(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 9 آبان 1390- شماره 20062

جريان شناسي عرفان هاي نوظهور
پائولو كوئيلو و انديشه بحران زده
چگونگي سقوط انسان



جريان شناسي عرفان هاي نوظهور
پائولو كوئيلو و انديشه بحران زده

¤ حمزه شريفي دوست
بحثي كه از آن با عنوان معنويت هاي نوظهور يا به عبارت بهتر عرفان هاي غيرحقيقي ياد مي شود چندي است كه به مسئله مبتلا به در جامعه مبدل گشته است مسئله اي كه انسان بحران زده مدرن را در عرصه نسخه پيچي هاي مختلف اين جريانات گرفتار كرده است.
يكي از جرياناتي كه به خصوص در سال هاي اخير در اين حوزه در كشور مطرح شده مربوط به آثاري است كه از نويسنده برزيلي پائولو كوئيلو در قالب رمان انتشار يافته كه موجب تأثير و تأثر خودآگاه و ناخودآگاه در ذهن برخي افراد شده است. مطلب حاضر با نگاه به شخصيت كوئيلو و رسالت وي، آثار او را مورد نقد و بررسي قرار داده است.
پائولو كوئيلو نويسنده برزيلي كه امروزه بيش از 20 كتاب به نام وي به زبان فارسي ترجمه شده است و آثارش تا حدي در بين قشر جوان جا باز كرده است، ايده ها و طرح هاي معنوي براي بشر امروزه عرضه كرده است.
با انديشه هاي كوئيلو بايد به گونه ديگري برخورد كرد و آن را به مدد عوامل ديگر فهميد. هر چند معمولا انديشه را بايد به صورت مستقل ديد و به تحليل و ارزيابي آن پرداخت، اما از آن جا كه نوشته هاي كوئليو تحت تاثير زندگاني وي و برآمده از زندگي وي نگاشته شده اند، لازم است خوانندگان كتاب هاي كوئيلو بخشي از اوراق كتاب هايش( كه همان سوابق و بحران هاي زندگي اوست) را دقيقا بدانند تا در تحليل و برداشت مطالب به خطا نروند.
وظيفه يك خواننده فهيم و بينا؛ تفكيك بين شكل و محتواست. محتوا ، همان «پيام و درون مايه» يك نوشته است و قالب؛ همان ظرفي است كه پيام و مضامين را در خود جاي داده است. بنابر اين اگر از شكل و قالب بكار گرفته شده در آثار كوئيلو ـ كه بدون ترديد جذاب و مخاطب پسند نوشتن، جزء خصيصه هاي شكلي نوشته هاي كوئيلو است ـ بگذريم ؛ بدون شك دسته اي از مضامين معنوي و پيام هاي ماورائي در نوشته هاي كوئيلو گنجانده شده است. مراد اين نيست كه مضامين معنوي كتاب هاي كوئيلو، همه متعالي و تعالي بخش و فطري و وجداني عرضه شده اند؛ چرا كه پذيرش خداي خطاكار و منفعل و تقدس سحر و جادو و ارتباط دادن آيين هاي جنسي با معنويت و نيكبختي، همه از آيين كابالا (قبالا) ـ كه همان كيش رمز آلود و عرفاني يهود است ـ برآمده وكمترين بهره اي از تعالي و حقيقت در آن يافت نمي شود. نكته اين است كه تبيين هاي وي و تفسير هايش از هستي يا به خوش بيني غير واقعي و افراطي منجر مي شود و يا به ياس و نوميدي و خطا وار ديدن نظام هاي حاكم بر هستي. به عبارت دقيق تر، وي ضمن اين كه شيرازه خلقت را آميخته با بي عدالتي و شرارت و تلخكامي ها مي بيند، تلاش مي كند در لواي پيشنهاد مفاهيمي نو، خوش بيني از دست رفته را احياء كند و مخاطبين خود را به تحمل همين نظام فراخواند و به پويايي زندگي آن ها كمك كند. نگاه هاي وي و مفاهيمي كه عرضه مي كند مي تواند در فرار از سردرگمي و بي هدفي موثر باشد و زندگي هاي متلاطم را اندكي به سمت تحمل سختي ها سوق دهد.
براستي تاكنون به قهرمانان و شخصيت هاي اول رمان هاي كوئيلو دقت كرده ايد؟ چرا همه در يك فضا تصوير مي شوند و ويژگي هاي اشتراكي زيادي دارند؟
قهرمانان و شخصيتهاي اصلي داستانهاي وي، افراد بحران ديده و
سرگردان اند كه براي خروج از بحران، گلوگاه هاي زيادي را پشت سر
مي گذارند و در نهايت به «دل سپردن به اميال درون و راضي بودن به خواهشهاي نفساني» سرگرم مي شوند و عمر خود را بدون آن كه به عاقبت آن بينديشند و غايت هستي را مورد كنكاش قرار دهند به همين روال مي گذرانند و «گذران زندگي به دور از استرس» را به عنوان مطلوب ذاتي برمي گزينند.
