(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 26 مرداد 1390- شماره 20002

شعر
نقد سياسي بر اظهارات رضا اميرخاني توجيه سكوت در فتنه 88 پس از دوسال
ادبيات و صهيونيسم - قسمت سوم
ادبيات آمريكايي
روزه و رمضان در آينه شعر فارسي
رمضانا تو بهترين ماهي...
توضيح



شعر

عليرضا قزوه
يا چراغ رمضان! در من روشن باش
چند وقت است چرا شب من كم سوست
رمضاني بوزان در دل من، يا دوست
يا چراغ رمضان! در من روشن باش
من كي ام غير چراغي كه شرارش اوست
ديگران در طلب ديدن ابرويش
بر سر بام شدند و روي من اين سوست
ديگران در طلب ابروي ماه او
حجت شرعي من رؤيت آن گيسوست
هر كجا مي گذرم حلقه آن زلف است
هر كجا مي نگرم گوشه آن ابروست
ماه من زمزمه در زمزمه پيش چشم
ماه من آينه در آينه رو در روست
ماه را ديدم و گفتم كه صباح الخير
ماه را ديدم و گفتم چه خبر از دوست؟
گفت من نيز به تنگ آمده ام از خويش
گفت من نيز برون آمده ام از پوست
تشنگانيم ولي تشنه درياييم
در پي تشنگي ما همه جا اين جوست
رمضان هر رمضان بر لب ما حق حق
رمضان هر رمضان در دل ما هوهوست
گفت و آيينه اي از صبح و سلام آورد
گفتمش هر چه كه از دوست رسد نيكوست
غنچه روزه ما در شب عيد فطر
بازخواهد شد اگر اين همه تو در توست
رودي از آينه كن جان مرا، يا عشق
رمضاني بوزان در دل من، يا دوست

 



