(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 20 مهر 1390- شماره 20046

مبادي فكري منحرفان
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
خصوصيت يك حكومت وابسته

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مبادي فكري منحرفان

فصل دوم- منابع فكري و مآخذ دعاوي، تعاليم و احكام مير علي محمّد باب و ميرزا حسينعلي بهاء و پيروانشان
مأخذ1-نخستين منبع فكري علي محمّد شيرازي موسوم به باب و اوّلين پيروان نسبتاً با سواد او، بي ترديد مكتب شيخيّه(مجموعه ي تعاليم شيخ احمد احسائي و سيّد كاظم رشتي)بود و اين سرچشمه اي است كه بيشتر اهل قلم در اين زمينه به آن اشاره يا تصريح كرده اند و در كتاب«بهائيان» اثر سيّدمحمّد باقرنجفي به طور مبسوط از آن بحث شده است. نفوذ اين تعاليم به قدري شديد بود كه علي محمّد شيرازي46 دو سال پس از آغاز ابراز وجود و فتنه ي خويش يعني در 1262 هـ.ق/1846 م. كتاب مختصري به عنوان صحيفه ي عدليّه نوشته است كه مملو از تعاليم شيخيّه و نيز انكاراتّهامات علماي شيعه عليه شيخ احمد احسائي و اقرار به حضرت مهدي(ع) و خاتميّت و غير قابل نسخ بودن شريعت اسلام و ناچيز بودن مقام و اثرات وجودي(شفاهي،كتبي و عملي) خود در برابر ادعيه و آثار اهل البيت عليهم السّلام است و حتّي علي رغم ادّعاي تلويحي بابيّت، تصريح به آن نكرده است.
همچنين وي در مراحل بعدي دعاوي خود،از مضامين برخي مصطلحات وآراي شيخ احمد احسائي استفاده كرده است. مثلاً خود را ظهور مشيّت الهي (حقيقت محمّديّه-ص- يا تعيّن اوّل يا ولايت مطلقه يا خلق اوّل و...) قلمداد وادّعا كرده كه امام علي(ع) و ساير ائمّه(ع) هم به ترتيب همين مقام را داشته اند واو در زمانش داراي اين مقام است! به علاوه، خودرا نقطه خوانده كه يكي ديگر از اسماء مشيّت نخستين(يا آدم اوّل كه غير از تعبير آدم ابوالبشر بوده و هردو بين بابيان و بهائيان مصطلح مي باشد!) است كه در آثار شيخ احمد آمده بود. نيز جانشين خود يحيي نوري را به عنوان« صبح ازل« ملقّب ساخته كه اسم و تعبير ديگري از همان مشيّت است كه خدا آن را به نفسه آفريده و اشياء را به واسطه ي آن خلق كرده است.47 پس او تا آخر عمر از تعاليم شيخ احمد احسائي الهام مي گرفت.
گذشته از اثرگذاري تعاليم وآموزه هاي مكتب شيخيّه بر باب و نخستين يارانش، آن ها مجبور به استفاده از آن تعاليم براي جذب شيعيان و به خصوص شيخي مسلكان بودند و از طرف ديگر نيز مجبور به مقابله با حملات تند بزرگان شيخيّه ي مخالف خود مانند كريم خان قاجار با استناد به تعاليم شيخ احمد و سيّد كاظم بودند.