نقش ورونيكا در «ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد»، پريم در كتاب «شيطان و دوشيزه پريم»، آتنا در كتاب «ساحره پرتوبلو»، ماريا در «يازده دقيقه» و حتي ايلياي پيامبر در كتاب كوه پنجم ـ كه به گفته كوئيلو درصدد القاي مقاومت يك پيامبر در برابر خداي خود است ـ و نقش خود كوئيلو در كتاب «والكري ها» در همگي اين نقش ها شخصيت اصلي داستان در فضاي بلاتكليفي ظهور ميكند و در فضاي ترديد و شك اوج مي گيرد، در نهايت با «تغيير نگاه» به آن چه در اطراف مي گذرد پايان مي پذيرد. بماند كه كتاب هاي «راهنماي خون آشامي» و «بايگاني دوزخ» ـ كه به اذعان كوئيلو اجازه چاپ داده نشد و هرگز چاپ نخواهد شد ـ در افقي تيره تر همين فضا را به تصوير مي كشند.1
با همين نگاه كه آثار كوئيلو را بهتر بفهميم، نگاهي گذرا به تجربيات و تلخ كامي ها و بحراني وي مي اندازيم. بعضي از كتاب هاي سرگذشت خود وي هستند كه به عنوان تجربه معنوي به نگارش آن اقدام كرده است، مانند والكري ها و خاطرات يك مغ. پاره اي ديگر حكايتي از تجربيات وي اند كه با زبان رمان نوشته شده اند؛ مانند كيمياگر ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد. سهم بحران هايي كه شخص كوئيلو از سر گذرانده و سوابق اعتياد و روان پريشي وي را نبايد در فهم آثارش ناديده گرفت. آثار كوئيلو همه از تجربيات شخصي وي برآمده و با نگاه به همين تجربيات معنا مي شوند. خود وي به صراحت اذعان كرده كه تجربيات شخصي وي بر آثارش سايه انداخته و نقش مهمي را در ايده هاي معنوي وي داشته است.
وي انگيزه و قصد خود را صريحا بيان مي كند: «در حقيقت من همه شخصيت هاي رمان هايم هستم. در كيمياگر من چوپان هستم.. در كتاب هاي ديگر من هميشه شخصيت مركزي هستم. بيش تر كتاب هايم هر چند روايت هاي ادبي هستند اما تخيلي صرف نيستند. ماجراهاي حقيقي هستند كه من آن ها را زيسته ام، حتي ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد تجربه روايت شده اي از ماجراي وحشتناك بستري شدنم دربيمارستان رواني است.»2
بخشي از زندگاني وي كه بايد به نگاه بالا مورد مطالعه قرار گيرد، به اين شرح است.
نگاهي به زندگي كوئيلو
زندگاني پائولو كوئيلو فراز و نشيب هاي زيادي دارد. بسياري از خوانندگان كتاب هاي كوئيلو بخش هاي ناپيداي زندگي كوئيلو را نمي دانند و پاره اي ديگر كه از اين بخش اطلاعاتي دارند، سوابق و كارهاي گذشته كوئيلو آنها را آزرده خاطر كرده و روي هم رفته به شخص كوئيلو چندان علاقه اي ندارند. از همين جهت، گذشته او را غير قابل دفاع مي دانند. اين دسته در حقيقت از نويسنده بريده و فقط با نوشتار ارتباط دارند.
دسته اي ديگر هم كوئيلو را از اين جهت كه خطاهاي گذشته اش را ديگر تكرار نمي كند، اين ناكامي ها و تلخكامي ها را مربوط به دوران ناپختگي كوئيلو مي دانند؛ بنابراين، اين بخش از زندگي كوئيلو را قابل بخشش مي دانند.
كوئيلو در سال 1947 در ريودوژانيرو در برزيل به دنيا آمد. وي در جواني به جنبش هيپي ها پيوست و بخش زيادي از جواني كوئيلو در خدمت به اين جنبش گذشت. اين حركت كه از آمريكا شروع شده بود و به برزيل هم رسيد، تعداد زيادي از جوانان بي تجربه را با خود همراه كرد. ماهيت اين جنبش، پوچ گرايي و نيست انگاري بود و البته هنجار شكني و گرايش هاي ضد سازشكارانه هم در آن به اوج خود رسيده بود.
درهمين سال ها كوئيلو دچار بحران معنوي شد و اين بحران او را به سمت استفاده شديد از مواد مخدر سوق داد. آلودگي به مواد مخدر وي را تا مرز مرگ هم پيش برد، به گونه اي كه احساس كرد تا نابودي هميشگي، قدمي بيش باقي نمانده است. وي مي گويد:
« سال هاي سخت زندگي من دهه 1970 بود. طي اين دوران من همه نوع ماده مخدر و حتي توهم زا مصرف مي كردم، حتي قوي ترين و خطرناك ترين آنها را ..»3
« يادم هست به نيويورك رفته بودم. سال 1974 من در آن جا يك دوست دختر داشتم. ما با هم در روستا زندگي مي كرديم و تا مي توانستيم كوكائين مصرف مي كرديم. يك سال مي شد كوكائين مصرف مي كردم براي اولين بار متوجه اثر مخرب آن شدم.. با خودم گفتم اگر اين طوري با كوكائين ادامه دهم، بدون شك خودم را نابود خواهم كرد. احساس خيلي قوي داشتم كه راهي به سوي مرگ در پيش گرفته ام. خيلي از دوستانم را ديده بودم كه اعتياد آنها را نابودكرده بود. آن روز احساس كردم كه اگر ترك نكنم، عاقبتم مثل آنها خواهد بود.»4
تجربه اعتياد چنان بود كه وي بعدها با تلخي از اين تجربه ياد مي كند.
وي ميگويد: « ابتدا كوكائين، سپس مواد روان گردان بعداً بيوست، مسكالين، خلاصه هر نوع مواد مخدري بود، آزمودم. اما هم اكنون بسياري از آنها را ترك كرده ام. ولي ترك اعتياد بسيار دشوار است».5
تجربه اعتياد كوئيلو چنان با زندگي وي پيوند خورده بود كه حتي پرونده ازدواج دوم وي هم با همين موضوع بسته شد. وي مي گويد:
« وقتي من با آن زني زندگي مي كردم كه با من بازداشت شد و شكنجه شد، گاهي اوقات تحت تاثير انواع مواد مي مانديم. قاطي كرده بوديم. وقتي مي رفتيم آمريكا، مواد مخدر را داخل چمدان مي گذاشتيم. در حالي كه خطر زنداني شدن داشت، برايمان بي تفاوت بود. نمي دانم اگر آن را ادامه داده بودم، كجا بودم. احتمالا همان پاياني كه رفقاي بدبختم تجربه كردند.»6
كوئيلو در زندگي زناشويي هم شكست هايي را پشت سر گذاشته است تا جايي كه سه ازدواج ناموفق را تجربه نموده است؛ ناكامي هايي كه وي، خودش را عامل آن ها مي داند نه همسرانش را.
