(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 16 شهریور 1390- شماره 20017

شعر
آن شب شيدايي هشت نكته شيرين
ادبيات جعلي!
صهيونيسم در ادبيات مظلوم نمايي!
بداهه در هنر
بداهه، طوفان ذهني



شعر

زين راه اگر شب گذري...
عبدالرحيم سعيدي راد

زين راه اگر شب گذري داشته باشد
اميد ندارم سحري داشته باشد!
بازيچه تقدير نخواهم شد از اين پس
شايد كه به دستش تبري داشته باشد
خوش مي گذرد باد از اين دشت كويري
خوش باد كه از تو خبري داشته باشد
خورشيد- ولي - آمده تا يك نفس از دور
بر چهره ماهت نظري داشته باشد
گفتند كه عاشق مشو! اما شدم اكنون
هر چند برايم خطري داشته باشد
آن قدر كه من منتظرم هيچ كسي نيست
چشمان به در منتظري داشته باشد
هرگز مطلب آخر اين قصه جان سوز
پايان غم انگيزتري داشته باشد

 



آن شب شيدايي هشت نكته شيرين

محمدحسن مقيسه
هماره از بزرگان ادب و انديشه و دولت، تكريم اهل هنر، خاصه شعر و كلام موزون، در اين مرز و بوم دانش خيز، بسزايي و شايستگي تمام به كار رفته و تاريخ دراز نامي و گرانسنگ ايران زمين، نه گوهرشناسان قدرشناس كم به خود ديده و نه هنرمندان صاحب نام.
امروزه روز نيز يكي از گوهري نامان آشنا به بازار هنر و البته دين مدار كه به بايستگي، تدين و عدالت و هنر را در رفتار و گفتار نشانه هاي آشكار دارد، به همان سنت ديرينه، ساليانه محفلي از شاعران اين خاك گوهرپرور را در شب ميلاد كريم اهل بيت، حضرت امام حسن مجتبي(عليه السلام)، برگرد وجود چون شمع خويش فراجمع مي آورد، تا ياد و نام هنرورزان و اهالي قلم و انديشه و بيان در تكرار روزمرگي هاي زودگذر نسوزد و ايشان و هنر جاودانه شان همواره به بالندگي و پويندگي و سازندگي شهره باشند و آفريننده ارزش هاي والاي اسلامي و انساني.
حضور مستمر رهبر فرهيخته و گرانقدر انقلاب اسلامي، حضرت آيت الله العظمي خامنه اي (حفظه الله)، در اين جلسات و برگزاري منظم و همه ساله آن، داهيانگي آن گوهرشناس دل ها و ذهن ها را يادآور مي شود و پاسداشت ايشان را از سبزينگي هنر ايراني و زبان چون قند پارسي.
آنچه اينك هست، هشت نكته است از اين جلسه شورآفرين و آن شب سراسر شيرين، كه در غروب روز دوشنبه 24/5/1390 برگزار گرديد.
نكته اول
همه نبودند، از هر جا نيز؛ اما از همه گونه بودند: از جوانان و نونهالان تازه پا به سن گذاشته، تا كهنسالان استخوان خردكرده؛ هم مردان بودند و هم تعدادي از جمع زنان؛ هرچند شمار مردها سه چهار برابر بيش از ايشان بود؛ نكته اي كه خانم سيمين دخت وحيدي از زبان خانم هاي پشت سرش شنيده بود و گفت.
و شعرها نيز از همه نوع بود: ترانه، قصيده، غزل، نيمايي، مثنوي و شعر تركي. و اين، يعني محفل شعر رهبري بي رياست، بزرگ و كوچك نمي شناسد و شعر را فقط در يك قالب خاص نمي جويد.
نكته دوم
وقتي مجري - كه به سياق اين چند ساله، كرسي اش به نام علي رضا قزوه سند خورده- در آغاز جلسه گفت: شاعران امسال از همه سال بيشترند و اشتياق براي خواندن هم بيشتر است، آن مقتداي گوهرشناس بلافاصله فرمودند: «و براي شنيدن». و اين، يعني ايشان و خيلي هاي ديگر، گردش يك ساله زمين و آسمان را چشم مي دوزند، تا در محفل شعري پانزدهمين شب آسماني ماه بهار قرآن، بشنوند؛ و البته برترين و تازه ترين سروده ها را.
نكته سوم
به ايران امروز خلاصه نشده بودند شاعران؛ طرحي از سرزمين بزرگ تاريخي فارسي فرافكنده شده بود؛ از آن زمان كه هنوز تكه تكه مان نكرده بودند. مردماني كه از ديرينه زمان به نيكي به فارسي سخن گفته اند و به زبان رانده اند، اكنون نمايندگاني در اين جلسه داشتند؛ از تاجيكستان و افغانستان، كه دوشادوش برادران شاعر ايراني خود نشسته بودند و درواره هاي غزل فارسي را به گوش شنواي حاضران مي نيوشانيدند. و اين، يعني مردمان اين گستره پهناور همواره شنواي حكمت و احساس و انديشه و عاطفه انساني اند.
نكته چهارم
نوبت به خانم ها كه رسيد، به سنت پيشكسوتي، قزوه ،خانم وحيدي را كه به قول علي رضا براي شعر انقلاب مادري كرده، خطاب قرارداد؛ اما ايشان مانند دو سال پي درپي گذشته، اين بار هم فرصت طلايي حضورش، به راحتي يك ايثار كريمانه گذشت و خاطره خوش سال قبل را در ذهن ها زنده كرد. كه آن عزيز دل ها در وصف اين كرامت بزرگوارانه فرموده بودند: «در بين شعرا ايشان نمونه اي هم ديگر ندارند كه كسي وقتش را به كسي ديگر بدهد؛ ما نشنيديم.»(1) و حضار خنده بودند؛ از سرشوق. و آن شاعر كهن سن كه باز به قول قزوه براي شاعران جوان معلمي كرده، گفته بود: متأسفانه آقايان از خانم ها هم ياد نمي گيرند.(2) و باز حضار خنده بودند؛ و اين بار بلند تر و روح افزاتر.
