(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 18 مهر 1390- شماره 20044

مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
«ايمان؛ ستون خيمه عظيم انقلاب»
«نيچري ها و بهائي ها؛ دو تيغه يك قيچي»

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
«ايمان؛ ستون خيمه عظيم انقلاب»

وابسته كردن ايران از بزرگترين جرائم رژيم پهلوي
به گمان من، يكي از بزرگ ترين جرائم و گناهان رژيم محمّدرضا پهلوي، عبارت بود از اين كه كشور را از لحاظ فنّي، صنعتي و اقتصادي، وابسته نگه داشت و وابسته تر كرد. سرنوشت يك كشور را در نانش، در گندمش، در سيلوي گندمش، در وسيله آرد كردن گندمش، در مواد غذاييش و در همه چيزش، به خارج وابسته كرد! شما از اين مواد غذايي و نان بگيريد، تا ساير چيزها، ايران به خارج از مرزها وابسته شد؛ به طوري كه اگر يك وقت دشمنان اراده كنند، بتوانند اين ملّت را از همه چيز محروم كنند. كسي كه اين طور كشوري درست كند و اداره نمايد و به اين جا برساند، خيانتي مرتكب شده است كه هيچ خيانت ديگري جز آن كه در همين سطح باشد، با آن قابل مقايسه نيست.
بيانات در ديدار كارگران و معلّمان در آستانه روز كارگر و روز معلّم
9/2/77
اسلام و مستضعفان، سرمايه هاي انقلاب
دو نكته اساسي در حركت امام بزرگوار بود كه همين دو نكته، سرمايه ارزشمند اين انقلاب بود و هست: يكي اين است كه هدف اين انقلاب، اسلام است. دوم اين كه سربازان اين انقلاب و لشكر اين انقلاب، مستضعفان و پابرهنگان و همچنين قشر جوانند. اين انقلاب را، پابرهنگان به پيروزي رساندند. اين جنگ طولاني تحميلي هشت ساله را جوانان اين مملكت به نتيجه رساندند. امروز هم جوانان، در راه خدا و در راه اسلامند. امروز هم اگر خطري اين انقلاب را تهديد كند، اوّلين كساني كه به ميدان خواهند آمد، همين جوانانند؛ جوانان حوزه ها، دانشگاهها و جوانان سراسر كشور و قشرهاي مختلف.
بيانات در اجتماع باشكوه عزاداران مراسم نهمين سالگرد ارتحال
حضرت امام خميني ( ره ) ـ 14/3/77
عقب افتادگي ايران نتيجه ي بي اعتقادي و وابستگي
امروز آن دوراني است كه بايد با ابزار دانش و معرفت و تلاش علمي، كاري كنيم كه عقب افتادگيهاي تحميلي دوران طولاني سلطه استبداد در اين كشور، جبران شود؛ آن دوراني كه نگذاشتند استعدادها شكوفا گردد؛ نگذاشتند هويّت اصلي و حقيقي اين ملت، خود را نشان دهد؛ به تبع ورود كالاهاي صنعتي
ـ كه نتيجه پيشرفت علم و صنعت غرب بود ـ در همه چيز، آن را به غرب وابسته كردند؛ كالاهاي فكري و فرهنگي را وارد اين كشور كردند و به اوّلين كاري كه دست زدند، بي اعتقاد كردن قشر تحصيلكرده اين كشور به موجودي خودش بود؛ به فرهنگ خودي، به رسوم و آداب خودي، به دانش خودي، به استعداد شكوفا و درخشاني كه در نسل ايراني وجود داشت. اين بي اعتقادي، در طول سالهاي متمادي، اثر خودش را بخشيد. از روزي كه اين فكر ـ فكر تحقير ايراني ـ وارد اين كشور گرديد و موجب شد كه اين احساس حقارت تا اعماق جان قشرهاي برگزيده اين كشور نفوذ كند، تا وقتي كه غرب محصول اين حالت را چيد، البته سالها طول كشيد؛ ولي بالأخره آنها موفّق شدند و نتيجه آن، همين عقب افتادگي هايي است كه شما در كشورمان مشاهده مي كنيد. با اين همه منابع انساني، با اين همه منابع مادّي، با اين موقعيت جغرافيايي ممتازي كه ما داريم، با آن سابقه درخشان علمي و فرهنگي و ميراث عظيم گنجينه علمي كه ما داريم، وضع ما امروز از آنچه كه بايد در ميدان علم و صنعت و پيشرفت هاي گوناگون علمي باشد، بسي عقب تر است.
