(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 25 تیر 1390- شماره 19975

خورشيد من برآي كه وقت دميدن است
چشم به راه سپيده



خورشيد من برآي كه وقت دميدن است

شعري ازحضرت آيت الله العظمي خامنه اي تقديم به حضرت امام مهدي(عج)
دل را ز بي خودي سر از خود رميدن است
جان را هواي از قفس تن پريدن است
از بيم مرگ نيست كه سرداده ام فغان
بانگ جرس زشوق به منزل رسيدن است
دستم نمي رسد كه دل از سينه بركنم
باري علاج شكر گريبان دريدن است
شامم سيه تر است ز گيسوي سركشت
خورشيد من برآي كه وقت دميدن است
سوي تو اين خلاصه گلزار زندگي
مرغ نگه در آرزوي پركشيدن است
بگرفت آب و رنگ زفيض حضور تو
هرگل دراين چمن كه سزاوار ديدن است
با اهل درد شرح غم خود نمي كنم
تقدير قصه دل من ناشنيدن است
آن را كه لب به دام هوس گشت آشنا
روزي (امين) سزا لب حسرت گزيدن است


زائر جمعه
& جواد حيدري
صداي آمدنت را به گوش ما برسان
زمان غيبت خود را به انتها برسان
نگاه نافذ خود را بر اين گدا انداز
براي درد نهفته كمي دوا برسان
اگرچه بهر ظهورت نكرده ام كاري
بيا و بر لب ما فرصت دعا برسان
به صبح جمعه موعود زائرم فرما
به خاكبوسي روز فرج مرا برسان
براي روز ظهور تو كعبه پا برجاست
بيا سرور دوباره بر آن بنا برسان
كنار تربت زهرا به وقت نافله ات
دعاي خويش به ياري اين گدا برسان
نوشته ام به وصيت اگر ميسر شد
بيا و مرده ما را به كربلا برسان

عيساي زمانه
& رضا جعفري
اگر امروز باشد يا كه فردا
سرا پا گوش باشم يا تماشا
تو را خواهم به دست آورد آخر
ميان شهر باشي يا كه صحرا
به تو نسبت نخواهم داد غيبت
تو هر جايي تو هر جايي تو هر جا
تو عيسايي و ما لنگان و كوريم
دگرها سامري اند و تو موسا
گل گلدسته ها با بوي تو خوش
بخواند از تو ناقوس كليسا
تو نور مطلقي ما ظلمت محض
تو دريايي و ما كفهاي دريا
سواد ديدنت در چشم ما نيست
ندارد فرق ابجد يا الفبا
تو طاوس بهشتي، زاغ ماييم
تو يوسف ما زاقوام زليخا
غمت مانند گيسوي شب قدر
شب هجرت شب تاريك يلدا
سرم را زير پايت مي گذارم
اگر امروز باشد يا كه فردا

دنيا بدون آمدنت...
& زهره جعفرزاده
از ابرهاي روي سرم ترس دارم و
بايد دوباره اشك شوم تا ببارم و...
هي جمعه ها سه شنبه تر و هي سه شنبه ها...
اصلا بگو چگونه؟ بگو كي سه شنبه ها...
... نزديك تر به ساعت موعود مي شود؟
كي لحظه هاي دير شده زود مي شود؟
پرواز يك پرنده بي پر قشنگ نيست
لطفاً بيا! نگو كه دل واژه تنگ نيست
هر روز نقش تازه تري مي كشم تو را
اما قشنگي تو به نقاش و رنگ نيست!
ميدان بازتر شده يي خواستي؟ بيا
هر چند وقت آمدنت وقت جنگ نيست
يك ماه كاملي وسط آسمان عشق
آقا! «خيال خام من اما، پلنگ نيست!»
دنيا شروع خسته ي يك اتفاق بود
دنيا بدون آمدنت... نه! قشنگ نيست