نكته پنجم
مهدي مظاهري كه به اين بيتش رسيد:
حرف دشمن از زبان دوستان آمد به گوش
كس نمي داند چه بر يار خراساني گذشت
از «آقا» كه تا اين زمان در توصيف شعرهاي خوب ديگران «طيب الله انفاسكم، آفرين، چه خوب» و... شنيده بوديم، شنيد: «زنده باشيد، زنده باشيد». و اين، يعني تشويق شعر زمان و لحظه اكنون.
نكته ششم
نكته ششم، نكته جعفريان است؛ محمدحسيني كه نامش با افغانستان، مقاومت و جنگ تحميلي گره خورده است. با سؤال ترديدآميز مجري از او، برآمد كه بدون گرفتن وقت قبلي و اينكه اسمش در فهرست شعرخوان ها باشد، قصد شعرخواني دارد. جعفريان رويه انتخاب شعرها را «پاستوريزه» بودن آنها عنوان كرد- همان مميزي اهل كتاب، كه معلوم شد اداره كنندگان جلسه، قبلاً شعرها را مي بينند و بعد اذن خوانش مي دهند- و همين را دليلي دانست بر اينكه رهبري در جريان شعر روز قرار نمي گيرند و اينكه شعرهاي سال هاي گذشته از مباحث سياسي و اجتماعي بوده و او شعري داشته، اما اداره كنندگان جلسه صلاح ندانسته اند كه خوانده شود و...، كه قزوه براي به دست آوردن دلش گفت اگر مي خواهد شعري بخواند؛ اما جعفريان نخواند، تا... تا اينكه حضرت آقا در جوابشان فرمودند كه در جريان شعر روز كشور چه از طريق كتاب و چه از طريق وسايل الكترونيكي قرار مي گيرند. ايشان پاستوريزه بودن شعرها را هم بد ندانستند كه رعايتهايي بشود و ملاحظه هايي انجام بگيرد و معتقد بودند كه در اشعار خوانده شده، جهات مورد نظر آقاي جعفريان بود، كه شايد ايشان بدانها توجه نكرده اند.
نكته قابل تأمل در اين قسمت، متانت، صبر و بالابودن آستانه تحمل رهبري است، كه حضرتشان با مضاميني قريب به اين جملات فرمودند كه اين جور نيست كه اگر كسي شعري بخواند كه من مضمون آن را قبول نداشته باشم، درون من طوفاني بشود. اما مميزي شعر را تأييد كردند و از زحمات مسئولان اداره كننده جلسه نيز تشكر.
نكته هفتم
هفتمين نكته، «مطروحه» رهبري است. شعري كه به سنت مجالس شعرا، بزرگي مي سرايد و شاعران به استقبالش مي روند.
حضرتشان در ديدار با جمعي از شعراي آييني كه مدتي قبل به زيارتشان رفته بودند، اين بيت را در پاسداشت مقام ارجمند جانبازان انقلاب سروده بودند:
رندانه آخر ربودي جامي ز خمخانه دل
خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه دل
كه محدثي خراساني گفت غزلش در استقبال از همين بيت است. و قزوه پشت بندش درآمد كه تا الان حدود 90 شاعر- اگر اشتباه نكرده باشم- به استقبال اين بيت رفته اند و كتابش نيز در آستانه چاپ است.
نكته هشتم
پيش قافيه گويي رهبري در اشعار شعرا، حكايت از ذوق، استعداد و سرشاري روح هنري و سرزندگي ايشان است با شعر و شاعري. اين پيش بيان ها در رباعي هاي ميلاد عرفان پور و خاصه در بيت:
ما رود مداميم بگوييد به تيغ
ما شيشه عطريم بگوييد به سنگ
و غزل محمدعلي عجمي، شاعر تاجيك، در بيت:
مي خواستم رضا شود از من، خداي من
گردي ز آستان امام رضا شدم
و بيت ابراهيم اميني، شاعر افغانستان:
من ديده ام شهادت گل هاي باغ را
هر چه بگريم از غمشان باز هم كم است
و بيت الغزل سجاد ساماني، شاعر دانش آموز:
هيچ دانايي فريب چشم هايت را نخورد
عاقبت كاري به دستم مي دهد ناداني ام
(كه تنها شاعري بود كه با اشاره خود آقا، مورد تفقد كريمانه حضرتشان قرار گرفت)
و بيت محدثي خراساني:
آن طرح نويي كه در سر حافظ بود
ما آمده ايم تا در اندازيمش
كاملا مشهود بود.
و... گل سرسبد شعرها
كلام پاياني مردي است كه اين روزگار به رهبري و سياست مي شناسندش؛ اما اهل نظر و خرد و انديشه، عميق ترين هنر وجودي اين خورشيد فروزان را در تأملات خردمدارانه و تفكرات فرهنگي شان مي دانند. چكيده توصيه هاي ناب ايشان در چند نكته بحقيقت بود:
1. اظهار اميدواري ايشان به تداوم اين جلسات، با خوانش اين بيت:
جمعيت ارباب وفا نگسلد از هم
اين سلسله تا رو جزا نگسلد از هم
2. پيشرفت شعر امروز.
3. دو شباهت شعر امروز انقلاب با دوره دويست ساله سبك هندي، در كميت شعرا و نوآوري در مضامين.
4. اهتمام شاعران براي پيشرفت مداوم.
5. لزوم آشنايي عميق- نه سطحي و من درآوردي- شعرا با معارف ديني و حقايق اسلامي.
6. مرزبندي خط اعتراض شاعران انقلاب، از اعتراض كنندگان بي اعتقاد به هويت انقلاب اسلامي.

