(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 7 آبان 1390- شماره 20060

جن گيري با رويكرد آخرالزماني
نگاهي به موضوع اكران فيلم هاي خارجي در سينماهاي كشور
دريغ و حسرت و محروميت؛ سهم مخاطبان ما از سينماي جهان!



جن گيري با رويكرد آخرالزماني

سعيد مستغاثي
هنگامي در سال 1969 فيلم «بچه رزماري» رومن پولانسكي بر پرده سينماها رفت، در واقع به نوعي نيمه پنهان ماه نمايان شد! يعني در حالي كه تا آن تاريخ كسي از شيطان پرستي و شيطان پرستان و فرقه منسوب به آنها خبري نداشت، ناگهان جامعه آمريكا و هاليوود با پديده اي تكان دهنده مواجه شدند كه مثل موجود سري فيلم هاي «بيگانه» درون آنها رشد كرده و بزرگ شده بود و حالا با شكل و شمايلي كريه، خود را نشان داده و از درون آن جامعه بيرون مي زد. هاليوودي كه تا آن روز به حضور اخلاقيات و نمادهاي مذهبي در آثارش تظاهر مي كرد و به عنوان ويترين جامعه ديني آمريكا، خود را در مقابل سينماي ضداخلاقي اروپا، حافظ معنويت و كرامت انساني مي دانست و اينك در برابر يك پرده دري ضدديني قرار گرفته بود. سينمايي كه تا آن روز، جان فوردش به قرار دادن سمبل هاي كاتوليسم در فيلم هاي وسترن معروف بود و آلفرد هيچكاك در فيلم «اعتراف مي كنم»، مقام كشيش را تا آنجا بالا مي برد كه حتي در آستانه محكوميت جنايي هم حاضر نيست اسرار قاتلي كه نزدش اعتراف كرده را برملا سازد و هنري كينگ درباره قديسه اي به نام برنادت فيلم مي ساخت و بزرگانش مانند ديويد و ارك گريفيث و هنري كاستر و ويليام وايلر و نيكلاس ري و حتي امروز مارتين اسكورسيزي و مل گيبسون، بخش هايي از زندگي عيسي مسيح، را جلوي دوربين مي بردند.
اما به راستي در سال 1969 چه اتفاقي افتاده بود كه موضوع شيطان پرستي و شيطان پرستان را به سينماي هاليوود آورد و در واقع پرده از يك سري مكنونات جامعه آمريكايي برداشت؟
اگرچه گروهي از شيطان پرستان آمريكا، فيلم «بچه رزماري» را افشاي اسرار فرقه شيطان پرستي به شمار آورده و در يك عمليات تكان دهنده به خانه رومن پولانسكي حمله برده و در غياب وي، همسر باردارش (شارون تيت) را به طرز فجيعي به قتل رساندند اما گروهي ديگر، فيلم ياد شده را اعلام موجوديت فرقه شيطان پرستي دانستند. چرا كه يكي از سركردگان اين فرقه به نام آنتوان لاوي در افتتاحيه فيلم شركت داشت و در واقع عمليات قتل شارون تيت، يك ابراز وجود و قدرت نمايي از سوي شيطان پرستان جامعه آمريكا به حساب آمد.
اما واقعيت ديگر اين بود كه سال 1969 در تقويم ماسوني آمريكا، يك سال سرنوشت (قرن) محسوب شده بود، مثل 1999 يا 1966 (كه رمان شيطاني «طالع نحس» در همين تاريخ نوشته شد) كه همگي از اعداد و نمادهاي عددي شيطان پرستانه و فراماسوني استفاده كرده بودند.
فيلمي به نام «هگزان» ساخته بنيامين كريستن سن، تاريخچه مصوري از رشد و توسعه علوم غريبه ارائه مي داد كه به همين اعداد و سالها ارجاع داشت. جالب اينكه توليد فيلم مذكور در سال 1919 آغاز شد ولي پس از مدتي به دلائل نامشخص به آرشيو رفته و نمايش آن در همان سال 1969 رونمايي گرديد كه فيلم «بچه رزماري»، شيطان پرستي را به هاليوود آورد!!
در واقع از اين تاريخ، ساخت نوعي از فيلم هاي آخرالزماني در دستور كار كمپاني هاي هاليوود قرار گرفت (يا در واقع نوزايي شد) كه بعدا به فيلم هاي آخرالزماني ديني مشهور شدند.
در اين گونه فيلم ها، يك مفهوم به ظاهرديني در جدال ديرپاي خير و شر، سربرمي دارد و در اين نبرد كهن، فرجامي شبه ديني را براي بشريت رقم مي زند. فرجامي كه در كتب تحريف شده عهد عتيق آمده، به مسيحيت پروتستاني سرايت نموده و به خصوص در كتب فرقه هاي منشعب از آن مانند پيوريتن ها و اونجليست ها تحت عناويني همچون مكاشفات يوحنا به منصه ظهور رسيده است.
همان فرجامي كه اساساً براي تحققش، قاره نو كشف شد و ايالات متحده آمريكا بوجود آمد. جالب است كه امروزه ديگر امر پنهاني نيست كه بنيانگذاران آمريكا، گروهي از فراماسون ها و حتي شيطان پرستان بودند كه آرمان ها و مقاصد اين فرقه هاي صهيوني را در عمق ساختار سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي غرب جديد در ايالات متحده گنجاندند. (در اولين فيلم هاي هاليوود مانند «تولد يك ملت» ساخته ديويد وارك گريفيث در دوران صامت و يا محبوب ترين آثار اين به اصطلاح كارخانه روياسازي همچون «برباد رفته» ويكتور فليمينگ، اين آرمان ها در نگرش نژادپرستانه قهرمان هاي داستان و عمليات شيطاني كوكلوس كلان ها كاملاً نمايان است).
اخيراً اين خبر در رسانه ها انتشار يافت كه در زير خانه پدري بنيامين فرانكلين (از بنيانگذاران ايالات متحده)، استخوان هايي از بدن هاي مثله شده انسان ها بدست آمده و شواهد موجود حكايت از آن دارد كه آنها به سبك شيطان پرست ها و ظاهراً در يك مراسم قرباني كشته شده اند. يعني در خانه بنيامين فرانكلين، آيين شيطان پرستي اجرا مي شده است. اين به جز نمادهايي همچون ابليسك (از سمبل هاي فراماسونري كه ريشه هايش به جادوگران مصر باستان مي رسد) و مظاهر ميتراييستي است كه به شدت در سخنراني هاي بنيانگذاران آمريكا و ميثاق هاي آنها وجود داشته است، آنچنان كه گويا اين كشور را براي برپايي يك امپراتوري شيطاني برگزيده بودند.
