(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 25 مهر 1390- شماره 20050

در گفت و گو با حجت الاسلام شريفي دوست مطرح شد :
عرفان هاي نوظهور و مسئله جنگ نرم
بهشت آدم و رنج تكامل



در گفت و گو با حجت الاسلام شريفي دوست مطرح شد :
عرفان هاي نوظهور و مسئله جنگ نرم

در مباحث گذشته در باب چيستي و ماهيت معنويت هاي نوظهور مطالبي مطرح و در آن به سنخ شناسي نسبي اين جريانات در داخل كشور پرداخته شد . مطالب حاضر حاصل مصاحبه و گفت وگويي است كه با حجه الاسلام شريفي دوست مسئول گروه عرفان هاي نوظهور در نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه انجام شده و در آن بيشتر به كاركردهاي اين جريانات و ارتباط آن با مقوله جنگ نرم پرداخته شده است.
¤ درقدم اول بفرماييد كه اساسا عرفان هاي نوظهور به چه معناست؟
-اول اجازه دهيد كه اندكي موضوع بحث را از فضاي پژوهشي رايج خارج كنيم و قابل فهم تر به اين بحث بپردازيم. منظور از عرفان هاي جديد، دسته اي از آيين ها و جرياناتي است كه با نام عرفان و با آرم معنويت به كشور ما وارد شده اند و نداي حقيقت طلبي سر مي دهند. البته هر چند پاره اي از اين جريانات تازه تاسيس نيستند و به لحاظ تاريخي قديمي اند؛ اما به لحاظ ورودشان به كشور ما جديدند و به عبارتي ظهورشان در كشور ما تازه است.
¤ جرياناتي كه اشاره كرديد، از كجا وارد شده اند؟
-اينها يك طيف نيستند، بلكه جنبش هاي مختلف و متعددي هستند و البته با ماهيت هاي متفاوت. بعضي از اين ها از شرق آسيا وارد شده اند مانند اشو، دالايي لاما، كريشنا مورتي، ساي بابا، بوديسم، تائو، يوگا، مهربابا. بعضي ديگر از نظر جغرافيايي متعلق به قاره آمريكا هستند؛ مانند عرفان سرخپوستي، اكنكار، والش، كاترين پاندر، وين داير، پائولو كوئيلو و حتي جريان شيطان پرستي با همين نگاه آمريكايي محسوب مي شود. بعضي از اين جريانات به نوعي وابسته به اديان الهي محسوب مي شوند مانند عرفان مسيحيت و گروه هاي جديد مسيحيت مثل شاهدان يهوه. عرفان يهود يا همان كابالا هم خودش را به عنوان يك عرفان بر آمده از يك دين الهي معرفي مي كند؛ هر چند در ميان علماي يهود اين ادعا مخالفين زيادي دارد. طيفي هم در حال شكل گيري است، با نام جنبش هاي روان شناسي كه معنا گرايي را به صورتي نو ارائه مي دهند.
¤ با اين وجود آيا همه اين ها وارداتي اند؟
-درست است كه بيشتر جرياناتي كه ادعاي معناگرايي و عرفان دارند خاستگاهشان خارج از كشور بوده است؛ اما بعضي از عرفان هاي جديد كه براي كشور مسئله ساز هم شده اند و هم انديشه و افكارشان و هم مشي عملي شان آسيب جدي داشته است؛ اينها داخلي اند و اتفاقا به خاطر بومي بودنشان افرادي كه با اين ها مواجه شده اند چون اين گروه ها را خودي پنداشته اند و تصور مي كرده اند كه اين ها اسلامي اند، بيشتر به آنها اعتماد كرده اند و با اقبال بيشتري مواجه شده اند؛ مانند عرفان حلقه و رام الله. مريدان اين گروه ها خيلي دير متوجه انحرافي بودن آنها شده اند و يا در مواردي اصلا متوجه كجي اينها نشده اند؛ چرا كه تصور مي كنند اينها همان عرفان قران و اهل بيت است.
¤ درست است كه عرفان هاي جديد بسيار متنوع اند، اما آيا نوع ورود و فعاليت شان يكسان است؟
- به محض اين كه عنوان «عرفان هاي جديد» مطرح مي شود بعضي گمان مي كنند كه همه اين ها دقيقا پيشوند عرفان را جزء نام خود دارند و بعضي خيال مي كنند كه همه اينها داراي تشكيلاتند و پاره اي ديگر تصور مي كنند كه همه اين ها وارداتي اند. اين سه گروه بايد در برداشت شان از عرفان هاي نوظهور تجديد نظر كنند. بعضي از اينها به صورت صريح خود را يك فرقه و يك جريان عرفاني معرفي نمي كنند، اما آموزه ها و ادعا ها و دستورالعمل ها همه معنوي و عرفاني است مانند كوئيلو. بعضي از اين ها هيچ جا و مكان خاصي براي فعاليت ندارند و فقط آثار و كتابهاي آن ها يافت مي شود و از طريق همين آثار با مخاطب ارتباط مي گيرند؛ مانند وين داير و كاترين پاندر و والش. ايده ماورائي «قانون جذب» هم بيشتر از طريق سمينارها و كارگاههاي موفقيت و خانواده خلاق و عناويني نزديك به اين در كشور در حال ترويج است.