 



ادبيات جعلي!

پژمان كريمي
ادبيات جعلي فارسي چيست و چه نشانه هايي دارد؟ مباني و ردپاي اين ادبيات منحط در آثار كدامين طيف از شاعران و نويسندگان دنبال مي شود؟
نگارنده پيشتر درباره شاخص هاي ادبيات فارسي اصيل سخن گفته بود.
استواري بر آموزه هاي ديني(=اسلامي) و تكيه بر ارزشهاي ملي- ايراني، وجوه روشن و غيرقابل كتمان ادبياتي است كه مي توان از آن به عنوان ادبيات اصيل فارسي ياد نمود. ناديده گرفتن اين وجوه، نه تنها ادبيات اصيل فارسي را غيرقابل تصور مي كند بلكه موجب بي اعتنايي به نام هاي بزرگي است كه ادبيات و فرهنگ فاخر ايراني از قبل ذوق و انديشه و قلم آنها نامبردار شده است.
برخي در كشورمان تلاش مي كنند در برابر ادبيات فارسي كه ترادف غيرقابل انكاري با دين و ارزشهاي ملي دارد، ادبيات مطلوب خود را پايه افكند و ترويج نمايند.
اين نوع ادبيات كه صرف بكارگيري واژگان فارسي، براي مخاطب ايراني- در وهله نخست- آشنا مي نمايد، دربرگيرنده چنين نشانه هاي روشن و برجسته اي است:
1- بيگانگي با ميراث معنوي پرچم داران ادبيات اصيل فارسي
2- تلاش براي كمرنگ شدن و يا نفي قوالب كلاسيك در ساحت شعر و داستان
3- تاثيرگيري غيرقابل انكار از ادبيات فرامرزي و بويژه غربي
4- تبلور مباني سكولاريسم
5- القاء تفكر جهان وطني صهيونيستي
6- انسان محوري و رويكرد گيتيانه
7- تاكيد برتاريخ ايران پيش از اسلام و مباهات به پهلوانان و قهرمانان اساطيري
8- نكوهش وضعيت موجود جامعه و ترسيم افق هاي گنگ و مه آلود از جامعه ايده آل منهاي دين
درباره هر يك از نشانه هاي اشاره شده و مصاديق آن، مي توان بسيار نوشت. در اين مجال تنها- كوتاه و گذرا- به يكي از نشانه ها- نشانه هشتم- مي پردازيم!
طيفي از شاعران و نويسندگان كه برخي شان عضو كانون سلطنت طلب و منحله نويسندگان ايران هستند، در آثار خود، نقش معترض سياسي را ايفا مي كنند. از ديدگاه آنها، شكل گيري انقلاب اسلامي در سال 57 و پس از آن پايه گذاري جمهوري اسلامي، صرفا يك اتفاق اجتماعي و مذهبي (تاكيد بر صفت مذهبي براي القاء فرقه اي بودن ماهيت انقلاب و نظام) بود. اين طيف بر آن است كه نظام ديني تنها به افزايش دايره دشمنان ايران، تهديد دائمي عليه كشور، رواج سانسور و اختناق و تلاشي فرهنگي و... انجاميده است. در واقع مدعيان روشنفكري در حوزه ادبيات، هيچ دستاورد مثبت و قابل تحسيني براي انقلاب و نظام متصور نيستند. در فضاي ذهني و فكري چنين جماعتي، سرنگوني نظام سياسي خودكامه و موروثي و استبدادي، قطع شدن دست استكبار از چپاول ثروت هاي ملي، استقلال بزرگ سياسي، حفظ تماميت ارضي كشور در جنگ تحميلي و در برابر 80 كشور بزرگ و كوچك دنيا، خودكفايي در بسياري حوزه هاي علمي و صنعتي و نظامي... پيشرفتها در زمينه هايي چون انرژي بومي هسته اي، گسترش شمارگان كتاب و مطبوعات و... هيچ يك، به بار نيامده، واقعيت ندارد و دستاورد انقلاب و نظام به شمار نمي آيد!
چنين شاعران و نويسندگاني فضاي فرهنگ را مناسب فعاليت و قلم دواني خود نمي دانند و دائم از ضرورت شكست انسداد فرهنگي و حصر قلم و انتشار، سخن مي گويند و به موازات آن مردم را مستقيم و غيرمستقيم به خيز انقلابي فرامي خوانند. با رسانه هاي بيگانه درددل مي كنند و از سياستمداران فرنگي، چاره جويي مي نمايند.