بيانات در مراسم فارغ التحصيلي گروهي از دانشجويان
دانشگاه تربيت مدرّس ـ 12/6/77
كشوري ويرانه، ميراث پهلوي
كشوري كه انقلاب و امام و اين ملت، از دست رژيم وابسته و فاسد پهلوي تحويل گرفته بودند، يك ويرانه به تمام معنا بود. آباداني و ثروت و ظواهر و رنگ و روغن ها مربوط به شهرهاي بزرگ بود؛ آن هم تا حدّي كه به منافع عناصر اصلي آن رژيم ارتباط پيدا مي كرد. روستاها خراب، بدون جاده و راه، بدون آب، بدون برق، بدون امكانات و بدون كار توليدي به درد بخور؛ شهرها دچار انواع و اقسام اشكالات و اوضاع كشور، كلاً نابسامان!
بيانات در ديدار جمعي از جهادگران جهاد سازندگي ـ 15/7/77
معجزه ي انقلاب، عبور از ذلّت به عزّت
خيلي از شما جوانان، دوران گذشته را به ياد نمي آوريد. سخت ترين دوران در طول سال هاي حكومت ظالمانه استبدادي سلطنتي براي ملّت ايران، همين دوران پنجاه سال قبل از پيروزي انقلاب بود. چرا؟ چون در دوران هاي گذشته، هميشه سلطنت هاي استبدادي بودند، به مردم هم خيلي ظلم كردند؛ ليكن اگر حكومت هاي ايران، ظالم، مستبد و بد بودند، اگر با مردم سروكاري نداشتند
ـ كه نداشتند ـ لااقل زير امر دشمنان خارجي ـ جز در برهه هاي خيلي محدودي ـ نبودند. حكومت هايي براي خودشان بودند؛ ايراني بودند. ولي در اين دوره اخير سلطنت ـ يعني از اواخر قاجار و در طول دوران حكومت پهلوي - استبداد، ديكتاتوري، بي اعتنايي به آراء مردم، فساد اداري، ظلم و ستم و تبعيض و سوء استفاده دولتمردان و درباريان بيداد مي كرد! ـ همه اين ها بود و علاوه بر اين ها واقعيت بسيار تلخ تري وجود داشت كه آن تسلّط بيگانگان بود. در اين كشور، ايراني در داخل خانه خود، بايستي تملّق خارجي را مي گفت! رئيس ايراني، نظامي ايراني، مدير و وزير ايراني در داخل خانه خود، بايستي تملّق سفير امريكا و سفير انگليس و مأموران طمّاع بيگانه را ـ كه صدها هزار مأمور بيگانه در اين كشور بودند ـ مي گفت! بايد زير دست آنها كار مي كرد! بايد از آنها دستور مي گرفت! بايد ملاحظه ي ميل آنها را مي كرد! اين براي يك ملت، بدترين حادثه است؛ ذلّت است. يك ملت، ممكن است در دوره اي فقر و مشكلات اقتصادي را قبول كند؛ اما ذلّت را قبول نمي كند. ملّت ايران را ذليل كردند! انقلاب آمد و اين ملّت را از ذلّت نجات داد، از وابستگي، از دست فساد دستگاه سلطنتي فاسد و از اختناق، نجات داد؛ ملّت را آزاد كرد. ايراني، مملكت خودش را گرفت. جوان ايراني، مرد و زن ايراني، مبتكر، عالم و دانشجوي ايراني فهميد كه براي خودش و با اراده خودش كار مي كند. افق را روشن ديد.
