(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 22 اردیبهشت 1390- شماره 19924

اعترافات تكان دهنده اشغالگران در افغانستان
خونخواران آمريكايي چگونه جان كودكان را مي گرفتند



اعترافات تكان دهنده اشغالگران در افغانستان
خونخواران آمريكايي چگونه جان كودكان را مي گرفتند

ترجمه: محمد امين آبادي
اشاره
بايد زمان بگذرد تا جناياتي را كه نظاميان آمريكايي در افغانستان (و عراق) طي يك دهه گذشته انجام داده اند، در كتاب ها و بازجويي ها و فيلم ها منعكس شود. اما از طريق رسانه هاي جديدي مثل اينترنت و تلفن همراه، گوشه هاي ناچيزي از اين جنايات هراس انگيز، به رسانه ها درز پيدا كرده است.
مطلب ذيل بخشي از همين جنايات اسفناك و هراس انگيز نظاميان آمريكايي را روايت مي كند.
سرويس خارجي
روزنامه اشپيگل آلمان اخيرا تصاويري از سربازان آمريكايي منتشر كرده است كه نشان مي داد اين سربازان در حال گرفتن عكس يادگاري با اجساد قربانيان خود در افغانستان بودند. اين سربازان متهم هستند با ايجاد يك گروه موسوم به تيم مرگ، شهروندان غيرمسلح افغان را به طور تصادفي انتخاب و آنها را با نارنجك هدف قرار مي دادند و يا با گلوله مي كشتند و انگشتان آنها را به عنوان نشان پيروزي جمع مي كردند و اجساد قربانيان خود را مثله مي كردند.
روزنامه گاردين طي گزارشي در اين باره تحت عنوان «تيم مرگ آمريكا با اجساد قربانيان غيرنظامي خود عكس يادگاري مي گرفت» مي نويسد: فرماندهان ارتش آمريكا در افغانستان به دنبال انتشار اين عكس هاي نفرت انگيز خود را براي خيزش موج جديدي از احساسات ضدآمريكايي در بين مردم اين كشور آماده مي كنند. فرماندهان ارشد ناتو نيز در كابل اين تصاوير را با عكس هاي منتشر شده از جنايت هاي سربازان آمريكايي در زندان ابوغريب كه به شدت احساسات ضدآمريكايي را در سرتاسر جهان تحريك كرد، مقايسه كرده اند. رسوايي ارتش آمريكا به دنبال انتشار اين تصاوير هولناك، ممكن است بيشتر از زندان ابوغريب، به وجهه عمومي ايالات متحده در نزد جهانيان صدمه بزند.
تحقيقات اشپيگل نشان مي دهد بيش از 4000 قطعه عكس و تصاوير ويدئويي از جنايت هاي سربازان آمريكايي در افغانستان كه توسط خود اين سربازان گرفته شده است، وجود دارد.
به دنبال انتشار اين تصاوير، سايت آمريكايي «رولينگ استون» جزئيات كامل تري را از نحوه عمل تيم مرگ منتشر كرد، جزئياتي درباره نحوه انتخاب قرباني ها و نحوه صحنه سازي قتل ها براي اين كه قانوني به نظر برسند و همچنين، در مورد سربازان و افسراني كه در اين جنايت ها دخالت داشته اند.
مطالب ذيل يك داستان جنايي تخيلي نيست، بلكه شرح رولينگ استون از اقدامات و جنايات «گروه مرگ» ارتش آمريكا در افغانستان است. همه اين وقايع مستند است و از اعترافات سربازاني كه در اين گروه بوده اند، استخراج شده است.
گروه مرگ
چگونه سربازان آمريكايي در افغانستان شهروندان بي گناه و غيرمسلح را مي كشتند و اجساد آنها را مثله مي كردند و چطور فرماندهان آنها نتوانستند جلوي اين سربازان را بگيرند؟
اوايل سال گذشته ميلادي، بعد از هشت سال جنگ سخت در افغانستان، گروهي از نيروهاي پياده نظام ارتش آمريكا، يك تصميم حساس و خطرناك گرفتند. قبل از آن، سربازان شركت امنيتي «براو» در مورد كشتن غيرنظاميان افغان، براي هم داستان هاي زيادي مي گفتند.
اين سربازان هنگام صرف ناهار و شب نشيني هاي خود، در مورد نحوه شكار افغان ها و احتمال گير افتادن در لحظه كشتن آنها صحبت مي كردند. اما، در مورد اجراي طرح جديد، بعضي ها مي ترسيدند و مردد بودند و بعضي ديگر مي پرسيدند كي شروع كنيم؟ قرار بر اين شد كه در فاصله زماني كوتاهي پس از شروع سال جديد ميلادي و در ميان دشت هاي خشك ولايت قندهار افغانستان عمليات شروع شود. آنها توافق كردند كه بحث را تمام كنند و دست به اسلحه ببرند.
نيروهاي شركت براو از تابستان در منطقه قندهار مستقر شده بودند. تلاش هاي اين شركت امنيتي براي ريشه كني طالبان و تثبيت حضور آمريكا در يكي از ناآرام ترين مناطق افغانستان با موفقيت كمتري همراه بود.
صبح روز 15 ژانويه، نيروهاي واحد سوم شركت براو با ادوات نظامي و زرهي و نفربرها و كاميون هاي هشت چرخ خود، در اطراف روستاي «لامحمد كالاي» كه يك روستاي كشاورزي در حومه قندهار است، مستقر شدند.
سربازان براي ايجاد يك منطقه امن، ادوات نظامي و نفربرهاي زرهي خود را پيرامون اين آبادي مستقر كردند. آنها سپس جست وجوي خود را براي پيدا كردن بوميان و روستاييان مظنون به حمايت از طالبان آغاز كردند.
اما گشت زني در ميان كوچه هاي روستا نااميدكننده بود. آنها جنگجويان مسلح و محل استقرار دشمن را پيدا نكردند، و به جاي آن، كشاورزان فقير افغان را مشاهده مي كردند كه بدون امكانات اوليه مثل برق و آب آشاميدني، مشغول زندگي خود هستند؛ مرداني با ريش هاي بلند و لباس هاي محلي كهنه و بچه هايي كه به دنبال پول و شكلات بودند. اين آن چيزهايي بود كه نظاميان آمريكايي به جاي طالبان مي ديدند.
گفتن اين كه حتي يكي از اين روستاييان ممكن است كه هوادار طالبان باشد، غيرممكن بود. شورشيان در اين منطقه ترجيح مي دهند خود را از چشم سربازان آمريكايي مخفي كنند و تا جايي كه ممكن است از طريق كار گذاشتن بمب هاي كنار جاده اي، به آنها صدمه بزنند.
