(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 19 اردیبهشت 1390- شماره 19921

نقش مقاومت در معادلات منطقه
آيا تحولات منطقه آمريكا را از خواب غفلت بيدار مي كند؟
بيداري اسلامي غافلگيري آمريكا
خلأ سياسي در لبنان
آشتي ملي در سرزمين فلسطين



نقش مقاومت در معادلات منطقه

روزنامه صهيونيستي ها آرتص در گزارشي از قدرت روزافزون حماس و حزب الله لبنان خبر داده و تاكيد مي كند، مقاومت حماس و حزب الله امروز در منطقه تبديل به قدرتي بزرگ و بي نياز از حمايت خارجي شده و ديري نمي گذرد كه مقاومت تعيين كننده سرنوشت منطقه خواهد بود.
متن اين گزارش چنين است:
حماس به قدرتي بزرگ تبديل شده است و با درايت و مديريتي كه در اداره بحران هاي موجود در پيش گرفته ديگر نيازي به حمايت هاي خارجي ندارد.
حماس روش خاصي را براي اداره امور حكومتي خود در دستور كار قرار داده تا جايي كه درآمد سالانه آن در طول پنج سال گذشته 13برابر شده است. بودجه سالانه حماس در سال 2005، 40ميليون دلار بود حال آنكه اين بودجه در سال 2010 به 540 ميليون دلار افزايش يافت. حماس راه خود را براي عبور از موانع و مشكلات و مقابله با محاصره صهيونيست ها باز كرده است.
اين جنبش موفق شد مشكل نقدينگي را كه طي سال هاي 2006 و 2007 با آن مواجه بود حل كند و نمونه يك حكومت موفق را پياده كرد، حكومتي كه از طريق آن توانست بر غزه سلطه خوبي داشته باشد و نظر موافق طرفداران و حتي مخالفان خود را جذب كند، حماس به خوبي از مديريت و اداره امور زندگي يك ميليون و 600هزار فلسطيني ساكن غزه برآمد و توانست با درايت و مديريت صحيح چرخ امور در اين منطقه بحران زده و تحت محاصره را بچرخاند.
حماس تا سال 2005 جنبشي كوچك بود كه بين 4000 تا 7000 مبارز در اختيار داشت، يك ساختار حزبي داشت و شماري موسسه آموزشي و خيريه زيرنظر آن فعاليت مي كردند ولي زماني كه اين جنبش به همراه غزه از كرانه باختري جدا شد از يك مجموعه كوچك به جنبشي برخوردار از شاخص هاي بزرگي تبديل شد و بودجه آن از 40ميليون دلار به 540 ميليون دلار در سال افزايش يافت.
حماس در اين مدت توانست سلطه كاملي را بر همه نهادهاي دولتي، شوراهاي محلي و ديگر نهادهاي ذي ربط مدني داشته باشد. به تنهايي مديريت سرويس هاي امنيتي و اطلاعاتي در نوار غزه را به دست گرفت، نيروي پليس تشكيل داد كه در حال حاضر بيش از 11هزار نيرو دارد و اين پيشرفت بسيار خوبي است.
حماس حقوق 40هزار كارمند از جمله 21 هزار نيروي امنيتي فعال در نوار غزه را پرداخت مي كند.
جنبش حماس در زمينه اقتصادي نيز موفق بوده و با اينكه به دليل تحريم اقتصادي و مشكلات ناشي از جنگ و محاصره با مشكلات زيادي دست و پنجه نرم مي كند ولي توانسته به خوبي از عهده امور اقتصادي بر آيد و حتي اقدام به بازسازي ساختارهايي كرده كه در زمان جنگ 22روزه كاملا تخريب شده بود.
صندوق بين المللي پول نيز بر اين واقعيت كه حماس قدرتي ستودني و تعجب برانگيز پيدا كرده اعتراف مي كند.
اين صندوق به اين باور است كه توليد ناخالص ملي نوارغزه در سال 2010، 15درصد رشد داشته است و اين ميزان واقعا اعجاب برانگيز است.
