(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 21 تیر 1390- شماره 19972
PDF نسخه

شعارهايت را قورت بده!
دانستن حق تو نيست!
خشت اول
برداشت دوم
بوي بارون
ساعت 25
اتاق انتظار
گردش گودري



شعارهايت را قورت بده!
دانستن حق تو نيست!

دنياي بي حدومرز مجازي، دقيقا شبيه به همان چاقوي جراحي است كه سالها قبل، ضرب المثلي شد در تاريخ عبرت هاي انسان، يا همان انگشتر عزل و نصب جناب ابامكربن حيله؛ عمروعاص لعنت الله عليه؛ كه در طرفه العيني حق و باطل را به هم آميخت...دنياي مجازي امروز نيز دو روي
سكه اي است كه خير و شر در اغلب موارد در سايه اي سياه، خود را نشان نمي دهد، چرا كه دنياي دوست داشتني آدم ها، به شدت درگير شعارها و شعرهاي رنگارنگي است كه در تاروپود خود آن چيزي كه مي گويند نيستند. در اين جدال ثانيه به ثانيه، «سانسور» و «مميزي» از آن دست دستاويزهايي است كه خيلي ها را فريب مي دهد درست مثل داستان «آزادي بيان». و البته كه در اين داستان، عبرت هايي است كه اهل يقين آن را مي گيرند اما اهل احساس ـ كه ما باشيم ـ بيشتر پشت پرده را نمي بينيم...سطرها و ستون هاي امروز، گشت وگذاري است در ماجراي سانسور اطلاعات و نقض حق اصلي بشر يعني دانستن در كشورهاي مدعي آزادي و رعايت حقوق بشر آن هم به استناد اسناد خودشان نه قصه هايي كه برخي روزنامه نگاران و دوستان داخلي مي بافند و مخاطب را «هويج» فرض مي كنند كه از قصه سرايي خوشش مي آيد آن هم بدون اطلاعات و اسناد...
تحريريه نسل سوم
رسانه خريدني است
به خاطر بسپار!
نويسنده و شاعر آلماني، خالق اثر ماندگار «كمدي الهي» حدود دو قرن پيش با پيش بيني اينكه روزي «دروغ» سراسر دنياي غرب را فرا خواهد گرفت، گفته بود كه «حقيقت» بايد به طور دائم تكرار شود زيرا دروغ نه تنها از سوي تعداد اندكي بلكه توسط تعداد زيادي از افراد هميشه و درهمه وقت اشاعه داده
مي شود....يعني دو قرن پيش هشدار داده بود كه دروغگوها جمعيت و حزب شان روز به روز دارد بيشتر
مي شود اما حيف كسي حرفش را جدي نگرفت، ما هم كه نبوديم تا بشريت را نجات بدهيم!
گوته البته هرگز به فكرش نمي رسيد كه روزي روزگاري دروغ، عنصر اصلي توليد خبر در رسانه ها مي شود و
دوره هاي مختلفي براي
«دروغ سازي» پيش روي خبرنگاران مي گذارند. در واقع طفلي نمي دانست كه روزي و البته شبي ـ كارشناسان روي زمانش زياد بحثي ندارند ـ قواعد دروغ نويسي و دروغ پراكني و دروغ پردازي، به عنوان پلكان اصلي پيشرفت و جذب مخاطب براي ابررسانه ها شناخته خواهد شد.
اگرچه، منابع مالي تامين كننده هر رسانه و دستگاه و آژانس خبري، بدون ترديد حكم پدرخوانده اي را دارند كه خط مشي و اصول اصلي
روزنامه نگاري را در دست خود
مي گيرند و همين وابستگي اقتصادي است كه شعار دانستن، حق مردم است، را تفسير مي كند به دانستن، حق مردم است مگر اينكه ما يعني رسانه و يعني تر صاحبان مالي
رسانه ها نخواهيم!
و اين نكته در همه جاي دنيا فراگير است؛ براي همين يادتان باشد و يادمان باشد، «جوگير» نشويم كه «رسانه مستقل» رسما يك عبارت فانتزي است و شعار «دانستن، حق مردم است» نيز يك شعر نو است كه ريتم و وزن قشنگي دارد ولي هيچ محتوا و مصداق و مفهومي ندارد!
چون بي طرفيم
سانسور مي كنيم
به اين خبر توجه كنيد: يك درصد از مردم آمريكا كه قشر ثروتمند اين كشور را به خاطر جايگاه سياسي خود، تشكيل مي دهند، يك چهارم درآمد هر آمريكايي برابر با 40 در صد از ثروت ملي را از آن خود مي كنند در حالي كه مردم از آن بي خبرند. همين يك درصد قشر مرفه آمريكا، حامي نمايندگان كنگره و دولتمردان هستند و ترجيح مي دهند براي حفظ دارايي خود مردم را در دريايي از اخبار دروغ سرگردان كنند. دست بر قضا همين يك درصد دقيقاً همانهايي هستند كه از دروغ بودن اين اخبار هم مطلع هستند.
اگر بخواهيد پشت پرده اخباري مثل گزارش مسجد مركز ترور نزديك منطقه صفر عراق يا اخبار مربوط به قرآن سوزي تري جونز و تمام جار و جنجالهاي مربوط به اين اخبار و گزارش ها را در فاكس نيوز پيدا كنيد، شايد گزارش جان هال، خبرنگار و تحليلگر سابق فاكس نيوز بتواند تاحدودي اين پرده را كنار بزند.
اگر بخواهيد درباره تمام اهداف و سياست هاي فاكس نيوز در گسترش اسلام هراسي و ديگر ترس هايي كه اين شبكه در سراسر جهان در اذعان عمومي القا مي كند بايد بيشتر درباره شخصيت رئيس اين شبكه يعني «راجر ايل» بدانيد. در گزارش خبرنگار سابق فاكس نيوز روي اين مسئله به طور جدي بحث شده است كه چرا اين شبكه به كارخانه اي از محصولات ترس و واهمه در بين افكار عمومي تبديل شده است. خب به هر حال هر خوش خدمتي يك قيمتي دارد و براي همين هم اين شبكه تلويزيوني سال گذشته 816 ميليون دلار از ماليات شهروندان آمريكايي را به عنوان بودجه دريافت مي كند و به توپخانه رسانه اي خود بيش از پيش مي رسد.