در حالي كه افسران واحد سوم از بقيه سربازان جدا شده بودند تا با ريش سفيدان روستا صحبت كنند، 20 نفر از سربازان نيز از واحد خود جدا شدند و آن قدر پياده روي كردند تا به حاشيه روستا رسيدند و خود را در ميان يك مزرعه خشخاش يافتند. آنها در جست وجوي فردي براي كشتن بودند.
بعدها يكي از اين سربازان به بازجويان ارتش گفت: توافق جمعي اين بود كه اگر مي خواستيم كار خطرناك و خلاف قانوني را انجام دهيم، نبايد در اطراف شاهدي وجود داشته باشد كه ما را ببيند. شكوفه هاي خشخاش در آن موقع از سال هنوز كامل نرسيده بودند سرجوخه «جري مورلاك» و گروهبان سه «اندرو هولمز» كشاورز جواني را ديدند كه تك و تنها در مزرعه ترياك كار مي كرد. به فاصله كمي از او چند سرباز مشغول نگهباني بودند. اين كشاورز فقط يك افغاني با سر و وضعي مثل بقيه افغان ها بود، بدون كوچكترين شاهدي در اطرافش. موقعيت مناسبي بود، آنها هدف خود را براي كشتن انتخاب كرده بودند. نوجواني 15 ساله كه هنوز مو روي صورتش سبز نشده بود و سن او خيلي كمتر از آنها نبود؛ مورلاك 21 ساله و هولمز 19 ساله بودند.
اسم اين نوجوان «گل مودين» بود كه يك اسم متداول در افغانستان است.
او يك كلاه كوچك سرش بود و يك جليقه سبز مدل آمريكايي پوشيده بود. مودين چيزي در دستش نبود كه به عنوان اسلحه تلقي شود، حتي بيل هم نداشت. نحوه برخورد او خيلي دوستانه بود، مورلاك بعدها اعتراف كرد كه او يك تهديد محسوب نمي شد. مورلاك و هولمز به زبان پشتو به او دستور دادند كه بايستد و پسر ايستاد، بعد او را مجبور كردند كه پشت يك ديوار گلي زانو بزند، سپس مورلاك نارنجكي به سمت مودين انداخت، زماني كه نارنجك منفجر شد او و هولمز با مسلسل هاي اتوماتيك M4 به سرعت به سمت او تيراندازي كردند. پسرك با صورت به زمين افتاد، كلاه از سرش افتاد و جوي خون از سرش جاري شد. صداي انفجار نارنجك و شليك گلوله ها به سرعت در روستاي آرام و ساكت «لامحمد كالاي» پخش شد. صداي رگبار غيرمنتظره مسلسل باعث واكنش اضطراري بقيه سربازان شد و آنها براي بررسي اوضاع خود را به صحنه رساندند، ولي سربازان حاضر در صحنه نگران به نظر نمي رسيدند. مورلاك از طريق بي سيم با صداي بلند و هيجان زده به فرمانده خود اين گونه مخابره كرد كه در نزديكي تپه مورد حمله قرار گرفته است. در اين هنگام «آدام وين فيلد» به دوستش گروهبان سه «اشتون مور» توضيح داد كه احتمالا حمله اي در كار نبوده است. صحنه بيشتر شبيه يك قتل برنامه ريزي شده بود، او گفت: اينها براي قتل يك افغان غير مسلح برنامه ريزي كرده بودند.»
سربازاني كه به صحنه رسيدند، يك جسد خونين را روي زمين پيدا كردند. وقتي استوار يكم واحد از مورلاك و هولمز پرسيد چه اتفاقي افتاده است؟ مورلاك گفت: اين پسر با يك نارنجك به سمت ما حمله كرده بود و ما مجبور شديم تيراندازي كنيم.
البته، اين يك داستان ساختگي و غيرواقعي بود؛ يك شبه نظامي طالبان به تنهايي فقط با يك نارنجك، در كمين يك دسته سرباز آمريكايي نشسته باشد، آن هم در روز روشن و در منطقه اي كه اجازه هيچ گونه استتار و پوششي را نمي دهد! باورش خيلي سخت بود.
حتي افسر ارشد حاضر در صحنه سروان «پاتريك ميچل» بعدها به تيم تحقيق گفت:«در مورد داستان مورلاك چيز عجيبي وجود داشت، من فكر مي كنم اين خيلي عجيب و غيرعادي است كه فردي با اين شرايط بيايد و به سمت ما نارنجك پرتاب بكند.»
اما ميچل به سربازانش دستور نداد به مودين كه احتمال مي رفت زنده باشد و به هيچ وجه خطري محسوب نمي شد، كمك كنند. در عوض او به استوار يكم «كريس اسپراكو» دستور داد كه مطمئن شود پسره مرده است، او هم اسلحه اش را مسلح كرد و دو بار به سمت مودين تيراندازي كرد.
زماني كه سربازان دور جسد مي چرخيدند، يك پيرمرد محلي كه در همان نزديكي ها درحال كار در مزرعه بود، به محل آمد و مورلاك و هولمز را متهم به اين جنايت كرد. او گفت كه ديده است سرباز و نه آن پسر، نارنجك را انداخته است. مورلاك و ديگر سربازان اعتنايي به او نكردند. سربازان همان پيرمردي را كه صبح با افسران واحد صحبت كرده بود، براي تشخيص هويت آوردند. اما اتفاق بسيار دردناكي افتاد، همراه پيرمرد، پدر نوجوان كشته شده نيز آمده بود، وقتي او پسرش را غرق در خون ديد، لحظه بسيار غمباري بود؛ از شدت ناراحتي نمي دانست چه كار بايد بكند. گرفتن عكس يادگاري با جسد نوجوان كشته شده، مرحله بعدي ماجرا بود؛ هولمز درحالي كه سيگاري بر دست داشت، با بي خيالي تمام با چنگ زدن به موهاي سر بدن نيمه عريان مودين، با او عكس يادگاري گرفت. به نظر مي رسيد هيچ كس بيشتر از استوار يكم «كالرين گيبس» سرجوخه معروف واحد از كشتن اين نوجوان خوشش نيامده بود. يكي از سربازان در اين مورد بعدا به تيم تحقيق ارتش گفت: اين فرد واقعا روز متفاوتي داشت. او شروع كرد به حركت دادن دست ها و دهان نوجوان كشته شده، جوري كه به نظر مي رسيد مودين درحال سخن گفتن است. سپس با يك قيچي جراحي انگشت كوچك پسرك را بريد و آن را به عنوان نشان افتخار براي كشتن اولين افغان غيرمسلح به هولمز داد.
طبق اظهارات سربازان هم قطار هولمز، او انگشت را داخل يك كيسه زيپ دار نگه مي داشت و به آن افتخار مي كرد.
