(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 2  آبان 1390- شماره 20056

چه كساني از مرگ مي ترسند؟
حقيقت مرگ؛ ترس آور يا كمال آفرين
ضرورت مهندسي محتوايي صدا وسيما



چه كساني از مرگ مي ترسند؟
حقيقت مرگ؛ ترس آور يا كمال آفرين

محسن شريف زاده
مرگ، نامي آشنا براي زندگي است؛ چرا كه زندگي با مرگ معنا مي شود. هراس ازمرگ، هراس از ماهيت مرگ است. اين كه مرگ به معناي نيستي و نابودي در صحنه زندگي دنيوي است، بسياري را به وحشت مي افكند. اما پرسش اين است كه آيا واقعاً حقيقت مرگ نيستي و نابودي است؟ يا اين كه اين تصور، تصويري نادرست از آن مي باشد و مرگ تنها انتقال از مرحله اي به مرحله اي ديگر همانند دگرديسي در برخي از جانوراني چون پروانه است؟
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا با نگاهي به آموزه هاي وحياني قرآن، حقيقت مرگ را تبيين كرده و چرايي، چگونگي و آثار و عوامل آن را روشن نمايد.
¤¤¤
از هراس از مرگ تا آرزوي آن
نگاه بشر به پديده هايي چون مرگ مبتني بر بينش و نگرش هر كسي است. شناخت آدمي و باورهايش، خاستگاه زاويه ديد هر كسي به آن را شكل مي بخشد. از اين رو تفاوت هاي فاحشي ميان تبيين، توصيف، تحليل و توصيه هر كسي نسبت به اين پديده وجود دارد.
برخي مرگ را چنان هراس انگيز مي دانند كه تفكر و تدبر در اين باره، آنان را به وحشت بلكه به هلاكت مي افكند و در دام پوچي و افسردگي و در نهايت خودكشي مي افتند. اينان حتي گذر از قبرستان يا كنار مرده اي را هراس انگيز مي دانند و ديدن و يادآوري آن را يادآوري پوچي و بي معنايي دنيا برمي شمارند كه شادي و فرح دو روزه شان را از ميان مي برد و نمي گذارد تا در مستي و خواب ندانستن و جهل بمانند و گمان كنند تا هميشه زندگي است.
بسياري از ماديگرايان اين گونه به دنيا مي نگرند؛ چرا كه چيزي جز همين دنياي مادي و محسوس را باور ندارند و بر اين گمان هستند كه هر چيزي جز آن چه به حس مي آيد، امري بي معنا و پوچ و خرافه است. اين گونه است كه زندگي را همين دنيا مي دانند و مرگ رانيستي و نابودي مي شمارند.
در مقابل، برخي ديگر، مرگ را يكي از آفريده هاي الهي محسوب مي كنند و آن را همانند زندگي و حيات، آفريده اي به دست خداوند مي دانند. (ملك، آيه 2) اينان تصويري ديگر از حقيقت مرگ دارند و آن را نه تنها نابودي زندگي نمي دانند، بلكه به معناي انتقال از نوع زندگي به نوعي ديگر مي دانند. به اين معنا كه انسان موجودي مركب از روح و بدن است. اين جان و تن در جهان مادي، چنان تركيب يافته است كه گويي دوگانگي در ميان آنها نيست؛ اما در حقيقت تن و بدن تنها كالبدي براي روح و جان است و وقتي روح آدمي به كمال شايسته و بايسته خود برسد از اين كالبد بيرون مي آيد همانند كرم پروانه كه از پيله خود بيرون مي آيد و پروانه اي زيبا مي شود و جلوه ديگري از زندگي را تجربه مي كند.
