(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 19 مرداد 1390- شماره 19996

رسانه ها امنيت عمومي و مساله اصلي
دستان آغشته به خون و ادعاي حقوق بشر
چهار موج روشن فكري درايران
هولناك تر از ترور



رسانه ها امنيت عمومي و مساله اصلي

فرشاد مهدي پور
سال هاست درايران، رسانه ها زير بار نقدهاي جدي و مهم هستند كه محوري ترين بخش آن، پرداختن فزونتر از مقدار آن ها به حاشيه ها و دور شدن از متن هاست؛ اما گويي اكنون زمان امتحاني تاريخي فرارسيده تا رسانه ها بتوانند خود را از آزموني سخت سربلند بيرون آورند؛ امنيت عمومي- چه درمقياسي واقعي دچار آسيب شده و چه به كمك خبرپراكني ها، تصوير تقليل يافته اي از آن عرضه شده باشد- اكنون مجال مناسبي فراهم آمده تا رسانه ها در باب اهميت، ماهيت و حميت ملي براي تحققش،ميدان دار شوند و باب گفت وگوي بيشتر دراين باره را بگشايند؛ مسيري در پي جويي دلايل شكل گيري احساس ناامني، زمينه هاي بروز بيشتر ناهنجاري، رواج بي حيايي و حساسيت زدايي و نقص در برخوردها.
احساس امنيت
در اواخر دهه هفتاد و آن هنگام كه اشرار، آسايش را از زندگي مردمان جنوب خراسان و شرق كرمان و شمال سيستان ربوده بودند،دومين وزير كشور كابينه دوم خرداد،براي توضيح و توجيه آدم ربايي ها و باج گيري هاي متعدد، ادبيات جالب توجهي را برگزيد و از لفظ احساس نكردن امنيت بهره برد و مدعا آن بود كه امنيت در جامعه به ميزان كافي هست؛ اما نوعي احساس نبود آن به وجود آمده (و برگرفته از نگاه سياسي حاكم بر دولت و رئيس آن) و اين احساس ناشي از فضاسازي چند روزنامه مخالف دولت و بازي آن هاست. وگرنه مشكلي نيست.
البته اين روزها، از خوب يا بد روزگار، دولت چندان روزنامه جدي هواداري ندارد و آن كه زمينه ساز اخبار مربوط به ناامني هاست. رسانه هاي مجازي اند كه بيشتر اصل خبر برايشان اهميت دارد؛ خبرهايي كه هم كليك خور بالايي دارند و هم بسيار باز نشر مي شوند. البته ممكن است كه دولت كنوني از زاويه اي ديگر، به موضوع بنگرد و خود را عامدانه متولي وضع امنيت معرفي نكند و درحاشيه برخي طراحي هاي پنهان سياسي، بكوشد دست به عصا حركت كند تا مجبور نشود نه درباب امنيت سخن بگويد و نه درباره احساس آن.
آزادي انرژي
رخدادهاي پس از انتخابات، بخشي از انرژي نهفته درجامعه را آزاد كرد و اين رهاسازي دو پيامد دور و نزديك پديد آورد؛ نخست اين كه اغتشاشات و خراب كاري هاي صورت گرفته، توان انتظامي و اطلاعاتي را در مقياسي گسترده مصروف خود كرد. به گونه اي كه مثلا با اعلام يك حضور براندازانه. بخشي زيادي از نيروي عملياتي حافظان امنيت، مصروف موقعيت مورد نظر شده و امكان آنها براي رويارويي با نقض امنيت از سوي اوباش در بيرون از منطقه زيرنظر، كاهش مي يافت.
اين رويداد بازخوردي ديگر نيز ايجاد مي كردكه چهره دورتري را مي نمود: بازنمايي تصاوير درگيري ها و كنش و واكنش هاي صورت گرفته،سطح درگير شدن، خرابكاري و آسيب رساني را تنزل داد، به گونه اي كه يك بيننده عادي اين تصاوير به تصويري مخدوش از وضعيت امنيت عمومي مي رسيد و همين امر، آسيب رساني را آسان مي كرد: البته بايد متغيرهاي متعدد ديگري را نيز براي توصيف موقعيت مورد توجه قرارداد، نظير آن كه با اجرايي شدن طرح تحول، پيش بيني مي شد تا در برخي لايه ها، نارضايتي هايي ايجاد يا تشديد شود؛ مثلا اين مسأله كاملا متصوربود كه دامنه برخي دزدي ها با اخاذي هاي كوچك رشد كند.
در واقع مسأله شيب تند رشد آسيب هاي اجتماعي (كه يك چهره آن، خشونت ورزي آشكار است) را بايد در يك چهارچوب كلان تر تحليل و برخي عوامل پيش گفته، نظير نقش تخريبگران پس از انتخابات را درآن گستره بررسي كرد.
زمينه و زمانه
در توضيح چرايي برخي هنجارشكني هاي ضد امنيت عمومي (نظير تجاوزهاي گروهي)، به عواملي مويد با مصرح وقوع جرم از سوي مقامات انتظامي يا قضايي اشاره و بعضا بر آن تأكيد شده كه با فرض پذيرش درست بودن آن عوامل (كه كاملا مي توانند زمينه ساز و حتي توجيه گر وقوع اين رخدادها باشند و صرف نظر از شايعه سازي ها و داستان سرايي هاي فزاينده)، موضوع اصلي نقض حريم خصوصي افراد (درهر كسوت و مشربي) بدون اذن حاكميتي است. در اين كه رواج نوعي بي حيايي عمومي در جامعه زمينه ساز تحريك غرايض شده، ترديدي نيست، چراكه رفتارهاي هنجارشكنانه در محيط هاي خانوادگي يا شبه خانوادگي، موجب پايين آمدن آستانه تحريك عمومي نسبت به نابهنجاري ها شده و به كمك فضاسازي گسترده شبكه هاي ماهواره اي زير چتر سرگرم سازي، مخاطب به وادي اباحه گري و وادادگي سوق داده مي شود، ولي برخي اوباش ضداجتماع (تحت تأثير همان فرهنگ رسانه اي ماهواره اي پيش گفته، زيست جهان فكري و خانوادگي و...) نبايد حق و مجوز تعرض و تجاوز و تعدي، حمل سلاح گرم و سرد و تهديد ديگران و هتاكي و تعرض به نواميس را داشته باشند و تازه اگر كسي نيز ايشان را از آن كار نادرست بازداشت، او را به سبعانه ترين وجه ممكن مورد حمله قرار دهند.