بعداز كشتن مودين، سربازان درگير در قتل او، به هيچ وجه تنبيه يا مجازات نشدند و اين به سربازان واحد، جرأت و جسارت كافي و فزاينده اي بخشيد تا طي چهار ماه بعدي حداقل سه نفر افغاني غيرمسلح بي گناه را صرفا براي تفريح و خوش گذراني به قتل برسانند.
زماني كه قتل ها سرانجام در تابستان سال گذشته رسانه اي شد، ارتش آمريكا اعلام كرد اين كشتارها كار يك گروه ياغي در ارتش بوده، كه كاملا مستقل عمل مي كرده است. بدون آن كه فرماندهان ارشد آنها چيزي بدانند. وكلاي ارتش به سرعت چهار سرباز رده پايين را متهم به انجام اين قتل ها كرد. پنتاگون به شدت در مورد درز جزئيات اين قتل ها رسانه ها را تحت فشار قرار داد. سربازان شركت براو از هرگونه مصاحبه و دادن اطلاعات به رسانه ها منع شدند. به وكلاي متهمين نيز گفته شده بود در صورت گفت وگو با رسانه ها، حبس و سلول انفرادي در انتظارشان خواهد بود. هيچ افسري در اين ماجرا متهم نشد. اما طبق اطلاعات و فايل هاي بازجويي كه به دست رولينگ استون افتاده است، ده ها سرباز عضو اين شركت امنيتي اذعان كرده اند كه عملكرد اعضاي تيم مرگ، مخفي نبوده است، و آنها مقابل چشم بقيه اعضاي شركت اين اقدامات را انجام مي داده اند.
طبق آن چه كه پنتاگون تلويحاً اعتراف كرده، در مورد قتل غير نظاميان بي گناه افغاني، در ميان اعضاي شركت امنيتي براوويك آگاهي عمومي وجود داشته است و همه نيروهاي واحد مي دانستند كه اين اعمال غيرقانوني است.
طبق اظهارات يكي ديگر از سربازان، بحث در مورد قتل هاي برنامه ريزي شده در ميان سربازان، يك موضوع آشكار و عادي بود.
گروهبان سه «جاستين استونر» يكي از خبرچينان ارتش، به بازجوي جنايي ارتش گفت: آنها براي انجام قتل هاي ساختگي و برنامه ريزي شده، تمرين هاي زيادي كرده بودند.
از همان آغاز به دليل ماهيت بحث برانگيز قتل ها، فرماندهي ارشد ارتش به موضوع حساس شده بود. رولينگ استون متوجه شد در همان روزي كه قتل اول انجام شده بود، عموي نوجوان به قتل رسيده، به پايگاه آمده و خواستار انجام تحقيقات در مورد اين قتل شده بود.
سرهنگ «ديويد آبراهام» نفر دوم گردان در اين باره گفت: آنها (بستگان مقتول) چهار ساعت تمام جلوي در مركز فرماندهي نشستند. طي چهارساعت گفت و گو باعموي مودين، آبراهام متوجه شد كه چندين كودك در روستاي لامحمدكالاي ديده اند كه مودين توسط سربازان واحد سه كشته شده است. فرمانده گردان دستور داد مجدداً از سربازان واحد بازجويي شود.
اما سرهنگ ديويد آبراهام گفت: هيچ تناقضي در اظهارات آنها (متهمان آمريكايي) پيدا نكرده است و موضوع تمام شده تلقي شده و پرونده به بايگاني رفت.
در واقع، اين باور خيلي سخت بود كه هيچ كس از ماجراي قتل ها خبر نداشته است. سربازان واحد سه تعداد زيادي عكس گرفته و با اين عكس ها كشته هاي خود در افغانستان را ثبت كرده بودند، تصاويري كه به دست رولينگ استون افتاده است، فرهنگ ما (آمريكايي ها) را در ميان سربازان ارتش آمريكا به تصوير مي كشد؛ كشتن شهروندان غيرمسلح افغان، وقتي بهانه جشن و پايكوبي مي شود، باعث نگراني است. بيشتر سربازان مستقر در واحد سه از افغان ها متنفر بودند، هر چند اين فرد افغان جزو پليس ملي يا ارتش و يا يك افغاني محلي باشد.
يكي از سربازان بعداً به بازجوها گفت: همه مي گفتند آنها وحشي هستند. يك عكس نشان دهنده يك دست بدون انگشت است، عكس ديگر، يك سربريده را نشان مي دهد، بدن هاي مثله شده، دست ها و بازوهاي جدا شده و باد كرده اند.
چند عكس نيز افغان هاي كشته شده را روي زمين يا پشت نفربرها نشان مي دهد، در حالي كه هيچ سلاحي در كنار آنها نيست. در بسياري از عكس ها اصلاً مشخص نيست كه اجساد قربانيان متعلق به شبه نظاميان طالبان است يا غير نظاميان افغان اما گرفتن اين عكس ها وانتشار آنها در پايگاه هاي اينترنتي، تخلف از قوانين ارتش محسوب مي شد.
تصاوير وحشتناك مربوط به اجساد قربانيان مثل فيلم هاي تلويزيوني بين سربازان به عنوان يادگاري هاي جنگ دست به دست مي شده است.
اين مجموعه اسناد شامل چندين فيلم ويدئويي نيز مي شود كه توسط سربازان گرفته شده است. يكي از اين فيلم ها نشان مي دهد كه دو افغاني سوار بر يك موتورسيكلت توسط هليكوپتر نظامي هدف قرار مي گيرند و كشته مي شوند. در حالي كه به نظر مي رسيد هيچ سلاحي با خود نداشتند و تهديد هم محسوب نمي شدند.
قبل از آن كه اين جنايت ها علني شود، پنتاگون تدابير فوق العاده اي را براي جلوگيري از انتشار اين تصاوير و فيلم ها آغاز كرده بود. اين تلاش ها در بالاترين سطوح مقامات دو كشور افغانستان و آمريكا پي گيري مي شد. ژنرال «استنلي مك كريستال» و «حامدكرزي» اوايل ماه مه سال گذشته ميلادي (ارديبهشت 1380) در جريان اين موضوع بودند.
ارتش تلاش هاي گسترده اي را براي يافتن تصاوير فيلم ها آغاز كرده بود تا از تكرار رسوايي زندان ابوغريب جلوگيري كند. گروه هاي تحقيق در افغانستان حافظه ده ها رايانه سربازان را براي يافتن فيلم ها و تصاوير بررسي كردند و رايانه ده ها سرباز نيز توقيف شد. به آنها دستور داده شده بود همه تصاوير تحريك كننده را از حافظه رايانه خود پاك كنند. فرماندهي تيم تحقيق جنايي ارتش همچنين مأموراني را به اقصي نقاط ايالات متحده فرستاد، تا از خانه سربازان، بستگان و خويشاوندان آنها همه فايل ها و كپي هاي فيلم ها و عكس هاي مربوط به اين رسوايي را جمع كنند.