بنابراين، حقيقت مرگ در نظر ايشان، جدا شدن روح از بدن است (انعام، آيه 93؛ و سجده، آيه 11؛ و زمر، آيه 42؛ و غافر، آيه 77) اين جدايي همانند جدايي روح از تن هنگام خواب است كه بارها انسان آن را تجربه مي كند. (زمر، آيه 42 و نيز انعام، آيه 60)
از نظر اين عده، مرگ و فاني شدن از دنيا و همچنين عالم برزخ و مانند آن، از نعمت هاي خداوندي براي انسان و جنيان است (الرحمن، آيات 26 و 28) و آن چه به عنوان مصيبت و اصابت مرگ به آدمي در دنيا از آن ياد مي شود، گامي براي پيوستن به خدا و دست يابي به حق و كمال حقيقت است. (بقره، آيات 155 و 156)
از نظر ايشان، مرگ مطلوب، مرگ اختياري است كه شخص خود را تسليم خدا مي كند و فاني در او مي شود. (بقره، آيه 132 و اعراف، آيه 126 و يوسف، آيه 101 و آيات ديگر)
آنان چون حقيقت مرگ را انتقال جان و روح از مرحله اي به مرحله ديگر مي دانند و به تداوم حيات روح انساني پس از مرگ ايمان دارند (انبياء، آيه 35 و عنكبوت، آيه 57) و آن را مسير بازگشت به خداوند، اين حقيقت مطلق، مي شمارند (قصص، آيه88 و عنكبوت، آيه57 و قيامت؛ آيات 28 تا 30) لذا آرزوي مرگ دارند و در انتظار آن لحظه شماري مي كنند؛ چون ايشان اولياي الهي هستند كه متاله (خدايي) شده و رباني گشته اند. (جمعه، آيات 6 و 7) اين در حالي است كه مدعيان دروغين ايمان به حقيقت مرگ و رستگاري در فناي الهي، آرزوي مرگ نمي كنند و خواهان عمر هزار ساله هستند. (جمعه، آيه6 و نيز بقره، آيات 94 و 95)
البته در ميان اين دو دسته از انسانها، انسانهاي ديگري نيز هستند كه ترس و هراس ايشان از مرگ نه به سبب مادي بودن آنان است، بلكه خوف ايشان از سرانجام و فرجام خويش پس از مرگ است. اينان به جهان و سراي ديگر باور دارند و مرگ را انتقال از جهان مادي به جهاني ديگر مي شمارند و مردن را به معناي باطل شدن قوت حيواني و قدرت غريزي و از جان مادي و گيتي رفتن مي دانند (لغت نامه، ج12، ص 18281) ولي به علل ديگر از مرگ در هراس هستند.
از اين جمله افراد مي توان به برخي از يهوديان اشاره كرد كه به آخرت و بقاي پس از مرگ ايمان دارند، ولي به دنيا نيز دلبسته شده اند و نمي توانند از آن دل بكنند. از اين رو چنان به دنيا و ماديات آن دل بسته اند كه گويي آخرتي نيست و آرزوي بقاي هزار ساله در دنيا را دارند (جمعه، آيه6 و نيز بقره، آيات 94 و 95) و براساس همين تفكر و دلبستگي به دنياست كه از جهاد در راه خدا و شهادت مي گريزند (بقره، آيه 243 و تفسير التحرير و التنوير، ج2، جزء2 ص478) از ديگر گروه ها كه از مرگ هراسان هستند، منافقان هستند كه از بي ايماني به حقيقت مرگ مي توان ترس را در چهره هايشان در ميدان هاي جهاد و شهادت ديد (بقره، آيات 8 و 17 و 19 و احزاب، آيات 12 تا 19)
بيماردلان نيز چنين حالتي دارند. اينان با آن كه اهل اسلام و ايمان مي باشند ولي گناه و فسق و فجور، آنان را بيمناك گردانيده و از حضور در ميادين جهاد و شهادت هراسناك هستند. (محمد، آيه 20)
فلسفه و هدف مرگ
چنان كه از مطالب گذشته برمي آيد، حقيقت مرگ، نيستي و نابودي نيست، بلكه نوعي دگرديسي است كه همراه با از دست دادن چيزي و به دست آوردن چيز ديگر است؛ به گونه اي كه امكان جمع ميان آنها نيست. به اين معنا كه دست يابي انسان به حالت دوم تنها با از دست دادن حالت نخست امكان پذير است.
از نظر خداوند، مرگ و زندگي، آفريده هاي الهي است. بنابراين همان گونه كه حيات و زندگي، نعمتي است، مرگ نيز نعمتي الهي است كه به جن و انس ارزاني شده است. (الرحمن، آيات 26 و 28) درحالي كه انسان نسبت به هر دو نعمت بزرگ الهي كفران و ناسپاسي درپيش مي گيرد و حق مطلب را چنان كه شايسته و بايسته است، ادا نمي كند. (نيز، حج، آيه 66)
مرگ هرچند كه در ظاهر، مصيبتي سخت و دشوار است (بقره، آيات 155 و 156؛ و نيز مائده، آيه 106) اما نمي توان از نقش آن در كمال يابي انسان در ابعاد گوناگون غافل شد. مرگ افزون براين كه زمينه انتقال آدمي از نشئه اي به نشئه اي ديگر است، آزمون سخت و دشوار براي آدمي نيز مي باشد. (ملك، آيه 2 و اعراف، آيه 155)
