(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 25 تیر 1390- شماره 19975

مهمان گلها
انتظار شيرين
يك ويژه نامه ي قشنگ
ترجمه ي دعاي فرج



مهمان گلها

افسانه شعبان نژاد
يك روز هنگام سحر
گلها شكوفا مي شود
آن روز، او مي آيد و
مهمان گلها مي شود

خون در رگ گلبرگها
آن روز جاري مي شود
آن روز اين دنيا پر از
عطر بهاري مي شود

فرياد شادي مي رود
از شوق او بر آسمان
آن روز، او مي آيد، او:
مهدي، همان صاحب زمان

 



انتظار شيرين

مهري ماهوتي
غروب بود؛ صداي اذان مي آمد و صداي بال و پر زدن فرشته هايي كه صف به صف از راه مي رسيدند.
حكيمه خاتون كنار باغچه ايستاد؛ به صورت آقا كه قطره هاي آب وضو مثل دانه هاي شبنم روي آن برق مي زدند نگاه كرد و گفت: «عزيز دلم! چرا خواستي امشب به اين جا بيايم؟»
لبخند شيريني روي لبهاي امام نشست.
«عمه جان! امشب، زمان تولّد حجّت خداست. همان كه دنيا را از ظلم و ستم نجات مي دهد.»
دل خاتون غرق خوشحالي شد: «جانم فداي تو. ولي من هيچ نشانه اي از به دنيا آوردن بچه در نرگس نمي بينم.» امام ادامه داد: «همان مي شود كه گفتم. امشب در خانه ي ما افطار كن و همين جا پيش ما بمان.»
خاتون با تعجب و خوشحالي نگاهش مي كرد كه نرگس دوان دوان آمد.
- سلام عمه جان؛ خوش آمديد!
عمه دستي به موهاي بلند و زيباي نرگس كشيد.
- نرگس جان! تو بانو و سرور ما و خاندان ما هستي. چون امشب خداي بلندمرتبه به تو پسري مي دهد كه آقاي هر دو جهان است.
گونه هاي نرگس مثل گل محمدي قرمز شده و سرش را پايين انداخت. لحظه اي به ياد قصر باشكوه پدرش افتاد. آخر، او «مليكا دختر يشوعا» امپراطور بزرگ روم بود، ولي حالا در اين خانه ي كوچك و ساده، خودش را از همه ي دنيا خوشبخت تر مي ديد.
كنار عمه نشست و سرش را روي زانوي او گذاشت. مثل آن روز كه فرستاده ي امام هادي(ع) او را از ميان اسيران شناخت و به خانه برد. آن روز آقا او را به حكيمه خاتون سپرد و گفت: «خواهر جان! اين همان بانو است؛ به او آداب دين ما را ياد بده. چون او همسر پسرم و مادر امام زمان(عج) خواهد شد.»
نيمه شب بود؛ امام مثل هر شب كنار پنجره نماز مي خواند؛ عطر خوشبوي او همراه زمزمه هاي دعا در خانه مي پيچيد؛ خانه اي كه براي اهل آسمان مثل يك ستاره مي درخشيد.
عمه حكيمه، در اتاق پهلويي نماز شب مي خواند. نرگس آهسته از رختخوابش بيرون آمد. عمه صدا زد: «نرگس جان! نرگس خاتون...»
نرگس به طرف او برگشت و گفت: «عمه جان شما هنوز نخوابيده ايد؟!»
- نه. سوره ياسين را مي خواندم. ببينم دخترم، هنوز تغييري در حال خودت احساس نمي كني!؟
- نه عمه جان؛ هنوز نه. مي روم براي نماز شب وضو بگيرم.
عمه با خودش گفت: «شايد... شايد امشب موقعش نباشد.»
امام از اتاق پهلويي صدا زد: «عجله نكن! چيزي نمانده كه خواست خدا انجام شود.»
نرگس لحظه اي ايستاد و به عمه نگاه كرد. لبخند شيريني روي صورت هر دوي آنها پيدا شد.
چيزي به سپيده ي صبح نمانده بود! امام كنار پنجره ي باز ايستاده بود. صداي حكيمه خاتون مي آمد كه قرآن مي خواند.
گاهي بر مي گشت و با دلواپسي به نرگس نگاه مي كرد؛ نرگس خوابيده بود و آرام نفس مي كشيد.
شايد خواب مي ديد كه مأمورين خليفه باز هم او را با خودشان مي برند تا مطمئن شوند كه حامله نيست؛ اما هر بار خداي مهربان او را از خطر دشمن حفظ مي كرد. همان طور كه موسي(ع) را از چشم فرعونيان پنهان كرد.
نرگس ناله اي كرد و وحشت زده از خواب پريد؛ عمه حكيمه فوراً خودش را كنار او رساند.
صورت نرگس مثل ماه نقره اي، رنگ پريده بود و دانه هاي درشت عرق روي گونه هايش برق مي زد: «حالم خيلي عوض شده. مثل اينكه موقعش رسيده.»
حكيمه خاتون او را دلداري داد: «آرام باش عزيزم!»
ناگهان احساس كرد پرده اي ميان او و نرگس كشيده شد. پرده اي از جنس ابر و مه كه نمي گذاشت چيزي را ببيند. لحظه ها آرام مي گذشت؛ جز زمزمه هاي قرآن و آهنگ بال و پر زدن فرشته ها، صدايي نبود؛ سپيده آرام آرام از دل تاريكي بيرون مي آمد؛ انگار همه ي دنيا منتظر طلوع روشنايي بود.
كم كم پرده ي مه از جلوي چشمهاي حكيمه خاتون كنار رفت؛ او دوباره نرگس را ديد؛ پارچه ي سفيدي را كه روي او كشيده بود، كنار زد و چشمش به ماه شب چهارده افتاد.
ماه نيمه شعبان، امام زمان! اتاق كوچك نرگس غرق نور شده بود؛ انگار كهكشاني از ستاره در آنجا مي تابيد؛ بوي گل، صداي بال فرشته ها و گريه ي شادي به هم آميخت؛ عمه نوزاد را به بغل گرفت؛ مثل گلهاي محمدي بوييد و بوسيد.
اشك شادي از چشمهاي بي خواب و منتظرش سرازير شد و پهناي صورتش را پوشاند. انگار زمين و زمان همراه او اشك شادي مي ريخت.
عمه، گل زيباي نرگس را به سينه اش چسبانده بود و مي بوسيد و مي بوييد كه صداي امام(عج) او را به خودش آورد.
حكيمه خاتون تازه متوجه دور و برش شد؛ چه غوغايي بود؛ فرشته ها از خوشحالي بال و پر خود را به در و ديوار و پنجره مي كوبيد. آنها هم براي ديدن امام خوبي ها، امامي كه بدي ها و زشتي ها را از سرتاسر دنيا پاك مي كند، بي قرار بودند.
عمه حكيمه، قنداقه ي كوچك را توي بغلش گرفت و به طرف آقا رفت.
از همه جا بوي گل محمدي مي آمد؛ خانه ي كوچك آقا در آن سپيده ي زيبا مثل باغي از باغهاي بهشت بود.