پيام روشن بود: هر اتفاقي كه در افغانستان مي افتد، بايد در افغانستان نيز دفن شود. به موازت سرپوش گذاشتن روي تصاوير، ارتش سعي كرد شواهدي را كه نشان مي داد قتل غيرنظاميان افغان فراتر از واحد سه شركت امنيتي براو بوده است، مخفي نگه دارد.
يكي از تصاوير، دو افغاني را نشان مي دهد كه كشته شده اند و دست هاي آنها به همديگر از پشت بسته شده و يك دست نوشته بر روي گردن آنها آويزان شده است با اين مضمون كه «طالبان مرده اند» پنتاگون مي گويد در مورد عكس ها تحقيق كرده است، اما تاكيد مي كند مشخص نيست تصاوير مربوط به اين حادثه كجا گرفته شده است. سخنگوي پنتاگون مي گويد: ما فقط دو افغان را در تصوير مي بينيم كه دست آنها به همديگر بسته شده است. اما از پشت پرده خبرنداريم. شايد آنها توسط خود طالبان و با هدف ايجاد نفرت از آمريكائي ها، كشته شده باشند. اما اين اظهارات زياد با واقعيت همخواني ندارد، به عنوان مثال، شماره نفر بري كه در تصوير وجود دارد، به راحتي قابل تشخيص است.
طبق اظهارات يك منبع در شركت براو كه نخواست نامش فاش شود، دو مرد غير مسلح در اين تصاوير، توسط سربازان واحد ديگري كشته شده اند كه هنوز متهم نشده اند. «كالوين گيبس» يك استوار يكم 26 ساله، سربازي كه در عراق نيز جنگيده بود و فرماندهي جوخه در واحد سوم را برعهده داشت آن طوري كه توسط سربازان و هم رديفانش در شركت براو توصيف شده است، شيفته كشتن بود. او از همه افغان ها متنفر بود. او با قدبلند و وزني كه داشت، مي توانست همه كساني كه در اطرافش بودند را مرعوب كند. او در يك خانواده مذهبي در مونتانا رشد كرده و بزرگ شده بود. گيبس از تحصيل در دبيرستان انصراف داد و در ارتش ثبت نام كرد؛ زماني كه به عراق اعزام شد، شروع به جمع آوري مدال هاي افتخار در اين كشور كرد، جايي كه مرز دفاع مشروع و كشتن غيرنظاميان بسيار كم رنگ بود. در سال 2004 گيبس و چند سرباز ديگر به يك خانواده غيرنظامي و غيرمسلح عراقي در نزديكي كركوك تيراندازي مي كنند و دو كودك و بزرگسال را مي كشند. اين حادثه در آن زمان مورد رسيدگي قرار نگرفت. قبل از اين كه گيبس در سال 2009 به شركت براو ملحق شود، مامور حفاظت از يكي از فرماندهان ارشد ارتش آمريكا به نام سرهنگ «هري تامل» بود. اين سرهنگ جنجالي در آن زمان فرمانده گردان پنجم استرايكر بود و به صورت آشكار، قوانين و رويه ارتش را در مورد لزوم حمايت از غيرنظاميان و افراد محلي مسخره مي كرد.
او در آن زمان نوشت: حقانيت سياسي به ما ديكته مي كند كه در مورد روندهاي ظالمانه و غيرعادلانه در عمليات موفق ضدتروريستي صحبت نكنيم. تامل همچنين از سربازانش مي خواست دشمن را بي رحمانه مورد حمله قرار دهند و او را نابود كنند.
زماني كه گيبس از تامل جدا شد، به خط مقدم رفت و به سرعت به مدل افراطي يك سرباز بي رحم تبديل شد. او در چادر خود پرچم دزدان دريايي را برافراشته بود. گيبس مرتب به دوستانش مي گفت: با من بيائيد، ما فردي را براي كشتن پيدا خواهيم كرد. در ساق پاي او تصوير دو صليب با 6 جمجمه خالكوبي شده بود؛ سه تا از جمجمه ها قرمز رنگ بودند، كه نشان دهنده كشتارهاي او در عراق بود و سه تاي ديگر آبي بودند براي افغانستان، زماني كه گيبس به شركت براو پيوست، روحيه سربازان گردان استرايكر زياد خوب نبود، چهار ماه قبل ا ز آن زمان، واحد مورد نظرما در افغانستان مستقر شده بود.
اين گردان به نفربرهاي زرهي هشت چرخ مجهز بود كه با تكنولوژي پيشرفته خود پياده نظام را به سرعت جابجا مي كردند و سرعت، امنيت، توان عملياتي ارتش آمريكا را بر ضد طالبان تقويت مي كردند. اما در ماه دسامبر همه اميدها به ياس بدل شد، طالبان با افزايش اندازه و توان تخريبي بمب هاي كنار جاده اي خود، اين نفربرهاي زرهي را مجبور كردند كه از جاده ها خارج شوند. گردان فوق نيز از اين بابت تلفات سنگيني را متحمل شد. سربازان گيج، مايوس و عصباني بودند، آنها به عنوان يك واحد گارد پيشرفته و مجهز و با هدف نابودي طالبان به افغانستان اعزام شده بودند؛ اما حالا شبه نظاميان طالبان در همه جا حضور داشتند.
فرماندهي عالي پنتاگون به خاطر مشكلات مربوط به روحيه پايين سربازان گردان كه در حال افزايش بود دست به كار شد، يك ماه بعد از حادثه كشته شدن آن فرد توسط بالگرد و تنها چهار ماه قبل از شروع كشتارهاي برنامه ريزي شده ژنرال مايكل مولن رئيس ستاد مشترك ارتش آمريكا يك سفر تبليغاتي به منطقه انجام داد. او به حمله دشمن با بمب هاي كنار جاده اي خود باشند.
يك ايده نيمه شوخي و نيمه جدي كه پيشنهاد شد اين بود كه آنها شكلات را در بيرون از نفربرهاي زرهي قرار دهند و زماني كه از روستا بچه ها براي برداشتن شكلات ها نزديك مي شوند، آنها را هدف قرار دهند. طبق اظهارات سرباز ديگري، سناريوي بعدي اين بود كه آنها شكلات ها را جلوي نفربر قرار دهند و زماني كه بچه ها شكلات ها را برمي دارند، نفربر از روي آنها رد شود. برنامه بعدي اين بود كه آنها منتظر يك حمله و انفجار بمب كنار جاده اي مي مانند، بعد به بهانه اين انفجار، غيرنظاميان را مي كشند.