وي مي گويد:
« اولين زن من يوگسلاو بود. او سي وسه ساله بود ومن بيست ساله. همسر دوم من همان است كه زن بدون نام ناميده مي شود. او با من به زندان افتاد. رفتار من با او حاكي از پستي و سستي من بود. سومين زن من نوزده ساله بود و من بيست و نه ساله. هر چند خودم را آن موقع طبيعي مي دانستم؛ اما رفتار بسيار بدي با او داشتم و مي دانم كه خيلي به او صدمه زدم. اين طوري بودم.. همه آنها از من پخته تر بودند.»7
اما زندگي كوئيلو ورق ديگري هم دارد و آن دوراني بود كه وي در بيمارستان بيماران رواني با اصرار والدينش بستري گرديد.
« بار اول پدر و مادرم مرا در يك بيمارستان رواني بستري كردند مثل يك ديوانه. از نظر سياسي با مردم درگير مي شدم. در مدرسه وضعم روز به روز وخيم تر مي شد و مادرم فكر مي كرد كه من مشكلات جنسي دارم .. همه اينها باعث شد كه مرا بستري كنند.. داروهاي زيادي به من مي دادند و شوك الكتريكي هم مي دادند. تقريبا دو ماه در طبقه نهم ماندم بي آن كه خورشيد را ببينم.»8 كوئيلو دليل سماجت والدينش را اين گونه مي شمارد:
« آن وقت با تمام وجود به مواد مخدر وسكس رو كردم. مادرم فكر مي كرد كه من مشكل جنسي دارم و خودم هم فكر مي كردم كه شايد انحراف جنسي داشته باشم. چون من فعاليت تآتري داشتم و در آن محيط افراد هم جنس باز زياد بودند.»9
كوئيلو بالاخره بعد از اين كه دوبار ديگر با درخواست پدر و مادر در تيمارستان بستري مي شود، كارش به انفجار مي رسد. كوئيلو تا قبل از آن زمان، تصور والدينش در مورد جنون خود را واقعي نمي دانست، اما بار آخر پذيرفت كه به مرز جنون رسيده است. بار آخر وي تمام كتاب ها را پاره و وسايلش را تخريب مي كند كه روان پزشك سر مي رسد. روان پزشك به وي
مي گويد:« تو مي تواني زندگي را دوباره شروع كني. حالا هر چه را تو
شكسته اي ما برمي داريم و داخل سطل آشغال مي ريزيم.»
كوئيلو در نهايت نجاتش را مديون تلاش هاي همين روان پزشك مي داند.
« اين مرد مرا نجات داد. چون من واقعا به مرز جنون رسيده بودم و بدترين چيز اين بود كه تسليم آن شده بودم.. من پانزده يا بيست بار به او مراجعه كردم تا اين كه به من گفت: تو بايد تنهايي راهت را ادامه دهي. تو عملا بهبود يافته اي. تو كمي ديوانه هستي، اما همه ما اين طور هستيم.»10
كوئيلو همين طور از جادو و جادوگري تجربياتي دارد و دنياي معنوي را عالم جادو مي داند و اين تجربه را براي درك عالم معنا ضروري مي داند. از همين جهت است كه پدر شيطان پرستي مدرن يعني اليستر كرولي، كوئيلو را مسحور خود كرده و او از كرولي به عنوان انساني فوق العاده ياد مي كند. كرولي كسي بود كه جادوگري را به طور گسترده اي ترويج نمود و انجمني در اين باب تاسيس كرد كه كوئيلو چندي در اين انجمن فعاليت كرد. وي موفق شد از نزديك كرولي را ملاقات كند و در اين ديدار مجذوب وي شد.
« اليستر كرولي نفوذ زيادي بر گروه زيادي از جوانان داشته است. من با همسرم به ديدار او رفتيم و او ما را مجذوب كرده بود.. هدف فرقه وي جست وجوي كامل همراه با انارشي كامل (هرج و مرج) بود.»11
كوئيلو شخصيت و ايده كرولي را چنين توصيف مي كند:
« شخصيتي بسيار شگفت انگيز در تاريخ جادو. اگر به چهره اش در اينترنت نگاه كني، مي بيني كه او تجسم شر است. او شخصي شيطاني است.. كتاب او قانون است كه مدعي است توسط فرشته اي در قاهره بر او نازل شده است... سيستم قدرت او به اين شكل خلاصه مي شود: « ضعيف وجود دارد و قوي. قانون هم قانون جنگل است. ضعفا برده اند و اقويا قدرتمند وغالب..» من وارد انجمن سري او شدم كه نامش را فاش نخواهم كرد... آن وقت من رائول ( خواننده مشهور برزيلي ) را به آن انجمن سري بردم كه در آن آزادي كامل حكم فرما بود. هيچ قانوني نداشت. تو مي توانستي كه موجود وحشتناك باشي يا يك آدم دوست داشتني. آزادي جنسي كامل، آزادي انديشه كامل، هر جور آزادي، حتي آزادي ظلم كردن. تنها هدف، دنبال كردن تجربه اقتدار تا آخر بود.»12
هر چند معلوم نيست چرا كوئيلو نمي خواهد اسم اين انجمن سري را فاش كند؛ اما خوش بختانه وي از ماموريت اين فرقه پرده برمي دارد. آن چه در نگاه كوئيلو جذاب و جديد بود ادعايي بود كه كرولي در مورد خودش داشت. اين ادعا همان ادعاي موعود آخر الزمان و مهدويت است.