اما بعد از فيلم هايي همچون «هگزان» و «بچه رزماري»، در همان سال فيلم ديگري به نام Witch Craft يا «فنون جادوگري» به نوعي فضاي آخرالزمان ديني را تشديد كرد. سال بعد در آغاز دهه 70ميلادي هال ليندسي (از رهبران اوانجليست يا مسيحيان صهيونيست) كتاب «زمين، سياره بزرگ مرحوم» را به عنوان انجيل دوم اين گروه از مسيحيان نوشت و بر مبناي آن آخرين نشانه هاي انجيلي آخر الزمان براساس مكاشفات يوحنا به عنوان يكي از سرفصل هاي دروس كالج هاي آمريكايي تعيين شد و همين، مقدمه اي براي توليد فيلم هاي آخرالزماني شبه ديني گرديد.
هال ليندسي در بخشي از اين كتاب مي نويسد: «... نسلي كه از 1948 (يعني از زمان تشكيل دولت اسرائيل) به اين سو به دنيا آمده است، شاهد عيني دومين ظهور مسيح خواهد بود. اما پيش از آن رويداد، ما بايد هم جنگ ياجوج و ماجوج را ببينيم و هم نبرد هارمجدون (يا آرماگدون). كشتار همه سوزي بدين گونه آغاز خواهد شد...»
فيلم هاي آخرالزماني شبه ديني با رويكرد انجيلي مانند «طالع نحس»، داستان تولد ضدمسيح را با تلفيقي از دجال و ضدمسيح و سفياني نيمه انسان و نيمه حيوان بازمي گويد كه تحت تكفل يك آمريكايي متنفذ، حكومت آخرالزماني برپا مي سازد.
برهمين اساس و با محوريت جدال خير و شر در مدل آخرالزماني شبه ديني، ويليام فريدكين در سال 1973 براساس رماني از ويليام پيتر بلاتي، در فيلم «جن گير» اين موضوع آخرالزماني را به يك فضاي غالب رساند و با فيلم خود، جرياني از آثار سينمايي شبه ديني، شيطاني را ايجاد كرد كه در آنها شيطان به صورت اجنه و ارواح خبيثه در مقابل خدا قرار مي گيرد. در واقع اين بار، خطرهاي آخرالزماني از مفاهيم مشخص كتاب عهد عتيق بيرون مي آمد و در يك نوع نگرش نادرست الهيات مسيحيت تحريف شده، شيطان را رقيب خدا به شمار مي آورد و نه به سان آنچه در اديان توحيدي و به خصوص اسلام آمده بنده خدا.
در چنين نگاه غلط و انحرافي، شيطان به جبر مي تواند انسان را تحت اختيار گرفته و به اصطلاح تسخير نمايد و در مقابل او، خدا و مسيح به عنوان منجي قرار دارند، فقط با كمي قدرت بيشتر كه در نهايت، شيطان را آرام و مغلوب سازند. مثلاً در فيلم «جن گير»، سرانجام كشيش جوان تر با يك نوع عمليات انتحاري (برگرفته از اسطوره اي منتسب به عهد عتيق به نام سامسون) جني به نام پازوزا را از وجود دختر نوجواني خارج مي سازد.
در نگاه جبري و تقديري فيلم هاي آخرالزماني شبه ديني، قرباني حقيقي انسان است كه در نبرد ديرپاي خدا و شيطان گرفتار شده و همين نگاه عهد عتيقي و انجيلي كه برپاي تحليل الهيات تحريف شده مسيحيت صهيونيستي به فيلم هاي هاليوودي نفوذ كرده، بيش از چهار دهه است كه نوعي تفكرات صهيوني را در ميان نسل هاي مختلف رواج مي دهد. نگرشي كه شيطان را به نوعي رويين تن مي داند و مخاطب را از او مي ترساند. درحالي كه خداوند در قرآن، شيطان را جني خطاكار و رانده شده دانسته كه به هر حال بنده اوست ولي از حضرت حق تا زمان معلوم فرصت گرفته تا منكران خداوند را منحرف سازد. آثاري همچون «امگا كد»، «نشان هفتم»، «پايان دوران»، «دروازه نهم» (از رومن پولانسكي) و... و همين فيلم «آيين مذهبي» چنين نگاهي را اشاعه مي دهند.
فيلم «آيين مذهبي» ساخته ميكائيل هافستروم كه پيش از اين آثار آخرالزماني همچون «1408» و «وي مثل وندتا» را كارگرداني كرده از فيلمنامه مايكل پتروني (نويسنده فيلمنامه آثار آخرالزماني مانند «وقايع نگاري نارنيا: سفر كشتي سپيده پيما» و «تسخير شده») براساس كتابي از مت بگيلو ساخته شده است.
داستان فيلم «آيين مذهبي» به شدت «جن گير» ويليام فريدكين را به ذهن متبادر مي سازد. شباهتي كه علي رغم تلاش هاي فيلمساز در برخي صحنه هاي فيلم، به شدت توي چشم مي زند. (از جمله در سكانس جن گيري دختر جواني به نام روزاريا).
پسر يك كشيش به نام مايكل (كه به كار تدفين و مراسم تشييع اشتغال دارد) پس از طي دوراني در يك مدرسه مذهبي، بنا به پيشنهاد دوستي به واتيكان رفته تا در يك سري كلاس هاي آموزش جن گيري شركت كند، چرا كه گفته مي شود براساس آخرين آمار، بيش از نيم ميليون نفر دچار جن زدگي شده اند و قرار است گروهي از جن گيران واتيكان در نيويورك مستقر شوند! (چرا نيويورك؟). مايكل از سوي پدر خاوير (استاد كلاس هاي جن گيري) به يك جن گير حرفه اي به نام پدر لوكاس (با بازي آنتوني هاپكينز) معرفي مي شود كه مشتريان دائمي دارد و سپس با ماجراهايي روبه رو مي شود كه پيش از آن باور نداشت.