سربازان بالاخره مجاب شدند كه مي توانند به هر كسي در منطقه تيراندازي كنند. مورلاك بعدا كه زنداني شد در اين باره در بازجويي گفت: ما در مكان ها و موقعيت هاي بسيار بدي عمليات مي كرديم ولي دستمان بسته بود، تصور من اين بود كه ما بايد از چيزهايي كه در دستمان وجود دارد، استفاده كنيم. بعد از كشتن نوجوان افغاني، در روستاي لامحمد كالاي، سربازان واحد سه وقتي به همديگر مي رسيدند، با زدن دست هايشان به همديگر، از اين كار احساس شادماني مي كردند.
چند ساعت بعد از تيراندازي به آن نوجوان، در طول يك چكاپ روزانه در پايگاه پزشكي، هولمز و مورلاك در مورد قتل اين نوجوان با «آلسياريلي» پزشك واحد صحبت كردند. بعدا زماني كه آنها دور هم نشسته بودند و مشغول بازي ورق بودند به ريلي گفتند كه آنها مي خواهند با يك انگشت انسان شرط بندي بكنند.
سپس آنها انگشتي را كه گيبس از دستان مودين بريده بود روي ميز شرط بندي گذاشتند؛ ريلي به بازجوها گفت: اين صحنه خيلي شرم آور بود، مورلاك خيلي مشتاق بود حقيقت را با دوستانش در واحد درميان بگذارد. او به هيچ وجه نگران اين نبود كه كسي ممكن است نسبت به كشتن يك افغاني غيرمسلح، از خود واكنش نشان بدهد.
عصر همان روزي كه مورلاك به آن نوجوان شليك كرده بود، چند نفر از اعضاي شركت براو به طور پنهاني داخل يك نفربر زرهي براي مصرف حشيش كه يك فعاليت متداول در پايگاه بود جمع شدند.
مصرف حشيشي كه توسط مترجمان افغاني تهيه مي شد، بخش اصلي زندگي روزانه بسياري از سربازان بود. آنها به طور دائم در داخل آسايشگاهها در نفربرها و در تانك ها حشيش مصرف مي كردند. مورلاك هنگام مصرف حشيش نحوه كشتن مودين را با جزئيات كامل به بقيه سربازان گفت.
حتي او توضيح داد كه مراقب بوده است هنگام پرتاب نارنجك، ضامن آن را زمين نيندازد. چون ممكن بود شاهدي باشد بر اين كه يك مهمات آمريكايي در حمله استفاده شده است. درست به همين دليل مورلاك تمام اثر و نشانه هاي پودر سفيد حاصل از انفجار را از اطراف جسد مودين پاك كرده بود.
قبل از آن كه ارتش در افغانستان با مشكل كمبود نيرو مواجه شود، مورلاك در وضعيتي بود كه ارتش او را قبول نمي كرد؛ او در واسيلياي آلاسكا بزرگ شده بود، منطقه اي كه زياد با اقامتگاه «ساراپلين» فاصله نداشت.
مورلاك هاكي بازي مي كرد. در آن روزها او به طور دائم در جنگ و دعوا بود و در مسابقات مست مي كرد، بدون گواهينامه رانندگي مي كرد و حتي در چند مورد از صحنه تصادف شديد رانندگي فرار كرده بود. او زماني كه به ارتش هم پيوست و به افغانستان اعزام شد نيز دست از كارهاي خود برنداشت، او در افغانستان هم دستش به هرنوع ماده مخدري كه از حشيش و كوكائين و ترياك مي رسيد مصرف مي كرد. به موازاتي كه مورلاك مباهات مي كرد به اين كشتارهاي برنامه ريزي شده، سربازان تصاوير اين جنايت ها را به دوستانشان ايميل مي كردند و در طول دوران مرخصي و ديدار با خانواده هايشان درباره آن صحبت مي كردند.
در14 فوريه 3ماه قبل از آن كه ارتش تحقيقات خود را آغاز كند، آدام وين فيلد 21 ساله كه يكي از سربازان واحد بود، ازطريق فيس بوك پيامي به پدرش فرستاد. او گفت: كساني داخل واحد ما هستند كه هركاري دلشان بخواهد مي كنند. او ادامه داد: مقتول يك نوجوان بي گناه بود كه فقط مشغول كشاورزي بود. وين فيلد از طريق همين پيام ها، پدرش را در جريان اتفاقات قرار مي داد.
كريس وين فيلد كه خود يك كهنه سرباز بود، بعدها به تيم تحقيق گفت: آدام به من گفته كه شنيده است گروه در حال برنامه ريزي براي كشتن يك مرد افغاني ديگر هستند.
وين فيلد فرمانده ارتش با مركز فرماندهي مشترك تماس گرفت و به ستواني كه آن جا بود گفت: آنها قصد دارند كه يك افغاني را بكشند و يك اسلحه كلاشينكف كنار او بگذارند تا اين گونه به نظر برسد كه او يك شورشي بوده است.
اما طبق اظهارات وين فيلد، ستوان مذكور به راحتي از كنار اين موضوع گذشت و گفت: زماني كه آدام به خانه اش براي مرخصي مي رود، به اين موضوع رسيدگي مي شود، اما با كمال تأسف فرماندهان حاضر در پايگاه هيچ كاري را براي پيگيري گزارش انجام ندادند.
آدام وين فيلد زماني كه به افغانستان برگشت به دنبال گزارش مجدد اين جنايت بود. او معتقد بود كه اين قتل ها كار اشتباهي بوده است، اما درنهايت به اين نتيجه رسيد كه او براي مقابله با تيم مرگ گيبس خيلي ضعيف است. در نقطه مقابل آن، او به پدرش گفت كه تماسهايش را با ارتش متوقف كند، براي اين كه تهديد به مرگ شده بود.
وين فيلد گفت: گيبس به او هشدار داده است كه اگر او چيزي از اين قتل ها به كسي بگويد، ممكن است در يك تابوت به خانه بازگردد. پدرش پذيرفت كه موضوع را مسكوت بگذارد.
بدون پاسخگويي به افسران مافوق سربازان واحد سوم حالا ديگر معتقد بودند بدون اين كه مجازات شوند، مي توانند برنامه ريزي هاي بعدي را براي قتل هاي جديد آغاز كنند.
وجود اسلحه در كنار كساني كه كشته مي شدند براي اين كه حمله و عمليات را مشروع جلوه دهند، بسيار ضروري بود. قوانين ارتش در مورد عمليات ضدشورش، براي تشخيص يك فرد عادي از يك پيكارجو در اين ميان مشخص بود. پيكارجو بايد اسلحه به همراه داشته باشد. وجود اسلحه در كنار قرباني كليد رهايي از زندان براي قاتل بود. در مناطق جنگي آشوب زده افغانستان آنها به راحتي مي توانستند اسلحه را پيدا كنند.