¤ آمار دقيقي از تعداد اين فرقه ها در دست داريم؟
- تاكنون هيچ نهادي كار دقيق و كارشناسي در مورد تعداد اين جنبش ها نداشته است. بعضي رصد هاي ناقص انجام گرفته كه آمار هاي حداقلي را نشان مي دهند. در بعضي از پژوهش هايي كه در موسسه بهداشت معنوي ما انجام داديم، در حوزه نشر و آثار مكتوب دست كم 4000 عنوان كتاب در اين حوزه به دست آمد كه هر روز اين تعداد در حال افزايش است. البته همين آمار حداقلي عمق فاجعه را نشان مي دهد و تكليف متوليان حوزه فرهنگ و ترببت را روشن مي كند. اين فقط در حوزه كتاب است. اگر تعداد فيلم ها، سايت ها و وبلاگ ها و شبكه هاي ماهواره اي كه مستقيم و غير مستقيم مروج عرفانهاي جديدند اضافه شود، عدد و رقم غير قابل باور مي شود.
¤ مخاطبين عرفان هاي جديد بيشتر چه گروهي اند و علت پيدايش و گرايش به اين عرفان ها چيست؟
- عمده مخاطب عرفان ها جوانان و بانوان اند. اما لازم است بين علل پيدايش و علل گرايش تفاوت گذاشت. اصلي ترين دليل گرايش اقشار جوان به اين آموزه ها را بايد همان گرايش انسان ها به خدا خواهي دانست كه درجامعه ما هم به شكل برجسته اي وجود دارد. بنا براين نبايد تصور كرد كه انگيزه اوليه افراد براي پيوستن به اين آيين ها ضديت با اسلام و معنويت است. اتفاقا در غالب موارد افرادي كه اقبال نشان مي دهند، با قصد خداخواهي و معنويت طلبي از جنبش هاي ديني جديد استقبال مي كنند. البته اين مكاتب داشته هاي خود را كه از نظر درون مايه، كارامدي لازم را ندارند به اشكال جذاب و فريبا عرضه مي كنند. پس عرضه زيبا و شكيل از آن جا كه باعث جذابيت بخشي است به دنبال خودش گرايش را تشديد مي كند.
اما علل پيدايش عرفان هاي جديد در غرب، نياز به حوصله بيشتري دارد. از دلايل پيدايش اين عرفانهاي نوپديد درفضاي فرهنگ غرب، اين است كه از يك طرف فشارهاي شكننده زندگي ماشيني و گسترش تجارت و رشد شتابنده تكنولوژي انسان غربي را به مرز بحران رساند و از طرف ديگر دراين جوامع، عرفان حقيقي ومعنويت راستين وآموزه هايي كه جوابگوي نياز فطري انسان ها باشد ، وجود نداشت از اين رو اين نياز يا منجر به صدور معنويت هاي شرقي مانند يوگا و بوديسم به غرب شد و يا شكل گيري دسته اي از فرقه ها با شعار معنويت و عرفان را در همان غرب به همراه داشت كه البته به علت نياز شديد و فوري، هر دو دسته با استقبال مواجه شدند. درواقع شرايط جامعه غرب به گونه اي بود كه افراد درجست وجوي آبي زلال براي رفع عطش خود به هرنوشيدني ناسالمي رو كردند. بنا براين تنشها واختلالات روحي و رفتاري كه نظام سرمايه داري ايجاد كرده است ، علت اصلي پيدايش اين جنبش ها در غرب بود.
¤ با توجه به نكاتي كه از پيامدهاي تمدن غرب گفتيد، آيا كارهايي مانند مديتيشن و مراقبه را بايد در همين راستا ارزيابي كرد؟
- از عرايض بالا اين نتيجه به دست آمد كه جنبش هاي معنوي جديد، نيامده اند كه به داد فطرت حقيقت خواهي و خدا طلبي انسان برسند و كام تشنه آدميان بريده از معنويت را سيراب كنند؛ بلكه آمده اند تا بشر خسته از زندگي ماشيني را آرام سازند و روان ناآرام او را موقتاً تسكين دهند. به عبارت ديگر؛ آمده اند تا انسان مدرن را با فرهنگ و تمدن جديد غربي سازگاري دهند و تحمل او را براي پذيرش وضع موجود، بالا ببرند. بنابراين، در اين بازار، يافتن حقيقت، اهميتي ندارد، بلكه تحصيل آرامش، مهم است و همه برنامه هاي به ظاهر معنوي و آيين ها و آداب ها، براي حل مشكلات موجود طراحي شده اند، نه براي تكامل و رشد انسان و به كمال رساندن وي.
به عنوان مثال tm (مديتيشن متعالي) كه يك مرام به ظاهر معنوي است وتوسط ماهاريشي ماهش پايه گذاري شد با همين رويكرد، بزرگ ترين خدمت را به دنياي غرب ارائه كرد. وي مكاتب عرفاني شرق آسيا را براساس مباني تمدن غرب، عرضه نمود. عرفان او از يك طرف بوديسم و هندوئيسم را با خود دارد و از طرف ديگر به اصالت انسان و دين زدايي (اومانيسم و سكولاريسم) كه ريشه تمدن غرب است، كاملاً پاي بند است. در اين مرام، عقيده بر اين است كه بايد ذهن را سامان داد؛ چون ريشه تمامي مشكلات به آشفتگي و پراكندگي ذهن بر مي گردد. نگاه متمركز به شمع يا تكرار مداوم صداهاي بي معنا (كه نام آن را مراقبه مي گذارد) همه و همه براي رسيدن به يك هدف است و آن، تخليه فشارهاي روحي و رواني است؛ زيرا با اين كار، ذهن از مشغوليت هاي گيج كننده و استرس آور نجات پيدا مي كند. معلوم شد كه چرا عرفان هاي شرقي با مباني غربي در اين مرام تركيب شده اند؛ چون هدف در هر دو، «فرار از رنج» است.