تاكنون هيچ عاملي نتوانسته است جلو پيشرفت حماس در زمينه هاي مختلف در نوارغزه و حتي خارج از آن را بگيرد. اين جنبش توانسته است به تنهايي در ميان سيلي از مشكلات و بحران ها روي پاي خود بايستد و مستقل عمل كند و در آينده شرايط براي حماس در مقايسه با تشكيلات خودگردان فلسطين بسيار بهتر و مناسب تر خواهد بود.
روزنامه هاآرتص همچنين به قدرت بالاي حزب الله لبنان اشاره مي كند و مي نويسد رهبري حزب الله در لبنان آن چنان است كه اين حزب مي تواند معادلات سياسي منطقه را تغيير دهد.
به نوشته اين روزنامه توان بالاي حزب الله در جريان جنگ 33روزه در سال 2006 نشان داد كه نمي توان اين جنبش را ناديده گرفت يا كم اهميت جلوه داد بلكه بالعكس توان بالاي اطلاعاتي و نظامي حزب الله به حدي بود كه همگان اذعان كردند اسرائيل در اين جنگ شكست خورد نه حزب الله، توان تكنولوژيكي حزب الله در اين جنگ از دستگاه هاي جاسوسي اسرائيل هم بالاتر بود و بعد از جنگ نيز اين توان نظامي و تكنولوژيكي افزايش يافت به نحوي كه امروز سران تل آويو به راحتي نمي توانند تصميم بگيرند كه به لبنان حمله مجدد داشته باشند.
توان بالاي حزب الله در عمليات ردگيري هواپيماهاي اسرائيلي به ويژه در جريان ترور رفيق حريري نخست وزير اسبق لبنان به حدي بود كه به همگان ثابت كرد كه اطلاعات حزب الله دقيق بوده است.
اين در حالي است كه مقامات صهيونيست حتي پس از سخنراني سيدحسن نصرالله اين موضوع را رد كرده و گفته بودند كه تصاوير هواپيماهاي آنها به دست عناصر حزب الله نيفتاده است.
دبير كل حزب الله براي ارائه برخي شواهد در زمينه ترور رفيق حريري مجبور شد تا با ارائه بخشي از توان اطلاعاتي حزب الله تعدادي از اسناد و تصاوير به دست آمده از اين هواپيماها را به معرض نمايش بگذارد.
رئيس سابق سازمان جاسوسي رژيم صهيونيستي نيز در آخرين گزارش خود به توانمندي حزب الله لبنان اذعان مي كند و مي گويد قدرتي كه حزب الله دارد، بيش از 90درصد كشورهاي جهان ندارند.
مئيرداگان به توان بالاي نظامي حزب الله اشاره مي كند مي افزايد قدرت آتشي كه حزب الله دارد كشورهاي ديگر ندارند و همين مسئله باعث سياست بازدارندگي در مقابل اين جنبش شده است.
وي همچنين با اشاره به فرماندهان نظامي خبره و باتجربه حزب الله مي گويد براي پركردن جاي خالي عمادمغنيه فرمانده ارشد حزب الله چهارنفر بايد مسئوليت هاي وي را برعهده بگيرند.
داگان اذعان مي كند دستگاه اطلاعاتي اسرائيل تلاش زيادي كرده كه برخي فرماندهان نظامي حزب الله را شناسايي و ترور كند ولي در انجام اين كار موفق نبوده و سال ها بايد به تحقيق، شناسايي و بررسي بپردازد تا از محل فرماندهان نظامي حزب الله اطلاع پيدا كند.

