رابطه توحيد و اخلاص
آيت الله محمد تقي مصباح يزدي رابطه توحيد و اخلاص ... و اشهد ان لااله الا الله وحده لا شريك له، كلمه جعل الاخلاص تأويلها، و ضمن القلوب موصولها، و انار في الفكره معقولها؛1 در اين خطبه شريف بعد از حمد خداي متعال شهادت به توحيد است. اين سنت پيامبر اكرم و ائمه اطهار صلوات الله عليهم اجمعين در انشاء خطبه است كه اول حمد و شكر خدا را به جا مي آورند و بعد شهادت به توحيد مي دهند و بعد ساير مطالب مورد نظر را بيان مي كنند. حضرت زهرا سلام الله عليها مي فرمايند: شهادت به وحدانيت خدا كلمه اي است كه ظاهري دارد و باطني. ظاهر آن همين است كه مي گوييم: شهادت مي دهم خدا يكي است؛ اما حقيقتي دارد كه بايد آن را درك و در عمل پياده كرد. به تعبير حضرت، تأويل اين شهادت، اخلاص است. بعد در جمله دوم اشاره به نكته اي مي كنند كه باب وسيعي در معرفت الهي است؛ مي فرمايند: خداي متعال نوعي از معرفت به خود و به وحدانيت خودش را در درون دل ها قرار داده است، و در جمله سوم اشاره مي كنند كه خداي متعال معرفت علمي و ذهني را هم كه با فكر حاصل مي شود، خيلي روشن و واضح قرارداده است. در اين شهادت چند نكته مورد توجه قرار گرفته است؛ مسئله اول رابطه بين توحيد و اخلاص است. اخلاص يعني خالص و ناب كردن؛ اما در عرف و محاورات فارسي معمولا اخلاص را براي اخلاص در عمل به كار مي برند. يعني انسان در عملش نيت خالص داشته باشد و قصد رياكاري و تظاهر نداشته باشد. روشن شدن اين ارتباط و معنايي كه در اين جا مراد است نياز به توضيح دارد. توحيد يعني يگانه دانستن خدا. توحيد باب تفعيل از وحد است و باب تفعيل چند معنا دارد. يك معناي آن تعديه است؛ يعني يگانه و يكي كردن؛ ولي آن توحيدي كه از اعتقادات ماست يعني يكي دانستن و يكي شمردن؛ وحده يعني عده واحداً، علمه واحداً، و اين يكي ديگر از معاني باب تفعيل است. من به دوستان جوان طلبه تأكيد مي كنم كه ادبيات را سبك نشماريد! بسياري از اشتباهاتي كه در فهم حديث و روايت پيش مي آيد به ضعف در ادبيات برمي گردد. متأسفانه اخيراً به ادبيات بهاء داده نمي شود. پيش از انقلاب شخصي كه متأسفانه معمم هم بود كتابي درباره توحيد نوشته بود و مي خواست تفكرات ماركسيسم را با ادبيات اسلامي تئوريزه كند. از اين جا شروع كرده بود كه: «توحيد باب تفعيل است و معناي آن يكي كردن است. درباره خدا معني ندارد كه او را يكي كنيم؛ زيرا خدا يكي هست. ما بايد چيزي را كه يكي نيست، يكي كنيم. آنچه كه در آن اختلاف و كثرت است و ما بايد كثرتش را برطرف كنيم جامعه است. ما بايد جامعه را يكي كنيم. پس توحيد كه يكي از عقايد اسلامي است يعني سعي كنيم جامعه يكي شود و اين يعني كمونيسم. اصلا اسلام يعني همين!» اينها بازي با الفاظ است كه در طول تاريخ هر روز به رنگي و شكلي جلوه مي كند. حتي گاهي افراد خوب، با نيت هاي خوب در اين دام ها مي افتند. اخلاص در اعتقاد به هر حال معناي توحيد يكي كردن نيست. هر چند گاهي به اين معنا استعمال مي شود؛ اما توحيدي كه از اصول اعتقادات ماست يعني يگانه دانستن خدا. طبيعتاً توحيد، ابتدا نياز به معرفت و شناختن خدا دارد؛ يعني ابتدا پي به وجود خدا مي بريم و بعد صفات او، از جمله يكي بودن را مي فهميم. گمان ما اين است كه وقتي مي گوييم: ذات خدا يكي است؛ يعني دو تا يا بيشتر نيست و فرض صحيح اين است كه او يكي باشد؛ اما اگر خود اين خدا اجزايي داشته باشد با يكي بودنش منافات ندارد! در حالي كه نداشتن اجزاء هم يكي از معاني وحدانيت خداست. در جنگ جمل شخصي در ميدان جنگ اصرار داشت كه نزد فرمانده و اميرالمؤمنين عليه السلام برود. او را نزد حضرت امير بردند. عرض كرد يا علي! اين كه مي گوييد: خدا يكي است يعني چه؟ اطرافيان خيلي ناراحت شدند و گفتند: در اين موقعيت حساس اين چه سؤالي است؟ حضرت، امر به آرامش كردند و فرمودند: ما اصلا به خاطر توحيد مي جنگيم. بعد با صبر و حوصله فرمودند: واحد كه مي گوييم چند معنا دارد. يك معنايش هم اين است كه خدا اجزا ندارد..2.. وقتي مي گوييم: خدا يكي است، اين جمله باطني دارد. بايد دقت كنيم تا عمق مطلب را درك كنيم. ما بايد هم در مقام فكر، نظر واعتقاد توحيدمان عمق داشته باشد و تنها به يك فهم سطحي اكتفا نكنيم و هم در مقام عمل بايد دقت كنيم كه توحيد ما آميخته با شرك نباشد. توحيد غالب مؤمنين با نوعي شرك توأم است. تعجب نكنيد! قرآن مي فرمايد: «و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون؛3 ايمان اكثريت مردم آميخته با شرك است.» اين آميختگي مراتبي دارد. خالص آن است كه هيچ آميزه اي ندارد؛ لذا فقط يك مرتبه دارد و مانند مخلوط مراتب ندارد. اگر با اندك چيزي مخلوط شود از خلوص درمي آيد. از خلوص كه در آمد هزاران مرتبه پيدا مي كند. توحيد خالص آن است كه هيچ شركي در آن نباشد؛ نه در مقام اعتقاد و نه در مقام عمل. متأسفانه ما خلوص مان كم است و غالبا آميختگي دارد. بايد سعي كنيم اين آميختگي ها را كم و آن ماده اصلي را تقويت كنيم. شرك جلي و آشكار يكي از مراتب شرك است؛ مانند آنچه كه بت پرستان به آن معتقدند و قائل به وجود چند خدا هستند. نفي اين نوع شرك براي رسيدن به توحيد خالص كافي نيست. بايد بدانيم كه ذات خداوند هم داراي اجزاء و مركب از چند عضو يا چند جزء نيست. حال آيا اگر معتقد شديم كه خدا بسيط است و هيچ نوع تركيبي در ذاتش نيست، از نظر اعتقاد توحيدمان كامل است؟ طبق فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام هنوز كامل نيست. حضرت در نهج البلاغه مي فرمايند: كمال توحيد الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه لشهاده كل صفه انها غيرالموصوف و شهاده كل موصوف انه غيرالصفه .4 اين نكته را با يك مثال توضيح مي دهيم. وقتي مي گوييم: اين كاغذ سفيد است، كاغذ موصوف است و سفيدي صفت براي كاغذ. آنچه ما از معناي صفت و موصوف درك مي كنيم اين است كه موصوف چيزي و صفت چيز ديگري است كه عارض بر موصوف مي شود. مي گوييم كاغذ جوهري جسماني و سفيدي آن، عرضي است؛ لذا كاغذ ممكن است كاغذ باشد اما رنگش عوض شود. پس رنگ غير از خود كاغذ است. معمولا از صفت و موصوف چنين برداشتي داريم. حال آيا وقتي مي گوييم: خدا حيات، علم، قدرت و... دارد، يعني خدا يك چيز است و حياتش، علمش، قدرتش و... يك چيز ديگري است؟! آيا اينها عارض بر خداوند مي شوند؟! آيا قدرت او مانند قدرت ماست كه ممكن است كم شود و يا از بين برود؟! بسياري از كساني كه آن دو مرحله از مراحل توحيد را گذرانده بودند، در اين مرحله سوم موفق نبودند. شايد امروز اين گرايش يعني جدا دانستن صفات الهي از ذات او، گرايش غالب در ميان برادران اهل تسنن باشد. شايد اميرالمؤمنين عليه السلام اولين كسي باشد كه در عالم اسلام و چه بسا در عالم نظر صريحا اين عبارت را گفته باشد كه كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه؛ البته صفت در اين جا يعني چيزي غير از موصوف و ذات. چنين چيزي را نبايد براي خدا اثبات كرد؛ بلكه بايد آن را نفي كرد. بايد بگوييم: خداوند صفتي كه غير از ذات باشد ندارد؛ خدا عالم است؛ اما علمش