(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 18 مهر 1390- شماره 20044

قصه پرغصه تدريس سينما در ايران
به بهانه فيلم «آخرت» به كارگرداني كلينت ايستوود
روايت ماديگرايانه از تجربه مرگ
جهانگير الماسي و سال هاي رنج و سرمستي
نگاهي به فيلم «زندگي با چشمان بسته»
اثر رسول صدر عاملي



قصه پرغصه تدريس سينما در ايران

آرش فهيم
آغاز سال تحصيلي و حضور دوباره دانش آموزان و دانشجويان در مراكز آموزشي، با سر گرفتن دوباره دغدغه كيفيت و شيوه تدريس و تحصيل همراه است. اين دغدغه مقدماتي چون خريد لوازم و ابزار آموزشي مناسب تا محتواي تحصيل كه به كتاب ها و جزوات و روش آموزش و همچنين عواقب پس از آن كه همان اشتغال و بازدهي آموزش است را در برمي گيرد. اين مسائل بر همه عرصه هاي آموزشي كشور ما سايه افكنده، اما در حوزه تدريس هنر و به خصوص آموزش سينما، وضعيتي نزديك به فاجعه را شاهد هستيم. بدون شك ريشه بسياري از مشكلات موجود در سينما را بايد در همين هنرستان ها و دانشگاه ها و دانشكده ها جست وجو كرد. جداي از كيفيت نازل و گاه ده ها سال عقب تر از زمانه تدريس هنر هفتم در مراكز آموزشي كشور، اكثر كتاب ها و جزوه هايي هم كه در اختيار هنرجويان و هنرآموزان قرار مي گيرد نيز دچار مصائب و لغزش هاي محتوايي فراواني هستند. گويا هيچ گونه نظارتي بر مطالب و اشارات اين كتاب ها نيست. آنچه در بسياري از مكتوبات آموزشي سينما گنجانده شده، گواه نوعي غفلت و سهل انگاري از سوي مسئولان مربوطه است كه چنانچه ترميم و جبران نشود، مشكلات سينماي ما همچنان ادامه پيدا خواهد كرد.
چندي پيش به طور اتفاقي جزوه سينمايي يكي از هنرستان هاي تهران را ورق مي زدم. جزوه اي كه به همت دبير محترم همان درس تدوين و نگارش يافته بود. در اين جزوه، توضيحات و تفاسير مفصل و بلندبالا و گاه اغراق شده اي درباره اتفاقاتي كه قبل از انقلاب در سينما رخ داده بود نوشته شده است. به سينماي پس از انقلاب كه رسيدم، خنده اي تلخ و غمبار بر چهره ام نشست. نويسنده جزوه، وقايع 30 ساله سينماي پس از انقلاب را در يك پاراگراف بسيار مختصر اين گونه توضيح داده بود كه در اين دوره بسياري از سينماگران برجسته ايران مجبور به ترك وطن يا دست كشيدن از فعاليت شدند و برخي ديگر با محدوديت هاي فراواني به كار خود ادامه دادند و البته ژانر جنگي هم به وجود آمد! (نقل به مضمون) اين مطلب درباره وضعيت سينماي پس از انقلاب، مربوط به يك شبكه ماهواره اي يا سايت اينترنتي معاند با نظام جمهوري اسلامي نيست، بلكه جزوه رسمي آموزش سينما در يكي از دبيرستان هاي هنري آموزش و پرورش است. جزوه اي كه قرار است هنرمند انقلابي و متعهد و مسلماني تربيت كند و هنر هفتم را در اين كشور اعتلا ببخشد. اين تنها يك نمونه اتفاقي است و با مرور ساير منابع تحصيل سينما در نظام آموزشي ايران، همين وضعيت قابل مشاهده است. اين جمله عينا از روي يكي از منابع كنكور كارشناسي ارشد رشته هنر كه هم اكنون در دست داوطلبان اين رشته است نقل مي شود: «ميرزا ابراهيم صحاف باشي مردي متجدد و مبتكر و آزادي خواه و نخستين بهره بردار سينما در ايران بود.» حال آنكه صحاف باشي يكي از دست اندركاران سلطنت قاجار و يك فراماسونر شاخص و برجسته بود. به طوري كه به نوشته كتاب «تاريخ بيداري ايرانيان» اثر ناظم الاسلام كرماني، ميزا ابراهيم خان صحاف باشي از اعضاي انجمن مخفي دوم در عصر مشروطه بود. انجمني كه اهداف فراماسونري را براي اسلام زدايي در ايران دنبال مي كرد.
جالب اين است كه در يكي ديگر از منابع كنكور كارشناسي ارشد رشته هنر، اسامي فيلمسازان نسل انقلاب حذف شده و از ميان آن ها تنها از «محسن مخملباف» به عنوان چهره اي مهم و با فيلم هايي تأثيرگذار ياد شده است! اين گونه كتاب ها حتي براي تحريف واقعيات مقدسات جعلي خودشان را نيز زير پا گذاشته اند. مثلا در آن ها از اسكار به عنوان يك مراسم و جايزه بزرگ نام برده شده، اما هيچ اشاره اي به ورود فيلم «بچه هاي آسمان» به اين رقابت نشده است. احتمالا دليل اين ناديده انگاري انتساب سازنده اين فيلم به انقلاب اسلامي است.
