(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 15 تیر 1390- شماره 19967

هر سو كه دويديم... (شعر)
سخنراني محمدباقر رضايي (رجبعلي) در مراسم اختتاميه جشنواره داستان كوتاه «كلك جادويي» تبريز
دنيا زير سلطه ادبيات داستاني است



هر سو كه دويديم... (شعر)

محمد مغربي
هر سو كه دويديم ،همه سوي تو ديديم
هر جا كه رسيديم، سر كوي تو ديديم

روي همه خوبان جهان بهر تماشا
ديديم ولي آينه ي روي تو ديديم

در ديده ي شهلاي بتان همه عالم
كرديم نظر نرگس جادوي تو ديديم

 



سخنراني محمدباقر رضايي (رجبعلي) در مراسم اختتاميه جشنواره داستان كوتاه «كلك جادويي» تبريز
دنيا زير سلطه ادبيات داستاني است

مراسم اختتاميه دومين جشنواره داستان كوتاه تبريز با عنوان «كلك جادويي» چهارشنبه هشتم تير در سالن اجتماعات خانه فرهنگ تبريز برگزار شد.
در اين مراسم، علي داننده مديركل فرهنگ و ارشاد آذربايجان شرقي اظهار داشت: داستان در شكل امروزي خود نوشته اي متمركز است كه مي تواند بهترين راه انتقال ارزشها و پيام به مخاطبان باشد. وي در پايان اظهارات خود، ضمن تأكيد بر استمرار كار، هدف از برگزاري چنين جشنواره هايي را زمينه سازي براي رشد و بالندگي ادبيات و عاملي جهت ظهور و بروز استعدادهاي نهفته و مكاني براي معرفي اهل قلم دانست.
بعد از سخنان داننده يكي از برگزيدگان جشنواره داستان خود را قرائت كرد و بعد گروه موسيقي به اجراي موسيقي پرداخت.
سپس ميهمان دعوت شده از تهران درباره وضعيت عمومي داستان نويسي امروز ايران سخنراني كرد و در پايان نيز جوايز نفرات برتر به اين ترتيب اهدا شد: كوروش رشنو از لرستان نفراول، محمد غلامي از همدان نفر دوم، محدثه محمودآبادي از كرمان نفر سوم و اكبر رضاپور، بابك محمدزاده، مهدي زينالي، نير صفاي باقري و شكرانه عالم به عنوان نفرات چهارم تا هشتم از تبريز، و همچنين حافظ امن زاده نفر نهم از مراغه و سندي مؤمني نفر دهم از شيراز.
موضوع جشنواره: انقلاب اسلامي، دفاع مقدس و موضوعات آزاد بود كه پس از فراخوان، 312 داستان به دبيرخانه جشنواره ارسال شده بود. از اين ميان 242 داستان به مرحله داوري راه يافتند و در نهايت 10 داستان برگزيده شدند كه لوح تقدير و جايزه نقدي دريافت كردند.
متن سخنراني ميهمان مراسم از نظرتان مي گذرد.

