(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 3 مهر 1390- شماره 20031

دلايل به وجود آمدن خشونت اجتماعي و راهكارهاي مهار آن- بخش نخست



دلايل به وجود آمدن خشونت اجتماعي و راهكارهاي مهار آن- بخش نخست

گاليا توانگر
سوزاندن خرمن عمر با آتش خشم
جاي خالي چشم راستش به چشمه اي بي آب مي ماند و زير پوست صاف چشم چپش اميد به شفاي حضرت ابوالفضل(ع) برق مي زند. دلش براي ديدن خورشيد صبحگاهي گنجشك شده است و دوست دارد يك بار ديگر رنگ آبي روسري اش را كه هفت سال پيش به سرمي انداخت، ببيند.
هزار آرزوي نشكفته كه به انتظار بهار در فصل صبر، آرام و بي صدا به حيات خويش ادامه مي دهند، در ذهن دارد. بايد عروس خوشبختي مي شد، بايد كارشناسي اش را مي گرفت و در شركت محل كارش خوش مي درخشيد. مي خواست به افق هاي روشن فردا پيوند بخورد و اين حق تلاش بي پايانش بود. اما... نشد!
در بعدازظهر مه آلود پاييزي 12آبان 83 ساعت چهارونيم تندباد خشم مهار نشدني جواني بي فكر با اسيد جانش را سوزاند. باغ آرزوهايش را به آتش كشيد و او مبهوت شعله هاي اين خشم مي توانست تنفر را در قلبش پرورش دهد. با اين حال اتفاقاً شد!! آمنه توانست علي رغم اين كه به صفر رسيده بود، با توسل به بخشش و مهرباني كه ويژگي بارز دختر ايراني است، شاهكاري خلق كند و دوباره آرزوهايش را به شور تنفس برساند.
صفحات حوادث روزنامه لبريز فجايعي است كه براساس خشم مهار نشدني حادث شده اند. گاه يك درگيري براثر مسئله پيش پا افتاده اي مثل تصادف دو خودرو و متعاقب آن مشت زني دو طرف به مرگ يكي از طرفين انجاميده است. اين روزها بشر به خاطر پذيرش زندگي مدرن فشارهاي روحي سنگيني را تحمل مي كند و به نظر مي رسد اين فشارها درحد فشارهايي است كه انسان اوليه براي حفظ حياتش با آن مواجه بوده، لذا سيستم دفاعي بدن براثر تنش هاي قوي بسيار تحريك پذير شده است. اگر خشم ناشي از مصرف موادمخدر و توهم زايي اين مواد را مجزا كنيم، درنوع ديگر خشم انسان بي اعتقاد، انساني كه روند تربيت اخلاقي و شخصيتي اش دچار نقصان بوده با اين توجيه كه مجاز است به هر شيوه اي احقاق حق كند، با توسل به خشومت در صدد تحقق حق هاي خيالي اش برمي آيد.
ما در اين سلسله گزارش ها در تلاشيم تا ضمن بيان روند وقوع برخي از فجايعي كه براساس مسائل كوچك و خشمي عظيم رخ داده اند، متذكر شويم كه خشم شيوه مناسب برخورد با چالش ها نيست و اگر خشم هاي كوچك را مهار نكنيم، ممكن است اندك اندك هيولايي هراس آور را در درون خود رشد دهيم كه سرانجام خودمان را به خاك سياه مي نشاند.
پسرم هرچه بخواهد با زور به دست مي آورد!
فوق ديپلم الكترونيك از دانشگاه آزاد واحد جنوب است. قبل از حادثه اسيدپاشي عكاسي مي كرده و چون رشته اش در دبيرستان گرافيك بوده، به نقاشي هم علاقه دارد. اين روزها سرگرم تدوين كتاب خاطراتش ست، كه جلد يك آن باعنوان چشم در برابر چشم آخر اين ماه به بازار مي آيد و جلد دوم آن فصل سبز رستن است كه در مرحله تدوين به سر مي برد. جلد يك دربردارنده حس منفي انتقام است و جلد دوم به آرامش بخشش مي پردازد.