« آن وقت من و رائول تصميم گرفتيم كه كار هنري خود را در خدمت اين انجمن سري بگذاريم. در وراي كلمات ترانه ها، باورهاي اساسي اين فرقه را مي گنجانديم؛ هر چند به طريق بسيار تصعيد شده... اين فرقه كاملا ضد مذهبي بود.. كرولي خودش را مظهر گشاينده اخرالزمان مي داند و مي گويد: «من زندگي هستم، من حيات منتظر هستم. من آمده ام تا جامعه را تصعيد كنم.» 13
خبرنگار از كوئيلو مي پرسد:
ـ آيا اين انجمن از نوع انجمن هاي شيطان پرستي بود؟
ـ در مقايسه با آن چه در آن جا انجام مي شد، آيين هاي شيطان پرستي كه من خيلي خوب مي شناسم، هيچ بود. اين كارها خيلي خطرناك بود.
ـ خطرناك تر از كليساي شيطان پرستان؟
ـ خيلي خطرناك تر ، چون فرقه اي فلسفي تر، تشكل يافته تر، به طور بنيادي خطرناك تر بود. ما در آن ها همه مراسم قراردادي جادويي را اجرا مي كرديم.14
كوئيلو مدعي است در سال 1986 در كشور آلمان با مرد فراواقعي آشنا شد. مرد عجيب چندين بار در مكان هاي مختلف بر او ظاهر گشت و از او خواست مجدداً به آيين كاتوليك ايمان بياورد . او از كوئيلو خواست تا جاده اي كه به سوي سانتياگو ختم مي شود را بپيمايد . اين جاده كه ميان اسپانيا و فرانسه كشيده شده يك جاده خاص مذهبي است كه زائران مسيحي اين مسافت را طي مي كنند. در سال 1987 يك سال پس از انجام اين عمل ديني، كوئيلو اولين اثر خود «زائر كوم پوستل» و در سال 1988 رمان كيمياگر را نوشت.
او در سال 79 به دعوت مركز گفتگوي تمدنها و وزير ارشاد وقت
(عطاء ا... مهاجراني) مسافرتي به ايران داشت و در حالي كه قانون كپي رايت در ايران وجود ندارد مسئولين وقت پذيرفتند كه كوئيلو رسماً از ايران حق التاليف دريافت كند.15
كاوشي بيشتر در رمان هاي كوئيلو
خلق رمان با پرواز خيال عجين است . به عبارتي نويسنده مي تواند ادعا كند آن چه از زبان شخصيتهاي داستان آمده مورد قبول نويسنده نيست و نويسنده فقط به جذابيت و پيچيدگي داستان نظر داشته نه صحت و سقم منقولات. اما حقيقت آن است كه از جمله كاركردهاي رمان همين است كه مي تواند به «تثبيت شنيده ها» كمك كند و زمينه «پذيرش ذهني فرضيه ها» را فراهم آورد. يعني آن چه كه در بدو نظر يك «توهم» به حساب مي آيد و حتي ممكن است طرحش موجب تمسخر شود، وقتي با عبارت پردازي يك نويسنده چيره دست مثل كوئيلو با ذهن مخاطب انس بگيرد قبولش آسان مي شود و از حالت «ايده» و «تئوري» خارج مي شود و به شكل يك «نظريه مطرح» جلوه مي كند و صد البته توفيق مهمي است كه نويسندهاي بتواند بدون تمسك به پشتوانه علمي و تجربي، «فرضيه» را تبديل به «نظريه» كند. به مدد رمان، نويسنده براي اثبات صحت فرضيه اش، نياز به صغرا و كبراي منطقي و يا آزمونهاي پيچيده تجربي ندارد و همين اندازه كه بتواند مخاطب را با داستان همراه كند، مي تواند ايده اش را به اثبات برساند چرا كه دست كم توانسته از فرضيه، «رفع بعد» نمايد و از يك «توهم» ، «نظريه» بسازد.
كوئيلو تجربيات شخصي خود را به عنوان « طرح معنوي» و برنامه راهگشا براي مخاطبين خود روايت كرده تا آن ها را در تجربيات خود سهيم كرده و آن ها را به سمت همان افق سوق دهد. وي به اين مطلب در كتاب مكتوب اين گونه اذعان ميكند؛
« مكتوب كتابي از نصايح و پند نبوده، بلكه مجموعه اي از تجربيات شخصي مي باشد. قسمت اعظم آن تشكيل شده از آموزشهاي استادم به من در طي 11 سال همزيستي دركنار هم مي باشد»16.
در جاي ديگر مي گويد: «قصه ها شادند، سرگرم كننده اند، نمايشي اند، اما فراتر از همه معرفت را به شكلي دلپذير منتقل مي كنند.»17 جاي ديگر رسالت خود را چنين توضيح مي دهد: «كتاب كنار رودخانه پيدرا كتابي است درباره اهميت ايثار. پيلار و دوستش اگر چه شخصيت هاي خيالي هستند اما در حقيقت نمادي هستند از درگيري هايي كه هر يك از ما در جست وجوي «نيمه ديگر» تجربه كرده ايم.»18 در كتاب هاي داستاني مطلب بالا اين گونه آمده: «وقايع هر رمان بايد حتماً در زمان و مكاني اتفاق بيفتد؛ در حقيقت آن چه رمان بنا بر خصلت خود عرضه مي كند اوضاع و احوال جامعه در زمان خاص و مكان خاصي است و انجام چنين تعهدي بخشي از شايستگي ها و قابليت هاي رمان است.»19 اين بخش از قابليت رمان تا بدانجاست كه نوعي از رمان به نام رمان رسالتي20 در كتب داستاني پذيرفته شده است.
