(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 6 تیر 1390- شماره 19960

ريشه يابي واژه ها
ضرورت مهندسي مجدد تجليل از چهره ها در دانشگاه ها ( بخش نخست )
با اين بزرگداشت ها به كجا مي رويم؟
اي غزل خوان بلبل باغ خدا (شعر)
بررسي مجموعه شعر «اعجاز درد» سروده محمود شاهرخي
يك جرعه درد بود...



ريشه يابي واژه ها

سليمان مختاري
سنگر
واژه : چيزي است كه برگرد لشكر يا خانه ها از خار و سنگ و توپ خانه و غيره ساخته مهياي جنگ باشند از عالم مورچال [1] توده يا تپه و مانعي است كه در حوالي شهر محصور در موقع حمله دشمن برمي آوردند. (لغت نامه)
سنگر مصحف سگر (خارپشت بزرگ تيرانداز باشد) سگرنه نيز به معني سگر است كه خارپشت تيرانداز باشد. (برهان). آن را سغر و سغرنه و سگزنه و سكرنه نيز گويند.
ريشه: سنگر مصحف سگر است. (برهان) احتمالا سنگر از سگرنه ساخته شده است. سگر= سغر= سگرنه= سغرنه= اوستا sukuruna (از انواع سگ محسوب شده)، پهلوي sukur در لهجه انارك و جندق سيخول. (برهان ذيل سگر).
وجه تسميه سنگر با اين واژه شايد به خاطر اين باشد كه سگرنه يا سگر (خارپشت) در حين اينكه از خود محافظت مي كند، مي تواند هم زمان تيراندازد و به دشمن خود آسيب رساند.
شبيخون
واژه: تاختن به شب هنگام بر دشمن، حمله كردن بر دشمن در شب. به معني شبخون است و آن تاخت بردن باشد بر سر دشمن چنانكه غافل و بي خبر باشد. (برهان). كلمه شبيخون با لفظ آوردن و بردن و كردن و زدن و ريختن، استفاده مي شود. (لغت نامه)
شبيخون نه كار دليران بود
نه آيين مردان و شيران بود
فردوسي
شبيخون بود پيشه بددلان
از اين ننگ دارند جنگي يلان
اسدي
روزخون: بي خبر تاخت بردن در روز بر سرغنيم چنانچه ايشان بي خبر و غافل باشند. (برهان) ضد شبيخون. (برهان)
كنم آنگه خبردارت كه چون است
شبيخون مصلحت يا روزخون است
نزاري
ريشه: شبيخون «دشبيگ- خوحنه» «ضربه، فشار» در اينجا يعني «حمله، تهاجم، تاخت و تاز»؛ روي هم به معني «تهاجم شبانه»؛ از نظر معنايي قس فارسي: شب تاز «شبخون باشد و آن تاختي است بي خبر... در شب بر سر دشمن برند» (برهان)؛ در مقابل آن، روز خون.
در مورد جزء دوم لغت شبيخون از فارسي ميانه: xon «خون» نگارش و تلفظ كلمه خوست (از مصدر خوستن «فشردن، كوفتن، له كردن» نيز نك خستن «مجروح و زخمي كردن») به صورت خست كه در بعضي از فرهنگ هاي فارسي بدان اشاره شده است ظاهرا تحت تأثير لغت خست پديد آمده است؛ لغات فارسي: خست «نفع و فايده» (برهان). (از طريق تحول معنايي له شده، كوفته شده، خرمن شده، خرمن، محصول، سود، فايده) و خست «رنگ، لون» (برهان) از طريق تحول معنايي كوبيده شده، زده شده> آنچه به چيزي زده يا ماليده مي شود). جزء دوم در لغت فارسي: دست خوش «عاجز، زبون» ظاهراً به همين جا مربوط است. (دكتر سركاراتي؛ لفظاً: كوفته دست، له شده دست). (فرهنگ ريشه شناختي ذيل آبخوست)
سرگرد
واژه: سرگرد درجه اي است در ارتش بالاتر از سروان و پايين تر از سرهنگ دوم و علامت آن يك ستاره هشت پر بزرگ است كه روي هر يك از دو دوش دارنده اين درجه دوخته مي شود. گرد (در سرگرد) به معني «مبارز و دلاور. بهادر و شجاع». (برهان)
هزار و صد و شصت گرد دلير
به يك حمله شد كشته در جنگ شير
فردوسي
گر خصم تو اي شاه شود رستم گرد
يك خر ز هزار اسب تو نتواند برد
وطواط
ريشه: براي آگاهي از ريشه سر نك سرلشكر.