بده ساقي
& حسن فرح بخشيان (ژوليده نيشابوري)
بده ساقي مي باقي به عشق خسرو خوبان
بزن مطرب ني و بربط كه آمد نيمه شعبان
قدر قدرت شهي آمد، علي فطرت، مهي آمد
چه قدرت، قدرت مطلق، چه فطرت، فطرت يزدان
تولد يافت مولودي ز امر قادر يكتا
كه از نور جمال او جهان شد روضه رضوان
خطش مشكين و لب غنچه، رخش زيبا قدش فتنه
چه قامت، قامت رعنا، چه صورت، صورت رخشان
ز چشم و روي نيكويش توانم اين قدر گويم
كه رويش قبله دلها و چشمش چشمه حيوان
ز لطف و رحمتش باشد، زبان الكن، قلم عاجز
چه لطفي، لطف بي منت، چه ياري، ياور ياران
بگو از من تو اي ساقي به آن سرو سهي بالا
توئي آقا، توئي مولا، بخلق عالم امكان
بجانم او بود، جانان كه جان عالمش قربان
بدردم او بود درمان، چه دردي، درد بي درمان
توئي سرور، توئي رهبر، توئي نوباوه حيدر
توئي سلطان بحر و بر، ولي حضرت سبحان
توئي لطف و توئي جود و توئي رحم و توئي رحمت
توئي درياي بخشايش، توئي فيض و توئي احسان
توئي علم و توئي عالم، توئي حلم و توئي دانش
توئي در و توئي گوهر، توئي لؤلؤ توئي مرجان
توئي محرم، توئي همدم، توئي فخر بني آدم
توئي يار و توئي ياور، توئي غمخوار غمخواران
توئي شاخص، توئي شامخ، توئي شافع، توئي راكع
توئي قائم، توئي غايب، توئي پيدا، توئي پنهان
بود مهدي تو را نام و بود شهرت تو را هادي
توئي مهر و توئي ماه و توئي خورشيد نور افشان
توئي عدل و توئي عادل، توئي عقل و توئي عاقل
توئي فضل و توئي فاضل، توئي شاهنشه خوبان
كلام نغز و دلجويت بود شيرين و روح افزا
چرا؟ چون كه توئي ناطق، چه ناطق؟ ناطق قرآن
ز درد انتظارت جاي اشك از ديده خونبارم
شتابي كن كه رفت اي شه زكف دين و زدل ايمان
ترا از جان و دل چا كر دو صد عيسي، دوصد موسي
كنيز درگهت حور و فلك عبد و ملك دربان
زبان را جاي گويايي نباشد بهر ژوليده
چرا؟ چونكه نباشد گفتن مدح تو شه آسان

برگشته ام به فصل تو
& مرتضي حيدري آل كثير
برگشته ام به فصل تو از خط فاصله
اين روزها پريده ام از خواب چلچله
تنها كمي به ديدن تو فكر مي كنم
آن هم براي حل شدن چند مسئله
ديگر تمام شهر به عشقت مقيدند
بي آن كه در حضور تو باشند يك دله
تو كيستي كه ديده و ناديده خوانده اند
خوبان تو را به ندبه و بدها به ولوله
ما مرده گرفتن جشن تولديم
چنگي به دل نمي زند اين ساز و هلهله
وقتي تمام بندر، دربند ساحل است
دريا چگونه مشت نكوبد به اسكله؟
باران چگونه باز نگردد به آسمان
دنيا چگونه سخت نگيرد به چلچله؟
اين سينه ها به فكر «الم نشرح» تو نيست
چيزي به گوش خاك بخوان مثل «زلزله»

