(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 8 آبان 1390- شماره 20061

فرايند بصيرت يابي
نگاه توحيدي بهلول
آفات عقل
چگونگي خروج سالك از ايمان الهي
تحليل قرآن از جنگ فرهنگ ها و برخورد تمدن ها
جنگ فرهنگي واقعيت يا توهم
تربيت اسلامي و رعايت اولويت ها



فرايند بصيرت يابي

قال النبي(ص): رحم الله امرءاً تفكر فاعتبر فابصر.
پيامبر اعظم(ص) فرمود: خداوند رحمت كند آن كسي را كه انديشه و تفكر كند و پند و عبرت بگيرد، و آگاه و بينا گردد. 1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- ارشادالقلوب، ص 40

 



نگاه توحيدي بهلول

بهلول آدم عاقلي بود، ولي برحسب شرايط زمان تقيه مي كرد و گاهي حرف هايي مي زد كه بگويند او ديوانه است و متعرضش نباشند، ولي در خلال همين حرف ها تذكراتي به بزرگان قوم داده است. روزي هارون عباسي به او گفت: ما در نظر گرفته ايم متكفل امر معاش تو باشيم تا تو آسوده خاطر نزد ما بيايي. او گفت: اگر اين كار، اين سه عيب را نداشت من قبول مي كردم:
اول، اين كه تو نمي داني من به چه چيز نيازمندم تا آنچه را كه مي خواهم بدهي، نه به آنچه كه نمي خواهم مبتلايم سازي.
دوم، نمي داني به چه مقدار نيازمندم تا به كم و زياد آن گرفتارم نكني.
سوم ،اين كه نمي داني چه وقت نيازمندم تا از دير و زود دادنش، ناراحتم نسازي.
تنها آن كسي كه مرا آفريده است مي داند كه من چه مي خواهم، چه قدر مي خواهم و چه وقت مي خواهم. ديگري را نرسيده است كه حق چنين ادعايي را به خود بدهد. علاوه بر اين، وقتي كار بدي از من صادر شود تو قطع احسان مي كني، اما خالق من، آنچنان آقاست كه هرچه از من طغيان و عصيان مي بيند، دست از احسان خود برنمي دارد!! حال آيا سزاست او را رها كنم و به در خانه تو بيايم؟! 1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- صفير هدايت 19، توبه، آيت الله ضياءآبادي

 



آفات عقل

پرسش:
عقل كه يكي از مواهب الهي به انسان و حجت باطني به حساب مي آيد از چه آفات و آسيب هايي برخوردار مي شود؟
پاسخ:
عقل و يا قوه عاقله در آموزه هاي وحياني يكي از منابع شناخت و حجت باطني انسان به حساب مي آيد. به بيان ديگر قوه عاقله سمت و سوي الهي دارد و عقل آن حجتي است كه به وسيله آن خداي متعال مورد عبوديت و پرستش قرار مي گيرد و با حجت ظاهري كه انبياء و ائمه (عليهم السلام) باشند پيوند برقرار كرده و به سوي كمال مطلق حركت مي كند. حال سؤال اين است كه چه آفات و آسيبهايي موجب مي شود، كاركرد عقل مخدوش شود و انسان با وجود برخورداري از اين موهبت الهي، به سمت و سوي شيطان و سير قهقرايي حركت كند؟ در اينجا به نحو اجمال به اين آفات و آسيبها مي پردازيم:
1- هواي نفس
مهم ترين آفت عقل، هواي نفس است كه اگر بر سرنوشت انسان حاكم شود، ديگر چيزي از ارزش هاي الهي و انساني را براي او باقي نمي گذارد و انسان را به سوي ارزش هاي حيواني و شيطاني سوق مي دهد. اساسا تضاد اصلي دروني انسان، همين تضاد ميان عقل و هواي نفس است كه اگر هر كدام در درون انسان غالب آيد، سرنوشت انسان را به گونه ديگر رقم خواهد زد.
علي(ع) در اين زمينه مي فرمايد: «آفه العقل، الهوي» آسيب خرد، هوس است. (غرر الحكم، ح3925)
همچنين آن حضرت در جاي ديگر مي فرمايد: «الهوي آفت الالباب» هوس، آسيب خردها است. (غررالحكم، ح 314)
2- تكبر
تكبر و غرور به عنوان يك صفت رذيله و اخلاق سيئه از جنود جهل تلقي مي شود و در صورت غلبه اين صفت در افكار و رفتار انسان، كاركرد عقل از بين مي رود و فرد در دامهاي شيطاني غوطه ور و غرق خواهد شد.
علي(ع) در اين زمينه مي فرمايد: «شر آفات العقل، الكبر» بدترين آسيب هاي خرد، تكبر است. (غررالحكم، ح 5752)
3- خودپسندي
صفت خودپسندي، يكي از رذايل اخلاقي و از جنود جهل به شمار مي آيد. چرا كه اگر كسي خودپسند و خودشيفته گرديد، ديگر خدا را نمي بيند و به طور طبيعي در مسير اوامر و نواهي او حركت نمي كند.
بنابراين عقل انسان كه دعوت به خدا مي كند با صفت خودپسندي كه دعوت به نفس مي كند در تضاد قرار گرفته و كاركرد واقعي خود را از دست مي دهد. علي(ع) در اين زمينه مي فرمايد: «آفه اللب، العجب» آسيب خرد، خودپسندي است. (غررالحكم، ح3956) همچنين آن حضرت در نامه اي به فرزندش امام حسن(ع) مي نويسد؛ «اعلم ان الاعجاب ضدالصواب و آفه الالباب» بدان كه خودپسندي، دشمن (رسيدن به) حقيقت، و آسيب خردهاست.
(تحف العقول، ص47)
4- لجاجت و خيره سري
در حكمت هاي منسوب به امام علي(ع) آمده است: «عمل كردن انسان به چيزي كه مي داند درست نيست، هوس است، و هوس، آسيب خودداري (از حرام و خواهش از مردم) است، و عمل نكردن به آنچه مي داند درست است، سستي است، و سستي، آسيب دين است، و پرداختنش به كاري كه نمي داند درست است يا نادرست، خيره سري است، و خيره سري، آسيب خرد است. (شرح نهج البلاغه، ج02، ص592)

