(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 15 آبان 1390- شماره 20067

گفتگو با همسر شهيد محمد جعفرخاني
بچه ها مي گفتند شما ليلي و مجنون ايد
زندگينامه خود نوشت سردار شهيد عباسعلي جان نثاري
زير پايم آجر گذاشتم تا به جبهه برسم!
گفت وگو با جواد شادانلو، مدير سايت شهيد بلاگ و اولين طراح وبلاگ هاي اختصاصي شهدا
هر شهيد، يك وبلاگ



گفتگو با همسر شهيد محمد جعفرخاني
بچه ها مي گفتند شما ليلي و مجنون ايد

مهديه شادماني
صبور و مقاوم در انتظار شهادت بود. از آن هنگام كه رايحه خوش انقلاب به دست معمار كبيرش درا ين مرز و بوم پيچيد، لباس رزمش را پوشيد تا بر جاي جاي اين آب و خاك، شاهد روشنايي چراغ امنيت و اقتدار باشد.
شهيد جعفرخاني، از شمار سبز پوشاني است كه جنگ تحميلي 8 ساله، آتش و سبوعيت دشمن بعثي او را خسته نساخت و پس از جنگ نيز در هر جبهه اي براي دفاع و برپايي امنيت حاضر گشت.
تا اينكه چندي پيش برفراز قله افتخار جام سرخ شهادت را نوشيد. در احترام به جايگاه والاي او و تكريم حماسه هايش تصميم گرفتيم با همسر اين شهيد بزرگوار هم كلام شويم شما را مهمان اين گفته هاي ناب مي كنيم.
¤¤¤
خديجه علي هستم، همسر شهيد جعفرخاني. 1 دختر و 2 پسر، ثمره 30 سال زندگي با ايشان مي باشد. كه هر 3 متاهل اند.
ايمان بي ريا
از اخلاق عالي ايشان هر چه بگويم كم است. نماز اول وقتشان هرگز ترك نمي شد، كمك به انسانهاي نيازمند و دادن صدقه از كارهاي مداوم ايشان بود. ايمان بي ريا داشتند براي خوشامد كسي كار نمي كردند، رضاي خدا هميشه حاضر و ناظر بر كارهايشان بود.
هميشه در خط مقدم خدمت
حاج آقا از همان ابتداي خدمت، هميشه در خط مقدم خدمت به انقلاب بودند. هميشه به بنده مي گفتند؛ من در جبهه ام و شما پشت جبهه، اگر شها در پشت جبهه، صبر نمي كرديد و سختي را تحمل نمي كرديد، مطمئناً بنده به اينجا
نمي رسيدم. نصف اجر و پاداش بنده براي شماست. نشان و درجه اي كه بر شانه هاي من هست، ثمره ايثار شما مي باشد. من به تنهايي، هيچ گاه خودم را لايق اين نشانها نمي دانم.
ليلي و مجنون
لحظه لحظه زندگي با ايشان براي بنده خاطره است. اما آنچه بايد بگويم، مهرباني و عملكرد ايشان در زندگي مشتركمان بود. بسيار كم در منزل حضور داشتند اما در همان لحظه هاي كوتاه نيز سعي مي كردند وظايف خود را به خوبي انجام دهند، هر جا كه مي رفتند من را نيز با خود مي بردند. حتي براي يك خريد كوتاه نيز مي گفتند شما نيز بايد همراه من باشيد. نمي خواهم تنها بمانيد. بچه ها تكه كلامشان اين بود كه شما ليلي و مجنون ايد!.
ماه رمضان ماندگار
در طي 30 سال زندگي مشترك، شايد يكسال نيز كنار هم نبوديم. ايشان هميشه در حال خدمت و ماموريت بودند. اما ماه رمضان امسال انگار ايشان مي خواستند تمام اين سالها را جبران كنند. تقريباً 15 روز اول ماه رمضان ايشان در منزل بودند و در تمام كارها به بنده كمك مي كردند. سحري و افطاري را آماده مي كردند. سفره پهن مي كردند و وسايل را مرتب مي چيدند سپس بنده را صدا
مي كردند. گويي كار خدا بود كه اگر در اين 30 سال ايشان همراهم نبودند، اما اين 15 روز جبران آن سالها باشد. 15 روز دوم را ايشان به ماموريت رفتند. در روز عيد سعيد فطر پيام تبريك برايم فرستادند و 2 روز پس از عيد فطر ايشان در درگيري با پ ك ك به شهادت نائل آمدند.
ديگر انتظار به پايان رسيد
به همراه مادر و دخترم آن روز به امامزاده داود در قزوين رفته بوديم. كه از طرف همكار ايشان با بنده تماس گرفتند و خبر زخمي شدنش را دادند. من گفتم، محال است كه ايشان زخمي شده باشد، حاجي شهيد شده است. دخترم ناراحت شد اما گفتم كه به من الهام شده است. از آنجا سريع ماشين گرفتيم و به منزل آمدم كه بعد يقين پيدا كرديم كه ايشان شهيد شده است. لحظه سختي بود. اگر چه ايشان بسيار كم در بين ما بودند اما حضور ايشان خود يك دنيا مي ارزيد. آن وقتها انتظار داشتم كه ايشان آخر هفته را به منزل
مي آمدند و نبودشان، اندكي جبران مي شود. اما الان ديگر نبايد منتظر باشم و ديگر آخر هفته، بوي ديدارشان را نمي دهد. لحظات سختي است اما به هر حال ايشان شهيد خدمت به انقلاب و ولايت شدند. خوشحالم كه به آرزوي ديرينه شان رسيدند.