فاكس نيوز از زماني در آمريكا به عنوان شبكه اي استثنايي مطرح شد كه راجر ايل جرات كرد وارد سياست پيچيده آمريكايي شود. به طور مثال در زمان انتخابات آمريكا در سال 1988 فاكس نيوز با پخش تصاويري نگران كننده از ريگان او را مبتلا به بيماري آلزايمر معرفي كرد و حزب رقيب يعني بوش پدر را يك گام به جلو پيش راند.
البته بازهم يادتان باشد، استفاده از ترفندهاي حساب شده رسانه اي در اين صحنه جنگ تمام عيار، بدون حساب و كتاب نيست، يعني اينطور نيست كه ما يك چيزي ببينيم و بخواهيم كپي كنيم و مثلا پاتك بزنيم، اول بايد اصول را آموخت، در اصول پيشرفت كرد و بعد با استفاده از بنيان هاي اطلاع رساني، دست به خلاقيت و به هم ريختن معادلات ذهني مخاطب شد در غير اينصورت نمي توان كاري كرد كه در سال 2010 بسياري از شهروندان امريكايي فكر كنند هنوز در ايران «رايانه» نيامده و مردم همچنان با چهارپايان به اين سو و آن سو
مي روند!
بي بي سي هم مثل فاكس نيوز فرزند حاميان مالي خود است و شعار
بي طرفي به عنوان خنده دارترين شعار جهاني، تنها براي جذب بيشتر مخاطب «سرگردان، لجوج و خسته» است، مخاطبي كه در گشت و گذار رسانه اي با بي بي سي مواجه
مي شود، مخاطبي كه با خودش و محيط پيرامونش لج كرده است و ديگردوستي را انتخاب كرده و مخاطبي كه از برخي بدسليقگي هاي اطرافش بويژه در حوزه اطلاع رساني، خسته شده و به اين شعار زيبا روي خوش نشان مي دهد.
يكي از سياست هايي كه بي بي سي مدتهاست در پيش گرفته است پخش برنامه هايي براي محو تدريجي جنگ در فلسطين و ظلم هايي است كه در طول ساليان متمادي صهيونيست ها به فلسطيني ها روا داشته اند، در حالي كه اين قطعه از كره خاكي، بدون هيچ اتفاقي، هم داراي ارزش هاي خبري است و هم در دل خود عناصر خبري را جاي داده است اما... چندي پيش يكي از شبكه هاي راديويي بي بي سي در يك برنامه موسيقي آهنگي را كه عبارت «فلسطين را آزاد كنيد» را داشت پخش و سانسور كرد، در واقع كلمه فلسطين را سانسور كرد. اين اقدام واكنش هايي را در پي داشت و بسياري از فعالان صلح از اين اقدام بي بي سي انتقاد كردند. به فاصله چند روز آهنگ ديگري از همان شبكه راديويي پخش شد كه عبارت «نوار غزه» از انتهاي شعرها حذف شده بود. دقت كنيد؛ آنها نه يك عبارت سياسي و يا عبارت انساني بلكه نام يك مكان جغرافيايي و يك توصيف ساده از مكاني كه هنوز وجود دارد را حذف كردند...اما اين تنها يك طرف سكه بي طرفي(!)
بي بي سي است؛ چندي بعد همان رسانه، يك قطعه موسيقي با عنوان «من تنها يك كاغذ
مي خواهم» را پخش كرد كه در اشعار آن كلمه «تل آويو» بارها تكرار شده بود! اگر بي بي سي كلمه نوار غزه را به خاطر حفظ بي طرفي و انجام مسئوليت حرفه اي حذف مي كند پس چرا در مورد تل آويو چنين كاري را انجام نمي دهد؟
اخير نيز موتور جست وجوي گوگل كه ظاهرا خيرخواه بشردر همه نقاط جغرافيايي عالم است، جست وجو براي كاربران ايراني را محدود كرده است، چرا كه به زعم اربابان و حاميان مالي خود، ايران در تحريم است و تحريم اطلاعاتي، مهمترين بخش از اين به اصطلاح جنگ نوين با جمهوري اسلامي ايران است.
شاهد از افغانستان رسيد!
روزنامه اكونوميست شنبه همين هفته گزارش جالبي از انتشار يك كتاب جديد منتشر كرد: يك مقام رسمي و ارشد سازمان جاسوسي آمريكا، سيا، به افغانستان فرستاده مي شود تا درباره مردي كه گفته مي شود يكي از مقامات ارشد القاعده است، تحقيق كند و بعد از ماه ها بازجويي و تحقيق درباره خانواده و گذشته مرد دستگير شده توسط نيروهاي نظامي آمريكا ساكن اين كشور(!) در گزارشي
چند صد صفحه اي درباره ادعاي آمريكايي ها اظهار شك مي كند و به صراحت مي نويسد كه اين مرد هيچ ارتباطي با گروههاي تروريستي ندارد. ولي رئيسش بر اساس گزارش هاي او به اين نتيجه مي رسد كه فرد دستگير شده داراي اطلاعات مهم و حياتي است كه مي تواند در رسيدن به مقام ارشد القاعده سازمان سيا را كمك كند.(!)
«گلن كارل، افسر ارشد و يكي از مسئولان بلندپايه سابق سازمان سيا حالا كتابي درباره روند و سير مطالعاتي و تحقيقاتي سازمان سابقش در
جست وجوي القاعده و گروههاي تروريستي مي نويسد كه هرچند با توجه به فشار مقامات اين سازمان از ذكر نامهاي دستگيرشده ها خودداري كرده است ولي صراحت به كار رفته در اين كتاب به نظر مي رسد براي جذابيت آن كافي بوده است.
در كتاب كارل با عنوان «بازجو: يك تجربه» گفته شده است كه سازمان سيا در همان ابتداي تحويل گزارش بازجو 100 صفحه اول گزارش 250