مأخذ2- دومين سرچشمه ي فكري باب و بهاء و پيروانشان، صوفيّه بوده اند كه از زمان كريم خان زند از هندوستان به ايران آمده و فعّال شدند و علاوه بر اين،از كشمير هم مي آمدند و در سراسر ايران و احياناً عراق پراكنده بودند. آن ها عميقاً دشمن مجتهدان اصولي و علماي شيعه از صفويه به بعد بودند و متقابلاً گاهي تعقيب، زنداني،تنبيه يا كشته مي شدند.48
همان طور كه از نوشته هاي ژوبر(مأمور مخفي ماهر و باسواد ناپلئون بناپارت در ايران در سال 1806م. يعني تقريباً هم زمان با مرگ شيخ احمد احسائي و پيش از تولّد باب)بر مي آيد، صوفيان و دراويشي كه از كشمير يا هندوستان به ايران مي آمدند، نوعي اشخاص باسواد يا فلاسفه ي رهگذر بودند كه به طور آزاد نقل مكان كرده و به دليل اشتهار به حكمت(و يا شايد قصد حكّام براي رقيب تراشي در برابر علماي اصولي و تضعيف موقعيّت علماء؟)، به دلخواه و بدون قيد و شرط به خدمت بزرگان و رجال حكومتي مي رسيدند. برخي از آنها مدّعي بودند كه از علوم خفيّه و سحر و جادو برخوردارند. امّا در واقع،آن ها جاسوساني بودند كه در علوم لشكري و نظامي يا سياسي و يا حتّي امور خانوادگي افراد مهم،اطّلاعات جمع آوري و به جاهاي ديگر منتقل مي كردند. آنها با اينكه لباس هاي مندرس و پاره به تن داشتند،موفّق مي شدند به قصر امراء و شاهان راه يابند و كنارشان بنشينند و بخورند و راحت و آزاد سخن بگويند و بعضي هم كه اطّلاعات وسيعي داشتند، نفوذ خاصّي پيدا مي كردند.
همچنين اگوست بن تان، مأمور فرانسوي ديگر ناپلئون در ايران طيّ سال هاي 1807 تا 1809م. از دراويش چنين سخن گفته كه:من از اين گونه افراد بي حيا زياد ديده ام كه در جوامع خصوصي وزراء وارد شده و با استفاده از فرصت،جسته گريخته حتّي اسرار مملكت را استراق سمع مي كردند!49
علاوه بر اين، يكي از مراكز مهمّ تجاري كمپاني هند شرقي(متعلّق به انگليسي ها)بندر بوشهر بود كه هندو هاي قائل به وحدت وجود(همه خدايي) و احتمالاً سيكها به عنوان كاركنان شعبه ي آن كمپاني در آنجا مقيم يا در رفت و آمد بودند و پيداست كه علي محمّد شيرازي در مدّت پنج سال اقامت و تجارت و رياضت در آن شهر، با آن ها در تعامل فكري و تجاري بود و از آن ها اثر پذيرفت و احتمالاً تحت تأثير تصوّف هندويي به فكر تسخير شمس افتاد و زير آفتاب شديد آنجا به خورشيد خيره مي شد تا اين كه دچار اختلال دماغي(شخصيتي) گرديد و بعد به كربلا رفت و در مكتب سيّد كاظم رشتي راه يافت.
حسينعلي نوري نيز در مازندران و تهران مدّت ها با صوفيّه حشر و نشر داشت و بعد هم كه از ايران گريخت، مدّت ها با كشكول و هيأتي صوفيانه در ميان صوفيّه ي نقشبنديه در كردستان عراق مي زيست تا آن كه به طور ناشناس به بغداد رفت. نحوه ي دعاوي و توجيه مقام خويش در عالم وجود توسّط وي هم متأثر از نوعي همه خدايي و به تعبير درست تر( مسيحي مآبانه) تجسّد خدا در هيأت وي است! لذا احتمالاً وي با مسيحيان تهران و كردستان و بغداد نيز مرتبط بود.
مأخذ3- سوّمين منشأ دعاوي آن ها به خصوص حسينعلي نوري و پسرش عباس افندي،مسيحيّت است.مراكز اصلي مسيحيّت در ايران و عراق عبارتند ازتهران، آذربايجان،اصفهان،كردستان و بغداد. به گفته ي كنت دو سرسي سفير فرانسه در ايران(56-1255هـ.ق) در آذربايجان و به خصوص تبريز،تعداد زيادي مسيحي كاتوليك،پروتستان ،ارتدوكس ،كلداني و ارمني مي زيستند كه با هم رقيب بودند و مبلّغان مسيحي فرانسوي،انگليسي و آمريكايي در آنجا مشغول به كار ترويج مسيحيّت بودند. علاوه بر اين، تعدادي اتباع روسي،آلماني و انگليسي مسيحي شاغل به نانوايي و بنّايي و غيره نيز مقيم تبريز بودند50.حتّي حاج ميرزا آقاسي مرشد و صدر اعظم صوفي محمد شاه قاجار نيز اهل ايروان مركز ارمنستان بود.ضمناً از تأثير تبليغات مبشّر مسيحي مشهور،هنري مارتين،در شيراز هم نبايد غافل شد.