بسم الله الرحمن الرحيم
قبل از هرچيز اجازه بديد عيد مبعث را خدمت يكايك حضار گرامي تبريك عرض كنم. مخصوصاً به علاقه مندان نوشته و نوشتن، آنها كه عاشق قلم اند و به چگونگي آنچه كه مي نويسد، آنچه كه بايد بنويسد، اهميت مي دهند و برايش ارزشي در حد قداست قائلند.
و سلام مي كنم به جوانهايي كه استعداد داستان نويسي دارند و در اين طور جشنواره ها شركت مي كنند تا آثار خودشان را محك بزنند. روي سخن من اينجا، با همين جوان ها و والدين و اطرافيان آنهاست. طي حدوداً هفت سالي كه مسئول برنامه قصه و قصه نويسي راديو تهران بودم، هزاران نامه از جوانهاي علاقه مند به قصه نويسي دريافت كردم. اكثر آنها اصرار داشتند كه ما، در برنامه هايمان حرف هايي درباره داستان و داستان نويسي بزنيم كه پدر و مادر و بستگان آنها به اهميت داستان پي ببرند و اينقدر آنها را سرزنش نكنند و دائم به آنها نگويند فكر نان كن كه خربزه آب است.
من مي خواهم يك مقدار از اين زاويه و زواياي ديگري مرتبط با همين موضوع، خواست آن جوانها و احتمالاً همين جوانهايي را كه در جشنواره كلك جادويي شركت كرده اند، برآورده كنم.
خودتان بهتر مي دانيد كه قلم خيلي چيزها مي نويسد. يكي از آن چيزهايي كه مي نويسد، داستان و قصه است.
قصه هم مي دانيم كه مادر اغلب هنرهاست. سينما. تئاتر، موسيقي، عكاسي، نقاشي و مجسمه سازي، حتي شعر.
چون تصوير يك نقاشي يا يك مجسمه و يا شعر، اگر داستاني در عمق خود نداشته باشد، قابل تفسير نيست.
كافي است دقت كنيم به تابلو لبخند ژوكوند داوينچي. آن نگاه، آن تبسم، و آن شكل قرار گرفتن دستها، همه و همه، سرشار از داستان و قصه است. همه آن افسانه هايي كه در مورد خلق اين اثر پررمز و راز روايت كرده اند، هيچ كدام بي حكمت نيست.
شعر هم همينطور: باز باران، با ترانه، با گهرهاي فراوان، مي خورد بر بام خانه، يادم آرد روز باران...
مي بينيد كه همه اش قصه است.
اين از هنرهايي كه كمي دورترند. هنرهاي نزديكتر كه ديگر بحثي در موردشان نيست: يعني سينما و تئاتر كه هنرهاي مسلط بر زندگي مردم اند و خودشان هم كاملاً زير سلطه داستان هستند.
پس نتيجه مي گيريم كه امروزه، دنيا زير سلطه داستان است.
با همين داستانهاست كه مي خواهند روي همه تأثير بگذارند و مردم ما را به طرف خودشان جذب كنند.
بنابراين، ما ناچاريم به داستان، بيش از پيش اهميت بدهيم، و لااقل نه بيشتر از ديگران، در حد همانها برايش ارزش قائل باشيم.
چون پيشينه داستان نويسي در كشور ما، از همه دنيا اگر نگوييم بيشتر، غني تر و ارزشي تر (نسبت به دين و فرهنگ مان) است.
ما امروز هر چقدر براي ارتقا و اعتلاي هنر داستان نويسي تلاش كنيم، كم است.
داستان نويسي، هنري ريشه اي و اساسي است. همه ما بايد در پيشرفت و گسترش اين هنر، دست به دست مسئولان فرهنگي بدهيم تا استعدادهاي فراوان و بالقوه را از سرتاسر ميهن اسلامي مان شناسايي كنيم و پرورش دهيم.
من از مديران و مسئولاني كه همت كرده اند اين جشنواره را به راه انداخته اند و به سرانجام رسانده اند، تشكر مي كنم.
وظيفه خود مي دانم به آنها دست مريزاد هم بگويم. زيرا مي بينم شور و شوقي مضاعف براي حركتهاي بعدي شان اندوخته اند. ما بايد مطمئن باشيم كه چنين حركتهاي مفيد فرهنگي ادامه مي يابد و مي تواند استعدادهاي بيشتري را كشف و به فرهنگ اين جامعه، تقديم كند. استعدادهايي كه طبيعتاً در پي توجهات بعدي به شكوفايي مي رسد و اگر چنين عنايت هايي نباشد، در همين آغاز شكفتن، پژمرده خواهند شد.
