خرده ريگ انحراف و مرده ريگ التقاط
سجاد صفار هرندي يكم. انحراف هميشه در نسبت با خط مستقيم تعريف مي شود. انحراف جايي مي تواند مطرح شود كه خط مستقيمي باشد. گروه انحرافي مورد بحث ما، انحرافي بودنش با خروج از خط مستقيم «سوم تير» فهميده مي شود. خيزش سوم تير بر چهار ركن عدالتخواهي، استكبارستيزي، اسلامخواهي و ولايت مداري اقامه گرديد. گروه انحرافي مستقر در دولت در هر چهار محور مذكور ايجاد اخلال كرده است: در عدالتخواهي با وارد كردن افراد بدسابقه به دولت و حركت هاي غيرموجه و مشكوك در حوزه هاي پول خيز صنعتي و نفتي و... (كه حسب اخبار و اطلاعاتي كه مي رسد چنين مواردي طي دو سال اخير رشدي وحشتناك داشته است)؛ در استكبارستيزي با ياوه هايي از قبيل دوستي با مردم اسرائيل و تعاملات غيرشفاف با حكام دست نشانده آمريكا در منطقه و عشوه شتري(!) آمدن هاي گاه و بيگاه براي اوباما (كه البته به لطف بي محلي او متوقف شد)؛ در اسلام خواهي با شعارهاي دمده ناسيوناليستي و تبديل كردن دال هاي اصلي گفتمان دولت به حرفهاي دم دستي و خنثاي شبه روشنفكري (عشق و محبت و صلح و...) و نمايش هاي مهوع «سياست باز فرهنگي» (حجاب ، سينما و...)؛ و بالاخره در ولايت مداري با مواردي چون ماجراي معاون اولي و بركناري وزير اطلاعات. دوم. از تعبير گروه انحرافي استفاده مي كنم و نه جريان انحرافي. چرا؟ تعبير جريان در مورد اينان را بزرگنمايي مي دانم. در واقع، گروه انحرافي با مشخصاتي كه تاكنون از آن ظاهر شده، به لحاظ عمق و وسعت كوچك تر از آن است كه يك جريان قلمداد شود. رأسي حداكثر سه نفره، تيم رسانه اي حداكثر 40-30 نفري كه فعاليت رسانه اي شان عمدتاً به ضرر صاحبش تمام مي شود، به علاوه حلقه اي از بروكرات ها و سرمايه داران كه با سياست حامي پروري (جلب حمايت در مقابل دادن امتيازات مادي) جذب شده اند و در نهايت بيش از هر چيز به موقعيت و منافع خود مي انديشند، اين است آنچه كه ما با آن مواجهيم! آيا از چنين چيزي به واقع مي توان با عنوان يك جريان ياد كرد؟ پاسخ نگارنده منفي است. سوم. فوراً تصحيح مي كنم: آنچه كه ما با آن مواجهيم و براي اهالي سوم تير اسباب دغدغه و نگراني را فراهم آورده فقط اين تركيب سه گانه رأس منحرف، تيم رسانه اي و تيم اداري- مالي نيست. در واقع اگر فقط همين بود كه نيازي به اين همه دغدغه و بحث و جدل نبود. گروه انحرافي دارايي مهم ديگري دارد كه در واقع عامل اصلي توانايي و برگ اصلي بازي آن است: محمود احمدي نژاد. اگر گروه انحرافي احمدي نژاد و اعتماد و حمايت بي قيد و شرط او را نداشت، اصلا ارزش اين را نداشت كه در صحنه سياسي كشور مورد توجه قرارگيرد. منظور از احمدي نژاد در اينجا، نه فقط شخص وي (با همه توانايي ها و سرمايه هاي سياسي و اجتماعي كه دارد)، بلكه منصب رسمي و موقعيت استثنايي او در صحنه سياسي است؛ موقعيت عجيبي كه از روند تحولات شش سال اخير ناشي مي شود. چهارم. اينكه گروه انحرافي چرا احمدي نژاد را «دارد»، سؤالي است به شدت اساسي و مهم ولي درعين حال فاقد اولويت! فعلاً به نظرم مي بايست به همين گزاره كوتاه اكتفا كرد كه به نظر مي رسد «در اين رابطه چيزي «غيرعادي» وجود دارد.» تا بعد...! پنجم. ماهيت انحراف گروه انحرافي، كمتر از آن كه بعضاً گفته مي شود، فكري و عقيدتي است. در اين زمينه به نظرم