چه جامي مي دهي
& عليرضا قزوه
به پايت ريختم اندوه يك دريا زلالي را
بلور اشك ها در كاسه ماه هلالي را
چمن آيينه بندان مي شود صبحي كه بازآيي
بهارا! فرش راهت مي كنم گل هاي قالي را
نگاهت شمع آجين مي كند جان غزالان را
غمت عين القضاتي مي كند عقل غزالي را
چه جامي مي دهي تنهايي ما را جلال الدين!
بخوان و جلوه اي بخشاي اين روح جلالي را
شهيد يوسفستان توام زلفي پريشان كن
بخشكان با گل لبخندهايت خشكسالي را
سحر از ياس شد لبريز دل هاي جنوبي مان
نسيم نرگست پر كرد ايوان شمالي را
افق هايي كه خونرنگ اند، عصر جمعه مايند
تماشا مي كنم با ياد تو هر قاب خالي را
كدامين شانه را سر مي گذارم وقت جان دادن
كدام آيينه پايانيست اين آشفته حالي را
تو ناگاهان مي آيي مثل اين ناگاه بي فرصت
پذيرا باش از اين دلتنگ، شعري ارتجالي را


فتح زمين
& حميدرضا شكارسري
صداي سبز تو را مي خواهد، سكوت زرد زمين اي باران!
كوير شد همه جنگلهايش، خودت بيا و ببين اي باران!
نسيم نوحه گر آمد ناليد، غم ازصداي خوشش مي باريد
كه در نبود تو بايد خواندن، ترانه هاي حزين اي باران!
«به دستهاي فقيرم بنگر!بيا و باز شكوفايم كن!»
چه غمگنانه ولي مي گويد، درخت با تو چنين اي باران!
سراب مثل دروغي زيبا، از انحناي افق مي جوشد
تو صادقانه ولي مي باري، بر اين زمين به يقين اي باران!
چه ابرهاي سرورانگيزي! چه رعدهاي غرورانگيزي!
به زيرگام تو ديدن دارد، زمان فتح زمين اي باران!

آمدني
& مرتضي اميري اسفندقه
فروغ بخش شب انتظار، آمدني است
رفيق، آمدني، غمگسار، آمدني است
به خاك كوچه ديدار، آب مي پاشند
بخوان ترانه، بزن تار؛ يار، آمدني است
ببين چگونه قناري زشوق مي لرزد!
مترس از شب يلدا، بهار، آمدني است
صداي شيهه اسب ظهور مي آيد
خبر دهيد به ياران: سوار، آمدني است
بس است هر چه پلنگان به ماه خيره شدند
يگانه فاتح اين كوهسار، آمدني است



طلوع مي كند
& قيصر امين پور
طلوع مي كند آن آفتاب پنهاني
ز سمت مشرق جغرافياي عرفاني
دوباره پلك دلم مي پرد، نشانه چيست؟
شنيده ام كه مي آيد كسي به مهماني
كسي كه سبزتر از هزار بهار
كسي، شگفت كسي آن چنان كه مي داني
كسي كه نقطه آغاز هرچه پرواز است
تويي كه در سفر عشق، خط پاياني
تويي بهانه آن ابرها كه مي گريند
بيا كه صاف شود اين هواي باراني
تو از حوالي اقليم هركجا آباد
بيا كه مي رود اين شهر، روبه ويراني
كنار نام تو لنگر گرفت كشتي عشق
بيا كه ياد تو آرامشي است طوفاني

انتظار
& مليحه سادات قادري
مهدي اي آبي ترين احساس ها!
اي معطر از شميم ياس ها

اي تو خورشيد شب يلداي من
اي همه انگيزه فرداي من!