اي كاش لايق شهادت باشيم
برادر بنده نيز زمان خدمت شهيد شدند. حاجي هر وقت، عملكرد برادرم را مي ديدند، با بغض مي گفتند؛ خوشا به حالشان كه به اين مقام نائل شدند. اي كاش ما نيز لايق باشيم كه شهادت آخر كارمان باشد. بالاخره ايشان، با اين همه سختي و ايثار و خدمتي كه در راه ولايت و اين نظام نمودند، به حق شهادت بالاترين و بهترين پاداش برايشان بود.
مواضعي صادق براي ولايت
مهم ترين نكته وصيت ايشان، سفارش به ولايت و دفاع و تبعيت از رهبري است. حاجي همه زندگيش را فداي ولايت نمود. از ما نيز خواستند كه هميشه مدافعي صادق براي رهبري باشيم و از ولايت تنها در شعار حمايت نكنيم. ان شاءالله همان طور كه ايشان با خونشان ثابت نمودند كه چقدر در راه ولايت ثابت قدم هستند و براي رضايت رهبري از هر آنچه كه دارند، مي گذرند، ما نيز عمل كننده صادقي به وصيت ايشان باشم و در راه ولايت و آرمانهاي اين انقلاب كوتاهي نكنيم.
¤¤¤
هميشه به بنده مي گفتند؛ من در جبهه ام و شما پشت جبهه، اگر شما در پشت جبهه، صبر نمي كرديد و سختي را تحمل نمي كرديد، مطمئناً بنده به اينجا نمي رسيدم. نصف اجر و پاداش بنده براي شماست. نشان و درجه اي كه بر شانه هاي من هست، ثمره ايثار شما مي باشد. من به تنهايي، هيچ گاه خودم را لايق اين نشانها نمي دانم.

 



زندگينامه خود نوشت سردار شهيد عباسعلي جان نثاري
زير پايم آجر گذاشتم تا به جبهه برسم!

اينجانب عباسعلي جان نثاري هستم متولد خرداد ماه 1345 ساكن شهر اصفهان كه در خانواده مذهبي با وضعيت اقتصادي ضعيف بزرگ شدم. پدرم داراي شغل آزاد و مادرم خانه دار و داراي يك برادر و دو خواهر مي باشم. در مقطع راهنمائي تحصيل مي كردم كه در سال 1360 احساس كردم ديگر در مدرسه جائي ندارم و وظيفه اي مهم تر از تحصيل بر عهده من و ديگر جوانان گذاشته شده و آن هم دفاع از كشور و بيرون راندن متجاوزين از سرزمينهاي ايران اسلامي است. لذا در ماههاي پاياني سال تحصيلي كلاس را رها كرده و با دشواري زياد جهت اعزام به بسيج مراجعه و عازم جبهه هاي حق عليه باطل گرديدم.
پس از ترك تحصيل و شور و اشتياق اعزام به جبهه با مراجعه به بسيج داوطلب اعزام گرديدم كه بدليل كمي سن و كوچكي جثه بنده از ثبت نام و اعزام توسط مسئولين بسيج ممانعت بعمل مي آمد. بنده با تعدادي از دوستان و همكلاسي كه مشكل بنده را داشتند مجبور شديم براي اداي تكليف و شوق و ذوق جبهه رفتن ترفندهايي از قبيل دستكاري تاريخ تولد و.. به جبهه ها اعزام شويم. اعزام ما به جبهه همزمان با شروع عمليات پيروزمندانه بيت المقدس بود و با پايان يافتن عمليات بيت المقدس به اصفهان بازگشته و جهت شركت در عمليات رمضان براي مرتبه دوم عازم جبهه شديم. در اعزام اول مسئولين به لحاظ كوچكي جثه بنده و تعدادي ديگر از دوستان ما را در يك گروهان سازماندهي كردند كه به عنوان دژبان و امورات تداركاتي كار كنيم ولي خوشبختانه پس از رسيدن به اهواز ما را اشتباهاً به خط مقدم برده و اولين حضور بنده با دوستان در مواجهه با دشمن بعثي رقم خورد. در اعزام دوم اين بار به لشكر 14 امام حسين(عليه السلام) اعزام شديم و بنده كه تجربه اول اعزام خود را بعنوان بي سيم چي و تك تيرانداز گردان پشت سر گذاشته بودم خود را بعنوان بي سيم چي معرفي كردم تا شايد در يكي از گردانهاي پياده بروم. در هنگام سازماندهي برادري خوش سيما و خندان در بين افراد چرخ مي زد و يكي يكي انتخاب مي كرد. به بنده كه رسيد پرسيد شما بچه كجا هستي؟ و چرا جبهه آمدي و... كه پس از معرفي خودم او نيز خود را حسن غازي معرفي كرد. اين بار نمي دانم بگويم از بخت بد و يا طي مسير سرنوشت به جاي گردانهاي پياده سر از توپخانه 120 ميلي متري لشكر امام حسين