از آن جايي كه پوست انداختن بشر از طريق مرگ انجام مي گيرد، سكرات مرگ براي بسياري از انسانها سخت و دشوار است، علت آن هم اين است كه بسياري از مردم در زمان پيله بودن در دنيا، تلاشي براي پروانه شدن به خرج نمي دهند و زماني كه اجل و مهلت معين آنان فرا مي رسد، (آل عمران، آيه 145 و انعام، آيه2 و اعراف، آيه 34 و آيات ديگر) در يك حالت نيمه كامل و تمام مي بايست از پيله و رحم دنيا بيرون آيند و اين نارس بودن است كه مرگ را بر آنان دشوار و سخت مي كند و جانشان را به لبشان مي رساند. (ق، آيه 19) اينان زماني كه با مرگ مواجه مي شوند، حقيقت ساخته شده خود را مي بينند و آتش بر افروخته از ظلم را در جانشان مي يابند (عبس، آيات 6 و 7)؛ چرا كه ظلم و استكبار ورزي آنان شرايط انتقال را سخت و دشوار مي كند و اجازه نمي دهد تا پوست اندازي از كالبد تن به سادگي انجام شود. (انعام، آيه 93) از اين جهت است كه با وحشت با مرگ مواجه مي شوند. (انفال، آيه 6 و احزاب، آيه 19و محمد، آيه 20)
اينان در هنگام مرگ، سازه خود ساخته خود را مي بينند و از اين كه با ايمان و كارهاي نيك، خود را به درستي براي مرحله بعد آماده نكرده اند، حسرت و ندامت مي خورند (مومنون، آيات 99 و 100) ولي اين حسرت و پشيماني ديگر سودي به حالشان ندارد، (همان) چرا كه ديگر راه بازگشتي به دنيا و جبران مافات نيست. (همان و نيز منافقون، آيات 10 و 11)
اما كساني كه در رحم دنيا و پيله آن، با شناخت و يافتن صفات الهي و اسماي سرشته در ذات، خود را به فعليت مي رسانند و به عبارت ديگر خودسازي مي كنند و به اعمال صالح مي پردازند، نه تنها سكرات مرگ براي آنان دشوار نيست، بلكه هر دم در انتظار آن هستند كه از اين رحم دنيايي بيرون آيند و عوالم ديگر را به سرعت بپيمايند و به حقيقت مطلق و سرچشمه حيات برسند.
خداوند در آياتي از جمله آيه 93 سوره انعام، افترا و تهمت بر خداوند را سبب سختي و دشواري جان كندن ستمگران مي داند و اين گونه مرگ را عبرت ديگران برمي شمارد تا شرايط را براي مرگ آسان براي خود با ايمان آوري و فعليت بخشي به اسماي الهي در ذات خود، فراهم آورند.
به هرحال هر نفسي كه در كالبدي قرار مي گيرد، مي بايست تجربه مرگ را بچشد و از نفس بودن به روح مجرد شدن بگذرد (آل عمران، آيه 185 و انبياء، آيه 35 و عنكبوت، آيه 57) تا اين گونه خود را براي جهاني ديگر آماده كند.
خداوند در آياتي از جمله 28سوره بقره و نيز 185 سوره اعراف، به فلسفه اي ديگر از مرگ انسان توجه مي دهد. در اين آيه بيان شده كه توجه آدمي به مرگ و احتمال پايان آن، زمينه ساز ايمان به خداي يگانه و قرآن به عنوان راهنماي زندگي و مرگ مي شود.
ازنظر قرآن، توجه به مرگ و حيات و قدرت خداوند در ميراندن انسان و نيز حتميت مرگ و عدم امكان فرار از آن علي رغم پنهان شدن در كاخ و برج و بارو، زمينه ساز دوري از شرك و بت پرستي و درك ربوبيت مطلق خداوندي و وابستگي وجودي همه چيز به خداوند است. (نساء، آيه87 و روم، آيه40 و يونس، آيه104)
اصولاً تفكر در پديده اي چون مرگ و زندگي و جريان مستمر آن در زندگي دنيوي (بقره، آيه164 و نحل، آيه65) خود يكي از مهمترين راه هاي خداشناسي (طه، آيه128 و زمرف آيه42) و بازگشت به مسير درست آفرينش و فلسفه آن است.
خداوند درباره آثار چنين تفكري در زندگي بشر به اموري چون ايمان به خدا، معارف حق و قرآن و آخرت (اعراف، آيات 184 و 185)، توجه به توحيد در عبادت و پرهيز از شرك (بقره، آيه28 و انعام، آيه95) اجتناب از نفاق در ايمان (محمد، آيات 25تا 27)، شناخت پروردگاري و ربوبيت خداوندي بر هستي (انعام، آيه2)، رهايي از كفر (محمد، آيات 25 تا 27) و انجام كارهاي نيك و خوب از جمله انفاق و ايثار و مانند آن اشاره مي كند. (منافقون، آيه10)
مرگ اختياري
در برخي از اصطلاحات عرفاني از مرگ اختياري سخن به ميان آمده است. داستان هاي بسياري نيز درباره مرگ اختياري بيان شده كه از آن جمله داستان درويشي است كه به عطار نيشابوري معترض مي شود و او را از عواقب رفتار و كارش برحذر مي دارد. عطار به او مي گويد مرگ تو چون است؟ درويش، سر به بالين مي گذارد و مي گويد اين گونه است و مي ميرد.
