(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 3 مهر 1390- شماره 20031

گام هايي در راه نوشتن خاطره
گفت وگويي درباره ادبيات دفاع مقدس با احمد شاكري، داستان نويس
گام نهادن بر شيب تند
ريشه يابي واژه هاي فارسي
فرمان شكفتن
من يوسفم، كه است
كه با من برادر است...
بيا عاشقي را رعايت كنيم



گام هايي در راه نوشتن خاطره

ترجمه: جواد نعيمي
اين يك نوشته كوتاه و عاري از تفصيلات، پيرامون خاطره است.
خاطره چه گونه پديد مي آيد؟ همه ما داراي احساساتي راستين و عواطفي پريشان كننده هستيم. اما ممكن است به هنگام نگارش آن ها دچار لكنت بيان و قلم شويم و گمان كنيم احساسات ما منجمد شده و نمي توانيم خاطره اي از خويش را روي كاغذ بياوريم!
از همين روي، در اين جا به گام ها و شيوه هاي بيان و نگارش آن چه در ذهن و درون خود داريم، به گونه اي گذرا اشاره مي كنيم:
- واژه هايي كه براي نگارش خاطره به كار مي روند بايد از ژرفاي دل و احساس شما برآيند تا بتوانيد آن چه را كه مي خواهيد به ديگران انتقال دهيد.
- تلاش كنيد تا آن جا كه مي توانيد مستقل عمل كنيد و از تقليد بيش از اندازه از ديگران دوري گزينيد.
- واژه هاي دشوار را به كار نبريد. بيش تر از واژه هايي بهره بگيريد كه آسان، روان و شوق برانگيز باشند.
- تفنن در گزينش موضوع براي بهره وري از ابتكار و خلاقيت، به گونه اي كه نوشته را جذاب كند و در عين حال مرتبط با آن چه قصد بيانش را داريد، باشد؛ ضروري است. پس، خاطره خويش را با استواري و به شكلي كه از نقل كامل آن احساس رضايت داشته باشيد، به انجام برسانيد.
- ميان بيان خاطره و شعر و انواع نثر تفاوت قائل شويد.
- از واژه هاي مناسب و زيبا چشم نپوشيد، هم چنان كه بايد متعهد شويد از حاشيه روي، پيچيده نويسي و به دراز كشاندن بي هدف خاطره بپرهيزيد.
- ضرورت دارد كه قلم كاملا در اختيار شما باشد و بر حروف و واژه ها و جمله ها تسلط كامل بيابيد، تا شخصيت، سبك و روش، دغدغه ها و دل مشغولي هاي شما به خوبي و درستي به نمايش درآيد.
- نوشته خود را براي ديگر كساني كه خاطره نگاري مي كنند بخوانيد و با دقت به چهره شان چشم بدوزيد و تأثير هر كلمه يا انديشه حاصل از خاطره را ببينيد تا بتوانيد باز هم به سهولت به بيان آن چه در ذهن و دل داريد، بپردازيد.
- گمان نبريد كه خلاقيت و ابتكار، با طولاني شدن نوشته حاصل مي شود. چه بساط خاطره هايي وجود دارند كه در عين برخورداري از واژگاني اندك، بسان مرواريد مي درخشند! پس، ظرافت، تازگي و زيبايي واژه ها و جمله ها [و البته با توجه به معاني] از اهميتي به سزا برخوردار است.
- از بيان احساس هاي ساختگي بپرهيزيد و جز آن چه را كه [با همه وجود] حس مي كنيد، ننويسيد. بدين گونه است كه زيبايي، دل انگيزي، طراوت و تأثيرگذاري نوشته شما آشكار مي شود.
در پايان، اين سروده را همواره مد نظر داشته باشيد كه:
«[هماره] بياموز! زيرا هيچ كس دانش آموخته به دنيا نمي آيد
و انسان دانشمند، هرگز مانند آدم نادان نيست!»
اميد، كه از آن چه بيان شد، بهره خوب و شايسته اي ببريد.
منبع: http://forums jraaa7 com

 



گفت وگويي درباره ادبيات دفاع مقدس با احمد شاكري، داستان نويس
گام نهادن بر شيب تند