اي نشاني از خدا، خال لبت
عاشقم، عاشق بسوزد در تبت

اي كه دستت روي دوش آفتاب
چشم من با ياد تو رفته به خواب

اي كه جاري از كلام تو غزل
صاحب دنيا تو بودي از ازل

ترجمان لحن خيس اشك ها
رازدار گفتگوهاي خدا

اي كه با دريا تكلم مي كني
بركه ها را پرتلاطم مي كني

اي قرار ما همه آدينه ها
در ميان سبزي سبزينه ها

مهدي! اي از نسل گل هاي سپيد
اي شفابخش دل مجروح بيد

غيبت تو فصل زرد بي كسي است
انتظارم، رويش دلواپسي است

ياد تو تا در دلم آمد فرود
شعر من بي اختيار از تو سرود

بعد از اين من باغباني مي شوم
باغبان بي نشاني مي شوم

تا بكارم بذر ناب انتظار
در دل ابري خود، فصل بهار

هواي بهاراندست هايت
& غلامرضا فاتحي
دست هايت ضريح حاجت ها
چشم هايت گل اجابت ها

شبنم روي گونه سرخت
مايه سبزي طراوت ها

طاق ابروي قاب قوسينت
ليت شعري اين اشارت ها

تارتاربلند گيسويت
رشته هاي نجات امت ها

نخ ابريشمي تسبيحت
بند آزادي از اسارت ها

اي نگاه كبوترانه تو
آسمان پر از نجابت ها

من زميني نبودم از اول
آمدم زير خاك پايت ها

هي نوشتند پشت ماشينها
بر روي شيشه ها عبارت ها

خواهد آمد، بيا، گل نرگس
كم كن از بينمان مسافت ها

جام جم با تمام حافظ هاش
مي كشد از لبت خجالت ها

هاشمي! فاطمي!ابوالحسني!
به به تو با چنين اصالت ها

حيدري زاده دو تيغ ابرو
كشته چشم تو شهامت ها

نور زهرائيت تقدس وار
سرزد از كوثراي ساحت ها

اي حسن صورت بقيع نشين
اي كريم همه كرامت ها

كربلايي حسين و الفجري
رجعت سرخ تا شهادت ها

چون علي اكبر و عموت عباس
شده اي جزو سرو قامت ها

زينبي زينت علي طينت
كوه صبر پر از صلابت ها

تازه مشهور مي شوي حالا
مثل سجاد درعبادت ها

بشكاف علم روز دنيا را
باقرالعلم و البلاغت ها

ربودي شيعيان جعفري ات
ششمين صادق صداقت ها

آهويت نه گداي تو هستم
يادگار رضا و رأفت ها

بازدرياي جود جوشش كرد
درجواد آب اين سخاوت ها

تاگدايان سامري چون من
درنقي خانه هدايت ها

يازده جلوه عسگري بشوند
پشت اين پرده بشارت ها

مي رسد صوت مكه ايت به گوش
يثربي گونه با فخامت ها...

اي غزل باز از تو شيرين شد
نمكين مهدي حلاوت ها

و تو طاووس بزم اهل بهشت
آخرين حد به اين ملاحت ها

حضرت باران
& هادي ملك پور
دوباره تازه كن امشب گلوي ساغر را

بيا
& محمدمهدي رسولي
اتاق محو شد.
همه من ذوب شد.
ببين
چگونه همه آن چيزهايي را
كه ابر و آه و گم شدند نقاشي مي كنم
اگر بيايي
اگر ببيني
مي ميرم برايت!


¤ دوازده بيت شعر بي نقطه در وصف حجت دوازدهم(عج)
سرو سهي
& نصرت الله بيگي درباغي
سرو سهي كه سرور و سالار آمده
سركرده و سرآمد و سردار آمده
دلدار ماهروي كه دارد دل همه
در دامگاه طره طرار آمده
مولاي كل و مصلح عالم امام عصر(عج)
هادي راه مردم احرار آمده
حلم رسول و علم علي، روح سرمدي
همراه حكم محكم دادار آمده
مولود سامرا، گل مهروي عسكري
دلداده و دل آور و دلدار آمده
داروي درد عالم و آدم كه در عمل
محروم را مراد و مددكار آمده
ماه هدا و محرم اسرار ماسوا
در ملك دل معلم و معمار آمده
روح دعا و كوه كرم، گوهر كمال
احمد مرام و طاهره كردار آمده
مسعود و كامگار و مكرم ولي امر
مهدي، مدار عدل، علي وار آمده
موعود اطهري كه در عالم طلوع او
دارد مهار طارم دوار، آمده
سردار و سروري كه در عالم درآورد
سرهاي سلطه دار، سردار، آمده
عطر گل محمدي آرد سحر، مگر
مهر ولا، سلاله اطهار، آمده