در ارتش همه مهمات و اسلحه اي كه در اختيار سربازان قرار مي گرفت و هر مهمات و نارنجكي كه استفاده مي شد به دقت ثبت و ضبط مي شد، بنابراين گيبس تلاش كرد اسلحه و مهماتي كه براي قتل هاي برنامه ريزي شده خود نياز داشت را از طريق كانال هاي ديگر پيدا كند.
او دوستاني در پليس ملي افغانستان داشت و تلاش كرد از طريق آنها اين كار را انجام دهد. او در يك تجارت پاياپاي به آنها، مجلات سكسي تحويل مي داد و در عوض از آنها انواع اسلحه و مهمات جنگي را تحويل مي گرفت. مهمات ها و نارنجك هاي قديمي كه هيچ كدام از آنها در ارتش آمريكا استفاده نمي شد.
او بهترين چيزي را كه پيدا كرد يك اسلحه كلاشينكف و فشنگ هاي آن بود او اين اسلحه و مهمات آن و ساير نارنجك ها را در يك جعبه آهني، در درون يكي از نفربرهاي زرهي مخفي كرد.
دو هفته بعد از قتل مودين، حادثه اي اتفاق افتاد.
شب 27 ژانويه بود و واحد درحال گشت زني در بزرگراهي بود كه در نزديكي مركز عملياتي آنها قرار داشت. ناگهان دوربين هاي حرارتي ديد در شب آنها فردي را در نزديكي تشخيص دادند كه به صورت بالقوه مظنون بود، چون معمولا طالبان از تاريكي شب براي انجام عمليات خود استفاده مي كنند.
واحد در نزديكي فرد مذكور موضع گرفت و سربازان آرايش نظامي گرفتند ويك مترجم از نفربر پياده شد. آنها مي ديدند كه آن مرد خم شده و شبيه يك توپ خود را جمع كرده است. به او دستور داده شد كه بلند شود و دستانش را جلوي سينه اش قرار دهد تا سربازان دستان او را ببينند، چون معلوم نبود او دستانش را از سرما مخفي كرده است يا مي خواهد يك عمليات انتحاري انجام دهد. مترجم به زبان پشتو سر او فرياد مي كشيد و سربازان با نورافكن هاي قوي نور شديدي را به صورت آن مرد انداختند: به او دستور داده شد كه پيراهنش را در بياورد. اما مرد شروع به عقب و جلو آمدن در مقابل نورافكن ها كرد، بدون اعتنا به دستور سربازان.
رفتار او عجيب بود، او براي چند دقيقه جلوي چشم سربازان اين پا و آن پا مي كرد، و سربازان براي هشدار به اطرافش تيراندازي كردند. مرد با ناديده گرفتن هشدارها شروع به رفتن به سمت سربازان كرد، يكي گفت آتش و گيبس شروع به تيراندازي كرد دست كم پنج سرباز ديگر نيز شروع به تيراندازي كردند. آنها حداقل 40 تير به سمت مرد شليك كرده بودند.
بدن مرد روي زمين افتاد، او كاملا غيرمسلح بود، طبق گزارشات رسمي بعداً معلوم شد كه او ناشنوا و ناتوان ذهني بوده است.
علاوه بر ريشش، بخش زيادي از جمجمه اش نيز پخش زمين شده بود.
«مايكل واگن» يك تكه از جمجمه را كه پخش زمين شده بود جمع كرد و براي يادگاري پيش خود نگه داشت. اين دومين كشتار يك فرد غيرمسلح در هفته هاي اخير بود و دومين باري بود كه آنها به يك جسد بي حرمتي مي كردند. افسران واحد به جاي تحقيق در مورد اين قتل ها، تمام سعي خود را براي توجيه آن متمركز كرده بودند.
زماني كه «رومن ليقسي» با بي سيم به كاپيتان «متئوگوگيل» فرمانده واحد خبر داد كه همان واحد دوباره به يك مرد افغان تيراندازي كرده است، كاپيتان به شدت عصباني شد. او به ليقسي دستور داد كه جست وجو كنند تا اسلحه پيدا شود، ليقسي كنترل خود را از دست داده بود. او مطمئن بود كه اگر اسلحه پيدا نشود او شغلش را از دست خواهد داد. طي چهار ساعت بعد سربازان تمام منطقه را با چراغ قوه هايشان براي يافتن اسلحه گشتند اما آنها چيزي را پيدا نكردند.
سپس ستوان سوم آبراهام به كوئينتال دستور داد كه كلاشينكفي كه گيبس در داخل جعبه آهني در درون نفربر مخفي كرده بود را بياورد. چند دقيقه بعد صدايي از درون تاريكي فرياد زد: قربان من فكر مي كنم چيزي پيدا كرده ام!
ليقسي دوان دوان آمد و ديد كه يك اسلحه روي زمين افتاده است، خيالش راحت شد، اعضاي گروه مرگ همه مي دانستند كه آن اسلحه براي اين كه اين قتل قانوني و مشروع به نظر برسد، كنار جسد گذاشته شده است.
«استونر» يكي ديگر از سربازان تيم مرگ به گروه تحقيق ارتش گفت: قتل جوري صحنه سازي شده بود كه به نظر برسد او اسلحه داشته است، ما براي توجيه قتل چاره ديگري نداشتيم، اما او پير و ناشنوا بود، ما او را كشتيم!
طبق قوانين جنگ در ارتش آمريكا، هر كس مسئوليت قتل كسي را كه كشته است برعهده دارد. براي اين كه آن مرد هشدارهاي سربازان واحد را ناديده گرفته بود و به سمت آنها حركت كرده بود، هيچ كس به خاطر قتل او متهم نشد، اما دست كم حالا ارتش مي داند كه او توسط سربازاني كشته شده كه مشتاق تيراندازي به مردم غيرمسلح صرفاً براي تفريح بودند.
در همان ماه طبق گزارش ارتش آمريكا، گيبس يك شهروند غيرمسلح افغان ديگري را كشت و اسلحه اي را در كنار جسدش گذاشت. اين كار در زمان اجراي عمليات «كوداك مومنت» بود؛ يك ماموريت روزانه براي گردآوري عكس و اطلاعات از مردان مقيم در روستاي «كاري خيل».
در 22 فوريه در زمان انجام ماموريت، گيبس يك اسلحه كلاشينكف را كه از يك مامور پليس ملي افغانستان دزديده و مخفي كرده بود، با خود آورد؛ همزمان با واحد كه داخل روستا بودند او به يك پناهگاه نزديكي رفت و به يك مرد كه مظنون به عضويت در گروه طالبان بود، دستور داد كه از آن جا خارج شود.