كساني كه از واقعيت ها آگاه هستند با خواندن و مشاهده اين مطالب در كتاب ها و جزوه هاي آموزشي سينما يكه مي خورند و دچار شگفتي مي شوند. اما بسياري از نوجوانان و جوانان كه نسبت به واقعيات آشنايي ندارند، نوشته هاي اين كتاب ها حقيقت مسلم فرض مي شود. با اين اوصاف، فرايند پرورش فيلمساز برخوردار از تعهد و تخصص توأم به دشواري صورت مي گيرد و انفصال هنر هفتم با مردم و فرهنگ بومي و انقلاب اسلامي كشورمان يك اتفاق طبيعي محسوب مي شود.
ايجاد تحول در آموزش سينما، توقعي آرماني و بلندمدت است. اما اي كاش مسئولان آموزشي كشورمان، حداقل فكري به حال اين كتاب ها و جزوه ها و منابع مي كردند. قطعا يكي از ابتدايي و بديهي و ضروري ترين موضوع هايي كه بايد در برنامه بومي سازي علوم انساني در نظر گرفته شود، تجديدنظر و بازآفريني اين گونه آثار است.

 



به بهانه فيلم «آخرت» به كارگرداني كلينت ايستوود
روايت ماديگرايانه از تجربه مرگ

عليرضا پورصباغ
فيلم «آخرت» را وسترن ساز معروف آمريكايي- دهه شصت و هفتاد- كلينت ايستوود ساخته و ساختار آن روايتي اپيزوديك است كه اجماع داستاني آن با يك روايت متقاطع صورت گرفته. درباره فيلم «آخرت» تنها تفسيري كه به طور مختصر مي توان داشت معناگرايي بي معنا است! در اپيزود نخست اين فيلم جورج 33 ساله (مت ديمون) را مي بينيم كه مي تواند بين افراد با عزيزان از دست رفته آنان در عالم ديگر ارتباط برقرار كند. به اين ترتيب جورج مدتي از طريق ارواح تزريق مي كند اما به يكباره به دليل آگاه شدن از حقايق سياه زندگي مراجعه كنندگان از اين كار دست مي كشد و در كارخانه اي صنعتي مشغول به كار مي شود. با اين حال به دليل داشتن اين ويژگي نمي تواند با كسي رابطه صميمانه اي داشته باشد و يا حتي ازدواج كند. روايت دوم مربوط به خبرنگاري به نام ماري است كه پس از سفري تفريحي به شرق آسيا همراه با همسرش در يك سونامي ناگهاني لحظاتي از دنياي زندگان به جهان مردگان پاي مي نهد و همين موضوع به دغدغه او بدل مي شود. ماري شغل خبرنگاري را رها مي كند و كتابي درباره اين موضوع مي نويسد. روايت سوم مربوط به برادران دوقلويي بنام ماركوس و جيسون است كه با مادر الكلي خود زندگي مي كنند مادر تلاشش را به كار مي برد كه اعتيادش را كنار بگذارد تا فرزندانش را اداره رفاه خدمات اجتماعي از او نگيرد. زماني كه جيسون در راه بازگشت از خريد، قرص هاي ترك اعتياد ناگهان تصادف مي كند و از دنيا مي رود ماركوس- برادر دوقلويش- در سراسر فيلم در فراق او زندگي مي كند تا اينكه جورج از آمريكا براي يك سفر تفريحي به لندن مي آيد و در جلسه رونمايي كتاب ماري با او آشنا و به وي علاقه مند مي شود از طرفي ماركوس جورج را وادار مي كند تا خبري از برادر متوفي اش به او بدهد. بدين ترتيب در سه قاره متفاوت اتفاق هايي رخ مي دهد كه اين كل جهاني را در لندن گردهم مي آورد.
مرگ، آخرت و قيامت به عنوان يك كل مشترك در كتب اديان ابراهيمي تقريباً تعريف و شكل يكساني دارد و با استناد به آنچه در كتاب اديان ابراهيمي نقل گرديده مرگ به هيچ روي پايان و نيستي تعريف نشده است. باتوجه به رشد جوامع صنعتي، ديدگاه هاي علمي سعي در توجيه اين پديده دارد و كشف جهان باقي دستمايه اي است براي هنرمندان، دانشمندان و حتي فلاسفه.
امروز در اروپا و آمريكا مرگ تعاريف متعدد و متفاوتي در طريقت ها و شريعت هاي مختلف دارد و با ميزان رشد علم، بشر براي هر پديده اي كه در دايره بسته و محدود علم نمي گنجد سعي مي كند توجيه علمي بيابد. امروز مرگ و آخرت در غرب به عنوان ناشناخته ترين و دلهره آورترين واقعه زندگي بشر تعريف مي شود. «آخرت» آخرين ساخته كلينت ايستوود از چند منظر متفاوت علمي به اين مقوله مي پردازد و درام فيلم مبتني است بر نظريه دانشمنداني كه در چند وقت اخير به روي اين مقوله تحقيق نموده اند . در اين حدوداً 20 ساله گذشته در مطبوعات آمريكايي موضوعات و تحقيقاتي در اين رابطه صورت گرفته است كه لايه اول و دوم فيلم براساس اين تحقيقات نوشته و به فيلم برگردانده شده است. اما يك نكته را بايد يادآور شوم كه فيلم كلينت ايستوود به هيچ وجه فيلمي درباره مرگ نيست، بلكه كليت اثر چند تجربه علمي را در مورد تجربه نزديك به مرگ يا به نوعي بازگشت از مرگ به صورتي دراماتيك مورد بررسي قرار مي دهد .