(عليه السلام) درآوردم. حقيقت اينكه در بين بچه هاي جبهه شايع بود كه اينهائي كه توپخانه هستند مي ترسند و عقب جبهه هستند و شهيد و زخمي نمي شوند كه البته با گذشت چند سالي فهميدم كه بود و نبود توپخانه در جبهه ها چقدر تأثير در عمليات ها مي گذارد و آن حرفهايي كه مي زدند از روي بي اطلاعي افراد بود. به هر حال با گذشت زمان به ادامه خدمت در توپخانه اشتياق بيشتر پيدا كردم. آن روزهايش مثل همين الان بسيجي بودن افتخار بود. نه اينكه ديگر عضويتها بوده باشد اما بسيجي آزاد بود هر وقت مي خواست مي آمد و هر وقت مي خواست مي رفت گردان عوض مي كرد به خط مي رفت و تابع قوانين ديگر نظاميان نبود. لذا با گذشت چند عمليات و حضور بنده در توپخانه برادر حسن غازي كه گفتم خودش بسيجي بود اما اصرار داشت بايد پاسدار شوي حتي چندين بار بصورت پرخاشگرانه به من گفت تو حق نداري ديگر با عضويت بسيجي در جبهه خدمت كني و امروز پاسدار شدن نيز وظيفه و نوعي تكليف است امروز با گذشت بيست سال مي فهمم چقدر آينده نگر بود. چرا كه اگر من بسيجي مي ماندم معلوم نبود با پايان يافتن جنگ امروز در خط اسلام و رهبري و نظام باشم. همان طور كه تجربه نشان داد خيلي ها از گذشته خود پشيمان هستند كه چرا جبهه رفتند؟ چرا شهيد داديم؟ چرا دفاع كرديم؟! به هر حال ياد گرفته بوديم كه (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولوالأمر منكم) در سلسله مراتب حسن غازي نيز فرمانده بود و كسي كه روزي ما را مكلف به حضور در جبهه كرده بود امروز اصرار بر پاسدار شدن ما مي كرد و خداوند متعال را هزاران بار شاكريم كه لياقت داد در آبان ماه سال 1362 با پوشيدن لباس سبز به عضويت سپاه در آيم.
هر فردي كه عازم جبهه هاي حق عليه باطل مي شد مسئول بود اما به جهت اينكه كارها بر اساس تدابير فرماندهان و مسئولين پيش برود مي بايست افراد جداي از مسئوليت ديني و شرعي كه داشتند داراي يك مسئوليت سازماني نيز باشند.
در مقدمه معرفي خودم گفتم كه در اولين اعزام به عنوان تك تيرانداز و بي سيم چي مشغول خدمت بودم در مرحله دوم اعزام در سنگر فرماندهي آتشبار به عنوان مخابرات مسئوليت برقراري ارتباط بين قبضه ها با مركز هدايت آتش و از مركز هدايت آتش با ساير آتشبارها و ديده بانان توپخانه لشكر را بعهده داشتم. البته در اوايل جنگ هر كس هر كاري كه از او بر مي آمد دريغ نمي كرد. مخابرات بودم كنار قبضه ها طناب مي كشيدم هدايت آتش كار مي كردم. تداركات بچه هاي آتشبار بودم كار كردن و خدمت به يكديگر تفكيك و كارها بر مبناي نظم بيشتري پيش مي رفت. در ماههاي آخر سال 1362 بعد كه به منطقه عمومي جفير اعزام شديم و يك روز برادر غازي به بنده گفت ديگر از حالت آچار فرانسه بودن و همه كاره بودن بايستي فاصله بگيري و مسئوليت سازماني پيدا كني (البته همه مي گفتند و همه نيز خودشان همه كاري را براي پيشبرد جنگ و خشنودي امام و رضايت خداوند متعال از جان و دل انجام مي دادند.) فرماندهان و مسئولين جهت تقويت توپخانه در سپاه و راه اندازي سازمانهاي جديد تصميم گرفتند كه دو آتشبار 130 م م از توپخانه لشكر امام حسين(عليه السلام) جدا كنند و در قالب سازماندهي بنام توپخانه سپاه به كار گيرند. خيلي سخت بود از بچه هاي لشكر جدا شويم. از هم شهري ها، هم آموزشي ها و... ولي به حكم مسئولين جدا شديم و گرداني با نام حضرت جواد الائمه(عليه السلام) سازماندهي شد.
آن روزها مدتي را به عنوان جانشين آتشبار خدمت مي كردم كه فرمانده آن برادر گرامي بزرگوار و دوست داشتني محمود چهارباغي بود. روزهاي پرخاطره و پرمخاطره اي را با ايشان سپري كرديم. يادم هست در آتشبار بر اثر حادثه اي دست چپم شكسته بود و پس از مدتي كه گچ آن را باز كردم دستم بطور كامل باز نمي شد.