و اين در حالي است كه همه اين عناصر- تاكيد مي كنم همگي- در ايران آزادانه زندگي مي كنند، قلم مي زنند، كتاب منتشر مي كنند و تدريس مي نمايند، محافل زيرزميني داير مي كنند! بله! پاره اي از آثار آنها يا مجوز انتشار نمي يابد يا نشرشان به اصلاح بخشهايي مي شود. اما اهالي قلم ياد شده نمي گويند دليل مجوز نگرفتن يك اثرشان چيست؟ براي مردم فاش نمي كنند دستگاه فرهنگي كشور، كدام و چرا بخشي از اثرشان را نيازمند اصلاح معرفي نموده است. چون مي دانند در صورت فاش كردن، مردم حق را به قانون مي دهند و اعمال قانون را ضرورت تشخيص مي دهند. چون مردم نشر مطالب خلاف اخلاق و غيرواقعي را برنمي تابند! چون مردم ميان سانسور ناظر بر سليقه و مميزي برآمده از منطق و قانون تفاوت قائل اند.
طيف قلم بدستان ياد شده، چون دچار ضعف در انديشه اند، چون ضابطه اي بر فكر و ذهن شان مترتب نيست، چون مدينه فاضله را در جغرافياي انديشه منحط و سراسيمه و آشفته اما فريب كار غرب جست وجو مي كنند، نمي توانند افق واضح و معقولي از جامعه ايده آلي خود تصوير كنند. در نتيجه آثارشان پر از ابهام و تناقض است! مغشوش است!
مصاديق آثار اين گونه قلم بدستان كه از بانيان ادبيات جعلي فارسي تلقي مي شوند، در روزنامه هاي زنجيره اي بازتاب پيدا كرده و مي كند.
در روزگار فتنه آمريكايي سال 88، روزنامه حزب اعتماد ملي، بستر آثار ياد شده، توصيف مي شد.
بخش ادبي اين روزنامه، به سراغ شاعران ضدانقلاب رفته بود و آثار شعرگونه شان را كه در مذمت نظام ديني و در جهت ترغيب آشوبگران يا پياده نظام كودتاي مخملي بود، به شيوه اي جدي منتشر مي كرد.
جالب اينكه اين شعرگونه ها، با اخبار و تحليل هاي وارونه و غيرواقعي اما حساب شده رسانه هاي بيگانه و صهيونيستي مثل خبر شكنجه بازداشت شدگان و كشته شدن انبوهي از آشوبگران، كاملا همخوان به چشم مي آمد.
بنابراين، ادبيات جعلي فارسي كه از آن به عنوان ادبيات دين ستيز و ضدايراني هم مي توان تعبير كرد، اينك با پرچمداري طيف شاعران و نويسندگان معاند با جديت دنبال مي شود!
حمايت رسانه هاي شنيداري و ديداري و نوشتاري فارسي زبان و غيرفارسي زبان معاند و بيگانه، عرضه مجال سخنراني و تدريس و عرض اندام محافل شبه فرهنگي و دانشگاهي در آن سوي مرزها، چاپ چند باره آثار به دست برخي ناشران داخلي، كوشش بعضي رسانه هاي داخلي براي ستاره سازي، برپايي جشنواره ها و محافل زيرزميني شبه ادبي، اهرم هايي است كه براي خودنمايي و مطرح شدن عناصر ادبيات جعلي و در نهايت ترويج ادبيات جعلي در برابر ادبيات اصيل فارسي به كار مي رود.
اما ترديد نكنيم كه ادبيات جعلي به دليل مبرهن تضاد با باورهاي ديني و عرق ملي ايرانيان و از ديگر سو ضعف و بي مايگي محتوايي و ساختاري اين نوع ادبيات، هيچ جايگاه بزرگ و معتبري در ميان مخاطب فهيم ايراني ندارد.
كافي است كه نگاهي به تعداد اندك شمارگان آثار اهالي ادبيات جعلي بياندازيم و نام آنها را در ميان مردم جست وجو كنيم. خيلي زود باور مي كنيم ادبيات وارداتي، سفارشي و جعلي، رقيب ادبيات فارسي نبوده و نيست! اين واقعيت صحنه فرهنگ امروز ماست!