 



آيا تحولات منطقه آمريكا را از خواب غفلت بيدار مي كند؟
بيداري اسلامي غافلگيري آمريكا

فريده شريفي
اشغال نظامي عراق و افغانستان، حملات موشكي به پاكستان و كشتن مردم بي گناه، حمايت از اقدامات تجاوزگرانه رژيم صهيونيستي، مواضع دوگانه در قبال حركت هاي خودجوش مردمي در كشورهاي خاورميانه و شمال آفريقا باعث شد كه جايگاه آمريكا در جهان بيش از پيش تضعيف شود، در واقع آمريكا در برابر قيام هاي مردمي غافلگير شد و نتوانست اين انقلاب ها را براساس منافع خود مهار كند.
سردرگمي مقامات كاخ سفيد در برابر انقلاب هاي مردمي باعث شد كه اين كشور سياست متناقضي را در رويارويي با اين انقلاب ها در پيش بگيرد.
دو كشور ليبي و بحرين عرصه دو نوع برخورد متفاوت آمريكا بوده است. در واقع واشنگتن سياست دوگانه خود را در قبال اين دو كشور به نمايش گذاشته است.
باراك اوباما رئيس جمهور آمريكا هنگامي كه خبر آغاز بمباران ليبي را اعلام كرد در توجيه اين مداخله نظامي آن را اقدام كل جامعه بين الملل براي مقابله با بحران انساني در كشوري كه رهبرش فاقد مشروعيت است خواند ولي در مورد بحرين به دخالت نظامي عربستان سعودي در اين كشور و سركوب مردم با همكاري خاندان آل خليفه چراغ سبز نشان داد.
«رابرت گيتس» وزير دفاع آمريكا در روز 14 مارس كاخ سلطنتي بحرين را ترك كرد و بلافاصله پس از خروج وي از بحرين چندين هزار نيروي مسلح عربستاني و اماراتي وارد خاك بحرين شدند و با نيروهاي امنيتي رژيم آل خليفه حملات گسترده اي را عليه معترضان صلح طلب و طرفدار دموكراسي به راه انداختند.
«رالف شونمان» تحليلگر مسائل خاورميانه مي گويد، «محال است كه رژيم هاي دست نشانده ظرف 48 ساعت و بدون هماهنگي و مشورت با منابع نظامي و مقامات سياسي به چنين تجاوز نظامي همه جانبه اي دست زده باشند.»
شونمان با اشاره به اهميت استراتژيك بحرين كه ناوگان پنجم آمريكا و حدود 3000 نظامي آمريكايي در آنجا مشغول به كار هستند مي افزايد، «بحرين عامل محوري سلطه استعمار بر كل منطقه و در حقيقت ثبات سرمايه داري جهاني از طريق هژموني بر نفت و غلبه بر جمعيت خروشان و له كردن آنها زير چكمه هاي رژيم ديكتاتور و وطن فروش است.»
بديهي است پايه هاي لرزان حكومت آل خليفه، بنيان هاي حكومت آل سعود و ساير شيوخ خليج فارس را نيز تضعيف مي كند به نحوي كه با آغاز خيزش مردمي در بحرين، ناآرامي ها در استان هاي نفت خيز شرق عربستان سعودي و عمان نيز قابل پيش بيني بود.
در واقع چنانچه حكومت بحرين تسليم اراده مردم براي افزايش آزادي هاي مدني و دموكراسي شود اين حركت مانند بازي دومينو تاثير خود را بر ساختار قدرت ديكتاتوري هاي منطقه خليج فارس خواهد گذاشت و دولتمردان حاكم را با خطر بروز انقلاب مواجه مي سازد.
تهديد دموكراسي در خليج فارس صرفاً دغدغه حاكمان ديكتاتور در منطقه نيست بلكه تهديدي براي ادامه سلطه قدرت هاي جهاني و نظام سرمايه داري غرب است.
دولت هاي غربي هر ساله ميلياردها دلار صرف فروش تسليحات نظامي به رژيم هاي ديكتاتور منطقه مي كنند، تسليحاتي كه عمدتاً براي سركوب مردم طرفدار دموكراسي مورد استفاده قرار مي گيرد ليكن اقتصاد اين كشورها را سرپا نگاه داشته است.