مديتشين به صورت كلي نقشش همين است. اين ترفند به خوبي قادر است كه در برابر فشارهاي شكننده تمدن سرمايه داري، از پيروان خود، افرادي مطيع و سر به راه تربيت كند و كسي هم تنه به تنه سرمايه داري جهاني نزند. تربيت افرادي راضي و قانع، غايت مديتشين است كه البته توانايي ها و استعدادها به طور خودكار در خدمت تحكيم نظام سرمايه داري غربي قرار خواهد گرفت. وجه مشترك كتاب هايي كه امروزه مديتشين را تبليغ مي كنند، يك مطلب است و آن هم «كاميابي در زندگي شخصي و رضايت از محيط» است. بنابراين، براي رسيدن به مديتشين متعالي، كسي حق ندارد به نيمه خالي ليوان فكر كند و همه بايد خود را با اين شرايط، هماهنگ كنند و چون نمي توان جهان را تغيير داد، بايد اهداف و آرمان هاي خود را با نظام حاكم بر دنيا تطبيق داد!
¤ اين عرفان ها به طور كلي چه ميزان آسيب دارند؟ آيا در مجموع با آموزه هاي ديني ما قابل جمع اند؟
- متاسفانه يكي از مشكلات ما با مديران فرهنگي همين است كه اساسا اين آسيب ها را نشناخته اند و به همين علت، تصور نمي كنند كه اين جريانات آسيبي داشته باشد. اين اشتباه بزرگي است كه كسي منتظر بماند اقاي كوئيلو در مورد سكس ـ كه خيلي تابلو است ـ كتاب بنويسد تا بعد انديشه هاي وي را آسيب زا تلقي كند. چنان كه در مورد كتاب يازده دقيقه وي همين اتفاق افتاد. در اين كتاب كه سرگذشت يك دختر فاحشه است، وي بارها و بارها حالات جنسي اين دختر را توصيف مي كند. بعضي كه اين كتاب را ديدند گفتند چون موضوعش سكس است، آسيب دارد. در حالي كه از نگاه بنده آنچه كه گفته مي شود مشكل اصلي كتاب نبود. آسيب اصلي اين بود كه كوئيلو در اين كتاب سكس را با معنويت پيوند زده است. وي بارها در اين كتاب گفته كه ديگران نور معنويت را در چهره اين دختر مي ديدند. اين كه سكس با معنويت قابل جمع توصيف شود و روسپي گري، راه معنويت معرفي شود اين آسيب اساسي است.
بزرگ ترين آسيب عرفان هاي بدلي اين است كه مفاهيم متعالي را از تعالي انداخته اند و قلب ماهيت كرده اند. مثلا مفهوم خداوند كه متعالي ترين حقيقت در اسلام است، در عرفان هاي جديد كاملا تحريف شده عرضه مي شود. به عنوان مثال خدا همان انرژي معرفي مي شود. يا بعضي از صفات كه در قران پررنگ تبليغ شده مانند صفت حكمت و قدرت، از خداوند گرفته مي شود. واژه شكر گزاري را همه يك واژه مقدس مي دانند و حس شكر را ناشي از خشوع و دين داري و اوج ارتباط با خدا مي دانند. اما اين مفهوم در عرفان هاي جديد يك تفسير عجيب دارد ـ كه الان كتاب هاي مختلفي با عنوان «راز شكرگزاري» منتشر شده است ـ. شكر گزاري نه به معناي احساس دين و تكليف به خدا، بلكه به اين معناست كه هرچه به شما سرخوشي بدهد و شما را به كاميابي بيشتري برساند، شما رضايت خودت را در قالب شكر به او اعلام كن. پس درعرفان هاي جديد شكر گزاري يعني ابراز رضايت شما از اشياء، نه مديون دانستن خود به خدا. علت اين است كه كاميابي هر چه بيشتر انسان غايت معرفي مي شود و هر چه كه عيش انسان را كامل كند بايد از او تشكر كرد. پس در حقيقت شكر گزاري به اين معنا در حقيقت تغيير جايگاه بنده و خالق است؛ چرا كه در عرفان هاي جديد انسان از موضع بالا با هستي مواجه مي شود و چون خود را طلبكار مي داند؛ همه اشياء و پديده ها بايد انسان را در در ارضاء حس مطالبه گري اش كمك دهند. پس اين حس ما را با خداوند از اساس پيوند نمي دهد. اتفاقا اين نگاه به خود خدا هم وجود دارد؛ يعني خدا نه يك خداي متعالي، بلكه يك خداي ابزاري است كه بايد در خدمت انسان قرار گيرد تا آدمي را از استرس ها و فشارها و مشكلات و عذاب وجدان نجات دهد.