چارچوب تفسيري- توضيحي «التقاط نوع سوم» (كه توسط استاد عليرضا پناهيان طرح گرديده است) بسيار روشنگر است. براساس اين تفسير ما پيشتر (مشخصاً در سال هاي پس از انقلاب) ما با دو گونه التقاط مواجه بوده ايم. در اينجا، التقاط به معناي نوعي تلفيق و امتزاج مفاهيمي ديني با مفاهيم غيرديني (غربي و مدرنيستي) است كه طي آن اصالت و حقيقت مفاهيم ديني مورد خدشه يا سوء تعبير قرار مي گيرد. التقاط نوع اول (كه قبل از انقلاب و نيز در مقطع اوليه پس از پيروزي مشخصاً توسط منافقين طرح شد) مبتني بر نوعي تلفيق مكانيكي برخي مفاهيم و ادبيات ديني با نظريه هاي اجتماعي و سياسي چپ (سوسياليستي و ماركسيستي) بود. به يك معنا مي توان شهيد مطهري را پيشگام شناخت و مقابله با اين گونه از التقاط معرفي كرد. التقاط نوع دوم، به طور گسترده اي توسط روشنفكري ديني و اصلاح طلبان از اواخر دهه شصت به فضاي فكري ما وارد شد. اين تيپ التقاط، نوعي تلاش براي تفسير حداقلي دين و متناسب با ارزش هاي جهاني تجدد در اواخر قرن بيستم مثل دموكراسي و حقوق بشر بود. در اين رويكرد، مسأله التقاط در سايه نوعي تفسير معرفت شناسانه و هرمنوتيكي از دين و معرفت ديني، به صورتي كم و بيش آشكارا توجيه مي گرديد. اما نهايتاً، التقاط نوع اول و نيز نوع دوم، به سبب تناقض هاي چاره ناپذير و تزاحمات آشكار با صريح ترين اصول و مسلمات متن دين سر از ناكجا آباد درآوردند كه موضوع اين نوشته نيست. در هر صورت ما در ماجراي گروه انحرافي با التقاط نوع سوم مواجهيم. مهم ترين وجه تفاوت اين گونه از اسلافش در ماهيت واقعي آن است. جوهر و ماهيت التقاط نوع سوم نه فكري و عقيدتي كه بيشتر سياسي و عملي است. التقاط نوع اول و نوع دوم، در اين نكته باهم مشترك بودند كه در نهايت امر تكيه به جريان هاي نظري و انديشه اي شناسنامه دار جهان معاصر داشتند و اين نه فقط براي آنان منبعي غني از ايده، برنامه پژوهشي و فكري و امكانات تحليلي فراهم مي كرد، بلكه فرصتي براي منتقدان فكري آنان نيز فراهم مي كرد كه بر مبناي اصول و قواعدي مشخص به نقادي آنان بپردازند. از اين رو، التقاط اينان ماهيت فكري داشت كه البته به طرز معناداري تبعات و نتايج سياسي و اجتماعي نيز بر آن مترتب بود. درمورد گروه انحرافي يا همان التقاط نوع سوم، اين معادله به كلي وارونه است. مباحث فكري طرح شده از سوي مغز متفكر گروه مذكور، گذشته از خصلت عمومي ابتذال و بي مايگي، به كلي فاقد شناسنامه مشخص است و آن را نمي توان، به طور كامل و مشخص، ذيل هيچ كدام از سنت هاي فكري عالم اسلامي و يا جريان هاي فكري دنياي جديد طبقه بندي كرد. آنچه كه مطرح مي شود، آش شله قلم كاري است كه در آن از تشيع عاميانه، ايران گرايي شرق شناسانه، مفاهيم شبه صوفيانه گرفته تا حرف هاي ژيگولي و جوان پسند ساي باباي هندي و انگاره هاي سطحي مدرنيستي يافت مي شود. گاهي نيز براي تنوع گريزي به صحراي كربلاي امام و انقلاب اسلامي مي زند! در اين وضعيت، ما با كثيري از ايده ها و مباحث بحث برانگيزي مواجهيم كه هر چند درواقع امر با خط درست اسلام و انقلاب زاويه دارد، اما به سبب ماهيت بي هويت و بي مبناي آنها، «راه در رو» فراوان دارد! بحث فكري و نظري كردن راجع به اين مباحث نيز در صورت اصيل و مبنايي آن فايده چنداني ندارد (هر چند جدل خالي از دستاورد نيست)؛ چرا كه مثل ماهي مي لغزد و مي گريزد. ماهيت حرف ها به گونه اي است كه هر جا گير بيفتد، جا براي «دبه كردن» و ادعاي اينكه «منظور ما اين نبود!» وجود دارد. مصداق بارز چنين وضعي را مي توان در حرف هاي مشايي راجع به «مكتب ايراني» و «مديريت انبيا» و واكنش او و طرفدارانش به انتقادات، ملاحظه كرد. اما آنچه كه اين ملغمه آشوب ناك را به هم وصل مي كند، چيست؟ به عبارت ديگر، عنصر قوام دهنده و كليت بخش به اين مجموعه عناصر ناسازگار چيست؟ پاسخ ساده است: قدرت و اقتضائات عرصه سياست. بدين ترتيب، در التقاط نوع سوم كه توسط گروه انحرافي مطرح شده، مسائل فكري و نظري عملا به «پروپاگاندا» تقليل مي يابد. ششم. فقدان اصالت ويژگي محوري مضامين سياسي مطروحه توسط گروه انحرافي نيز هست. درواقع، هيچ يك از مسائل و مضامين سياسي كه توسط اين گروه طرح شده، نسبت به آنچه كه پيشتر در مواجهات آغاز انقلاب و دوران اصلاحات مطرح بوده، بداعت و تازگي ندارد. گروه انحرافي سر تا پا بدلي و غيراصيل است. به يك معنا، نظام جمهوري اسلامي در درون خود مجموعه اي از نقاط- به لحاظ اجتماعي، سياسي و فرهنگي- حساس و حساسيت برانگيز دارد، كه جريان هايي كه به معارضه با آن برمي خيزند يا كساني كه به طمع قدرت وارد كارزارهاي انتخاباتي مي شوند، در صحنه نبرد بر روي آنها دست مي گذارند. مواردي مثل آزادي هاي اجتماعي و فرهنگي، حجاب، ايرانيت، رابطه با آمريكا كه به صورت آشكار توسط گروه انحرافي مورد توجه قرار گرفته و نيز مواردي چون «غيريت سازي روحانيت» و «برجسته سازي دوگانه انتخابي- انتصابي» (جمهوريت- ولايت) كه به طور ضمني و تلويحي طرح شده، از جمله اين نقاط حساس است. هفتم. گروه انحرافي بي ريشه است؛ بدين معنا كه پايي محكم در هيچ يك از نهادها و نيروهاي مهم اجتماعي ايران ندارد؛ نه دانشگاه نه بروكراسي، نه بازار، نه روحانيت و نه سپاه و بسيج. به همين سبب، تحليل كردن آن بر مبناي زمينه و عقبه اجتماعي به كلي خطاست. موقعيت گروه انحرافي در صحنه سياسي محصول مجموعه اي از فرصت ها و بخت هاي مشخص است و نه بيش از اين! براي هر حركت سياسي بزرگ و فراگير، اتكا به نيرويي اجتماعي لازم است. گفته مي شود كه گروه انحرافي با مجموعه اي از اقدامات در حال ايجاد نوعي پايگاه و نيروي اجتماعي براي خود است. اما نيروي اجتماعي چيزي نيست كه كسي بتواند براي خودش ايجاد كند. نيروي اجتماعي تاريخ مي خواهد، فرهنگ مي خواهد، تجارب مشترك و نماد و نشان هاي تثبيت شده مشترك مي خواهد. درحال حاضر دو نيروي اجتماعي فعال و موثر در صحنه جامعه ايران حضور دارند كه البته هركدام مي توانند در درون خود خرده جنبش هايي را نيز جاي دهند. يكي نيروي اجتماعي انقلاب اسلامي است كه در معناي موسع مي توان با تعبير «حزب الله» از آن ياد كرد و بخش قابل توجهي از توده هاي مذهبي و متدين طبقه متوسط به پايين را دربرمي گيرد و در قالب تشكيلات رسمي (بسيج) و غيررسمي (هيئات) متشكل مي شود و داراي روابط تعريف شده با روحانيت، مسجد، بازار، حكومت و البته پيش از همه با ولايت فقيه است. ديگري نيروي اجتماعي تجددطلبي است كه نگارنده از آن با تعبير «طبقه متوسط جديد تهران نشين» ياد مي كند (كه البته به لحاظ جغرافيايي به تهران منحصر نيست): اقشار نسبتا مرفه شهري با پس زمينه تحصيلات آكادميك و سلايق