در پهلوي «گورت» از ريشه «ورت» (vurt) مبارز، دلاور)، پارسي باستان «ورتا» (vrta)، در لهجه كاشاني «گوردي و گورد» (بلند، بلندي). (برهان ذيل گرد).
سرگرد به جاي كمندان (commandant) ساخته شده و پيشتر «ياور» مي گفتند كه چه خوب بود همين لغت كهنسال و درست فارسي را نگاه مي داشتند و به لفظ ساختگي سرگرد نمي پرداختند.
گرد را از ريشه «ور» دانسته اند كه در اوستا و پارسي باستان به معني «پوشاندن و نگهداري كردن» است.
از مشتقات همين ريشه در اوستا «ورثهه»، «ورثمن» ياد شده كه هر دو به سلاحي است چون زره و جوشن كه براي مدافعه يا نگهداري خويش از گزند و سلاح هماورد است.
چون از عنوان سرگرد معني رئيس گروه و فوج و دسته بر مي آيد، نمي توان گفت كه لغت سازان معني اصلي گرد را رعايت كرده باشند. اينان همان كار سازنده لفظ «تيمسار» را كرده، دو كلمه را بدون هيچ مناسبتي به هم پيوسته و پس از آن، يك مفهوم آن چنانكه خواستند، به آن داده اند. (با تلخيص از هرمزدنامه)
در شاهنامه فردوسي اسامي چند از گرد ساخته شده است: گردآفريد، گرداب، گرد، گردوي، گردگير. (نام هاي شاهنامه)، اين نامه ها همگي از پهلوانان و دلاوران شاهنامه هستند و بنابر توضيحي كه در فرهنگ نام هاي شاهنامه آمده است، قريب به اتفاق همگي از فرماندهان سپاه بوده اند كه مي توان حدس زد به خاطر شجاعت و دلاوري، فرماندهي سپاهيان به آنان سپرده مي شده است.
سرتيپ
واژه: در اصطلاح فعلي نظامي، درجه اي است در ارتش، بالاتر از سرهنگي و مادون سرلشكري. دارنده اين درجه در شمار امراء ارتش است. فرمانده تيپ. فرمانده قسمتي از سربازان: (لغت نامه).
نه مرد نيزه و تيغم نه مرد حمله و جنگم
نه سالارم نه معلولم (؟) نه سرتيپم نه سرهنگم
لامعي
ريشه: براي ريشه سرنك در سرلشكر. سردار. سرهنگ.
«سرتيپ» در زمان فتحعلي شاه قاجار (1212- 1250ه.ق) ساخته شده است. سرتيپ در هيچ يك از متون قديمي نيامده است اما سرهنگ از لغات بسيار كهنسال فارسي است كه در كهنترين اسناد فارسي هم به كار رفته است، نك سرهنگ.
ناگزير سرتيپ را از لغت كهنسال فارسي سرهنگ (=سرآهنگ) اقتباس گرديده است.

 



ضرورت مهندسي مجدد تجليل از چهره ها در دانشگاه ها ( بخش نخست )
با اين بزرگداشت ها به كجا مي رويم؟

يكي از مخرب ترين جريان هاي فرهنگي امروز كه در عرصه ادبيات نمود بيش تري دارد، اسطوره سازي از نويسندگان و چهره هاي معاند نظام و انقلاب است. اين جريان در اواخر دهه 70 با حمايت هاي دولتي! به اوج خود رسيد و طي ساليان اخير به طور نسبي افول كرد ولي به تازگي شاهد فعاليت هاي جديدي در اين مورد هستيم. نوزده ارديبهشت امسال در تالار پاريزي دانشكده ادبيات مراسم بزرگداشت غلامحسين ساعدي با حضور تعدادي از اعضاي وابسته به كانون منحله نويسندگان مثل محمد صنعتي، امير احمدي آريان، محمد رضايي راد، جواد مجابي، رسول شكيبا، بهروز دولت آبادي و جمعي از دانشجويان ادبيات دانشگاه تهران برگزار شد. همچنين كوروش اسدي (از فعالان كانون در اقدامات عليه نظام) نيز به عنوان يكي از ميهمانان و سخنرانان دعوت شده بود كه ظاهراً از حضور در اين نشست انصراف داد. گفتني است اين مراسم از سوي جامعه فرهنگي دانشكده ادبيات دانشگاه تهران برگزار شد. براي بيان اهميت و عواقب اين كار ضد فرهنگي لازم دانستيم تا به معرفي اين چهره ضدديني بپردازيم.