اما اين پرسش مطرح است كه آيا ما واقعاً چيزي به نام مرگ اختياري داريم؟ از آيه 145 سوره آل عمران برمي آيد كه انسانها فاقد اختيار مرگ خود هستند و اين خداوند است كه تنها اختياردار مرگ موجودات و جانداران از جمله انسان هاست. (بقره، آيه258 و آل عمران، آيه154 و نساء، آيه78 و آيات بسيار ديگر)
با آنكه مرگ موجودات زنده از جمله انسان تنها به فرمان تكويني خداوند است (غافر، آيه68 و بقره، آيه243 و آيات ديگر) و اين معنا در قرآن و ديگر آموزه هاي ديگر كتب آسماني نيز آمده است (نجم، آيات36 تا 44) كه مرگ هر انساني داراي زمان معين و معلوم در نزد خداست (آل عمران، آيه145 و انعام، آيه2 و آيات ديگر) و خداوند اين زمان را مي داند و آن را بي هيچ گونه تأخيري اجرا مي كند. (منافقون، آيات10 و 11) اما نمي توان از اين معنا نيز غفلت ورزيد كه در همان آيات از جمله آيه 145 سوره آل عمران سخن از اذن الله است. همين مفهوم اذن الله اين امكان را مي دهد تا از احتمال وجود مرگ اختياري نيز سخن به ميان آوريم.
در آيات قرآني بارها از اموري سخن گفته شده كه از اختصاصات خداوند است، اما او خود به اذن خويش آن را به ديگران نيز داده است. از جمله اين امور مي توان به آگاهي از غيب اشاره كرد. خداوند در آياتي چند علم غيب را مخصوص به ذات باري تعالي بيان مي كند؛ مثلا مي فرمايد: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو؛ و كليد خزائن غيب نزد خداست كسي جز او به آن آگاه نيست. يا مي فرمايد: قل لا يعلم من في السماوات والارض الغيب الا الله؛ (اي رسول ما) بگو كه در همه آسمان ها و زمين جز خدا كسي از علم غيب آگاه نيست؛ (انعام، آيه 59) و پيامبر(ص) نيز اين معنا را تاييد كرده و مي فرمايد: ولو كنت اعلم الغيب لاستكترت من الخير؛ و اگر من از غيب (جز آن چه به وحي مي دانم) آگاه بودم بر خير خود هميشه مي افزودم. (اعراف، آيه 188) اين آيات بيانگر اين مطلب است كه علم غيب مخصوص به خداوند متعال است.
اما در مقابل، در آياتي ديگر مي فرمايد: ولا يحيطون بشيء من علمه الا بما شاء؛ خلق به هيچ مرتبه از علم او احاطه نتواند كرد مگر به آن چه او خواهد؛ بلكه اين علم غيب را به برخي از پيامبران داده است كه در آيات قرآني درباره علم غيب دانستن حضرت عيسي(ع) مي فرمايد: به شما از غيب خبر مي دهم كه در خانه هاتان چه مي خوريد و چه ذخيره مي كنيد.
يا مي فرمايد: عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول؛ او داناي غيب است. غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمي سازد، مگر بر آن پيامبري كه از او خشنود باشد. (جن، آيات 26 و 27)
همچنين خلقت و زنده كردن مردگان و مانند آن از اختصاصات خداوندي است، ولي حضرت عيسي(ع) به اذن الهي از اين قدرت خالقيت برخوردار است و مي فرمايد: اني قدجئتكم بايه من ربكم اني اخلق لكم من الطين كهيئه الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابري الاكمه و الابرص و احي الموتي باذن الله و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون في بيوتكم؛ نشانه اي از طرف پرودگار شما، برايتان آورده ام. از گل، چيزي به شكل پرنده مي سازم، سپس در آن مي دمم و به فرمان خدا، پرنده اي مي گردد. به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلايان به برص ]پيسي[ را بهبودي مي بخشم. مردگان را به اذن خدا زنده مي كنم. از آنچه مي خوريد و در خانه هاي خود ذخيره مي كنيد، به شما خبر مي دهم. (آل عمران، آيه 94)
در اين آيات، آن چه نفي شده، استقلال انسان در اين امور است، اما اگر با اذن الهي باشد، هرامري شدني است؛ چرا كه انسان با متاله (رباني) شدن، در مقام خلافت الهي قرار مي گيرد و اين همان اذني است كه به بشر داده مي شود مي تواند مظهريت در ربوبيت پيدا كند. پس داشتن اموري چون احياي مردگان و خلقت و يا مرگ اختياري به اذن الهي براي متالهان و ربانيون امري عادي است.
مرگ اختياري از نوعي ديگر
البته در روايت آمده است: موتوا قبل ان تموتوا (بحار/69/95)
بميريد پيش از آنكه با مرگ طبيعي بميريد.
در اين حديث از نوعي مرگ نام برده شده كه انسان آگاهانه آن را انتخاب مي كند و خود را براي حضور در محضر لقاي حق آماده مي سازد. مراد از چنين مرگي، تلاش براي كامل شدن و خودسازي و در اختيار گرفتن زمام نفس اماره است تا انسان با رسيدن به مرحله تأله و خدايي شدن، قابليت درك فيض حضور رب را در جهان ديگر بيابد و به هنگام فرا رسيدن اجل، به آساني از پل مرگ عبور كرده و بتواند حياتي نوراني را تجربه كند. بزرگان معرفت و عرفان راه رسيدن به چنين مرگ اختياري را مخالفت با هرگونه هواها و هوسهاي نفساني و عمل بر طبق آموزه هاي وحياني و معارف اهل بيت(ع) دانسته اند.