خلاصه اين كه كمترين آسيب اين جنبش ها اين است كه با شعار عرفان و معنويت، دين ستيزي و شريعت گريزي به صورت برجسته اي ترويج مي شود. در عرفان هاي جديد مردم به معنويت دعوت مي شوند؛ اما راه معنويت را از ديانت و دين داري جدا مي كنند. كتابي ترجمه شده با عنوان گفت وگوي با خدا.» كسي سراغ اين كتاب مي رود كه بخواهد به خدا نزديك شود. اما در واقع اولا در اين كتاب بيش از همه به متوليان دين حمله شده و به علاوه حرف اصلي در اين كتاب اين است كه خدا هيچ ماموريتي براي شما در روي زمين تعريف نكرده و هر طور دوست داريد با خدا ارتباط بگيريد. در اين كتاب كليد واژه «خدا» است اما خدايي دروني كه در احساس خوب داشتن، عشق، لذت و شادماني خلاصه مي شود.
پس ببينيد كسي كه با انگيزه خدا طلبي اين كتاب را مي خواند، اگر به گفته هاي نويسنده عمل كند، اولا نسبت به پيامبران و علماء و فقها بدبين شده و در واقع اين قشر را فريبكاراني مي داند كه به دروغ خود را به خدا چسپانده اند و به علاوه خواننده كتاب به لذت طلبي بيشتر فراخوانده مي شود و بدتر از همه اين كه تمام اينها هم به نام خدا تمام مي شود و خواننده اين كتاب تصورش اين است كه معنوي تر شده و به خدا نزديك تر شده است. كتابي چاپ شده به نام از «سكس تا فرا آگاهي »كه پيام كتاب در يك جمله اين است كه اگر مي خواهيد عارف شويد، بايد از سكس آغاز كنيد؛ آن هم نه ارتباط حلال با همسر؛ بلكه هر نوع ارتباطي كه به صورت لذت طلبي محض درآيد. به سكس و بي بند و باري دعوت مي شود، نه به عنوان عيش و نوش؛ بلكه به عنوان اين كه راه رسيدن به خداست. با اين توصيف، بزرگ ترين انحرافات در انديشه و در عمل اتفاق مي افتد و همه هم در ميان انسان هاي خداجو انجام مي شود. با اين توضيح روشن شد كه پيچيده ترين مصداق جنگ نرم درواقع عرفان هاي نوظهور است كه خدا جويان و معنويت طلبان با شعار معنويت صيد مي شوند و پاك ترين انگيزه ها، به بي بند و باري و بي خدايي ختم مي شود.
همين جا اشاره كنم كه يكي از اشتباهات نابخشودني مسئولين فرهنگي اين است كه جنگ نرم را فقط در حوزه مسائل سياسي و اغتشاشات خياباني مي دانند؛ در حالي كه با نظر دقيق، اين گونه تهديدات در مقوله جنگ سخت قرار مي گيرند؛ چرا كه همه چيز قابل رصد و كاملا هويداست. طبق فرمايش رهبري، جنگ نرم دشمن الان در حوزه اعتقادات مردم در جريان است، ولي بخشي از متوليان فرهنگي چون از عرصه عرفان هاي كاذب اطلاعي ندارند، مجبورند گفته هاي رهبري را فقط در حوزه جنگ رواني و تبليغاتي دشمن تفسير كنند. رهبري هم «معيار» جنگ نرم بودن و هم «مصداق» را روشن بيان كرده اند. ايشان ملاك نرم بودن يك هجمه را اين طور بيان كرده كه « در تهاجم معنوي ، تهاجم فرهنگي ، تهاجم نرم، شما دشمن را در مقابل چشمتان نمي بينيد.» و مصداق را هم اعتقادات و باورهاي ديني مردم مي دانند. فرموده اند: « در جنگ رواني و آنچه كه امروز به او جنگ نرم گفته مي شود در دنيا، دشمن به سراغ سنگرهاي معنوي مي آيد كه آنها را منهدم كند.»(ديدار با مجلس خبرگان، ديماه 89) در جنبش هاي معنوي جديد است كه «اصول دين» افراد كه ركن دين داري است، بدون هيچ گونه نشانه اي، تغيير مي كند و فرد بدون اين كه احساس كند از خدا فاصله گرفته است، تمامي دستورات ديني را بي خاصيت و ناكارامد مي داند و وارسته ترين افراد بشر كه همان پيامبران الهي باشند، بدون سر و صدا از حيات معنوي انسان ها كنار گذاشته مي شوند.
آيا اين جنگ نرم نيست كه آخرين كتاب كوئليو هنوز به زبان انگليسي منتشر نشده است و اكنون ترجمه فارسي آن در دسترس عموم است؟ جالب اين است كه كوئليو در اين كتاب با استناد به آيات قرآن تناسخ را يك باور اسلامي معرفي مي كند. آيا اين جنگ نرم نيست كه موسساتي مانند تكنولوژي فكر كه عقبه آن ها همان سازمان ها و موسسات تفكر نوين در ايالات متحده هستند، با شعار معنويت نوين به ترويج ارزش ها و سبك زندگي آمريكايي در كشور ما مشغول هستند؟ كه يكي از تبعات رواج اين تفكر در كشور بحران اجتماعي و اقتصادي بروز شركت هاي هرمي بود و هم اكنون فقط در تهران 4000 خانوار تمام دارايي خود را از دست دادند.
¤ به صورت دقيق تر خدا درعرفان هاي نوظهور چه جايگاهي دارد؟ به مصاديق هم اشاره اي داشته باشيد.