به همين دليل برقراري دموكراسي در هر كدام از كشورهاي خليج فارس كه منافع آمريكا در آنها حفاظت مي شود چالشي بزرگ براي آمريكا است و اين كشور را با بحران هاي عظيمي روبه رو مي كند.
مسلماً روي كار آمدن دولت هاي جديد در كشورهاي عربي و سرنگوني ديكتاتورهاي دست نشانده در اين كشورها مورد رضايت كشورهاي غربي نخواهد بود، چرا كه رفتار غرب با كشورهاي عربي مبتني بر آنچه كه ارزش هاي غربي ناميده مي شود نيست بلكه بيشتر بستگي به اين دارد كه تا چه حد علايق غرب در منطقه را برآورده كرده و در روابط با اسرائيل تاثيرگذار است.
حكومت هاي ديكتاتور در مصر، تونس، يمن، اردن، ليبي و بحرين دقيقاً اين خواسته قدرت هاي غربي را تامين مي كرد و به غير از موقعيت استراتژيك و نفت كشورهاي حوزه خليج فارس، داشتن پايگاه هاي نظامي و اشراف بر منطقه به ويژه با تهديد دانستن قدرت ايران مي توانست غرب را براي مدت طولاني راضي نگاه دارد.
موضع گيري ديرهنگام ايالات متحده در جريان تحولات و انقلاب كشورهاي عربي نيز به اين دليل است كه مقامات كاخ سفيد نگران سرنگوني هم پيمانان خود در اين كشورها نبودند و در واقع علاقه اي هم به اين مسئله نداشتند تنها زماني كه ملت هاي منطقه نسخه حاكمان خود را پيچيدند و نشان دادند كه با ايستادگي و مقاومت خود ديكتاتورها را يكي پس از ديگري سرنگون خواهند ساخت آمريكا را به موضع گيري و واكنش وادار كردند.
آمريكا براي مدت طولاني بر هم پيمانان عرب خود براي حمايت از منافع امنيتي و ديپلماتيك اين كشور تكيه داشت و همواره به كمك هاي آنها براي مبارزه با القاعده تكيه مي كرد.
با اين حال آتش بحران و ناآرامي هاي سياسي كه بسياري از كشورهاي منطقه را دربرگرفت نشان داد كه مقامات آمريكا در محاسبات استراتژيك خود اشتباهات زيادي داشته اند و نتوانسته اند خود را با تغييرات گسترده اي كه در منطقه به وجود آمده وفق دهند.
اين در حالي است كه تحليلگران غرب نيز به اين نتيجه رسيدند كه زمان پايان اعمال نفوذ آمريكا در خاورميانه رسيده است و واشنگتن بايد رسماً محدوديت نفوذش در كشورهاي منطقه را بپذيرد.
انقلاب هاي مردمي در كشورهاي عربي ممكن است در كوتاه مدت سياست هاي آمريكا را با چالش اساسي مواجه نكند اما شوك بزرگ سياسي كه در درازمدت بر پيكر جامعه آمريكا وارد خواهد آمد و منافع آمريكا در اين منطقه را با خطرات جدي مواجه خواهد كرد باعث شده كه مقامات آمريكا به فكر چاره انديشي برآيند و براي به دست گرفتن مديريت بحران اقدام كنند.
به گفته يكي از مقامات سازمان اطلاعاتي آمريكا (سيا) نخستين تاثيري كه انقلاب هاي عربي در سياست خارجي آمريكا گذاشته اين است كه روابط طولاني كه آمريكا با حاكمان اين كشورها داشت دستخوش تغيير شده و جانشين هاي آنها كه معمولا از مخالفان آنها روي كار مي آيند تمايلي به داشتن رابطه با واشنگتن ندارند.
اين مقام آمريكايي همچنين خاطر نشان مي كند، در درازمدت موج بيداري اسلامي تمام كشورها را دربرمي گيرد و آمريكا حاكميت و نفوذش را در اين منطقه از دست مي دهد و متقابلا قدرت هاي ديگر در منطقه ظهور پيدا مي كنند كه مسلماً اين قدرت ها دوست آمريكا نخواهند بود.