آخرت فيلمي سه اپيزودي است كه در همان چند دقيقه ابتدايي آن با يك ماجرا و رويداد دراماتيك مواجهيم. ماري (سيسيل دو فرانس) خبرنگار و مجري تلويزيوني- فرانسوي- با همسرش به يكي از كشورهاي آسياي شرقي براي گذراندن تعطيلات آمده است. وي براي خريد از خانه خارج مي شود و در اين لحظه سونامي مرگباري اين جزيره را فرا مي گيرد. ماري براي لحظاتي زير آب مي ماند و مرگ را تجربه مي كند. اما به زندگي باز مي گردد. بخش مهمي از اين فيلم شبه اپيزوديك به دغدغه ماري براي كشف جهان باقي و تجربه نزديك به مرگ صرف مي شود و تا انتهاي فيلم ماري آن قدر اين موضوع برايش اهميت مي يابد كه شغلش را رها مي كند و به دنبال كشف ندانسته ها مي رود و كتابي نيز در اين مورد مي نويسد. اتفاقي كه براي ماري مي افتد در زبان انگليسي و اصطلاح علوم روحي به Near Death Experiences مشهور است كه به اختصار NDE ناميده مي شود. آنچه در ادامه اين يادداشت خواهد آمد درباره همين تجربه نزديك به مرگ است تا روشن شود كه امروز سينماي غرب نسبت به هر پديده مكشوفه اي كه در محافل علمي در مورد آن بحث مي شود به عنوان يك پديده مدرن واكنش نشان مي دهد و مبحث محل منازعه و مناقشه با مديوم سينما به محافل عمومي تر راه پيدا مي كند.
توضيح مبسوط اين نوشتار از اين منظر است كه بدانيم آنچه محتواي اين فيلم را دربرمي گيرد با چه رويكردي صورت پذيرفته است. چه اينكه گاهي تحقيقات علمي منجر به كشف خرافه هايي در جهان تجربه گراي غرب مي شود.
تجربه نزديك به مرگ (NDE)
موضوع تجربه نزديك به مرگ در كتاب تبتي «مردگان» در قرن هشتم پس از ميلاد مفصل پرداخته شد. البته اين كتاب تحت تاثير كتاب مردگان مصري كه مربوط به دو هزار و پانصد سال پيش از ميلاد است با سبك و سياق و اطلاعات آميخته تري با خرافه به نگارش درآمد. در كتاب جمهوري افلاطون نيز سربازي يوناني با نام «ار» با جزئيات خاصي توضيح مي دهد كه چگونه چند ثانيه قبل از سوزانده شدن زنده از راهروي مرگ باز مي گردد و تمامي اين اطلاعات دستمايه اي شده كه در قرن گذشته تجربه نزديك به مرگ محور مباحث علمي، ساخت فيلم سينمايي، به نگارش درآمدن چندين كتاب و ساخت هزار ساعت مستند حول اين رويداد خرافي شود.
يكي از مباحثي كه همواره ذهن انسان را بخود مشغول نموده اطلاع از وضعيتي است كه روح به محض بروز مرگ تجربه مي نمايد (يعني آنچه براي ماري در فيلم اتفاق افتاد) مبحثي كه در دهه نود ميلادي محافل علمي و ديني را به خود مشغول كرده بود و كتاب هاي فراواني در اين باره به نگارش درآمد و فيلم هاي مستند بسياري در مورد آن ساخته شد. لازم به ذكر است كه جز عده اي قليل كه از تجربه هاي مشتركي سخن مي گفتند دانشمنداني، كماكان در پي توجيه اين رويدادها بودند. تجربه نزديك به مرگ چيست؟ مرگ لحظه به لحظه، حالات روح پس از مرگ و جدايي از كالبد فيزيكي در مرگ موقت يا تجربه نزديك به مرگ اطلاق مي شود و همان طور كه پيش از اين توضيح داده شد (Near Death Experiences) به اختصار NDE خوانده مي شود. اين تجربه( كه در دهه 90 ميلادي كه به اعتقاد نگارنده دهه پژوهش درباره مرگ بود) بررسي شد و سينما نيز از سير شبه علمي آن غافل نماند. شايد نخستين فيلم مهمي كه براساس اين توهمات علمي ساخته شد سنجاقك (Dragonfly) محصول 2002 به كارگرداني تام شادياك بود كه تاكنون شش بار از رسانه ملي پخش شده است. و مستندهايي كه شبكه هاي اي بي سي، اچ بي اي، فاكس و بي بي سي درباره اين تجربه ساختند. طوري كه به نظر آيد كه صدها هزار نفر آن را تجربه نموده اند و هزاران گزارش از اين مشاهدات ساخته و به نگارش درآمده است.
طبق گزارشهاي علمي مكتوب بيش از 80 درصد از افراد در طول اين مدت شاهد مرگ خود و تجربيات ماورائي گرديده اند كه اين مشاهدات بدقت ثبت شده و نتايج تحقيقات اين گزارشها با اشكال مختلفي در فيلم هاي هاليوودي ساخته مي شود. البته حتما بايد اين نكته را در ذهن داشته باشيم كه دانشمندان غربي تجربه مرگ موقت را با مرگ مغزي همسان نمي دانند و بارها در مجلات علمي اعلام نموده اند كه اين دو مقوله هيچ ارتباطي با يكديگر ندارند.