-در معنويت هاي جديد خدا درست است كه اسمش هست و به ظاهر بسيار پررنگ مورد تاكيد قرار مي گيرد؛ اما خدا نقش اساسي را ندارد. به عبارت دقيق تر «خداباوري» ممكن است تاييد شود، اما «خدا محوري» انكار مي شود. مثلا« اشو» هرچند وجود خدا را مي پذيرد؛ اما او را به عنوان غايت سير سالك معرفي نمي كند و هدف را شادي معرفي مي كند و مي گويد كه عارف كاري با خداباوري و يا بي خدايي ندارد1. در بسياري از موارد خدا اولا خداي داراي كمالات نيست. مثلا كوئيلو خدا را عاجز و منفعل و اهل تمنا معرفي مي كند و حتي خدايي مي داند كه بازيچه شرط بندي شيطان مي شود. گاهي خدا را انرژي معرفي مي كنند و خدا به مرتبه فيزيكال و مادي افول مي كند؛ مانند اقاي والش. گاهي هم خدا به عنوان نيروي خلاق درون معرفي مي شود كه اين خدا توصيفي ديگر از همان آرزوها و روياهاي انسان هاست. يا در عرفان حلقه خدا اولا غير قابل شناخت معرفي مي شود و راه عشق به خدا مسدود اعلام مي شود. دوم اين كه اين خدا انسان را فقط به درمان گري و فرادرماني فرا خوانده است؛ يعني در عرفان حلقه ارتباط با حلقه هاي شعور كيهاني براي عارف شدن كافي است و اگر كسي سوداي خدا در سر دارد بايد به فرادرماني بپردازد يا اين كه به خدمت مخلوقاتش اكتفا كند. خلاصه اين كه در عرفان هاي جديد خداوند اولا وجود متعالي ندارد، يعني خارج از وجود انسان وجود مستقلي و متعالي برايش تصوير نمي شود. دوم اين كه خدا در همان نداي درون خلاصه مي شود و اين نداي درون هم انسان را به عالم معنا پيوند نمي دهد و به تعالي نمي رساند، بلكه انسان را سوق مي دهد به تمتع بيشتر و كاميابي گسترده تر و فزون خواهي سيري ناپذير.
¤ سياست هاي فرهنگي كه تا حالا براي مقابله با عرفان هاي كاذب اجرا شده، چه ميزان موثر بوده است؟
- واقعيت اين است كه براي اين معضل هنوز سياست گذاري فرهنگي سامان داده نشده و استراتژي روشني طراحي نشده تا چه برسد به اجرا. قصدم سياه نمايي نيست، اما اين مسئله هنوز از طرف بسياري از سياست گذاران كشف نشده است؛ يعني از اصل وجود اين جنبش ها بي خبرند. در شرايطي كه متوليان فرهنگ، حتي در سطوح عالي فرهنگي نمي دانند ماهيت عرفانهاي نوظهور چيست، طبيعي است كه هيچ اقدامي نكنند و به علاوه نتوانند اين دغدغه را به نيروهاي صف انتقال دهند. نتيجه همين است كه اين واژه نيز براي بسياري از نيرو هاي فرهنگي كاملا غريب و نا آشناست؛ چه برسد به مديران اجرايي. ازاين رو نمي توان انتظارداشت قدم موثري از طرف متوليان فرهنگ و تربيت برداشته شود. به عنوان مثال درحالي كه قشر وسيعي به نام معلم ديني وپرورشي ، مديران مدارس ومعلمان داريم كه مستقيما ماموريت اداري و شغلي ايشان، پرداختن به بعد معنوي دانش آموزان است؛ هنوز اين قشر تاثير گذار كوچك ترين اطلاعاتي از عرفان هاي كاذب ندارند؛ اين در حالي است كه دانش آموزان در موارد زيادي از اين جريانات باخبرند.
حتي در مواردي بعضي از نهادهاي كشور اين افراد و جريانات را ترويج نموده اند. مثلا مدتي پيش رسانه ملي درقالب فيلم سينمايي به زندگي نيل دونالد والش از مروجان عرفانهاي نوپديد پرداخت. البته ريشه اين سهو را بايد در دريافت نادرست از جريان معنويت گرايي مدرن دانست؛ يعني بعضي همين قدر كه مي بينند كسي به خدا دعوت مي كند، بلافاصله تلقي او از ذات مقدس خدا را همان تلقي قراني ارزيابي مي كنند.
صدا وسيماي ما علي رغم تلاشهايي كه براي گسترش معنويت اسلامي كرده اما در مواجهه با عرفانهاي بدلي ضعيف عمل كرده است. حتي گاهي ديده شده كه در برخي برنامه ها، به عنوان يك يافته نوين و همسو با معارف توحيدي با آب و تاب مفاهيمي ماورائي را ترويج نموده اند مانند ايده ماورايي جذب يا همان راز كه اولين بار خود سيما اين مسئله را در كشور كليد زد.