در آن روزها تازه داشتيم نظامي مي شديم. از جلو نظام مي داديم و صبحگاه برگزار مي كرديم و از همان روزها دوست داشتيم انضباط حاكم باشد. در هنگام از جلو نظام چون دست بنده كامل باز
نمي شد. ستوني كه بنده در آن بودم تا آخر ناهماهنگ با بقيه ستونها بود. و برادر چهارباغي مي گفت بي نظم دستت را بكش و همه آتشبار مي خنديديم
(يادش بخير) آنقدر خاطرات زياد و شيرين است كه نمي توانم به راحتي بگذرم. براي اجراي عملياتي در ارتفاعات در منطقه قصر شيرين موضع انتظار را اشغال كرده بوديم. فرمانده آتشبارمان برادر چهارباغي بود و يك نفر امدادگر داشتيم به نام انگشتر ساز، البته امدادگر كه نه، ولي مي توانست آمپولي بزند و قرصي بدهد در اين حد موضع انتظارما نزديك روستاهاي مردم بود. مردان و زنان و بچه هاي روستائي فهميده بودند كه ما كسي را به عنوان امدادگر داريم. يكي، دو مراجعه آنها را، براي رفع مريضي پاسخ داديم اما هر چه مي گذشت
مي ديديم كار دارد مسير خود را عوض مي كند و همه اهالي براي امداد به ما مراجعه مي كنند و در قبال درمان ماست مي آوردند، پنير مي آوردند و كار به جايي رسيده كه زنان هم مي گفتند كه آقاي به اصطلاح دكتر بايستي آمپول ما را بزند كه ما ديگر از آنجا تغيير موضع داديم.
داشتم مي گفتم برادر غازي مي گفت عملياتي در پيش داريم و شما به عنوان فرمانده يكي از آتشبارها بايستي كار كني از او اصرار و از من امتناع به هر حال حكم بود و بايستي قبول مي كردم. اولين تجربه فرماندهي بنده مصادف با عمليات بزرگ خيبر بود. چه مسئوليتي و چه آتشباري و چه ماموريت مهمي، سراسر خاطره، در آتشباري كه بنده فرمانده آن بودم افرادي بودند كه جاي پدر بزرگ من بودند، افرادي بودند با تحصيلات بالاتر از بنده و من فردي با جثه كوچك همان مواردي كه ابتدا در مقدمه گفتم.
اولين تجربه فرماندهي بنده و توقعي زياد تر از حد يك آتشبار (پاسداري كم تجربه) به هر حال همه انقلاب و جنگ و بعد از آن با عنايت حضرت بقيه الله(عج) امورات سپري مي شد و مي شود...
در پشتيباني آتش از عمليات خيبر، آتشبار ما در نقطه اي اشغال موضع نمود كه با هيچ يك از اصول نظامي تطبيق نداشت چرا كه برادران ارتشي با اصول كلاسيك بيشتر تا آن زمان آشنايي نداشتند و خمپاره انداز 120 و توپخانه 105ميلي متري آنها پشت سر آتشبارها كه 130ميلي متري بود اشغال موضع كرده بودند. البته بي دليل هم نبود، ما براي پشتيباني از نيروهايي كه وارد جزيره مجنون شده بودند و هنوز پشتيباني آتش قوي نداشتيم به آن موضع رفته بوديم و از طرفي پاتك هاي شديد دشمن با پشتيباني آتش توپخانه و هوايي جهت باز پس گيري زياد بود. ولي بايست اين فشارها به حداقل مي رسيد. به همين منظور آتشبارها ما در تقاطع دژهور و دژ كلاسيه مستقر شد تا بتواند جاده جنوبي منتهي به جزيره جنوبي را كه فشار اصلي دشمن از آنجا بيشتر بود زير آتش قرار دهد.
سابقه نداشت آن قدر آتشبار شليك كند بچه ها و مسئول قبضه ها ديگر توان نداشتند كار كنند و لوله توپها به قدري داغ شده بود كه با گوني خيس خنك مي كردند. ماموريت و تجربه اول بنده با آرام شدن حرارت عمليات و پاتكهاي آن طي شد و در پايان همين ماموريت پس از يك جابجايي دشمن سنگر به سنگر جاي خالي نفرات و قبضه هاي آتشبارها را گلوله باران كرد و دو نفر از بهترين نيروهاي آتشبار بنام (علي اكبر پاپي آقوند و نجات علي نژاد) به درجه رفيع شهادت نائل آمدند (يادشان بخير و راهشان پر رهرو) و يادش بخير شهيد حسن غازي كه در همين عمليات در يك ماموريت خطرناك پشت دژ كلاييه بر اثر گلوله دشمن به شهادت رسيد.
كسب مهارت و دانش تخصصي از لازمه فرماندهي كردن بود كه مي بايستي به آن نيز مي پرداختم در اواسط سال 1363 به بنده دستور دادند كه بايد برويد اصفهان و دوره فرماندهي آتشبار توپخانه را طي نماييد. بنده گفتم ما را چه به اين كارها من كه سوادي ندارم و توان طي كردن اين دوره را ندارم و دوست دارم در بين بچه ها باشم كه اين بار برادر ميرصفيان كه آن روز به عنوان جانشين شهيد غازي بودند گفت با توكل بر خدا برو دوره و بيا ما كار زياد داريم. بنده اين بار به دستور ايشان بمدت 2 الي 3 ماه به اصفهان آمدم و دوره مذكور را ( به جز دو دوره آموزشي كه به اصفهان آمدم) و عملياتهاي بزرگ و كوچكي كه در جنوب انجام شد خداوند توفيق شركت در آنها را از ما سلب نكرد. از جمله اين عملياتها، عمليات بيت المقدس، رمضان، محرم، خيبر، بدر، والفجر3، والفجر مقدماتي، والفجر8، كربلاي 3و 4 و 5 و بيت المقدس 7 و دفاع متحرك عراق كه در پايان جنگ صورت گرفت.