در هر صورت اگر دولت آمريكا راضي به تغيير رويكرد خود در قبال تحولات منطقه و بيداري اسلامي در خاورميانه نباشد با سردرگمي عجيبي مواجه خواهد شد كه نفس هايش را به شماره خواهد انداخت.

 



خلأ سياسي در لبنان

لبنان پس از سقوط دولت سعدالدين حريري به دليل كارشكني هاي داخلي و غربي همچنان دوره خلأ سياسي را سپري مي كند.
«نجيب ميقاتي» كه بعد از سقوط دولت پيشين به عنوان نخست وزير جديد برگزيده شده و خود را يك شخصيت ميانه معرفي كرده است، به خاطر كارشكني هاي گروه 14 مارس و در رأس آن جريان المستقبل به رهبري سعدالدين حريري نتوانسته دولت جديد را تشكيل دهد. تلاش ها و ديدارهاي مكرر ميقاتي با نمايندگان احزاب 8 مارس، 14 مارس، رئيس جمهور و رئيس پارلمان تاكنون نتيجه اي نداشته و تركيب جديد دولت همچنان نامشخص باقي مانده است. در چنين شرايطي شكاف ميان جريان 14 مارس و 8 مارس افزايش يافته و سعدالدين حريري با هدايت آمريكا و عربستان سعودي وارد جنگ رواني شديدي عليه مقاومت شده است.
اسناد افشا شده توسط سايت و يكي ليكس به آبروريزي جريان المستقبل منجر شد و همين مسئله سعدالدين حريري را تحريك كرد كه براي فرافكني و بيرون رفتن از اين گرداب رسوايي حملات بيشتري به سوي حزب الله نشانه رود و خود را از اين گرفتاري نجات دهد.
براساس اسناد افشا شده ويكي ليكس حريري در ديدار با مسئولان ارشد كميته روابط خارجي سناي آمريكا در بيروت در سال 2006 آنها را تشويق كرده بود كه در راستاي براندازي مقاومت و نظام سوريه تلاش كنند.
حريري به يكي از اعضاي كميته روابط خارجي سناي آمريكا گفته بود، بايد دولت آمريكا هر چه سريع تر سياستي را در پيش بگيرد كه سوريه را منزوي كند چرا كه اگر اين كار انجام نشود سوريه هرگز تغيير نخواهد كرد و مانعي بر سر راه اهداف ما خواهد بود.
وي تاكيد كرده بود كه بايد هر چه زودتر از دست نظام سوريه خلاص شد. سعدالدين حريري همچنين پيشنهاد داده بود بعد از سقوط نظام سوريه براي پر كردن خلأ به وجود آمده مي توان اخوان المسلمين سوريه را به قدرت رساند و برخي شخصيت ها مانند «عبدالحليم خدام» و «حكمت الشهابي» كه جزو نظام سابق بودند مي توانند جاي خالي بشاراسد رئيس جمهور سوريه را بگيرند.
موضوع ديگري كه حريري روي آن مانور زيادي مي داد موضوع حكم دادگاه بين المللي پدرش رفيق حريري بود. اما در شرايط فعلي حريري اميد چنداني به اين دادگاه ندارد ،زيرا با توجه به موضع گيري قاطعانه حزب الله و نيز شرايط بحراني منطقه اين دادگاه و حكم آن در حاشيه قرار گرفته است. به همين دليل جريان 14 مارس و در رأس آن حريري دچار ضعف و آشفتگي زيادي شده و براي بازيابي خود درعرصه داخلي لبنان به تكاپو افتاده اند.