بدن پس از مرگ
بدن انسان پس از مرگ، به خاك تبديل مي شود (مؤمنون، آيات 53 و 28 و صافات، آيات 61 و 35). بنابراين پوسيدن گوشت و استخوان پس از مرگ (اسراء، آيات 92 و 89) امري طبيعي است. براي اين كه اين فرآيند به درستي انجام شود و آسيب جسمي به ديگران و روحي به خانواده متوفي زده نشود و حرمت مرده نيز حفظ شود و عورت و جسدش آشكار نشود، لازم و پسنديده است تا اين بدن از ديد مردم دفن شود و در خاك نهان گردد (مائده، آيه 13)
اين بدن در هنگام قرار گرفتن در زمين متلاشي شده و از ميان مي رود و پوست و گوشت به خاك تبديل مي گردد؛ چون عنصر تشكيل دهنده آن خاك است و به سادگي به خاك باز مي گردد. (ق، آيه 4 و آيات ديگر)
ادامه حيات نفس پس از مرگ
چنان كه گفته شد، انسان مركب از بدن و نفس است. نفس، همان روح دميده در كالبد و تن آدمي است. اين نفس در فرآيند حضور در تن به كمال خود رسيده و امكان تجرد از كالبد مادي و جسد زميني را دارا مي شود. پس از مرگ، نفس به شكل نوعي مجرد درمي آيد و او را قابل حضور در عالم برزخ مي سازد. اين گونه است كه حيات انسان پس از مرگ در كالبد برزخي ادامه مي يابد (انبياء، آيه 53 و آيات ديگر)
نفس زماني بس كوتاه يا بلند در عالم برزخ مي ماند تا اين كه مرگ ديگري او را در عالم برزخ دربرمي گيرد تا او را به كمال ديگري برساند. (غافر، آيه 11 و مجمع البيان، جد7 و 8، ص 408 و الميزان، ج71، ص 313 و صافي، ج6، ص 592)
البته اين مرگ دوباره، در عالم برزخ، براي توده هاي مردم است؛ چرا كه مخلصان متقي براساس آياتي چون آيات 15 و 65 سوره دخان تنها يك بار مي ميرند كه همان مرگ از دنياست؛ چرا كه ايشان با مرگ خود چنان به كمال رسيده اند كه عالم برزخ را طي الزمان كرده و از آن عبور مي كنند و ديگر نيازي به بودن و مرگ در آن سرا براي آنان نيست. (صافات، آيات، 04 و 34 و 85 و 95)
كساني كه به بهشت درمي آيند و به كمال خود مي رسند، آنان نيز پس از ورود به بهشت، مرگي را تجربه نخواهند كرد. (صافات، آيات، 04 و 34 و 85 و 95 و دخان، آيات 15 تا 65) اما كساني كه به دوزخ درمي آيند در حالتي بين زندگي و مرگ قرار مي گيرند(ابراهيم، آيات 51 و 71 و طه، آيه 47) اين حالت هر چند كه مرگ كامل نيست، زندگي كامل هم نيست و اسباب اين نوع زندگي در دوزخ براي آنان همواره فراهم است و زندگي و مرگ سخت و شديدي را تجربه مي كنند. (همان)
بنابراين، آنان هيچ مرگ و ميري ندارند، ولي هيچ حيات و زندگي كاملي را نيز تجربه نخواهند كرد. (همان و اعلي، آيات 21 و 31)
سخن از مرگ و مسايل آن در آموزه هاي قرآني بسيار آمده است، ولي از آن جايي كه بيان همه ابعاد و مسايل آن در اين مطلب شدني نيست، به همين مقدار بسنده مي شود. اميد كه با درس گرفتن از همين آيات، وضعيت آينده خود را ترسيم كرده و از مرگ به عنوان دروازه اي به جهان ديگر بنگريم. و از اين زندگي مادي محدود، توشه اي متناسب با ابديت براي خود فراهم كنيم و خود را براي زندگي ابدي بسازيم.

 



ضرورت مهندسي محتوايي صدا وسيما

حسن رحيم پورازغدي
بحث از رسانه ها و تأمين محتواي آنها با جهت گيري هاي خاص ارزشي بحثي است كه امروزه به خصوص در موضوع رسانه ملي از اهميت خاصي برخوردار است. تأمين محتوايي صداوسيما با اين جهت گيري طبعا نيازمند سياستگذاري دقيق دراين حوزه است لكن به نظر مي رسد اين موضوع تا به حال مورد توجه عملي مسئولان صداوسيماي جمهوري اسلامي قرار نگرفته است. بحث حاضر حاصل سخنراني استاد رحيم پور در همين حوزه است كه متن آن برگرفته از سايت خبري مشرق تقديم حضور خوانندگان محترم مي گردد.