مجتبي حبيبي
به بهانه آغاز هفته دفاع مقدس گفت وگويي با احمد شاكري نويسنده دفاع مقدس و عضو هيئت امناي بنياد ادبيات داستاني انجام داده ايم كه از نظر مي گذرانيد:
لطفا مفهوم دفاع مقدس، تفاوت آن با ديگر جنگ ها و جايگاه ادبيات دفاع مقدس را بيان كنيد.
موضوع گفت وگوي حاضر، ادبيات دفاع مقدس و به صورت خاص، ادبيات داستاني دفاع مقدس است. بنابراين بايد دو ويژگي دراين بحث لحاظ شود تا شأنيت علمي و برهاني آن محفوظ بماند. نخست آنكه موضوع گفت وگوي حاضر ادبيات است. بنابراين شأن ادبي موضوعات مورد بحث بايد درنظر گرفته شود. ادبيات، متعلق نگاه آلي يا استقلالي يك محقق واقع مي شود. در نگاه آلي، به متعلق ادبيات، اعم از موضوعات و مضامين پرداخته مي شود اما نه به نحو مستقل، بلكه دراين بحث ها شأن مراتبت ادبيات را همواره بايد مدنظر قرار دارد. نكته ديگر آن است كه بايد از بحث هاي مصداقي و مناقشه در موارد جزيي پرهيز كرد.
با اين مقدمه، با دو مقوله مواجه هستيم. نخست واقعيتي خارجي كه در طي هشت سال ميان ايران و عراق رخ داد و ديگر، مفهومي به نام «دفاع مقدس» كه از سوي عده اي براي ناميدن اين واقعيت برگزيده شد. اگر به واقعيت خارجي واقعه هشت ساله نگاه كنيم، تشخيص انحصار و تمايز آن با ديگر وقايع جهاني مشابه كاري دشوار نيست. به عبارت ديگر، هر امر جزئي در تعين خود، واجد تشخص هم خواهدبود. قطعا جنگ ما با ديگر جنگ هاي رخ داده در جهان تفاوت داشت. زيرا اين جنگ در منطقه اي به نام ايران، در زماني خاص، با حضور شخصيت ها و وقايع خاص عيني رخ داد. هركدام از اين پارامترها اين واقعيت خارجي را واجد تشخص ويژه مي كنند. اين در مثال شبيه به آن است كه بگوييم آيا فردي به نام مجيد كه ساكن شيراز است و تشخص شناسنامه اي و وقوعي ويژه دارد با استفان كه در استكهلم زندگي مي كند و تشخص خاص خود را دارد متفاوت است يا خير؟
قطعا نه تنها كليت واقعه هشت ساله با كليت وقايع به ظاهر مشابه در طول تاريخ متفاوت است بلكه حتي هريك از هزاران وقايع جزيي رخ داده در طول اين هشت سال نيز با يكديگر متفاوتند. بلكه در اين عالم همه چيز با همه چيز متفاوت است. بنابراين صرف تفاوت اگر به معناي تشخيص باشد نه ثابت كننده ارزشي است و نه بيانگر هويت و ماهيت امري. بلكه با اين بيان، اين تفاوت ها هم لزوما به شكل گيري گونه اي جديد در ادبيات منجر نمي شوند. در طول تاريخ، جنگهاي بي شماري رخ داده است و در قرن بيستم نيز تعداد جنگ ها بسيار بوده است. اما آيا هر جنگي به پديدآمدن گونه اي از ادبيات روايي مرتبط با آن جنگ منجر شده است؟ و اگر نتوان از منظر شناسايي تفاوت واقعه هشت ساله ايران، به گونه اي از روايت رسيد، نمي توان مضمون متفاوتي را ارائه داد. زيرا تفاوت درموضوعات و مضامين، تفاوت در وجه علّي روايت كه همان ادبيات داستاني را موجب مي شود. در طول تاريخ ادبيات داستاني در جهان، تفاوت گونه ها و مكتب هاي ادبي، به واسطه تفاوت نگرش در موضوعات و مضامين رخ داده است. اگر اين پيوستگي ميان ادبيات داستاني و موضوعات و مضامينش وجود داشته باشد، كنكاش درباره تعريف واقعه هشت ساله- كه عموما با نام گذاري آن همراه است- يافتن فرضيه هايي است كه بر مبناي آن، واقعه متفاوت- بي نظير- مي تواند گونه متفاوت و بي نظيري را ايجاد نمايد.
