهترين شغل را انتخاب كردي.
معلم عزيزم بهترين هديه براي شما اين است كه بگويم: دوستت دارم و بهترين ها را برايت آرزو مي كنم.
اين يك يادگاري كوچك از اين شاگرد حقير شماست.
«گر رفتم روزگاري
اين بماند يادگاري.»
& الهام ملكي

خواهر بزرگ تر
تقديم به خانم سادگي معلم سال چهارم ابتدايي:
خانم «سادگي» جان، تو را دوست دارم به سادگي سادگي هايت. تو را دوست دارم به لبخندهاي هميشگي ات.
روز اولي كه به مدرسه مي رويم معلم ها مي گويند كه ما مادر دوم شما هستيم ولي تو با كمال تفاوت گفتي كه من خواهر بزرگ تر شما هستم. تو رابطه ي نزديك خواهران را درك كرده اي. به نظر من مادر در تمام دنيا تك است و اولي و دومي ندارد ولي خواهر مي تواند براي هميشه و هميشه با تو باشد و جاي كسي را هم در دلت نمي گيرد. آب و بابا را همه مي گويند ولي تو به ما درس زندگي دادي . معلمي كه به دانش آموزانش درس آب بابا مي دهد شاگردانش سوادشان را مديون او هستند ولي ما لحظه لحظه زندگيمان را مديون تو هستيم. اي باغبان زندگي ام. با هرس هايت به درختان و بوته هاي پرشاخه و برگم جهت دادي! خواهرم! ممنون از حرص و جوش هايت!
& محبوبه رضازاده
عضو انجمن ادبي و هنري مدرسه

وقتي بيايد
از وقتي كه يادم مي آيد مادرم آرزوي آمدنش را داشت، نمي دانستم چه كسي خواهد آمد. حال كه بزرگ شده ام و با ظلم آشنا شده ام معني شادي را مي فهمم، مي بينم و مي شنوم كه برادران و خواهرانم را در فلسطين چگونه به خاك و خون مي كشند آرزو مي كنم كه هرچه زودتر بيايد، و روزي كه مي آيد به استقبالش خواهم رفت و از او مي خواهم كه يك يار كوچكش از فراوان يارهاي بزرگش باشم، روزي كه او بيايد از شادي در خيابان ها و كوچه ها گل هاي زيبا خواهم گذاشت و با شادي فراوان در خيابان ها مي دوم و فرياد مي زنم، آمد، نجات دهنده ي بشريت آمد. از ديدنش اشك خواهم ريخت و مي دانم كه اشك شوق از ديدن او بي اندازه لذت بخش است. خدايا آيا تحمل آن همه شادي را از ديدن او خواهم داشت؟!
& «ريحانه يزدان پرست»
كلاس پنجم-مدرسه
«محمديه ي اسلامي»

مهر، فدايت باد...
تقديم به سركار خانم قهرماني معلم سال چهارم دبستان راضيه شاهد:
معلم مهربانم، خوشحالم سالي را كه با وجودت برايم شيرينش كردي را كنار تو گذراندم و اكنون از وجود برايت مي نويسم كه بهترين ها را با شيريني كلامت در ميوه ي كال زندگيم پرورش دادي تا اكنون من، منم.
پروانه ي فداكار، ديدم كه چگونه دورم چرخيدي و سوختي و من مثل شمع از خجالت آب مي شدم كه چگونه نمي توانم چنين فرشته اي را كه بي بال در زمين سير مي كنه، قدر دانم.
اي بهترين عشق، اي سراينده ي ترانه ي وجود، دوستت دارم.
اخم هايي كه بعد از چند لحظه لبخند مي شدند، گچ هايي كه بر دل تخته مي نوشتند و مي نوشتند، صداي رسايت در كلام و ايمانت براي درس، همه و همه خاطره هاي من از توست كه بي درنگ بهترين معلم دنيايي.
حال كه به نجواي قلبت گوش مي دهم كه هزارها فرسنگ، آن ورتر به من مي گويد: هنوز تقسيم و ضرب را به ياد داري؟ بعلاوه و منفي را يادت هست؟
شادي ها ضرب، غصه ها تقسيم، گريه ها منفي، خنده ها اضافه!
معلم خوبم حال من به تو مي گويم: پرواز كبوتر عشق بر سرت و آواي دل بر جانت كم است. پس مهر، فدايت باد.
& دوستت دارم، روزت مبارك!
فرين رسولي