بد نيست خاطره اي از خودم بگويم:
همان گونه كه در ابتداي صحبتها مي گفتم بنده سن و سال كمي داشتم و جثه كوچكي داشتم و در مراحل اعزام خيلي به ما سخت گرفتند. من و چند دوست ديگر در مقابل فردي كه داشت ثبت نام مي كرد آجر زير پاي خودمان گذاشتيم تا قدمان بلند نشان دهد و اعزام شويم. به هر حال مراحل ثبت نام ما انجام شد و جهت اعزام به جبهه ها به پادگان غدير رفتيم تا دوره عمومي بسيج را طي كنيم. تعداد زيادي بوديم. چون خيلي براي ما سخت بود ولي با توسل به اهل بيت(سلام الله عليهما) كارها آسانتر انجام مي شد. دوره يك ماه تا 45 روز طول كشيد موقع تقسيم نيرو و اعزام به جبهه فراهم شد پس از سازماندهي متوجه شديم كه همه افراد كم سن و سال و كوتاه قد را در يك گروهان سازماندهي كرده اند. خبردار شديم كه دليل دارد. از مسئولين علت اين كار را پرسيديم گفتند شما نمي توانيد به خط مقدم برويد و مي بايست در عقب كارهاي دژباني و تداركاتي انجام بدهيد. خيلي براي ما گران تمام شد كه چرا اين گونه تصميم گيري شده گريه مي كرديم و تقاضا داشتيم كه ما را جزء ساير گروهانها سازماندهي كنند. به هر حال نتيجه اي نگرفتيم و توسط هواپيماي 130 ارتش مستقيم به اميديه اهواز رفتيم. آنجا تعدادي رابط از يگانهاي اصفهان آمده بودند تا نيروها را تحويل بگيرند. چند خودرويي شديم و گفتند شما بايستي به تيپ نجف اشرف برويد. فقط بيشترين موضوعي كه ذهن ما را مشغول كرده بود نبردن ما به خط و اينكه ما براي دژباني دادن و تداركات نيامده ايم اما غافل از اينكه تيپ نجف براي عمليات نيرو كم آورده و همه ما را مستقيم مي خواهند به منطقه اعزام كنند. مسئولي كه ما را تحويل او دادند گفت مي رويد موقعيت جلو باز هم غافل از اينكه در بين راه تماس گرفته بودند كه عراق پس از انجام مرحله اول عمليات بيت المقدس پاتك شديد كرده و ما را مستقيم به خط مقدم مي بردند. خيلي جالب بود هنوز زياد با انفجارات گلوله هاي توپ آشنايي نداشتيم ولي مي ديديم در اطراف ما با فاصله دودهايي مثل گل شكفته مي شود و صداي انفجار از آنها مي آيد. بعداً كه متوجه شديم گلوله است و حاصلش تركش كمي ترس بر ما غلبه كرد. به هر حال تا نزديكي خط نيروهاي خودي با اف و ميني بوس رفتيم. من بي سيم چي گروهان بودم و از فشار راه و خستگي گريه مي كردم و وزن بي سيم اذيتم مي كرد. اما به روي خودم نمي آوردم كه ديگران متوجه شوند. به هرحال اولين روز حضور ما در جبهه مصادف با پاتك سنگين عراق شد و چه برادران گلي از آنجا از دست داديم كه علت عدم آشنايي با تاكتيك دشمن و... بود. به هرحال اين خاطره را خلاصه گفتم كه ببينيد تمام اين تلاشها و شور اشتياق جوانان ايراني براي شركت در جنگ به خاطر اطاعت از امام و خط اسلام و كشور بود كه يكي از ارزشهاي والاي دفاع مقدس به شمار مي رود. يادم هست اوايل جنگ بود خيلي از افراد متاهل بودند در برخي يگانها مي آمدند و حقوقي را ماهيانه به آنها مي دادند. رزمندگان حقوق را با دست راست گرفته و با دست چپ دوباره برگشت مي دادند و يا از گرفتن آن امتناع مي كردند و مي گفتند مگر ما براي حقوق آمديم جنگ و... يا در نيروهاي نظامي متداول است و انضباط حكم مي كند فرمانده مشخص فرمانبر مشخص و دستور را مشخص صادر مي كنند و نيروهاي تحت امر به اجرا مي گذارند. در جنگ تحميلي و بويژه در يگانهاي سپاه بعضي وقتها فرمانده و فرمانبر مشخص نبود و همه با هم كارها را انجام مي دادند و همه مي گفتند ما خدمت گذاريم و فرمانده اصلي حضرت ولي عصر(عج) مي باشد. به طور نمونه بگويم من مخابرات آتشبار توپخانه بودم و كارهاي تداركاتي نيز مي كردم و مي بايستي شبها همه افراد سنگر نگهباني مي داديم. آنچه كه مسلم بود فرمانده بيش از همه در طول 24 ساعت خسته مي شد. به هر حال كارهاي داخلي آتشبار بود جلسات بود كارهاي ديگري كه ايشان مي گفت من را بگذاريد پست اول كه خسته ام و پستهاي بعد را شما باشيد. اين فرمانده عزيز بعد از اينكه همه
مي خوابيدند تا صبح بجاي همه پست مي داد و صبح كه مي شد همه را براي نماز بيدار مي كرد. در يك جمله تمام اعمال و رفتارها در جنگ ارزش بود.