از آغاز جنگ، تلاشي براي شناسايي اين واقعه به انجام رسيد. اين تلاشها به واسطه وجود دو اشكال به نتيجه مطلوب نرسيده يا اساسا راه به خطا برده و دستيابي به محصول نهايي را به تأخير انداخت. اشكال نخست آن بود كه شناسايي ادبيات اين واقعه هشت ساله نيازمند به تعريف اين واقعه بود. و از آنجا كه گمان مي شد تعريف دفاع مقدس، بايد از خلال داستان هاي دفاع مقدس بيرون بيايد، واقعيت واقعه هشت ساله جنگ، مضمحل در روايت از واقعيت هشت ساله شد. در حالي كه ارائه تصويري دقيق از هويت واقعه هشت ساله و نام گذاري بر آن مقوله اي است كه در علوم ديگري غير از ادبيات بايد مبرهن و مستدل شود. در حقيقت اگر ادبيات داستاني دفاع مقدس براي شناسايي و تثبيت گونه خود به جاي رجوع به واقعيت به سراغ تفاسير نويسندگان از واقعيت رود، هيچ گاه قادر به تعريف خود نخواهد بود. زيرا قدر جامع موجود از اين واقعيت در داستانهاي نگاشته شده منسوب به آن، مفهومي است كه هيچ گونه تشخصي براي آن نمي توان سراغ داشت. معضلي كه بعدها به واسطه همين نگاه شايع شد، آن بود كه عناوين ساخته شده، تكافوي مصاديق را نمي كردند. از آنجا كه روايت هاي واقعه هشت ساله در آثار منتشره در طي اين سه دهه بعضاً با هم در دلالت هاي تصديقي و مضموني غيرقابل جمع و بلكه متضاد بودند، ادبيات به اين دليل كه نمي خواست يا نمي توانست اين روايت ها را از محدوده مرزهاي مفروض گونه دفاع مقدس خارج كند، اندك اندك تشخص اش را از دست داده، شكل عام و عام تري به خود گرفت و چنان شد كه مفهوم ادبيات دفاع مقدس، به ادبيات جنگ تغيير يافت و گرايش هاي سكولار، تقدس گرا، ضدجنگ و آرمان گرا، همگي تحت گونه ادبيات جنگ قرار گرفتند. چنين نتيجه اي فرض اوليه تفاوت واقعه هشت ساله ايران و عراق را عملا محو و نابود ساخت و اين واقعه را در كنار ديگر جنگهاي دنيا قرار داد. با قرار گرفتن در چنين شيب تندي از سقوط، كار به جايي رسيد كه مفهوم «بسيجي» به «داوطلب»، «شهادت» به «مرگ» و «جهاد في سبيل الله» به «قتل» و «ولايت و تعبد» به عقل «پوزيتيويستي» تغيير يافت و ادعا شد ابعاد جنگ ايران و عراق از نظر وسعت و خسارت در مقايسه با جنگهاي جهاني بيشتر شبيه به يك درگيري مرزي طولاني بوده و اساساً با آنها قابل مقايسه نيست. در نتيجه انتظار خلق آثاري كه با آثار جهاني مرتبط با جنگهاي جهاني به رقابت برخيزد خيالي باطل است!
سرمنشأ چنين نتيجه اي كه به ابطال فرضيه اوليه تفاوت واقعه هشت ساله بين ايران و عراق با جنگهاي ديگر قرن بيستم انجاميد، به چند امر باز مي گردد؟
نخست آنكه شناسايي واقعه هشت ساله به عنوان يك كل، صورت نگرفت. اثبات اصل موضوعه «دفاع مقدس»، به نويسندگان سپرده شد و مقدمات تعريف اين واقعيت از آثار داستاني نويسندگان استنباط شد. داستان نويساني كه تنها تصوري جزيي و نه لزوماً كل نگر به اين واقعه داشتند.
بحث محق بودن نويسندگان در روايت از تجربياتشان، با حقانيت امر روايت شده خلط شد. و اينگونه تصور شد كه چون هر كسي حق دارد از جنگ بنويسد و بگويد لزوماً هر آنچه مي گويد حق است. از اين رو عنوان برگزيده براي جنگ هشت ساله بايد شامل جميع گونه هاي روايي درباره واقعه هشت ساله باشد.
دفاع مقدس به عنوان امري موضوعي در داستان تقليل يافت.
ضعف ساختاري برخي آثار داستاني پديد آمده درباره واقعه هشت ساله، يا برخي ديدگاه هاي مبالغه آميز يا يك سويه نگري ها در دوره اي از ادبيات مرتبط با واقعه هشت ساله، عملا به پاي هويت كلي اين واقعه نوشته شد. در حقيقت واكنش عاطفي برآمده از برخي آثار داستاني مرتبط با واقعه هشت ساله كه نتوانسته بود باور مخاطب را درباره موضوع و مضمون روايت با خود همراه سازد، دستمايه اي براي انكار شناخت علمي آن حقيقت فراهم آورد. بر پايه اين استدلال، هر آنچه توسط روايت باورپذير نشده است نمي تواند در عالم واقع هم وجود داشته باشد. در اين ديدگاه، انكار تحقق معنويت نتيجه شناسايي داستان به عنوان راه انحصاري فهم واقع قلمداد شده است. معضلي كه در اين مسير نمودار گشت تنها به انكار قابليت هاي داستاني براي پرداخت به وجوه معنوي واقع ختم نمي شد. بلكه عده اي بالاتر از اين، عدم توانايي برخي آثار داستاني مرتبط با واقعه هشت ساله را در پرداخت معنويات (عدم باورپذير بودن آنها) دليلي بر عدم وجود معنويات پنداشتند.