شايد عده اي از دوستان (يعني همان والدين و بستگان و اطرافيان كه در اول سخن به آنها اشاره كردم) هنوز به اهميت داستان پي نبرده باشند.
هنوز هستند كساني كه از چرايي و چيستي داستان بي خبرند و آن را كاري دوركننده از درس و زندگي مي دانند.
براي همين، وظيفه ماست كه هميشه و همه جا، ضمن تأكيد بر خاصيت داستان و داستان نويسي، در جهت تبيين آن به مردم هم، جلسه ها و سخنراني هايي برگزار كنيم با اين توجيه محكم كه اين هنر، يكي از ابزارهاي مهم در فرآيند تكامل اجتماعي و توسعه فرهنگي است.
متأسفانه حتي در بخش هاي فرهنگي كشورمان هم، عده اي هستند كه هنوز اهميتي براي اين قضيه قائل نيستند با اين كه از قبل آن، نان هم مي خورند. ناشري، كتابي از يك نويسنده جوان به چاپ رسانده. اين ناشر خودش را موظف مي داند حق الزحمه همه دست اندركاران اين كتاب، از حروفچين و طراح، چاپخانه و راننده اي كه كتاب ها را از صحافي به انبار مي برد را پرداخت كند. اما در مورد دستمزد نويسنده به هيچ وجه خودش را ملزم نمي داند. قرارداد را هم طوري مي نويسد كه در مورد پرداخت حق الزحمه نويسنده، تعهدآور نيست. فقط اين هست كه پرداخت حق التحرير نويسنده منوط به زماني است كه كل كتاب ها به فروش رود، كه البته مي دانيد گرفتن آمار چنين وضعيتي، كار نويسنده نيست و كسي كه بايد دائم در انديشه شكار سوژه و نوشتن باشد، نمي تواند مراقب ناشر و نگران سرنوشت كتابش باشد. نتيجه اين كه دلزده مي شود و عطاي اين كار را به لقايش مي بخشد.
اين كم توجهي عمومي نسبت به سرنوشت ادبيات داستاني، به خود نويسندگان هم برمي گردد. البته به نويسندگان حرفه اي، وگرنه جوان ها كه پاك و معصومند و هنوز به هزارتوي مناسبات دروغين راه پيدا نكرده اند.
آنچه كه باعث شده افراد جامعه ما به اين هنر، بي توجه و بي تفاوت باشند، به نظر قاطع من، طرز نگارش داستانهاست. اغلب نويسندگان حرفه اي ما، داستان هايشان را به شكلي مي نويسند كه در ارتباط يافتن با مردم، دچار مشكلات اساسي است. يعني سبك و سياق و حتي موضوع و مفهوم داستان ها طوري است كه انگار با متن زندگي مردم فرسنگها فاصله دارد.
اغلب آنها، مسائلي را كه مطرح مي كنند، مسائل مردم نيست. مسائلي است كه در زندگي قشر معدود و محدودي از جامعه مي گذرد. قشري كه شايد جمعيتش نيم درصد كل جمعيت ما هم نباشد.
متأسفانه نويسندگان مدعي ما، هميشه و در اغلب موارد، مي خواهند مناسبات و چند و چون زندگي همين قشر اندك را به زندگي مردم عادي (والبته شريف و نجيب)، تحميل كنند. براي همين است كه مردم آثارشان را نمي خوانند. و براي همين است كه اوضاع ادبيات داستاني بروفق مراد نيست. آخر، زندگي و مناسبات يك عده شبه روشنفكر، يك عده آدم هاي به آخرخط رسيده، مرفه بي درد، بي اعتقاد حتي به زيبايي ها، و بدون مرام و معرفت، چه دردي از مردم را دوا مي كند؟
اگر چنين زندگي هايي تصوير شوند براي عبرت، يك حرفي! مسئله اين است كه اين نوع زندگي ها، به عنوان زندگي موجود و محترم، حتي محتمل و محتوم، مطرح مي شوند و اغلب رمانها و داستانهاي ما سرشار است از چنين زندگي هايي.
همين است كه مردم كشيده مي شوند به سمت داستانهاي ساده تر و نزديكتر به خود؛ چاره اي ندارند.