در ابتداي فيلم جمله اي از پاپ ژان پل دوم نمايش داده مي شود كه در آن از نبرد دائمي ميكائيل (از فرشتگان مقرب خداوند) و شيطان سخن به ميان آمده است. انتخاب شخصي به نام مايكل (با همان ميكائيل) كه از كودكي با يك نقاشي از مادرش مأنوس بوده كه در آن ميكائيل به شكل فرشته اي حافظ و نگهبان وي تصوير شده و پشت آن اين جمله نقش بسته كه «او هميشه با تو خواهد بود» (و در نقاط مختلف فيلم، بارها همين نقاشي وي را به سوي ايمان و باور سوق مي دهد)، از همان آغاز، منجي اين فيلم آخرالزماني را به ما معرفي مي كند و البته در چند جاي ديگر فيلم هم از زبان برخي شخصيت ها از جمله پدر لوكاس و خصوصا در صحنه اي كه مايكل از جن گيري لوكاس خسته شده و نمي خواهد ادامه دهد، از طرف آنجلينا (دوست خبرنگار مايكل) مي شنويم كه گويا او فرد برگزيده از جانب خداوند است. (عنواني كه در ساير فيلم هاي آخرالزماني نيز به منجي داستان، نسبت داده مي شود).
البته اهميت ميكائيل در ساير فيلم هاي آخرالزماني كه از ادبيات انجيلي يا مسيحيت صهيوني اقتباس شده نيز ديده مي شود، از جمله در فيلم شرك آميز «لژيون» كه همه فرشتگان به دستور خداوند براي نابودي بشر گسيل شده اند و ميكائيل مي آيد تا از جنس بشر و آخرين بچه اي كه متولد مي شود دفاع كند و حتي قرار مي شود (نعوذ بالله) خداوند را قانع سازد كه از سر نابودي نژاد بشر بگذرد!
مايكل در ابتدا به عنوان يك شكاك مطرح مي شود. او در نخستين صحنه هاي حضورش در فيلم، به نقش يك مجري مراسم كفن و دفن مشغول شست وشوي جسدي است كه نشانه هاي شيطاني بر بدنش دارد و زنجيري مرموز نيز بر دستانش بسته شده كه در آن توتم هايي با شكي و شمايل شيطاني به چشم مي خورد. او خودكشي كرده و در اولين ديالوگ ها، مايكل با شك و ترديد از پدرش (مدير موسسه كفن و دفن كواك) سؤال مي كند كه چرا او خودكشي كرده؟!
مايكل اگرچه علاقه به ساير دروس علمي دارد ولي ناچار از تحصيل در مدرسه ديني است، چرا كه به گفته خودش در خانواده آنها يا بايد كشيش شد و يا مرده شور! از همين رو هيچ گاه به مسيري كه براي كشيشي مي رود، علاقه پيدا نكرده است. (بعدا نشانه هاي صريح اين بي ميلي او و حتي تنفرش از زندگي كشيشي و راه و رسم پدرش را طي افشاگري شيطان حلول كرده در جسم پدر لوكاس مي شنويم كه مايكل حتي در مراسم ختم مادرش به دور چشم همه، صليب درون مشتش را از سر لج، خم كرده بود).
او حتي در لحظه اي كه ناچار از حضور بر بالين محتضري ناشي از تصادف است و در آخرين لحظات زندگي براي آرامش وي دعا مي خواند اما بازهم تمايلي به ادامه راهش ندارد. (برخلاف كشيش جوان فيلم «خانه سكوت» گئورك ويلهلم پابست كه وقتي هنگام ترك كليسا بامحتضري مواجه گرديد و دريافت دعايش براي او آرامش وقت مرگ را به همراه دارد، مجددا به جامه كشيشي بازگشت).
همين شك و ترديد است كه مايكل را به دوره آموزش جن گيري در واتيكان مي كشاند. دوره اي كه اساسا اعتقادي به آن ندارد، درست همچون دختر خبرنگاري به نام آنجلينا كه اصلا براي تهيه مقاله درباره جن گيري به واتيكان آمده است. اين شك و ترديد حتي در مراسم تكان دهنده جن گيري پدر لوكاس، مايكل را رها نمي سازد. او دختر بارداري به نام روزاريا (كه از پدرش حامله شده) و توسط شيطان تسخيرگرديده را روانپريشي قلمداد مي نمايد كه به خاطر سقط بچه نامشروعش، ميخ هاي درشتي خورده كه در هنگام اجراي مراسم آنها را بالا مي آورد. او پسربچه اي كه مدعي است شيطان به شكل يك الاغ چشم قرمز، وي را گاز گرفته را هم ديوانه مي داند، چراكه پدر لوكاس براي خارج كردن شيطان از بالش وي، از قورباغه اي استفاده و آن را ديابلو (يكي از شياطين 9گانه) خوانده است. قورباغه اي كه نظيرش را در كيف لوكاس مي يابد و آن را يك شامورتي بازي از سوي كشيش جن گير به حساب مي آورد. اما مرگ روزاريا و كابوس هايي همچون الاغ چشم قرمز در حياط هتلي كه ساكن شده و قورباغه هايي كه از در و ديوار اتاقش بالا مي روند و همچنين صداي پدرش از تلفن در حالي كه ساعت ها از مرگش گذشته و... همه و همه شك و ترديدش را به شدت كاهش مي دهند تا بالاخره در مراسم جن گيري پدر لوكاس، ناچار مي شود با اعتقاد كامل به شيطان و خدا، روح بعل (يكي ديگر از شياطين 9گانه كه اسمش را توسط پدر لوكاس اعلام مي نمايد) را از وجود لوكاس خارج سازد.
نكته مهم در فيلم ميكاييل هافستروم اين است كه وي علاوه بر رعايت كامل قواعد سينماي آخر الزماني شبه ديني، خصوصا فيلم هايي نظير «طالع نحس» و «جن گير» (مثل اجراي كامل مراسم جن گيري يا القاء الهيات منحرف شبه مسيحي در مورد رقابت خدا و شيطان و يا در مورد قدرت ويرانگر شيطان در تسخير جبري روح و جسم انسان ها)، وجه آخر الزماني فيلمش را (شايد به دليل زمان خاص توليد ونمايش فيلم كه به تواريخ پيش بيني شده مسيحيان صهيونيست يا همان اوانجليست ها مبني بر رخداد آخرالزمان نزديك تر است) صريح تر و سرراست تر به نمايش گذارده كه در فيلم هاي مشابه
30-40سال قبل سابقه نداشت.