روح پس از مرگ و جدائي از كالبد
يافته هاي علمي دانشمندان غربي در مورد تجربه نزديك به مرگ منطبق با همان چيزي است كه در قصه ماري اتفاق مي افتد، از اين حيث پيتر مورگان و ايستوود به طور خلاقانه اين لحظات را ثبت نموده اند تا بيننده تلقي علمي مدنظر را كه سال ها درباره اش بحث و جدل شده را با همان مقياس و اشكال در فيلم «آخرت» مشاهده نمايد. در اين نوع يافته ها آمده است كه در لحظات نخستين تجربه نزديك به مرگ فرد چنين چيزهايي را حس مي كند: 1-احساس سبكي و آرامش و توقف كامل دردي كه احتمالا در اثر بيماري و يا بروز سانحه وجود داشته به اضافه احساس شناور بودن در فضا و سپس مشاهده اتاقي كه كالبد در آن قرار دارد (دقيقا زماني كه اين تجربه براي ماري در حال اتفاق است، در برش هاي كوتاه فيلم مي بينيم كه زن تمايلي به نجات ندارد و در زير آب در اين آرامش ابتدايي غرق مي شود) 2-مشاهده تونلي تاريك و پرصدا و جذب شدن به درون آن(شايد درباره اين تونل يك تصوير كلي ديده مي شود و مثل فيلم هاي تخيلي همچون «روياهايي كه مي آيند» (وينست وارد) اين تونل دقيقا نشان داده نمي شود
3-در حين حضور در تونل، مشاهده اقوام و دوستاني كه قبلا فوت نموده اند و نيز ماهيت هائي با رفتار توام با ملايمت كه همگي ضمن خوش آمد گويي وي را به آرامش دعوت مي نمايند. 4-پس از گذشت زماني معين در درون تونل نوري در انتهاي آن مشاهده مي شود و هنگام رسيدن به منبع آن نور نيروئي سرشار از عشق و محبت را دريافت و احساس آرامش و امنيتي دو چندان خواهند نمود. 5-فرد در اين مرحله قادر به رؤيت دوران حيات خويش درجهان مادي مي شود. تمامي رفتار و اعمال آنها بار ديگر عيان مي گردند. اما اين موضوع به تنهائي انجام گرفته و نمي توان درباره آن قضاوت كرد. شايد براي اطلاع از چراها و دلايلي كه همواره در ذهن فرد جاي داشته. 6-در اين مرحله به منطقه اي همچون مرز ميان دوجهان مي رسند كه عبور از آن برايشان ممكن نيست. در اين نقطه اصوات بسيار دل انگيز و آموزه هائي والا را درك و فراخواهند گرفت. برخي از افراد با وجود يادآوري حضور در آن نقطه از بياد آوردن مشاهدات و آن چيزهائي كه فرا گرفته اند عاجز مي باشند.
7-به برخي از اين افراد اين اختيار داده مي شود كه يا در همان جا باقي مانده و يا به جهان مادي بازگردند. اين در حالي است كه گروهي ديگر بنا بر اينكه هنوز زمان مرگ ايشان فرا نرسيده مجبور به بازگشت به كالبد فيزيكي خويش مي گردند. 8-احساس نااميدي و رنج فراوان به خاطر بازگشت اجباري به كالبد فيزيكي؛ اين ناراحتي در برخي از افراد تا اندازه اي بوده كه پس از بازگشت دچار افسردگي شديد شده اند (دقيقا مثل حس زندگي در خلاء ماري كه با خود يدك مي كشد و يا احساس دائمي افسردگي جورج كه دائما با اوست و رهايش نمي كند) 9-اين افراد پس از گذراندن چنين تجربه اي وارد فاز متفاوتي از زندگي شده و از هرگونه گرايشهايي مادي خود را دور نگاه مي دارند. به راحتي و بدون ذره اي نگراني از مرگ سخن گفته و به راهنمايي اطرافيان خويش مي پردازند. تجربه هاي فوق درباره افرادي است كه زندگي عاري از جنايت، دشمني، طمع، كينه و... داشته اند و مطمئنا اين تجربه اي يكسان براي همه ما نخواهد بود. اما به چند دليل تفكر دراماتيك حاكم بر فيلم «آخرت» براساس توجيهات علمي ساخته شده را رد خواهيم كرد. اين نگاه روياپردازانه درباره تجربه نزديك به مرگ با اظهارنظرهاي بعدي همين دانشمندان در تضاد است. آنان سعي نمودند تا در ابتدا چنين تجربه اي را با فيلم هاي سينمايي، مستند و كتاب تثبيت كنند، سپس جنبه هاي علمي بدان بيافزايند. در همين وانفسا بود كه تحقيقات تازه يك پژوهشگر ايرلندي به مطبوعات آمريكايي راه يافت. طبق اين تحقيق تازه، نوشته شده بود كه تجربه نزديك به مرگ و يا همان مرگ موقت اكثرا براي بيماران سكته قلبي اتفاق مي افتد. دانشمندان متوجه شده اند كه اين حالت عبور از تونل مرگ و رسيدن به يك نور خيره كننده و حالت نشاط در افراد باتجربه مرگ موقت مربوط به بالا رفتن ميزان دي اكسيدكربن در خون اين افراد است. دقت داشته باشيد كه كاراكتر ماري در سرتاسر فيلم در پي به دست آوردن نتيجه از طريق يك تحقيق علمي است. وي قبل از اين تجربه فردي كاملا لائيك بوده، ضمن اينكه در كل ماجراهايي كه مربوط به ماري مي شود هيچ گاه نمي بينيم كه وي درباره مرگ و اعتقاد به يزدان، سخني بر زبان جاري سازد و تا پايان بر عقيده اش استوار مي ماند. آنچه به عنوان از شخصيت ماري ترسيم مي شود نمادي كاملا علمي براساس تحقيقاتي است كه در سطرهاي قبل بدان پرداخته شد. اين مقدمه فقط براي آن بود كه بدانيم شخصيت ماري و ديدگاه هاي او نسبت به يك رويداد ماورايي كاملا ماترياليستي است. نمونه بارزي كه در فيلم روشن است و پيام را با صراحت لهجه به بيننده منتقل مي كند به بخشي از فيلم باز مي گردد كه ماري براي تحقيق به بيمارستاني رفته و با دكتري ملاقات مي كند و دكتر در برابر پرسش هاي گوناگون ماري تنها يك پاسخ مي دهد: هيچ اعتقادي به غيب و پديده هاي ماورايي ندارد! در آيه سوم سوره بقره ويژگي هاي مومن بدين ترتيب برشمرده مي شود: الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلاه و مما رزقناهم ينفقون (آنان كه به غيب ايمان مي آورند و نماز را برپا مي دارند و از آنچه به ايشان روزي داده ايم انفاق مي كنند.) از منظر قرآن ايمان به غيب در درجه نخست اهميت قرار دارد و در ميان سه ويژگي مطروحه- ايمان به غيب، برپا داشتن نماز و انفاق كردن- تقدم از آن «ايمان به غيب» است.