مقصر، نويسنده هايي اند كه انگار از قله قاف آمده اند و انگار خيلي درشت اند و ايجاب مي كند كه مردم را ريز ببينند. اين نگاه ناجوانمردانه به مردم بي زبان و نجيب، نتيجه اش انزواي نويسنده را در پي دارد و پناه بردنش به سمت پست مدرنيسم را. كه اين ديگر به كل با وضعيت جامعه ما و مردممان نه تنها ناهمخوان بلكه حتي تضاد هم دارد.
نويسندگان جوان ما، اگر مي خواهند مردم داستانهايشان را بخوانند، بايد ياد بگيرند كه براي فهم عمومي داستان بنويسند، نه براي عده اي خاص به نام منتقد.
هر نويسنده اي براي رضايت منتقدها داستان نوشت، نابود شد.
همان منتقدها نابودش كردند. چون آنها هم بالاخره از سليقه هاي مختلف برخوردارند و با همديگر جنگ و دعوا دارند. اگر يك منتقد از داستان شما تعريف كرد، منتقد ديگري كه نه با شما، بلكه با آن منتقد دشمني دارد و دنبال سوژه اي مي گردد براي كوبيدن او، و زيرسؤال بردن نظراتش، داستان شما را به شدت مي كوبد.تا حال او را بگيرد و اين وسط، شماييد كه قرباني مي شويد. البته بعضي از نوشته هاي خاص و داستانهاي خاص و نويسندگان خاص، در جاي خودشان محترمند و ما هم بايد آنها را قدر بدانيم و بخوانيم، اما اغلب آنها نبايد گلايه كنند كه جامعه كتابخوان نيست و وضعيت نويسندگي خراب است و نتيجه بگيرند كه كل جامعه اينطوري است. نه، جامعه ماكتابخوان فراوان دارد اما آنها اثري كه مناسب شان باشد پيدا نمي كنند.
بگذريم و نتيجه بگيريم كه بزرگترين مشكل ادبيات داستاني ما در حال حاضر، همين است. اين كه نويسنده هاي خاص نويس، به حق خودشان و مخاطب محدود و مخصوص خودشان قانع نيستند و انتظار دارند كه آثارشان در حيطه عام هم خريدار داشته باشد و چون ندارد، سعي مي كنند مردم را به طرفداري از آثار سطحي متهم كنند درحالي كه مردم، آنقدرها هم كه آنها مي گويند، علاقه اي به آثار سطحي و سخيف ندارند و البته چاره اي هم ندارند. بالاخره بايد با آثاري خودشان را سرگرم كنند يا نه؟ اين فرايند، وضعيتي را به وجود آورده كه نه تنها راضي كننده نيست، نگران كننده هم هست.
يعني درحال حاضر، تغذيه روحي و معنوي علاقه مندان به داستان و رمان درحيطه عمومي، توسط كساني صورت مي گيرد كه داستانهاي به اصطلاح عامه پسند مي نويسند. اما اين كار متأسفانه يك ايراد مهم و اساسي دارد. نوشته ها و آثار آنها از نظر فكري و فرهنگي، مثل آثار نويسندگان مدعي، مشكل دارد، به اضافه اينكه از نظر فني و نگارشي هم از ضعف هاي اساسي رنج مي برد. البته مشكل فرهنگي آثار اينها با مشكل فرهنگي آثار آنها يك تفاوت مهم دارد و آن اين كه، مدعي ها آگاهانه با فرهنگ و سنت اينجايي چالش دارند و اينها، ناآگاهانه و غيرمستقيم اين چالش را به وجود مي آورند.
نتيجه اين كه، نه آنها رضايت مي دهند كه كمي پايين تر بيايند از برج عاجشان، و نه اينها بلدند يك كمي بالاتر بروند و جاي خالي آنها را پر كنند.
اين وسط، خدا كند جوان ها تحت تأثير اين ناهماهنگي ها و بي ملاحظه گي ها و كج فهمي ها قرار نگيرند. خدا كند استعدادشان هرز نرود و اميدوارم سر در لاك خود داشته باشند و فقط مطالعه كنند.
آن دسته از اهالي مطالعه هم كه از دوران جواني بر گذشته اند و جا افتاده اند و تحت تأثير اين و آن قرار نمي گيرند، خودشان بلدند چه كار كنند. به عنوان مثال مي روند سراغ كتابهاي كلاسيك و رمان هاي معتبر و داستان هاي نويسندگان خوش فكر و سالم.