¤ جوانان چه تصويري از رهبران عرفان هاي نوظهور كه بعضي از اينها اشاره كرديد، دارند؟
متاسفانه در غالب موارد مريدان و خواننده هاي كتب اين افراد از زندگي اينها و سوابق و شخصيت آن ها بي خبرند. بعضي از جوانان، رهبران عرفان هاي جديد را افرادي وارسته مي دانند و در مواردي به چشم اسوه و الگو به آنها نگاه مي كنند. در حالي كه واقعيت قضيه بر عكس است. جالب توجه اين كه امروزه شمار قابل توجهي از افرادي كه حامل يك پيام معنوي و صاحب مسلكي عرفاني اند، افرادي اند كه دوره اي از بحران را پشت سر گذاشته اند و به مدد دسته اي از عوامل توانسته اند برون رفت از بحران را تجربه كنند. تجربه موفق ايشان در فرار از بحران يا احيانا
فرو نشاندن و مهار بحران خود باعث شده كه «عوامل برون رفت» را به عنوان معنويت و گاهي با نام عرفان مطرح و تبليغ كنند. در ميان مهم ترين نويسنده هاي معنويت گراي دهه اخير، افرادي زيادي يافت مي شوند كه خود روزي دچار بحران بوده اند و شكست ها و ناكامي هايي را پشت سر گذاشته اند. خانم دبي فورد كه امروز در كشور ما چندين اثر از وي به فارسي ترجمه شده است از اعتياد خود ياد مي كند.2 جاي ديگر از شكست در ازدواج و طلاقش ياد مي كند.3 همين طور از جدايي والدينش و
به هم ريختن كانون خانواده پدري صحبت يه ميان مي آورد. 4
پائولوكوئيلو از اعتيادش به مواد مخدر در جواني و سابقه چند بار بستري شدن در تيمارستان و تحمل شوك برقي و ازدواج هاي ناموفق پرده برمي دارد و نجات خود از اعتياد را در سايه مشاوره و مديتيشن و تمرين مي داند. 5
دكتر وين داير كه كتاب عرفانش در چند سال اخير پرفروش ترين كتاب سال آمريكا بوده و آموزه هاي اخلاقي و عرفاني متعددي را در كتبش مطرح مي كند براي خود سابقه اعتياد مي شمارد و از پدري معتاد و الكلي كه سرانجام جانش را بر سر افراط در نوشيدن مشروبات الكلي از كف داد و در نتيجه محروميت كامل خود و مادرش از محبت پدر داير و در نتيجه جدايي مادرش سخن مي گويد.6
نيل دونالد والش در كتاب گفت وگو با خدا از اعمال نادرست و رفتارهاي زشت و تصميم هاي غيرقابل بخشش خود سخن مي گويد و زندگي گذشته خود را پر از ناشادي و شك هاي متعدد معرفي مي كند.7
خانم لوئيز هي يكي از نويسنده هاي پرآوازه جهان امروز كه كتاب هايي با موضوع معنويت نگاشته است، در موراد متعدد از زندگاني تلخ خود داستان هايي را ذكر مي كند و از سوء استفاده جنسي كه از وي شده حكايت هايي را نقل مي كند.8
¤ به عنوان آخرين سوال بفرماييد كه چه كار بايد كرد؟
-اين سوال يك جواب حلي دارد و آن معرفي معنويت اسلامي است؛ يعني وظيفه درازمدت و اصلي ترين وظيفه كه همان بازتوليد آموزه هاي معنوي در معارف اهل بيت و معرفي متناسب با نياز مخاطب به طالبين و مشتاقان معنويت. ولي آن چه كه فوري و فوتي است، كار معرفي آسيب هاي اين جريانات است. در كوتاه مدت اصلا نمي توان و نبايد نسبت به
آسيب زدايي از فضاي فرهنگي كشور غفلت كرد. حتما لازم است
كارگاه هايي با هدف آشنايي و معرفي و نقد عرفان هاي نوظهور دست كم براي خواص حتي در شهرستان ها برگزار شود كه پيشگيري حداقلي صورت گيرد و متوليان فرهنگي ندانسته مروج اين جريانات نشوند. واقعيت اين است كه اگر ما قدري اطلاع رساني و روشنگري داشته باشيم،
مي توانيم تا حدود بسيار بالايي مانع بروز ورشد اين عرفانها شويم. زيرا اگر جواني با مفاهيم وآموزه هاي معنويت راستين مرتبط شود،
در مي يابد كه اولا تعاليم و بينش هايي كه در عرفان هاي جديد عرضه مي شود از جهت نظام معرفتي و هستي شناسي ضعيف و متناقض اند و دوم اين كه دستورالعملها و راهكارهاي عملي كه پيشنهاد مي دهند،
به عنوان راهكارمنطقي نمي تواند در عمل كارايي داشته باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اوشو،پروازدر تنهايي،ص60
2 . دبي فورد، نيمه تاريك وجود ، ص 19،28،46،58،64
3 . دبي فورد، جدايي معنوي ، ترجمه سوسن اورعي، ص 21
4 . همان ص 22
5 . كتاب زندگي من، خوان آرياس، خجسته كيهان، ص 105 / همين طور مصاحبه در ايران و سخنراني ها و مصاحبه با مجلات خارجي
6 . وين داير، نداي دروني، ص 39. و ص 184. و خود حقيقي، ص 75و عرفان، ص 204
7 . گفتگو با خدا ، والش، ترجمه تمدن ، ص 23
8 . لوئيز هي ، سفر زندگي انتشارات فراروان ص 22

 



بهشت آدم و رنج تكامل

فرشته محيطي
در آيات قرآني از جمله آيه 35 سوره بقره از جنت و بهشت حضرت آدم(ع) سخن به ميان آمده است. اين بهشت همان بهشت موعودي نيست كه انسان ها در آن جا قرار مي گيرند و تا ابد در آن زندگي خواهند كرد؛ زيرا تصويري كه خداوند در بهشت موعود مي دهد با بهشتي كه حضرت آدم(ع) در آن به سر مي برده، متفاوت است.