صفحه اي يا بيشتر را نابود كرده است و حتي بعد از گزارش دو سال طول
مي كشد كه اطلاعات مجاز از سوي اين سازمان به انتشار برسد.
كارل در كتاب نهايي كه منتشر كرده است، مي نويسد بعضي از صفحات كتابش سياه تر از سفيد هستند و معني اين عبارت را خودش اينگونه توضيح مي دهد كه در ويرايش جملات و كلمات كتاب با سختي زيادي مواجه بوده است چرا كه بعضي از اطلاعات گزارش تقريباً 300 صفحه اي ناپديد شده بودند و مجبور بوده كه بعضي از جملات را نيمه كاره رها كند و حتي به خاطر همين در پاورقي هاي بعضي از صفحات از خواننده عذرخواهي
مي كند.
ضمن اينكه نيويورك تايمز چندي پيش در گزارشي جنجالي فاش كرد كه «گوگل» در 94 درصد از موارد اطلاعات مورد نظر كاخ سفيد درباره كاربران را بدون هيچ مقاومتي در اختيار آنان قرارداده است. در اين گزارش ابراز نگراني شديد مدير گوگل از سياست هاي كنترلي شديد برخي دولت ها عنوان شده بود كه شايد در آينده شاهد شكنجه و زنداني شدن كاركنان محلي شركت هايي همچون گوگل در ديگر كشورها باشيم.
اين در حالي است كه گوگل براي نخستين بار آمار مربوط به درخواست دولت هاي مختلف براي دريافت اطلاعات كاربران و سانسور محتويات جست وجوگر اين شركت را منتشر كرده است. بر اساس اطلاعات منتشر شده، برزيل، آمريكا و بريتانيا بيشترين درخواست را از گوگل براي دريافت مشخصات كاربران داشته اند.
ببخشيد چند لحظه...
اين چند خط كه نوشتيم به اين معنا نيست كه ما خيلي كاردرست تشريف داريم و اطلاع رساني ما در حد «بنز» است و اتول قراضه هاي بي بي سي و سي ان ان و ...حالا حالاها بايد دنبال ما بدوند؛ خير! اتفاقا عملكرد ضعيف و كليشه اي و گاه جانبداري هاي به شدت تابلو در بحث اطلاع رساني رسمي در كشور ما باعث شده، مخاطب با وجود ترديدهايي كه نسبت به بيگانگان دارد، او را رفيق خود حساب كند و رسانه اش را محرم بداند و اخبار او را به اخبار داخلي ترجيح دهد. براي نمونه شما در طول روز با حجمي از اخبار متنوع در روزنامه ها و خبرگزاري ها مواجه هستيد كه هيچ جايي در راديو و تلويزيون ندارند! يا مدل انعكاسشان در رسانه ملي با اين رسانه ها، حتي همين روزنامه كيهان، متفاوت است! مخاطب فهيم كه در پي دانستن است، با خود خلوت مي كند كه چرا نبايد خبري كه در رسانه هاي رسمي كشور منتشر شده، را در رسانه ملي ببيند و همين خبر همراه با تحليل و كمي پيازداغ اضافه، در رسانه خارجي پخش مي شود...هيچ كس منكر
مصلحت ها نيست، اما بايد قبول كنيم، دوره «هيچي نگو، هيچكي نمي فهمه!» تمام شده و كوچكترين اتفاقي اگر ارزش رسانه اي داشته باشد، در كوتاه ترين زمان ممكن به سمع و نظر مردم مي رسد؛ چه بهتر كه كانال اين اطلاع رساني، كانال رسمي نظام باشد وگرنه همه اين سطرهاي امروز صفحه ما، براي خوردن يك جرعه آب خنك از لب كوزه، به حساب مي آيد؛ آن هم در اين گرماي سمج تيرماه. ضمن اينكه «جمهوري اسلامي» طرفدار مميزي است همان طور كه هر عقل سليمي طرفدار مميزي است و البته مميزي با سانسور خيلي تفاوت دارد. اما عقل سليم؛ شما از صبح براي كار، درس، تفريح و...از خانه خارج شديد و تا غروب و يا بعد از آن بيرون بوده ايد، حالا با كمي تامل، همه اتفاقات را در ذهن مرور كنيد. به خانه رسيده ايد؛ دختر 11ساله تان، خواهر 17 ساله تان، مادرتان و حتي پدرتان از شما مي پرسد چه خبر؟ امروز چطور بود؟
شما همه آنچه كه برايتان اتفاق افتاده و يا در خيابان ديده ايد و شنيده ايد، برايشان تعريف مي كنيد و يا براي هر يك با توجه به فهم و عقل و سن شان، چيزهايي را گلچين مي كنيد؟ آيا از فحاشي چندنفر در خيابان(...) كه با هم دست به يقه شده بودند به خواهرتان مي گوييد؟ يا از تن فروشي يك زن و هرزگي يك مرد در خيابان(...) با مادرتان صحبت
مي كنيد؟ و...عقل سليم مي گويد يك مادر وقتي صحنه زشتي را در خيابان ديد، اجازه ندهد دختر يا پسر خردسالش هم آن را ببيند، عقل سليم مي گويد اگر فيلمي داراي صحنه هاي خشونت آميز و يا مباحث غيراخلاقي بود، پدر خانواده نسخه مميزي شده فيلم را براي خانه تهيه كند، عقل سليم مي گويد...عقل سليم حواسش هست كه به اسم «رسانه بي طرف» و شعار «دانستن حق مردم است» فريب نخورد؛ همه رسانه هاي عالم، فيلترهايي براي مخاطب دارند و مخاطبان خود را
دسته بندي مي كنند و همه چيز را هم به همه كس نمي گويند...عقل سليم حواسش هست، به اسم روشنفكرنمايي، «سانسور» را توي سرش نكوبند؛ سانسوري وجود ندارد، مميزي يك پديده پذيرفته شده در تمام دنياست، هركسي با آن مخالف است، مشكلش جاي ديگري است و اصولا آن فيلم هاي مورد اشاره را به صورت اورجينال به خانه مي برد و همه خانواده با هم تماشا مي كنند!