البته رواج همان بي حيايي پيش گفته و پيامد آن بروز بي تفاوتي عمومي، باعث جري تر شدن اراذل شده تا جايي كه اكنون كمتر مكان بزرگ و كوچك عمومي را مي توان پيدا كرد كه از گزند رفتارهاي حياستيزانه و هنجارشكنانه در امان مانده باشد.
نقض ناظمان
براي رصد وضع موجود، سنجش توان ناظمان و حافظان امنيت عمومي يك اصل اساسي است؛ ورود به اين حوزه به طور معمول، غيرمعمول و نامتعارف تلقي شده و ممكن است با برخوردهاي سلبي روبه رو شود.
با اين همه، گويا سخن گفتن در باب نظم عمومي، بدون درنظر گرفتن ضعف و قوت قواي نظم دهنده امري ناقص و ناتمام باشد. يك نمونه بسيار مهم در اين مورد، همان ماجراهاي انتخابات خرداد88 است و در بيان عالي ترين مقامات كشور نيز مورد توجه قرار گرفت و در آن، به همراه قدرداني از عملكردهاي درست، بر برخورد با هر كار نادرست و خطا نيز تأكيد شده بود.
در واقع، نمونه هايي از اين بي تدبيرها در رخدادهايي نظير كوي دانشگاه تهران، روز عاشوراي 88 و در سرلوحه آن، كهريزك قابل مشاهده است؛ براي نمونه، در ماجراي كهريزك اگر نيروي انتظامي به جاي پنهان كردن يا تكذيب موضوع، ميدان دار برخورد با عوامل خطاكار، بركناري و توبيخ آن ها و تعطيلي بازداشت گاه مذكور مي شد و با مكانيزم هاي نظارتي دروني، مسأله را پيگيري مي كرد، آيا پيامدهايي چنين بحراني براي كشور رقم مي خورد؟
اكنون ماه ها از آن رويدادها مي گذرد؛ اما گاه مي بينيم كه همان گونه ناهماهنگي ها منجر به تشديد وقايعي نظير 25 بهمن 89 شده و از تجارب گذشته چندان درس گرفته نمي شود. يا درموردي ديگر، حكم يك چهره فاسد و مروج فساد، پس از نزديك سه سال رفت و برگشت نقض شده و وي كه سردسته يكي از بزرگترين شبكه هاي فساد در ايران به شمار مي رود، از خطر مجازات سخت رهايي يافته است.
نقد شيوه هاي اجرايي برقراري امنيت (اعم از نيروهاي انتظامي يا عوامل قضايي)، حوزه اي بسيار متنوع را دربرمي گيرد، ليكن بايد به ياد داشت كه اگر نتوان در باب اين حوزه در شرايط آرام كنوني سخن گفت، نشان دهنده آن است كه قايل به خطا نيستيم تا جوياي راهكار باشيم و دوم آن كه روشي فرافكنانه را مد نظر قرار داده ايم تا از تيغ تيز نقدها، بگذريم.
ترس از اخلاق
تركيب ترس اخلاقي براي آن دسته از انحراف ها به كار برده مي شود كه از ناحيه عده اي جوانان ستيزه جو رخ داده و رسانه ها با بزرگ نمايي آن، مي كوشند با حساسيت سازي ميان مردم و مسئولان براي مقابله با آن ها تلاش كنند. در مقابل، برخي از واژه موج تبهكاري بهره مي گيرند كه در واقع نشان دهنده وجود خطري واقعي است كه چون موجي درحال تسري و اشاعه است.
همان گونه كه در آغاز اين نوشته نيز گفته شد، صرف نظر از آن كه وضعيت كنوني را موج تبهكاري بناميم يا ترس اخلاقي، رويكرد رسانه اي بايد نقد و طرح و آگاه سازي باشد. رواج بي حيايي در جامعه، چون خوره مي تواند خانه ها و خانواده ها را از درون فرو پاشد (همان گونه كه آمارهاي نگران كننده رشد طلاق گواهي بر اين ادعاست) و نمود آن را در از بين رفتن حساسيت عمومي نسبت به منكرات (نظير حمله به آمران معروف يا ساكت ماندن در قبال قاتل عربده جوي ميدان كاج) مي توان ديد. اين جاست كه ابزار انتظامي- قضايي بايد فعال شده و فراتر از فرهنگ سازي و هدايتگري (نقشي كه رسانه ها سطح اصلي آن را برعهده دارند)، به ميدان آمده و با سرعت (و بدون شتاب زدگي) به دنبال حل حفره هاي درون- ساختاري و برون- رفتاري بگردد.