بيا تا نغمه شوق
& جهان آرايي
بيا تا نغمه شوق از نهاد خاك برخيزد
غبار از خاطر آيينه افلاك برخيزد
اگر در جلوه آري گوهر پاك وجودت را
صدف از دامن دريا گريبان چاك برخيزد
گل شوق تو را در ديده مي كارم، مگر امشب
دل از خواب گران آرزو چالاك برخيزد
اگر پا در ركاب آري به پابوس سمند تو
هزاران لاله خونين جگر از خاك برخيزد
ببار اي ديده امشب قطره قطره اشك بر دامن
كه از دل شعله شعله آه آتشناك برخيزد
به هنگام ظهور تو، تو اين خورشيد نوراني
به پيش پاي تو چون خاكيان ز افلاك برخيزد
مگر حرف مرا تكرار سازد اي گل نرگس
سخن با كوه مي گويم كز او پژواك برخيزد
به شوق نرگس مست تو اي مهر جهان آرا
بسي گل نغمه مستي ز ناي تاك برخيزد
به كام ما بچشان جرعه هاي آخر را

سلام حضرت باران!...ببار تا شايد
تو مرهمي بشوي قلب درد پرور را

تويي كه شيوه پرواز را مي آموزي
تويي كه بال و پري داده اي كبوتر را

يتيم مي شود اين خاك درنبود شما
و باد مي شكند شاخه صنوبر را

گلوي بره و دندان گرگ هاي سياه!
بيا تمام كن اين جنگ نابرابر را

بتاز در صف نيرنگ كوفيان زمان
و از نيام بكش ذوالفقار حيدر را

صداي پاي تو را لحظه لحظه مي شنوم
و تيز كرده ام اين بارگوش باور را
& حسن حسيني
صبحي دگر مي آيد اي شب زنده داران
از قله هاي پر غبار روزگاران
از بيكران سبز اقيانوس غيبت
مي آيد او تا ساحل چشم انتظاران
آيد به گوش از آسمان اينست مهدي!
خيزد خروش از تشنگان اينست باران!
از بيشه زار عطرهاي تازه آيد
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران
آيينه آيين حق اي صبح موعود!
ماييم تو را آيينه داران
ديگر قرار بي تو ماندن نيست در دل
كي مي شود روشن به رويت چشم ياران

 



چشم به راه سپيده

تو را غايب ناميده اند، چون «ظاهر» نيستي، نه اينكه «حاضر» نباشي.
«غيبت» به معناي «حاضر نبودن» تهمت ناروائي است كه به تو زده اند و آنان كه بر اين پندارند، فرق ميان «ظهور» و «حضور» را نمي دانند، آمدنت كه در انتظار آنيم به معناي «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت كه هر صبح و شام تو را مي خوانند، ظهورت را از خدا مي طلبند نه حضورت را. وقتي ظاهر مي شوي، همه انگشت حيرت به دندان مي گزند با تعجب مي گويند كه تو را پيش از اين هم ديده اند. و راست مي گويند، چرا كه تو در ميان مائي، زيرا امام مائي، جمعه كه از راه مي رسد، صاحبدلان «دل» از دست مي دهند و قرار از كف مي نهند و قافله دل هاي بي قرار روي به قبله مي كنند و آمدنت را به انتظار مي نشينند...
و اينك اي قبله هر قافله و اي «شبروان را مشعله»، در نور باران ميلادت با دلدادگان ديگري از خيل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه مي كنيم.

 

(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14