نقد سياسي بر اظهارات رضا اميرخاني توجيه سكوت در فتنه 88 پس از دوسال

ياسر انصاري
1- رضا اميرخاني نويسنده مشهور ايراني در آخرين كتابش با عنوان جانستان كابلستان مي نويسد: «وظيفه من هماره بيان حقيقت مكتوم بود، نه حتي بيان حقيقت و اين البته يك شرط داشت: رسيدن به حقيقت. جنس آدم سياسي و خبرنگار دنبال موضع بودند و يارگيري؛ اين يكي را قطعا جواب نمي دادم. من نمي خواستم مثل بسياري از متظاهران در تنور داغ بچسبانم نان خود را. از آن طرف هم هيچ گاه از ترس تكفير شهادتين نمي گويم. تكفير شيرين تر است از تلخي شهادتيني كه از سر ترس گفته شود. علي پروين، محمدرضاي شجريان، مسعود كيميايي، حقاً حاج منصور ارضي، شخصيت هاي سياسي نيستند. اگر موضع سياسي گرفتند، موضعي دارند غيرتخصصي. اين موضعشان اصالتاً قابل نقد نيست. درعين حال اينجور شخصيت ها به نشان محبوبيتشان و به دليل تخصص شان به شدت مردمي هستند و قسمتي از حرف ايشان حرف مردم است و شنيدني، شنيدني تر از حرف هر مسئول و وكيل و وزيري اما قسمت سياسي حرف شان اصالتا غيرتخصصي است.»
2- رضا اميرخاني هفته گذشته در گفت وگو با نشريه نسيم بيداري به اظهارنظرهاي سياسي پرداخته كه جاي نقد سياسي دارد. اميرخاني در دو سال گذشته و حين وبعد از فتنه88 به گفته خودش همواره مورد سؤال درباره ماجراهاي سال 1388 بوده است. او دركتاب جانستان كابلستان مي كوشد تا با ترفندهايي ازجمله سياسي نبودن از توجيهي براي سكوتش بيابد، اما در گفت وگو مجبور به پاسخ گويي صريح تر مي شود، چنان كه بسياري از سخنان اميرخاني حرف هاي سال 88 است و براي خوانندگان بدون سابقه ذهني درك آنها دشوار است.
3- اولين نكته اي كه از گفته هاي اميرخاني برمي آيد، اطلاق شخصيتي يكي ديگر از نويسندگان معاصراست كه از قضا در انتخابات دهم رياست جمهوري دستبند سبز به دست و يكي از لجوجانه ترين مواضع را در هفته هاي اول فتنه دروغين تقلب بر قلم داشت. حال اگر شخصيتي مانند وحيد جليلي كه خود از شاگردان مكتب نيستان است، به نقد اين نويسنده بپردازد (نامه وحيد جليلي به سيد مهدي شجاعي در تاريخ 20خرداد 1380را اينجا مي توانيد بخوانيد) با اين ادبيات ازسوي اميرخاني مورد خطاب قرارمي گيرد: «يك آدم سياسي درجه دو كه در پوستين فرهنگ افتاده، به خودش حق مي دهد كه به او توهين كند. اين اصطلاحات در واقع رهروي اميرخاني در مسيري است كه خود داعيه نقدش را دارد.»
4- نويسنده كتاب بي وتن و جانستان كابلستان كه دو سفرنامه به آمريكا و افغانستان است. در بخش ديگري از سخنان خواستار الگوگيري جمهوري اسلامي ايران از حكومت فعلي تركيه درباره فهم دموكراسي و فهم دنياي مدرن است. با توجه به ماجراي آن زن غيرموجه در رمان بي وتن كه با اصلاح «بنده شناس جاي ديگري است» توجيه مي شود، يحتمل اين نويسنده زبردست خواستار اجراي سياست هاي فرهنگي تركيه در باب توريسم شود كه درآمدش از نفت ايران بالاتر است و مديران «سه لتي» عقل شان به آنجا نمي رسد.
جالب آنجاست كه نداي پيروي از مدل تركيه اي حكومت داري چندسال پيش توسط آقاي مصطفي تاج زاده ايدئولوگ حزب مشاركت سر داده شد و او بارها خواستار اجراي سياست هاي حزب اعتدال و توسعه، آن هم نه سياست هاي انقلابي اش مانند ماجراي كاروان آزادي غزه كه سياست هاي فرهنگي اش مانند آزادي حجاب (آزادي بي حجابي!)، لغو قصاص (با عنوان دموكراتيك لغو اعدام براي پيوستن به اتحاديه اروپايي) شده بود.
5- قفل كردن رضا اميرخاني بر ماجراي ربناي شجريان هم جالب توجه است و به نظر مي رسد اين هم حرفي است كه بايد در سال 88 گفته مي شد. از سوي ديگر باز هم ردپاي اطلاق شخصيتي دوست صميمي و سبز اميرخاني در اين اظهارنظر ديده مي شود و شجريان بهانه اي بيش نيست كه در روز ديدار رمضاني رهبر انقلاب با هنرمندان: «از سيدمهدي شجاعي هم دعوت مي شود تا پشت تريبون حاضر شود. شجاعي كه مي آيد معذرت مي خواهد و مي گويد كه حالش مساعد نيست!» همه بايد در خدمت مجيد مجيدي و سهيل محمودي و سيدمهدي شجاعي و فاطمه معتمدآريا و شجريان و محسن مخملباف و حميد فرخ نژاد و كامبوزيا پرتوي و منيژه حكمت و پگاه آهنگراني و محمد نوري زاد و... وگرنه انسداد رسانه اي ايجاد خواهد شد!