 



يك ويژه نامه ي قشنگ

«در انتظار آن روز قشنگ» ويژه نامه اي است درباره حضرت مهدي(عج). ناشر اين ويژه نامه نشر گلستان كوثر است.
تنوع مطالب و كيفيت خوب تصاوير و چاپ اين ويژه نامه قابل تقدير است.
در اين ويژه نامه كه بخش هاي گوناگوني دارد عناوين زير به چشم مي خورد.
حرفي با تو (مصطفي رحماندوست)، زيباترين ديدني (فريبا كلهر)، انتظار شيرين (مهري ماهوتي)، جدول و سرگرمي، كاغذ و تا، كاردستي و شعرهايي از افشين علاء، افسانه شعبان نژاد و حسين احمدي.
تصويرگران نام آشناي اين مجموعه عبارتند از: محمد حسين صلواتيان، علي و حسن عامه كن، علي هاشمي شهركي، راشين خيريه، امير نساجي و علي خوش جام. خوب است بدانيد كه چاپ سوم اين ويژه نامه به تازگي به قيمت 1500 تومان منتشر شده است.
در صفحه ي مدرسه ي اين شماره به استقبال چند مطلب از اين ويژه نامه ي زيبا مي رويم.

 



ترجمه ي دعاي فرج

پروردگارا ! حالا و هميشه ، سرپرست و نگه دار دوستت حجت بن الحسن باش - كه سلام ها و درود هاي تو بر او و نياكانش باد - پيوسته رهبر و ياورش باش ، راهنمايي اش كن و مراقب او باش تا هنگامي فرا برسد كه او را بر روي زمين ساكن كني - زميني كه مردم آن ، مشتاق ديدارش باشند-
و زماني دراز او را از آنچه بر زمين است بهره مند سازي.

 

(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14