با تبيين اين نكته كه شناخت واقعه هشت ساله و اوصاف آن و نام گذاري براي آن در علوم ديگري- غير از ادبيات داستاني- صورت گرفته و سپس به عنوان اصل موضوعه، در بحثهاي ادبيات داستان مطرح مي شود، مجراي تفاوت اين واقعه را نبايد در داستان كه بايد در علومي چون فلسفه دنبال كرد. پرسش درباره هستي و چيستي يك واقعه و امكان تصوري و تصديقي آن و همچنين سنجش آن در قواعد عقل عملي، اين واقعه را براي ادبيات داستاني قابل استفاده مي كند. بلكه بررسي گونه ادبيات داستاني دفاع مقدس، تنها از منظر فهم و ادراك اين اصول موضوعه ممكن خواهد بود.
نتيجه چنين روشي در شناسايي گونه خاص ادبيات داستاني دفاع مقدس، دريافت جنبه وصفي دفاع مقدس و فراتر رفتن اين مفهوم از موضوع به مضمون داستان است. دفاع مقدس، مضموني است كه گرچه به واقعه هشت ساله رويارويي ايران و عراق اختصاص دارد اما منحصر در آن نيست. اين اختصاص به نحو بالجمله درباره واقعه هشت ساله به كار مي رود نه به نحو في الجمله.
لطفا مصداق ها را بيشتر لحاظ نماييد. يعني تهييج و تشجيع كنندگي زمان جنگ و بعد از آن را توضيح بفرماييد.
واقعيت جنگ امري يكپارچه است. اين يكپارچگي به معناي عينيت و همانندي تمامي اجزاء آن نيست. جنگ به عنوان يك كل- فارغ از جغرافياي متكثر و زمان ممتد آن- واجد اين عنوان گشته است. بنابراين داستاني كه به اين واقعيت پرداخته يا آن را زمينه اي براي روايت خود قرار مي دهد، فارغ از انتخاب جغرافيا و زمان، اين كليت را نيز در خود دارد. در حقيقت هر اثر آينه اي است در برابر اين كل كه به اندازه ظرفيت آن آينه قابليت انعكاس آن را دارد. با فهم معناي دفاع و تقدس، حدود و ثغور كاركردهاي ادبيات نيز روشن خواهد شد. اگر ادبيات دفاع مقدس، در مقابل اين مضمون بايستد چه آنكه تقدس بالجمله جنگ را انكار كند و چه تقدس جنگ را به نحو في الجمله اثبات نمايد، در هر دو صورت، راه به خطا برده است. زيرا ترديدي در اين نيست كه دفاع مقدس به نحو كلي واجد تقدس است و از سويي، اثبات تقدس با سور عمومي براي همه اجزاء آن خطا است.
اما اصطلاح ادبيات تهييجي و تشجيعي و تبليغي، جزو بدعت هاي جريان روشنفكري در مقابل ادبيات متعهد است. زيرا ادبيات شبه روشنفكري به چيزي به عنوان تعهد در ادبيات معتقد نيست و متن را امري خودبسنده مي داند. اما ادبيات متعهد از آنجا كه عهدي با ايده و فكري دارد مروج و مبلغ آن است. روح را براي دست يابي به آن تشجيع مي كند. همچنين اين تقسيم بندي كه ادبيات جنگ در كل جهان به دو دوره تهييجي و تعقلي تقسيم مي شود و ادبيات تهييجي به دوران جنگ اختصاص داشته، ادبيات تعقلي به پس از جنگ و رفع خطرات آن باز مي گردد، معيار قابل دفاعي ندارد. زيرا اگرچه در نوع جنگ هاي رايج در دنيا از آنجا كه سياستمداران به دنبال حفظ جريان جنگ و همراهي مردم هستند، عملا با ايجاد شور كاذب آنها را وادار به عملي مي كنند كه گذشت زمان و تامل در آن، بطلان آن را ثابت مي كند. بنابر اين تهييج به معني احساساتي است كه لزوما مطابق با عقل و منطق نيست. اين در حالي است كه ادبيات دوران جنگ، در برانگيختن احساسات بر پايه عقل و معنويت راستين عمل مي كرده است. اگر خبر امداد غيبي، عنايت الهي و روح معنوي جنگ بوده است اينها همگي جزو حقايق بوده اند. همين امر است كه به عنوان روح دفاع مقدس مورد احترام و اقبال مردم در زمان هاي پس از جنگ نيز بوده است. ستايش اين روحيه به معناي ارزش گذاري به آن تنها براي زمان گذشته نبوده است. بلكه اين الگوها براي زمان حال- به تعبير برخي تعقل- نيز معقول و پسنديده به نظر مي رسد.