6- اميرخاني در بخش ديگري از اظهاراتش به ريشه يابي اختلافات احمدي نژاد و هاشمي رفسنجاني مي پردازد و مي گويد: «من هم شايد به آيت الله هاشمي رفسنجاني نقد داشته باشم، اما از استاندار آقاي هاشمي كه تا روز آخر استاندار او بود، نمي پذيرم كه بيايد و دوره او را نقد كند. اگر اين استاندار يك روز مانده به پايان دوره رياست جمهوري آقاي هاشمي از كارش استعفا مي داد، به او حق مي دادم تا پايان عمر ركيك ترين الفاظ را نسبت به هاشمي به كار ببرد.»
هر چند رضا اميرخاني هم مي گويد كه به هاشمي رفسنجاني نقد دارد اما هيچ گاه تاكنون اين نقدها نه نوشته شده و نه گفته شده؛ اكنون آيا مخاطب اميرخاني حق دارد كه به صرف نگفتن اين نقدها او را موافق هاشمي رفسنجاني بداند.
به عنوان مثال آقايان دانش جعفري و پورمحمدي بيش از دو سال و نيم در هيئت دولت محمود احمدي نژاد حضور داشتند و در اين دو سال و نيم هيچ گاه زبان به نقد به رئيس دولت نگشودند و انتقادات شان از محافل خصوصي چندين نفره بيرون نمي رفت و به گفته خودشان در صورتي كه آنها را عزل نمي كردند، قصد استعفا نداشتند و البته در زمان مسئوليت در مجامع عمومي به عنوان نماينده دولت به تحسين رفتار رئيس جمهور مي پرداختند. با توجه به اين نكات آيا انتقادات آنها از دولت و رئيس جمهور پس از جدايي از دولت را مي توان قدرت طلبي و غيرواقعي خواند؟
اگر اميرخاني به صورت تخصصي وارد عرصه سياسي مي شد، مي توانست رواياتي از انتقادات شديد احمدي نژاد به سياست هاي وزارت علوم دولت هاشمي رفسنجاني و دانشگاه تهران (در دوره مديريت محمدرضا عارف) را بشنود. مي توانست انتقادات گسترده احمدي نژاد را به سياست هاي كارگزاران سازندگي و سياست تعديل را در جلسه استانداران با رئيس جمهور بشنود. مهم ترين شاهد مخالفت احمدي نژاد با سياست هاي دولت سازندگي نحوه بركناري شبانه او از استانداري توسط عبدالله نوري و به كارگرداني مصطفي تاج زاده باشد و در نهايت تفاوت مشي مديريتي احمدي نژاد در استانداري اردبيل، شهرداري تهران و دور نهم رياست جمهوري با هاشمي رفسنجاني نيز مهم ترين دليلي بود كه مردم را به باور وجود دوگانه واقعي احمدي نژاد- هاشمي رفسنجاني قانع كرد.
7- رضا اميرخاني تغييرات مديريتي و شخصي احمدي نژاد در دولت دهم نسبت به دولت نهم را تاكتيكي و سياسي مي داند و وجود جريان انحرافي را تكذيب مي كند و اشكال را به حاميان سابق احمدي نژاد مي داند: «احمدي نژاد به عنوان سياست ورز قدرت طلب، كمترين تغييرات را داشته است. نوع نگاه او به سياست به هيچ عنوان آرمان گرايانه نبوده است كه بگوييم تغيير كرده است يا منحرف شده است. روزي كه در ابتداي دولت مي خواست تعطيلات نوروز را به شيوه سلف تبليغاتي آن روزهايش، مرحوم شهيد رجايي، پنج روزه كند و امروز نوروز را هديه ايراني به امام زمان مي داند. اتفاقا من در اين دو عبارت تناقض نمي بينم. چون ايشان در يك دستگاه فكري و منطقي صحبت نكرده است... اين شان سياست ورزي مثل احمدي نژاد است. تغيير در احمدي نژاد نيست. تغيير در گروهي است كه ديروز رأي او را مورد تأييد امام زمان مي دانستند و امروز او را مشرك بالله مي دانند. تغيير مال اين آدم هاست كه موضوعي غيرمقدس را مثل اين جور سياست ورزي ها را پيوند مي زنند با مقدسات.»