جنگ گفته ها و ناگفته هاي زيادي دارد. هر فرد اين كشور، هر خانه در اين كشور و هر كوي و برزن و شهري در اين كشور خود خاطرات و كتابهاي نانوشته از جنگ 8 ساله دارد. جنگ ايران - عراق فقط در جبهه ها ورق نخورده و همان 8 سال نبود. مهم تر از جنگ حفظ ارزشهاي جنگ و درس آموزيهاي آن است كه نسل دوم انقلاب بايستي بدانند كه پدران و مادران و برادران و خواهران آنها چه كرده اند و چه بر كشور آنها گذاشته و چرا امروز مورد هدف استكبار جهاني قرار دارند؟ مگر مي شد در جبهه ها جنگيد و پشت جبهه آرام باشد. پير و جوان اين كشور و زن و مرد سهمي در جنگ داشند. هر خانه در اين كشور يادگاري از جنگ دارد. هر خواهر و برادر و مادر و پدر پيري عملي از شهيدش در دل دارد. هر رزمنده اي كه سالم به شهر خود بازگشت جسم ظاهر او سالم است اما درونش تركشها و گازهاي شيميايي دارد. خاطره همرزمش كه در كنارش به شهادت رسيده را با خود دارد. مگر آسان است كه با گذشت زمان، جنگ به فراموشي سپرده شود. مگر مردم ايران فراموش خواهند كرد به جاي صوت اذان صبح در صبحگاهان سوت موشكهاي عراقي آنها را از خواب بيدار مي كرد. مگر فاجعه شهر حلبچه و صحنه دلخراش جان دادن طفل شيرخوار بر روي سينه مادرش را مي شود فراموش كرد؟
مگر مي شود قلكهاي پلاستيكي نارنجكي شكلي كه دانش آموزان پول توجيبي خود را داخل آن مي ريختند و براي ما ارسال مي كردند فراموش كرد و مگر مي شود جنگ را به انتقاد گرفت زماني كه هنوز يادگاران آن جنگ در آسايشگاههاي جانبازان تحمل درد و رنج مي كنند.
در پايان متذكر مي شويم كه بياييم و نگذاريم جنگ و بلكه از همه مهمتر ارزشهاي آن توسط دسته اي انسانهاي بي اراده و مزدور داخلي مورد تعرض قرار گيرد.
به اميد پيروزي اسلام بر كفر
¤ شهيد جان نثاري فرمانده گروه موشكي 15 خرداد بود كه در عمليات اخير نيروي زميني سپاه عليه ضدانقلاب در شمال غرب كشور به فيض شهادت نائل آمد.

 



گفت وگو با جواد شادانلو، مدير سايت شهيد بلاگ و اولين طراح وبلاگ هاي اختصاصي شهدا
هر شهيد، يك وبلاگ

فاطمه اباذر
سال گذشته در سومين نمايش گاه رسانه هاي ديجيتال، غرفه اي حضور داشت كه طرحي بديع و ارزشي ارائه گرديد، اسم اين طرح «هر شهيد، يك وبلاگ» گذاشته شده بود.
«جواد شادان لو« طراح اوليه ي اين طرح بدون هيچ گونه پشتيباني مالي شروع به مطرح كردن اين طرح و اجرايش كرد، در حالي كه براي به پيش بردن كار به سازمان ها و نهادهاي مرتبط با موضوع دفاع مقدس، سري زده و خواستار هركاري هم شده و مي شود اما اين كه اين نهادها وسازمان ها تا چه اندازه به حفظ و اجراي چنين طرح ارزشي اهميت مي دهند، به ميزان استقبال شان از اين طرح برنمي گردد يقيناً، بلكه به ميزان كمك هاي اجرايي شان كه هنوز ديده نشده، برمي گردد و گرنه هر كاربر مجازي هم با شنيدن اين طرح، قطعاً دهان به تحسين و تمجيد باز مي كند اما آيا تنها با تحسين و تمجيد، مي شود به پش برد چنين كار عظيمي بسنده كرد و دل خوش داشت؟!
البته برخي از سازمان ها مثل «شهرداري تهران» نه تنها به صراحت هم كاري نكردند بلكه اين طرح را به اسم خود و حتي با كپي معرفي طرح در سطح شهر به عنوان طرح شهرداري، معرفي مي كنند و حالا اين كه از جواد شادانلو، طراح اوليه ي اين طرح و مشكلاتي كه تا به حال براي راه اندازي طرحش داشته چه خبري دارند، بسته به ميزان وجدان نيروهاي مرتبط شهرداري محترم، است. گر چه خود اين جوان طراح ، هيچ گونه اعتراضي بر اين كپي ندارد و معتقد است كار براي شهداست و بايد هر چه سريع تر و به هر طريقي، راه اندازي شده و پيش برود اما نگارنده ي اين سطور بر خود واجب مي داند كه اصول والاي خبرنگاري را حفظ كرده و اشاره اي به روند حقيقي اين ماجرا داشته باشد و اگر نه كار براي شهدا كه خداي نكرده انگ دزدي و بي اخلاقي نمي گيرد كه بايد اميدوارانه حركت موازي شهرداري تهران را هم به پاي نشر ارزش هاي دفاع مقدس و شهدا دانست.... و اما؛ در يك عصر پاييزي با «جواد شادا نلو» طراح اوليه ي «هر شهيد، يك وبلاگ» به گفت وگو نشستيم و كمي از ايده ها و طرح هاي بيشترش براي اين وبلاگ ها، شنيديم. باشد كه اين مصاحبه، تقديري هر چند بسيار ناچيز براي اين جوان باشد كه در فضاي نه چندان مطلوب مجازي، به دنبال نشر حقيقت هايي از جنس خورشيد است و راستي كه؛ چه باك كه اين طرح را چه كسي اجرا خواهد كرد، مهم ايده ي ارزشي اين طرح است كه قابل تقدير است. با اميد روزي كه در فضاي مجازي شاهد حضور شاهدان مظلوم اين انقلاب هميشه آباد باشيم.