حقيقت درخشان نظام و انقلاب اسلامي، اين حركت عظيم را انجام داد، كه هيچ كس هم خيال نمي كرد چنين چيزي اتّفاق بيفتد. بعضي از آن به اصطلاح روشنفكراني كه آن روز گاهي يك كلمه سياسي مي گفتند و دل خودشان را خوش مي كردند كه در ميدان مبارزه كار مي كنند، غايت مطلوبشان اين بود كه مثل اقمار شوروي سابق، مثل اين كشورهاي كمونيستي بيچاره آفريقا و آسيا و غيره، يا مثل كشورهايي از قبيل تركيه و پاكستان و امثال اين ها شوند! بيشتر از اين به ذهنشان نمي رسيد. اين كه اين ملت، مستقل شود، روي پاي خود بايستد، استعدادهاي خود را شكوفا كند، حرف خود را خودش بزند، راه خود را خودش برگزيند، مسئولين خود را خودش انتخاب كند، كشور را متعلّق به خود بداند و سرمايه هاي كشور را صرف شده در خود كشور بداند، به ذهن آنها خطور نمي كرد! اين كار را انقلاب كرد. اين كار به رهبري امام و به همّت اين مردمي شد كه ايمان داشتند. ستون اين خيمه عظيم، ايمان است؛ ايمان به آن حقيقت درخشنده اي كه چنين معجزه اي را مي كند. ايمان به اسلام انقلابي و اسلام ناب محمّدي. دشمن هم اين را فهميد. از روز اوّل، دشمن اين را فهميد و تلاش كرد بلكه بتواند اين ايمان را متزلزل كند. بيست سال است كه دشمن از راه هاي مختلف، دائم براي ضعيف كردن ايمان مردم وارد مي شود. به وسيله انقلاب، تودهني مي خورد، ولي باز از راه ديگر مي آيد!
بيانات در ديدار جمعي از جهادگران جهاد سازندگي ـ 15/7/77
پاورقي

 



«نيچري ها و بهائي ها؛ دو تيغه يك قيچي»

بخش سوم: مواجهه ي مقتدرانه و خشونت آميز مرحوم آقا نجفي با بابيان ازلي و بهائي
در اين قسمت ناچاريم ابتدا به منابع و خاستگاه هاي آراء و بدعت هاي بابيّه و بهائيّه و نمونه اي از تعاليم ايشان توجه نماييم. سپس بررسي كنيم كه اعمال و خواسته هاي آنها چه بود و آيا قابل تحمل و اغماض بودند يا خير؟ سپس به ادعاها و مشركانه بودن هويت آنها و نيز نقش مهم ايشان (كه اولياء و جنود ابليس و حزب شيطان بودند) به عنوان سدّ راه خدا و ناكام كننده ي برنامه ها و راهبردهاي پيامبرانه ي مجتهدان اصولي بزرگ شيعه (وارثان انبياء عليهم السلام) بپردازيم. آن گاه تصوري كه حاصل مي شود، به خوبي موجب تصديق صحت عملكرد مرحوم آقا نجفي همانند مرحوم اميركبير در اين زمينه (سركوب و ارعاب و محدود كردن بابي هاي ازلي و بهائي) مي شود.
فصل يكم- اشتراك فكري بابيه ي ازلي و بهائي با افكار قديم و جديد شرقي و غربي مخالف آموزه هاي اسلامي:
آنچه كه مشهور است اين است كه مسلك بابيّه بر اثر دسيسه و وسوسه هاي پرنس دالگوروكي (كه در زماني وزير مختار روسيه در ايران هم شد) در مير علي محمد شيرازي و اختلال دماغ وي پديد آمده است. اما آنچه كه به نظر نگارنده مي رسد، اين است كه علي محمد مذكور علي رغم اختلالات ادراكي و رفتاري، فرد باهوش و خوش حافظه اي بود و شيخيّه، كه از طريق مراوده ي سيد محمد كاظم رشتي با پاشاهاي عثماني (به نحوي كه مي توان آن ها را ستون پنجم عثماني در جامعه ي شيعي عراق و اسباب تفرقه در آن جامعه دانست)، و از طريق امپراتوري اروپايي-آسيايي-آفريقايي عثماني،نسبت به ايرانيان اطلاعات بيشتري از افكار جديد اروپايي داشتند و به طور كلي و غير دقيق در معرض شعارهاي به اصطلاح مترقي آن قرار گرفته بودند.بعد ها نيز منطقه ي قفقاز (تحت تصرف امپراتوري اروپايي-آسيايي روسيه) و استانبول (عثماني) به دو كانون اصلي تحوّلات فكري طبيعي مسلكان (نيچري هاي فاقد مذهب) و بابيّه (ازلي ها و بهائي ها) كه در واقع دو تيغه ي يك قيچي بودند، تبديل شد. لذا نخستين بابيه،آن دسته از شيخيه بودند كه متأثر از اطلاعات خود نسبت به افكار جديد غربي گشته و تفسيري به ظاهر شيعي براي آن تدارك ديده بودند. متقابلاً بر اساس اعتراف اعتراض آلود يحيي دولت آبادي (مشهور به ازلي-سكولار بودن) در اوايل كتاب حيات يحيي، «در اصفهان هنوز از عظمت قديم روحانيون نمونه اي باقي است: يعني رؤساي روحاني در اين شهر نسبت به ديگر شهرهاي ايران بيشتر هستند و نفوذشان زياد. رياست روحانيون اصفهان در اين وقت رسيده است به حاج شيخ محمد باقر (پدر آقا نجفي)... اصفهان از قافله ي تجدّدخواهي حقيقي دور مانده و هيجان هاي آزادي طلبي...غالباً رنگ دين و مذهب به خود مي گيرد...»