در اين باره هم رضا اميرخاني براساس چند شنيده تاييد نشده و دروغ مانند طرح كم كردن تعطيلات نوروزي در ابتداي دولت نهم مي خواهد نتيجه بگيرد كه از ابتدا تبليغ محور و قدرت محور بوده است. اين ديدگاه با نگاهي كوتاه بر تفاوت راهبردها، مديران، گفتمان و نوع هواداران در دولت نهم و دهم ، ناشي از عدم بينايي و شنوايي سياسي است. آيا اولويت هاي فرهنگي دولت نهم و دهم يكي است؟ آيا حسين صفار هرندي رئيس كميسيون فرهنگي دولت نهم با رحيم مشايي،رئيس كميسيون دولت دهم تفاوتي ندارند؟ آيا مفهوم عدالت، مهدويت، ولايت و امامت درلسان شخص اول دولت در دولت نهم و دهم يكي است؟ آيا آيت الله مصباح يزدي مهم ترين حامي گفتمان دولت نهم نبود و اكنون فرهاد جعفري نويسنده سكولار كتاب كافه پيانو مهم ترين حامي ايدئولوژي جريان نفوذي است! درواقع ديدگاه اميرخاني تغييري نكرده است. او به دليل حلقه بسته اطرافش از همان ابتدا همين ديدگاه را نسبت به دولت و احمدي نژاد داشته است و اكنون اقدامات فرهنگي و سياسي جريان نفوذي پاس گلي 99 درصدي مقابل اين نويسنده قرار داده است.
دولت نهم واحمدي نژاد (84-88) بنا به فرموده رهبر انقلاب گفتمان امام خميني (ره) را احيا كردند، محبوب ترين دولت ايران پس از مشروطه بودند، چند برابر دولت هاي قبل كار و خدمت كردند و... اميرخاني هيچ يك از سخنان رهبر درباره احمدي نژاد را نمي بينند، چون قرار است كه نبيند! [...]
راي به احمدي نژاد مورد تاييد امام زمان بود، چرا كه نايب امام زمان به صراحت رضايتشان را از دولت نهم ابراز كرده بودند.مهم ترين شعار حاميان احمدي نژاد، «احمدي دلاور پيرو خط رهبر» بود. امروز نيز احمدي نژاد شخصيت دوم همان نظام جمهوري اسلامي است كه اميرخاني حيثيتش را به چهار شعار و ژست تركيه اي ها مي فروشد! امير خاني از همه ابزارهاي سياست سكولار، بدترين نوعش مانند دروغ و تهمت و افترا را استفاده مي كند تا نظريه غلطش را به كرسي بنشاند.
او خنده دارترين و بي پايه ترين دو قطبي ممكن را در فضاي سياسي ايران ترسيم مي كند: جرياني موافق آقاي احمدي نژاد و جرياني مخالف آقاي احمدي نژاد! انگار نه انتخاباتي بوده و نه فتنه اي! نه جملي نه صفيني نه نهرواني! نه «نه غزه نه لبنان» و نه «مرگ بر اصل ولايت فقيه!» نه فاجعه عاشورايي رخ داد و نه 30 خردادي! نه موسوي اي بود نه كروبي اي نه خاتمي اي نه خوييني هايي! اول و وسط و آخرش احمدي نژاد بود!
8- اميرخاني خودش هم مي گويد كه در فتنه 88 سكوت كرد، بهانه اش هم مخالفت با احمدي نژاد است. او البته مخالف خوبي هاي احمدي نژاد است و همه اين امتيازات را وسيله تبليغات مي داند. او در برابر يك نامه انتقادي به سيد مهدي شجاعي مي خروشد اما تنها هشت ماه نبرد مقدس از 22 خرداد 88 تا 22 بهمن 88 را به زيارت و سياحت و كوهنوردي پرداخت تا نشان دهد كه مي شود شخصي همه حيثيتش را مديون جرياني باشد اما در وقت ضرور دركنج آسايش به رصد بدر و احد و خيبر بپردازد.
مي شود نظام اسلامي با 300هزار شهيد را به تقلب و كشتار مردم متهم كرد و دم برنياورد. مي شود در لبنان از جيگر و پنجره باز سخن گفت و در تهران مويد فقط فلات ايران بود. مي شود داستان سيستان نوشت ومومن در هيچ چاره چوبي نمي گنجد را هزار بار گفت و آخر از تولد نطفه انقلاب اسلامي مردم ايران دردموكراسي و دولت مدرن تركيه سخن گفت. مي شود خود را به نشنيدن «اين عمار» زد و بعدا گفت ما را دفع حداكثري نكنيد! مي شود دكتر روح الاميني را ديد كه هم مخالف احمدي نژاد بود و هم جنازه پسرش روي دستش، ولي در روز عاشورا صف اول مقابله با حراميان بود مي شود رضا اميرخاني را هم ديد!
آنان كه با دل مردم راه نيامدند و اردهاي روشنفكري و توهمات ذهني شان را به واقعيت ترجيح دادند و ساكتين و خواص مردود لقب گرفتند. مردم در 9 دي و 22بهمن پيروز ميدان بودند و بي اهميت بودن نخبگان بي خاصيت را براي بار هزارمين بار فرياد زدند و آنها كه درپيله سكوت ماندند و يا حالشان خوب نبود و يا به جانستان رفته بودند و يا عذري ديگر داشتند بازنده بودند!
رجا نيوز