 



چگونگي خروج سالك از ايمان الهي

(اي عزيز) اگر كسي بنايش را بر آن گذارد كه هر مطلبي را كه در بادي نظرش نفهمد نفي نمايد، از ايمان خارج مي شود، بلكه به مقتضاي دستورالعمل امام صادق(ع) حتي اگر پس از تامل و تحقيق هم نفهمد و آنگاه رد و انكار بنمايد و اين رد را براي خودش مذهب اخذ كند و به آن تدين(دينداري) نمايد، از ايمان خارج مي شود. چه خوب است كه انسان در اين قبيل از مطالب كه در كلمات انبياء و اولياء و علماء حقه است، اگر مشكلي داشته باشد و به كنه معنايش نرسد، به خداوند «واهب العلم والعقل» بخشنده و عطاكننده دانش و خرد، تضرع نموده و قصدش را خالص نمايد و در كلمات ايشان مكررا فكر نمايد و اگر دستش به اتقياي علما برسد، از آنان سؤال نمايد كه اگر چنين كند، حتما خداوند عالم يا همان مطلب را بر او مي فهماند و يا راه فهميدنش را به او مي آموزد، چنانچه در آيه مباركه مي فرمايد: «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» كساني كه در راه ما جهاد مي كنند ما به طور مسلم آنان را به راه هاي خودمان هدايت خواهيم كرد. (عنكبوت- 69)
و از حضرت رسول اكرم(ص) روايت است كه فرمود: هركسي را دو چشم(س رّ) و باطن هست كه با آنها غيب را مي بيند و چون خداوند عالم به بنده اي اراده خير فرمايد، چشم هاي باطن(س رّ) او را باز مي كند. 1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- ميرزا جواد ملكي، رساله لقاءالله، ص 21

 