فرهنگي و مادي مدرن كه با دانشگاه و بروكراسي سرمايه داري نوكيسه صنعتي- تجاري و نيز شرايط جهاني داراي نسبت هستند. اين هردو نيرو، عمق و تاريخي به قدمت تاريخ تجدد ما (از دوره مشروطه و به خصوص از دوره پهلوي اول) دارند و خوب كه بنگريم، صحنه منازعه سياسي ما و دوجريان اصلي متنازع در طول اين 100 سال، بر چنين عقبه اجتماعي اتكا داشته اند. نيروهاي اجتماعي ديگري نيز بوده اند كه در مقاطعي منشأيت اثر داشته اند (مشخصا مي توان از قوميت ياد كرد) اما به لحاظ گستره و دربرگيري با اين دو نيروي اصلي قابل قياس نبوده و درمسير تحولات از اهميت آنان كاسته شده است. با اين تفاسير، روشن است كه نيروي اجتماعي چيزي نيست كه به صورت پروژه اي در كوتاه مدت و حتي ميان مدت ايجاد شود. ضمنا نيروي اجتماعي چيزي غير از سبد آرا و ميزان محبوبيت فردي اين يا آن شخص است. رأي 24 ميليوني احمدي نژاد، چنان كه رأي 20 ميليوني خاتمي، به خودي خود نيروي اجتماعي نيست. اين آرا خود در پرتو تلاش يك نيروي اجتماعي به دست آمده است و در غياب اين نيروي اجتماعي واسط كار چنداني از پيش نمي برد. (در فقره بعدي توضيح داده مي شود) پس گروه انحرافي براي پيشبرد پروژه سياسي خود به نيرويي اجتماعي محتاج است كه به روشني فاقد آن است. ممكن است برخي اقدامات و تلاشهاي اين گروه در راستاي تصرف موقعيت پيشين اصلاح طلبان و تبديل شدن به نماينده سياسي جديد «طبقه متوسط...» قلمداد مي شود. اصل تصور وجود چنين تمايلي در گروه انحرافي علي الظاهر بي وجه نيست. اما ميزان موفقيت آنان در چنين پروژه اي نقطه ترديد است. با توجه به احساسات منفي توأم با كينه و نفرت اهالي «طبقه متوسط...» نسبت به شخص دكتر تحقق اين هدف در كوتاه مدت بعيد به نظر مي رسد. از نظر نگارنده تحقق چنين هدفي، با توجه به بضاعت فكري و سياسي گروه انحرافي در ميان مدت و بلندمدت نيز بعيد است. هشتم: معادلات حاكم بر شكل گيري آراي انتخاباتي مردم پيچيده تر از آن است كه در فرمول ساده «اگه منو دوس دارين، به... راي بدين!» بگنجد. واضح است كه بخش مهمي از دو ركورد رأي خاتمي و احمدي نژاد با هم مشترك هستند. محبوبيت فردي چيزي نيست كه به سهولت به نيروي تاثيرگذار بر تصميمات و اراده هاي اجتماعي مبدل شود. تجربه انتخابات دوره سوم شوراي شهر تهران نيز از اين زاويه بسيار معنادار است: به فاصله كمي از انتخابات رياست جمهوري نهم و در اوج محبوبيت دكتر احمدي نژاد، ليست منسوب به حاميان او كه نام خواهر وي را بر صدر خود داشت، در انتخابات شوراها شكست سنگيني متحمل شد. برخلاف انتظار ما، خانم احمدي نژاد در جايگاه هشتم انتخابات مذكور قرار گرفت. يك دليل مهم و ساده اين بود كه بخش مهمي از افراد (حتي طرفداران پر و پاقرص دكتر) ليستي كه سرليست آن مهندس چمران بود را ليست اصلي قلمداد كردند. نقش واسط ها مهم تر از آن است كه برخي تصور مي كنند. محبوبيت فردي در غياب نيروي اجتماعي واسط، توان برش ندارد. نهم: با اين تفاسير، گروه انحرافي فاقد توانايي هاي حداقلي در جهت پيش بردن اهداف خويش است. در واقع از جهت ايجابي چيز زيادي در چنته ندارد. اما در وجه سلبي و تخريبي وضع به گونه ديگري است. گروه انحرافي توانايي تخريبي گسترده اي دارد كه تاكنون نيز بخش هاي مهمي از آن ظاهر شده است. از همين روست كه بايد براي آن