عده اي هم كه به كتاب هاي حوزه دفاع مقدس و آثار مستندگونه و خاطره اي علاقه مندند، مي روند. به سمت كتابهايي مثل «دا» و اين البته خوشحال كننده است. چون كتابي مثل «دا»، هم عامه پسند است، هم از نظر فني و نگارشي، طوري تنظيم و تدوين شده كه براي افراد روشن تر هم راضي كننده است.
پس اين كتاب مي تواند براي نويسنده هاي جوان، يك الگو باشد، و چشمه اي كه از آن مي شود تا بي نهايت سوژه شكار كرد و الهام گرفت.
متاسفانه ادبيات دفاع مقدس ما، آثاري اين چنين كم دارد و نمي تواند پاسخگوي تشنگي جوانها باشد. علتش هم روشن است. براي ادبيات دفاع مقدس بايد همان سال هاي اول، فوندانسيون محكمي ساخته مي شد كه نساختند.
حالا ما بايد بر روي زميني، خانه ادبيات ارزشي مان را بسازيم كه آن را گودبرداري نكرده اند و به اصطلاح شناژبندي هم نشده و اين خيلي سخت است، اما ناممكن نيست. مي شود با درايت مسئولان اهل فن، تمهيداتي برايش انديشيد تا اميدوار باشيم كه آثار مهمتر و بهتري توسط نويسندگان حرفه اي عرضه بشود.
جوان ها هم به نظر من، اگر فكر مي كنند چون در جبهه هاي جنگ حضور نداشتند، نمي توانند درباره دفاع مقدس داستان بنويسند، اشتباه مي كنند. آنها مي توانند «تأثرات» خودشان را از جبهه جنگ، بنويسند و مي خواهم تاكيد كنم كه اگر بيشتر مطالعه كنند و ياد بگيرند كه چطور مي شود رمان و داستان خوب نوشت، مي توانند با تخيل، آن لحظه ها را بازآفريني كنند و بنويسند.
همه نويسنده ها كه هرچه را نوشته اند، تجربه نكرده اند.
حتي در مورد انقلاب هم مي شود اين را گفت. مگر رمان بينوايان ويكتورهوگو كه در مورد انقلاب فرانسه است، همه اش در مورد انقلاب حرف مي زند؟ 90 درصد اين رمان در مورد مسائل اجتماعي و عاطفي است و در حواشي اين مسائل، گريزي هم به مسائل انقلاب زده است. پس شما كافي است فقط شناختي دقيق و ريشه اي از انقلاب و دفاع مقدس پيدا كنيد و بعد باتوجه به آن شناخت، حوادث معمول اما هميشگي زندگي را دستمايه يك كار داستاني قرار بدهيد و پيچ و تابهايي از آن شناخت را هم در لابه لاي اثر تعبيه كنيد.
اين مي شود يك رمان يا يك داستان در مورد جنگ يا در مورد انقلاب. البته شناخت شما بايد دو سويه باشد. يك شناخت در مورد موضوع و يك شناخت درباره اجرا، كه شما بايد نحوه تلفيق آنها را هم بياموزيد.
تخيل در اين فرايند، بسيار مهم است و نبايد آن را دست كم گرفت. البته تخيل واقع گرايانه و مبتني بر حقايق. تخيلي كه ما به ازاي بيروني و حقيقي داشته باشد و با فرهنگ و سنتهاي ما هم مرتبط باشد. مثل تخيل هاي ماركز در رمان صد سال تنهايي كه با فرهنگ بومي شان كاملا منطبق است. با اين اهرم و ابزار نيروشمند، ما مي توانيم گنج هايمان را از اعماق تاريخ و زمان بيرون بكشيم و از فراموشي نجاتشان بدهيم. اگر مي پرسيد كه تخيل را چطور مي شود فعال كرد، بايد بگويم خيلي سخت است اما با تمركز و آرامش و فكر سالم مي شود آن را به خدمت گرفت. ببخشيد كه وقتتان را گرفتم.
سخنم را با جمله اي از يك منتقد جهاني به نام «استيونسون» به پايان مي برم.
مي گويد: دو وظيفه هست كه انجامش در عهده هر كسي است كه به عالم نويسندگي گام مي نهد. يكي، وفاداري به حقيقت واقع، و ديگري نشان دادن حسن نيت در عرضه حقايق.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14