تحليل قرآن از جنگ فرهنگ ها و برخورد تمدن ها
جنگ فرهنگي واقعيت يا توهم

رضا شريف زاده
برخي از انديشمندان واقع بين و واقع نگار با توجه به وضعيت موجود و توصيف و تبيين آن، از برخورد تمدن ها سخن گفته اند بي آنكه نگاه آرماني و توصيه اي داشته باشند؛ برخي ديگر، نيز با توجه به تحليلي از واقعيت موجود و توصيف آن، توصيه هائي را براي تهاجم فرهنگي و مقابله با آن به عنوان فرهنگ رقيب داشته اند. برخي با اقرار به وجود واقعيتي به نام برخورد و جنگ تمدني، خواهان گفت و گوي تمدني شدند. در مقابل، برخي ديگر تنها با نگاه ايده آلي و آرماني و به دور از واقعيت هاي موجود و تبيين و تحليل و توصيف آن، منكر هرگونه جنگ فرهنگي شده اند.
در همه اين موارد، به جز يك مورد، به شكل دلالت مطابقي و تضمني و يا التزامي، جنگ فرهنگي و برخورد تمدني به عنوان يك واقعيت تاييد شده و تنها در يك مورد است كه جنگ فرهنگي توهم و امري خيال پردازانه انگاشته شده است.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا تحليل، توصيف، تبيين و حتي توصيه قرآن را در خصوص اين مسئله ارائه كند.
توصيف واقعيت و توصيه حقيقت
روشنفكر واقعي كه فرهيخته و نخبه جامعه است، به حكم علم و بصيرت بر آن است تا واقعيت هاي جامعه را به خوبي براساس معيارهاي علمي توصيف كند و تحليل و تبيين درستي از آن به دست دهد تا ضمن ارزيابي موقعيت كنوني بتواند توصيه هاي مبتني بر حقايق ارزشي ارايه داده و جامعه را در مسير كمال و رشدي قرار دهد كه فلسفه وجودي آن جامعه و هدف آن مي باشد.
بسياري از روشنفكران تنها قدرت تحليل و توصيف جامعه به شكل نيم بند و ناقص دارند و تنها شماري اندك هستند كه براساس بصيرت كامل و نگاه احاطي، توصيف كاملي از وضعيت كنوني جامعه و فرصت ها و تهديدهاي آن ارايه مي دهند؛ در اين ميان شمار انگشت شماري را مي توان يافت كه افزون بر اين احاطه و تحليل كامل و توصيف درست واقعيت ها، توصيه هايي را براساس حقايق آرماني هر جامعه ارايه مي دهند و راه هاي برون رفت و حتي سازوكارها، سياست گذاري ها و برنامه هايي را نيز بيان مي كنند.
بسياري از نخبگان و روشنفكران جامعه از نظر بينشي و نگرشي با مشكل مواجه هستند؛ چرا كه يا بسيار آرماني مي نگرند و واقعيت بين نيستند و يا اينكه بسيار واقع بين و واقع نگار مي باشند، ولي حقايق هستي و جامعه بر آنان پوشيده است و گرفتار منابع دانش و روشي ناقص در چارچوب دانش حصولي و ابزارهاي حسي ناقص آن مي باشند و از دانش حضوري و شهودي بي بهره يا منكر آن هستند. اين گونه است كه تنها دانش هاي حصولي دريافتي از منابع و ابزارهاي حسي و آزمايشگاهي، مبناي تحليل، توصيف و توصيه آنان قرار مي گيرد و نمي توانند حقايقي فراتر از محسوسات را دريابند و از معقولات و مشهودات فراتر از آن سود برند.
نخبگان و روشنفكراني كه در چارچوب و معيار درست به تبيين، تحليل و توصيه مي پردازند، كساني هستند كه واقع بين و حقيقت گرا هستند؛ زيرا آنچه به عنوان آرمان هاي جامعه و فلسفه وجودي و اهداف آن چون سعادت در سايه آرامش و آسايش مطرح مي باشد، حقايقي است كه وقوع خارجي نيافته و آنچه در جامعه واقعيت دارد شايد در بسياري از بخش ها و حوزه ها، عاري از حقيقت و مطلوبيت باشد. از اين رو، نخبگان و رهبران واقعي هر جامعه اي مي كوشند تا واقع بينانه به توصيف، تحليل و تبيين جامعه پرداخته و در سايه اهداف و حقايق مطلوب، به ارايه توصيه ها بپردازند.
در مساله توصيف و تبيين وضعيت جوامع بشري، در مساله جنگ فرهنگ ها، برخورد تمدن ها، تهاجم فرهنگي و مانند آن نيز مي بايست به دور از توهم و خيالبافي، واقع بينانه به توصيف و تبيين و تحليل موقعيت كنوني جوامع بشري پرداخت و توصيه هايي براساس حقايق و آرمان ها و اهداف بشري ارايه داد.
چيستي فرهنگ و تمدن
درباره فرهنگ و تمدن و ارتباط ميان آن دو، براساس تعاريفي كه از هر يك ارائه مي دهند، اختلاف آراء و نظرات بسياري وجود دارد. اما برخي بر اين باورند كه تمدن وجه تجسمي همان فرهنگ است؛ به اين معنا كه فرهنگ و تمدن دو روي يك سكه هستند؛ با اين تفاوت كه فرهنگ در حوزه نظري جا مي گيرد و تمدن در حوزه علمي و آن چيزي جز تحقق خارجي و تجسمي و عيني فرهنگ نيست.