عين خودش است و خودش هم عين علم است. خدا قادر است؛ اما خودش عين قدرت است. خداوند يك ذات بسيط است كه ما از او چند مفهوم انتزاع مي كنيم؛ مفهوم ذات، مفهوم صفت علم، مفهوم صفت قدرت و.... اينها دام هايي است كه ذهن ما پهن مي كند تا اين مفاهيم را جذب كند. اخلاص در عمل تا اين جا اخلاص در اعتقاد بود. علاوه بر اين توحيد يك مراتب طولي در عمل دارد و آن اين است كه ما وقتي خدا را با اين صفات شناختيم، رفتار ما مطابق مقتضاي اين صفات الهي باشد؛ از جمله بايد معتقد باشيم كه منشأ همه هستي ها خداست و هيچ هستي اي نمي تواند جز از ناحيه اراده خدا تحقق پيدا كند. فقط خداست كه به ذات خود قائم است و بقيه را او آفريده است؛ والله خلقكم و ما تعملون.5 اين معنا را در قالب هاي مختلفي بيان مي كنند كه يكي از آنها توحيد افعالي است. لازمه توحيد افعالي اين است كه انسان منشأ همه خيرات را خدا بداند. كسي كه همه خيرات را از خدا بداند ديگر اميدي به غير او ندارد. اگر كسي بخواهد ضرري به كسي بزند با چه عاملي مي تواند اين كار را بكند؟ براي ضرر زدن نياز به نيرو دارد. آن نيرو از كجا مي آيد؟ اين هم از خداست. پس هر نفع و ضرري وابسته به اراده خداست؛ و أن يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان يردك بخير فلا راد لفضله.6 اين بينشي است كه فهم آن كمي سخت و التزام عملي به آن خيلي سخت تر است. ما عادت كرده ايم كه بگوييم: اين كار من است؛ اين كار فلاني است! گاهي هم مي گوييم: اين كار ربطي به خدا ندارد خودت كردي! اما قرآن طور ديگري با ما صحبت مي كند؛ مي گويد: «و هو الذي يرسل الرياح بشرا بين يدي رحمته حتي اذا اقلت سحابا ثقالا سقناه لبلد ميت فانزلنا به الماء فاخرجنا به من كل الثمرات؛7 او كسي است كه بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش رحمتش مي فرستد؛ تا ابرهاي سنگين بار را بر دوش كشند؛ ما آنها را به سوي زمين هاي مرده مي فرستيم و به وسيله آنها، آب را نازل مي كنيم و با آن، از هر گونه ميوه اي از خاك بيرون مي آوريم.» باد را خدا به جريان مي اندازد؛ خدا به وسيله ابر باران را مي باراند؛ كار خداست؛ اوست كه گياه را از زمين مي روياند. اين يك فرهنگ خاص است و با آنچه ما با آن آشنا هستيم و گفتگو مي كنيم و در كتاب ها مي خوانيم و مي نويسيم تفاوت دارد. سر اين گونه بيان اين است كه مي خواهد ما هميشه وابستگي همه چيز به خدا را در ياد داشته باشيم. درست است كه فاعل هاي واسطه اي در كار است؛ اما بايد آن كسي را شناخت كه اصل هستي به دست اوست و اين نظام را برقرار كرده و هر وقت هم بخواهد مي تواند ختمش كند. آيا وقتي مسئولي يك حكمي براي شما بنويسد شما اميد و نگاهتان به خودكار است و اگر نوشت مي گوييد: آقاي قلم خيلي متشكرم؟ اين قلم ابزار است. دست نويسنده است كه دارد با اين قلم مي نويسد. همه عالم اسباب است؛ گرچه بعضي از اين اسباب شعور و اختيار هم دارند؛ ولي مسبب الاسباب كسي ديگر است. ديگران واسطه هاي جزئي اند. اگر انسان اين را درست بفهمد آن وقت حالي پيدا مي كند كه از هيچ كس نمي ترسد. امام رضوان الله عليه به خاطر چنين دركي بود كه مي گفت: «به خدا قسم، در تمام عمرم از هيچ چيز نترسيدم!» او دانسته بود كه هيچ چيز در عالم بي اذن و اراده خدا انجام نمي گيرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- بلاغات النساء. ص72 و بحارالانوار، ج29 ص.220 2- التوحيد الصدوق، 38 3- يوسف، .106 4- نهج البلاغه، خطبه1 5- صافات، 69. 6- يونس، 701 7- اعراف، 75. پاورقي
|