ابتدا گيبس با كلاشينكف به نزديكي ديوار تيراندازي كرد. سپس اسلحه را به سمت پاهاي مرد افغان انداخت، سپس با اسلحه «ام-4» خود و از فاصله نزديك همراه با مورلاك و يك سرباز ديگر به سمت مرد تيراندازي كرد. يكي از اولين كساني كه بايد در اين زمينه پاسخگو باشد استوار يكم «اسپارگيو» است.گيبس ادعا كرد كه او توسط آن مرد در يك گوشه گير افتاده بود و آن مرد با تيراندازي به او با اسلحه كلاشينكف مي خواسته اسلحه گيبس را بدزدد، اما زماني كه اسپارگيو وضعيت را بررسي كرد، متوجه شد ادعاي گيبس دروغ است.
اسپارگيو تناقضات اين حادثه را به ليقسي فرمانده واحد گزارش داد. زماني كه جسد تشخيص هويت شد، بستگانش گفتند كه «آقا» مردي عميقاً مذهبي بوده و هرگز اسلحه در دستش نگرفته بود و اصلا نمي دانست كه چگونه از كلاشينكف استفاده مي كنند. آنها به ليقسي گفتند هيچ اقدامي به جز مجازات و تنبيه گيبس آنها را راضي نمي كند.
با شكست مجدد تحقيقات درباره اين قتل جديد، به اعضاي تيم مرگ اين احساس دست داد كه آنها شكست ناپذير هستند. گيبس شروع كرد به ترغيب و تهييج سربازان ساير واحدها براي هدف قرار دادن و كشتن شهروندان غيرمسلح. گيبس يكي از نارنجك هايي را كه به دست آورده بود به يكي از دوستانش در گردان ديگري داده بود. «استيون» كه پزشك ارشدي است به تيم تحقيق يادآور شد: «يك جعبه از طرف گيبس دريافت كردم، روي ميز وقتي در جعبه را باز كردم با يك نارنجك و يك جوراب كثيف مواجه شدم، شكل آن جوراب مضحك بود.» استيون آن را به گوشه اي پرتاب كرد. مدتي بعد كه گيبس او را ديد به استيون گفت نارنجك را بياور. بعد از او پرسيد آيا آن وسيله ديگر داخل جعبه را هم ديده است؟
استيون پاسخ داد: كدام چيز، منظورت آن جوراب است؟ گيبس پاسخ داد: نه منظورم چيزي است كه داخل جوراب بود.
واقعيت اين بود كه گيبس چند انگشت انسان داخل جوراب گذاشته بود.
در يك صبح بهاري گيبس و مورلاك درحالي كه گشت زني مي كردند، مورلاك يك نارنجك روسي پيدا كرد. گيبس گفت: «اين نارنجك بهترين وسيله براي برنامه ريزي يك حمله جديد است.»
از آنجا كه شبه نظاميان طالبان به استفاده از اسلحه و مهمات روسي معروف بودند اين ايده به ذهن آنها خطور كرده بود. مورلاك شب قبل از آن در صحبت با دسته اي از سربازان، به آنها گفته بود كه او به دنبال يك حاجي ديگر براي كشتن مي گردد.
حاجي اصطلاح تحقيرآميزي بود كه سربازان ارتش آمريكا در افغانستان و عراق به مسلمان ها مي گفتند.
صبح روز دوم ماه مه واحد طبق برنامه روزانه درحال گشت زني در يك روستا كه چند مايل از پايگاه فاصله داشت، بود. فرماندهان واحد به خانه اي وارد شدند، براي صحبت با مردي كه قبلاً به اتهام داشتن بمب هاي كنار جاده اي دستگير شده بود. بقيه سربازان واحد در روستا درحال پرسه زني و جست وجو براي پيدا كردن اهداف جديد براي كشتن بودند.
گيبس و دو سرباز ديگر همراه او توجهشان را مردي با ريش سفيد جلب كرد او را تا بيرون روستا تعقيب كردند. وين فيلد بعداً به تيم تحقيق گفت: پيرمرد رفتارش خيلي دوستانه بود و ما هيچ نشانه اي از دشمني و خصومت نسبت به خودمان از او نديديم. گيبس آن پيرمرد را مجبور كرد كه به سمت يك گودال حركت كند. سپس به او دستور داد كه زانو بزند و در همان حالت بماند، سپس مورلاك، وين فيلد و خودش در نزديكي آن گودال موضع گرفتند، گيبس نارنجك را به سمت پيرمرد افغان پرتاب كرد، به محض پرتاب نارنجك مورلاك و وين فيلد شروع به تيراندازي كردند وين فيلد به يك تيربار قدرتمند مجهز بود كه با فشار ماشه در هر ثانيه 3تا5 گلوله شليك مي كرد. گيبس به مورلاك گفت: مرحله دوم برنامه را بايد انجام دهيم، بايد نشان دهيم كه حمله واقعي بوده است مرد همان جايي كه زانو زده بود افتاده بود، شدت انفجار يكي از پاهاي او را جدا كرده بود، پاي ديگرش نيز از زير زانو قطع شده بود. مورلاك نارنجك روسي را كنار دستان پيرمرد كشته شده گذاشت. گيبس به سمت جسد پيرمرد حركت كرد، درست بالاي سر او ايستاد و دو بار به سر پيرمرد شليك كرد، فك و دهان پيرمرد خرد شد.
بعداً كه اوضاع آرام شد و سربازان زن و بچه هاي پيرمرد را كه درحال گريه و زاري بودند از پايگاه بيرون انداختند و مورلاك يك داستان براي فرماندهان مافوق سرهم كرد، گيبس يك قيچي برداشت و انگشت كوچك جسد پيرمرد را قطع كرد تا براي خودش به عنوان يادگاري نگهدارد. سپس يك دستكش جراحي به دست كرد و دندان هاي پيرمرد را از دهنش بيرون كشيد و به وين فيلد تقديم كرد. وين فيلد براي مدتي دندان ها را پيش خود نگهداشت، بعداً او آنها را دور انداخت.
اين بار روستائيان زيربار نرفتند، پيرمرد كشته شده، يك روحاني صلح جو بود به نام «ملا الله داد» با بالاگرفتن اعتراضات، فرمانده منطقه انتقادات گزنده اي را از فرمانده واحد كرد. او گفت: «سربازان واحد نارنجك را با صحنه سازي كنار جسد آن پيرمرد گذاشته اند، تا به او تيراندازي كنند.»