 



خشت اول

واقعا اين مائيم؟!
در ميان اهل رسانه، عبارتي وجود دارد به نام «كاناليزه شدن». به اين معنا كه خبرها بعد از عبور از كانال هاي معين و مشخص به دست افراد مي رسد و به عبارتي آن افراد در معرض نسيم مستقيم جريان اطلاعات قرار
نمي گيرند. اين قصه زماني خطرناك مي شود كه يك مدير يا يك مقام مسئول در كشور، دريافت كننده اين گونه اخبار باشد، در نتيجه، پندار و گفتار و رفتار آن مدير يا مسئول نيز بر اساس همان جريان خاص، كاناليزه
مي شود و اين در ميان افرادي كه خود را در معرض وزش مستقيم و بي واسطه اطلاعات قرار مي دهند، به نوعي بي اعتمادي منجر مي شود و در اصطلاح مي گويند آن فرد اخبار كاناليزه شده را دريافت مي كند و تحليل ها و رفتارش نيز بر اساس همان كانال خاص دريافت اطلاعات است. اين اتفاق در ضمن به مديريت و جامعيت آن فرد مدير نيز ترديدهاي جدي وارد مي كند.
حالا تصور كنيد، جريان كاناليزه شده اطلاعات بر يك جامعه سايه بيندازد؛ بعد از مدتي، آن جماعت يا جامعه با توجه به جريان نسيمي كه در مسيرش تنفس كردند، فكر مي كند، حرف مي زند، رفتار مي كند و...
مثال ساده اش مي شود بمباران رسانه اي مديران و يا تكرار برنامه هاي
رسانه اي خاص براي مردم. براي مثال، اطرافيان رييس جمهور يا رييس مجلس دائم او را در بمباران خبري بولتن ها، ويژه نامه ها و بريده جرايدي قرار دهند كه حاوي اخبار تلخ از بي عدالتي، افزايش جرم و جنايت و همچنين وضعيت ناگوار دادگاه ها و قضات و...باشد. بدون ترديد آن رييس محترم در اولين حضور
رسانه اي با عتاب قوه قضائيه را مورد خطاب خود قرار مي دهد كه مثلا چرا قوه قضائيه به داد مردم نمي رسد و...؟
و يا به عكس، هر روز بمباران رسانه اي بر مبناي كاهش قيمت ها، رضايت 200درصدي مردم از هزينه هاي زندگي و افزايش 300درصدي اميد به زندگي و...باشد؛ بدون ترديد آن آقاي رييس در هيچكدام از تريبون هايش درباره گراني و برخورد با آن صحبت نمي كند و اگر جايي كسي هم چيزي بگويد او را متهم
مي كند به سياه نمايي چرا كه در جايگاهي نشسته كه جريان عظيمي از اطلاعات با شكل و شمايلي كه عنوان شد، در اختيار اوست و اين با آنچه در جامعه وجود دارد، متفاوت است!
خطر اصلي اخبار كاناليزه و البته تك قطبي بودن فضاي رسانه اي مسئولان، اين است كه بعد از مدتي، جريان حاكم بر كانال اطلاعاتي، بر ذهن و فكر و قول و عمل آن مسئول و يا نهاد سايه مي افكند و تغيير اين رفتار به شدت سخت و هزينه بر است. سخت تر از اين نفوذ چنين توده خطرناكي بر خانه فكر و عمل مردم جامعه است، وقتي اخباري به صورت مكرر و متعدد درباره يك موضوع خاص دائم براي افراد جامعه توليد و بازپخش شود، آن موضوع، دغدغه اصلي ذهن جست وجوگر جامعه خواهد شد.
مثلا در صدر اخبار هر روز و هر شبكه، احتمال زلزله، عنوان شود؛ بدون ترديد بعد از مدتي، مردم، خودآگاه و يا ناخودآگاه در جست وجوي راه حل براي فرار از زلزله هستند، از خريد مسكن مقاوم گرفته تا تدارك براي مهاجرت و خريد ويلا در شمال كشور و...كمي از بالاتر به اين پديده نگاه كنيم، عقب ماندگي تاريخي ملت ايران بر اساس يك تحقير تاريخي بوده است چنانكه «ايراني» و همه محصولات و مشتقاتش همواره در برابر ديگران ـ شرق و غرب ـ ذليل و ناتوان بوده است! تكرار اين تحقير ملي از تريبون هاي رسمي و مديران ارشد كشور، به يك «باور ملي» تبديل شده بوده كه با انقلاب و بويژه در جريان دفاع مقدس 8ساله تا حدود زيادي جبران شد.
ببخشيد لطفا كمي از روزنامه فاصله بگيريد! به دوردست نگاه كنيد و كمي جملات بالا را در ذهن مرور كنيد! يك دقيقه تامل كنيد...ممنونم!