اين در حالي است كه سعي دانشمندان در قرن جديد بر اين بود تا «تجربه نزديك به مرگ» را كه بر اساس چارچوب هاي نظري بنا نهاده بودند، اين بار براساس چهارچوب هاي مفهومي آن را به صورتي ماترياليستي تبيين نمايند و جنبه خرافي- ماورايي براساس چهارچوب هاي نظري بنيان نهند. پديده هايي همچون مرگ ناديدني است و در دايره درك آدمي نمي گنجد و تلاش ذهن گراها و تجربه گراها براساس مشاهدات و يافتن اين نمونه هاي جعلي راه به جايي نخواهد برد. تجربه گراها در قالب تئوري هاي علمي سعي مي كنند وروديه جهان پس از مرگ را به فضايي ماترياليستي تشبيه و تئوري جهان موازي و حتي تناسخ را به دنباله اين ماجراجويي علمي بيافزايند. آنچه ماورا مي خوانيمش خارج از دايره درك بشر است و نمي توان آن را با پديده هاي علمي توجيه نمود.
اپيزود دوم: دوران پس از تجربه نزديك به مرگ
اما در اپيزود دوم كل روايت حول كاراكتر جورج است كسي كه حالت نزديك به مرگ را در دوران كودكي تجربه كرده است و در حال حاضر مي تواند با دنياي مردگان ارتباط برقرار كند. سال ها پيش مقاله اي در نشريه «سايكولوژيك تودي» آمده بود كه اغلب افرادي كه مدعي تجربه نزديك به مرگ هستند بعد از اين تجربه، مدعي موهبت هايي نظير مشاهده ارواح و شنيدن اصوات روحي مي شوند. شخصيت جورج بر اين اساس طراحي شده است؛ كسي كه با عالم ارواح ارتزاق مي كند و افراد متعددي به او مراجعه مي كنند. شايد بد هم نباشد اشاره شود كه در آمريكا جن گيري، ارتباط با عالم مردگان، احضار روح، رمالي و كارهايي از اين دست يكي از پردرآمدترين مشاغل است و مردم به اين مشاغل اعتقاد راسخ دارند. نمونه معروف و مشهورش نيز مراجعه نانسي ريگان همسر جورج بوش است كه به رمالان و كمك گرفتن از آنها براي تسهيل امور در امر سياست درمقاطع بسيار حساسي بهره جست.
در پايان فيلم جورج گرايش عاطفي به ماري پيدا مي كند و اين پيوند با توجه به نمادهايي كه از اين دو شخصيت تعريف مي كند در نوع خود جالب است. ماري نماد پست مدرنيسم است كه به عنوان يك خبرنگار تلويزيوني و صاحب كتاب هاي پرفروش مي توان چنين تلقي از شخصيت وي داشت. اما جورج كارگر ساده و وامانده از جامعه كه ركود اقتصادي هم سبب برهم ريختن توزان زندگي او شده نمادي از آدم خرافه گرايي محسوب مي شود. به ناگهان اين دو به يكديگر علاقه مند مي شوند و پيوندشان را بدين صورت مي توان تفسير كرد كه ماري نمادي از پست مدرنيسم است كه آمادگي رجوع به دوران ترنس مدرن را داراست. درعوض جورج نمادي از خرافه و جهل به نظر مي آيد و اين پيوند اين تفسير را بوجود مي آورد كه بشر در عصر ترنس مدرن به خرافه رجوع خواهد نمود.
درمقابل اين جبهه خرافه آميز بايست نگاهمان نسبت به ماورا بدور از باورهاي متعصبانه بوده و با اتكا به قرآن باشد: «ولاتلبسو الحق بالباطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون. حق را به باطل درنياميزيد حقيقت را با آنكه خود مي دانيد كتمان نكنيد.» (سوره بقره آيه24) و مي بايست به طور روزانه دانش معرفتي خويش را افزايش دهيم و پديده هاي غيرطبيعي به وقوع پيوسته را با همين نگاه، هدف تحقيق و مطالعه قرار دهيم تا به خرافه هايي كه امروز از جانب غرب و از جمله هاليوود به سرزمين هاي گوناگون سرازير است دچار نشويم. موضوع «مرگ و تجارت پس از وقوع مرگ» بدون شك مهم ترين عامل گرايش توليدكنندگان هاليوودي به مبحث ماوراء است. علت نيز مشخص است؛ مرگ در حقيقت يكي از دو ركن اصلي در كشف معماي خلقت بشر محسوب مي شود. يعني بدون كاوش در راز خلقت نمي توان به يك دوره از چرخه حيات كه آن را «مرگ» ناميده اند و متأسفانه به اشتباه در رديف و كنار كلماتي چون پايان و خاتمه قرارگرفته اشاره نمود. مرگ حقيقتي غيرقابل پيشگيري اما تولدي دوباره است و آدمي پس از وقوع مرگ به دوره جديد وارد و تجربيات كاملا متفاوتي در پيش روخواهدداشت. اما پيامدهاي اين كشف عظيم هم قطعا باعث شگفتي انسان خواهد گرديد.