استدلال ديگر به كار برندگان اين اصطلاح، مبني بر اين است كه تشجيع و تبليغ، مربوط به دوران جنگ و خطر است و اكنون كه جنگ تمام شده، خطري هم احساس نمي شود، اكنون نيازمند به ايثارگري نيستيم. كشورمان در معرض خطر و حمله نيست بنابر اين بايد واقع بينانه به زندگي نگاه كنيم! اين جملات هم حاوي مغالطه است. زيرا شجاعت در عمل اختصاصي به مورد جنگ ندارد. چنان كه جنگ نيز تنها به معناي جنگ ظاهري نيست و ايثارگري و جان فشاني نيز تنها در صحنه نبرد نظامي اتفاق نمي افتد. بلكه زندگي هماره جهاد و تلاش براي رسيدن به عقيده و آرمان و ايثارگري براي دست يابي به مصالح است. آنچه جنگ را از اين نظر متمايز مي كند آن است كه جنگ، معركه عمومي اي است كه دشمن ظهور و بروز بيشتري دارد. اما براي مجاهد في سبيل الله كار كردن در يك مزرعه يا پايمردي بر يك اعتقاد صحيح نه از جنگ ظاهري ساده تر است و نه كم اهميت تر. بنابراين ادبياتي كه به سمت اين تقسيم بندي رفت و تحليل هايش را به زمان جنگ و بعد از جنگ تقسيم كرد، عملا روحيات موجود در جنگ را كه جزو ذخاير معنوي انقلاب است با قيد در زمان جنگ بودن به آن زمان اختصاص داد و در آن زمان حبس كرد. و به جاي ادبيات محرك و پويا، ادبيات ايستا و ساكن را دامن زد.
هنرهاي ملي- اسلامي مانند شعر و تاريخ نگاري، خوشنويسي و... به خوبي و سلامت پوشش لازم را در قالب «مستند- تصويري، نمايشي، نوشتاري و...» منتقل كرده اند و نسل بعدي و فعلي از آن بركات برخوردارند. به موازي هنرهايي كه وارداتي هستند و هنوز به خوبي رام نشده اند مانند سيما، تاتر، زمان و داستان كوتاه، نقاشي با رويكرد هنر مدرن و... در جامعه نشر يافته اند كه اثرات شان با توجه به برخي ها زمينه ها به سرعت در مقابل انقلاب البته در شكل و محتوا و يا بيشتر در محتوا ايستاده اند و بعضي موريانه وار به جويدن محتواي دروني مبادرت ورزيده اند. چه كمبودي مانند منشور، سمت گيري، تعريف ها و... كه هنوز به اندازه اي قابل قبول منتشر نشده اند مهم ترند؟ به عنوان نمونه شعر «سبك هندي» كه بومي است فقط اسمي از آن مانده است. و رمان و سينما و... هرگز به اين آشنايي قابل رويت و شناسايي نيست.
اين پرسش مبتني بر پيش فرض هايي درباره قالب هاي داستاني نو پديد است:
قالب هاي رمان، داستان كوتاه، داستان بلند و... وارداتي اند.
اثر وارداتي حامل انديشه وارداتي است.
اثر وارداتي نيازمند برگردان بومي يا تأسيس قالبي بومي است.
قالب داستان بومي نشده است.
داستان ها و رمان هاي موجود، اغلب يا به نحو ساختاري و يا به نحو محتوايي در مقابل انقلاب ايستاده اند.
پيش فرض هايي كه به آن اشاره شد، جنبه هاي معني بخش ساختاري را مدنظر قرار داده اند. بنابراين در پيش فرض آخر، طرح تقابل محتوايي به صورت مستقل از ساختار خارج از بحث و بي پشتوانه است. به اين معني كه اگر ساختار داستان وارداتي نباشد و اين فرضيه به اثبات نرسد، تقابل محتوايي آثار موجود با ارزش هاي انقلاب ارتباطي با وارداتي بودن اين قالب ندارد. بلكه مربوط به خودباختگي فكري- و نه هنري و ساختاري- نويسنده به انديشه غربي است.