از جمله اينكه چندين بار لقب منجي و نجات بخش را براي مايكل به كار مي برد و علاوه بر آن از نشانه هاي آپوكاليپس به صورتي آشكار استفاده مي كند مثل اينكه تعداد شياطين و فرشتگان را 9 عدد ذكر مي كند (همان عدد معروف كاباليست ها و فراماسون هاكه در فيلم هايي همچون «ارباب حلقه ها» در مورد عدد ياران حلقه و سواران سياه پوش سارون يا تعداد اصلي محفل ققنوس در مجموعه «هري پاتر» يا تعداد اساتيد جداي در فيلم «جنگ هاي ستاره اي» به كار رفت اساسا از تعداد شواليه هاي معبد سليمان به عنوان اسلاف فرقه كابالا و تشكيلات مخوف فراماسونري الهام گرفته شده است.)
و ديگر اينكه به صورت مشخصي بر شرايط سياه و فاجعه بار آخر الزماني دنيا تاكيد مي كند (و طبق معمول يكي از كلان شهرهاي آمريكا مثل نيويورك را مركز اين آخر الزمان معرفي مي نمايد)؛ دوست مايكل (با بازي توبي جونز) از كليساهاي خالي سخن مي گويد، اينكه در 3 هزار كليساي آمريكا حتي يك كشيش هم وجود ندارد، ميانگين سني خواهران روحاني به 70-80 سال رسيده و اينكه جن زدگي به شكل بسيار حادي همه گير شده تا روح و جسم همه انسان ها را تسخير كند و بالاخره اينكه اين بار جن زدگي شكل و شمايل معلوم و روشني ندارد، چنانچه پدر لوكاس به سراغ آنهايي مي رود كه اساسا نمايشي از جن زدگي ندارند. مايكل در جمله كنايه آميزي مي گويد:
«... خيلي پيچيده است وقتي كه هيچ نشاني از شيطان وجود ندارد دليل وجود شيطان است...»
و پدر لوكاس شكل مخفي آن را حتي درآدم هايي كه مايوس يا سرخورده اند، توضيح مي دهد. (با اين توضيح مي توان جمعيت كثيري از بشر امروز جامعه غرب را كه سرخورده و خسته از تمدن و تكنولوژي است را جن زده دانست)!!
اين درحالي است كه در فيلم هايي مانند «جن گير» يا «جن گيري اميلي رز»، تا داد و فرياد وحركات عجيب و غريب از قرباني برنمي خاست، كسي براي جن گيري آنها اقدام نمي كرد. در صحنه اي از فيلم «آيين مذهبي» وقتي پدر لوكاس يك مرحله از جن گيري رزاريا را درحضور مايكل به اتمام مي رساند و اتفاق خاصي هم نمي افتد، در مقابل سوال مايكل كه مي پرسد:
«... همين بود؟»
پاسخ مي دهد:
«... پس انتظار چي داشتي؟ حتما منتظر بودي كه استفراغ بكند و يا سرش بچرخد...» (گويا به نمونه هاي مشابه در فيلم «جن گير» اشاره دارد!!!)
به اين ترتيب سازندگان فيلم «آيين مذهبي» در واقع جمع كثيري از مردم دنيا را محكوم به جن زدگي يا در معرض اين خطر ذكرمي كنند كه تنها منجي آنها شخصيتي ديني و برگرفته از الهيات مسيحيت تحريف شده آميخته به آموزه هاي صهيوني به نام ميكاييل است كه چندين بار در همين فيلم، بر آمريكايي بودن وي تاكيد مي شود.
اوست كه به ايتاليا مي آيد و حتي متخصص جن گيري را از شر جن معروفي به نام بعل (بال) خلاص مي كند.
اوست كه از شكاكيت مادي گرايانه با ويژگي هاي بي بند و باري (شبيه به همان كاراكتر كول يا بي خيال آمريكايي) به ايمان و اعتقاد و باور قطعي مي رسد.
تاكيد آغاز فيلم بر واقعي بودن ماجراهاي فيلم و جملات پاياني فيلم مبني براينكه مايكل در آمريكا به تدريس جن گيري مشغول شده و امروز يكي از 14 جن گيري است كه اين تدريس را انجام مي دهد و پدر لوكاس هم 2000 بار مراسم جن گيري را به انجام رسانده است و اينك خارج از فلورانس تدريس مي نمايد: ذهن بيننده و مخاطب را بيشتر و بيشتر درگير داستان مي نمايد تا حدي كه با جدي گرفتن قضيه خود را براي ماجراهايي مشابه آماده سازد. درست مانند فيلم «جن گير» ويليام فريد كين كه در پخش مجددش درسال 2001 و در دوران حادثه 11 سپتامبر، با جملاتي در آغاز فيلم به تماشاگرانش واقعي نمايانده شد.
در آن جملات نوشته شده بود كه «جن گير» براساس يك داستان واقعي در مريلند آمريكا اتفاق افتاده و اسنادش در كتابخانه دانشگاه اين شهر نگهداري مي شود. فيلمي كه با يك اذان مخوف از سرزمين عراق شروع مي شد و از همان جا روح شيطاني پازوزا همراه توتمي به جرج تاون آمريكا مي رفت و در وجود دختري به نام ريگن حلول مي كرد. فيلمي كه سرزمين عراق يا همان بابل كهن را محل ارواح شرير تصوير مي كرد و طرفه آنكه در همان روزها جرج دبليو بوش محور شرارت يا شيطاني را مركب از ايران و عراق و كره شمالي اعلام كرد و گفت اگر سر شيطان را درلانه اش نكوبي درخانه ات به سراغت مي آيد و از همين رو به خاورميانه لشكركشي كرد. ملاحظه مي كنيد كه يك فيلم شيطاني آرشيوي به نام «جن گير» چگونه در خدمت سياست هاي توسعه طلبانه و صهيونيستي ايالات متحده آمريكا قرار مي گيرد و تئوري رئيس جمهورش را به تصوير كشيده و آن را براي مخاطبان آمريكايي ملموس تر مي گرداند.
اينك فيلم هايي مانند «آيين مذهبي» نيز كه درجهت تصوير آخرالزمان، بر طبل تئوري هاي اوانجليستي و صهيونيستي مي كوبند، در همين سمت و سو عمل مي نمايند.