سبك زندگي
يك نكته اي را كه به اميد خداوند در ساير يادداشت هاي سينمايي بدان خواهم پرداخت سبك زندگي است. و زياد هم حاشيه نخواهم رفت. اگر به زندگي جورج دقت كنيد متوجه مي شويد جورج براي رفع تنهايي خويش به دنبال يك شريك مي گردد و خواهان ازدواج نيست. اين شكل نخست زندگي در غرب است كه مردان و زنان با يكديگر با ساختاري زناشويي زندگي مي كنند اما زن وشوهر نيستند و زمينه زنازادگي كه در دهه نود ميلادي آنچنان گسترده نبود درحال حاضر بدل به يك فرهنگ شده است. يك سري به سريال عصر ترنس مدرن غربي ها بزنيد تا متوجه شويد قصه از چه قرار است. 09 درصد كاراكترهاي اين سريال زنازاده و اغلب نمي دانند پدر و يا مادرشان كيست. در قصه ماري نيز متوجه خواهيدشد كه رابطه زناشويي در غرب دوامي ندارد و تقريبا زندگي ماري نيز از همان فرمول جورج پيروي مي نمايد. درقصه جيسون و ماركوس- دوقلوي اين فيلم- ساختاري تك والديني بيشتر به چشم مي آيد. اگر سريال ناوارو را كمي به ياد آوريد يك پليس فرانسوي سالها درقصه هاي متعدد مي بينيم اما اين پليس هيچ گاه همسري ندارد و تنها با دخترش زندگي مي كند. اين مدل تك والديني درقصه ماركوس و جيسون بسيار برجسته است و مادر سرپرستي اين دو را برعهده دارد. مادر جيسون و ماركوس- نيز صلاحيت نگهداري اين دو را ندارد، در يادداشت هاي بعدي با جزئياتي كامل تر اين گسست اجتماعي را در فيلمها و سريال هاي غربي بيشتر تشريح خواهم نمود.
اما چون محور روايي هرسه قصه فيلم به گونه اي بود كه مي طلبيد، اين چند خط به موضوع و خط اصلي تحليل اين قصه يعني تجربه نزديك به مرگ افزوده شد.

 



جهانگير الماسي و سال هاي رنج و سرمستي

يكي از بازيگرهاي سينما و تلويزيون كشورمان كه با وجود كم كاري و گزيده كاري محبوبيت بالايي دارد «جهانگير الماسي» است. عكس او برخلاف بسياري ديگر از نقش آفرينان سينماي ما، در سردرهاي سينماها و تبليغات فيلم ها نيست، اما تصويرش به عنوان هنرمندي توانمند اما بي آلايش در ذهن همه هموطنانمان ثبت شده است. بازي هاي به ياد ماندني او در سريال هايي چون «گوهر كمال»، «هزار دستان»، «پس از باران»، «كوچك جنگلي» و... هنوز هم خاطره ساز است. وي با وجودي كه در بيش از 30فيلم سينمايي حضور موفقي داشته اما چند سال است كه ديگر فيلم بازي نمي كند.
جهانگير الماسي درباره علت اين غيبت به خبرنگار كيهان مي گويد: علت دقيق اين مسئله را نمي دانم. اين وضعيت محدود به امروز نمي شود و 10، 12سالي است كه گويا سينما با بنده قهر كرده است. دلايل آن هم سياسي است. به خاطر اينكه من و برخي از دوستان ديگر در انتخابات سال76 از رقيب آقاي خاتمي حمايت كرديم و از آن زمان تاكنون درحال دادن تاوان آن هستيم. جالب اين است كه آن دو رقيب امروز رفيق هستند، اما سينما هنوز هم با ما قهر است. وي درباره تازه ترين كار خود در عرصه هنري گفت حدود دو سال پيش يك فيلم براي شبكه اول سيما ساخته ام. فيلمي به نام «مادر لر».
الماسي درباره محتواي اين فيلم توضيح داد: فيلم پر از اميد و تبليغ مستقيم و غيرمستقيم كار، كوشش و اميد براي ساختن زندگي فردي و جمعي است. داستان فيلم، حول ارتباطات اجتماعي مردم يك روستا است و كاركرد سنت ها و اعتقادات و باورهاي مردم را نشان مي دهد. بنده اصلاً طرفدار سنت هستم. اولين كسي هم كه در سينما راجع به افرادي چون مجنون و هسه صحبت كرد بنده بودم. چون اين افراد هم به چشمه زلال سنت تعلق خاطر دارند. هرچه زمان مي گذرد متفكران غرب و شرق درباره سعادتي كه در پس سنت ها نهفته است حرف مي زنند. حتي اين رويكرد را هم امروز در بخشي از سينماي جهان مي بينيم. . وي ادامه داد: از اين موضع زندگي روزمره مردم روستايي از توابع شهرستان كه كمتر دستكاري شده و هويت اصيل و جمعي آن محفوظ مانده در اين فيلم به تصوير كشيده شده است. درعين حال به خاطر داشتن فراز و فرودهاي دراماتيك، جذابيت هاي يك فيلم بعدازظهر جمعه را دارد.