اسطوره سازي از نويسندگان ضددين
با نگاهي دقيق تر بر عوامل و دست اندركاران جريان ياد شده، مي توان ردپاي «كانون نويسندگان ايران» و عناصرغرب زده و وابسته اي چون «علي دهباشي» و «بهروز غريب پور» را مشاهده كرد. تأليف و تدوين جشن نامه هاي جامعي از اين چهره هاي دين گريز، اختصاص ويژه نامه مجلات ادبي به ايشان، برگزاري شب هاي يادمان براي آنان و راه اندازي جريان تاريخ شفاهي ادبيات معاصر بخشي از اقدام هاي انجام شده نيروهاي مخالف جمهوري اسلامي براي اسطوره سازي و قهرمان پروري از عناصر ضددين و ضدانقلاب است.
اعضاي وابسته به كانون غيرقانوني نويسندگان ايران، اين بار در مهم ترين دانشگاه كشور براي نويسنده اي بزرگداشت گرفتند كه عنادش با دين و مقدسات اسلامي براي همگان آشكار است. جالب اين كه اين نويسنده بدنام از عوامل فعال ساواك در رژيم منحوس پهلوي در انحلال كانون نويسندگان بود اما هم اكنون نيروهاي خودفروخته كانون براي پيشبرد اهداف ضدجمهوري اسلامي خود، علم مبتذل نويسي را بلند مي كنند كه خود بيش از همگان بر فاسد بودنش اعتقاد دارند!
در اين مكتوب با معرفي غلام حسين ساعدي به گزارشي از اين مراسم مي پردازيم تا بار ديگر مسئولين فرهنگي را از اقدام هاي مخرب جريان هاي ضددين و انقلاب با هزينه نظام!! آگاه كنيم. مطالب معرفي ساعدي مستند به كتاب «كانون نويسندگان ايران به روايت اسناد ساواك» از انتشارات مركز اسناد در صفحات 35تا 37 و برگرفته از جلد هشتم مجموعه «نيمه پنهان» در صفحات 43 تا 81 است.
درباره ساعدي...
غلام حسين ساعدي فرزند علي اصغر (علي بابا) درسال 1314 (ه.ش) در تبريز به دنيا آمد. پدرش كارمند ساده دولت بود. دوران ابتدايي را در دبستان بدر و دوران متوسطه را در دبيرستان منصور سپري كرد و بعد به دانشكده پزشكي راه يافت.
جالب اين كه پايان نامه وي با عنوان «علل اجتماعي پسيكونوروزها در آذربايجان!!» بود كه پس از ماه ها بحث و جدل با اكراه پذيرفته شد. درسال 1340 پس از دريافت دكتراي پزشكي راهي تهران و به خدمت سربازي اعزام شد. در پادگان سلطنت آباد به عنوان پزشك پادگان مشغول به خدمت گرديد. درسال 1342 براي دريافت تخصص بيماري هاي اعصاب و روان به بيمارستان روزبه رفت و موفق به كسب تخصص در رشته روان پزشكي شد.
عضويت در حزب توده
ساعدي در كنار طبابت به نويسندگي روي آورد و نمايش نامه نويسي را برگزيد. اولين نمايش نامه وي «شب نشيني باشكوه» بود. درسال 1340 با مرحوم «آل احمد» آشنا شد و تحت تاثير تفكرات او قرار گرفت و به نوشته هاي خود رنگ و بوي سياسي داد.
در دوره دانشجويي جذب شعارهاي ماركسيستي مي شود و در جريان ملي كردن صنعت نفت به عضويت حزب توده در مي آيد و به مطالعه متون ماركسيستي روي مي آورد. درسال 1333 به اتهام عضويت در حزب توده دستگير و مورد بازجويي قرار مي گيرد و پس از سه -چهار روز، آزاد مي شود.