 



ادبيات و صهيونيسم - قسمت سوم
ادبيات آمريكايي

مجتبي حبيبي
برخيز اي موسي- ويليام فاكنر- (1897- 1962) انتشارات نيلوفر- مترجم: صالح حسيني.
در اين رمان و رمان «ابشالوم، ابشالوم» چندين برجستگي وجود دارد 1-سه نوع رنگين پوست (سفيد، سياه و سرخ پوست) رمان ها را از قرن هيجدهم آمريكا تا جنگ جهاني دوم را پوشش مي دهند. در اين مورد انتخاب سرخ پوستان به عنوان صاحبان اصلي آمريكا «چون زمين را فروخته اند» محكوم به «فرعون گيري» و ستروني هستند. گروه دوم سياه پوستان هستند كه از آفريقا به بردگي آورده شده اند. اين گروه علاوه بر ستم مضاعف بر سرخ پوستان، ستم برده داري را تحمل مي كنند. سياه پوستان معادل «يهوديان» گرفته شده است تا شدت ستم روا داشته شده بر آنان از جنبه «بندگان برگزيده خداوند» تصوير شود. در فاصله روايت رمان از سال 1772 تا 1947 سه نوع تاريخ سازي به وقوع مي پيوندد. جنگ هاي داخلي كه به حاكميت كامل سفيدپوستان در آمريكا ختم مي شود- 2-لغو امتياز برده داري كه به فرمان رئيس جمهوري يهودي وقت آمريكا (آبراهام لينكلن) انجام مي گيرد- 3-پايان جنگ جهاني دوم كه يهوديان در فلسطين اعلام استقلال مي كنند.
شخصيت هاي اصلي: اسحاق مكازلين سياه پوست معروف به [عمو اسو] و 2-روت ادموندز سفيدپوست كه به برتري نژادي تكيه دارد. 3-سام فادرز سرخ پوست از قبيله چيكاسا است كه بايد تاوان فروخته شدن سرزمين به سفيدپوستان به وسيله رهبرشان «ايكه موتوبه» را پس بدهد. يعني كار رهبر سرخ پوستان به برده داري سفيدپوستان كمك مي كند و نفرين مي شود. اسحاق مكازلين در زمان شروع رمان هشتاد ساله مردي مجرد است كه همه به او عمواسو مي گويند. سرود برخيز اي موسي نيز از آن جهت به اسحاق مكازلين منتسب است كه او هم يهودي سياه «فلاشه» است. رمان با داستان «سفر خروج» شروع و با داستان «سفر پيدايش» پايان مي يابد. در اينجا نيز سنت خاخام هاي يهودي مستحكم به كار رفته است كه در نبود خاخام ها، موسي قوم را از مصر بيرون آورده و در بيابان رها مي كند. در اين رمان نقش موسي(ع) را اسحاق مكازلين ايفا مي كند. فرعون داستان هم در هيأت «كارتروز مكازلين» متجلي مي شود كه باعث برانداخته شدن قبيله چيكاسا مي گردد. اسحاق مكازلين توسط رهبر سرخ پوستان با كف دست خون دار به نشانه داغ دار شدن نايل شده بود. وقتي به داستان آخري مي رسيم مي بينيم كه زن سياه پوستي، كه خود در واقع زن عموي پدري اوست، در عزاي نوه فرعون گير خود نوحه سرايي مي كند اين نوحه سرايي همزمان است با مرگ معنوي عمواسو تا سياهان بار ديگر در انتظار ظهور حضرت «موسي» باشند. در صفحه هاي بعد، لوكاس دوم سياه پوست با عمواسو حرف مي زند: «پس بگو كه برگزيده خدا هستي و براي اين كه به اين مقام برسي، لازم بود كه پاي يك خرس و يك پيرمرد در ميان باشد و چهار سال هم زمان ببرد. 14سال هم طول بكشد كه به آن نقطه برسي و همين مقدار و شايد هم بيشتر طول بكشد كه خرس «الابن» به آنجا برسد و سام فادرز «پيرمرد رئيس قبيله سرخپوست» هم بيش از هفتاد سال لازم داشته باشد. تازه تو هم يكي بيشتر كه نيستي. پس چند وقت ديگر؟...»
داغ دار كردن سرخپوستي نوعي نكوهش ازدواج است. در رمان هفت فصلي برخيز اي موسي خط داستاني چند نسل سببي و نسبي در ساختار تاريخ نقش دارند و خود را هم مي سازند. اما گناه ازلي بر گرده هايشان سنگيني مي كند و فرجام شان آن بود كه در فصل آخر رمان، اسحاق مكازلين از نقش موسايي سرخورده بماند. لوكاس از سر آمدن نسل دوم سياه پوستان كه انعكاس دهنده ستم نژادي است به خانه باز مي گردد.
او با خود گفت: «آخه تو رو خدا چه طوريه مرد سياه پوست بياد بيفته رو دست و پاي يه مرد سفيدپوست و بهش بگه؛ محض خاطر خدا با زن سياه پوست من همراه نشو؟ تازه اگه هم چنين كاري بكنه، مرد سفيدپوست از كجا مي آد قول مي ده كه اين كار رو نمي كنه- صفحه67» نويسنده تلاش كرده است تبليغات از نوع هنري و غيرمستقيم به سود «مسيحيان صهيونيست» كند و در رديف دريافت كنندگان نوبل ادبي قرار گيرد. در رمان «ابشالوم، ابشالوم» اين رشته ادامه مي يابد.
¤¤¤
«ابشالوم، ابشالوم» نويسنده: ويليام فاكنر- مترجم: صالح حسيني- نشر نيلوفر.