هر چند عربستان تلاش زيادي دارد با كمك غرب حريري را به قدرت بازگرداند و حجم بالاي كمك هاي مالي عربستان به اين جريان آمريكايي حكايت از همين موضوع دارد ليكن تشكيل دولت جديد با رويكرد ملي و همسو با مقاومت آخرين توطئه هاي 14 مارس و حاميان منطقه اي و بين المللي آنان را نقش بر آب خواهد كرد.
از سوي ديگر حزب الله لبنان با يك افشاگري ديگر ماهيت اين جريان طرفدار غرب را آشكار و اعلام كرد كه سران گروه 14 مارس با گرفتن كمك هاي مالي و نظامي قصد داشتند با ايجاد گروه هاي شبه نظامي عليه حزب الله و گروه 8 مارس كودتا كرده و با براندازي نيروهاي مقاومت به آمريكا و رژيم صهيونيستي خدمت كنند.
حجم كمك هاي مالي عربستان سعودي به جريان 14 مارس طي پنج سال گذشته كه به اعتراف سران اين جريان بيش از دو ميليارد دلار بوده است نشان دهنده اهداف غرب و عربستان سعودي در رو در رو قراردادن اين جريان با مقاومت لبنان و منطقه است.
منابع مطبوعاتي نيز پيش از اين اعلام كرده بودند كه عربستان در انتخابات اخير مجلس لبنان در سال 2009 يك ميليارد دلار به جريان
14 مارس كمك كرده است.
حزب الله لبنان همچنين ايجاد هرج و مرج، به تعطيلي كشاندن روابط بين المللي لبنان و تحريك كشورهاي عربي و غيرعربي از سوي گروه 14 مارس را در راستاي تشكيل نشدن دولت و تضعيف جايگاه مقاومت در داخل و خارج لبنان ارزيابي كرده است.
معاون دبيركل حزب الله لبنان طي اظهاراتي از توطئه 14 مارس پرده برداشته و گفته، اين جريان آمريكايي خواستار حمايت مالي غرب شدند تا كفه ترازوي سياست گروه 14 مارس برگروه
8 مارس برتري داشته باشد اما سرانجام مشخص شد كه گرايش مردم به سمت حمايت از گروه 8 مارس است و اين امر باعث شد كه آنها از اين اموال و كمك هاي خارجي سودي نبرند.
در هر صورت كارشكني هاي گروه
14 مارس براي تشكيل نشدن دولت و قراردادن اين كشور در وضعيت بلاتكليفي همچنان پابرجاست.
تلاش هاي نجيب ميقاتي براي حصول توافق ميان گروه ها و احزاب سياسي به بن بست رسيده است.
اين امر براي لبناني ها به وضوح روشن شده كه عامل به تعويق انداختن تشكيل دولت نجيب ميقاتي فشارهاي داخلي و خارجي است و هرگونه رايزني براي تشكيل دولت جديد به دليل اين فشارها با ناكامي مواجه مي شود. از سوي ديگر تأخير در تشكيل دولت سبب شده كه اعتماد مردم به وعده هاي داده شده درباره تشكيل دولت از بين برود و مرحله حساسي در كشور ايجاد شده كه به نظر مي رسد منافع حزبي و گروهي برخي بر منافع ملي تحميل شده است.
به هر حال اگر در آينده نزديك دولت جديد تشكيل نشود اين امر بدين معنا است كه لبنان بايد همچنان در انتظار صحنه تحولات و رويدادهاي منطقه اي باشد.
زهرا عباسي

 



آشتي ملي در سرزمين فلسطين

امضاي پيش نويس توافقنامه آشتي ملي ميان دو جنبش بزرگ فلسطيني فتح و حماس را مي توان پيامد مستقيم و زودبازده انقلاب 25 ژانويه مصر به شمار آورد.
بدون شك رويدادهاي چند ماه اخير در منطقه خاورميانه، همان گونه كه بسياري از تحليل گران سياسي هم گفته بودند، تأثير شگرفي بر مسئله فلسطين داشت و نقطه اميد دوباره اي براي تشكيل كشور مستقل فلسطيني و آزادي سرزمين هاي اشغالي ايجاد كرد.