 



صهيونيسم در ادبيات مظلوم نمايي!

مجتبي حبيبي
دوره اول: قسمت چهارم
«خياط جادوشده» از سولومون رابينوويچ- ترجمه ابراهيم يونسي
در ادبيات و به طور كلي هنري كه به نحوي از انحا پيرامون مسايل و خواسته ها و احساس و انديشه هاي يهوديان در اروپا و آمريكا مي پردازد دو برهه از شرايط تاريخي قابل تفكيك و تمايز است. اول دوره اي كه به عنوان قوم سرگردان و نفرين شده در كشورهاي مختلف پراكنده اند و هنوز بذرهاي كاشته شده براي آينده اي كه منظور شده است سبز نشده و زمان موعود فرا نرسيده است. دوم، دوره اي كه بعد از 1948 با گروه هاي تروريستي «آرگون» و «اشترن» به ترورهاي فلسطينيان مي پردازند و به نام محصول و فرآورده جنگ جهاني دوم و حمايت هاي بي دريغ متفقيني پيروز بيرون آمده از جنگ، عنوان كشور و دولت را يافته اند. در كل در هر يك از فعاليت هاي انجام پذيرفته قبل از 1948 بستري بوده است تا در شرايط بعد از جنگ جهاني دوم از حداقل موجه نمايي براي صهيونيست ها برخوردار باشند. مجموعه داستان «خياط جادوشده» از سولومون رابينوويچ، با نام مستعار «شولم عليخم» به معناي «سلام عليكم» كه از طنز بهره برده است يكي از بسيار كتاب هاي موجود در زمينه فراهم سازي تلقين احساس جلب ترحم جهاني است. رابينوويچ در سال 1859 در شهر «پولتاوا» در اكراين بدنيا آمد و با زني يهودي و ثروتمند ازدواج كرد. او تمام سرمايه خود را به نويسندگان يهودي اختصاص داد. وي آن دوره را «كتابخانه ملي قوم يهود» نام نهاده بود. نويسنده ديگر يهودي اروپاي شرقي آن سال ها، «مويخر اسفوريم» بود كه به عنوان پايه گذار زبان و ادبيات «ييدش» زبان مخصوص يهوديان اروپاي شرقي شناخته مي شود. او با امكانات مالي رابينووچ و سپس در سال 1909 با حمايت هاي مالي روشنفكران يهودي نامدار شده بود. در همان سال 1909 گروه روشنفكران يهودي حق استفاده از آثار دوره «كتابخانه ملي قوم يهود» را از ديگر ناشران باز خريد كرده و به انحصار قومي خود درآوردند. رابينوويچ بار اول در 1904 سه سال مقيم آمريكا شد. سپس به اكراين برمي گردد و بار ديگر در 1914 هنگام شروع جنگ جهاني اول دوباره به آمريكا مي رود و در سال 1916 در نيويورك از دنيا مي رود. چهره دومي كه از آن به عنوان برهه دوم بعد از سال 1948 ياد شد تبلورگيراي خود را در آثار سينمايي هاليوود و با فيلم هاي «اسپيلبرگ» نظير «فهرست شيندلر و...» و در سال هاي اخير با «ده فرمان» و چند سال پيش يا «ماتريكس» بيشتر نمايانده است. در اين دوره تلاش شد حس ترحم برانگيز مخاطب به صهيونيسم برانگيخته شود. دوره اي كه رابينوويچ ها، داستان نوشتند، در سينما «چارلي چاپلين»ها موقعيت تنگ و تاريك و درماندگي را بازتاب مي دادند و «گريفيث» ها با فيلم هايي چون «تولد يك ملت و...» درصدد آشنايي سازي و جلب توجه نسبت به صهيونيستي كه مظلوم مي خواندندش برآمدند. جالب توجه است كتاب «خياط جادوشده» در سال 1340 ترجمه و منتشر شده است كه در آن سال ها گروه هاي تجددگرا با نحله هاي مايل به رضاخان، قوام السلطنه، هدايت، كسروي و... هر يك با شيوه خود اهم مشكلات را ناشي از بودن چندين واژه در زبان فارسي، غيرقابل تحمل معرفي مي كردند. انتشارات اميركبير و مترجم كتاب ابراهيم يونسي واژه به واژه عبارت هاي تلمود و تورات را از عبري و ييدش استخراج كرده اند. صاحب انتشارات اميركبير در آن زمان (1340) معادل 61-1960 با عبارت هاي حقيرانه و چاپلوسانه و از سر