الماسي درباره علت عدم پخش فيلم «مادر لر» تصريح كرد: همه افرادي كه اين فيلم را ديده اند، بلااستثنا آن را پسنديده اند. مسئول سابق گروه فيلم و سريال شبكه يك وقتي آن را ديد بسيار خوشش آمد. ناظر كيفي اثر هم فقط با ديدن راش هاي فيلم تحت تأثير قرار گرفت. اما معلوم نيست كه چرا پس از گذشت دو سال هنوز هم پخش نشده است. متأسفانه علت را هم اعلام نمي كنند. به نظر مي رسد كه جناح بازي ها به تلويزيون كشيده شده است.
وي همچنين از دست داشتن يك طرح سينمايي باعنوان «رنج و سرمستي» خبر داد و گفت: دوستان با مطالعه فيلمنامه از اين اثر هم خوششان آمد. اما گفته اند كه ساخت آن بسيار هزينه بر است و به همين دليل اين فيلم هم هنوز به تصوير كشيده نشده است.
او درباره اين فيلم هم توضيح داد: «رنج و سرمستي» روايت مشتركي از جنگ رژيم بعث با ايران و جنگ آمريكا با عراق است. مضمون فيلم نيز راجع به صنايع پيشرفته كشورمان در عرصه هاي هوا و فضا است.
الماسي افزود: درحال حاضر مشغول بازنويسي فيلمنامه هستم، بلكه بتوان با هزينه كمتري آن را به نمايش درآورد. البته فكر نمي كنم با اين وضعيت بتوانم آنچه را در ذهن دارم بسازم. مردم كشور ما بر حسب عادتي كه با تماشاي آثار هاليوودي يافته اند، به تصاوير عظيم و پرجلوه علاقه مند هستند. اگر قرار باشد اين فيلم را در يك آپارتمان و با چند ديالوگ سرهم بندي اش كنيم، همان بهتر كه اصلاً ساخته نشود. اما من تمام تلاشم را مي كنم. الآن هم سه چهارم فيلمنامه را بازنويسي كرده ام تا ببينيم خدا چه مي خواهد.
الماسي بيان داشت: در فيلم «رنج و سرمستي» قرار است تلاش هاي مردم براي پيشرفت كشورمان در خلال جنگ به نمايش درآيد. محور اصلي فيلم هم خانواده اي از محروم ترين نقطه كشور است كه فرزندانش از نقش آفرينان بزرگ اين پيشرفت ها مي شوند.
اين هنرمند متعهد در پايان گفت: هدف اصلي اين فيلم به تصوير كشيدن اين سخن امام خميني(ره) است كه فرمودند دفاع مقدس هشت ساله يك بركت است.

 



نگاهي به فيلم «زندگي با چشمان بسته»
اثر رسول صدر عاملي

محمد قمي
چشم ها را بايد شست...
با ديدن فيلم اخير رسول صدرعاملي كارگردان خوش سابقه و ملودرام اجتماعي ساز سينماي ايران يعني «زندگي با چشمان بسته» اولين جمله اي كه به ذهن نگارنده خطور كرد همين قطعه از شعر با شعور و زيبا و ماندگار سهراب سپهري بود كه: «چشم ها را بايد شست...»
حقيقت آن است كه بسياري از كارگردان هاي سينماي ايران دچار مشكل «ديد» هستند. البته نه به معناي سخت افزاري و جسمي بلكه به معناي نرم افزاري و ذهني. همان ديد هنري كه از آن گفته و شنيده مي شود و يك هنرمند بيش وپيش از هر چيز ديگري با آن شناخته و تحسين مي شود يا مورد نقد و سرزنش قرار مي گيرد.
اينكه هنرمند از چه منظر و با چه ديدگاهي به يك واقعيت عيني مي نگرد و بعد آن را بر وجهي هنرمندانه در اثر هنريش انعكاس مي دهد مهم ترين مسئله در موضوع هنر متعهد و بخصوص هنر اجتماعي و خاصه سينماي اجتماعي است. چرا آدمي مثل صادق هدايت هرگز نتوانست زيبايي هاي سرشار و متنوع و اصيل زندگي را ببيند و يا بفهمد و در قلم و ريتم و شكل زندگي ادبيش انعكاس دهد و جاري سازد؟
و چرا آدم هاي به اصطلاح هنرمند ديگري هستند كه سعي مي كنند با تمام قدرت و به شدت و حدت فرياد بزنند كه جز تيرگي و تاريكي نمي بينند؟ آيا براستي مشكل از زندگي و هستي و آفرينش خداوندي است كه هيچ جايي براي زيبايي ها، هرچند كوچك و اندك باز نكرده يا ايراد از چشم هايي است كه نمي توانند يا نمي خواهند زيبايي ها را ببينند، پس مشت هايشان را پر از خاك مي كنند و به چهره خورشيد زندگي مي پاشند! شايد چاره اي جز آنچه سهراب گفته و خواسته نباشد و براستي هم كه «چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد...»
اما فيلم زندگي با چشمان بسته با تأثر و تأسف از همين وجه كتمان حقيقت و انكار زيبايي و اغفال و توجيه با مخاطب روبه رو مي شود و همچنان سقوط آزاد سينماي ايران را در همه عرصه ها با جلوه هايي متنوع و متعدد ادامه مي دهد و شايد يكي از نمونه هاي آخرش هم همين رسيدن كارگردان پرسابقه اي همچون رسول صدرعاملي باشد از فيلمي مثل «من ترانه 15ساله دارم» به معجوني همچون «زندگي با چشمان بسته».