اما با توجه به اهميت بحث ساختار و تأكيد مطرح شده در اين زمينه،پيش فرض هاي چهارگانه نخست را مورد بررسي قرار مي دهيم.
در مورد فرضيه وارداتي بودن ادبيات داستاني بايد با تأمل و جزيي نگري قضاوت كرد. ايده وارداتي بودن ادبيات داستاني از مقوله هايي است كه هم پيش از انقلاب توسط نوع روشنفكران به صراحت اعلام و از آن دفاع مي شد و هم مسئله اي است كه پس از انقلاب نيز توسط طيف متعهد و انقلابي بر آن پاي فشاري مي شود. البته دعوي اين دو گروه در طرح اين مسئله كاملا متفاوت است. روشنفكران در تبيين تاريخچه ادبيات داستاني، با استناد به ترجمه هاي اوليه آثار غرب و مقطع مشروطه و يكي دو نويسنده فرنگ رفته و فرنگ ديده بنياني را بنا كردند كه فرض هاي ثابتي را در آينده ادبيات رقم مي زد:
ما در ادبيات داستاني نوين بي پيشينه يا كم پيشينه ايم.
ادبيات داستاني غرب الگوي ادبيات داستاني نوين ايراني است.
معناي اين دو فرض آن است كه ما در رسيدن به هدف در ادبيات داستاني ايراني بايد پا جاي پاي غرب بگذاريم و به دست و قلم آنها نگاه كنيم و اين نسبت شاگردي و معلمي را پاس بداريم.
از سوي ديگر، پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز، كه تشت رسوايي روشنفكران و عقب ماندگي آنان از مردم از بام بر زمين افتاد، نويسندگان متعهد با تكيه بر همين قرائن تاريخي بر اين امر تأكيد ورزيدند كه ادبيات داستاني در كشور ما تولدي مشئوم و وابسته داشت. نوزاد ناقص الخلقه اي بود كه مهر وابستگي توسط آورندگان آن بر پيشاني اش خورده بود.
آنچه در پي نگاهي كلي در هر دو گروه مشترك بود، انگشت گذاشتن بر نقطه آغازي براي ادبيات داستاني در ايران بود. شايد همين امر بعدها موجب شد، بدون در نظر گرفتن دقت هاي لازم، بخش عمده اي از ساختار فطري داستان و مبادي غني داستاني بومي و كهن ايران همگي فراموش شده و ادبيات ايران شاگرد نياموخته اي فرض شود كه الفباي روايت را نيز از غرب گرفته است. اين درحالي است كه بسياري از آموزه هاي ابتدايي داستان اختصاصي به غرب ندارد. آنچه غرب را در اين زمينه متمايز مي كند مكاتب فكري و هنري است كه اين مبادي فطري را تحت تصرف معنايي خود درآورده اند.
اما تعبير «نقش موريانه وار برخي تعاليم ساختاري غربي در داستان در جويدن محتواي دروني انقلاب» تعبير درستي است. تجربه نشان داده است برخي از فرزندان ادبيات انقلاب به سوي بيگانگان رفته اند. فرزنداني كه در كوران دفاع مقدس پرورده شدند با شبهات ساختاري داستاني سر از مكاتب نوظهور غربي درآوردند. اين فرآيند نه يك روزه و يك ساله كه در طي يكي دو دهه به آرامي و موريانه وار رخ داده است و انتظار مي رود كه ادامه نيز داشته باشد.
اذعان به هستي اين امر بر تأمل در چيستي و آيايي آن مقدم است. مهم ترين عاملي كه راه را براي اين سقوط بزرگ فراهم كرد، كوتاهي ادبيات انقلاب در ايجاد، رشد و بالندگي فكر ادبي و تأسيس جريان سازنده و پوياي نقد ادبي است. البته در اين زمينه شخصيت هاي نامداري در ادبيات انقلاب ظهور كردند و تأثيرگذار نيز بوده اند. اما اين تك ستاره ها جريان مستمري از خود باقي نگذاشتند. گسست انديشه ادبي در كشورمان با ديگر حوزه هاي علوم انساني از ديگر معضلات عمومي در حوزه هنر و ادبيات است. فكر ادبي و نقد ادبي، هدفي نيست كه تنها منتقدان و نويسندگان از عهده آن برآيند. اين هدفي است كه برخي از اصول موضوعه آن بايد در رشته هايي چون فلسفه، جامعه شناسي و علوم ديني به اثبات برسد. از اين رو، شايد تك بعدي بودن برخي منتقدين متعهد و عدم ورود انديشمندان ديگر حوزه هاي علوم انساني به مسائل ادبيات در اين امر موثر بوده است.