اين كه همگان بر روش ها و منش هاي فرهنگي تأكيد كنند و كار را به آن جا احاله دهند، امري ناروا نيست، اما مسأله كنوني ما، پايين آمدن نرخ خطرپذيري براي هنجارشكني است. اگر اين نرخ، با تمهيدات زمينه اي دستگاه هاي مسئول افزايش نيابد، آب رفته از زاويه فرهنگ سازي غربي ها به جوي باز نخواهد گشت و رسانه ها، اصلي ترين عامل در پيدايش تمهيدات زمينه اي هستند؛ همان گونه كه اين فضاسازي، موجب جلوگيري از كشته شدن آن دختر جوان بالاي پل عابر پياده پل مديريت نشد، اما اين بار قاتل نتوانست از دست مردم بگريزد و آزادانه رجز بخواند و اين رسانه ها بودند كه توانستند وجدان عمومي را تحريك و حساسيت سازي آن را افزايش دهند.
اطلاع رساني گسترده رسانه اي درباره جرايم ضدامنيت اجتماعي (يكي از راهكارهاي عملي آن نشان دادن مراحل دادرسي و چهره متهمان خطرناك است)، نه تنها نمي تواند و نبايد به بهانه جلوگيري از اشاعه جرم متوقف شود، بلكه با بهره از آن، مي توان هم نقص در برخورد با مجرمان را رفع كرد و هم به مردم اين اعتماد را بخشيد كه چشماني بيدار به نمايندگي از آنهاست كه مي توانند بدان اطمينان كنند؛ چشماني كه پي جوي تحقق عدالتند.

 



دستان آغشته به خون و ادعاي حقوق بشر

اواخر خردادماه سال جاري بود كه رسانه ها خبر انتصاب گزارشگر ويژه حقوق بشر براي ايران را منتشر كردند. شوراي حقوق بشر سازمان ملل متحد «احمد شهيد» وزير خارجه سابق مالديو را براي تصدي اين سمت انتخاب كرد تا بار ديگر موضوع حقوق بشر در ايران و حواشي آن براي مدتي درصدر اخبار رسانه هاي خاص قرار گيرد.
گفتني است اين نخستين بار در طول تاريخ شوراي حقوق بشر سازمان ملل است كه اين شورا براي كشوري گزارشگر ويژه انتخاب مي كند.
در سوابق احمد شهيد نوشته اند كه وي در سال 2009 جايزه مسلمان دموكرات سال را در دهمين كنفرانس سالانه مركز مطالعات اسلام و دموكراسي از آن خود كرده است!
در سال گذشته ايران گزارش هاي جامعي را در مورد نقض حقوق بشر در كشورهايي چون آمريكا و انگليس منتشر كرد كه همين امر موجب خشم كشورهاي غربي شد و از آنجا كه اين كشورها همواره به دنبال ضربه زدن به ايران هستند با طرح موضوع لزوم انتخاب گزارشگر ويژه حقوق بشر براي ايران تلاش كردند تا جبهه جديدي را براي مقابله باملت ايران پديد بياورند.
آن چه در اين ميان جالب توجه است آنكه عده اي با انتخاب گزارشگر ويژه چنان از خود بي خود شده اند كه گويي ايران اسلامي كمر خم كرده است و احمد شهيد براي غرب تخم دوزرده خواهد گذاشت!
اين به ظاهر روشنفكران با انتشار نامه اي خطاب به «احمد شهيد» گزارشگر ويژه سازمان ملل ضمن اظهار اميدواري براي افزايش فشارها بر ايران، براي هرگونه همكاري جهت تهيه گزارشي ضدايراني اعلام آمادگي كرده اند.
اين حركت آدمي را به ياد يك رخداد تاريخي مي اندازد، در طول جنگ دوم جهاني سربازان آلماني كشور فرانسه را اشغال و در خاك ملتي ديگر اردو زده بودند ولي زنان بدكاره فرانسوي از ارائه خدمات به سربازان آلماني اجتناب مي كردند و مي گفتند ما به دشمنان فرانسه خدمات نمي دهيم. در مثل مناقشه نيست و هرگز در يك مثال تاريخي نبايد همه اركان تشبيه را در نظر آورد. امروز نه كشور ايران در اشغال بيگانگان است و نه هيچ كس و ناكسي جرأت فكر كردن به اين موضوع را دارد. سخن اينجاست كه اي كاش عده اي به اندازه زنان بدكاره فرانسوي عرق ملي و ميهني داشتند.
چنانچه در سرمقاله مورخ 29تير كيهان به آن اشاره شده هركه با مباني اوليه دانش حقوقي و يا حتي علم منطق آشنايي داشته باشد مي تواند دريابد كه اولا؛ تعيين گزارشگر ويژه درخصوص وضعيت حقوق بشر ايران سياسي است و نه حقوقي. ثانيا؛ غيرقانوني و نامشروع است چون اين شيوه اجرايي مستند به موازين و متون حقوق بين المللي و حقوق بشري نيست و از سوي ديگر؛ تعيين گزارشگر حقوق بشر آن هم بصورت كلي و با شكلي خاص براي يك كشور خارج از رويه حقوق بشري است.
از اين رو پرداختن به اين سؤال كه آيا انتصاب احمد شهيد به اين سمت وجهه حقوقي و قانوني دارد يا نه موضوعي است كه پيش از اين به آن پاسخ داده شده واصولا بانيان اين ديوار كج از ابتدا نيز دنبال استدلال هاي حقوقي نبوده اند.
مشكل جمهوري اسلامي با كشورهايي نظير آمريكا حقوقي نيست كه با نشستن برسر ميز مذاكره و نيز استخدام چند وكيل و حقوقدان خبره بتوان از آن عبور كرده و به همه سؤال ها پاسخ داد.
مشكل ايران اسلامي با آمريكا مشكل وجودي است، ايران امنيت وجودي دول و سازمان هاي استكباري را به خطر انداخته و اين از چشم تيزبين كارشناسان دورنمانده است.