حالا تصور كنيد صبح در محل كارتان، تلويزيون را روشن كرديد و در يك شبكه دارند جواني را نشان مي دهند كه به جرم قاچاق مواد مخدر دستگير شده است و تصوير شطرنجي اش همراه با دست هاي دستبندخورده حكايت تكراري رفيق ناباب و ذغال خوب را به سمع و نظر شما مي رساند. ظهر روزنامه را ورق مي زنيد و عدل صفحه پرمخاطب حوادث را با لذت(!) مطالعه مي كنيد و داستان قتل يك دختر دانشجو توسط همكلاسي اش با ضربات چاقو، تعرض دو جوان به يك خانم ميانسال در حاشيه شهر، خودكشي سه دختر جوان در يك ساختمان متروكه و كلاهبرداري ميليوني يك جوان 17 ساله از 24 هنرمند و ورزشكار را از محضر چشم هايتان به معبر مغزتان مي رسانيد و در خاطر شريف ثبت مي كنيد. شب در منزل بازهم تلويزيون را روشن مي كنيد و با جواني مواجه مي شويد كه در برابر يك هنرمند ـ بخوانيد بازيگر چهره ـ نشسته و چهره اش مشخص نيست اما كلكسيوني از درد و رنج و خلاف و گناه است! خيلي راحت از آلودگي هايش
مي گويد و شما ضمن شنيدن و تعجب كردن، به علامت منهاي شانزده كنار تصوير هم نيم نگاهي مي اندازيد! دستتان يكدفعه مي رود روي كنترل تلويزيون و شبكه اي ديگر و يك ميزگرد بسيار ديدني ظاهر مي شود كه دارد مي گويد جوانان در غرب از بدبختي و فلاكت و منجلاب گناه و شهوت و بي بندوباري دارند دود مي شوند و ايران خيلي خوب است و جوانان ما خيلي خوب هستند و... شما به سرعت كانال را عوض مي كنيد ...چرا؟
شما با بمباران رسانه اي، باور كرده ايد كه «وضع خيلي خراب شده و آدم خوب اصلا پيدا نمي شه و جوون ها هزار جور مرض و ميكروب دارن و اين نسل معلوم نيست مي خواد با نظام چيكار كنه و...».
واقعا ما اينگونه ايم؟ مسلما فساد و فحشا در كشور هست، اجتناب ناپذير هم هست، ولي تصويري كه رسانه ملي با تاثيرگذاري فوق العاده اش از جوان امروز ايراني نشان مي دهد، هماني است كه وجود دارد؟! ما كه در مجامع مختلف دانشجويي، هنري و رسانه اي حضور داريم و طيف هاي مختلفي از جوانان را مي بينيم و گاه با آنها گپ و گفتي داريم ـ با مشرب هاي متفاوت سياسي و اجتماعي ـ واقعا اين گونه كه رسانه ملي در برخي برنامه هاي خاص نشان مي دهد،
جوان هاي بد و بي بندوبار را اطرافمان نمي بينيم، نمي گويم نيست اما ...البته كار ايجابي كردن درباره مسائل اجتماعي و جوانان سخت است ولي ناممكن نيست! جرم و جنايت نشان دادن كه هنر نمي خواهد، پول دادن به ستاره سينما براي نشستن مقابل يك جوان به بيراهه رفته، نمي خواهد؛ اصلا اگر قرار باشد يقه كسي گرفته شود اول بايد همان ستاره سينمايي «سين جيم» شود كه به عنوان الگو چقدر زندگي اش پاك بوده و هست؟! آيا اصلا رسانه ملي جرات دارد پشت پرده زندگي برخي از اين ستاره ها را نشان دهد يا اينكه از ترس بي بازيگر ماندن سريال ها و بي آگهي ماندن رسانه، در تلاش است جوانان ايران را به قيمت چهره سازي اين ستاره ها، بي اراده و لاابالي و به آخر خط رسيده نشان دهد؟ لطفا به اولين نفري كه مي رسيد اين سوال را مطرح كنيد: وضعيت جوانان كشور چطور است؟ قابل اعتماد هستند؟ جواب به شدت منفي است و عامل اصلي آن هم همين رسانه ملي است متاسفانه! نكته تاسف بارتر هم اينكه، اين جوانان خلافكار دعوت شده به تلويزيون، اكثرا براي محله هاي پايين شهر و متعلق به قشر فرودست جامعه هستند، آيا بچه پولدارها و بالاشهري ها خلاف نمي كنند يا رسانه ما نمي تواند آنها را پاي دوربين بنشاند؟ هيچ كس موافق حذف و سانسور برخي واقعيات جامعه نيست، اما اين همه تمركز بر عريان نشان دادن خلاف چند نفر از يك قشر خاص، اتفاقي است؟! ببخشيد كه حرف هايمان تازه گل انداخته اما ستون مان اجازه بيش از اين را نمي دهد...
محسن حدادي