«هر شهيد، يك وبلاگ» چه وقتي اعلام حضور كرد؟
طرح «هر شهيد يك وبلاگ» در سومين نمايش گاه رسانه هاي ديجيتال در سال 1388 در قالب غرفه هاي موجود در نمايش گاه توسط موسسه مبشر صبح ارائه شد و آن موقع هنوز به صورت يك طرح خام بود و اعلام مي كرديم كه قرار است در آينده چنين طرحي را عملي كنيم و به مردم فرم هايي را مي داديم تا ثبت نام كنند، در حدود 900 كاربر در آن سال ثبت نام كردند كه اين استقبال و اين رقم براي ما خيلي اميدوار كننده بود كه حتي بعد خبري هم پيدا كرد ولي متاسفانه پي گيري هايي كه بعد از آن صورت داديم از طريق بنياد و امور ايثارگران شهيد توسط جناب آقاي زريبافان و سردار نقدي در سازمان بسيج مستضعفين و بنياد حفظ و نشر
ارزش هاي دفاع مقدس نتيجه خاصي نداشت. حالا من مورد بسيج را براي تان ذكر مي كنم؛ آن سال آقاي نقدي آمدند در غرفه ي ما و خيلي از طرح استقبال كردند، بعد از آن هم من مجدد ديدم شان ولي ايشان كار را محول كرد به آقاي نائيني معاون اجتماعي بسيج، ما طرح را هم كه پيش آن ها برديم بعد از چنددفعه پي گيري در آخر به ما جواب دادند كه ما خودمان يك طرحي را زده ايم براي مسابقات وبلاگ نويسي به عنوان «آيه هاي سبز ايثار» و داريم اين طرح را برگزار مي كنيم كه فقط مختص به شهدا نيست كه جانبازها و رزمنده ها هم مي توانند در اين طرح آورده شوند و بعد اضافه كردند چون طرح شما موازي با طرح ماست پس نمي توانيم در اجراي طرح شما به شما كمك كنيم اما بعد مدتي ما ديديم خبري از آن طرح نشد يا اگر هم اجرا شده در حد بسيار اندك و ضعيف كه تاثيرگذاري و جامعيت هم نداشت.
در بنياد شهيد هم هر چه قدر تماس گرفتيم، نتيجه اي نداشت چون نياز داشتيم كه بنياد شهيد هم كاري مستمر با ما داشته باشد آن هم از نظر بانك اطلاعاتي كه در اختيار دارند و تاييد كنند كه چنين شهيدي وجود دارد تا بدين ترتيب متوجه شويم مطالب و محتواي ارائه شده در وبلاگ هاي خيلي متفاوت از واقعيت شهيد نيست و نباشد، كه هم كاري نشد و متاسفانه كار راكد ماند تا اين كه در ماه مبارك رمضان همين امسال، شهرداري تهران با همين نام يعني «هر شهيد يك وبلاگ» و «24 هزار شهيد، 24 هزار وبلاگ» اين طرح را مطرح كردند كه اين طرح البته مختص به شهداي مدفون در بهشت زهراي تهران هست و طرح خيلي كامل و پخته نيست و نظارتي هم بر روي محتواي اين ها وجود ندارد، هر كسي در هر سرويس خدماتي وبلاگي كه بخواهد به صورت پراكنده مي تواند، وبلاگش را تاسيس كند. در حالي كه ما يك سايت خدمات وبلاگي با عنوان «شهيدبلاگ» داريم كه همه ي وبلاگ هايي كه در راستاي اين طرح تاسيس مي شوند همه از اين سايت خدمات دهي استفاده كرده و عضو باشند تا وبلاگ ها در يك مجموعه منسجم و مشخص و قابل دسترسي آسان براي علاقه مندان به شهدا جمع شوند.
شهرداري هدفش اين است كه اين قدر اين مسابقه را ادامه دهند تا بتوانند براي 24 هزار شهيد، 24 هزار وبلاگ هم داشته باشند. ما در ماه مبارك رمضان به اين دوستان مراجعه كرديم و اعلام همكاري كرديم با وجود اين كه اصل اين طرح براي ما بود و ما ايده ي اوليه را زده و براي انجامش به تنهايي اقدام كرده بوديم اما بعد از مراجعه ي ما هيچ خبري از سمت شهرداري نشد. تا اين كه در همين جشنواره رسانه هاي ديجيتال امسال ديديم كه شهرداري با همين عنوان غرفه اي را در نزديكي غرفه ي ما دارد. باز مراجعه كرديم و البته اين بار قرار شد كه با متولي اين طرح در شهرداري جلسه اي داشته باشيم تا بتوانيم با اين ها در سطح شهداي تهران هم كاري داشته باشيم. در بنياد شهيد هم معاون روابط عمومي بنياد آقاي خسروآبادي قول مساعد همكاري دادند البته ايشان هم تا به امروز فقط از اين طرح استقبال كردند.