اما به لحاظ ساختاري، ميكاييل هافستروم از همه فرم هاي رايج سينماي هراس سود برده است. از تعليق زماني در تاكيد برنشانه ها گرفته تا صحنه پردازي هاي كليشه اي از جمله درخانه پدر لوكاس با آن محيط درهم ريخته و نيمه ويران و با آن گربه هايي كه مي توانستند بر سوسپانس فضا بيفزايند تا برخورد بي پرده با موضوع هراس (دراينجا همان ارواح يا اجنه شيطاني) كه اگر چه با صحبت هاي پدر لوكاس مبني بر پيچيده بودن اين نوع شياطين كه خود را نمايش نمي دهند و به شكلي مخفي درون ميزبانشان حضور دارند، انتظار نوعي جن گيري فراتر از آنچه حدود 40 سال پيش در اثر فريدكين ديده بوديم، مي رفت ولي متأسفانه آنچه در ادامه فيلم به ويژه درصحنه هاي اوج داستان، نشان داده مي شود، بسيار كمتر از همان نمونه چهار دهه قبل به نظر مي آيد.
هاقستروم حتي از شوك هاي نخ نما شده فيلم هاي رايج هاليوود هم نگذشته و در برخي صحنه ها مانند نخستين برخورد مايكل در خانه پدر لوكاس با گربه هاي او كه در پشت شيشه پنجره انباري آن خانه اتفاق مي افتد، از اين ترفند كهنه هم استفاده كرده است.
اگرچه در ابتداي فيلم، تكيه دوربين بر جزئيات صحنه مراسم شست و شوي مرده (از جمله نقش شيطاني بر روي بازوي مرده يا زنجير مشكوكي كه بر مچش بسته شده و يا آبي كه پس از شستن مرده، به داخل مجراي وان شست وشو مي رود)، حكايت از پرداخت دقيق و فضاسازي قابل قبول در فرازهاي آتي فيلم دارد، اما در ادامه كار چنين توقعاتي برآورده نمي شود و حتي از نشانه هايي كه در همان سكانس ابتدايي مورد تأكيد قرارگرفته بودند، برداشت دراماتيك جدي در مسير فيلم انجام نمي گيرد. هافستروم و فيلمنامه نويسش يعني مايكل پتروني، در همان 10 دقيقه شروع فيلم، همه ماجرا را كه قرار است در يك محيط جن گيري طي شود، لو مي دهند. درست برخلاف فيلم «جن گير» كه حتي پس از گذشت 45 دقيقه از فيلم قضيه جن گيري روشن نيست و همان استحاله بطئي فيلمنامه و فيلم از قصه اي معمولي و ملودرام به فضايي هراسناك، تمامي ظرافت كار ويليام فريدكين و البته پيتر بلاتي را نشان مي دهد. آنچه در فيلم «آيين مذهبي» اساسا به چشم نمي آيد.
و بالاخره اينكه انتهاي فيلم «آيين مذهبي» از يك پايان خوش (Happy End) ضعيف برخوردار است. به اين معني كه اغلب اين دسته از فيلم ها معمولا بنا به فضاي خاص خود از يك انتهاي روشن قطعي بهره نبرده و حتي در فضاي سايه روشن پاياني با يك عنصر يا نماد و نشانه، بهانه هايي براي ادامه هراس و تداوم موجود هراسناك قصه باقي مي گذارند (شايد براي اينكه فيلم را به شماره هاي 2و3برسانند!!). في المثل اگرچه فيلم «جن گير» ويليام فريدكين با يك سرانجام تلخ و سياه به پايان نمي رسد و بالاخره وجود دختر نوجوان از شر آن موجود پليد خلاص مي شود، اما پدر كاراس، روح شيطاني را در خود فرو برده و با وي خودكشي مي كند. ولي پايان فيلم «آيين مذهبي» تماشاگر پيگير سينما را به ياد فيلم هاي پرياني (Fairy Tales) مي اندازد كه همه چيز به خوبي و خوشي تمام شده و حتي خراشي هم به قهرمان هاي قصه نمي افتد و در واقع يك نوع پايان كارتوني به تماشاگر تحميل مي شود. به اين ترتيب هافستروم نسبت به آثار قبلي اش خصوصا «1408» نزول چشمگيري را نشان مي دهد.

 



نگاهي به موضوع اكران فيلم هاي خارجي در سينماهاي كشور
دريغ و حسرت و محروميت؛ سهم مخاطبان ما از سينماي جهان!

محمد قمي
صورت مسئله هرچه باشد و با هر رنگ و لعاب و ضرب و زوري هم كه حقنه شود به سينما دوستان مشتاق آثار خوب و فاخر سينماي جهان، نتيجه و ماحصل كار چيزي نيست جز محروميت و دريغ وحسرت و واماندن از آن بخش از فضاي سينماي قابل دفاع و خوب امروز جهان كه مي تواند به ارتقاي دانش بصري و سطح تربيت سينمايي مخاطبان عام و خاص اين هنر دركشورمان كمك كند.
چه اهميتي دارد كه عده اي صرفا با درنظر گرفتن منافع شخصي خود وبراي غالب كردن فيلم هاي بنجل و بي ارزش و سخيف وابلهانه شان، پاي سينماي ملي و مليت و بومي گري را به ميان مي كشند و حاضر نيستند به اين حقيقت گردن بنهند و پاسخ دهند كه شما اگر نگران سينماي ملي هستيد راهش اين نيست كه عرصه بي رقيب براي خود بسازيد و در ميدان خالي تركتازي كنيد و فيلم هاي بي هويتتان را با هزار تدليس و فريب به مردم حقنه كنيد! به جاي اين جوركارها مي توانيد يك راه روشن و مشخص و البته حقيقي و آبرومند و وجداني را برگزينيد كه البته به تلاش و زحمت و وخون دل خوردن نياز دارد: فيلم خوب بسازيد و مطمئن باشيد اين بهترين راه براي ايجاد و احيا و حفظ و حراست از سينماي ملي است و البته تنها راه هم.