شوق كودكانه يادداشت سفر خود به اسراييل را با چه آب و تابي بر صفحه اول نگاشته است. تقي جعفري به عنوان «به پاس نيكي و انسانيت» مي نويسد: «فرصتي مناسب است تا بر پيشاني اين كتاب كه نخستين ارمغان جديد از فرزندان اسرائيل و سرزمين باستان توحيد براي فارسي زبانان است نيكي و محبتي را كه از مردم آن ديار به خاطر سپرده ام نقل كنم و به ياد آن روزها كه دوران بيماري خود را در اورشليم، در پرتو علم پزشكان آنجا و در فروغ محبت و انسانيت انسان هاي آنجا گذرانيده ام. سپاس خود را به يادگار بگذارم....»
به ياد بياوريم سال 1340 تنها 15سال از موجوديت تروريست هاي متفقين مي گذشت و خون مسلمانان فلسطيني و لبناني و اردني و مصري هر روز بيشتر از پيش روان مي شد. يكي از عمده ترين دلايل نهضت 15خرداد سال 42 به رهبري امام خميني(ره) هشدار نسبت به حكومت طاغوت بود تا رابطه با صهيونيست ها را به كلي قطع كند. فضاي كلي به نمايش درآمده در مجموعه «خياط جادوشده» فضايي است كه در اثر گسترش فزايند پيشرفت هاي صنعتي بر قهرمانان داستان ها تحميل مي شود. مردمان جامعه اي كه رابينوويچ تصوير مي كند، ساده لوح، قانع، مضحك و هجوكننده ديگران و خود هستند. اين نمايش هجو و مضحكه، تنها با ريشخند كردن و شاكر بودن قابل تحمل است. چنانچه در سطور بالا تأكيد شد قهرمانان هم مدل هايي از چارلي چاپلين در فيلم هاي او «آرايشگر، ديكتاتور بزرگ، سيرك، جويندگان طلا و عصر جديد» هستند كه در آرزوي ثروتمند شدن و در مواجه با شرايط سخت تغييرپذيراند و دست و پايي نااميدانه مي زنند. همين امر كه القا نابرابري است به رغم برانگيختن خنده خواننده، احساس تأسف و ترحم او را نيز تحريك مي كند. كوشش خستگي ناپذير تا واپسين دم زندگي قهرمانان وجه ارتباطي اين نگرش رابينوويچ و چارلي چاپلين است. در مقايسه سبك رابينوويچ و چارلي چاپلين تأثيرات محيطي و شرايط اقليمي و عمده بودن جلوه هايي از تنگنا متفاوت است. در روسيه قرن نوزدهم كه شرايط شكوفايي ادبيات داستاني تاريخي شكل مي گيرد رابينوويچ متأثر از تولستوي، گوركي، لرمانتوف و به خصوص همشهري خود گوگول است. جمعيت ناچيز قومي با زبان به خصوص ييدش، در برابر مسيحيت ارتدوكس و بشدت متنفر از تأثيرات پروتستان تروج شده در انگلستان است. در شرايط اقتصادي اجتماعي پيشرفته انگلستان دهه 40-1930 و هم گذشت حدود پنج دهه از زمان انتشار كتاب هاي رابينوويچ با استفاده از امكانات بيشتر يهوديان انگليس و آمريكا، كيفيت تأثيرگذارتري در اختيار چاپلين به نسبت رابينوويچ قرار مي داده است. چنانچه گفته شد پيش تر از فعاليت هاي چاپلين، اولين سينماگر به مفهوم كنوني گريفيث يهودي آمريكايي زمينه هاي فعاليت را با تكنيك پيشرفته تر فراهم كرده بود. همچنين از وجود داستان نويساني چون فرانتس كافكاي اهل چك معاصر چارلي چاپلين در دهه 30-1920 هم نبايد غافل بود. مجموعه داستان «خياط جادوشده» شامل هشت داستان كوتاه است كه در ميان آنها داستان خياط جادوشده داستاني بلندتر از بقيه و به نوعي دربرگيرنده خواسته هاي كلي نويسنده است. در سطور بالا اشاره شد كه جريان روشنفكري دهه هاي اول تا پنجم شمسي به رغم اختلاف نظرها در مواردي، بر روي اهداف مشترك ستيز با عبارات و واژه هاي عربي و ديني (اسلامي) و در مقابل، استقبال و روي خوش نشان دادن به هر تفكري از غرب و شرق به غير از اسلام، توافق داشتند. از اين روست كه مدير انتشارات وقت اميركبير و