مرور كارنامه پيشين صدرعاملي موجب ايجاد حسي اميدواركننده در انسان مي شود و البته ديدن فيلم آخر او اين اميد را تبديل به يأس و افسردگي خيره كننده اي مي كند. به راستي چه اتفاقي مي افتاد كه كارگردان فيلم هاي خوبي همچون «دختري با كفش هاي كتاني» و «من ترانه 15سال دارم» به اثر بد و ضعيفي همچون «زندگي با چشمان بسته» مي رسد؟
براي مخاطب جدي و آگاه سينماي ايران بسيار موقعيت تعجب آور و تلخي است كه با سقوط آزاد يك كارگردان خوش فكر و كاربلد كه در كارنامه اش آثار درخشان و قابل دفاعي داشته روبه رو شود.
فيلم «زندگي با چشمان بسته» در واقع به نوعي دور شدن و فاصله گرفتن جبري كارگردان از سنت هاي پيشين كارگردانيش محسوب مي شود. سنت هايي كه شايد مهمترين آنها داستان پردازي خوب و روايت گرم و گيرايي باشد كه در فيلم هاي خوب رسول صدرعاملي شاهدش هستيم فيلم هايي همچون «دختري با كفش هاي كتاني» و به ويژه اثر درخشان و استثنايي او يعني فيلم «من ترانه 15سال دارم.»
اما در «زندگي با چشمان بسته» با فضايي كه از قصه به آن معنا و با آن شكل و شمايل و مختصات دوري مي كند به نوعي به فضاي پست مدرن روي مي آورد، البته بي آنكه مدرنيزم را تجربه كرده باشد. فيلمي با فضايي كه ساخته نشده و كاراكترهايي كه به درستي براي مخاطب تعريف نمي شود علاوه بر اينكه فيلم از در آوردن درست ساير مؤلفه هايي روايي و بصري اش هم عاجز است و همه چيز را به شكلي فرماليته، دم دستي و سمبل شده برگزار مي كند. به خصوص اينكه شخصيت هاي داستان به هيچ وجه قدرت باورپذيري ندارند و مخاطب را با خود درگير نمي كنند.
فيلم «زندگي با چشمان بسته» دچار همان مشكلي است كه امثال و اركانش كه تعدادشان در سينماي ايران فراوان است بدان مبتلا هستند. فيلمي كه خيلي از موارد را مفروض مي گيرد و بنا را بر اين مي گذارد كه مخاطب از آنها آگاه است. بنابراين فيلم هيچ تلاشي براي جا انداختن بصري و داستاني آنها نمي كند و به همين دليل لحن و بيان فيلم الكن و غيرقابل دفاع است و نهايتا فضاي بصري اش آن گونه كه بايد و شايد فراهم نمي آيد و همه چيز سيكلي تلخ و غيرسينمايي به خود مي گيرد.
و اين نكته اي است كه كارگردان ما يا بدان واقف نبوده كه البته بعيد است و يا به شكلي خودسرانه از آن عبور كرده و ناديده اش گرفته كه در هر صورت كاري است غيرقابل دفاع كه ضربات و آسيب هاي جدي و غيرقابل جبراني به فيلم وارد آورده است. لطماتي كه نه با شعارهاي دهان پر كن قابل رفع كردن است و نه با عناوين مختلفي كه كارگردان به فيلمش وصله و پينه مي كند. حقيقت آن است كه فيلم خودش بايد از خودش دفاع كند و مخاطب صرفا با تصاويري كه بر روي پرده مي بيند روبه روست و نه با چيز ديگري؛ زيرا هر چيز ديگري خارج از اين هر چي كه باشد زائد و به عنوان تزيين و پيرايه و خارج از محدوده سينماست در حالي كه ما بناست با اثري سينمايي رو به رو باشيم و لاغير.
فيلم «زندگي با چشمان بسته» آخرين ساخته رسول صدر عاملي حقيقتاً يك نااميدي تمام عيار را براي علاقه مندان به اين كارگردان رقم زد. علاقه اي كه در طول چند دهه و با توليد تعدادي از بهترين و اجتماعي ترين ملودرام هاي خوش ساخت و زيبا و جذاب و متعهدانه سينماي ايران شكل گرفته بود.
كارنامه رسول صدر عاملي از «گلهاي داوودي» تا «من ترانه 15سال دارم» و حتي در فيلم ضعيف تري همچون «ديشب بابا تو ديدم آيدا» گويا و جوياي يك سينماي سالم و نجيب و دوست داشتني بوده است كه مي توان رد باريك و كمرنگي از آن را در «شب» و «هر شب تنهايي» هم جست، اما در مورد «زندگي باچشمان بسته» همه چيز متفاوت است و به نحو نااميدكننده و تكان دهنده اي عوض شده. ديگر نه از آن سلامت و تعهد اجتماعي نجيب و پاك و معصومانه خبري هست و نه حتي از آن ساختار خوب و منسجم و فيلمنامه قابل دفاع و جذابيت هاي بصري ديگر. شايد چاره اي نباشد جز انتظار و اميد به آنكه كارگردان خوش سابقه سينماي اجتماعي ايران و ملودرام ساز خوش قريحه ما با فيلم بعديش به همان اصالت ها و ظرافت ها و زيبايي ها بازگردد. اميد!

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14