براين اساس، فرهنگ از نظر دامنه و گستره مفهومي و مصداقي، بسيار وسيع تر از دامنه و گستره تمدني است؛ زيرا بسياري از مسايل مورد توجه فرهنگ به دليل فقدان نظريه كامل، فقدان مقتضي يا وجود مانع، تحقق خارجي نيافته و در قالب آرمان و اهداف جا مي گيرد؛ چنان كه بسياري از وجه تمدني همان فرهنگ، از تحقق كامل وجودي رنج مي برد و آنچه در جامعه به شكل تمدني تحقق يافته، گاه شكل ناقص و حتي متضاد فرهنگي جامعه است كه مي خواهد از آن خارج و يا رها شود، يا آنكه تغيير دهد و به كمال برساند.
در چيستي فرهنگ، ديدگاه هاي چندي است. برخي فرهنگ را مجموعه داده ها و رفتار عمومي يك جامعه دانسته اند. (دكتر شمس الدين فرهيخته، فرهنگ فرهيخته، تهران: نشر اطلاعات، 1377، ص 575) برخي ديگر آن را مفهوم گسترده از تمام الگوهايي گفته اند كه در جامعه آموخته مي شوند و در آن غنا مي يابند و از طريق نمادها منتقل مي شوند. (عبد الصابر، جنبش، «فرهنگ و گفتگوي تمدن ها»، سايت اينترنتي مجتمع جامعه مدني افغانستان، wwwacsaf)
برخي افزون بر عناصر ذهني، عناصر عيني يعني همان وجه تمدني را نيز فرهنگ دانسته و در تعريف فرهنگ گفته اند: «مجموعه عناصر عيني و ذهني كه در سازمان هاي اجتماعي جريان مي يابند و از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شوند ميراث اجتماعي يا ميراث فرهنگي و يا فرهنگ نام دارد.» (غلام رضا علي بابايي، فرهنگ سياسي آرش، تهران: نشر آشيان، 4137، ص740) گروهي هم فرهنگ را مجموعه آداب و انديشه ها و ديدگاه ها و اعتقادات و ارزش هاي يك قوم دانسته اند كه اولا برخوردار از وحدت تاليفي باشد و ثانيا اقيانوس وار آن قوم را فراگرفته باشد و ثالثا آدميان غافلانه و غيرمختارانه در آن غوطه ور باشند. (دكتر عبدالكريم سروش، فربه تر از ايدئولوژي ، تهران: موسسه فرهنگي صراط، 4138، ص 334).
به هر حال، فرهنگ مجموعه پيچيده اي است از دانش ها، باورها، هنرها، قوانين، اخلاقيات، عادات و هرچه كه فرد به عنوان عضوي از جامعه، از جامعه خويش فرا مي گيرد.
اما تمدن كه در لغت به معناي شهرنشيني (لغت نامه، دهخدا، ج4، ص9610،«تمدن») و در اصطلاح، نوع خاصي از توسعه مادي و معنوي است كه در جامعه ويژه رخ مي نمايد. يك تمدن، شامل مجموعه پيچيده اي از پديده هاي اجتماعي قابل انتقال، حاوي جهات مذهبي، اخلاقي، زيباشناختي، فني يا علمي و مشترك در همه اجزاي يك جامعه وسيع و يا چندين جامعه مرتبط با يكديگر است. (فرهنگ علوم اجتماعي، ص74،«تمدن»)
هر چند كه برخي تمدن را با فرهنگ، مترادف دانسته اند، ولي شكي نيست كه مترادف به هيچ معنا وجود ندارد و بي گمان ميان هر واژه و اصطلاح با واژه و اصطلاح ديگر تفاوتي است كه در كتبي چون فروق اللغه به آن اشاره شده است.
دو واژه و اصطلاح فرهنگ و تمدن نيز از اين قاعده مستثنا نيستند. به نظر مي رسد كه تمدن توصيف كننده فرهنگ يك جامعه پيچيده و بزرگ يا فقط توصيف كننده يك جامعه باشد. هر جامعه، يا فاقد مجموعه بخصوصي از عقايد و آداب و رسوم است و يا مجموعه خاصي از اين ويژگي ها و هنرها را دارد كه آن را منحصر بفرد مي سازد. تمدن ها بيشتر بر فرهنگ تأكيد دارند كه در برگيرنده ادبيات، هنرهاي تخصصي و حرفه اي، معماري، مذهب سازمان يافته و رسوم و سنت هاي پيچيده اي است و همه اينهادر خدمت توسعه يك جامعه خاص هستند. طبيعت تمدن چنان است كه همواره مي خواهد گسترش بيابد و افراد بيشتري تابع آن شوند.
تمدن ها تحت فرهنگ هاي بزرگ شكل مي گيرند و خرده فرهنگ هرگز تمدن ساز نيستند. به عنوان نمونه تمدن هاي رومي و يوناني تحت فرهنگ رومي و يوناني شكل گرفته است. تمدن هاي بزرگ داراي فرهنگ بزرگي هستند كه بر خرده فرهنگ چيره مي شوند و آن را در خود مي پذيرند و تغيير شكل و ماهيت مي دهند. فرهنگ هاي بزرگ، قدرت انعطاف بسياري دارند و مي توانند خرده فرهنگ را در خود پذيرفته و يا تغيير ماهيت دهند. در حقيقت فرهنگ هاي بزرگ، گفتماني غالب را مي سازند كه بر جوامع بشري مسلط مي شوند و ماهيت تمدني خاصي را شكل مي دهند.
فرهنگ هاي ايراني و چيني و رومي و يوناني در گذشته، بر بيشترين جوامع بشري حاكميت داشته و تمدن هاي بزرگي را در بخش هاي بزرگ جغرافيايي شكل دادند. بعدها تمدن هاي اسلامي و مسيحي بر اساس فرهنگ اسلامي و مسيحي شكل گرفت كه در كنار دو فرهنگ هندو و كنفوسيوسي فرهنگ ها و تمدن هاي مسلط بر جهان مي باشند.
جنگ فرهنگي و برخورد تمدني، واقعيت انكارناپذير