پس اين تلقي كه رمان، انعكاس پرواز قوه خيال نويسنده است و صرفاً با هدف سرگرمي نگاشته مي شود برداشتي است سطحي و البته غير واقعي. شكي نيست كه هر نويسنده اي داراي نظام فكري و معرفتي خاصي است كه در خلق اثر خود را نشان مي دهد. به عبارت ديگر آن چه نويسنده در حوزه فكر پذيرفته است، پشتوانه معرفتي داستان است كه در حقيقت نويسنده بدون اين نظام نمي تواند با مخاطب ارتباط برقرار كند و اين چهارچوب فكري همان چيزي است كه به شكل اثر مكتوب تجسم مي يابد . بگذريم كه بسياري از نويسنده ها از ايده هاي خود پرده برداري مي كنند و ان را صريحا با خواننده در ميان مي گذارند و حتي پاره اي ديگر، تبليغ ايده هاي خود را ماموريت خود مي دانند و بس. درباره كوئيلو قصه دقيقا همين است. دفاعي كه پاره اي از هواداران كوئيلو از وي دارند و وي را فقط يك نويسنده و به دور از انگيزه خاص معرفي مي كنند با ماموريتي كه كوئيلو براي تبليغ معنويت مورد نظرخود در نظر گرفته است بيگانه است. روشن است كه نويسنده ممكن است شخصا با بعضي از ديالوگهاي رمان موافق نباشد اما اين مطلب با «ماموريت مداري» يك نويسنده ارتباطي ندارد. در مورد كوئيلو بايد دانست كه وي اولا در مصاحبه ها و مقدمه كتابهايش به «طرح» خود براي بازگشت معنويت به بشريت امروز به كرات سخن گفته است و مفاهيم محوري و مولفه هاي اخلاقي آثارش را به عنوان « برنامه» مطرح نموده است و ايده هاي خود را با آرم«نسخه درمانگر» عرضه نموده است. اين كه قالبي كه وي براي اين رسالت انتخاب كرده است متاثر از خيال پردازي است، با رسالت محوري رمان هاي كوئيلو منافاتي ندارد. دوم اين كه همه گفته هاي وي در قالب رمان ريخته نشده است (مثل كتابهاي چون رود جاري باش، پدران ، پسران، نوادگان و...) سوم اين كه وي خود را به عنوان قهرمان داستانهايش به آثارش وارد كرده است و تجربيات معنوي خويش را به شكل مضامين مذهبي و با برچسب عرفان مطرح ساخته است و البته در حد توان آن را دلپذير ساخته و با رنگ و لعاب فراوان ، كالاي بدلي خود را جذاب نموده و مشتري نا آشنا را با بسته بندي شكيل مي فريبد. وي قادر است خواننده نا آگاه را در رفت و برگشت داستانها با « شكل و قالب» سرگرم نموده و از رصد محتوا و تحليل مضمون و تشخيص سره از ناسره دور نگه دارد.
مطلب بالا در مورد كوئيلو روشن است و وي انگيزه و قصد خود را در تاليفاتش با صراحت اعلام داشته است. اما اگر فرض شود كه نويسنده اي در خلق اثر، هدفي خاص را تعقيب ننمايد و صرفا براي سرگرمي بنويسد باز انگيزه صاحب اثر مسئله اي حاشيه اي است كه چندان نقشي در اثر پذيري مخاطب ندارد وآن چه در «فرايند تاثير گذاري» تمام علت است خود اثر است و متن و محتوا دراين رابطه كاملا مستقل عمل مي كند.
با ملاحظه اعترافات وي در مقدمه كتبش ترديدي نمي ماند كه پائولو كوئيلو در كتاب هايش در صدد تبيين و اثبات دسته اي از ايده ها و افكار
ـ دقيق تر بگوييم فرضيه ها وبافته ها يا حداقل قابل قبول جلوه دادن آنهاست- ايده ها و راهكارهايي كه همه از حالات شخصي او برآمده و در صدد تعميم آن به تمام كساني است كه هدفي معنوي را جست وجو مي كنند.با تاسف فراوان بايد گفت آثار كوئيلو نه «معنويتي نوين» و «برنامه اي متعالي» كه طرحي براي «زدودن ياس» و نوميدي از انسان دل زده و دل مرده معاصر است. فرمول هايي كه كوئيلو پيشنهاد مي دهد و نسخه اي كه عرضه نموده است براي بيرون كشيدن انسانها از فشارهاي رواني و شكننده تمدن غربي است نه راهي براي تعالي و تكامل معنوي. وي در آثار خود درصدد القاي خوش بيني است و بس. معنويت وي توصيه اي است به پذيرش وضع موجود و اميدواري به آينده. به عبارت دقيق تر ايده هاي معنوي كوئيلو از يك طرف نشان از افول معنويت در غرب دارد، از طرف ديگر طرحي است براي خروج غرب از بحران معنويت؛ كه بلكه بتواند صداي شكنندگي استخوان هاي نظام تمدني غرب را چند روزي به عقب بيندازد.
1 . مصاحبه در ايران ـ تهران، سايت انتشارات كاروان
2 . اعترافات يك سالك، خوان آرياس، ترجمه دل آرا قهرمان ص 180
3 . اعترافات يك سالك، خوان آرياس، ترجمه دل آرا قهرمان ص142
4 . همان ص 143
5 خوان آرياس، زندگي من، خجسته كيهان، ص 105
6 . همان ص 144
7 . همان ص 106
8 . همان ص 54 تا 58
9 . همان ص 61
10 . همان ص 59
11 همان ص 124
12 . همان ص 124 تا 128
13 . همان ص 128 تا 130
14 . همان ص 132
15 ـ چون رود جاري باش، آرش حجازي، ص 20
16 . كوئيلو، مكتوب به همراه عطيه برتر، نشر محراب دانش ص 5
17 . كوئيلو/ در ساحل رودخانه پيدرا ـ ترجمه دل آرا قهرمان ص 7
18 . همان، ص 7
19 . ادبيات داستاني، قصه، رمان، رمانس، جمال مير صادقي ص 421
20ـ رمان رسالتي، از مسئله اي اجتماعي، سياسي، مذهبي صحبت مي كند و منظوري اصلاح طلبانه دارد و اين منظور را در حكم رسالتي عنوان مي كند. (ادبيات داستاني، قصه، رمان، جمال مير صادقي، ص 429)

 



چگونگي سقوط انسان

علي مرداني
انسان در يك حالتي از اعتدال قرار دارد و به اختيار خويش مي تواند راه فطرت را بپيمايد و با بهره گيري از عقل و قلب سالم در كنار وحي، مسير تعالي را طي كند؛ يا اينكه هواهاي نفساني و وسوسه هاي ابليسي را برگزيند و در مسير سقوط قرار گيرد.