 



برداشت دوم

درباره اينترنت؛ مزايا و معايب آن كتاب و مقالات بسياري نوشته شده است كه بيشتر آنها روي اين موضوع تاكيد داشتند كه دنياي مجازي تا چه اندازه مي تواند روي زندگي و دنياي واقعي تاثير داشته باشد و اينكه انسانهاي واقعي در دنياي مجازي چه مي خواهند و يا اينكه اين دنياهاي مجازي براي پيشرفت و بهبود دنياي واقعي خوب است يا اينكه بايد آن را محدود كرد. در ميان تمام نويسنده هاي اين دنياهاي مجازي به نظر مي رسد «الي پاريسر» مدير سابق يكي از بزرگ ترين سازمانهاي وكالت در آمريكا درباره اينترنت و شبكه هاي مربوط به آن اظهار نگراني كرده است. ولي چرا؟
پاريسر كه در كارنامه تقريباً مجازي خود ساخت تيزرهاي تبليغاتي و اينترنتي براي كانديداهاي رياست جمهوري آمريكا مثل جرج بوش و كلينتون را دارد، مي گويد اگر بخواهي يك كلمه يا چيز خاصي را در گوگل جست وجو كني نتيجه جست وجو در شهرها يا كشورهاي مختلف به طرز شگفت انگيزي تفاوت دارد و اگر به اين موضوع شك داريد مي توانيد در تماس با يكي از دوستانتان در شهر يا كشور ديگر آزمايش كنيد. به طور حتم گوگل يا شركت هاي اينترنتي ديگر
جست وجوي شما را بر اساس محل و كشور مورد نظر تغيير مي دهند و به عبارت ديگر نتايج آن را بر اساس اشخاص مورد نظر در آن كشور ها اصلاح مي كنند.
در حقيقت شايد اين گفته لري پيج، مدير كل گوگل كمي به واقعيت شبيه باشد كه گوگل خواسته و معناي مردم مناطق مختلف را تشخيص مي دهد و شايد اين گفته اريك اشميت، مدير اجرايي گوگل زماني تحقق يابد كه در آينده اين سايت مي تواند خواسته و تمايلات مردم را براي كتاب خواندن يا ذائقه آن ها در انتخاب دانشگاه و محل زندگي تشخيص دهد. البته همانطور كه پاريسر در كتاب جديد خود مي نويسد اين مورد تنها يك نمونه كوچك از شخصي سازي هاي اينترنت محسوب مي شود.
پاريسر به عنوان يك مدير تبليغات آنلاين در اين كتاب با عنوان «حباب فيلتري: اينترنت چه چيزي از شما پنهان مي كند» اين پيشرفت هاي مورد ادعاي مديران گوگل و ديگر شركت ها را يك روند و توسعه خطرناك در عرصه دنياي واقعي خطاب مي كند و اعتقاد دارد هرچند آمازون، پاندورا و نتفليكس قادر باشند تمايل و گرايش فرهنگي اجتماعي مردم كشوري را تشخيص دهند و يا حتي بفهمند مردم يك كشور از چه نوع فيلم ها و كتاب ها و موسيقي لذت مي برند ولي نمي توانند و نبايد در نوع تصميم گيري آنها دخالت داشته باشند كه در حال حاضر بر اساس منافع خود اين كار را انجام مي دهند.
فيس بوك در صفحات شخصي شما وارد مي شود و آن كسي كه بيشتر با او ارتباط داشتيد را شناسايي مي كند و بقيه را كم رنگ
مي كند و در حقيقت براي شخص مورد نظر تصميم مي گيرد كه با چه كسي ارتباط داشته و با چه كسي نداشته باشد. فيس بوك حتي اشخاصي را كه كمتر با آنها مراوده داشته ايد، فيلتر مي كند و براي ورود به صفحه شما از آنها كد يا هر چيزي شبيه آن درخواست
مي كند.
نويسنده اين موضوع را در كتابش ذكر مي كند و مي نويسد وقتي ديدم يكي از دوستان قديمي ام از صفحه
فيس بوك حذف شد موضوع را پيگيري كردم و متوجه شدم فيس بوك خودش به طور اتوماتيك شخص مورد نظر را از صفحه ام پاك كرده است. در حقيقت سايت ها و شركت هاي اينترنتي نوعي فيلتر در تفكر و ارتباط مردم ايجاد كرده اند كه براي هر كدام از ما كه در سرزمين هاي مختلف زندگي مي كنيم بخش خاصي از اطلاعات را در نظر مي گيرند و به عبارتي اجازه نمي دهند از تمام اطلاعات استفاده كنيم كه نويسنده اين روند سياست آنلاين را يك پروپاگانداي مخفي خطاب مي كند كه با استقاده از نظريات خودمان مسائلي را به ما تلقين مي كند كه بيشتر به سود شركت هاي اينترنتي تمام مي شود.
البته پاريسر اين مسئله را تصديق مي كند كه اين فيلتر كردن اطلاعات در وقت صرفه جويي مي كند و در بسياري مواقع به نفع كاربر اينترنتي است ولي اين حبابهاي فيلتري از نوع اينترنتي نوعي مرزهاي ناديده بين مردم كشورهاي مختلف ايجاد مي كند كه بيشتر ارتباط آنها را با يكديگر نشانه گرفته است آن هم در دنيايي كه هر روز وسايل ارتباطي بيشتر مي شوند ولي پل هاي ارتباطي هر روز كاهش مي يابند.
تاسف بار تر اينكه اينترنت هر روز به مهم ترين و اصلي ترين منبع اطلاعات مردم و بيشتر جوانان زير30 سال تبديل مي شود ولي همچنان بايد بعضي از مطالب و اطلاعات در آن سانسور و به اطلاع بعضي از اقشار نرسد كه پاريسر در كتاب خود از آن به عنوان تجارت مخفي صاحبان شركت هاي اينترنتي ياد مي كند.
محمد حسنلو