ايران اگر به تمامي سؤال هاي حقوق بشري سازمان ملل و نيز شوراهاي تابعه پاسخ گويد، موضوع هسته اي پيش كشيده خواهد شد و اگر با فرض محال پرونده هسته اي با عقب نشيني ايران (مانند ليبي) بسته شود، موضوع حقوق بشر بر سر ميز گذاشته مي شود.
و چه زيبا حضرت روح الله در پاسخ به كساني كه ايران اسلامي را از الفاظ دهان پركني چون حقوق بشر مي ترسانند پاسخ مي دهند كه «بعضي مغرضين ما را به اعمال سياست نفرت و كينه توزي در مجامع جهاني توصيف و مورد شماتت قرار مي دهند، و با دلسوزي هاي بي مورد و اعتراض هاي كودكانه مي گويند جمهوري اسلامي سبب دشمني ها شده است و از چشم غرب و شرق و اياديشان افتاده است! كه چه خوب است به اين سؤال پاسخ داده شود كه ملتهاي جهان سوم و مسلمانان، و خصوصا ملت ايران، درچه زماني نزد غربي ها و شرقي ها احترام و اعتبار داشته اند كه امروز بي اعتبار شده اند! آري، اگر ملت ايران از همه اصول و موازين اسلامي و انقلابي خود عدول كند و خانه عزت و اعتبار پيامبر و ائمه معصومين- عليهم السلام- را با دستهاي خود ويران نمايد، آن وقت ممكن است جهانخواران او را به عنوان يك ملت ضعيف و فقير و بي فرهنگ به رسميت بشناسند، ولي درهمان حدي كه آنها آقا باشند ما نوكر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعيف، آنها ولي و قيم باشند ما جيره خوار و حافظ منافع آنها»
سؤال اينجا است كه آيا واقعا كشورهايي نظير آمريكا و سازمان هايي چون ملل متحد كه موجوديت خود را از نقض برنامه ريزي شده و گسترده حقوق بشر به دست آورده اند صلاحيت اين را دارند كه درباب حقوق بشر اظهارنظر كنند؟ اين سؤال هرچند تكراري است ولي سؤالي اساسي است كه پيش از هر موضوع ديگري بايد به آن پاسخ داده شود چرا كه دشمنان بشر هميشه از پاسخ بدان طفره رفته اند.
نزديك 65 سال از جنگ دوم جهاني مي گذرد، روزي كه ژاپن تسليم نيروي خارق العاده سلاحي جديد شد و كمر خم كرد.
اين كه دموكراسي ريشه در جنگ هاي خانمان سوز دارد سخني به گزافه نيست، ميليون ها انسان كشته شده اند تا ميليون ها انسان ديگر دموكراسي را به خوبي فراگيرند، اولين اصل در دموكراسي قتل انسان هايي است كه با ما مخالفند!
جنگ دوم جهاني براي بشر تجربه هاي تلخي را به همراه داشت، از كشتار ميليون ها انسان باگناه و بيگناه تا بمباران اتمي و كشته شدن هزاران انسان در چشم برهم زدني، و حال تصور كنيد اگر آلمان هيتلري به جاي آمريكا و متحدانش در جنگ پيروز مي شد، امروز سلاح حقوق بشر در دستان كه بود؟ تاريخ جنگ را هميشه غالبان مي نويسند و همه به نيكي مي دانند جناياتي كه هيتلر در جنگ مرتكب شد بيشتر از آمريكا و شوروي نبود ولي چه شد كه امروز جنايات يكي فراموش و آن ديگري در بوق و كرنا مي شود و كسي را ياراي آن نيست كه بگويد اين شما بوديد كه براي اولين و آخرين بار از سلاح اتمي استفاده كرديد و امروز چه شده كه با داشتن زرادخانه هاي پراز سلاح هسته اي در خط مقدم مبارزه با سلاح هاي كشتار جمعي قرار گرفته ايد؟ شما را چه به حقوق بشر كه دستانتان به خون بيگناهان زيادي آغشته است و آئينه اي كه پاكش مي كنيد به دستانتان آلوده شده است...
از صلح مي گويند يا از جنگ مي خوانند
ديوانه ها آواز بي آهنگ مي خوانند!
& روح الله امين آبادي

 



چهار موج روشن فكري درايران

درتاريخ معاصر ايران و از آغاز ورود جريان روشن فكري به عنوان يك پديده نامأنوس و جديد تا امروز، مي توان چهار موج روشن فكري را برشمرد. موج اول كه در دوران مشروطه شكل گرفت. موج دوم كه پس از مشروطه و در دوران پهلوي اول پديد آمد. موج سوم كه مربوط به دوره پهلوي دوم است و موج چهارم كه به سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي برمي گردد و تا امروز هم ادامه دارد.
موج اول؛ روشن فكري در دوران مشروطه
تجزيه و تحليل مقوله روشن فكري درايران نيازمند توجه به فرهنگ و محيطي است كه اين جريان در آن پديد آمده و شكل گرفته است. لازمه شناخت و سنجش سلامت هر پديده سياسي اجتماعي، شناخت فرهنگ و محيط شكل دهنده آن است. لذا براي تحليل پـديده روشن فكري در ايران بايد به خاستگاه اين پديده توجه كرد.
جريان روشن فكري درايران از تحولات اجتماعي عصر مشروطه آغاز شد. واژه روشن فكري به معني «انتلكتوئل» واژه اي است كه در بستر تحولات جامعه غربي شكل گرفت. طبعاً اين مفهوم، ويژگي ها و برداشت ها و رويكردهاي نظري خاصي را در برداشت كه كاملاً بين اين واژه و محيط شكل گيري آن انس و الفت و همگوني ايجاد كرده بود.