اما پرسش اساسي اين مطلب آن است كه چرا انساني كه به طور طبيعي كمال گرا و نقص گريز است، به جاي كمال، راه نقص را در پيش مي گيرد و از آن چيزي كه به طور طبيعي گرايش دارد، مي گريزد و به آن چيزي كه به طور طبيعي از آن بيزاري و نفرت دارد، گرايش مي يابد؟ چه علل و عواملي موجب سقوط انسان مي شود به گونه اي كه به زشتي ها، بدي ها، نواقص گرايش مي يابد و نسبت به زيبايي ها، خوبي ها، نيكي ها و كمالات بيزاري مي جويد؟
نويسنده با نگاهي به آيات قرآن، بر آن است تا به اين پرسش ها پاسخ دهد.
پلشت گرايي، حركت برخلاف فطرت
واكنش ها و بيزاري هاي هر انساني نسبت به زشتي ها و بدي ها و پلشت ها به خوبي نشان مي دهد كه انسان به طور طبيعي گرايش به خير و خوبي دارد و زيبايي عنصري است كه انسان را مجذوب خويش مي كند.
خداوند در آياتي از قرآن، گرايش انسان به زشتي ها و باطل را امري برخلاف فطرت دانسته و به عنوان نمونه كفرورزي انسان پس از دريافت حق و شناخت آن را، مايه شگفتي و تعجب برمي شمارد؛ (بقره، آيه 28 و نيز مائده، آيه 84) چرا كه گرايش انسان به كفر و باطل در جايي كه حق را مي شناسد، گرايش به امري برخلاف فطرت سالم است و هر انساني به طور فطري و طبيعي سالم است، پس مي بايست به سوي آنچه كه مطلوب فطرت است گرايش يابد. اما جاي بس شگفتي است كه با وجود همه آيات آشكار دروني و بيروني، انسان به سوي كفر و باطل مي رود. (آل عمران، آيه 101 و فصلت، آيه 9 و نيز الميزان، ج 17، ص 362)
انسان به طور طبيعي به آب شيرين و گوارا گرايش دارد يا از تاريكي مي گريزد و در پي روشنايي است و هرگاه به عللي در تاريكي گرفتار آيد، مي كوشد تا كور سويي را بيابد و به سوي آن بشتابد؛ اما عده اي از انسان ها در يك فرآيندي به سوي آب هاي تلخ و شور و تاريكي گرايش مي يابند و از آب شيرين و گوارا و روشنايي چون خفاش مي گريزند. (فرقان، آيه 53 و بقره، آيه 257)
هر انساني از راهي مي رود كه راست و روشن و امن باشد و آدمي را به هدف و مقصدش برساند. اما برخي از انسان ها برخلاف اين رويه فطري، به راهي مي روند كه لغزنده، پرپيچ و خم و فاقد مقصد و هدفي روشن است (ملك، آيه 22 و الميزان، ج 19، ص 361)
شگفت اينكه برخي از انسان ها، در اين گمراهي و گرايش به زشتي ها و پلشتي ها، شتاب مي گريند و مي كوشند تا زودتر از ديگران در آن گرفتار آيند و زشتي و پلشتي را به دست آورند. (آل عمران، آيه 176 و مائده، آيه 41) اين گونه است كه از فطرت و عقل خويش مي گذرند و هر آنچه زشتي است را به جان و تن مي خرند و همه سرمايه وجودي و عمر بي مانند خويش را فداي آن مي كنند.
عوامل باطل گرايي و سقوط انسان
اما اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه چرا انسان ها برخلاف فطرت و طبيعت خويش به سوي باطل و زشتي ها گرايش مي يابند و به جاي كمال به سوي نقص مي روند و برخلاف جريان هستي حركت مي كنند؟
خداوند در آياتي به اين پرسش پاسخ داده و زمينه ها، علل و عوامل اين گرايش خلاف را تبيين كرده است. از آيات قرآني به دست مي آيد كه انسان ها در يك فرآيندي بنا به علل و اسبابي چون گناه و غفلت، اندك اندك قدرت تشخيص حق از باطل، زيبا از زشت و خوب از بد را از دست مي دهند و پس از مهر شدن قلب ها، بد و باطل و زشت را محبوب و مطلوب خويش قرار مي دهند.
از مجموعه آموزه هاي قرآني اين معنا به دست مي آيد كه دو عامل دروني و بيروني در اين گرايش نقش بسيار مهم و اساسي را ايفا مي كند. مهم ترين عامل بيروني، وسوسه هاي ابليس و دعوت هاي شيطاني است كه آدمي را به سوي سقوط مي خواند (حشر، آيه 16 و 17) و اصلي ترين يار و ياور ابليس و شياطين در اين امر، ستون پنجم ابليس، يعني هواهاي نفساني است كه آدمي را به سوي زياده خواهي دعوت مي كند. اين عامل دروني به سبب روحيه و رويه زياده خواهي و افراط گرايي، اجازه نمي دهد تا به همان مقدار مورد نياز بسنده شود، بلكه با تجاوزگري به حقوق ديگر ابعاد دروني بشر، او را به سمت زشتي اصلي يعني ظلم مي كشاند كه سرچشمه گرايش به همه پلشتي هاست.
خداوند در آياتي از جمله آيات 43 و 44 سوره نمل ظلم به نفس را به عنوان عامل اصلي سقوط انسان و كفرگرايي وي برمي شمارد. اين بدان معناست كه انسان، چنان مديريت خود را به نفس و هواها و خواسته هاي آن مي سپارد كه وي را به سوي هر چيزي كه بخواهد مي كشاند.