زنگ ادبيات
معلم بعد از دعواي حسابي كه با بچه ها كرده بود و كلي نصيحت تصميم داشت مطلبي را در مورد يكي از دانشمندان بخواند. بچه ها همه ساكت نشسته بودند و همه ي نگاه ها به دهان معلم بود.
- خوب دانش آموزان عزيز! امروز مي خواهيم در مورد... يك دفعه در زده شد و از پي آن يكي از دانش آموزان كلاس همسايه مان آمد.
- خانوم تخته پاك كن ما گم شده اجازه هست تخت پاك كن شما رو ببريم؟
معلم لبخندي تصنعي كه از پسش عصبانيت هويدا بود گفت: آره ولي زود برگردون دانش آموز چشمي گفت، تخته پاك كن را برداشت و از كلاس بيرون رفت. معلم ادامه داد: خوب داشتم مي گفتم امروز مي خواهم در مورد دانشمندي صحبت كنيم ايشان در علم نجوم... كه دوباره در زده شد و از پي آن دانش آموز ديگري آمد و با لحني تند و سريع گفت: اتابك مادرش پايين منتظر است بيايد پايين و سريع در را بست كه سبب شد كه همه بخندند و اتابك بلند شد و پس از 5 دقيقه طول دادن خداحافظي كرد و رفت. معلم با چهره رنجور دوباره گفت: اين دانشمند و رياضي دان مسلمان كسي نبود جز .. !در همين موقع ناظم وارد شد و گفت: «عسگري، گودرزي چرا پرونده هايتان ناقص است فردا نفري دو قطعه عكس مي آوريد و در ضمن فردا شوراي معلمان است ساعت 9 تعطيل مي شويد...» و از پي آن سروصداي بچه ها و جيغ خوشحالي آنها. ناظم بيرون رفت معلم به ساعت نگاه كرد پنج دقيقه به زنگ بود. معلم آن قدر خونش به جوش آمده بود كه اگر كارد مي زدي خونش درنمي آمد نفسي عميق كشيد و گفت: خوب بچه ها! من ديگه حرفي ندارم اين چند دقيقه ي باقي مونده هم وقت آزاد!
& حديثه اصغرزاده
سال اول-15 سال
از دبيرستان
شهيد زرين خواه
منطقه ي 15 تهران

خانم شيخي سلام
تقديم به معلم دوره ي پيش دبستاني در مدرسه ي انقلاب اسلامي منطقه ي 13:
سركار خانم شيخي سلام!
معلم مهرباني كه با شادي بچه ها شاد و با ناراحتي آن ها ناراحت مي شدي!
يادش بخير آن روزي كه به زمين افتادم و شروع به گريه كردم و تو با همان دست صميمي مرا بلند كردي و دستي بر سرم كشيدي...
هنوز گرمي دست مهربانت را روي سرم حس مي كنم.
من هفت سال بزرگ تر شدم هفت سال روز معلم را بدون تو سپري كردم.
تلخ است اما. امسال مي خواهم مثل همان بچگي هاي گذشته در آغوش بگيرم و با زبان شيرين بچه گانه و گلي كه از باغچه ي مدرسه چيده ام. همان گونه بگويم:
روزت مبارك معلم عزيزم...!
& شاگرد كوچكت
فاطمه رجب بلوكات
مدرسه ي راهنمايي نرجس

خانم استاد حمزه
سلام به خانم استاد حمزه! يادش بخير انگار همين ديروز بود كه به خاطر قد بلندي كه در بين بچه هاي كلاس اولي داشتم در ميز آخر مي نشستم و هميشه با حرف زدن هايم كلاس را شلوغ مي كردم. يادش بخير! آن روزها كه براي درس (س) در كلاس سيبي خورديم كه طعمش هنوز زير دندانم است! چه روزهايي بود! يادش بخير! براي حرف «ل» اسم مرا به زبان آوردي و گفتي «مثلا ليلا»! آن روز خيلي خوش حال و در عين حال معزور بودم. فقط مي گفتم خانم اسم مرا آورده... ولي آن روز وقتي به مدرسه ي دوران دبستانم آمدم در كلاس نبودي به جايت يك گلدان پر از گل هاي محبت بهاري بود.
هميشه در قلب مني!
& ليلا مرادپور
سوم راهنمايي
مدرسه فضيلت