همچنين كلداني ها و آشوري هاي مسيحي در كردستان عراق حضور قابل توجّهي داشته اند.پيداست كه گريز از علماي اصولي و دشمني با آنها، افراد را به سوي رقبا و دشمنان آن ها از جمله صوفيان و مسيحيان و يهوديان سوق مي دهد.
گذشته از اين كه حسينعلي نوري خود را ظهور خدا و به تعبير ديگر تجسّد حق تعالي مي دانست، از آن مهم تر اين كه با نوعي تلقي مسيحي، خود را«أب» و عيسي بن مريم(ع) را«ابن» و خود را از آن حضرت برتر يا تناسخ يافته ي آن حضرت قلمداد مي نمود. به قول اشراق خاوري:«از جمله مي فرمايند:قد ظهرت الكلمه الّتي سرّهاالابن انّها قد نزلت علي هيكل الانسان في هذا الزّمان.تبارك الرّبّ الّذي هو الأب قد أتي بمجده الأعظم بين الامم... قد أتي الأب و كمل ما وعدتم به... قدأتي الأب والبن في الواد المقدّس(يعني در فلسطين اشغالي، شهر عكا محلّ اقامت وي)... ينادي با علي النّداء قد أتي الوهّاب راكباً علي السّحاب...51!» دعاوي شبه مسيحي باب هم در مدّت حضورش در آذربايجان(66-1264هـ.ق) ابراز شد.
مأخذ4- چهارمين منشأ فكري و مأخذ دعاوي آن ها،تحوّلات و ايدئولوژي ها و افكار اروپايي از انقلاب فرانسه به بعد است كه ناقل آن يا ايرانياني بودند كه به عنوان محصّل يا ديپلمات در زمان وليعهدي عباس ميرزا پسر فتحعلي شاه و سپس در زمان پادشاهي محمّد شاه قاجار و ناصرالدّين شاه به اروپا اعزام گرديدند؛ و يا ديپلمات ها و مستشرقان و مسافراني بودند كه از اروپا خصوصاً انگلستان و فرانسه به ايران و عراق مي آمدند يا مدّتي در ايران و عراق مقيم بودند؛ و يا كتب و مطبوعات و نامه ها و اخبار شفاهي بودند كه به دليل ماهيت اروپايي-آسيايي كشور عثماني در قلمرو آن كشور از جمله در عراق(محلّ پيدايش و مركز استقرار شيخيّه)منتشر مي شدند و از اين لحاظ،علماي مقيم نجف و كربلا از تحوّلات فكري و سياسي و اقتصادي اروپا زودتر و بيشتر از ساكنان ايران مطّلع مي شدند. (چنان كه قوي ترين تبيين و دفاع از مشروطيت در ميان علماي شيعي، از مراجع نجف ظاهر شد. زيرا طرح چنين حكومتي در اصل متعلق به اروپايي ها بود.)