از نظر قرآن، تقابل و تضاد فرهنگي، امري انكارناپذير است. قرآن در گزارش هاي خود از جوامع بشري، افزون بر توصيف و تبيين واقعيت هاي جوامع، به تحليل و نيز توصيه هاي خاص مي پردازد؛ چرا كه هدف آموزه هاي قرآني، ارايه بهترين و كامل ترين سبك زندگي براي رسيدن انسان به سعادت دنيوي و اخروي است. از اين رو به تحليل و تبيين و توصيف واقعيت هاي موجود از انسان و طبيعت و جوامع مي پردازد و در همان حال به ارايه توصيه هايي مبتني بر ارزش ها و اهداف و فلسفه وجودي آفرينش انسان و جهان مي پردازد.
خداوند در تبيين واقعيت ها و توصيف آن، گزارشي از جنگ قومي و نژادي ارائه مي دهد و در آن جا روشن مي كند كه واقعيت جوامع بشري، تقابل نژادي و قومي است. سپس به نقد اين واقعيت مي پردازد و ريشه آن را تحليل و تبيين نادرست از واقعيت هاي نژادي مي داند و مي گويد هدف از تفاوت در رنگ ها و زبان ها، امكان شناخت نسبت به يكديگر است.
به سخن ديگر، همه انسان ها از پدر و مادري به دنيا آمده اند (حجرات، آيه 31؛ زمر، آيه 6؛ نساء آيه 1) و اين تفاوت هاي موجود واقعيتي انكارناپذير است، ولي نمي بايست اين واقعيت را علتي براي رفتارهاي ديگر قرارداد؛ زيرا هدف از اين تفاوت هاي نژادي و رنگ و قومي و زبان (شعوب و قبايل)، براي امكان رقابت هاي سازنده و شناخت و كمال يابي بيشتر است. (حجرات، آيه 31)
از اين رو به انسان ها و جوامع بشري توصيه مي شود تا از اين تفاوت ها براي دست يابي به كمالات از طريق تقوا عمل كنيد نه آنكه تفاوت ها را عامل ظلم و ستم و تجاوز به يكديگر قرار دهيد. (همان)
با اين همه قرآن، تقابل و تضاد فرهنگي ميان فرهنگ ها را نيز انكار نمي كند. خداوند در آياتي از جمله 33 تا 53 سوره زخرف از تفاوت هاي فرهنگي و تضاد و تقابل ميان آنان سخن به ميان آورده است. اين تقابل فرهنگي كه گاه به جنگ فرهنگي نيز كشيده مي شود، در شكل امت ها و شرايع و اديان و مذاهب و احزاب خودنمايي مي كند؛ زيرا امت ها، گروه هاي بشري با مقاصد فرهنگي هستند كه گردهم آمده اند تا مقصد و هدفي را تحقق بخشند.
اصولا دو بينش و نگرش اسلام و كفر، دو فرهنگ متضادي هستند كه در تقابل فرهنگي به جنگ فرهنگي و تمدني نيز مي انجامد و تقابل فرهنگي آن دو در اشكال تهاجم و جنگ ميداني خودنمايي مي كند.
به هر حال اختلاف فرهنگي در ميان امت ها و ملت ها وجود دارد و اين اختلاف به ويژه در زماني كه فرهنگ به شكل تمدني بروز كرد، به شكل فيزيكي و جنگ هاي فيزيكي خودنمايي مي كند. اگر در اختلاف فرهنگي نخست تهاجم فرهنگي و جنگ نرم رخ مي دهد و هر يك با عناصر فرهنگي مي كوشد تا خود را چيره كند چون خواندن اشعار و تمسخر فرهنگي ديگر، ولي در هنگامي كه به شكل تمدني ظهور مي يابد و امت و ملتي شكل مي گيرد، در آن صورت به شكل جنگ فيزيكي و سخت خودنمايي مي كند.
از اين رو در آيات قرآني از جنگ نرم گرفته تا جنگ سخت درباره فرهنگ ها و تمدن ها سخن به ميان آمده است. در سوره كافرون از تضاد و تقابل دو فرهنگ كفر و ايمان سخن گفته شده و اينكه بهترين حالت در شرايط خاص، حركت در مسير تمدني خود است. در آن جا پيشنهاد مي شود كه هر يك از دو فرهنگ راه تمدني خود را بپيمايد تا در آينده معلوم شود كه كداميك در تمدن سازي و رساندن ملت خود به سعادت موفق خواهد بود.
گرايش فرهنگ ها به غلبه و چيرگي
اما از آن جا كه فرهنگ هاي متقابل و متضاد، هرگز اجازه نمي دهند كه ديگري گفتمان غالب و چيره شود، در شكل تمدني نيز به برخورد و درگيري مي انجامد و اختلافات فرهنگي (هود، آيه 811) به جنگ و برخورد تمدني منجر مي شود؛ چرا كه فرهنگ ها و تمدن هاي متضاد و متقابل هرگز جز به غلبه بر يكديگر نمي انديشند. تهاجم فرهنگي به هدف غلبه فرهنگي صورت مي گيرد و هرگاه فرهنگي در يك عرصه كوتاه بيايد و از اصول ارزش هاي خود دست بردارد مي بايست گام هاي ديگري را براي عقب نشيني از مواضع اصولي و ارزشي خود بردارد. (بقره، آيه 012) چراكه هر فرهنگ بزرگ و پيچيده اي چون فرهنگ هاي اسلامي و مسيحي و يهودي يا كفر و ايمان، گرايش به گسترش و نفوذ در فرهنگ هاي ديگر دارد و در بعضي مواقع آنها را در خود هضم و محو مي كند (نمونه اين واقعيت تمدن چيني و نفوذ آن در خرده فرهنگ هاي كره، ژاپن، ويتنام و غيره است) بعضي تمدن ها واقعا فرهنگ هاي بزرگ و عظيم جهاني دارند كه شامل ملت ها و مناطق بسياري مي شوند و مي كوشند تا همه را تحت سيطره فرهنگي و تمدني خود قرار دهند كه از آن جمله مي توان به فرهنگ مسيحي رومي غرب اشاره كرد كه سلطه جهاني را مي جويد.