 



بوي بارون

ذرات خاك با تن تو حرف مي زند
شب، با سكوت روشن تو حرف مي زند
تو نيستي تمام شدي پس چگونه است؟
دارد تمام بودن تو حرف مي زند
اين چفيه بال توست كه بر شانه من است
از لحظه پريدن تو حرف مي زند
تسبيح و مهر و خاطره، خوابم نبرده است
نيمه شب است، شيون تو حرف مي زند
دنبال ردپاي تو رفته است دخترت
با صبر، سال ها زن تو حرف مي زند
بر خاك هاي خاطره انگيز خوني ات
افتاده است، سوسن تو حرف مي زند
تو نيستي، تمام شدي پس چگونه است؟
از تو هنوز دشمن تو حرف مي زند
سيدمحمدحسين ابوترابي

 



ساعت 25

شادي در تنهايي نيست
ناصر خسرو قبادياني بسوي باختر ايران روان بود. شبي ميهمان شباني شد در روستاي كوچكي در نزديكي سنندج، نيمه هاي شب صداي فرياد و ناله شنيد. برخاست و از خانه بيرون آمد صداي فرياد و ناله هاي دلخراش و سوزناك از بالاي كوه به گوش مي رسيد. مبهوت فرياد ها و ناله ها بود كه شبان دست بر شانه اش گذاشت و گفت: اين صدا ها از آن مرديست كه همسر و فرزند خويش را از دست داده، اين مرد پس از چندي جست وجو در غاري بر فراز كوه ماندگار شد هر از گاهي شب ها
ناله هايش را مي شنويم. چون در بين ما نيست همين فرياد ها به ما
مي گويد كه هنوز زنده است و از اين روي خوشحال مي شويم كه نفس
مي كشد. ناصر خسرو گفت مي خواهم به پيش آن مرد روم. مرد گفت بگذار مشعلي بياورم و او را از شيار كوه بالا برد. ناصر خسرو در آستانه غاري ژرف و در زير نور مهتاب مردي را ديد كه بر تخته سنگي نشسته و با دو دست خويش صورتش را پنهان نموده بود.
مرد به آن دو گفت از جان من چه مي خواهيد؟ بگذاريد با درد خود بسوزم و بسازم.
ناصر خسرو گفت: من عاشقم اين عشق مرا به سفري طولاني فرا خوانده، اگر عاشقي همراه من شو. چون در سفر گمشده خويش را باز يابي. ديدن آدمهاي جديد و زندگي هاي گوناگون تو را دگرگون خواهد ساخت. در غير اين صورت اين غار و اين كوهستان پيشاپيش قبرستان تو و خاطراتت خواهد بود. چون پگاه خورشيد آسمان را روشن كند به راه خواهم افتاد اگر خواستي به خانه شبان بيا تا با هم رويم.
چون صبح شد آن مرد همراه ناصرخسرو عازم سفر بود. سال ها بعد آن مرد همراه با همسري ديگر و دو كودك به ديار خويش باز گشت در حالي كه لبخندي دلنشين بر لب داشت.
بزرگي مي گويد:
«سنگيني يادهاي سياه را
با تنهايي دو چندان مي كني ...
به ميان آدميان رو و در شادماني آنها سهيم شو
لبخند آدميان انديشه هاي سياه را كمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود.»
شوريدگان همواره در سفر هستند و چون خواسته خويش يافتند همان جا كاشانه اي بسازند، و چون دلتنگ شوند به ديار آغازين خويش باز گردند...
ارسالي از ياسمين آتشي