اهميت و جايگاه رسانه صداوسيما
صداوسيما با داشتن ايستگاه ها و كانال هاي راديويي و تلويزيوني كارسختي را در تأمين برنامه هاي اين ايستگاه ها و كانال ها برعهده دارد. بستن دهان هميشه باز و معده فراخ اين همه فرستنده، مطلبي است كه واقعا مولدان بسيار پركاري مي طلبد؛ به خصوص كه شما به دلايل اخلاقي و به اقتضاي آنچه شرافت و فضيلت اين ملت ايجاب مي كند، از بسياري جاذبه هاي اصلي رسانه ها در دنياي معاصر به الزام و التزام اخلاقي دستتان كوتاه است؛ يعني به سراغ خشونت، سكس، ماليخوليا، لهو و لعب هاي افراطي، هتك حرمت افراد براي مضحكه، دميدن در شعله ابتذال و تجمل، نبايد برويد و اين معني اش آن است كه در بازار رسانه ها كه بازار كميت است، شما بايد با دستي خالي، دست به ريسك هاي بالا زنيد و وارد يك رقابت نابرابر با رسانه هاي دنيا بشويد و افكار عمومي را از همه آن جاذبه هاي صوري منصرف كنيد و توجه كنيد به جمال حقيقت كه كار سخت و البته انبيايي است.
آن وقت شدت توليد دوكلمه حرف حساب و قابل شنيدن به نحوي كه گوش هاي مردم را زخمي نكند، كار بسيار كمرشكني است. بنابراين بنده با قدرداني و تشكر شروع مي كنم.
اهميت افكارعمومي و اعتمادسازي
دليل ديگر كه شايد به نفع اهميت كار شما عزيزان بشود اقامه كرد، اهميت «افكار عمومي» است و اعتمادي كه افكارعمومي به كسي يا نهادي مي كنند كه به ديگران نمي كنند و هر آن ممكن است جاي آن دو نفر با هم عوض بشود.
چون درست است كه مردم گوش دارند، اما مردم گوش نيستند و ما هم مي دانيم كه خودمان نمي توانيم اين طور تصور كنيم كه بالاخره گوش هاي مردم بخواهيم يا نخواهيم باز است و كافي است كه فضاي خالي گوش اينها را پر كنيم، چون ممكن است مردم خيلي چيزها را بشنوند، اما گوش نكنند. اگر شنيدن غيرارادي است، گوش دادن و گوش كردن ارادي است.
اگر واقعا شما فكر مي كنيد ذهن، زبان و دل ميليون ها انسان در اختيار شماست، آيا مي شود چنين ادعايي كرد كه مستمعان منفعلند و متكلمان فاعل، يا اينكه قضيه اين قدرها هم مكانيكي و قابل تحليل نيست.
مخاطبان شما هرآينه ممكن است كه رويشان را از شما برگردانند؛ يعني گوششان را روي حرف بنده و شما ببندند. هرچند حرف حساب بشنوند و گاهي به روي زيد و عمرو اين گوش را باز كنند. ولو حرف ناحساب بشنوند. اگر به گوش و چشم مردم و فرصتي كه به ما (رسانه) مي دهند احترام نگذاريم، ممكن است پس بگيرند و آن كساني كه قدر اين اعتماد را بيشتر بدانند و با اين اعتماد عمومي بازيگوشي نكنند، آنها موفق اند.
بنابراين بايد اين شيوه هاي حرف زدن با مردم- به خصوص مردمي كه چند ميليون نفر آنها را مي توان جزو نخبگان شمرد و تحت تأثير تربيت هاي امام(ره) و ارتقاي سطح فرهنگ پس از انقلاب اسلامي قرار دارند- دائما ترميم و جراحي بشود و دائم معماري بشود و ببينيم كه كجاي كار ما احيانا نشتي دارد كه گاهي برخي حرف ها در فاصله دهان ما تا گوش مردم، مثل اينكه بخار مي شود و به هوا مي رود يا اينكه يخ مي زند و وارد فاهمه آنها نمي شود.
بازي كردن با اعتماد شنيداري و ديداري مردم از بازي كردن با دم شير خطرناك تر است و اين نكته اي است كه مولدان در يك رسانه بايد به آن توجه داشته باشند. جامعه اگر ببيند رسانه اي چند بار آژير بي خودي مي كشد، يا نسبت به يك خطر و يك فساد واقعي كم لطفي و كم اعتنايي مي كند، يا فلان واقعيت را با ابعاد كاريكاتوري و غيرواقعي ارائه مي دهد، آن جامعه ممكن است سامعه و باصره خودش را از رسانه و صاحبان رسانه پس بگيرد.