¤مورد اول از تحولات مؤثر اروپا در افكار نخستين بابيان: يكي از اين موارد، باستان گرايي(باستان پرستي) است كه تحت تأثير دو عامل بود: اكتشافات باستان شناسان اروپايي كه در يونان و روم و مصر و ساير نقاط جهان صورت گرفت و همچنين پيدايش رنسانس درايتاليا و سپس در اروپاي غربي كه به معني نو زايش ميراث فرهنگي يونان و روم باستان بود.امّا به هر حال ايرانيان كم تر با ابعاد پيچيده ي رنسانس و ساير تحوّلات غرب آشنا يا درگير مي شدند و آنچه كه توسّط آنها به ايران مي آمد، نوعي بي هويتي و بي توجّهي به موقعيّت و واقعيّات آن روز ايران و گرايش به نفي كامل واقعيّات خويشتن و بازگشت محض به ايران باستان بود. كنت دوگوبينو(مقيم ايران در سال هاي58-1855 و 63-1861م.) از يكي از پنج نفري كه توسّط محمّد شاه قاجار بين سال هاي48-1845م. براي تحصيل به فرانسه رفته بودند به نام حسينقلي آقا(فرزند بهاء الدّين آقا) ياد كرده كه پس از بازگشت از فرانسه در 1848م.(عصر انقلاب هاي متعدّد عمدتاً ناكام در زمينه هاي مختلف در اروپا) در عين هوش و حرارت فراوان، به دين اسلام شيعي علاقه اي نداشت و آن را مظهر سلطه ي اعراب بر ايران مي دانست و تمام عشق و علاقه اش معطوف به عقايد زردشتي شده و خواهان پالايش زبان فارسي از همه ي كلمات و اصطلاحات عربي بود و تنها آينده ي ممكن و راه نجات كشور ايران را در بازگشت كامل به دوره ي باستان(از جهت دين و فلسفه و زبان و غيره) مي دانست. اين طرز فكر سطحي و مبتذل و در عين حال طرفدار نظم و تخصّص گرايي و ترقّي، توسّط اغلب فرنگ رفته هاي آن عصر به ايران وارد مي شد و مضمون آن، استحاله ي شخصيّت و اضمحلال هويّت و ذات«ايرانيّت» بر اثر آشنايي سطحي با غرب و پيشرفت هايش و عقده هاي عقب ماندگي ايران بود كه از علائم انحطاط هر قومي است.52
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
46 .مرحوم تنكابني صاحب كتاب قصص العلماء از معاصرين و همدرس علي محمد شيرازي در محضر سيد كاظم رشتي بود و گواهي او دست اوّل است.وي چنين نوشته است:«فرقه ي ديگر از متابعان شيخ احمد،بابيه مي باشند و رئيس ايشان ميرعلي محمد شيرازي است و او دعوي بابيّت مي كرد و مي گفت كه من نائب خاص حضرت صاحب الزّمان(ع) مي باشم و او در نزد حاجي سيّد كاظم تلمذ مي نمود و در همان زمان كه مؤلّف كتاب در عتبات(كربلا)مشرّف بودم و چند وقتي به درس حاجي سيّد كاظم مي رفتم، مير علي محمد هم به درس او مي آمد و قلم و دواتي همراه داشت و هرچه سيّد كاظم مي گفت، از رطب و يابس، او در همان مجلس درس مي نوشت و ريش خودرا مي تراشيد و يا با مقراض از بيخ قطع مي كرد...(ميرزا محمدبن سليمان تنكابني،قصص العلماء،تهران،علميه ي اسلاميه،1364، ص59.)سبك و سياق آثار باب، پريشان گويي و مغلق نويسي است و ظاهراً آثار روان تر وي تقريرات درس سيدكاظم رشتي بود!
47 . ر-ك: الشيخ احمدبن زين الدّين الأحسائي،شرح الفوائد،ج1،بيروت،مؤسّسه الفكر الاوحد،1426هـ/2006م،ص ص97-93.
48 . ر-ك:دكتر عبدالهادي حائري، نخستين رويارويي ها ي انديشه گران ايران، تهران،امير كبير،1372،ص ص360-358.
49 . ر-ك: دكتر كريم مجتهدي،آشنايي ايرانيان با فلسفه هاي جديد غرب،تهران،پژوهشگاه فرهنگ و انديشه ي اسلامي و مؤسّسه ي مطالعات تاريخ معاصر ايران،1384،ص ص101-99.
50 . ر-ك: كنت دوسرسي،ايران در1839-1840،ترجمه ي دكتر احسان اشراقي،تهران،مركز نشر دانشگاهي،1362،ص ص101-97.
51 . اشراق خاوري،رحيق مختوم،ج1،ص ص142-141.
52 . ر-ك:دكتر كريم مجتهدي،همان،ص ص153-143.