شروع نويسندگي
يكي از آثار اوليه ساعدي به نام داستان «آفتاب و مهتاب» در مجله «سخن» دكتر «خانلري» چاپ شد. از همين زمان همكاري با مجله «انديشه و هنر» را كه با سردبيري «ناصر وثوقي» منتشر مي گرديد، آغاز كرد. ساعدي در توصيف شرايط آن سال ها و دلايل روي آوردنش به نويسندگي در چارچوب حزب توده، مي گويد:
«... ما براي احراز هويت در يك گروه يا حزب مي بايستي خودي نشان مي داديم. قصه اوليه ام در مجلات جوانان دموكرات و روزنامه دانش آموز چاپ شد. در آن موقع يك نوع شيفتگي، يك نوع رمانتيسم مرا فراگرفته بود. درسال 1332 كه بچه بودم فكر مي كردم كه مي توانم بروم و بجنگم اما كودتا پيش آمد و از اين لحظه تمام راه ها بسته شد. از اين جا بود كه مسئله نوشتن را جدي گرفتم. اين را بگويم كه نوشتن يك امر اضطراري نيست... مشكل ما در اين جا بود كه به شدت سياسي شده بوديم. ما بچه هاي قبل از 1332 بوديم كه پلي را پشت سر گذاشته بوديم، چيزي را تجربه كرده بوديم، بنابراين سياست و ادبيات با هم آميخته شده بود...»
اولين اثر و تقليد از هدايت
ساعدي بعد از چاپ چند اثر پراكنده در روزنامه ها و مجلات، اولين مجموعه قصه اش را در سال 1334 به بازار كتاب مي فرستد. خود او درمورد آثار اين دوره مي گويد: «... اولين و دومين كتابم مزخرف نويسي مطلق بود. همه اش يك جور گردن كشي در مقابل لاكتابي، در سال 1334 چاپ شد...»
ساعدي اين دوره از زندگي اش را با تقليد مستقيم و مشخص از «صادق هدايت» سپري مي كند و تا آن جا تحت تأثير گرايش نهيليستي كارهاي هدايت واقع مي شود كه همانند او تصميم به خودكشي مي گيرد و براي اين كار «سيانور» هم فراهم مي كند.
ساعدي درباره اين تقليد كوركورانه مي گويد: «... خنده دار است كه آدم در سنين بالا، به بي مايگي و عوضي بودن خود پي مي برد، ريشه ظريف روح هنرمند كاذب هم تحمل يك تلنگر كوچك را ندارد. چيزكي در جايي نوشتند و من غرق در نااميدي مطلق شدم. سيانور هم فراهم كرده بودم كه خودكشي كنم. ولي يك پروانه حيرت آور، در يك سحر مرا از مرگ نجات داد...»
تئاتر قبل از انقلاب
در خدمت ساعدي
ساعدي به عنوان نمايش نامه نويس شهرت فراواني داشت. وي اين شهرت را بيش از هر چيز مديون حمايت هاي رژيم پهلوي و همكاري با اداره تئاتر وزارت فرهنگ بود. او از معدود نمايش نامه نويسان ايراني بود كه هر چه مي نوشت و هر چه در حوزه نمايش توليد مي كرد، به سرعت از سوي وزارت فرهنگ و هنر پهلوي خريداري مي شد و توسط گروه هاي مختلف و فعال در اداره تأتر براي اجرا در صحنه، آماده مي گرديد.
ميزان حمايت رژيم پهلوي از ساعدي طوري بود كه از اواسط دهه40، بيش تر سالن هاي نمايش تهران در تسخير كارهاي او قرارگرفت و يا اين كه گروه هاي تئاتر شهرستاني و دانش جويي، هر يك كار و نوشته اي از وي را در دست تمرين، داشتند.
از نيمه دوم دهه40، پاي ساعدي به عرصه سينما و فيلم سازي هم كشيده شد و برخي از نوشته هايش به صورت فيلم به بازار سينماي ايران عرضه گرديد. لااقل از چهار داستان او فيلم ساخته شده كه فيلم نامه هاي آن را خود او نوشته است. از جمله «گاو» و «آرامش در حضور ديگران»، «ما نمي شنويم» و داستان «آشغال دوني» كه تحت عنوان «دايره مينا» روي پرده رفت.