بنابراين تعارض بين خاندان آقا نجفي و گمراهان بابي ازلي و بهائي را بايد در چارچوب تعارض ميان افكار جديد اروپايي (عقبه ي فكري راهبردي استعمار روس و انگليس) و افكار شريعت محور حاكم در فضاي نخبگان و انديشه وران اصفهان تفسير نمود.
اتهاماتي كه ميرزا يحيي دولت آبادي به آقا نجفي زده، از اين قرار است: عوام فريبي با تواضع تصنّعي، كم سوادي و با سواد جلوه دادن خود، رياست طلبي، ثروت اندوزي و مال پرستي در عين زهد فروشي، تلاش براي سيطره بر مردم اصفهان و بردن آنها به قهقرا، تحريك مردم و بهره برداري از محاصره ي كنسولگري روسيه در اصفهان(1320 ه .ق)و نيز كشتن بابي ها و حد زدن مجرمين يا
غير مجرمين به قصد افزايش نفوذ و شهرت، بهره برداري از تبعيد به تهران (در1307و1320هـ.ق به اتهام حكم كردن به قتل بابي ها) براي افزايش احترام و ترفيع مقام و ازدياد شهرت خود، خوشگذران و عياش بودن، تدليس و خرافه پروري، همدستي با ظلّ السلطان، مخالفت و تحريك و تعرّض نسبت به مدارس جديد به عنوان زيان داشتن براي ديانت، تجاوزگري به نواميس الهي و جان و مال و دين مردم به نام شرع مقدس، ايراد تهمت به اسلام به خاطر حجه الاسلام خواندن خود، طرفداري از سياست روحانيون مخالف مجلس و همدستي با (شهيد) شيخ (فضل الله) نوري در مخالفت با آزادي خواهان (مشروعه خواهي و مشروطه خواه نمايي) و...
وي ساير علماي شيعه ي استعمار ستيز مثل ميرزاي شيرازي و استادش شيخ مرتضي انصاري (رضوان الله تعالي عليهما) و ساير مراجع را نيز (هريك به نحوي) متهم به اغراض نفساني در رفتارهايشان و ظاهراً فقط پدر خودش ،هادي دولت آبادي را مستثني كرده است.29
تقريباً تمام اتهامات مذكور را مي توان بي دليل به هركسي وارد نمود. زيرا هرچه سوگند بخورد و بخواهد خلاف اتهامات عمل كند، باز مي توان در اعمال جديدش او را به چيز ديگري متهم كرد. لذا در همه ي قوانين عادله ي شرعي و عرفي،اصلي بنيادين وجود دارد كه آوردن دليل و بيّنه را بر عهده ي مدعي مي گذارد نه متهم.