ما با مردمي بسيار هوشيار مواجهيم. من فكر مي كنم، حتي همين عوام ما، داراي يك قوه پنهاني غيرقابل پيش بيني هستند. يك شعور و هوش دسته جمعي، يك حس ششمي كه از آن پنج حس ديگر بيشتر و دقيق تر كار مي كند، ولو اينكه خيلي ها جدي اش نمي گيرند، درست سر وقت درك مي كند و وارد عمل مي شود و تصميم مي گيرد و غافلگير مي كند و اقبال و ادبارش، به نظر من، حساب شده است، ولو اينكه ما به آن بي توجه باشيم و گاهي چه بسا مستمع از متكلم داناتر است و گوينده كه فكر مي كند دارد حرف هاي خيلي مهمي پشت تريبون مي زند، شنونده زير لب به آن مي خندد؛ اگر اين اتفاق خداي ناكرده براي رسانه هاي ما بيفتد كه بيننده و شنونده زيرلب به گوينده بخندد و او متوجه نشود و فكر كند كه جدي به او گوش مي كنند، بسيار خطرناك تر از جاهاي ديگر و كشورها و رسانه هاي ديگر است. چون رسانه ديني با رسانه منتسب به دين، تمام سرمايه اش اعتماد و ايمان مردم است.
لزوم باز مهندسي صدا و سيما براساس قوه عاقله مردم
از ميان قواي بشري، بيشترين تمركز يك رسانه ديني در جامعه به جاي قوه غضبيه و قوه شهويه، بايد بر قوه عاقله و درك مردم و احساس آنها باشد. صدا و سيما بايد نسبت به حقوق مردم با دقت و توجه به اقتضائات دهه سوم انقلاب وارد عمل بشود و اگر اين صداوسيما براين اساس دوباره مهندسي نشود، دهه سوم انقلاب را از دست خواهيم دادو از دست دادن اين دهه، از دست دادن خود انقلاب است.
تفكيك مشكلات معيشتي و حقوق مردم، حقوق مادي مردم و حقوقي كه شريعت براي مردم در جامعه لحاظ كرده، تفكيك اينها از دين و دغدغه ديني برادران و خواهران، اين خودش عين سكولاريزم است. متاسفانه، اين سكولاريزم عملي را ما خودمان با حسن ظن و حسن نيت ترويج مي كنيم. از يك طرف با سكولاريزم نظري مبارزه مي كنيم و از طرف ديگر به سكولاريزم عملي در جامعه و در خود رسانه صدا و سيما ميدان مي دهيم؛ يعني خودمان به خودمان پشت پا مي زنيم، با دست خودمان مي زنيم پشت سر خودمان و بعد برمي گرديم خيلي جدي مي پرسيم كي بود؟ خب، خودمان بوديم؛ يعني بسياري از اين مشكلات ريشه اش، ريشه اي است كه خودمان نشاء كرده ايم و ما بايد حساسيت ديني را نسبت به مشكلات اجتناب ناپذير مردم نشان بدهيم، والا تفكيك دين از زندگي را خودمان دامن مي زنيم، بعد هم مي گوييم اسمش را نياوريد، خودش را بياوريد.
ما اگر با تفكيك نظري بين دين و دنيا مبارزه مي كنيم، براي اين است كه مي ترسيم اين نظر به عمل تبديل بشود. اگر زير لواي دين تبديل شد، آن وقت بزرگ ترين اقدام براي ريشه كني نظام ديني و دين لااقل در درازمدت برداشته شده است. اگر رسانه هاي ما و صدا و سيما نسبت به وقوع خارجي اين تفكيك حساس نباشند، نسبت به روال معيشت و اقتصاد و حقوق مردم و سياست خارجي و قضاوت، دستگاه قضايي، دستگاه هاي اجرايي و وزارتخانه ها در اين كشور حساس نباشند، معناي آن اين است كه تن به اين تفكيك داده اند.
لزوم تبيين حقوق شرعي و عدالت ديني براي مردم
نظام ما نظامي صالح است و بحمدالله انسان هاي صالحي در بسياري از مسندهايش تكيه زده اند. بايد در همين رسانه روشن شود كه شارع مقدس براي مردم حقوقي شرعي در نظر گرفته است، بدون تامين اين حقوقشان در عالم طبيعت و جامعه، اكثراً مردم دستشان از همان كمالات معنوي كوتاه خواهد شد. بخش اندكي از مردم اند كه شما حقوق شان را بدهيد يا ندهيد، به تكليفشان عمل مي كنند. در فقر و غنا آنها صادقانه مي توانند بگويند و جهت وجهي للذي فطرالسموات والارض. صدا و سيماي ديني اگر نسبت به حقوق شرعي مردم در جامعه حساس نباشد، نمي تواند فرهنگ را در جامعه منتشر بكند.