چاره انديشيد. فرصت سوزي، ايجاد اختلاف دروني، فرسايش كاركردي نهادهاي رسمي و افول كارآمدي سيستم بخشي از آسيب هاست كه تاكنون ظاهر گرديده است. اما اين آسيب ها مي تواند (بهتر است بگوييم، مي توانست) ريشه اي تر و حياتي تر از اينها هم باشد. مثلااقدامات گروه انحرافي، چنانچه در سايه ارادت و علاقه نيروهاي حزب اللهي به احمدي نژاد مورد توجيه و تخفيف قرار گيرد، مي تواند گام بلندي در راستاي عرفي (سكولار) سازي اين نيروها باشد. به راستي چه كسي مي تواند بهتر از گروه انحرافي منتسب به احمدي نژاد حساسيت نيروهاي مذهبي و حزب اللهي را در قبال سياست فرهنگي شبه ليبرالي، تعارض با روحانيت و نافرماني از ولي فقيه كمرنگ سازد و از اين طريق عرصه سياسي كشور را به صورتي قابل توجه عرفي كند؟ از سوي ديگر، گروه انحرافي با انحرافات و مفاسد و ويرانگري هاي خود اين توانايي را دارد كه در اصالت و اهميت اصل حركت سوم تير ترديد و تزلزل ايجاد كند و آن را به يك «دست به دست شدن قدرت صرف» تقليل دهد. اين به معناي اتلاف بزرگ ترين دستاورد حزب الله در دهه اخير است. دهم: براي اينكه از صدمات حاصل از چنين ضربات مهلكي بكاهيم، چه بايد كرد؟ پاسخ كم و بيش روشن است: بايد صريح و آشكارا با گروه انحرافي و دولت آلوده به اين جريان مرزبندي كنيم. اين البته كاري است كه جريان سوم تير حالا ديگر به خوبي انجام داده و از اين طريق راه را براي خطراتي از جنس دو مورد آخري كه ذكر شد، بسته است. جريان سوم تير، به عنوان رهروان اصيل مسير انقلاب اسلامي، نمي بايست زيربار پرداخت صورت حساب هزينه اقدامات گروه انحرافي برود. بايد به روشني گفت كه مسيري كه دولت كنوني درحال طي آن است، عمدتا متفاوت با نقشه راه سوم تير است. هرچند، اين نافي اينكه همين حالا هم اقدامات درست و كارهاي بسيار خوبي مي شود، نيست. روشن است كه از اقدامات خوب بايد دفاع كرد.تفكيك قائل شدن ميان احمدي نژاد و مشايي هم اگر دو سال پيش محلي از اعراب داشت، سوگمندانه، اينك فقط اسباب مضحكه را فراهم مي كند. آنچه به آن نيازمنديم بيشتر تفكيك احمدي نژاد از احمدي نژاد است: احمدي نژاد 84 از احمدي نژاد .90 جريان سوم تير، كماكان بايد از احمدي نژاد 84 (هرچند با تحفظ و فاصله اي انتقادي) دفاع كند و البته به احمدي نژاد90 به عنوان رئيس جمهور قانوني احترام گذارد. هرآنچه در اين نوشته، در باب حقارت ذاتي، بي مايگي، ابتذال و فقدان اصالت و بي ريشگي گروه انحرافي مطرح گرديد را مي توان به مثابه حاشيه اي بر عبارت رهبري درباره اين گروه، كه از آن به عنوان موضوعي فرعي ياد كردند، قلمداد كرد. گروه انحرافي مسئله اصلي نظام نيست. مسئله اصلي نظام خلل هاي موجود در كارآمدي، دستيابي به الگوي ايراني- اسلامي پيشرفت، جنبش نرم افزاري، هدايت تحولات كنوني جهان اسلام و مقابله با تهديدات گوناگون غرب است. اما اين به معني اينكه اصولا نبايد به مسئله فرعي (گروه انحرافي) پرداخته شود، نيست. مسافري كه در مسير سفري سرنوشت ساز در حركت است، نمي تواند به خرده ريگي كه به كفشش افتاده (و به هزار و يك دليل نمي تواند كفشش را از پاي خارج كند)، بي توجه باشد. اما اين توجه نبايد مانع از نگاه او به عمق جاده گردد. متأسفانه اين اتفاقي است كه در رفتار برخي رسانه ها و فعالان سوم تيري به نظر مي رسد، رخ داده باشد.
|