براي معلم كلاس اولم
1
به وقت دلتنگي
صندوقچه دلم را
كه مي گشايم
بوي «نا» مي دهي
و من
بوي نم دار ياد تو را
دوست دارم
از پس اين همه سال
مي داني
هنوز هم تازه اي؟
2
بهار را هجي كردي
و نسيم وگل و ريحان را
و من هنوز
نام تو را مي نويسم
3
به ديوارهاي بهار مي خورد انگار
تو را كه مي خوانم
پژواك صدايم
هزار حنجره آواز بلبل است
بهار
پشت نام تو
سنگر گرفته است
4
تو گلي
يا گل تو؟
راست گفتي
هردو
زهرا- علي عسكري

تقديم به باغبان پرتلاش باغ تقواپيشگان
با زباني ساده
انگار همين ديروز بود كه با تو آشنا شدم، انگار همين ديروز بود كه متوجه شدم، دوستت دارم.
چقدر زود گذشت!
در تمامي اين سال ها سعي كردم برايت خوب باشم و خوب بمانم، سعي كردم از تو الگو بگيرم.
انگار همين ديروز بود، كه پرواز كردن را يادم دادي.
انگار همين ديروز بود، كه به من آموختي در مقابل تير شكارچيان بيمي نداشته باشم.
به من آموختي كه اگر بال هاي كبوتري آسيب ديد و نتوانست پرواز كند، به ياري اش بشتابم و بال هايش را مداوا كنم.
به من آموختي كه مقاوم باشم. در ميان شديدترين باران و طوفان هم پرواز كنم و به راه خودم ادامه دهم.
تو به من معناي حقيقي زندگي را آموختي؛ اين كه چه كار كنم تا هميشه بهترين باشم.
در ضمن در كنار اين همه آموخته ها، من به يك چيزي پي بردم، اين كه هميشه قدردان باشم. قدردان زحمات بي كران با غباني چون تو.
اميدوارم با اين دل نوشته، توانسته باشم مقدار ناچيزي از زحماتت را جبران كنم و به تو بگويم از صميم قلب دوستت دارم، اي معلم خوبم.
& نويد درويش، 16 ساله
دبيرستان نمونه دولتي صنيعي فر

عمو كهن
معلم عزيزم آقاي كهن كيان! سلام خدا قوت!
حدود يكي دو سال مي گذرد كه شاگرد شما بودم. شما آن موقع دبير حرفه و كارگاه بوديد. شما معلم خون گرم و زودجوشي بوديد و همه بچه ها شما را دوست داشتند. هيچ وقت زحماتي كه شما و آقاي عاقلي نژاد در مدرسه رضوي كشيديد را فراموش نمي كنم. بيشتر بچه ها شما را «عمو كهن» صدا مي كردند. از اين كه شما دبيري زحمت كش براي من و ديگر شاگردان بوديد از شما تشكر و شما را به خداي متعال مي سپارم.
سيدحسين سجادي
سال اول
دبيرستان شهيد عليزاده

آقاي عليپور (معلم رياضي)
مدرسه ي راهنمايي شهيد علي زاده
سلام آقاي عليپور!
اين قدر دلم برايتان تنگ شده كه نگو. يادم مياد روز اول، اون قدر ترسيده بودم كه جرأت نكردم از شما اجازه بگيرم بروم بيرون! يادش بخير! اون روز كه شما رو با يكي از رفيقام اشتباه گرفتم و با يك هل محكم زحمت بيست پله رو براي شما آسان كردم. مي دونم فهميدين كي بوده ولي چيزي نگفتين اين نامه رو مي نويسم كه بگم حلال كنيد.
خيلي اذيتتون كردم.
ولي حالا اگر يك بار ديگر شما را ببينم قول مي دم كه دستتون رو ببوسم.
& احسان فيني زاده
دوم رياضي
دبيرستان فردوسي تهران

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14