اصولا واژه جنت در زبان عربي به معناي بوستاني است كه درختان بزرگ بر آن سايه افكنده و نوعي حفاظت براي خاك آن فراهم آورده اند. در آيات قرآني به بوستان هايي اشاره شده كه برخي از انسان ها ساخته و از آن بهره مي بردند، ولي به خشم الهي از ميان رفت و سوخت. (كهف، آيات 32 تا 43)
تفاوت بهشت موعود و بهشت آدم
تفاوت بهشت موعود با بهشت حضرت آدم(ع) در اموري چند است: نخست هركسي وارد بهشت ابد شود، از آن خارج نمي شود و چيزي به نام هبوط و اخراج نداريم (آل عمران، آيات 15 و 136 و 197؛ نساء، آيات 13 و 57 و 122 و آيات ديگر قرآن) درحالي كه حضرت آدم(ع) از بهشت خود اخراج شد و هبوط كرد. (بقره، آيه 36)
دوم اينكه در بهشت موعود و ابدي هيچ گونه تكليفي نيست حتي تكليف ارشادي نيست تا بيانگر آثار وضعي چيزي باشد. درحالي كه در بهشت حضرت آدم(ع) تكليف بوده است هرچند كه آن را تشريعي ندانسته و آن را ارشادي دانسته اند كه بيانگر تاثيرات وضعي انجام امري مي باشد و عمل بر خلاف آن مجازات و كيفري به عنوان گناه ندارد، ولي آثار وضعي چون آشكار شدن جسد و زشتي هاي آن داشته است. (اعراف آيات 20 و 22 و 27)
سوم اينكه همه چيز بهشت موعود و ابدي براي بهشتيان آزاد است و چيز ممنوعي براي آن نيست كه بايد از آن پرهيز كنند؛ درحالي كه در بهشت حضرت آدم(ع) اين ممنوعيت هرچند نسبت به درخت و ميوه اي وجود داشته كه نه تنها خوردن بلكه چشيدن آن، آثار زيانباري براي چشنده آن به همراه داشته است. (همان و نيز بقره، آيات 35 و 36)
راه رسيدن به بهشت موعود
البته مي توان به دلايل و شواهد ديگري نيز از جمله روايات مراجعه كرد كه روشن مي سازد كه بهشتي كه حضرت آدم(ع) در آن بوده است غيراز بهشت موعود بوده است؛ البته اين بدان معنا نيست كه بهشت موعود هنوز آفريده نشده است؛ بلكه به اين معناست كه راه رسيدن و ورود به بهشت موعود برخلاف بهشت حضرت آدم(ع) از راه تكامل و خدايي (متاله) شدن است. در حقيقت بهشت موعود را به بها مي دهند نه به بهانه. براساس آيات قرآني بهشت موعود خلق شده است و مي توان براساس نظريه دام و ريسمان يعني جهان موازي آن را تبيين كرد؛ زيرا مشكل زمان، مشكل محدوديت ماست و عدم گذر ما از دام زمان به معناي آن نيست كه همه چيز در دام زمان گرفتار باشد. بنابراين، نفي حضور آدم(ع) در جنت و اخراج از آن به معناي نفي بهشت موعود درحال حاضر نيست، بلكه بهشت موعود موجود است و اگر كسي بتواند از زمان بگذرد و بر براق الهي نشيند همانند پيامبر(ص) به معراج رود، مي تواند بهشت موعود را ببيند و در آن حاضر شود؛ چنان كه شهيدان هم اكنون از بهشت موعود بهره مي برند و در آن زندگي جاودانه دارند، بي آن كه قيامت و حساب و كتابي براي آنان باشد؛ زيرا از زمان قيامت و دايره آن گذشته اند و با تكامل خود و متاله (خدايي) شدن توانستند زمان را درنوردند و فراتر از زمان قرار گيرند و بقاي خود را به بقاي الهي پيوند زنند.
امكان تكامل در بهشت آدم
برخي بر اين باورند كه بهشت آدم(ع) جايگاهي براي رسيدن انسان به مقام خلافت الهي نبود و اگر هبوط نمي كرد نمي توانست در آن بهشت خود، متاله شود و در مقام خلافت قرار گيرد و مظهر ربوبيت الهي شود. اين سخن نادرست و باطل است؛ زيرا بهشت آدم(ع) چنان كه بيان شد، بهشت موعود نبود؛ هر چند كه در بهشت موعود نيز امكان تكامل وجود دارد؛ زيرا خداوند بي نهايت است و انسان به عنوان عمل الهي از اين امكان برخوردار است كه تا بي نهايت باشد.
بنابراين انسان «حديقف» ندارد و مي تواند بي نهايت سير تكاملي را ادامه دهد؛ از اين رو مي توان گفت كه در بهشت موعود نيز شرايط كمالي و تكامل وجود دارد، با اين تفاوت كه روند رشد و تكامل در بهشت موعود از طبقات پايين به طبقات بالاتر (هشت بهشت) و پس از آن فراتر از بهشت ها در رضوان الله است كه جنت اكبر مي باشد. (آل عمران، آيه 15؛ فجر، آيات 27 تا 29)
بهشتي كه حضرت آدم(ع) در آن قرار داشت، سرزمين آباد با آب و هواي متعادل و مناسب بود. اگر حضرت آدم(ع) به آن درخت نزديك نمي شد و از آن نمي چشيد، در رنج سرزميني از دنيا نمي افتاد كه داراي خورشيد با آفتابي تند، تشنگي، گرسنگي و مانند آن است. حضرت آدم(ع) و فرزندان وي مي توانستند در آن بهشت خويش، مسير كمالي را بپيمايند و متاله شده و مقام خلافت را به عهده گيرند و همه موجودات از جمله فرشتگان را به كمال برسانند؛ چنان كه فرشتگان به عنوان نمايندگان موجودات هستي با سجده خود خلافت آدم(ع) را پذيرفته و اطاعت وي نمودند تا ايشان را در كلاس زندگي به كمال برسانند؛ زيرا همه هستي نيازمند آن است تا كمال را تجربه كند و دست يابي همه هستي از طريق حضور در كلاس درس انسان، شدني است.