مطب ساعدي
پاتوق نويسندگان دين گريز؛
ساعدي در اوايل دهه 40 با جلال آل احمد آشنا شد و از اين راه با بسياري از اهالي قلم اعم از نويسنده يا شاعر ارتباط پيدا كرد. در همين سال ها با برادرش- اكبر ساعدي- مطبي در يكي از محله هاي مركزي تهران- حوالي خيابان دلگشا و ميدان كلانتري- داير نمود. اين مطب پاتوق نويسندگان و دوستان ساعدي نظير «صمد بهرنگي» بود. دوستان شهرستاني ساعدي در مدت اقامت خود در تهران، به جاي رفتن به مسافرخانه يا هتل، در اين محل اقامت مي كردند. او يكي از اتاق هاي موجود در آپارتمان مطبش را براي اين كار تجهيز كرده بود و چون ازدواج نكرده بود، خودش هم در اين محل اقامت مي كرد.
حضور در دربار پهلوي
در ايامي كه هم زمان با زمزمه تشكيل كانون نويسندگان ايران و جلسات آن بود، به دعوت «مهرداد پهلبد» به وزارت فرهنگ و هنر پهلوي رفت و با سمت نمايش نامه نويس به استخدام روز مزد آن جا درآمد. بلافاصله به سفر مطالعاتي اروپا اعزام شد. وي درباره چگونگي ارتباط خود با پهلبد، در تاريخ 23 تيرماه 1349 به «نسرين فقيه» مي گويد: «قرار است من فردا به ملاقات آقاي پهلبد بروم و پنج هزار تومان قرار است به من بدهد.»
ساعدي به همراه جلال آل احمد به وسيله «سيمين دانشور» با «احسان نراقي» ارتباط برقرار كرد و براي همكاري به مؤسسه مطالعات اجتماعي رفت و زيرنظر احسان نراقي به فعاليت هاي مرتبط با جامعه شناسي مشغول گرديد. وي هم چنين به دليل آشنايي با «عباس پهلوان» در مجله فردوسي نيز مقالاتي منتشر كرد. ساعدي به وسيله احسان نراقي با «امير عباس هويدا» مرتبط بود و تمامي تحقيقات خود پيرامون مسايل اجتماعي را قبل از چاپ به اطلاع او مي رساند و در صورت تصويب هويدا آن ها را انتشار مي داد. در يكي از اسناد موجود در پرونده ساعدي به اين نكته اشاره شده است:
«سال هاي 44-45 تمام يادداشت هايم را به وسيله دكتر احسان نراقي به دست جناب نخست وزير رساندم كه ايشان بسيار خوششان آمد. طوري كه تصميم به سفرهاي متعدد (براي ديدار از جنوب كشور) گرفتند.»
همكاري با ساواك
باتوجه به حساسيت ساواك نسبت به تشكيل كانون نويسندگان، ساعدي نيز هدف توجه اين سازمان قرار گرفت، چراكه وي از اعضاي لاييك كانون نويسندگان ايران و پرورش دهندگان و سامان دهندگان چهره هاي چپ كمونيستي و عناصر لاقيد اين كانون بود. در تاريخ 31 شهريور 1349 فرم استخدام وي به عنوان مأمور مخبر در ساواك تنظيم گرديد تا به وسيله عمويش تيمسار ساعدي- مديركل پنجم ساواك- و در حضور يكي از مسئولان ساواك به همكاري دعوت گردد.
مصاحبه ساعدي با تلويزيون ملي ايران در خرداد 1353 و تعريف و تمجيد وي از انقلاب سفيدشاه و ملت!! و كرامات شاهنشاه آريامهر! نقطه عطفي در زندگي اوست. مدارك بسياري از ارتباط رسمي و مستقيم غلامحسين ساعدي با «پرويز ثابتي» (مقام امنيتي ساواك) حكايت دارد. هم چنين ساعدي افزون بر همكاري با ساواك، ارتباط نزديكي با نويسندگان كتاب در آمريكا داشت.