اصلي ترين راه حفظ دين و حكومت ديني تاكيد بر عدالت ديني است. ما فكر نكنيم مي شود نشست، دائم به شبهه جواب داد و كاري به عدالت نداشت و به نظام هاي حكومتي كاري نداشت، چون بسياري از اين سؤالات و شبهه ها، ريشه نظري ندارند. نمي شود با زبان علي(ع) حرف بزنيم و به زندگي هاي عبدالرحمان بن عوفي در اين جامعه دامن بزنيم و تن بدهيم و بعد بگوييم دين را هم حفظ بكنيم و معنويت را هم ابقا بكنيم. معنويت اسلام معنويت مسيحي و بودايي نيست. عرفان اسلام عرفان كارلوس كاستاندا نيست، عرفان سرخپوستي نيست، عرفان اشرافي و روشنفكري و قهوه خانه اي نيست كه نسبت به فقر و اشرافيت علي السويه باشد، و به حقوق و تكاليف مردم از نوع سياسي، اقتصادي و حقوقي جامعه بي تفاوت باشد.
اسلام برخلاف بوديسم و مسيحيت،با سكولاريزم قابل جمع نيست. اقتصاد اسلام با اقتصاد ليبرال سرمايه داري تفاوت دارد. قضاوت اسلامي با قضاوت غيرشرعي بايد تفاوت داشته باشد. نظام ما هر جا از دين فاصله گرفته به همان ميزان آسيب زده و آسيب پذير شده است و رسانه ها بايد اين نقاط را پيدا كنند.
دين را اوراق نكنيم، به خصوص در صدا و سيما، هر تكه را دست يك جمع، يك جريان بدهيم و بدوند حلوا حلوا كنند و يك مغازه برايش باز بكنند. اگر مثله كردن انسان حرام است، مثله كردن اسلام به مراتب حرام تر است. صداوسيماي ديني، بايد دين را به همان ميزان اولويت بندي كند كه خود دين به احكام و معارف و ارزش هايش كرده. با همان تناسب، دين را در جامعه مطرح كند و حساسيت نشان دهد.
حق الناس از مقدس ترين حوزه هاي فقهي در شريعت است و فقهاي ما بيشترين حساسيت را به حق الناس يعني حقوق بشر داشته اند؛ چه حقوق معنوي بشر كه پيامبر(ص) فرمود: «شهيد متعالي ترين انسان است كه همه چيز خود را در يك لحظه به خاطر حقيقت معامله مي كند، اما اگر حق الناس بر ذمه اش باشد، همه معاصي او بخشيده مي شود، اما حق الناس بخشيده نمي شود». آن قدر فقه سنتي و شريعت ما روي آن حساس است. رسانه ديني ما نمي تواند روي آنها حساس نباشد.
نظام ديني بدون عدالت ديني يك نظام لائيك است با نام دين. اين خطري است كه در دهه سوم و چهارم اين انقلاب را تهديد مي كند و اين يك خطر بالفعل است. صداوسيما بايد براي مقابله با تلاش هايي كه براي پايان بخشيدن به انقلاب و فراموشاندن شيوه عدل علي(ع) در اين جامعه و ارتجاع اجتماعي به پارادايم هاي قبل از انقلاب دارد صورت مي گيرد و توجيه روشنفكران نيز مي شود، اقدام كند.
اين مسئله در رأس وظايف صداوسيماست كه حاكمان و تصميم گيران جامعه اقتصادي، سياسي، فرهنگ قضايي، و همه اينها را بايد در معرض نقد و سؤال مردم بياورد، منتها براساس موازين شرعي و ديني نه با ادبيات لائيك. با ادبيات ديني بايد بيايند به مسئوليت شرعي شان جواب دهند. صداوسيما مسئول ماست. اصلا شما هيچ مسئوليت نه شرعي و نه قانوني در اين مورد نداريد كه توجيه كنيد خطاي زيد و عمرو را.
شما مسئول دين مردم هستيد و دين مردم را فداي زيد و عمرو نكنيد. توجيه هر اتفاق كه در اين جامعه مي افتد به نام دين و به نام حكومت ديني و از زبان يك رسانه ديني، به نظر من، بهترين راه براي دين زدايي است؛ يعني سريع ترين راه براي سكولاريزه كردن حكومت. اين راه است كه كم كم افكار عمومي به اين نتيجه برسند كه ظاهرا بايد بين اصلاحات يا دين يا حكومت ديني، يكي را انتخاب بكنند.
صداوسيما بايد به جامعه تفهيم كند كه مردم حقوق و وظايف شرعي و ديني دارند و همين طور مسئولان و اين رابطه متقابلي بين مردم و مسئولان است و بايد رعايت شود و هر كس از اين موازين شريعت تخلف كرد، بايد نهي از منكر بشود؛ هر كس مي خواهد باشد. هيچ دليل و هيچ انگيزه شرعي براي محافظه كاري نداريم. صداوسيماي ما براي محافظه كاري در اين قبيل قلمروها هيچ حجت شرعي ندارد. نظام هم با آن مخالف است؛ يعني رهبري فرزانه انقلاب، هر كس از راه دور و نزديك با ايشان و با افكار ايشان آشنا باشد، مي داند كه اصلا طرز فكر ايشان اين جوري نيست كه سيم خارداري كشيده شود و مفاسدي اگر وجود دارد اينها توجيه شود. اينها بايد به طور شفاف در صداوسيما عرضه و اصلاح شود.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14