پاورقي

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
خصوصيت يك حكومت وابسته

از لحاظ فساد اداري هم رو به تباهي بودند. در مديريّت ها،
صلاحيت ها را رعايت نمي كردند؛ وابستگي هاي به خودشان و دستورات سرويس هاي اطّلاعاتي و امنيتي بيگانه را ملاك قرار مي دادند و كساني را سر كار مي آوردند. ببينيد؛ حكومتي كه در رأس خودش رشوه مي گيرد، ثروت اندوزي مي كند، معامله قاچاق مي كند و به مردم خيانت مي كند، چگونه حكومتي است. اگر كسي بخواهد اينها را با دلايل و شواهدش بگويد، كتابها خواهد شد.
آنها وابسته بودند. وابستگي شان به خاطر اين بود كه از مردم به كلّي بريده بودند. براي حفظ حكومت خودشان، خود را ناچار مي دانستند كه به خارجي ها متّكي شوند. رضاخان را انگليسي ها سر كار آوردند، كه جزو تواريخ مشخص و مسلّم و روشن است. محمّدرضا را هم انگليسي ها تثبيت كردند. بعد از دوره حكومت دكتر مصدّق، كودتا را امريكايي ها به راه انداختند و البته از دست انگليسي ها ربودند و آنها خودشان تسلّط پيدا كردند. اينها در اغلب امور اين كشور، وابسته بودند. مستشاران امريكايي و دهها هزار امريكايي ديگر در مهم ترين مراكز نظامي، اطّلاعاتي، اقتصادي و سياسي اين كشور شغل هاي حسّاس و درآمدهاي گزاف داشتند و آنها در حقيقت كارها را انجام مي دادند و به آنها خط مي دادند. دستگاه اطّلاعاتي اين كشور را امريكايي ها و اسرائيلي ها به وجود آوردند. در سياست ها، تابع نظرات انگليسي ها و در اين اواخر، تابع نظرات امريكايي ها بودند. در زمينه منطقه اي و جهاني، حتّي در زمينه هاي اقتصادي ـ مثلاً قيمت نفت چقدر باشد، فروش نفت چگونه باشد، وضع شركتهاي خارجي در نفت ايران به چه كيفيّت باشد ـ در همه اين مسائل مهم و حسّاس، آن چيزي كاري را انجام مي دادند كه از آنها خواسته شده بود! البته منافع خودشان را هم در نظر داشتند. براي خارجي ها فداكاري نمي كردند، بلكه براي حفظ حكومت خودشان، صددرصد به بيگانگان ميدان مي دادند و به آنها تكيه مي كردند و دست آنها را در تطاول به اين كشور و اين ملّت باز مي گذاشتند.
حكومت آنها تحميلي و كودتايي بود. با كودتا سر كار آمده بودند؛ هم رضاخان با كودتا سر كار آمده بود، هم محمّدرضا با كودتا سر كار آمد. حكومت كودتايي، معلوم است چطور حكومتي است: برمردم تحميل بودند و از آراء مردم، عقايد مردم، دلبستگي هاي مردم، فرهنگ مردم و درخواست و اراده آنها هيچ نشاني نبود. آنها براي آراء مردم، براي خواست مردم، براي عقايد مردم، براي دين مردم و براي فرهنگ مردم، هيچ احترامي قائل نبودند؛ هيچ رابطه صميمي و دوستانه اي با مردم نداشتند. رابطه، رابطه خصمانه بود؛ رابطه ارباب و رعيّت بود؛ رابطه آقايي و نوكري بود؛ سلطنت بود ديگر! سلطنت و پادشاهي، معنايش همين است؛ يعني حكومت مطلقه اي كه هيچ تعهّدي در مقابل مردم ندارد. خانواده پهلوي، پنجاه سال در كشور ما اين گونه زندگي كردند.
و بالاخره، آنها بي كفايت بودند... در گذشته، از اين استعدادها استفاده نمي شد و به آنها بي اعتنايي مي شد. صرفاً در جهت اهداف و خواسته هاي نامشروع خودشان از آن استفاده مي كردند. البته بعضي ها مي گذاشتند مي رفتند، خيلي ها هم مي ماندند؛ ليكن بدون آن كه در استعدادهاي آنها هيچ درخششي به وجود آيد و كاري انجام گيرد.