او مي خواهد كار نقاشي را- بي آن كه رنگ ها را ببيند- از دريچه چشم دلش شروع كند. بعد از حادثه اسيدپاشي هم اين طور نبوده كه با دريافت كمك هاي خيرين و دنبال كردن روند درماني اش در كشور اسپانيا هيچ مشكلي را تجربه نكرده باشد. اتفاقاً گذر از مشكلات بزرگ و باور نكردني بعد از حادثه، باعث شده خيلي پخته تر به پيرامونش و فلسفه زندگي نگاه كند.
از خيلي ها زخم خورده و خيلي ها هم پناه و همراهش بوده اند. آمنه مي گويد: «همه ما خاكستري هستيم. من مجيد موحدي را بخشيدم، چون نمي خواستم سال هاي ارزشمند زندگي را كه پيش رو دارم، دائماً اسير يك نقطه و يك حادثه باشم. مي خواستم رها شوم و به آرامش برسم. هنوز هم هدف هايي دارم كه بايد پيگري شان كنم. ديگر پشت ترافيك در خيابان هاي شلوغ حرص نمي خورم.
همه آرزويم اين است كه يك بار ديگر خورشيد صبحگاهي را ببينم. من هميشه روياهاي مثبت زيادي در خواب مي بينم. بويژه بعد از سفر به مشهد مقدس و زيارت امام رضا(ع) كه همان جا تصميم گرفتم موحدي را ببخشم. موحدي را به خاطر خودش يا خانواده اش نبخشيدم. تا آخر رفتم كه ثابت كنم حكم اسيدپاشي قصاص است و بعد به خاطر خدا، كشور، مردمم و دكترهايي كه گام به گام با من همراه بودند و دائماً توصيه مي كردند، ببخشم، از چشم در برابر چشم گذشت كردم.»
در خاطرات آمنه انسان هاي بد و خوب زيادي گذر كرده اند و مي كنند. اولين انسان خوبي كه بعد از حادثه چهره نه چندان واضحش در خيال او هميشگي شده، راننده تاكسي بوده كه در ثانيه هاي وحشتناك سوزش صورتش بدو بدو از پشت ماشين برايش آب آورد تا به صورتش بزند. و به او توصيه كرده بود كه دست به صورتش نكشد، فقط آب را بپاشد، چون گوشت و پوست صورتش با اندك فشاري جدا مي شد!
آمنه درحين تعريف خاطراتش آرام آرام عينك مشكي بزرگي را كه تقريباً نيمي از صورتش را پوشانده، برمي دارد و جاي خالي چشمهايش را نشانمان مي دهد.
وي تعريف مي كند: «موحدي را در دانشگاه اولين بار سركلاس آزمايشگاه ديدم. پدر من باز نشسته وزارت دفاع و مادرم مربي مهد هستند. به همين دليل واحدهاي آزمايشگاهي ام را براي ترم هاي آخر گذاشتم كه هزينه بردار بودند. خودم هم كار در شركتي را آغاز كرده بودم. مجيد موحدي چهار سال از من كوچكتر بود و جزء ورودي هاي جديد به حساب مي آمد. اولين بار صندلي اش را كنارم گذاشت و وقتي بنا به گفته استاد در گروه هاي چند نفره مشغول انجام كار و بستن مدار شديم، اذيت و آزارش را شروع كرد. با پا به صندلي و پايم مي كوبيد، اعتراض كردم. عذرخواهي نكرد. و اين ويژگي عذرخواهي نكردنش را تا همين امروز هم با خود دارد! فقط وقتي مي خواستم استاد را در جريان بگذارم، روانه گروه ديگري شد.»