 



ريشه يابي واژه هاي فارسي

سليمان مختاري
در (اندر): ريخت هاي ديگر آن در زبان فارسي «اندرون» و «در» است. اندر را مي توان با inter در لاتين و آلماني و انگليسي سنجيد؛ نيز با entre در زبان فرانسوي.
جيب: به معني پاره اي است كه بر جامه مي دوزند و چيزي در آن مي نهند. با آنكه جيب را برآمده از جيب (به معني گريبان) شمرده اند و واژه را تازي دانسته اند مي توان ريشه آن را فارسي دانست. از ديد دگرگوني هاي آوايي، جيب مي تواند ريختي ديگر از كيف باشد. در كردي هنوز جيب را گيفان مي گويند؛ گيفان از دوپاره؛ گيف (=كيف=جيب)+ ان (پسوند بازخواني) ساخته شده است.
آوا: در زبان پهلوي، آواچ، و آواز بوده است. «وا» كه ريشه واژه است در ريخت هايي ديگر چون: واژ، باژ، واج، واك، در فارسي به يادگار مانده است.
صليب: در زبان سرياني(1) صليبا، حبيب الله نوربخت اين واژه را در بنياد ايراني دانسته است. صليب عربي شده، چليپاست، چليپا، تحريف شده لغت ذوليبه، كه ايرانيان قديم آن را بر نوعي صليب اطلاق مي كرده اند. نوعي از شيريني هاي عصر قديم ايران، «زلوبيا» است كه مردم شيراز آن را زليبي تلفظ مي كنند. اين شيريني به گونه نوعي صليب است. زولبياي امروزي شكل جديد آن است.
آباد: اين واژه از دو بخش ساخته شده؛ يك «1» (پيشوند) و «پات» ساخته شده است. پات از ريشه پا(ي) گرفته شده است و به معني «مراقبت كردن» مي باشد. مصدر پاييدن نيز از همين ريشه است.
آچار: وسيله اي براي باز كردن پيچ و مهره، از زبان تركي وارد شده است در آن زبان به معني كليد است و «آچ (ماق)» يعني بازكردن، گشودن.
آرايش: آرايش از مصدر آراستن مي باشد به معني «تهيه كردن. مهيا كردن. آماده كردن. حاضر كردن:
ريشه: آراي: آراستن «ترتيب دادن»؛ آراستن از سه بخش آ+راس+ت ساخته شده است. «راد» صورت اصلي «راس» مي باشد؛ راس در واژه هاي پيراستن، ويراستن وجود دارد. چون «د» پيش از «ت» به «س» بدل شده است.
«راد» به معني «آماده كردن، ترتيب دادن». از همين ريشه است واژه هايي چون پيرايش، پيراسته از مصدر «پيراستن» به معني «زينت دادن، اصلاح كردن» و نيز ويراستار، ويرايش از مصدر «ويراستن» «آماده كردن» از ريشه ذكر شده مي باشد. قياس كنيد با بزم آرا، رزم آرا، سخن آرا، آرايه، آراسته. (افعال پهلوي). نك رزم.
1- زبان قومي كه در شمال عراق (بين النهرين) و سوريه (شام) بدان تكلم مي كردند.