اما درچنين شرايطي با چنان عقبه و پيش زمينه هايي، حالا ديگر ديدن فيلمهاي خوب و استاندارد و سالم خارجي-آن هم با اعمال همه مميزات و رعايت تمامي شرايط قانوني -براي مخاطبان جدي و علاقه مندان حرفه اي سينما درايران،بر روي پرده نقره اي عريض، علاوه بر اينكه يادآور حسرت و دريغي مضاعف است، تداعي كننده مفاهيم و مضامين ديگري هم شده است كه ظاهراً بيش و پيش از آنكه به اصل سينما و هنر و فرهنگ و اين جور چيزها ربط داشته باشد با چيزهاي ديگري مرتبط است كه سعي مي كنيم دراين نوشتار به آنها توجه و دركشان كنيم.
واقعيت آن است كه در فضاي مناسبات سينماي ايران هميشه حواشي و تعارفات و سستي ها و رخوت ها و عدم التزام به استانداردها درهر حيطه و زمينه و به هرشكل و شمايلي به عنوان يك امر فرسايشي و البته فرمايشي- به مفهوم نداشتن نظم مشخص و قوانين متقن با ضمانت اجرايي قابل قبول - وجود داشته و اين حالت فرسايشي باعث هدررفتن انرژي و وقت و هزينه و از دست رفتن موقعيت ها و فرصت هايي بوده است كه طي اين سالها پيش آمده و از دست رفته اند.
«سينماي ملي»! قبول كنيم كه تركيب حساس و خطير و تامل برانگيزي است كه مدعيانش مي توانند به راحتي دهان طرف مقابلشان را با دست يازيدن به آن ببندند و راه را بر تمايلات خود چه درست و چه نادرست-هموار سازند.
همين دفاع از «سينماي ملي» يكي از دستاويزهاي پرطمطراق و دهان پركن مخالفان طرح اكران فيلم هاي خارجي درسينماهاي كشور است.
آنها مدعي اند كه به نمايش درآمدن فيلم خارجي درسينماهاي كشور باعث ركود و نابودي «سينماي ملي» مي شود و ميدان را براي تاخت و تاز فرهنگ مبتذل غرب فراهم مي سازد!
همه اين اتفاقات به دنبال خبرهايي بود مبني بر اينكه مسئولان امر تصميم جدي گرفته اند تا فيلم هاي مهم سال گذشته سينماي جهان را خريداري كنند و در سينماهاي كشور نمايش دهند، اين البته اولين باري نيست كه بحث اكران فيلم هاي خارجي درسينماهاي كشور مطرح مي شود؛ سال هاي سال است كه اين بحث وجود دارد و هميشه درگيرودار موافقان و مخالفانش باقي مانده و به نتيجه مشخصي نرسيده است.
درسال هاي گذشته نيز شاهد بوده ايم كه گاهي برخي فيلم هاي خارجي به صورت محدود در سينماهاي تهران اكران شدند و مخاطبان خاص خودشان را نيز داشتند كه نمونه اخيرش فيلم «يتيم خانه» بود كه به نمايش در آمد و مخاطبان حرفه اي خود را يافت.
اما حقيقت آن است كه به هيچ وجه نمي توان بر روي يك چنين وضعيت نمايش فيلمي عنوان اكران فيلم خارجي را اطلاق كرد؛ چرا كه واقعيت و حقيقت اكران سينماي جهان با توجه به گستره كمي و كيفي فيلم هاي روز در كشورهاي دنيا اساساً نيازمند زمينه هاي سخت افزاري و نرم افزاري خاصي است كه سينماي ما چندان از آنها برخوردار نيست. اما با اين حال و با درنظرگرفتن همين وضعيت نيز اين سؤال مطرح است كه تكليف علاقه مندان به آثار مطرح و روز سينماي جهان كه دوست دارند فيلم هايشان را بر روي پرده سينما ببينند، در كشورما چيست و آنها تا كي بايد درحسرت چنين تجربه اي بسوزند و بسازند. واقعيت آن است كه حتي با همين بضاعت سخت افزاري به جهت كميت و كيفيت سالن هاي سينما در كشور نيز بايد اين حق را براي علاقه مندان به سينماي جهان قائل شد تا آنجا كه ممكن است به خواسته خود برسند و هيچ چيز نمي تواند دليل منطقي و حقيقي براي اين همه محدوديت و ممانعت از عرضه آثار برتر و ارزشمند سينماي جهان در سينماي كشور شود.
علاوه بر اينكه نمايش فيلم هاي روز سينماي جهان و اكران فيلم هاي برجسته و خوب مي تواند به ارتقاي بينش سينمايي و افزايش بصري عموم مخاطبان نيز بينجامد و ضمنا موجبات يك رقابت سالم سينماي ميان توليدات داخلي با آثار جهان سينما فراهم آورد. از اين گذشته مگر بضاعت كيفي و محتوايي فيلم هاي سينماي ايران اساسا تا چه حد قابل دفاع است كه عده اي با مطرح شدن بحث اكران فيلم هاي خارجي دچار هيجان و مخالفت هاي فكري و عملي مي شوند، مگر سردر سينماهاي كشور و اغلب فيلم هاي به نمايش درآمده بر روي پرده سالن هاي سينما تا چه حد قابل دفاع و مايه سرافرازي و افتخار است كه عده اي بر اين عقيده اند كه بايد تمام ميدان به چنين آثاري تعلق داشته باشد و هيچ حريف و رقيبي درعرصه حضور نيابد.
توليدات سينماي ايران چه از جهت كمي و چه از جهت كيفي مشخص است؛ از بحث كميت كه بگذريم به لحاظ كيفي هنوز كه هنوز است عرصه، ميدان تاخت و تاز فيلمفارسي هاي مد روز و آثار آلوده و سخيفي است كه از فرط ابتذال باعث خجالت و بي آبروي اند؛ فيلم هايي كه از شدت تكرار و ملال حوصله مخاطب عام را هم سرآورده اند، چه برسد مخاطب حرفه اي و خاص كه سال هاست با اين سينما قهر كرده و پايش را به سالن هاي تاريك نگذاشته است.
درچنين وضعيتي و با درنظرگرفتن چنين مقتضيات و چنان شرايطي، خيلي خوب مي توان حدس زد كه مخاطبان اكران فيلم هاي خارجي برجسته و ارزشمند در سالن هاي سينما چه كساني هستند و چه دلايلي براي خود دارند. البته موضوع اكران فيلم هاي خارجي، بحث جديدي نيست و مسبوق به سابقه است. اما نكته اي كه در اين بحث هميشه وجود داشته، نوع مواجهه و مقابله اي بوده است كه برخي از اهالي سينما با اين موضوع داشته اند كه خارج از فضاي هنري بوده و شائبه هاي ديگري را تداعي مي كند.