خداوند در آياتي از جمله آيه 23 سوره روم و 35 سوره مؤمنون از گرايش فرهنگ ها براي غلبه و چيرگي سخن به ميان مي آورد، زيرا هر حزب كه يك گروه فرهنگي كوچك است، بر آن است تا فرهنگ خود را حفظ كرده و بر خرده فرهنگ هاي ديگر مسلط شود. اين گرايش طبيعي است كه در فرهنگ بزرگ و تمدني به جنگ فرهنگي و برخورد تمدني مي انجامد.
خداوند در آيه 321 سوره بقره از اتحاد ابتدايي انسان و وحدت رويه در كسب ماديات سخن به ميان مي آورد و سپس مي فرمايد كه تفاوت هاي فرهنگي كه پس از علم و دانش و تجربه در ميان انسان پديد مي آيد، مهمترين عامل براي اختلافات بشري مي شود و انسان ها به سبب تفاوت هاي فرهنگي به جان هم مي افتند. به سخن ديگر، حتي اگر وحدت ابتدايي در جامعه بدوي و نخستين در امور مادي وجود داشت با افزايش دانش و علم و تجربه، تفاوت هاي فرهنگي را سبب شد كه اين تفاوت هاي فرهنگي خود در شكل تمدني به بروز جنگ تمدني انجاميد. (نگاه كنيد: سيدمحمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 111؛ محمد رشيد رضا، المنار، ج 2، 627)
اصولا آن چيزي كه در آخر الزمان ميان اسلام و كفر رخ مي دهد يك جنگ فرهنگي تمام عيار و جهاني است؛ زيرا اسلام به داعي عدالت جهاني در برابر كفر به داعي ظلم و بي عدالتي جهاني قرار مي گيرند و حضرت صاحب الامر(عج) پيشواي تمدني و فرهنگي اسلام در برابر فرهنگ كفر و ظلم و بي عدالتي قرار مي گيرد و جنگ جهاني آخر الزماني رخ مي دهد: هر چند كه وعده خداوند بر تسلط فرهنگ اسلام و هيمنه تمدني اسلام است؛ زيرا هيمنه به معناي در برگرفتن همه خرده فرهنگها و شرايع و ملت هاست. از اين رو در آخرالزمان فرهنگ مسيحي و يهودي همچنان مي ماند ولي با تسلط فرهنگي و تمدني اسلام اين معنا تحقق خواهد يافت. براين اساس خداوند در آياتي از جمله آيه 33 سوره توبه از غلبه و چيرگي اسلام به عنوان دين جهاني سخن به ميان مي آورد.
به هر حال، براساس آموزه هاي قرآني نمي توان منكر جنگ فرهنگي، تهاجم فرهنگي و جنگ تمدني و برخورد تمدني شد و هرگز انكار امري نمي تواند واقعيت امر را از ميان ببرد. اينكه برخي مي گويند كه جنگ فرهنگي و تمدني و تهاجم فرهنگي توهمي بيش نيست، اگر به واقعيت هاي جامعه جهاني نظري بيفكنند به خوبي درمي يابند كه جنگ تمدني وجود دارد و جنگ فرهنگ ها و برخورد تمدني، واقعيتي انكارناپذير است. در اثبات امكان چيزي همان وقوع آن كفايت مي كند؛ اما آيا جنگ فرهنگي و تمدني به عنوان يك حقيقت مطلوب است، بايد گفت كه به يك معنا مطلوب و به يك معنا غيرمطلوب است؛ زيرا فرهنگ ها به سبب نظري بودن گرفتار جنگ نرم هستند و هر فرهنگي مي كوشد تا غلبه بر ديگري يابد. البته اگر جنگ فرهنگي در حوزه جنگ نرم چون جدال احسن و مانند آن صورت گيرد زمينه انتخاب برترين فرهنگ فراهم مي آيد؛ (زمر، آيه 81) اما همواره جنگ فرهنگي به شكل تمدني بروز مي كند و از برخورد نظري و تخاصم علمي به تخاصم و جنگ و برخورد فيزيكي كشيده مي شود.
اگر جنگ فرهنگي در قالب گفتمان و گفت وگوي فرهنگي از طريق شيوه هاي علمي چون جدال احسن و مناظره هاي علمي و استدلال انجام گيرد، جنگ نرم مطلوب است كه غلبه فرهنگ قوي تر را به دنبال خواهد داشت و رشد علمي و فرهنگي جهاني را سبب مي شود، اما اگر جنگ نرم و تهاجم فرهنگي از طريق جدال هاي دروغين و فريب و تخريب باشد، جنگي نامطلوب و تخاصمي باطل است. در بسياري از وجوه جنگ هاي تمدني مي توان جنگ نرم و فرهنگ باطل و نامطلوب را مشاهده كرد؛ زيرا جنگ هاي تمدني چون جنگ غرب و اسلام در زمان كنوني، جنگ تمدني همانند جنگ هاي صليبي و بسيار خطرناك است.
در يك كلام، تحليل و تبيين و توصيف قرآني از واقعيت ها ي انساني و جوامع بشري اين است كه جنگ نرم، جنگ فرهنگي، تهاجم فرهنگي، جنگ تمدن و برخورد تمدني واقعيتي انكارناپذير است و نمي توان با چشم فرو بستن اين واقعيت را توهم و خيال دانست بلكه بايد با هوشياري تمام به فهم و درك و واقع نگاري ابعاد و حوزه هاي جنگ هاي نرم و سخت فرهنگي و تمدني پرداخت و زمينه تقابل و مقابله با آن را براساس نقشه راه دشمن تدوين كرد و اجازه نداد تا در دام فريب بزرگ فقدان جنگ نرم و يا جنگ فرهنگي، فرصت مقابله و تجهيز را از خود و امت اسلام و تمدن اسلامي گرفت.