فالكنر در اين رمان هم به شيوه نويسندگان يهودي، داستاني از تورات را در پس زمينه قرار مي دهد: «ابشالوم فرزند حضرت داود عصيان گري مي كند و پدر بارها او را مي بخشد اما از آنجايي كه داراي موهاي بلندي است در هنگام گذشتن از ميان درختان گير افتاده و به دست لشگريان پدرش كشته مي شود. ناله هاي پدر كه چرا پسركشي شده است پاياني ندارد و... در داستان فاكنر «كامس ساپتن» در خانواده اي پرجمعيت در منطقه ويرجيناي غربي به دنيا آمده و از 14 سالگي از خانواده جدا شده بود. در سن 20 سالگي با زني اسپانيايي تبار ازدواج كرده داراي فرزندي به نام «چارلز بون» شده بود. ساپتن پيش تر هم در هائيتي ازدواج كرده بود. ساپتن با بيست نفر برده اش در جفرسن ساكن مي شود. سي سال بعد دختر گولدفيلد «الن» را مي گيرد و صاحب دو بچه «هنري» و «جوديت» مي شود. بعد از شروع جنگ به رغم هشدارهاي او، هنري و جوديت در صدد ازدواج هستند. سرانجام هنري با تير تپانچه برادر سياه پوست اش «چارلز بون» كشته مي شود. ساپتن را «واش جونز» مي كشد كه عمري برايش كار كرده بود. واش جونز هم نمي تواند شكست قهرمانش را تحمل كند و خود به آن مبادرت مي ورزد. شايد بشود در جمع بندي، ذهنيت پرستنده قهرمان را مسئول عمل كرد طاغوتي اشخاص كيش شخصيت محور دانست. نمونه هاي تاريخي موج سواري ديكتاتورها كه اغلب ملي هم نيستند، مي تواند قابل توجه باشد. استالين كه مليتي گرجي داشت در محو مظاهر ملي گرجستان و ديگر جمهوري ها در درون فرهنگ روسي تا آنجا پيش رفت كه در هيچ فراز تاريخي، تزارها به آن شدت عمل نكرده بودند. هيتلر اتريشي چنان نژادپرستي آلماني افراطي به راه مي اندازد كه از امپراتوران پروسي و ويلهم ها و بيسمارك و... سر نزده بود. ناپلئون بناپارت تابعيت فرانسوي نداشت اما چنان جنگي را به فرانسويان تحميل كرد كه در دوره سلطنت به وقوع نپيوسته بود. نويسنده با پس زمينه داستاني توراتي «پسركشي» را همانند سوگ نامه هاي يوناني تنظيم كرده، سپس قهرمان برجسته رمان كه ساپتن باشد را از موجودي معروف به ساده دلي، در پايان عامل سقوط خود و ديگران ارايه مي دهد. زنان قرباني اند و در پايان هم، مادر «جيم باند» با سرايت دادن بيماري به جوديت و كلايتي و با آتش زدن عمارت به وسيله كلايتي و... خودكشي دسته جمعي مي كنند. از وجوه مشترك اين رمان با رمان برخيز اي موسي (باز هم نوشته فاكنر) نفرين شدگي جمعي است. در بخشي از كتاب خريد و فروش زمين كه منجر به انقراض قبيله سرخ پوست چيكاسا شده بود، تشريح مي شود. در صفحه هاي ديگر باز هم صداي زن «عمواسو» شنيده مي شود كه فرياد مي زند: «پسرم فرعون گير شده...» روايت هاي انتهايي از قول چارلزبون به قصد تبرئه كردن همگي آورده شده است. آن هم بيشتر نه از مقوله «وحدت الوجود» بلكه از قسم: «... يهوديان چون برگزيدگان خداوند هستند هميشه در معرض نفرين و جزا و درد و... قرار دارند: «... و آن هم تا به حدي كه نگويدم: مرا ببخش، بلكه: تو پسر ارشد مني، پشتيبان خواهرت باش، ديگر هيچ وقت ما را نبين... خدا را شكر، آن هم نه به خاطر زنا با محارم بلكه به اين سبب كه دست آخر قصد انجام كاري دارند و دست آخر كاري از دستش برمي آيد گو اين كه نابود كردن وراثت و تعاليم كهنه است و به جان خريدن لعن ابدي. حالا هنري مي تواند بگويد: دوزخي كه همگي به آن مي رويم دوزخ تو يا او يا پاپ نيست: دوزخ مادرم و مادر و پدرش و مادر و پدر آنهاست و تو هم نيستي كه به آن مي روي، بلكه ما سه تايي، چهار تايي... همگي خواهيم رفت كه متعلق به آنيم. چون حتي اگر فقط او به آنجا مي رفت باز هم ما به ناگزيري مي رفتيم. به اين دليل كه سه تايي مان جز پندارهاي پس انداخته او نيستيم، و پندارهاي هر كسي مانند استخوان و گوشت و خاطره اش جزيي از اوست. و همگي با هم گرفتار عذاب خواهيم شد و بنابراين حاجتي نخواهد بود عشق و زناكاري را به ياد بياوريم، و شايد وقتي كه آدمي دچار عذاب دوزخ مي شود اصلا يادش نيايد كه چرا دوزخي شده است. و اگر ما نتوانيم عشق و زناكاري را به ياد بياوريم، عذاب چنداني نمي كشيم... لازم نيست از من بپرسيد كه با او به تماس جسم اكتفا مي كنم و خودم به زبان مي آورم كه نمي خواهد دلواپس باشي، او ديگر مرا نخواهد ديد... بنابراين در جايي كه آدم خدا نداشته باشد و احتياجي به غذا و لباس و سرپناه هم نداشته باشد، آن وقت ديگر جايي نيست كه آدم به خاطر شرف بالا برود و بر آن چنگ بزند. در جايي كه شرف و غرور نباشد، هيچ چيز اهميت ندارد. منتها چيزي در وجود آدمي هست كه تيمار شرف و غرور را ندارد و فقط مي خواهد زنده بماند و يك سال تمام را به عقب مي رود كه زنده بماند، و احتمالا اين هم كه تمام بشود و شكست هم بر جاي نماند باز هم تن به نشستن در زير آفتاب و مردن نمي دهد، سر به جنگل مي گذارد و در جايي به جست وجويي مي پردازد كه فقط اراده و پايداري نمي تواند تكانش دهد و... در نتيجه در دومين زمان هم «ابشالوم ابشالوم» (پدر سلامت) باز هم خطاي عظماي يك پيامبر در غياب خاخام ها قومي را به انهدام مي راند.