 



اتاق انتظار

مرهمي بر زخم هاي كهنه
براي تو مي گويم، و براي تو مي نگارم، اي خلاصه خوبي هاي جهان! براي تو اي پيدا ترين ناپيدا! تنها براي تو مي گويم از جمعه هايي كه گله مي كرديم چرا به اين تنهايي، پايان ندادي و اين جمعه را هم دلگير و غمگين ساختي. براي تو مي گويم از دل هاي بسياري كه ياري تو را مي طلبند و تنها آرزويشان ظهور توست.
بيا كه با تو همه مهربان مي شويم و نرم خو. با تو همه از هوس و نيرنگ دور خواهيم شد. با تو پليدي ها را به كنار خواهيم نهاد و از خوشي ها و خرسندي ها خواهيم گفت. بيا كه با تو آنچه فراموش شده، زنده خواهد شد و تنها با تو فصل جديد آفرينش آغاز مي شود. با تو.... اما كي اين با تو بودن آغاز خواهد شد؟ كي مي توانيم در سايه امن عدالتت بياساييم و از مهر و وفا بگوييم؟ بگو تا كي اين حسرت ادامه خواهد داشت؟ اين كوير دل ما كي به وجود تو گلستان خواهد شد؟ مدت هاست هيچ قاصدك و كبوتري خبري از تو برايمان نياورده است. قرن هاست كه چشم به جاده اي دوخته ايم كه شنيده ايم روزي از آن عبور خواهي كرد. بگو كي مي توانيم رد گام هايت را بر سنگ فرش شهر هايمان ببينيم؟ كي اين طلسم فقر و بيداد باطل مي شود و كي مي توانيم در هواي پاك عدالت نفس بكشيم؟ اي بهترين در زمين! بگو كي از اين تنگناي نفس گير ر هايمان خواهي ساخت؟ كي ما را به اصل خويش نزديك مي كني؟
بيا و از هر آنچه بگو كه تاكنون نديده و نشنيده ايم، بيا پيش از اينكه انديشه ترديد سراپاي ما را فراگيرد و در وجود ما ريشه دواند و شاخه هايش را به دورمان بتند. نام تو بر بال پروانه ها، بر تن رنجور درختان و بر دل انسان ها حك شده و همه در انتظار شنيدن صداي گام هايت هستيم و بدان اين عشق ماندگار سراپاي وجودمان را فراگرفته و از ماندن مي گويد.
اي آفتاب زمينيان! در اين تاريكناي جهان راه نمي شناسيم و بيراهه را راه مي ناميم. كجاست روزنه نوري كه ما را به سمت روشناي تو هدايت كند و پيكر پر گناه مان را به آتش عشقت بسوزاند و زندگي دوباره اي به روحمان بخشد. اي مسيحا! ما درماندگاني هستيم كه تنها دم مسيحايي تو ما را نجات خواهد داد و از چنگال غفلت رها خواهد ساخت.
اي لطيف تر از نسيم، اي زيبا تر از گل و اي باصفا تر از باران! ما را با جمعه هاي پر اضطراب تنها نگذار و بيا جاني دوباره به ما بخش.
اي گره گشا! طنابي كه به دست خود بر گردن آويخته ايم، تنها به دست تو باز و طنابي كه ما را تا ته چاه جهل برده، تنها به دست تو شكافته مي شود. اي دوست! غم هاي ما چون زخم هاي كهنه سر باز كرده و هيچ مرهمي نيست كه اثر داشته باشد و آرامش را به ما بازگرداند و درد را از ما دور سازد، بيا و به غم هايي كه بسيارند، نظر كن كه نظر تو درمان گر است.
همايون جامي

 



گردش گودري

زنگ خونه رو ميزنم مامانم ميپرسه ميخاي بيايي تو ؟
- نــه مي خوام ببينم اف اف سالمه يا نه!
¤
بددهني آغاز راه سقوط اخلاقي است.
¤
آفتاب بي قرار، يك نفس بايست
وقت؛ وقت بستني ست
¤
رفتم فروشگاه مي گم سيخ داري؟
ميگه برا كباب؟
-نه برا خاروندن ديافراگمم از تو دهنم مي خوام

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14