 



تربيت اسلامي و رعايت اولويت ها

صالح قربيان
¤ بايد روش هايي در نظام تربيتي فراهم آيد كه مظهر برقراري رابطه توازن ميان مربي و متعلم باشد. انسان ها وسعهاي مختلفي دارند هم از حيث فهم و هم از حيث عمل ، اين روش بيانگر اين است كه مربي در مواجهه با متعلم بايد چيزي بگوييد كه در طاقت فهمي او باشد و چيزي بخواهد كه در طاقت عملي او باشد.
تربيت اسلامي بي ترديد يكي از اساسي ترين بخش هاي معارف اسلامي است اما به يقين هنوز تحقيق و تدويني اصولي درباره آن صورت نپذيرفته است. با آنكه برخي از آثار مربوط به اين زمينه كم و بيش قوتهايي دارند و راه هايي را هموار كرده اند اما هنوز تربيت اسلامي مبحثي جدي و قابل تأمل نيست و اين مي طلبد كه محققان به كاري درخور همت گمارند و نظام تربيتي اسلام را به گونه اي بسامان عرضه كنند. بي شك تربيت اسلامي يكي از موثرترين و كارآمدترين نوع تربيت بوده كه اجرايي شدن آن و بهره گيري از منابع غني روايات و احاديث ائمه اطهار و كلام خداوند در قرآن كريم و تدريس اين مباني غني اسلامي در سطح وسيع جامعه حال يا در مدارس و با آموزشگاه هاي نظامي در جهت تربيت سربازان متعهد نقش بسزايي داشته و دارد. خداوند در مقام ربوبيت براي تدبير و تربيت انسان ها «راه» و رسم معيني پيش پاي نهاده است اما در «راه» در عين حال كه واحد است باريكه راههاي مختلفي در دل خود دارد كه هريك ويژگي ها و اختصاصاتي را داراست. توجه به كلماتي كه در قرآن به معني «راه» به كار رفته است. دامنه هاي مختلف استعمال اين مفهوم را نشان مي دهد. كلمات عمده عبارتند از دين (صراط) شريعت (ملت و سبيل).
بايد روش هايي در نظام تربيتي فراهم آيد كه مظهر برقراري رابطه توازن ميان مربي و متعلم باشد. انسان ها وسعهاي مختلفي دارند هم از حيث فهم و هم از حيث عمل اين روش بيانگر اين است كه مربي در مواجهه با متعلم بايد چيزي بگوييد كه در طاقت فهمي او باشد و چيزي بخواهد كه در طاقت عملي او باشد. خداوند هم خود در وسع مخاطبين سخن گفته و تكليف كرده است چنانچه قرآن را با لفظ و معنا نازل نموده است و از مردم همانقدر «طلب كرده» كه به آنان «داده» است. لا يكلف الله نفسا الا ما آتاها سوره طلاق آيه 7 «خدا كسي را تكليف نمي كند مگر به قدر آنچه به او داده است» و هم رسولان خود را به چنين مواجهه اي با مردم امر كرده است. براين اساس در نظام تربيتي اسلام مربي نيز تنها مجاز است به وسع مخاطب خود نظر بدوزد و بر پايه آن تكليف كند. در مورد هر فرد معين بايد به ويژگي ها و اختصاصات وي راه يافت و آنها را مدنظر قرار داد. حدود مزبور تنها جنبه عمومي و نوعي دارد اما ويژگي هاي خاص هر فرد و طريقي كه با او تناسب دارد امري است كه به جاي خود قابل توجه است و آن را بايد به طور موردي در ارتباط نزديك با افراد مشخص نمود.
با نظر به حدود عمومي مي توان گفت از 2 تا 7 سالگي نبايد انتظار داشت كه كودك تكليف پذير باشد بلكه بازي ويژگي اساسي اين مرحله را مشخص مي سازد.
البته در خلال اين 5 سال، مي توان كودك را با بسياري از آداب و اطلاعات آشنا نمود چنان كه در روايات مختلف دراين باب رهنمودهايي نيز داده شده است اما اين به آن معنا نيست كه دراين مرحله مي توان از كودك تكليف خواست. پس اگر كودك دراين مرحله از آنچه به وي گفته شد سرباز زند به طور جدي نمي توان از او بازخواست و مواخذه كرد و اگر گاه چنين امري لازم باشد لزوم آن از باب آشنايي كودك با حدود است و نه بيشتر. از 7 سالگي مي توان انتظار داشت كودك از حيث تعليم و تأديب قابل تكليف و در برابر تكاليف قابل مواخذه باشد. در حدود 10 سالگي مي توان انتظار داشت كه كودك وظايف جنسي مربوط به خويش را بفهمد و مراعات كند. در حدود بلوغ جنسي مي توان انتظار داشت كه نوجوان وظايف جنسي مربوط به بلوغ را بفهمد و مراعات كند و نيز مي توان انتظار داشت كه استقلال فكري نشان دهد و نظام فكري خويش را درمسائل جهان، جامعه و انسان، پي ريزي كند. در اواخر دهه دوم مي توان انتظار داشت كه نوجوان از رشد و كفايت اجتماعي برخوردارشود و همزمان آماده تشكيل زندگي و انتخاب همسر گردد.