مشكل ساعدي با ساواك
غلام حسين ساعدي علي رغم ارتباطي كه در اين سال ها با ثابتي برقرار كرده بود، به علت شرايط موجود در جامعه و ارتباطاتي كه با افرادي از قبيل «هزارخاني» - نظريه پرداز سال هاي بعد سازمان مجاهدين خلق (منافقين) و از اعضاي كانون نويسندگان ايران و... داشت در سال 1353 مورد قهر قرار گرفت و بازداشت شد! در گزارشي از ساواك چنين آمده است:
«غلام حسين ساعدي به لحاظ اخلاقي بسيار فاسد و در ارزيابي ها فردي زن باره، مريض، دايم الخمر، خيالباف، حراف، اغراق گو، دروغپرداز و... توصيف شده است.»
بعد از يك دوره كوتاه حبس، ساعدي با نگارش نامه هاي متعدد به دنبال آزادي خود بود! نامه تاريخ 23/3/1353 به ثابتي خود حاوي مطالبي است كه به وضوح روشنگر چگونگي مناسبات ساعدي خواهد بود:
«جناب آقاي ثابتي مقام محترم امنيتي
فرصت نادري كه به اين حقير داده شد تا مستقيماً با خود سركار عالي صحبت كنم برايم باور كردني نبود. بيشتر به اين دليل، مسئله اي كه مرتب يادآوري مي كردم به هيچ صورت مورد توجه مأمورين امنيتي موقع بازجويي قرار نمي گرفت چرا كه تنها شاهد اصلي در اين قضيه خود جناب عالي هستيد...
افسردگي بسيار شديدي عارض من شده بود. تقريباً عين مرده ها بودم و به ناچار (با عذر فراوان) به ميخوارگي پناه بردم و گاه آن قدر افراط مي كردم كه از خود بي خود مي شدم...»
و در يكي از نوشته هاي ديگر مي نويسد:
«از تنها سفارتخانه اي كه تا امروز براي من نامه آمده سفارت اسراييل در تهران است كه يك دوبار براي شام و كوكتل دعوت كرده بودند...»
ساعدي بالاخره در 25 اسفند 1353 آزاد شد و به سواحل درياي خزر رفت. يكي از نويسندگان به نام «اسدي» مي نويسد:
«بعد از آزادي، آقاي ساعدي به سواحل درياي خزر رفت و مدت ها به ميگساري و افراط پرداخت به طوري كه عقل داشت از سرش مي پريد. بعد به تهران برگشت و در انتشارات اميركبير مسئول انتشار نشريه الفبا شد. شش شماره از آن را منتشر كرد و يكسره به جنسي نويسي پرداخت.»
برگرفته از سايت برهان

 



اي غزل خوان بلبل باغ خدا (شعر)

احمد عزيزي شاعر متعهد، هنگامي كه خبر ترور نافرجام حضرت آيت الله العظمي خامنه اي رهبر معظم انقلاب را مي شنود غزلي در وصف ايشان مي نويسد و اين شعر از آن روزها به يادگار مانده است.
مي رسد اين مژده از گلشن به گوش
مرغ حق هرگز نخواهد شد خموش
گربه تاراج خزان گلبن رود
خون رز خود درقدح آيد به جوش
بار ديگر تازه گردد جان ما
اي همه مغ بچگان مي فروش
اي غزلخوان، بلبل باغ خدا
ياسمن بيمار گردد رخ مپوش
گوش ما نامحرم اسرار نيست
لب گشا ازبحر پيغام سروش
اي صبا از كوي جانان نكهتي
آور آخر سوي اين دل رفته هوش
گر به جاي باده زهرت مي دهند
يارداند چيست اي عاشق بنوش
بارالها مرغ باغ خويش را
در امان دار از خطرهاي وحوش
اي عجب گرديده خون گرديد ازين
ناله ها كز ناي دل آيد به گوش
درغمت اي راحت روح و روان
دل به درد آمد-خدا-جان درخروش
7 تير 1360

 



بررسي مجموعه شعر «اعجاز درد» سروده محمود شاهرخي
يك جرعه درد بود...

فهيمه بافنده
«اعجاز درد» عنوان مجموعه اشعاري سروده مرحوم محمود شاهرخي متخلص به «جذبه» متولد 1306 از شهر بم است. وي پس از پيروزي انقلاب به خدمت صدا و سيماي جمهوري اسلامي درآمد و به نوشتن برنامه هاي ادبي و عرفاني پرداخت از جمله آن برنامه ها كه مقبوليت زيادي يافتند مي توان به «سيري در پاي دل»، «نواي ني»، «تا به خلوتگه خورشيد»، «تا به سرمنزل عنقا» و... اشاره كرد. همچنين از وي سروده هاي بسياري در زمان جنگ و مقالات ادبي و عرفاني و تحقيقي زيادي در نشريات گوناگون منتشر شده است.