فرمانده منطقه، ستوان «موني» يكي از اعضاي تيم حفاظت، خود را به محل تيراندازي به پيرمرد فرستاد. او دو پيرمرد روستايي را پيدا كرد كه آنها ادعا مي كردند كه هر دو «ملا الله داد» را با يك نارنجك ديده اند. موني حالا ديگر با آسودگي خيال از آنها خواست كه اين ادعا را همه جا پخش كنند. موني گفت: اين حيله اي است كه طالبان از آن براي سربازگيري از مردم عادي عليه ما استفاده مي كند.
ماموريت موني با موفقيت تمام شد، او روستا را با اين احساس ترك كرد كه واحد مي تواند به كار روزانه خود برگردد. بعد از اين كه او به فرمانده خود گزارش داد «همه چيز عادي است.»
نيمه شب همان روز كه موني از ماموريت موفقيت آميز خود برگشت گروهبان سه «استونر» كه در طرح ريزي كشتن مرد افغان در بزرگراه با گذاشتن كلاشينكف در كنارش دست داشت، به مركز طرح ريزي عمليات تاكتيكي شركت امنيتي براو آمد و گفت: «از دست سربازاني كه در واحد از اتاق او براي استعمال حشيش استفاده مي كنند، خسته شده است.» او هشدار داد كه اگر اين رويه ادامه پيدا بكند، او ممكن است تنزل درجه پيدا كند.
او از آنها خواست كه دنبال جاي ديگري براي استعمال حشيش باشند، ولي آنها آن را رد كردند.
سربازان آن قدر از آن جا براي مصرف حشيش استفاده كرده بودند كه آن جا بو گرفته بود. استونر به ستوان كشيك گفت: من نگران شغلم هستم. با تاكيد بر اين كه او خبرچين نيست. استونر به او گفت كه نمي خواهد سربازان هم قطار خود را به مخمصه بيندازد.
ستوان كشيك داستان استونر را زياد جدي نگرفت، تا آن را به سلسله مراتب فرماندهي گزارش دهد. او بعداً گفت: من فكر كردم استونر عصبي و ناراحت است و نياز دارد با كسي در مورد اين حادثه صحبت بكند. استونر قتل عام شماري از سربازان افغان توسط آمريكايي ها را نيز به او گفته بود به جاي گزارش كشته شدن آن افغان به مقامات بالاتر، ستوان به استونر اطمينان داد موضوع مصرف حشيش در اتاق او بي سر و صدا رسيدگي خواهد شد و هويت او نيز مخفي خواهد ماند. اما رازداري با جو موجود در شركت براو زياد سازگار نبود.
روز بعد همه مي دانستند كه استونر آنها را لو داده است. همه وحشت كرده بودند. گيبس اعضاي تيم مرگ را در اتاق خود جمع كرد و به آنها گفت: ما بايد تكليف استونر را روشن بكنيم. او تاكيد كرد خبرچين ها به دردسر خواهند افتاد. در ششم ماه مه گيبس و شش نفر از ديگر سربازان روي سر استونر در اتاقش خراب شدند و در را پشت سر خود بستند و به او در حالي كه روي تخت خوابش نشسته بود، حمله كردند. آنها گلوي او را گرفته بودند و روي زمين مي كشيدند، اما مراقب بودند كبود شدگي روي صورت استونر ايجاد نشود. مورلاك در حالي كه شكم استونر را مشت و مال مي داد به او گفت: چطور توانستي اين كار را با ما انجام دهي؟ آنها قبل از ترك اتاق به صورت استونر تف انداختند.
چند ساعت بعد گيبس و مورلاك به اتاق استونر برگشتند، او روي تخت نشسته بود هنوز از آن حمله گيج و منگ بود، مورلاك به او توضيح داد كه ممكن است اين حمله ادامه پيدا نكند، اگر استونر دهان خود را بسته نگه دارد.
گيبس هشدار داد اگر استونر دوباره خيانت كند، دفعه بعد زماني كه از واحد بيرون رفته است ممكن است كشته شود.
گيبس سپس تكه پارچه اي را از درون يك جعبه بيرون آورد و آن را روي زمين پهن كرد درون آن دو انگشت قطع شده، با تكه هاي پوستي كه از آنها آويزان بود، وجود داشت. مورلاك گفت: استونر براي كشتن مردم بايد بيشتر تمرين بكند.
استونر شك نداشت كه مورلاك مي تواند تهديد خود را عملي كند، او بعداً به تيم تحقيق گفت: اساساً من بر اين باور بودم كه مورلاك اگر شانس اين را پيدا مي كرد، من را مي كشت. زماني كه دستيار پزشك استونر را روز بعد مورد معاينه قرار داد، جاي كبودي ها را روي بدن او ديد. استونر براي گفت وگو با بازجوهاي ارتش فراخوانده شد. او به آنها توضيح داد كه چگونه گيبس چند انگشت قطع شده را روي زمين جلوي او انداخته است. زماني كه بازجوها از او پرسيدند گيبس اين انگشت ها را از كجا آورده بود. استونر گفت: «واحد تعداد زيادي از مردم بي گناه را كشته است.» استونر همه قتل ها را مورد به مورد با ذكر اسم ها، مكان ها و تاريخ ها با جزئيات تمام توضيح داد.
اعترافات مورلاك روند تحقيقات را تشديد كرد. مورلاك جاي انگشت هايي را كه گيبس آنها را لاي پارچه اي مخفي كرده بود به بازجوها گفت. زماني كه تيم تحقيق اثر انگشت هاي اين انگشت هاي پيدا شده را با ا طلاعات موجود در مركز اطلاعات شركت امنيتي براو تطبيق دادند، اثر انگشت ها منطبق نبودند احتمالاً كشته هاي ديگري نيز وجود داشت كه هنوز بررسي و گزارش نشده بود.
تاكنون هيچ كدام از افسران ارشدي كه متهم شده بودند به دست داشتن در اين قتل ها يا سرپوش گذاشتن روي آنها، محكوم نشده اند.
هنوز نتايج تحقيقات مجزايي كه توسط بخش ديگري از ارتش آمريكا انجام شد منتشر نشده است. اگر افسران ارشد شركت امنيتي براو حتي اگر در هيچ كدام از اين قتل ها دخالت هم نداشته باشند ولي به طور قطع و يقين اين قتل هاي برنامه ريزي شده در مقابل چشمان آنها انجام شده است و آنها از موضوع اين قتل ها اطلاع داشتند.
مورلاك در آخرين بازجويي خود گفت: هيچ كدام از ما در واحد، چه سرباز و چه فرمانده، از اين لعنتي ها كه كشته شدند، خوشمان نمي آمد. آنها يك سري كثافت بودند كه بايد كشته مي شدند. بهترين كار، كشتن اين آشغال ها بود.
منابع: مجله رولينگ استون، اشپيگل، گاردين

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14