 



روزه و رمضان در آينه شعر فارسي
رمضانا تو بهترين ماهي...

محمد طالبي
ديوان حافظ شاعر پارسي از بركت ماه رمضان بي بهره نبوده است. حافظ در ديوان خود 5 بار واژه «روزه» 3 بار «رمضان»، 2 بار «صيام» و يك بار «روزه دار» را به كار برده است. كاربرد اين مضمون تقريبا در تمامي غزلها يكسان است و شاعر در بيشتر آنها به آمدن ماه رمضان و بر چيدن جام مي يا ديده شدن هلال عيد و در دادن جام و قدح اشاره كرده است. يكي از معاني روزه اين است كه روزه در اصطلاح، قطع التفات را گويند. «روزه جوانمردان طريقت به زبان اهل معرفت بشنو و ثمره سرانجام آن بدان، چنان كه تو تن را به روزه داري، و از طعام و آب باز داري، ايشان دل را به روزه دارند و از جمله مخلوقات باز دارند تو از بامداد تا شبانگاه روزه داري، ايشان از اول عمر تا به آخر روزه دارند، و روزه و عيد خواجه حافظ نيز جز ازين مقوله نمي تواند باشد، در ذيل به شواهدي از ديوان حافظ اشاره مي شود:
روزه يك سو شد و عيد آمد و دلها برخاست
مي زخمخانه به جوش آمد و مي بايد خواست
توبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رند و طرب كردن رندان پيداست
(حافظ)
بيا كه ترك فلان خوان روزه غارت كرد
هلال عيد به دور قدح اشارت كرد
ثواب روزه و حج قبول آن كس برد
كه خاك ميكده عشق را زيارت كرد...
(حافظ)
ساقي بيار باده كه ماه صيام رفت
در ده قدح كه موسم ناموس و نام رفت
وقت عزيز رفت بيا تا قضا كنيم
عمري كه بي حضور صراحي و جام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچون عود
مي ده كه عمر در سر سوداي خام رفت
(حافظ)
باز اي و دل تنگ مرا مونس جان باش
وين سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده كه در ميكده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش...
(حافظ)
درغياث اللغات درتوصيف ماه مبارك رمضان آمده است:ماه نهم از ماه هاي قمري بين شعبان و شوال و رمضان سنگ گرم است و از سنگ گرم پاي روندگان مي سوزد و شايد كه به وقت وضع اين اسم ماه صيام در شدت گرما باشد و يا ماخوذ است از «رمض» كه به معني سوختن است.
ماه صيام گناهان را مي سوزاند و معني «رمض» سوخته شدن پاي از گرمي زمين است، چون ماه صيام موجب سوختگي و تكليف نفس است.
ماه رمضان المبارك كه به «شهر الله» نيز معروف است، ازاين نظرها كه تنها ماهي است كه نام آن در قرآن كريم ذكر شده است، از فضيلتي بس والا برخوردار است:
شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن (قرآن كريم-سوره بقره- آيه 182)
نزول قرآن مجيد دراين ماه مبارك و شب ليله القدر و ماه روزه داري سلوك روحي مسلمانان و... از ديگر ويژگي هاي ارزنده اين ماه مبارك است.
درباره ماه مبارك رمضان احاديث و روايات بسياري به ما رسيده است و كتاب هاي فراواني نيز در فضائل اين ماه به رشته تحرير درآمده است. ليكن در اين مجال از زاويه اي ديگر به اين ماه مبارك خواهيم نگريست كه جهاني ديگر است و از حلاوتي ديگر برخوردار و آن همانا انعكاس اين ماه شريف در آينه زلال ادبيات است كه تجلي گاه عالي ترين جلوه هاي فرهنگ و معارف اسلامي است.
نخستين نكته در اين باب اين كه به تحقيق درادبيات هيچ يك از ملل جهان، ماهي تا به اين اندازه در قلمرو ادبيات وارد نشده ومورد ارادت و ستايش سخن سرايان و ادبا قرار نگرفته است.
در«ادبيات فارسي» همواره ماه رمضان و ماه محرم الحرام مورد توجه سخنوران چيره دست، خصوصا شاعران شيعي مذهب قرارداشته است. اگر ماه محرم به خاطر حماسه بزرگ عاشوراي حسيني نظر شاعران متعهد و ستم خيز را كه عاشقانه به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) عشق مي ورزند را برانگيخته، ماه رمضان با آميزه اي بسيار متنوع، همواره نظرسخن سرايان را به خويش جلب نموده است.
از آنجا كه درگستره ادب پارسي از ماه مبارك رمضان سخن بسيارگفته شده است، پس به اجمال از هر شاعري به بيتي دراين مضمون اكتفا خواهيم كرد .
شاه نعمت الله ولي:
رمضان آمد و روان بگذشت
بود ماهي به يك زمان بگذشت
شب قدري به عارفان بنمود
اين معاني از آن بيان بگذشت...
حكيم خاقاني شرواني:
جاهش ز دهر چون مه عيد از صف نجوم
ذاتش زخلق چون شب قدر از مه صيام
سوزني سمرقندي:
گر درمه صيام شود خوانده اين مديح
بر تو بخير باد مديح و مه صيام
نزاري قهستاني:
خجسته باد و مبارك قدوم ماه صيام
بر اوليا و احباي شهريار انام
عباس خوش عمل:
رمضانا تو بهترين ماهي
چون كه ماه ضيافت اللهي
خوش عمل هر كه بود در رمضان
ترك منكر نمود در رمضان
شيخ اجل سعدي شيرازي:
كسان كه در رمضان چنگ مي شكستندي
نسيم گل بشنيدند و توبه بشكستند
شاطر عباس صبوحي:
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آري افطار رطب در رمضان مستحب است
حسن ختام اين مقال را به قطعه اي از ديوان شهريار اختصاص مي دهيم با عنوان «هديه روزه داران»:
حكمت روزه داشتن بگذار باز هم گفته و شنيده شود
صبرت آموزد و تسلط نفس و ز تو شيطان تو رميده شود
هر كه صبرش ستون ايمان بود پشت شيطان ازو خميده شود
عرفان سر كشيده گوش به زنگ كز شب غره ماه ديده شود
آفتاب رياضتي كه ازو ميوه معرفت رسيده شود
عطش روزه مي بريم آرزو كو به دندان جگر جويده شود
چه جلايي دهد به جوهر روح كادمي صافي و چكيده شود
بذل افطاري سفره عدلي است كه در آفاق گستريده شود
فقر بر چيده دار از خواني كه به پاي فقير چيده شود
شب قدرش هزار ماه خداست گوش كن نكته پروريده شود
از يكي ميوه عمل كه درو كشته شد سي هزار چيده شود
گر تكاني خوري در آن يك شب نخل عمر از گنه تكيده شود
چه گذاري به راه تو به كز و پيچ و خم ها ميان بريده شود
مفت مفروش كز بهاي شبي عمرها باز پس خريده شود
روز مهلت گذشت و بر سر كوه پرتوي مانده تا پريده شود
تا دمي مانده سر بر آر از خواب ور نه صور خدا دميده شود
در جهنم ندامتي است كزو دست و لب ها همه گزيده شود
مزه تشنگي و گرسنگي گر به كام فرو چشيده شود
به خدا تا گرسنه اي ناليد تسمه از گرده ها كشيده شود
(ديوان شهريار)