اين واژه در ديگر جوامع نفوذ كرد و رشد نمود و كوشيد تا خود را به باورهاي محيط مقصد تحميل كند؛ باورهايي كه مخاطب اصلي اين تحول انديشه اي به حساب مي آمدند، يعني باورهاي نخبگان.
بنابر اين و از اين منظر، فرهنگ حاكم بر جريان روشن فكري فرهنگي غربي همواره با ويژگي ها و خصوصيات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و ديگر جنبه هاي شكل دهنده به آن همراه است. واژه «روشن فكري» با بار معنايي و مفهوم غربي آن، واژه اي است كه در قلمرو فرهنگي غرب و درجامعه غربي شكل گرفته است و محيط غرب با سابقه و ديرينه ويژه خود در پيدايش آن مؤثر بوده است. البته اين مسئله با اهدافي مهم وكليدي رخ داده است يكي ازمهمترين آنها، خروج جامعه غرب از بن بست فرهنگي و يا قيام بر عليه انديشه هاي ارتجاعي حاكم بر آن جامعه بوده است.
اين واژه و اين جريان فكري دركشورهاي ديگر نيز توسعه يافت و نفوذ كرد. درجامعه ما هم از همان آغاز حضور، جريان هاي روشن فكري خصوصاً در جنبش هاي اجتماعي ايران رشد يافت و طبيعي بود كه اين جريان با چالش و مقاومت مواجه گردد، زيرا به دليل مختصات و ويژگي هاي خاص فرهنگي و اجتماعي ما،كاملاً روشن است كه روشن فكري با همه ابعاد غربي آن نمي تواند در فرهنگ و محيط ما منتشر شود و رشد كند. از طرف ديگر، محيط و جامعه ايران محيطي است كه بايد با مختصات و چارچوب ويژه خودش تعريف و تبيين گردد و پذيراي نخبگان و روشنفكران بومي از جنس فضاي مخصوص خودش باشد.
در اين جا بايد باز تصريح كنم كه جريان هاي فكري و فرهنگي با محيط توليدشان نسبت دارند. اين نكته همان حلقه مفقوده اي است كه اگر مورد توجه قرار گيرد، مشخص مي شود كه چرا جريان هاي روشن فكري در ايران غيرطبيعي و بيمارگونه پا به عرصه وجود گذاشتند. اين بيماري هم بعد ظاهري را دربرمي گيرد و هم بعد فكري و انديشه اي را. مانند انساني كه هم جسمش بيمار است و هم روح و روانش و در نتيجه نمي تواند عامل سلامتي و سعادت خواهي و فضيلت پروري در جامعه باشد.
در دوران مشروطيت، جريان روشن فكري با شعار تجددخواهي، سازندگي و تحول از جنس غربي شدن وارد جامعه ما شد كه طبيعتا بايد براي همبستگي و همگرايي بين انديشه و عمل حركت مي كرد، اما جامعه را به سوي واگرايي و از هم گسيختگي سوق داد، زيرا اصولا با فرهنگ و محيط اين جامعه بيگانه بود. طبعا اين جريان براي جامعه غربي يك فرصت بود، ولي براي جامعه ما تبديل به يك تهديد شد. فرصتي كه جريان روشن فكري براي غرب پديد آورد، اين بود كه وقتي اين جريان به جامعه ما وارد شد، آن انسجام دروني انديشه هاي تحول ساز را از مسير اصيل و واقعي خودش خارج كرد و ما نتيجه آن را در انقلاب مشروطه مي بينيم. در واقع انقلاب مشروطه مظهر مصداقي اين قضيه است؛ يك حركت مردمي با مديريت نخبگان و انديشمندان براي رهايي و نجات، اما اين حركت به لحاظ مبنايي و انديشه اي و فكري روشن فكري غربي با همان مضامين و افكار و انديشه ها مداخله مي كند و آن را از اصل اصيل خودش منحرف مي كند.
تلقي از واژه روشن فكري در ايران، بيمارگونه شكل گرفت و پا به عرصه وجود گذاشت. به همين سبب بود كه فرآيندهاي شكل گيري روشن فكري در جامعه ما، فرآيندهايي ناسالم، غيراصيل و نامأنوس بود كه فرهنگ و ويژگي ها و مختصات خودش را داشت. طبيعتا اين روشن فكري چون خود بيمار بود، جامعه را هم مبتلا كرد و مانند يك بيماري واگيردار و خطرناك، همه حوزه هاي جسماني و روحاني، انديشه اي و عملي، فردي و جمعي، راهبردي و كاربردي، جامعه را مبتلا كرد و به سوي انحطاط پيش برد. در دوران مشروطه چنين اتفاقي افتاد.نكته مهم اين است كه وقتي ديدگاه روشن فكران عصر مشروطه را مطالعه و بررسي مي كنيم، مي بينيم كه انقلاب مشروطه از منظر آنها توليد و احياي هويتي بوده كه حيات و پويايي آن را در اتصال به تمدن و فرهنگ غرب مي دانسته اند. اين يك خطا و يك بيماري بزرگ است كه انسان تلاش كند تا هويت خود را در غير جست وجو كند. با اين وضعيت جريان روشنفكري ايران وارد موج دوم و عصر پهلوي اول مي شود و همان اشتباه دوران مشروطه مجددا دوباره تكرار مي شود.
موج دوم و سوم: دوران پهلوي
موج دوم ورود روشن فكري به ايران در دوره پهلوي اول است و موج سوم آن نيز در دوره پهلوي دوم واقع است. در موج دوم كه پس از مشروطه رخ داد، روشن فكري از حيطه و تسلط جريان هاي صرفا طبقاتي غرب خارج شد و وارد بسترهاي مردمي شد. غرب براي تسلط بر اين بستر نيز استراتژي هايي را تبيين كرد، اما در اين جا ديگر حاشيه امنيتي وجود نداشت و شكل گيري روشن فكري براي غرب پراكنده شد و ديگر متمركز نبود.