وي ادامه مي دهد: «هميشه از طرح لبخند مجيد كه رديف دندانهايش گويي برق مي زد و نوع رفتارش مي ترسيدم. او به جاي آن كه با محبت ابراز وجود كند از همان ابتدا با پررويي، بي ادبي، پرخاشگري و تهديد جلو آمد. چطور مي توانستم چنين شخصي را پذيرا باشم. مادرش بارها براي خواستگاري با منزل ما تماس گرفت. آخرين بار كه نه شنيد، گفت: پسر من را نمي شناسي. خيلي مغرور است و هرچه را بخواهد با زور به دست مي آورد!!»
خشم كودكانه و يك عمر پشيماني
همه چيز از اين نقطه جرقه زد و شعله ور شد كه مجيد موحدي آن جوان بي فكر ياد نگرفته بود، گاهي انسان ناگزير است در قبال خواسته اش پاسخ نه بشنود. غرور افسار گسيخته اش تاب تحمل شنيدن نه نداشت و درپي خشم مهار نشدني، خود و ديگري را به دره اي از مشكلات و تاريكي كشاند. همه ما خشم را تجربه كرده ايم، مزه تلخ و شيرين احساسات منفي و مثبت را چشيده ايم، اما نبايد به اين خشمي كه ژنش از زمان اجدادمان (انسان هاي نخستين) در DNA ما يادگاري مانده، پر و بال دهيم. انسان سالم كسي است كه مي داند چطور جلوي احساسات مخربش بايستد و آنها را به احساسات بهتر تبديل كند؟ وگرنه خشم مختص انسان هاي اوليه بوده كه در شكارهايشان به اين ويژگي براي دفاع نياز داشتند.
همايون قسمتي روانشناس خانواده از خطه كردستان توضيح مي دهد: «فردي كه خشم خود را نشان مي دهد، تابع من كودك درون است و هيچ گونه كنترلي روي رفتارهاي خويش نخواهد داشت. اريك برن روانشناس معتقد است كه كودكان معمولاً در بازي هاي خود ناخودآگاه رگه هايي از خشم را نشان مي دهند، چون هنوز قدرت تعقلشان رشد نكرده و تابع كودك درونشان هستند. هر چه فرد بالغ تر مي شود، انتظار داريم با تكيه بر قدرت تعقل پرورش يافته براي رويارويي با چالش ها راه حلي جز ابراز خشم مهارنشدني پيدا كند، چرا كه هر راه احساسي و بروز خشم، نتيجه اي جز يك عمر پشيماني نخواهد داد.»
اين روانشناس خانواده ميزان تسلط افراد به خشمشان را بسته به ميزان توكل آنها، قدرت صبر و مقاومتشان در برابر مشكلات و فرازونشيب هاي زندگي دانسته و مي گويد:«بزرگان ديني ما همواره سفارش كرده اند كه بهترين رفتار در برابر خشم بي امان فرد مقابل اين است كه سكوت پيشه كنيد و خودتان هم اگر ناكام شديد، صبر و حوصله به خرج دهيد، اما به راستي كدام يك از ما در برابر تنش هاي كوچك از گارد محافظ سكوت استفاده مي كنيم؟ در يك تصادف به جاي آن كه منتظر پليس و قانون بمانيم تا كار بالا نگيرد، ميانه خيابان را قرق كرده، كمر فرد مقابل را به آسفالت چسبانده و روي سينه اش مي نشينيم تا سيلي خشم به صورتش بزنيم!! يك لحظه فكر كنيم اين كتك كاري چه نتيجه اي در تعيين ميزان خسارت توسط قانون خواهد داشت؟!»
قسمتي متذكر مي شود كه هر چه براحساساتمان كنترل نداشته باشيم، در برابر ديگران مغلوب و شرمنده تر خواهيم شد. وي مي گويد: «زندگي امروز طوري است كه بايد آستانه تحمل خويش را ارتقا ببخشيم و در برابر عكس العمل هاي منفي ديگران عاقلانه برخورد كنيم، نه اين كه تابع احساسات خارج از چارچوب عقل و منطق باشيم. هر خطا و جرمي را كه بررسي كنيم، درمي يابيم كه مجرم در يك لحظه عقلش تعطيل بوده و به احساسات منفي محض رجوع كرده است.»