به خصوص كه مدّعي، خود اشتهار به رياست مذهبي داشته باشد كه دشمن متهم است. اگرچه ناظم الاسلام كرماني اين شهرت و اتهام را ناشي از حسادت نسبت به فضل و علم و ادب و هنر هادي دولت آبادي و فرزندانش خصوصاً يحيي دولت آبادي دانسته و نوشته است:«نه حاجي ميرزا هادي (از نيابت صبح ازل كه آن موقع هنوز زنده بود) بهره برد و نه حاجي ميرزا يحيي خواهد برد...بايد گفت حاجي ميرزا يحيي از اصل دين دارد (ندارد؟) و زير مذهب نخواهد رفت. و الّا شأن او اجلّ و اشرف و اعظم از اين است كه نسبت داده شود به اين طايفه ي ضالّه ي بي علم و دانش!30» اما خود وي از كمال مهرباني و ميزباني يحيي دولت آبادي نسبت به سيد جمال الدين واعظ اصفهاني (فرد ديگر متهم به بابي گري) در ايام تعقيب او سخن گفته است.31
مهدي بامداد گفته كه حاج ميرزا هادي دولت آبادي فرزند ميرزا عبدالكريم از اعقاب قاضي نورالله شوشتري (شهيد) بود كه پس از طي مراحل تحصيل در اصفهان و تكميل آن در عراق، در1294هـ.ق به اصفهان برگشت و دوره ي تدريس فقهي ترتيب داد، سپس بابي ازلي شد و حسينعلي نوري را غاصب و يحيي نوري را جانشين حقيقي علي محمد شيرازي دانست و شخصيت شاخص ازليان در ايران او بود و سپس فرزندانش. و حتي در سال1303هـ.ق با دو پسرش يحيي و علي محمد به عراق و حجاز و سپس به قبرس براي ديدار با صبح ازل رفت.32
نكته اي كه اين حدس را تقويت مي كند، ناميدن دو تن از فرزندانش به نام رؤساي بابيه (علي محمد) و ازليّه (يحيي) است و اين (نامگذاري با نظر به تقدّس نام) سنتي ديرينه در ايرانيان مسلمان و غير مسلمان است. (همان طور كه پدر امير عباس هويدا او را همنام عباس افندي عبدالبهاء قرار داد).
ابوالفضل گلپايگاني نويسنده ي مخصوص و مقرّب عباس افندي مي نويسد:«و اما بابيان اصفهان، كه به خوي اعراض و اعتراض فيما بين بهائيان شهرت داشتند، جمعي از متقدمينشان و از نسل آنان، و برخي جديد البابيّه بودند و چراغ آنان حاجي ميرزا هادي
دولت آبادي و خاندانش شمرده مي شدند كه برخي در اصفهان و اغلب در تهران قرار داشتند و در بخش ششم تفصيلي ذكر گرديد و داهيه ي موصوفه در بخش مذكور كه با بازماندگان برادران از عراق عودت به وطن نموده بزيستند و بالاخره تقريباً در سال 1322به تهران رفته اقامت گرفتند و پس از چندي درگذشت و از بابيان جديد الشهره ميرزا نصرالله بهشتي ملك المتكلمين واعظ، كه چندي با بهائيان محترم اصفهان نيز جوشيده و عاقبت ناطق انقلابي مشروطيت بوده و كشته گشت و شرحي از او و سيد جمال واعظ و ناطق انقلابي مقتول ديگر در بخش سابق ذكر شد. و از مشاهير اعداي اين امر در اصفهان، شيخ محمد تقي ابن الذئب كه سابق احوالش را در بخش ششم آورديم...»33
اعتضاد السلطنه هم نوشته كه يحيي نوري(صبح ازل)در 1330هـ.ق در فاماگوستا در 82سالگي مرد و جانشين تعيين نكرد و فقط در تهران ابتدا حاج ميرزا هادي دولت آبادي و بعد حاج ميرزا يحيي دولت آبادي وضع رياست مانندي داشتند.34
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
29 . ر-ك: يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج1، تهران، عطار و فردوس، 1371، ص ص28-23و39و87و249و324و349-341.
30 . ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، تهران، اميركبير، 1379، ص558.
31 . ر-ك: همان، ص282.
32 . ر-ك: مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران (قرن12تا14)، تلخيص ذبيح الله علي زاده اشكوري، تهران، فردوس، 1384، ص1058.حسينعلي نوري هم در اواخر لوح ابن الذئب،سفر وي به قبرس را تأييد كرده و از او خواسته سفري هم به عكّا بكند.
33 . ابوالفضل گلپايگاني، تاريخ ظهور الحق، جلد8- قسمت اول، ص170.
34 . ر-ك: اعتضاد السلطنه، فتنه ي باب، ص ص227-228.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14