مملكت را ويرانه رها كرده بودند. بعد از جنگ، يكي از بزرگ ترين كارهاي ما، اصلاح ويراني هاي جنگ بود. مي ديديم كه آنچه جنگ برسر اين ملّت آورده، به مراتب كمتر از آن چيزي است كه حكومت سالهاي متمادي خاندان پهلوي آورده بود! چنين حكومتي، سالها بر مردم حكومت كرده بود. وقتي در سال چهل و يك فرياد امام بلند شد، بغض مردم تركيد. مردم در طول دهها سال بغض كرده بودند. بعضي ها به آن وضع عادت كرده بودند، بسياري هم بغض كرده بودند. حرف امام به دلها نشست. بدانيد آن روزي كه امام اين فرياد را بلند كردند، هنوز مرجع تقليد معروفي نبودند. البته ايشان در قم بين علما و بزرگان، فضلا و طلّاب حوزه، خيلي موجّه بودند و پايگاه بسيار بلندي داشتند؛ اما در بين مردم سراسر كشور، آن چنان شناخته شده نبودند. اين فرياد كه بلند شد، چون درست بود، چون بحق بود ـ زيرا متّكي به خواست هاي مردم و در اصل به اسلام و دين متّكي بود ـ بلافاصله همه جا به طور طبيعي منتشر شد؛ دهن به دهن، دست به دست، دل به دل سير كرد، به همه جا رسيد و مردم را به امام علاقه مند كرد. امام بزرگوار ما كه در سال چهل و يك به هنگام شروع مبارزات، چندان معروفيتي نداشتند، در خرداد چهل و دو وضع و پايگاهشان در دلهاي مردم به آن جايي رسيده بود كه حادثه پانزده خرداد چهل و دو در تهران اتّفاق افتاد و هزاران نفر در راه امام جان خودشان را فدا كردند. اين براثر حقانيت آن فرياد بود.
امام تعاليم اسلام را براي مردم بيان كردند؛ معناي حكومت را بيان كردند؛ معناي انسان را بيان كردند و براي مردم تشريح كردند كه چه بر آنها مي گذرد و چگونه بايد باشند. حقايقي را كه اشخاص جرأت نمي كردند بگويند، ايشان به طور صريح ـ نه به شكل درون گوشي، نه به شكل شبنامه، نه آن طوري كه گروهها و احزاب به صورت بسته و سلّولهاي حزبي و براي كادرهاي حزبي بيان مي كنند ـ روان، آسان، در فضا، براي عموم مردم بيان كردند. اين بود كه مردم پاسخ گفتند. البته از آن روزي كه امام شروع كردند، تا آن روزي كه اين انقلاب پيروز شد، پانزده سال طول كشيد؛ پانزده سال دشوار. شاگردان امام، دوستان امام، دست پروردگان امام، آحاد مردم و افراد روشن بين جامعه، اعماق و روح اين پيام را درك كردند، آن را گرفتند و در نقاط مختلف و در محافل مختلف و در قشرهاي مختلف، آن را گفتند. گفت و باز گفت اين سخنان و ايستادگي در راه اين سخنان، مشكلات فراواني ايجاد كرد. هزاران نفر به شهادت رسيدند و تعداد چند برابر اينها زير شكنجه ها افتادند. دوران خيلي سختي گذشت. بعضي ها در طول اين پانزده سال، يك شب با امنيت و راحت به خانه هايشان نرفتند؛ يك روز با اطمينان از اين كه به آنها آسيب نمي رسد، از خانه هايشان بيرون نيامدند. سختي ها گذشت و امام در تمام اين دوران، مرشدانه، حكيمانه و شجاعانه رهبري مي كردند و بالاخره در يكي، دو سال آخر، اين امواج خروشان مردمي به وجود آمد. هرجا كه آحاد مردم با انگيزه ديني، با انگيزه خدايي و بدون چشمداشت مادّي وارد ميدان شوند، هيچ قدرتي نمي تواند در مقابلشان ايستادگي كند. همان طور كه امام فرمودند، آنها با همه آن ساز و برگشان، در مقابل ملت دست خالي ما نتوانستند بايستند؛ لذا اين انقلاب به وجود آمد و پيروز شد.
بيانات در جلسه پرسش و پاسخ با جوانان در دومين روز از
دهه مباركه ي فجر ـ 13/11/77
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14