منابع:
1- سوزن عيسي، دكتر جلال الدين كزازي
2- فرهنگ ريشه شناختي زبان فارسي، دكتر حسن دوست
3- بررسي ريشه شناختي فعل هاي زبان پهلوي، دكتر يدالله منصوري

 



فرمان شكفتن

احمد خوانساري
فرمانده سرخپوش گل فرمان داد
فرمان شكفتن به گل خندان داد
آلاله شهيد تير رگبار بهار
سر بر سر زانوي بنفشه جان داد

بسيج سرخ
در جبهه سبزه لاله سنگر دارد
و زفوج شكوفه جبهه سنگر دارد
در خط مقدم بسيج گل سرخ
فرمانده گل شكوه ديگر دارد

 



من يوسفم، كه است
كه با من برادر است...

من يوسفم، كه است كه با من برادر است...
چون صاحب زر است، يقينا ابوذر است

كم كم به دست مرده دلان غصب مي شود
باغي كه در تصرف گل هاي پرپر است

چون و چرا مكن كه در اين كشتزار وهم
هر كس كه چون نكرد و چرا كرد، بهتر است

صبح از مزار خط شكنان زنده مي شود
شاعر هنوز در شكن زلف دلبر است

اي برده هر چه بوده! چه داري كه پس دهي؟
اصلا بيا و فرض كن امروز محشر است

گفتيد؛ «لب ببند كه با هم برادريم»
من يوسفم، كه است كه با من برادر است؟

ما دل به رهنمايي اينها نبسته ايم
پايي اگر دراز كني، جاده رهبر است

با سنگ ها بگو كه چه انديشه مي كنند
حتي بدون بال، كبوتر كبوتر است

محمدكاظم كاظمي

 



بيا عاشقي را رعايت كنيم

سيد حسن حسيني
بيا عاشقي را رعايت كنيم
ز ياران عاشق حكايت كنيم
از آنها كه خونين سفر كرده اند
سفر بر مدار خطر كرده اند
از آن ها كه خورشيد فريادشان
دميد از گلوي سحر زادشان
غبار تغافل ز جانها زدود
هشيواري عشقبازان فزود
عزاي كهنسال را عيد كرد
شب تيره را غرق خورشيد كرد
حكايت كنيم از تباري شگفت
كه كوبيد درهم، حصاري شگفت
از آنها كه پيمانه «لا» زدند
دل عاشقي را به دريا زدند
ببين خانقاه شهيدان عشق
صف عارفان غزلخوان عشق
چه جانانه چرخ جنون مي زنند
دف عشق با دست خون مي زنند
سر عارفان سرفشان ديدشان
كه از خون دل خرقه بخشيدشان
به رقصي كه بي پا و سر مي كنند
چنين نغمه عشق سر مي كنند:
هلا منكر جان و جانان ما
بزن زخم انكار بر جان ما
اگر دشنه آذين كني گرده مان
نبيني تو هرگز دل آزرده مان
بزن زخم، اين مرهم عاشق است
كه بي زخم مردن غم عاشق است
بيار آتش كينه نمرود وار
خليليم! ما را به آتش سپار
كه پروانه برد با دو بال حريق
در اين عرصه با يار بودن خوش است
به رسم شهيدان سرودن خوش است
بيا در خدا خويش را گم كنيم
به رسم شهيدان تكلم كنيم
مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشي است هان! اولين شرط عشق
بيا اولين شرط را تن دهيم
بيا تن به از خود گذشتن دهيم
ببين لاله هايي كه در باغ ماست
خموشند و فريادشان تا خداست
چو فرياد با حلق جان مي كشند
تن از خاك تا لامكان مي كشند
سزد عاشقان را در اين روزگار
سكوتي از اين گونه فريادوار
بيا با گل لاله بيعت كنيم
كه آلاله ها را حمايت كنيم
حمايت ز گل ها گل افشاندن است
همآواز با باغبان خواندن است

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14