«درسي از قرآن كريم»، «نكوهش جنگ و جنگ آوران»، «در غبار كاروان»، «نسيم وصل، آميزه اي از شعر و نثر با مضامين عرفاني»، «نماز نجواي عاشق در خلوتگاه راز»، «امام علي(ع) روح بي نهايت»، «خلوتگاه عشق در اسرار عاشورا»، «از اشك مپرس حكايت، توسل به مقربان و برگزيدگان»، «تجلي عشق، منظومه اي در رثاي شهيد ميثمي»، «گزيده ادبيات معاصر»، «گزيده شعر جنگ»، «ترجمه مشارق الانوار ابن دباغ قيرواني»، «برآستان نياز» و «شميمي از گلزار معرفت» عناوين ديگر كتابهايي است كه حاصل تلاش هاي استاد شاهرخي به شمار مي آيد.
جذبه، علاوه بر سرايش شعر و تدريس ادبيات، صاحب تأليفات ارزشمندي در حوزه شعر آييني است كه «آيينه صبر» «آيينه رجاء»، «آيينه عفت» و... از آن شمار است.
«اعجاز درد» را مي توان از جمله آثار برجسته نويسنده و شاعر فرهيخته كشورمان دانست كه در آن به مضامين متنوع عرفاني، اجتماعي، آييني و ادبي پرداخته است. اين مجموعه كه توسط انتشارات تكا (توسعه كتاب ايران) منتشر شده است شامل 55 غزل، 6مثنوي، 13 قصيده و 8 رباعي و چهار پاره است كه در 233 صفحه، در قطع رقعي گردآوري شده است. از جمله غزليات اين دفتر مي توان به «آه پشيماني»، «آينه حسن ازل»، «سرعشق»، «ره آورد نور» و «صفاي دردكشان» اشاره نمود. عنوان دفتر نيز برگرفته از غزلي با همين عنوان است كه ابيات آن اشارتي لطيف و پنهان به غزليات حافظ دارد. در بيت پاياني اين غزل شاعر با چيره دستي و فراست شاعرانه خويش پيوندي لطيف با تاريخ ادبيات و عناصر شعر آن برقرار نموده و با اين عمل به نوعي به احياي آن پرداخته است:
اعجاز درد
يك جرعه درد بود، نيازي كه داشتم
شد كارساز سوز و گدازي كه داشتم
رقصان شدند پردگيان حريم قدس
از سوز عشق و نغمه سازي كه داشتم
...
محمود گرچه نام من آمد ولي دريغ
غم بود در زمانه ايازي كه داشتم
اشعار اين مجموعه كه با پختگي و مهارت هنرمندانه اي سروده شده اند بيانگر سلوك معنوي و خلوص باطني شاعر است كه با قلمي وزين و تراش خورده حال و هواي عارفانه و اشراقي را براي مخاطب به ارمغان مي آورد. شاهرخي بخش قابل توجهي از سروده هاي اين دفتر را به نعمات عاشقانه- عارفانه خويش اختصاص داده است؛ اشعاري با شور و جذبه عارفانه كه شرح و توصيف شوريدگي ها و تب وتاب هاي عاشقانه وي است. او در سرايش اين اشعار به سبك كلاسيك و شعراي معروف و بنام آن از جمله حافظ، مولانا، مشفق كاشاني فصيح الزمان شيرازي، سعدي و خاقاني توجه زيادي داشته و از اشعار، معاني و تعبيرات ادبي ايشان بهره وافري برده است كه در سروده «شراب الست» شاهد اين امر هستيم:
مستم از نرگس مخمور تو مستم اي دوست
مي برد شيوه چشم تو زدستم اي دوست
تا كه با ياد تو پيمانه زدم روز الست
به وفاي تو كه پيمان نشكستم اي دوست
تا ز لعل لب ميگون تو رفتم از خويش
همه دانند كه من باده پرستم اي دوست
«تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق»
از بد حادثه فارغ ننشستم اي دوست