در اين عصر كه هم زمان با دوره سلطنت رضاخان است، تلاطم هايي را در حوزه روشن فكري مشاهده مي كنيم. در مرحله سوم اما ميان موج روشن فكري و نگاه به سلطنت و پهلويت با همه مختصات آن، يك پارادوكس ايجاد شد. همين پارادوكس يك طيف روشن فكري جديدي را سازماندهي كرد كه در سه عرصه قابل بررسي است:
الف) روشن فكري غرب گرا كه دائماً در تلاش براي حفظ وضع موجود است.
ب) روشن فكري با غرب گرايي مخالف است، اما داراي رويكرد غيربومي؛ مثل چپي ها و ماركسيست ها
ج) روشن فكري بومي با گرايش به مردم و جامعه
طيف روشن فكري بومي، با گرايش زيادي كه به مردم و جامعه پيدا كرد، در جريان انقلاب اسلامي نيز نقش مهم و مفيدي را ايفا كرد. در واقع موج سوم كه در دوران پهلوي دوم واقع شد، ادامه روند تعامل همين سه عرصه است. البته روشن فكري در دوران پهلوي جاي بحث و تحليل بيشتري دارد كه در اين جا به همين مقدار بسنده مي كنيم.
موج چهارم: روشن فكري پس از انقلاب اسلامي
موج چهارم روشن فكري كه موضوع اصلي بحث ما نيز هست، پس از انقلاب اسلامي پديد آمد. اين موج در دو قالب شكل گرفت؛ طيف روشن فكر مردمي كه مأنوس با انقلاب و جامعه ايران بود و طيف دومي كه عليه انقلاب و اصالت آن به اجماع رسيد. ما امروزه همچنان تعارض بين اين دو جريان را مشاهده مي كنيم.
در واقع پس از پيروزي انقلاب اسلامي، يك جريان از روشن فكران جذب مردم و انقلاب شدند و به تدريج تلاش كردند كه حوزه روشن فكري را بومي كنند. با اين كه روشن فكري يك پديده وارداتي غربي بود، اما اين گروه كوشيدند تا اين پديده و اين خصيصه را در روشن فكري بومي ايراني مستحيل كنند. البته روشن است كه وقتي يك پديده اي از يك فرهنگ خاص، در فرهنگ و مكتب ديگري استحاله شود، ديگر آن مورد قبلي به حساب نمي آيد و به عبارتي تبديل مي شود به يك جريان فكري آگاهانه ديگر و با مختصات و ويژگي هاي ديگر.
گروه دوم روشن فكران پس از انقلاب اسلامي، گروهي بوده اند كه بر همان فرآيند رويارويي با فرهنگ و محيط ايراني پافشاري و ايستادگي مي كنند. رويارويي با فرهنگ و جامعه ايران هم يعني رويارويي با انقلاب و خصائص اصيل اسلامي و ايراني جامعه. به معني ديگر، اين گروه هنوز به غرب و ايجاد تحول از نوع غربي آن اميد دارند. امروزه و در اصطلاح جامعه شناسي، از اين گونه روشن فكري به عنوان اپوزيسيون ياد مي كنند، يعني خواهان براندازي و از بين بردن و اضمحلال جامعه اي كه پس از انقلاب شكل گرفته است.
اين دو جريان بعد از پيروزي انقلاب هم به حركت خود ادامه داده اند و همچنان به جلو مي روند. اين جانب معتقدم كه هر قدر هم انقلاب اسلامي به پيش برود، باتوجه به وجود و حفظ اصالت هاي اسلامي- ايراني و حاكميت ارزش هاي بومي در جامعه ما، اين شكاف بين دو حوزه روشن فكري بيشتر خواهد شد، زيرا جريان دوم، خواهان مخالفت و ايستادگي در مسير بومي شدن انديشه ها، افكار، قابليت ها و توانمندي هاي جامعه است.
شايان ذكر است كه هر جا انحراف يا آسيب يا ركودي مي بينيم، زماني است كه ما در عرصه تحولات، روشنفكراني اقتباس گر و تقليدگر داريم، اما هرجا كه حركت به جلو و پويايي و نشاط را مي بينيم، حضور روشنفكران و نخبگان خودي انديش و بومي انديش كاملاً محسوس است.
امروزه و با همه اين تفاسير، ما با شرايطي روبه رو هستيم كه به هرحال بايد بكوشيم تا اين وضعيت جامعه فكري و انديشه اي كشور را مديريت كنيم. يعني اصالت ها و بايدهاي حوزه اصيل روشن فكري را تقويت كنيم و سره را از ناسره تشخيص دهيم و جدا كنيم. تحكيم رابطه ميان روشنفكران با مردم، علاوه بر اين كه خاستگاه اصلي و پايگاه اجتماعي خيلي از آنها را شكل مي دهد و تقويت مي كند، خودآگاهي نسبت به شكل منفي روشنفكري در ايران را نيز تقويت خواهد كرد.
وقتي ما امروزه صحبت از جنگ نرم و قدرت نرم در دنيا مي كنيم، قطعاً يكي از مهم ترين كارگزاران اين عرصه همين روشنفكران هستند. بايد با دقت و مراقبت عالمانه و نه احساسي و غيرعالمانه، براي مواجهه با آنها استراتژي مناسبي داشت. اگر اين روند پيش برود، ما مي توانيم در حوزه روشنفكري تحولات دقيقي را شاهد باشيم.