انتشار دو خبر در مصر و در رابطه با فلسطين و رژيم صهيونيستي در يك روز نشان دهنده اهميت و جايگاه اين كشور در تحولات مربوط به فلسطين است. هر چند امضاي پيش نويس توافقنامه آتش بس خبري بسيار مهم بود، اما خبر انفجار خط لوله انتقال گاز مصر به سرزمين هاي اشغالي- توسط افراد و گروه هاي ناشناس- كه مايه تقويت زيربناهاي اين رژيم براي تداوم سركوب و اشغال سرزمين فلسطين است، خبر مهم ديگري بود كه نشان از تغييرات عمده در توازن استراتژيك منطقه دارد.
اعلام نگراني شديد سران رژيم صهيونيستي از خبر انفجار اين خط لوله، كمتر از نگراني آنها در مورد نهايي شدن توافق فتح و حماس نيست. مصر تنها دو ماه پس از پيروزي انقلاب 25 ژانويه نشان داد مي تواند وزنه سنگيني در كنار ملت فلسطين باشد. وزنه اي كه مي توانست پيشتر از اين نيز به كار گرفته شود اما به دليل خواست هاي سياسي و غرض ورزي هاي شخصي از يك سو و فشارهاي سياسي از سوي ديگر جامه عمل به خود نپوشيد.
دو جنبش فتح و حماس برخاسته از بطن مردم فلسطين هستند، با اين تفاوت كه يكي در خارج از سرزمين هاي فلسطين شكل گرفته و با توافقنامه وارد فلسطين شده و براي مدت ها قدرت را در دست داشته و ديگري در داخل فلسطين شكل گرفته و در ميان مردم رشد كرده و از همان جا نيز وارد قدرت شده و اقدام به تشكيل دولت كرده است. اما با وجود اشتراكات بسيار، اين دو جريان تفاوت هايي نيز با هم دارند كه اين نه تنها نقطه ضعف محسوب نشده، بلكه در عرصه سياسي و بين المللي مي تواند نقطه قوت نيز به شمار آيد.
حماس جايگاهي ديني دارد و جنبشي اجتماعي به شمار مي رود كه با وارد شدن به فاز نظامي و سياسي روند تكاملي خود را طي كرده است، اما فتح ساختاري سكولار دارد، با انديشه سياسي و نظامي تشكيل شد و با تشكيل سازمان آزادي بخش فلسطين، براساس نيازهاي تعريف شده اقدام به مبارزه با دشمن صهيونيستي كرد. تفاوت ديگر فتح و حماس را بايد در نگاه آنها به مسئله فلسطين جست؛ فتح گمان مي كند مي شود از راه مذاكره و گفت وگو دست به دامان شد آمريكا و اروپا كشور مستقل فلسطيني را تشكيل داد و از اين رو دو دهه است وارد بازي سازش شده، بدون آنكه چيز خاصي دستش را بگيرد. در مقابل، حماس به انديشه مقاومت و شهادت ايمان دارد و اين نقطه اتكاي اين جنبش است و همين انديشه نيز باعث پيروزي آن در انتخابات پارلماني فلسطين شد.
با توجه به همين انديشه، حماس خود را متعلق به جبهه مقاومت مي داند و به شدت از اين موضوع دفاع مي كند در حالي كه برخلاف بسياري از اعضاي فتح، رهبران آن تكيه گاه اصلي خود را بر محور غرب قرار داده اند و چشم اميد آنها به اين كشورها و برخي متحدان عرب آنهاست. حال با اين تفاوت ها، چگونه اين دو جنبش مي توانند در كنار هم به حيات خود ادامه دهند و يكي ديگري را متهم نكند؟
در پاسخ به اين سؤال بايد گفت هر دو جنبش هدف واحدي را دنبال مي كنند و آن هم تشكيل كشور فلسطين است. اين مهم ترين وجه اشتراك مي تواند تمام اختلافات را تا زمان تشكيل كشور مستقل فلسطيني تحت الشعاع خود قرار دهد. در اين مرحله هم هر دو جنبش مي توانند بر آراي مردم در انتخابات تكيه كنند كه خود نشان دهنده پايبندي آنها به اصل توجه به مردم به عنوان ميراث ماندگار و صاحبان اصلي اين آب و خاك است.