سروده هاي «نينواي دردمندان»، «حافظ آيات الهي»، «شعر راستين»، «غم نامه»، «خداوندگار سخن» و «شهريارسخن» درقالب مثنوي سروده شده اند كه دراين ميان سروده «نينواي دردمندان» را شاهرخي متأثر از واقعه دردناك و ويرانگر زلزله بم كه قلب تمام مردم ايران را نيز متألم و اندوهناك ساخت، به مردم دردمند شهر بم و مردم ايثارگر و انسان دوست ايران تقديم نموده است. وي دراين مثنوي كه با الهام پذيري از سروده «ايوان مدائن» خاقاني سروده درقالب ابياتي پراحساس و پرسوز و گداز، غلغله اي از شور و ماتم در جان مخاطب برپا مي كند و برپايه جهان بيني الهي خويش، در برابر تقدير خداوند و حكم و قضاي الهي چاره اي جز صبر و رضا نمي بيند و چشم اميد بر لطف و امداد الهي دارد:
... خاك بر سر كن زديده خون فشان
زان كه جز خاكي نماند از بم نشان
گو به خاقاني كه سربركن ز خاك
منظري بين دلخراش و هولناك
... ديده بگشا شور محشر را ببين
زير گل گل هاي پرپر را ببين
... مرحبا اي مردم ايران زمين
واصلان عالم عين اليقين
گشت حيران عالم از ايثارتان
لطف حق بادا به گيتي يارتان
... اي خداي بنده پرور اي حكيم
لطف تو عام است و احسانت قديم
رونگردانيم از فرمان تو
كفر باشد غفلت از احسان تو
از ره رحمت تو اي حي قدير
ما زپا افتادگان را دست گير
شاهرخي سروده هاي «حافظ آيات الهي»، «خداوندگار سخن» و «شهريار سخن» را به استادان سخن و معماران نظم فارسي حافظ شيرازي، فردوسي و سعدي تقديم نموده است و در قالب مثنوي با الفاظ و ابياتي موجز و با فر و شكوه به ستايش از سحربيان و قدرت كلام ايشان پرداخته است. يكي از هنرمنديهاي منحصر به فرد شاعر در سرايش اين اشعار اين است كه از نظر لفظ و معنا پردازش ادبي و ساختاري هر سروده براي ما يادآور اشعار همان شاعر است. چنانچه چينش كلمات و موسيقي كلام در سروده «خداوندگار سخن» موسيقي و لفظ پرطمطراق حماسي شاهنامه را به ذهن مخاطب متبادر مي سازد. سروده «شهريار سخن» و «حافظ آيات الهي» نيز با الگوپذيري و تأثير هنري از شيوه بيان و موسيقي كلام اين آثار سروده شده اند.
يكي از شاخصه هاي شاعر توانا و مردمي، داشتن بينش عميق اجتماعي و سياسي است. شاعر آگاه و مردمي بايد علاوه بر پرداختن به مضامين ادبي و عاطفي، ارتباطي آگاهانه و مؤثر با جهان بيرون و مسايل پيرامون خويش داشته باشد. او بايد بتواند به صورتي كاربردي و هنرمندانه مسايل اجتماعي، سياسي و فرهنگي روز جامعه را از طريق اشعار و سروده هاي خويش به مخاطب انعكاس دهد. شاهرخي نيز سروده «همتي بايد» با قلمي توانا و گفتاري بيدارگرانه به مسئله فلسطين پرداخته است. روح مبارزه و قيام در اشعار او موج مي زند و تلنگري بر خاطر مخاطب مي زند. وي اعتقاد دارد كه تمام اعتبار مسلماني به داشتن غيرت ديني است چنانچه در اسلام و سيره معصومين نيز سفارش زيادي به حفظ عزت ديني و زيربار ننگين ظلم و ستم استكبار نرفتن شده است:
بهل برادر بيدار خواب نوشين را
به عافيت طلبان واگذار بالين را
... به پاي خيز مسلمان كه وقت خونخواهي ست
ببين جنايت صهيونيان پركين را
ببين كه خيبريان آشكار و بي پروا
به خون كشند چه سان مردم فلسطين را
... به پاي خيز و به كف گير ذوالفقار علي(ع)
بزن به خيبريان ضربه هاي سنگين را
در اين جهاد مقدس خداست ياور تو
دوباره زنده كن آن اقتدار پيشين را

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14