500هزار تومان براي جبران خسارت خشم هيولايي!
مجيد موحدي بعد از آخرين پاسخ منفي اي كه به مادرش داده شد تا دوماهي آفتابي نشد، اما بعد هر روز پشت كيوسك تلفن نزديك شركت (محل كارآمنه) ساعت ها كمين مي كرد. بارها گفته بود، من حتي هزار تومان هم در جيب نداشتم. با هزار تومان از يافت آباد مي رفتم سيدخندان و ساعت ها كمين مي كردم. در مكالمه رودررويي كه با آمنه داشت، مدعي شده بود كه مادرش گفته آمنه پاسخ مثبت داده است! مجيد ادعا كرده بود، خيال كرده جواب آمنه به مادرش كه تلفني خواستگاري كرده بود، مثبت است. در اين مدت كار پيدا كرده، لباس نو خريده و همه اينها به خاطر آمنه بوده است. شايد مجيد موحدي هم گول حرف هاي تسلي بخش خانواده اش را خورده، و دلگرم شده بود، اما با دريافت حقيقت و ناكامي بازهم مجاز به آفريدن چنين فجايعي نبود. اگر مجيد واقعاً عاشق و صادق بود، هيچ عشقي را سراغ نداريم كه اين چنين فجايع تلخي آفريده باشد. عشق اگر حقيقي باشد، احساسات منفي در آن راهي ندارد و سازنده است. مجيد مي توانست ساعت هاي كمين پشت كيوسك را به ساعت هاي كار و كسب درآمد تبديل كند و از نقطه ديگري تلاشش را از سرگيرد.
خلاصه سماجت موحدي تا آن جا ادامه پيدا مي كند كه آمنه تصميم مي گيرد يكي از همكاران شركتش را به جاي همسرش به او نشان دهد، البته هيچ گاه اين اقدام صورت نگرفت و آمنه تنها زباناً مدعي شده بود كه ازدواج كرده و موحدي بايد دست از سرش بردارد.
موحدي بعدها در بازجويي گفت: «دنبال اين بودم كه شوهرش را با اسيد بسوزانم.»
بيچاره آقاي همكار كه معجزه آسا از اين مهلكه جان سالم به در برده، وگرنه بيگناه ديگري كه روحش هم خبر نداشت، قرباني اين خشم مهار نشدني مي شد.
مادر آمنه روزي را در دادگاه به ياد مي آورد كه خانواده موحدي تنها 500 هزار تومان! روبه روي آنها گذاشتند و گفتند اين مبلغ را بگيريد و از پسرمان بگذريد!!
آيا تربيت نادرست اين فرزند و مغرور بارآوردن او باعث نشد كه سرانجام در دنياي توهم گونه اي كه همه حق ها از آن اوست و دنيا بايد هميشه پاسخ مثبت بدهد، به ورطه هلاكت فروافتد؟ ديگر صدها 500هزار تومان هم قادر نيست نه تنها زندگي آمنه را بلكه زندگي افرادي چون مجيد را به روز اولش بازگرداند.
مرگي خاموش!
-مامان امروز سعيد تو مدرسه كتابم را از روي نيمكت پرت كرد؟
-از بس بي عرضه اي! چرا از حقت نمي تواني دفاع كني. دفعه ديگر يك سيلي به صورتش بزن. بعد به ناظم بگو!
آيا دنيا صحنه جنگ است؟ اين سؤال اساسي است كه در زمينه تربيت كودكان اين نسل بايد از پدر و مادرها بپرسيم. وقتي كودك از همين ابتدا به جاي استفاده از قدرت تعقل و مقابله منطقي با چالش پيش رويش تشويق شود از ميانبر مخرب خشم استفاده كند، روشن است كه فردا نيز براي رويارويي با مشكلات دائماً تكرار خواهد كرد: «سربه سر من نگذاريد، من فردي عصبي هستم و بدمي بينيد!» اينها همان افرادي هستند كه در بزرگسالي هميشه در جيبشان چاقو و تيزي پيدا مي شود. برخورد آنها با نزديك ترين كسانشان چيزي جز مشت و لگد نيست.