دراين ميان هميشه استدلال هاي مختلفي ازسوي مخالفان اين طرح عنوان مي شده است كه عموما حرف هاي بي مايه و غيرقابل قبول بوده كه هم در بخش پيشين اين نوشتار و هم در مجال هاي پيش رو به آنها خواهيم پرداخت. اما مهم ترين نكته از ميان تمام حرف هايي كه مخالفان اكران فيلم خارجي در سينماي كشور مي گويند: بحث به اصطلاح دفاع از سينماي ملي است كه البته يك بهانه و شعاري است و دستاويزي براي سوءاستفاده و رياكاري؛ وگرنه برخي دوستان سينماگر ما اگر واقعا به فكر سينماي ملي هستند بهتر است فيلم خوب بسازند و سينماي استاندارد تحويل مخاطب بدهند و مطمئن باشند كه درآن صورت بهترين دفاع از سينماي ملي را به انجام رسانده اند و الا تا زماني كه با توليد و نمايش فيلم هاي نازل و سخيف و عموما مبتذل سينماي ايران را به سقوط و قهقرا مي كشانند گفتن اين حرفها صرفا يك شوخي و يا رياكاري مهوع است كه فقط هم براي ايجاد ميداني بدون رقيب عنوان مي شود و هيچ نيت خير ديگري پشت آن نيست.
بالاخره ما مخاطبان و منتقدان سينما هم به خوبي مي دانيم كه قضيه از چه قرار است و به همين راحتي ها نمي توان سرمان كلاه گذاشت و نقش مار كشيد و فريبمان داد.
نكته جالب دراين ميان، اظهارنظر برخي سينماگران است كه اين روزها به صراحت بيان مي كنند كه اكران چند فيلم خارجي درسطح كشور مي تواند بساط سينماي ايران را برچيند و به نابودي سينماي ملي منجر شود! اين سخن پيش و بيش از آن كه با هر نيت و هدفي، اثبات كننده مقصود مدنظر گويندگانش باشد، به نوعي صحه گذاشتن بر اين نكته است كه سينماي امروز ايران آن قدر ضعيف و ملول و رنجور شده است كه اكران چند فيلم كه در بسياري از كشورهاي دنيا در حال اكران است، مي تواند آن را دچار بحران كرده و به قول مخالفان طرح اكران فيلم هاي خارجي، نابودش كند!
سؤالي كه در اين موقعيت مطرح مي شود اين است كه در اين صورت و بر فرض صحت چنين سخني، پديده اي همچون سينماي ايران با اين حقارت و كوچكي به راستي هنر است يا صنعت يا...؟! بگذاريد صورت مسئله را جور ديگري مطرح كنيم؛ آيا مردم ايران بين فيلم ايراني و خارجي- در حال حاضر و با در نظر گرفتن تمام شرايط- فيلم ايراني را انتخاب مي كنند يا فيلم خارجي را؟ شايد پاسخ فيلم خارجي باشد، اما چرا؟ چون مردم ما دوست دارند سينما ملي را نابود كنند؟! يا چون مردم از فيلم ايراني كه به زبان خودشان و با فرهنگ و قصه و آدم ها و فضاي خودشان است و از متن و بطن جامعه بومي خودشان بيرون مي آيد بيزارند؟!
پاسخ مشخص است و مسلما اين طور نيست؛ مردم با نيت هايي كه مخالفان طرح اكران فيلم خارجي بيان مي كنند، به سينما نمي روند و اين طور نيست كه به دلايلي از اين دست، بين فيلم هاي ايراني و خارجي دست به انتخاب بزنند.
مردم بايد قصه را باور كنند و مسلما سينمايي كه قصه اش اينجا اتفاق مي افتد اگر دروغ بگويد مردم پاي فيلم نمي نشينند؛ اين سينماي به اصطلاح ملي اگر موجب تحقير ايران و ايراني شود مردم آن را دفع مي كنند و از آن سينما قهر.
با وجود يك سري از فيلم ها كه عنوان سينماي به اصطلاح ملي را نيز يدك مي كشند و در ظاهر با عوامل ايراني ساخته شده اند، اما مخاطب را ابله فرض مي كنند و به شعورش احترام نمي گذارند، مسلم است كه مردم ترجيح مي دهند به ديدن فيلم هايي بروند كه به شعورشان احترام مي گذارد و قصه درستي را پرداخت مي كند و از استانداردهاي حداقلي سينماورزي برخوردار است، نه اينكه مجموعه تصاوير ياجوج و ماجوجي را ببينند كه پر از تناقض و رياكاري و سخافت و ابتذال است.
مسلم است كه در چنين موقعيتي مردم دست به انتخاب مي زنند؛ چون مجبور نيستند و چون با سليقه و فطرت تعالي خواه و فطريشان سينمايي را انتخاب مي كنند كه محترم است و براي مخاطب هم احترام قائل است، خب اگر در چنين فضايي اين سينماي به اصطلاح ملي فلج مي شود و نابود مي گردد، خب بشود، چه اهميتي دارد. بگذريم از اينكه اين فيلم ها نه سينما هستند نه ملي؛ سينما بودنش صرفا يك دروغ بزرگ است و ملي بودنشان هم صرفا تابلويي براي گرفتن وام و جذب بودجه و مابقي ادا واطوارها نيز براي خالي نبودن عريضه.
وضعيت موجود سينماي ايران در تلاقي با بحث اكران فيلم هاي خارجي موقعيت پيچيده اي دارد.
يكي از اين پيچيدگي ها بحث مميزي و نيز وفور ويژگي هاي فيلم هاي خارجي در شبكه توزيع غيررسمي جامعه است و راههايي كه براي دسترسي به آن وجود دارد ومباحثي از اين دست. اما سؤالي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه چگونه بايد اين نكته را تحليل كرد كه مخالفان طرح اكران فيلم خارجي در سينماهاي كشور از يك طرف بر طبل مخالفت با سانسور مي كوبند و مدعي هستند كه مردم چرا بايد دي وي دي هاي ارزان در حال توزيع در بازار را رها كنند و بيايند سينما تا فيلم پاره پاره و مثله شدن ببينند و از يك طرف خودشان عنوان مي كنند كه اكران فيلم خارجي فروش فيلم هاي ايراني را پايين مي آورد.