در اين ميان تكبر و استكبار در آدمي او را از مسير درست فطرت بيرون مي برد و خودبزرگ بيني او را در برابر حق و كمال قرار مي دهد؛ چرا كه انساني كه خودبزرگ بيني، وي را فرا گرفته، نقصي در خود نمي بيند و همه چيزش را كمال مي يابد، پس لزومي نمي بيند كه در پي كمالي برود و يا از نقصي در وجود خويش بگريزد. از اين رو نسبت به حق و كمال عصيان مي ورزد و چيزي را بيرون از خودكمالي نمي يابد و نمي شناسند تا در پي آن برود. همين خصلت است كه ابليس را به سوي سقوط كشاند؛ چرا كه باور داشت كه همه كمالات در اوست و در ديگري خيري نيست تا به سوي او گرايش يابد و از ديگري چيزي بخواهد. انسان مستكبر همانند ابليس مستكبر است كه خود را چنان بزرگ و كمالي مي يابد كه نيازي نمي بيند كه براي دست يابي به كمالي اطاعتي كند. از اين رو سركشي مي ورزد و نسبت به نقص خود كور و نابينا مي شود. (بقره، آيه 34 و نيز نحل، آيه 22 و ص، آيه 74 و مجمع البيان، ج1 و 2، ص 191)
انساني كه خود را كمال محض و مطلق مي شمارد، انسان متكبر و مستكبري است كه جايي براي كمال گرايي و نقص گريزي در خود نمي گذارد. بر همين اساس كسي كه قائل به علم كامل باشد، مي بايست او را جاهل مطلق دانست، چرا كه انگيزه حركت و دانش جويي در وي مرده است. همچنين كسي كه خود را كمال مطلق مي شمارد، نقصي را در خود نمي يابد تا براي اصلاح آن تلاش كند و نقص را به كمال تبديل كند.
همين روحيه به شكل روحيه تفاخر نيز در انسان ظهور و بروز مي كند و انسان هاي متكبر، انسان هاي تفاخرطلبي هم مي شوند.
خداوند به اين دسته از انسان ها هشدار مي دهد كه اين گونه روحيه مي تواند بسيار خطرناك باشد و سقوط انسان را رقم زند؛ چرا كه اين روحيه، انسان ها را به سمت و سوي بي تقوايي سوق مي دهد و زمينه ابتلا به همه زشتي ها و پلشتي ها و بدي هاي عقلاني و فطري را فراهم مي آورد. كسي كه خود را كمال مطلق برمي شمارد، نسبت به زشتي ها و پلشتي ها، خود را مصون مي شمارد و همين امر موجب غفلت اومي شود و در نهايت در دام زشتي ها مي افتد و ابليس او را مي فريبد و كمال را از وي مي ستاند.
جهالت، منشأ مشكلات انسان
از نظر قرآن بسياري از مشكلات انسان، رفتارهاي برخاسته از جهالت اوست؛ زيرا درك نادرست يا شناخت غلط انسان نسبت به حقايق، انسان را به رفتاري برخلاف حق و كمال مي كشاند و فرجامي بد چون كفر و سقوط را براي او رقم مي زند. (انعام، آيه 91 و آيات ديگر)
چنين انسان هايي نسبت به غذا و لقمه هايي كه مي خورند و خون و گوشت و روان ايشان را تغذيه مي كند، بي توجه مي شوندو هر لقمه ناپاكي از اشياء و افكار را به جسم جانشان اين گونه است كه با غذاهاي پلشت و حرام، مسموم مي شوند ودرك و فكرشان از قدرت تشخيص حق از باطل و خوب از بد باز مي ماند. از اين رو خداوند درآيه 161 سوره نساء، حرام خواري را موجب كفرگرايي انسان مي شمارد؛ چرا كه لقمه حرام قدرت تشخيص را از آدمي سلب مي كند و درنهايت قلب و روح آدمي را از درك و فهم مي اندازد.خداوند مهمترين عواملي را كه موجب سقوط آدمي مي شود، غير از آنچه بيان شد، عواملي چون بخل ورزي (نساء آيه 37)، دعوت ديگران به بخل ورزي (همان)،تفاخر (كهف، آيات 34 و 37)، تقليد كوركورانه از نياكان (مائده، آيات 103 و 104)، تكاثر و زياده طلبي (كهف، آيات 34 و 37 و نيز سبا، آيات 34 و 35)، رباخواري (نساء، آيه 161)، رفاه و آسايش افراطي (زخرف، آيه 33 و كهف، آيات 32 تا 37)، ترك انفاق و زكات (بقره، آيه 254 و نيز كشاف، ج 1،ص 299) ومانند آنها مي داند.
اين بدان معناست كه آدمي چون از حق و خوبي ها دور مي شود، ديگر جز زشتي ها و باطل براي او جاذبه اي ندارد. لذا اندك اندك در دام شك مي افتد (ابراهيم، آيه 9) و به تبعيض در احكام رو مي آورد و برخي را مي پذيرد كه با دل و هواهاي نفساني او سازگار است و برخي ديگر را كه با خواسته هاي شيطاني او نمي سازد، كنار مي گذارد. (نساء آيه 150) وحتي قوانيني كه خودش آن را براي سلامت خود و جامعه وضع كرده، ناديده مي گيرد و به تحريف آن مي پردازد. (توبه،آيه 37) و به انكار و تحريف برخي از آيات وحياني اقدام مي كند ( بقره، آيات 211 و 212) وهر از گاهي سخنان كفرآميزي را بر زبان مي راند (توبه، آيات 73 و 74) و شرك در برخي از اقسام آن را مي پذيرد(آل عمران، آيه 80)، با موحدان دعوتگر به حق و معروف دشمني مي ورزد (نحل،آيه 27) و هراز گاهي به توطئه عليه حق و اهل آن رو مي آورد (توبه، آيه 107) و به انكار احكام الهي مي پردازد (مائده، آيه 5) و دشمني اش را در نهايت با تخلف از جهاد و همراهي با اهل ايمان (آل عمران، آيه 167) و ترك حج (آل عمران، آيه 97) آشكار مي كند و اندك اندك نخست به انكار فرشتگان (بقره، آيه 98) به ويژه جبرئيل و ميكائيل (همان) رو آورده و در نهايت نيز با انكار پيامبري به بهانه بشر بودن پيامبران (تغابن، آيات 5 و 6) دشمن پيامبران (بقره،آ يه 98) و خدا (همان) مي شود.