حماس و فتح مي توانند باتوجه به مشكلات پيش روي مردم فلسطين در برابر اشغال گري هاي صهيونيست ها به خوبي مقاومت كنند، گسترش روزافزون شهرك هاي صهيونيستي در كرانه باختري روداردن و بي توجهي اين رژيم به درخواست هاي منطقه اي و بين المللي براي توقف اين اشغالگري ها به همراه پايبند نبودن اين رژيم به توافق هاي پيشين و حتي موافقت آنها با امتيازات گسترده اي كه مذاكره كنندگان فلسطيني به آنها دادند، رهبران فتح به خصوص محمود عباس را بايد به اين نتيجه منطقي رسانده باشد كه با رژيم بي منطق نمي توان گفت وگو كرد و تنها راه فشار بر اين رژيم قلدر، اتحاد داخلي است.
دستپاچگي رژيم صهيونيستي در از سرگيري مذاكرات موسوم به سازش در پي تحولات اخير در منطقه و رايزني هاي اين رژيم با آمريكا، اروپا و گروه چهارجانبه خود نشان از استيصال تل آويو در شرايط كنوني دارد. از دست دادن حامي بزرگي مانند رژيم مبارك در مصر، به اعتراف خود صهيونيست ها ضربه سنگيني به موقعيت اين رژيم وارد كرده است و از اين رو آنها در تلاش هستند تا به نوعي به جبران اين شكست راهبردي و پوشاندن خلاء ناشي از انقلاب مردمي مصر بپردازند. بنابراين درايت و عقلانيت حكم مي كند كه در شرايط فعلي فتح و حماس تنها به فكر فلسطين باشند و همان گونه كه بارها رهبران جنبش مقاومت اسلامي فلسطين گفته اند، يگانه راه پايان دادن به اشغالگري اتحاد داخلي است.
پيش از اين نيز بارها و بارها هر دو جنبش تا آستانه توافق پيش رفته بودند اما دست هاي قدرت در پشت پرده كه دنبال منافع سياسي خاص خود بود مانع از اين امر مي شد، در دولت پيشين مصر، بودند افرادي كه نمي خواستند فتح و حماس به توافق برسند و شرايط سختي را بر آن مترتب مي كردند تا يكي را بر ديگري فزوني دهند. انقلاب 25 ژانويه و تنها چند روز رايزني ميان رهبران دو طرف نشان داد كه مي توان به توافق رسيد و همه هم در برابر قانون، مردم فلسطين و آرمان هاي آن كه همان تشكيل كشور فلسطيني به پايتختي قدس شريف است، برابر هستند.
هرچند نمي توان منكر خواست ها و اغراض سياسي در تداوم جدايي ميان مردم فلسطين شد، اما تجربه امضاي پيش نويس توافقنامه آشتي ملي ميان فتح و حماس نشان داد كه خواست هاي ملي و مذهبي بر تمام اين اغراض فايق خواهد آمد و مي تواند در سايه اتحاد و همبستگي دشمن را به زانو درآورد.
اعلام حمايت و خوشحالي جنبش ها و احزاب مختلف فلسطيني از اين توافقنامه خود مؤيد اهميت و جايگاه آن در آينده سياسي فلسطين خواهد بود. لغو محاصره نوار غزه و اقدام براي بازسازي سريع ويرانه هاي ناشي از جنگ 22 روزه، مهم ترين اقدامي است كه انتظار مي رود به سرعت و پس از امضاي توافقنامه نهايي، شروع شود و اين انقلابي بس مهم تر و ضروري تر است.
مركز اطلاع رساني فلسطين

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14