مترجم وي علاوه بر تشريح تمامي آداب و سنن و روايات يهودي، مقدمه اي بيست و هفت صفحه اي در تمجيد از كتاب يادشده منتشر مي كنند. چاپ اول در شماره سه دوره يازدهم مجله سخن بوده است كه بعد از آن به صورت كتاب جداگانه ارائه شده است. محور طنز مورد استفاده رابينوويچ «دروغ هاي راستين يا راست هاي دروغين است.» به اين معنا كه از دروغ به عنوان ابزار موردي استفاده نمي شود. دروغ خدشه اي بر اخلاق كلي اجتماع مزبور وارد نمي سازد بلكه لايه دوم رويه براي زندگي را به نمايش مي گذارد. در تحليل عميق تر دروغ در پس دروغ ديگر استتار مي شود اما جنبه استيلايابي ندارد بلكه جلب ترحم طرف مقابل را خواستار است. عنوان داستان نخستين كتاب «نخستين ماجراي عشق من» است.
نويسنده در اين داستان، سه نوع دروغ را در كنار هم قرار مي دهد. دروغي كه مربوط به گذشته مي شود و در آن كساني چنان گذشته اي براي خود تعريف مي كنند كه فقط مي توانسته در خيال مشكل داشته باشد. نوع دوم دروغ هايي است كه شخص از دارم ها و هستم ها حرف مي زند و نوع سوم دروغ هايي است كه مبناي آن تنها وعده است. داستان دروغ هايي را انعكاس نمي دهد كه از نرم زبان و يا كردار عدولي ناشي باشد بلكه با مقدمه اي كه بر داستان مي آورد و فقر و ناامني معلم را برجسته مي كند، تنها رابطه ممكن و حقيقي را براساس دروغ متقابل ممكن جلوه مي دهد. اين امر فضاي بسته جامعه «كاست» يهودي را نشان مي دهد كه فقط در درون خودشان زاد و ولد و زندگي مي كنند. درواقع در اين كار، نويسنده سعي مي كند بقا و بالندگي و بر حق و برتر بودن صهيونيست ها را القا كند. داستان دوم «سه بيوه، داستان يك پير عزب» به گونه اي ديگر بر اين حقيقت مورد نظر نويسنده تأكيد مي كند.
در اين داستان نويسنده مي خواهد باز هم فضا همان «كاست» يهودي يا جامعه بسته تصوير شود جامعه اي كه با هيچ قوم و مذهب و ملتي ارتباط ندارد و نمي تواند از آن دايره بسته كه شايد به نحوي رحم مادرانشان باشد، خارج شود. درحالي كه به شدت در استضعاف نگه داشته شده كه عامل اصلي شان هم خودشان هستند. اين اثر محصول همان ادبياتي است كه جلب ترحم جهاني را به حال و وضع صهيونيست ها به دست مي آورد. در ميان اين سه، داستان بلند خياط جادو شده مي تواند ديدگاه جامع تري را ارائه نمايد. در اين داستان فخرفروشي بارها به كار رفته است. در صفحه 70 مي خوانيم: «غير كليمي ها هم، بگذار به شما بگويم، بهتر نيستند اما آدم انتظار دارد يك جهود بهتر از اين باشد با تمام تفاصيل مي داني آخر «قوم برگزيده اند». در صفحه 105 آمده است: «اين فيجل است كه كفرم را بالا مي آورد. او هم با آنها مي خندد. چرا هر چيزي كه آنها (سه نفر كمونيست) مي گويند وحي منزّل است و حقيقت محض، انگار ذات باري در كوه سينا بر زبان آورده است؟!» در داستان خياط جادو شده در صفحه 125 شخصيتي به نام شيمن الي مي گويد: «آه، الها، اين كائنات را، اين جهان قديم خارج از شهرها را تو آفريده اي. تو ما را برگزيده اي و مقدر داشته اي كه ما يهوديان تو...» در ص 140 شيمن الي مي گويد: «در كتاب مقدس ما مسطور است: برخلاف ميل خود زنده اي، تبعيدت را، جلاي وطنت را به هنگام ضرورت بايد تحمل كني». در صفحه 150 مي گويد: «بگذار روانم با «فلسطينيان بميرد». مترجم در پاورقي همان صفحه 150 مي نويسد: «فلسطينيان نام مردم جنگجو و وحشي كه پيش از اشغال سرزمين كنعان از طرف بني اسرائيل در جنوب فلسطين ساكن شدند.»