در 30 سالگي مي توان انتظار داشت كه انسان ميان سال از اعتدال چشمگير هيجاني و فكري برخوردار باشد و در 40 سالگي مي توان انتظار داشت كه فرد به پختگي عقلي دست يابد و اهل تأمل باشد و در انديشه، جوانب مختلف افكار را جست وجو كند و ببيند و از اين كه شتابان در جانبي بنگرد و درآن فروبماند مصون باشد.
بايد توجه داشت كه پختگي هاي عقلي با علم (سواد) داشتن همسنگ نيست و اصولا ناظر به نوعي «انديشيدن» است نه به نوعي «انديشه» لذا اين نوع «انديشيدن» به منزله قالبي است كه با محتواهاي مختلف قابل جمع است. انديشه ممكن است در باب كشاورزي، صنعت، علوم نظري، هستي و... باشد. اما نوع و صبغه انديشيدن در همه اين ابواب مي تواند واحد باشد. حاصل پختگي عقلي، هدايت به مقصود و مصون ماندن از ضلالت است و اين حاصل در هر قلمروي به تناسب مطرح است. از فردي كه در دهه چهارم زندگي است مي توان انتظار داشت كه در اين باب بر پايه هايي استوار تكيه زده و با معارف حق ملازم باشد. اين در حيطه انديشه است در حيطه عمل نيز پـختگي عقل همچنان مطمع نظر است و اين به آن معني است كه فرد در باز شناخت فجور و تقوي دراعمال، تيزبين و در پرهيز ازفجور و پيروي تقوي، ثابت قدم و استوار باشد.
از اين رو در احاديث وارد شده است كه اگر كسي به 40سالگي برسد و هنوز گناه كند و تخطي ورزد خداوند بر او سخت خواهد گرفت.
بعد از 40سالگي مي توان انتظار داشت كه فرد در زمينه اي مجرب باشد به نحوي كه بتواند چون ولي مرشدش، ديگران را تحت راهنمايي و هدايت خود قرار دهد. ازاين رو طرف مشورت قراردادن افراد دراين برهه بسيار سودمند و ثمربخش تواند بود. خداوند عموماً پيامبران را در 40سالگي مبعوث نموده و آنان را از اين پس، اسوه ديگران ساخته است.
چنان كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: خداي من مرا 40سال تأديب كرد و آنگاه گفت به راستي تو برخلق وخوي سترگ آراسته اي. هنگامي كه فرد، بزرگسالي را پشت سرگذاشت و به سالخوردگي درآمد به سبب ضعف بدني و ضعفي كه نوعاً درمشاعر رخ مي كند در وضعي نيست كه بتوان از او انتظاري داشت.
توجه مستقيم به آيات قرآني و بقيه كتابهاي آسماني به انسان نشان از توجه عميق و دقيق همه اديان الهي به ويژه دين اسلام به نفس انساني و ابعاد مختلف وجودي اوست. تربيت در اسلام داراي راه و رسم منسجم و كامل است.
امام صادق (ع) مي فرمايند: هنگامي كه كودك به 3 سالگي رسيد لااله الا الله را به او بياموزيد و او را رها كنيد همين مقدار كافي است. وقتي 7 ماه ديگر گذشت محمد رسول الله را به او آموزش دهيد و سپس او را رها كنيد تا 4 ساله شود. در 4 سالگي صلوات فرستادن را بياموزيد. در 5سالگي به او سمت راست و چپ را آموزش دهيد و قبله را نشان او داده و بگوييد سجده كند و آنگاه او را تا 6 سالگي رها كنيد. فقط پيش روي او نماز بخوانيد و ركوع و سجود را يادش دهيد تا 7 سالگي اش تمام شود.وقتي 7 سالش تمام شد وضو ساختن را به او تعليم دهيد و به او بگوييد نماز بخواند تا هنگامي كه 9 سالش شد وضو و نماز را به نيكي آموخته باشد و هنگامي كه آن دو را به خوبي ياد گرفت خدا پدر و ما در او را به خاطر اين آموزش شان خواهد آمرزيد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14