آينده ما در همين راستا، آينده اي است كه همبستگي و وحدت ميان جريان روشنفكري با مردم و ديگر عرصه هاي مؤثر فكري جامعه مانند حوزه ها و دانشگاه ها مي تواند جبهه اي بسيار محكم پديد آورد. اگر اين طور باشد، رويارويي با طيف مخالف، يعني غرب و روشنفكران غرب گراي دگرانديش، مؤثرتر انجام مي شود و آنها را در فرهنگ بومي و ديني حل خواهد كرد. اين مقوله كه از چالش هاي آينده جامعه ما به حساب مي آيد، چالشي است كه به هرحال با آگاهي بخشي و خصوصاً تأكيد بر بحث علوم انساني بومي و اسلامي بايد برطرف شود.
ما به خوبي واقفيم كه جامعه ما جداي از علوم انساني مولود انقلاب اسلامي است. لذا اين انسان بايد به وسيله علوم انساني كه توسط انقلاب اسلامي متحول شده، مورد بازتعريف قرار گيرد. در واقع انقلاب اسلامي بايد علوم انساني را متحول كند و جهت بدهد، چراكه موتور انقلاب اسلامي و دستاوردهاي كلان آن در آينده وابسته به علوم انساني است. انسان انقلاب اسلامي با انسان انقلاب فرانسه يا انگليس يا بلژيك و... متفاوت است. اين تفاوت ها را چه زماني مي توانيم آشكار كنيم؟ وجوه برتري ها يا آينده متأثر از اين رويكرد فكري را چه زماني مي توانيم مشخص كنيم؟ زماني كه علوم انساني ما بتواند راه خودش را برود. چه كساني مي توانند اين مطلب را جامه عمل بپوشانند؟ فكرهاي سالم، دل سوز و اصيل دانشگاهي و حوزوي كه خاستگاه ايشان، همان خاستگاه هاي روشن فكري بومي و خودي است.
بايد بكوشيم تا ميان دو واژه روشنفكري و بومي، روشنفكري و خودي، روشنفكري و اصالت خواهي و اصالت پروري، پيوندي درست و جدي برقرار كنيم. اين مسئله علاوه بر اين كه مي تواند مبناي خوبي براي جاذبه و دافعه باشد، موجب مي شود كه آن گروه از روشنفكران كه پس از مشاهده اين همه حجت و نشانه، باز نمي خواهند از خواب غفلت بيدار شوند، سرانجام واقعيت را ببينند و به آن پي ببرند.لذا موجب تأسف است كه پس از گذشت اين همه سال و پس از اين همه تجربه هاي تاريخي متفاوت، باز يك نفر پيدا شود و با گذاشتن عنوان روشنفكر بر خود، تأكيد كند كه راه نجات ما پيروي از غرب است و اين كه دنباله روي از كشورهاي بيگانه، ما را نجات خواهد داد. اين ادبيات و نگاه، ادبيات و نگاه تازه اي نيست، بلكه همان نگاه و حرف كهنه و قديمي و دورافتاده اي است كه در تاريخ ما بوده است. اين پديده نشانه خودناباوري و ناتواني برخي افراد است و البته به هرحال بايد مورد توجه قرار بگيرد.

 



هولناك تر از ترور

علي شيرازي
در طي سال هاي 1950 تا 1970 سيا اقدام به ترور هزاران نفر در آمريكاي مركزي و جنوبي كرد.
در طول جنگ ويتنام، سازمان سيا برنامه ققنوس را كليد زد كه هدف آن ترور 26369 عضو جبهه آزادي ملي بود.
طي هشت سال اخير، توسط عوامل سيا و موساد 500 دانشمند عراقي ترور شده اند.
سيا و موساد عمليات ترور نخبگان را به كشورهاي اسلامي؛ از جمله ايران، گسترش داده اند. در آبان ماه 1389 دو دانشمند ايراني به نام هاي دكتر «مجيد شهرياري» و «فريدون عباسي» ترور شدند كه دكتر شهرياري به شهادت رسيد.
قبل از آن «شهرام اميري» در سال 1387 توسط مأموران سعودي ربوده شد و به آمريكا منتقل گرديد. در تاريخ 1/5/1390 نيز «داريوش رضايي نژاد» به ضرب گلوله مأموران موساد و سيا به قتل رسيد. مؤسسه مطالعات امنيت ملي اسرائيل هم اعلام كرد: «در كشورهايي كه عمليات زميني در آن ها دشوار است، ترور هدفمند بهترين راهكار است.»
قطعاً همه اين ترورها، كاري ضدبشري و مغاير با اصول الهي است. چه اين كه كشتن انسان ها در جنگ، از جمله جنگ ايران و عراق و به شهادت رسيدن چندصدهزار ايراني مسلمان و انقلابي در آن نبرد تحميلي، كاري غيرانساني و پليد است. اما امروز دنياي اسلام شاهد ويرانگري هايي سخت تر و شديدتر از قتل عام انسان ها در جنگ و پهنه ترورهاست. امروز جهان نظاره گر نبرد نرم و شبيخون هاي فرهنگي و غارت تفكر الهي ملت هايي است كه به يقين كشتار آن از ده ها جنگ و هزاران ترور بالاتر و بيشتر است.
در اين قتل عام فرهنگي، كشتارها بي سر و صدا و آرام است. هر خانه و اتاقي ميدان جنگ است. دشمن به درون خانه ها نفوذ كرده و نسل جوان را در زير شديدترين صدمات و آسيب ها قرار داده است.
وجدان هاي بيدار در برابر كشتارهايي چونان جنگ ويتنام و نبرد وحشتناك حلبچه و صحنه هاي متعدد كشتار دسته جمعي در جنگ ايران و عراق و گلوله هاي شيميايي صدام فرياد برمي آورند و يا ترور دانشمندان ايراني و عراقي را محكوم مي كنند؛ اما بسياري از قتل عام هاي فرهنگي قابل ديدن نيستند!! و يا برخي آن را مهم و خطرناك نمي شمرند!