اين سخن بدين معنا است كه فيلم هاي ايراني حال حاضر كشور، آن قدر بي ارزش و سخيف شده كه مردم در هر حال و به هر شكلي و در هر موقعيت و فضايي و با دسترسي به هر نوع فيلم خارجي با هر كيفيت و شمايلي نهايتاً ترجيح مي دهند از ديدن فيلم هاي ايراني فرار كنند!
با اين مقايسه فيلم هاي ايراني و خارجي به دليل تفاوت نوع امكانات ساخت و مباحثي از اين دست، مقايسه اي باطل است؟
به مدد برنامه هاي تلويزيوني سينمايي و نيز از تريبون هاي رسمي و غيررسمي ديگر بارها از زبان سينماگران شنيده ايم كه مشكل اصلي سينماي ما قصه و فيلمنامه است- البته در كنار هزاران مشكل ريز و درشت ديگر.
اما سؤالي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه آيا بحث وضعيت بغرنج سينماي ايران در رقابت با فيلم هاي خارجي در اكران سالني نيز به دليل كمبود امكانات است؟!
شخصيت هايي كه در موقعيت هاي مختلف رنگ عوض مي كنند و به مرام خودشان پايبند نيستند كه هيچ، گويي در اختيار كارگردان و فيلمنامه نويس هستند كه داستان يك جوري به پايان برسد نه اينكه اگر همين آدم ها ثابت باشند قصه تا ابد ادامه پيدا مي كند چون قدرت شخصيت پردازي نداريم. شايد يك چنين مسئله اي بيشتر به يك خلاصه داستان از فيلم هاي حال حاضر سينمايي ايران شبيه باشد اما واقعيت و حقيقت اين است كه نه صرفا خلاصه داستاني از يك فيلم، بلكه شرحي است بر وضعيت حال حاضر كليت سينمايي ايران.
بگذاريد مسئله را جور ديگري مرور كنيد و اين سوال را مطرح كه آيا ماجراي اكران فيلم هاي خارجي فرهنگ مردم را نشانه گرفته است؟ شوخي مي كنيد! حضرات مخالف شايد بهتر باشد سري به تلويزيون بزنند همين تلويزيون خودمان و همين شبكه هاي رسمي.
تلويزيون ما از سال هاي پيش، سال هاي بسيار دور تاكنون به صورت مستمر و مداوم و با كيفيت و كميت كم و بيش مشابهي در حال پخش نسخه هاي دوبله شده فيلم هاي روز سينمايي دنياست، اين در حالي است كه حضرات اعتراف كرده اند كه مردم به نسخه هاي اصلي فيلم دسترسي دارند، آيا آن نسخه ها كه به قول خودشان بهتر هم هست و اصلا مميز نشده است و كاملا اورژينال است فرهنگ مردم را مورد حمله قرار نداده و صرفا وقتي كه به شكل استانداردتر در سالن هاي سينما اكران شود، به فرهنگ مردم هجمه مي برند و آن را لت و پار مي كنند!؟
آيا كسي است كه حجم دانلود همين فيلم ها را از اينترنت نداند. چگونه است كه فرهنگ مردم ما با اكران فيلم هاي خارجي در سينماها، كه از بين هزاران فيلم انتخاب شده و به هر شكلي كه بوده با موازين شرعي و اخلاقي جامعه تطبيق داده شده است مورد هجوم قرار مي گيرد ولي نه با دانلود از اينترنت و نه با پخش از تلويزيون و نه با توزيع در شبكه غيررسمي جامعه مورد هجوم قرار نمي گيرد؟!
واقعا اين چه جور استدلال كردن است؟ چطور ممكن است كه عده اي با حواس پرستي و ناشيانه در مورد يك موضوع و يك وضعيت مشخص صحبت كنند كه چنين نتايج محيرالعقول و عجيب و غريبي از آخر حرف هايشان بيرون بيايد.
اصلا گذشته از اين مگر در حال حاضر و با وضعيت كنوني كمي و كيفي فيلم هاي ايراني و با وجود انبوه آثار نازل و سخيف، هنرمندان عزيز و ارزشمند خودمان اين نكته را نمي توان به بخشي از سينماي ملي نسبت داد؟!
البته همان نوع از سينماي ملي كه اين حضرات ادعايش را دارند والا نه از مليت و ديانت كمتر اثري در آثارشان ديده نمي شود.
وضعيت مورد بحث را مي توان از يك جنبه ديگر نيز مورد توجه قرار داد و آن اينكه آيا اكران فيلم هاي خارجي باعث تقلب از طرف سينماگران داخلي و بومي و ملي و از دست دادن اصالت نگاه سينماگر مي شود؟!
عجب حكايتي است اين چه جور اصالت نگاه و ملي گرايي و بومي گريي است كه با اكران چند فيلم خارجي به خطر مي افتد و موجوديتش بر باد مي رفت؟!
درست است كه با اكران فيلم هاي خارجي آن بخش از سينماي تجاري كه به خاطر نبودن فيلم خوب فرصت اكراني بدون رقيب را پيدا مي كند ضربه سختي خواهد خورد اما اين مسئله نبايد باعث شود كه براي توجيه اين موقعيت و انكار و اغفال و غبارآلود كردن فضا و گرفتن ماهي از آب گل آلود به هر ريسمان پوسيده اي چنگ بزنند.
مگر سينماگران ما بدون شناخت سينماي جهان فيلم مي سازند كه براي آشنايي و شايد تاثير از آن منتظر اكران عمومي فيلم هاي خارجي نشسته باشند؟!
موضوع اكران فيلم هاي خارجي بحث مسبوق به سابقه و پردامنه اي است و از جنبه هاي مختلف قابل تحليل و بررسي و همچنان يكي از موضوعات داغ و نقل محافل سينمايي كشور، كه بايد با توجه و تمركزي شايسته و منطقي بايسته به استقبال آن رفت و در اين مواجهه، منافع حقيقي سينماي ملي و ارتقاي دانش بصري مخاطب و تربيت صحيح ذهن سينمايي او را برهر چيز ديگري ترجيح داد و اجازه نداد كه اين موضوع مهم و حياتي درگير و دار منافع شخصي و صنفي، به دستاويزي براي اين و آن بدل شود تا از قبال آن حظ خود برند و زحمت ديگران بدارند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14