 



توضيح

در گفت وگوي چهارشنبه 12مرداد با مدير انتشارات قدر ولايت برخي عبارات و نام برخي از كتابها به اشتباه درج شده است. كه در ذيل نام آنها را اصلاح مي كنيم.
1- در سطر 35، «كژ در تاريخ نويسي معاصر ايران» نوشته شده كه «بنيادهاي كژ در تاريخ نويسي معاصر ايران» صحيح است.
2- در سطر 44، «تاريخ وقايع 88» نوشته شده كه «تاريخ وقايع انتخابات 88» صحيح است.
3- درسطر 52، گروه پنجم، تاريخ معاصر اسلامي نوشته شده كه تاريخ و معارف اسلامي صحيح است.
4- درستون سوم، سطر هفتم، «عبرت هاي عاشورا به قلم ناشران» نوشته شده كه «عبرت هاي عاشورا» صحيح است.
5- در همين ستون، سطر 11، 240 سؤال نوشته شده كه 204 سؤال صحيح است.
6- درهمين ستون، سطر 15، «پيروزي هاي حزب الله» نوشته شده كه «پيروزي حزب الله» صحيح است.
7- درهمين ستون سطرهاي 30 تا 34، دركتاب «سيره سياسي حضرت امام خميني» هم سيره نظري حضرت امام يعني بيانات حضرت امام و هم سيره عملي آن حضرت يعني خاطرات اطرافيان استفاده شده است كه متأسفانه فقط به خاطرات اطرافيان اشاره شده است.
8- درستون چهارم در جشنواره سراسري دهه فجر، «محرم در انقلاب اسلامي» نوشته شده كه «محرم و انقلاب اسلامي» صحيح است. ضمنا شمارگان قيد شده- حداقل- از هر عنوان كتاب بوده است.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14