 



بداهه در هنر
بداهه، طوفان ذهني

احسان الله محمدي
بداهه در واقع يك طوفان ذهني است كه موجب مي شود احساس فعال تر از قبل شروع به حركت كند و فرد سرعت فكري بگيرد. در يك فرد به طور معمول قسمت هاي عصبي گيرنده، فرستنده، پيام دهنده با هم كمك مي كنند تا احساسي كه ما از آن ياد مي كنيم به ادراك مي رسد بعد تصميم گيري مي كنيم و با استفاده از تناسب و هماهنگي بين اجزاء به تركيب مي رسيم. در بداهه به يكباره احساس و ادراك باهم اتفاق مي افتد يعني فاصله احساس و ادراك برداشته مي شود و هم زمان كه فرد حس مي كند زيربناي ادراكش هم شكل مي گيرد و حتي ادراكش كامل نشده شروع مي كند به پاسخ دادن و همين طور زنجيره اي از احساس، ادراك، رفتار و پاسخ درهم ايجاد مي شود كه از آن به عنوان SPR ياد مي شود. به همين دليل وقتي مولوي بداهه پردازي مي كرد چيزي تحت عنوان شور و احساس او را فرا مي گرفت. بداهه پردازها از نظر صرف انرژي رواني آن چنان خسته مي شوند كه گاهي اوقات بي هوش مي شوند چون انرژي زيادي مصرف مي كنند. آفرينش مهمتر از چگونگي آفرينش است، بداهه هنري است انگيزشي، هيجاني كه طوفاني از احساس و ادراك را در ذهن بداهه پرداز به وجود مي آورد. اين طوفان ذهني در حين شتاب با پردازش اطلاعاتي كه داراي انسجام و هماهنگي هستند خلاقيت را براي ذهن بداهه پرداز به وجود مي آورد. بنابراين در روانشناسي بداهه پردازي مجموعه اي از توانايي هاي شناختي، فراشناختي، انگيزشي، احساسي و فرااحساسي در شخص بداهه پرداز به وجود مي آورد كه به او امكان توليد همزمان با تنظيم ذهني و تنظيم همزمان با پردازش ذهني، پردازش همزمان با توليد ذهني، توليد همزمان با انسجام توليد مي دهد. در حقيقت زنجيره اي را به وجود مي آورد كه تخيل را به واقعيت و واقعيت را به حقيقت و حقيقت را به انسجام زندگي دعوت مي كند. شخص بداهه پرداز به صورت متمركز مي تواند آن چه را كه در ذهن مخاطب است از طريق نمونه برداري ادراكي با گونه هاي تصادفي، شنيده هاي تصادفي، برخوردهاي تصادفي برداشت كند و توليد خود را آن چنان با نگاه مخاطب انطباق ببخشد كه مخاطب احساس كند بداهه پرداز چيزي را مي گويد كه مخاطب مورد نيازش است و بداهه پرداز چيزي را مي سازد كه مورد نياز مخاطب است. مثلاً قصه سازي مادر براي فرزند كه در آن ساختار لالايي را به گونه اي خلق مي كند كه كودك احساس كند آن ساختار را مادر تازه به وجود آورده است.
در اصل بداهه پردازي رهبر سمفوني ذهن، احساس، ادراك، انديشه، پردازش اطلاعات در ساختارهايي است كه زيربناي آن را شخصيت فرد بداهه پرداز به وجود مي آورد. به همين دليل شخص بداهه پرداز را بايستي ذهن خلاق نام گذاري كرد. ذهني كه هم زمان با توليد، به نياز مخاطب، به تناسب توليد با توليدات قبلي به تناسب توليد با مباني توليد به تناسب توليد با شناخت و ساختارهاي شناختي توجه داشته باشد پس بداهه پرداز مي تواند از كاغذ سفيد آن چه را براي شما بيان كند كه گويي قبلاً نگاشته است و آن را منظم در ذهن خود ترسيم كرده است. آن چنان آن را براي شما بيان مي كند كه گويي سخنراني از روي يك نوشته اي از پيش تعيين شده است كه براي جلسه سخنراني در يك دانشگاه آكادميك انجام مي گيرد. به همين دليل بعضي از دانشمندان مي توانند بداهه پردازي را براساس دو اصل انعطاف پذيري و اصالت آن چنان انسجام بخشند كه فرد بداهه پرداز را به گونه اي در پشت يك صفحه سفيد به سفيدخواني در جهت پردازش اطلاعات قرار بدهند. انساني كه في البداهه و با حس با البداهه كار مي كند كم كم در وجودش چيزي تحت عنوان فراخورد ارزشي و نگرشي به وجود مي آيد نه فراخوردي كه فرويد به آن معتقد بود ؛وي فقط به فراخورد اخلاقي معتقد بود. اين فراخورد احساسي، ادراكي چيزي نزديك به شناخت خود است كه انسان كم كم از حالت Progect و انعكاس ديگران به Sobject و تحليل دروني فرد مي رسد. كم كم به aject يا ارزيابي ديگران مي رسد و يا فراتر از خويشتن ديگران را هم درك مي كند و به ديگران راه نشان مي دهد، از رسيدن به خود لذت مي برد اما از رسيدن به ديگران لذت بيشتري احساس مي كند.
ادامه دارد

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14