چه بسيار دختر و پسراني كه در بحران شهوت و فساد و بي بند و باري و اعتياد، راه صعود را بر خود و كشور و جامعه انساني و اسلامي مي بندند و زمينه سقوط حاكميت دين و تقوا را فراهم مي سازند.
همه نيرنگ ها و توطئه ها در اندلس ديروز جواب نداد و راه به فساد كشاندن انسان ها به درون خانه ها و وزارتخانه ها باز شد و ياران حاكميت حق، خود عامل براندازي انديشه ديني شدند.
امروز نيز تمامي طرح دشمن براي به شكست كشاندن انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي ايران، طرح اندلسي كردن ايران و به فساد كشاندن نسل جوان و مؤثر بر انقلاب اسلامي و ارزش هاست.
پس از جنگ هشت ساله و در عصر سازندگي، همين راه را ترسيم كردند. با گسترش اشرافي گري و زياده خواهي و تغيير گرايي ها به سمت دنياطلبي، زمينه فساد مالي و جنسي را فراهم ساختند و در دوران اصلاحات؛ كلنگ تخريب باورها را بر فرق نسل جوان كوبيدند.
با نگاهي بر درون فتنه 88 مي توان همين هدف را به تماشا گرفت كه با اميد به فتح قله باورها و ارزش ها پيش مي تاختند؛ تا انتقام خود را از ملت ايران و امام بگيرند.
دست پشت صحنه همه آن اخلالگري ها، تلاش كرد تا با ساختن جريان انحرافي، زمينه رشد فساد و بي بند و باري را به گونه اي ديگر در جامعه امروز بارور سازد.
موساد و سيا، همه باصطلاح سياست بازان دنياي استكبار و دشمنان ملت ايران و اسلام وارد گود شده اند؛ تا جوان ايراني را به جاي رشد علمي و معنوي، در مسير طغيان و ذلالت و سقوط قرار دهند.
صداي گلوله ترور شهرياري و رضايي نژاد بلند و اثر آن قابل رؤيت آسان است؛ اما در اين عرصه، هزاران شهرياري و رضايي نژاد درگير نگاه هاي زهرآلود و دامن هاي فساد و مواد مخدر كه من و ما يا آن را باور نكرده و يا خطرش را احساس نكرده ايم! ديده بان ژرف انديش و هوشمند انقلاب اسلامي، سال هاست كه اعلام خطر كرده و همه مسئولان نظام را به عرصه مقابله فراخوانده اند. به نهادهاي فرهنگي هشدار جدي داده و نيروي انتظامي را به ميدان مبارزه جدي دعوت كرده اند.
سيل هجوم سايت ها و ماهواره ها و ابزار تبليغاتي دشمنان درون و برون را نظاره كنيم و وضعيت حجاب و عفت و غيرت را به تماشا گيريم.
اگر در سال هاي 59 و60 فريادهاي امام بيدارگرمان را جدي نمي گرفتيم، امروز دشمن كجا بود؟! آيا اثري از آزادي مهران و خرمشهر و بيرون راندن دشمن از تمامي خاك جمهوري اسلامي ايران بود؟
براي مقابله با نيرنگ امروز دشمن و طرح شبيخون فرهنگي او، نياز به اقدامي جدي داريم. بايد سپاه و بسيج هم وارد ميدان شوند. بايد همه مردم به صحنه بيايند. بايد سپاه محمدرسول الله(ص) بپاخيزد. بايد جوش و خروش دوران نبرد هشت ساله زنده شود. بايد يكايك بپاخيزيم و خود را براي مقابله با طرح فرهنگي دشمن آماده كنيم.
فردا بسيار دير است. از همين لحظه به هوش باشيم. اگر فرياد مجروحان و اسرا و كشته شدگان اين عرصه را نمي شنويم حداقل گوش ها را به سمت فرياد ديده بان انقلاب اسلامي بچرخانيم. فرمان را بگيريم و اجرايي كنيم. در مقابل طرح دشمن بايستيم و به فرياد گرفتاران ميدان شبيخون فرهنگي برسيم.
برخي خود زخم خورده اين پهنه اند و غافل از آنند كه در دام افتاده و از صعود بازمانده اند. نياز به يك همت جمعي است؛ تا بلكه غافلان به خود آيند و خويش عامل سقوط نسل جوان و دختران و پسران ايراني نشوند.
در ميدان جنگ نرم، شنيدن بسياري از صداها دشوار است. برخي باور نمي كنند كه فريب دشمن را خورده اند. بعضي دشمن را دوست مي پندارند. عده اي دنياگرا، هدف را نمي بينند. تعدادي هدف را گم كرده اند.
اگر من و ما هم با اينان همراه شويم و جنگ را جدي نگيريم و تسخير بعضي از قله ها را باور نكنيم، چه خواهد شد؟
بياييد تصميم بگيريم خطي را با تمام وجود باور كنيم. با دقت و بصيرت، دست دشمن را در پشت صحنه به تماشا بگيريم و تلاش كنيم آن دست مرموز و فسادانگيز را قطع كنيم.
باز هم مصرم، نياز به يك همت و باور جمعي است. يك بسيج عمومي قادر به نفي ظلمت و فساد و بي بند و باري است. همه بايد دست به دست هم بدهيم و با وحدت و يكدلي، و با تبعيت از مقام معظم رهبري؛ جمهوري اسلامي ايران را هم چنان آباد و با عزت و اقتدار نگه داريم.
اين كار شدني است و از اجتماع من و شما برمي آيد. از همين الآن تصميم بگيريم و حركت كنيم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14