اين گونه است كه انسان به سادگي ازفطرت سالم خود دور مي شود و ازگرايش به خوبي به بيزاري از آن دچار مي شود و به جاي بيزاري از بدي به آن گرايش مي يابد. به اين معنا كه فسق ابتدايي (بقره، آيات 26و 99) و گناه (يونس، آيه 13) دل او را از حالت فطري و طبيعي خارج مي كند و قدرت تشخيص حق و داوري و قضاوت درست را از وي مي گيرد (مائده، آيه 44) و به كتمان نعمت (نساء، آيه 37) و كتمان حق (بقره، آيات 159 و 161) مي كشاند و به صورت علني به محاربه و جنگ خدا مي رود. (مجادله، آيه 5 و انفال، آيات 12 تا 14) انسان ها، هرگاه در دام سقوط بيفتند.ديگر منطق ايشان دگرگونه مي شود و منطق ارتجاعي جاي منطبق برهاني و عقلاني مي نشيند (يونس، آيات 75 و 78 و ابراهيم، آيات 9 و 10 و مومنون، آيات 23 و 24) قلب هايشان مهر مي خورد و نعل وارونه مي زنند و به انكار قلبي هر حق از جمله خدا و آخرت رو مي آورند. (نحل، آيات 22) پس خود، شياطيني مجسم و انساني مي شوند كه رهزن فكر و راه ديگران مي شوند و مردم را به زشتي و پلشتي ها مي خوانند. (فصلت، آيه 29) و به اختلاف افكني درميان آنان رو مي آورند و دشمن دين خدا مي شوند. (آل عمران، آيه19)به سخن ديگر، انسان ها اين گونه نيست كه يك دفعه از دين و فطرت و عقل بيرون روند و به جاي كمال در پي نقص باشند و به جاي زيبايي ها و خوبي ها به دنبال زشتي ها و بدي ها بشتابند، بلكه مصيبت هبوط و سقوط در يك فرآيندي تحقق مي يابد.
شما خودتان بارها ديده ايد كه كسي به غذايي تمايل ندارد يا خودتان نيز اين گونه بوده ايد، ولي در يك فرآيندي آن چنان تغيير مي كنيد كه زشتي ها براي شما عين زيبايي ها و غذاي بدبو و بدمزه براي شما بهترين غذا و خوراك مي شود. خودتان با نگاهي به وضعيت سي و سه ساله انقلاب اسلامي مي توانيد داوري كنيد كه چگونه برخي از ارزش ها در يك فرايندي به ضد ارزش ها تبديل شده و ضدارزش ها به جاي ارزش نشسته است. رسانه ها و ماهواره ها چنان ذائقه انسان را تغيير داده اند كه ديگر زشتي را زشت نمي شمارد و فيلم ها و ترانه هاي مستهجن را اين گونه تعبير نمي كند، چرا كه ذائقه ها در يك فرآيندي تغيير كرده است.از اين رو خداوند به صراحت به انسان هشدار مي دهد كه اگر يك گام نسبت به حق عقب نشيني كنيد سرانجام آن پذيرش كامل باطل است؛ چرا كه دشمني سوگندخورده و رانده شده اي به نام ابليس و شياطين انسي و جني او، مي كوشند تا در يك فرآيندي همگان را به ملت خودشان درآورند و تا به اين هدف نرسند از پا نمي نشيند. (بقره، آيه120)تغيير ذائقه در يك فرآيند امري شدني است و بركسي پوشيده نيست. اگر اين اتفاق بيفتد مانند آن دباغ خواهدشد كه اگر عطر خوش دربرابر بيني اش گرفته شود بيهوش مي شود و نمي تواند آن را تحمل كند.مولانا در مثنوي مي گويد: دباغي كه كارش پيراستن پوست احشام از مدفوع و كثافات بود، روزي گذارش به بازار عطرفروشان افتاد. بوي خوش عطرهاي مختلف فضاي بازار را آكنده بود و مشام عابران را مي نواخت. اما اين دباغ نگون بخت از آنجا كه شامه اش به بوي سرگين و مدفوع عادت كرده بود، از بوي عطر كلافه شد و همان جا بر زمين افتاد و مدتي روي زمين بيهوش و بي حركت ماند.
مردم از چپ و راست گرد او جمع شدند و هريك از آنان مي كوشيد او را به هوش آورد. يكي گلاب به سر و صورتش مي زد، ديگري عود و عنبر مي سوزاند. اين درمانها هيچ كدام حالش را به جا نياورد و همچنان بي هوش بر زمين بود. تا اينكه جريان به گوش يكي از برادرانش رسيد. او به محض اطلاع سرگين بدبو و متعفن به دست گرفت و دوان دوان خود را به بازار عطاران رسانيد و با چالاكي صفوف فشرده جمعيت را از هم شكافت و بر سر دباغ بيهوش رفت و آن سرگين را به بيني او نزديك كرد.
پس از مدتي دباغ تكاني خورد و سپس به هوش آمد و از جابرخاست. همه حضار از اين امر، سخت تعجب كردند.
مولانا مقصود اصلي خود را از اين حكايت اين گونه مي گويد: از آنجا كه مشام دل حق ستيزان با بوي جان بخش حقيقت انس ندارد، آن روايح جانفزا را برنمي تابند و از آن گريزانند و دل در گرو افكار بي اساس و مبتذل مي نهند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14