مريم سلطان پور، مشاور خانواده مي گويد: «خشم به موازات احساسات منفي، تنفر و بدبيني ها تصاعدي رشد مي كند. معمولا افراد خشمگين انسان هايي هستند كه بدبيني و تنفر درونشان را تيره كرده است.
اين افراد قدرت تغيير شرايط با رفتار معقولانه و محبت آميز و نيز بروز پاسخ هاي سنجيده را ندارند، لذا با تكيه بر رفتارهاي هيجاني و كودكانه به خيال خودشان مي خواهند از كوتاه ترين راه به سر منزل مقصود برسند.» خشم انسان امروزي كه معمولا درپي توقعات زياد و عدم سازش با پيش آمدهاي حتي جزيي بروز پيدا مي كند، سبب مي شود كه چربي توليد شده در رگ ها به كبد سرازير شود. سلطان پور مشاور از قول دكتر ردفورد ويليامز در كتاب خشم مي كشد! توضيح مي دهد: «خشم سبب مي شود چربي توليد شده در رگ ها به كبد سرازير شود و در آن جا تبديل به كلسترول خواهد شد. بالا رفتن فشار خون در اثر وجود كلسترول اضافي، بافت هاي له شده و باقيمانده اجساد گلبول هاي سفيد ميكروب خوار و پلاك ها را در خراش ديواره رگ ها جمع كرده، لخته را تشكيل مي دهد. اين خشم اغلب از تصورات منفي و بدبينانه خود فرد نشأت مي گيرد. او هميشه تصور مي كند كه مردم، شرور، بدجنس و خودخواه هستند و هرگز حاضر نيست واقعيت را آن طور كه هست قبول كند. هر بار كه او اين چنين قضاوتي مي كند نقطه اي در عروق كرونر او مجدداً دچار ضايعه مي شود و هر بار، چربي خون تبديل به كلسترول شده، در خون سرازير مي شود و همراه با گلبول هاي سفيد ميكروب خوار و بقاياي سلول هاي ماهيچه اي، به سمت نقطه آسيب ديده كشيده مي شود.»
وي ادامه مي دهد: «اين كلسترول در نوعي سلول هاي كف مانند ذخيره مي شوند و بعد از گذشت چند سال، رشد كرده به صورت لخته هايي در جداره عروق جمع مي شوند و سبب مسدود شدن راه خون به سمت عروق كرونر مي شوند. بالاخره روزي فرامي رسد كه اين لخته ها در اثر ضربه اي از ديواره رگ ها جدا مي شوند. مثلا يك روز كه پشت ترافيك فريادي سرمي دهيد! حالا ديگر لخته ها آن قدر بزرگ شده اند تا بتوانند مابقي مسيري را كه خون به رگ ها مي رساند مسدود كنند. لخته به وجود آمده ديگر نخواهد توانست در مسير شريان ها حركت كند و راه را براي خون تغذيه كننده ماهيچه قلب بگشايد. بنابراين آن قسمت از عضله قلب كه تغذيه نمي شود، مي ميرد. اين فرآيندي است كه سالانه 50 هزار آمريكايي را به كام سكته قلبي مي فرستد.»
سلطان پور در تكميل گفته هايش مي گويد: «با هر بار خشمگين شدن مقادير زيادي سم و آدرنالين در حد بالا وارد خون مي شود. اين مواد قدرت تعقل را تسخير مي كنند، به گونه اي كه انسان نمي داند در حين خشمگين شدن چه مي كند؟ در سخنان قاتل پل مديريت بارها تكرار شد كه خيال مي كرده تنها سه ضربه چاقو به همكلاسي اش زده است، در حالي كه 30 ضربه چاقو حين چند ثانيه به بدن مهسا توسط قاتلش كوشا زده شد!»
گزارش روز

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14