حضرت آدم(ع) همان گونه كه در مقام استادي فرشتگان به ايشان انباء و اخبار كرد (بقره، آيه 33) مي توانست در همان بهشت خود، فرصت كمالي را به فرزندان خويش ببخشد؛ زيرا سكونت حضرت آدم(ع) و همسرش در بهشت براي مدت محدود و كوتاهي نبوده است، بلكه براي تا قيامت و ورود به بهشت موعود بوده است. ابليس با سوءاستفاده از كمال خواهي انسان و رسيدن به بهشت موعود و اقامت دايمي و ابدي بي رنج و تكليف در آن جا، حضرت آدم(ع) را فريفت و گفت كه آن بهشت موعود به وسيله اين درخت ممنوع به دست مي آيد؛ زيرا ميوه اين درخت امكان جاودانگي و مقام خلافت مطلق و حكومت بي پايان را مي دهد. (طه، آيه 120)
بنابراين، حضرت آدم(ع) مي دانست كه بهشت موعود و زندگي جاودانه اي وجود دارد كه بايد به عنوان هدف آن را پي گير باشد. رسيدن به اين هدف فعليت سازي اسماي الهي وديعه در ذات او است كه بايد به طريقي آن را فعليت بخشد يعني متاله (خدايي) شود؛ اما ابليس اين طريق را با سوگندي دروغ، همان ميوه درخت ممنوع معرفي كرد و حضرت آدم(ع) را فريفت.
در حقيقت انسان در همان بهشت خود بي آنكه رنج آشكارشدن جسد و زشتي هاي آن را داشته باشد، مي توانست اسماي الهي وديعت نهاده در ذات خويش را فعليت بخشد، ولي ابليس اين فرصت را از آدم (ع) گرفت و دشمني خويش را آشكار ساخت و اجازه نداد تا حضرت آدم(ع) و فرزندانش در يك محيط به دور از رنج و شقاوت و سختي، طريقت كمالي خويش را بگذرانند. خداوند در آيات 117 تا 120 سوره طه گزارش مي كند كه به حضرت آدم(ع) هشدار داده كه فريب ابليس را نخورد، زيرا ابليس دشمن قسم خورده انسانهاست و تمامي تلاش خود را بر اين محور قرار داده تا آنان را از بهشت آسايش بيرون كرده و با اخراج آنان را در محيطي سخت و رنج آور قرار دهد تا امكان فشار بيشتر و گمراهي مردمان براي او فراهم ترگردد و آدمي طريقت كمال خويش را با سختي و شقاوت بپيمايد.
انسان و وسوسه ابليس
خداوند به صراحت به آدم مي گويد: دراين سرزمين آرامش و سكون زندگي كن و از همه نعمت ها و آسايش موجود در آن بهره گير (بقره آيه 35) و اجازه نده كه ابليس شما را فريب دهد و از اين سرزمين بيرون كند تا به رنج و شقاوت افتيد؛ (طه، آيه 117) زيرا خروج از اين سرزمين آسايش و سكونت و بهشت آغازين زميني، به معناي ورود به سختي هاي بسيار است. دراين سرزمين بهشتي، شما از هرگونه گرسنگي و عرياني (طه، آيه 118) تشنگي و سوزش آفتاب (طه، آيه 119) در امان هستي و به سادگي مي تواني كمالات را در خود فعليت بخشي بي آنكه رنج و شقاوتي را متحمل شوي؛ اما انسان عجول و جهول (احزاب، آيه 72) خواست تا زودتر اين كمال را بدست آورد و راه ميانبر را برگزيند و در دام وسوسه ابليس گرفتار آمد و نه تنها به جاودانگي و ملك لايبلي (طه، آيه 120) كه نشانه رسيدن به كمال است، نرسيد، بلكه خود را دچار شقاوت دنياي ديگر كرد كه در آن عرياني، زشتي، تشنگي، گرسنگي و سوزش آفتاب و ديگر رنج هاست.
بنابراين، انسان مي توانست با كمترين مشكل و تكليف (چون تنها يك تكليف ارشادي عدم مراجعه به ميوه درخت ممنوع را داشت كه آن هم از مصاديق نكردن بود نه عمل كردن) خود را به كمال برساند؛ اما با افتادن در دام وسوسه ابليس نه تنها شرايط زيستي و دست يابي به كمال خود را سخت تر كرد، بلكه امكان تسلط ابليس و ولايت او را برخود هموارتر نمود. از اين رو نيازمند احكام تكليفي بسياري شد تا خود را در شرايط زيستي جديد حفظ كرده و مسير تكامل را به سختي دوچنداني بپيمايد. در حقيقت همه تكاليف موجود در دين اسلام راهنماي رهايي از وضعيت موجود و شقاوت باري است كه خود انسان پديد آورده است تا بتواند همان راه آسان تكامل را در اين شرايط سخت كنوني بپيمايد و به كمال شايسته و بايسته يعني خدايي و مظهريت در ربوبيت دست يابد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14