اين را هم به شما بگويم كه ما متوجه شديم، كه خود بنياد هم باز با همين عنوان ما «يك شهيد يك وبلاگ» طرحي را آغاز كردند كه خيلي از جزئياتش با خبر نيستم فقط مي دانم سايتي را با عنوان شبكه هشت تاسيس كردند كه يك بخشي از اين سايت طرح «هر شهيد يك وبلاگ» قرار است باشد. ولي با توجه به سابقه اي كه ما از كار نهادهاي دولتي داريم فكر نمي كنيم كه اين طرح در اين نهادها خيلي فراگير بشود البته ما اميدواريم اين اتفاق بيافتد و ما با اين ها هم كاري هم داشته باشيم. در هر صورت كار براي شهداست و من هرگز حتي اعتراضي هم نكردم كه چرا طرح ما را عيناً استفاده كرده ايد. من فقط مي خواهم در اين زمينه به هر نحوي كاري صورت بگيرد و ما هم بتوانيم در اين كار شركت داشته باشيم.
استقبال از خود شما در نمايشگاه امسال چه طور بود؟ بيشتر چه قشري براي ثبت نام اقدام مي كنند؟
بحمدالله استقبال خوبي صورت گرفت. ما اعلام مي كنيم كه اولويت ها براي تاسيس وبلاگ ها، از شهداي هر خانواده يا دوستان و هم كلاسي ها و همرزمان شهيد باشد كه هم به اين طريق فقط به يك سري از شهداي خاص پرداخته نشود و هم بالتبع اطلاعات شهيد در ميان اعضاي خانواده اش دقيق تر و جامع تر خواهد بود و اين به محتواي وبلاگ هم كمك موثري مي كند ضمن اين كه موجب شناخت بيش تر جوانان خانواده با شهيدشان هم مي شود.
براي اين كه تداخل بين ثبت نام كننده ها بر سر يك شهيد، اتفاق نيفتد چه راه كاري داريد؟
البته در بين عامه ي مردم اين طور است كه اكثراً بيش تر به سمت سرداران شهيد كشيده مي شوند.
البته گاهي هم مثلاً دو نفر از يك شهيد وبلاگي تاسيس مي كنند كه ممكن است نفر دوم اطلاعات بهتري داشته باشد كه براي اين مورد هم در نظر داريم كه يك تعاملي هم بين وبلاگ نويس ها ايجاد كنيم كه به صورت گروهي در يك وبلاگ در مورد يك شهيد هم كاري صورت بگيرد.
آيا فقط در اين سايت به تاسيس وبلاگ بسنده كرده ايد؟
فراتر از اين ها هم فكر كرده ايم كه در آينده اجرايش كنيم؛ مثلاً در نظر گرفتيم كه مدل سايت ويكي پديا باشد يعني هر كسي كه بخواهد از شهيدي اطلاعات كسب كند چه در سايت ما وبلاگي داشته باشد چه نداشته باشد ولي از شهيدي اطلاعات خوبي داشته باشد، بتواند بيايد و اطلاعات را وارد بكند و كاربر بتواند و يا خود مديريت شهيد بلاگ، اين اطلاعات را بر اطلاعات موجود شهيد در سايت اضافه كند. تا محتوا به اين طريق غني تر و بهتر باشد.
براي ايجاد شوق و شور بيشتر در وبلاگ نويس ها يك هدف گزاري ما اين بود كه نسل جوان
علي الخصوص نوجوانان ما كه حالا ديگر همه ي نوجوانان ما مي دانند وبلاگ و نحوه وبلاگ نويسي به چه صورت است، جذب اين طرح شوند. تا به اين طريق بتوانند يك ارتباط روحي و عاطفي هم با شهيد مورد نظرشان برقرار كنند كه ان شاء الله در كل عمرشان از بركات معنوي آن شهيد برخوردار بشوند.
همين طور مسابقات وبلاگ نويسي خواهيم داشت تا در هفته يا در ماه وبلاگ نويس برتر معرفي شده و تقدير شود يا سلسله همايش هايي كه براي تشويق و ترغيب افراد خواهيم گذاشت براي بهتر ادامه دادن و تحقيقات بيش تر در مورد شهيد و زندگي اش. و يا كلاس هاي آموزشي كه همه ي اين ها در قالب «شهيدبلاگ» شدني است در هر حالي كه اگر وبلاگ ها به صورت نامنظم و پراكنده در سرويس هاي مختلف ثبت نام كنند يقيناً بررسي و جمع آوري شان كار سختي مي شود.
يا كار ديگري كه كرده ايم اين است كه پلاكي را به نام آن شهيد و آدرس وبلاگ آن شهيد در شهيد بلاگ، براي صاحب وبلاگ آن شهيد درست مي كنيم و به اين دوستي كه اين وبلاگ را براي اين شهيد تاسيس كرده هديه مي دهيم و ارسال مي كنيم تا از اين طريق هم احساس مسئوليت بيش تري داشته باشد و بداند كه حالا مسئوليت اين وبلاگ كه به اسم اين شهيد است با اوست و هم اين كه تشويقي براي اين كاربر باشد.
اجراي اين طرح ، منفعت مالي هم براي شما داشته و يا دارد؟
از ابتدا هم به فكر منفعت مالي نبوديم كه اگر مي خواستييم مي توانستيم طراحي هاي تبليغاتي پرسودي را پيشه ي خودمان بكنيم. اما بايد بگويم؛ خير! تا الان كه نداشته است ما مبلغ اوليه ي طراح مان را 5 ميليون آورده ايم در طرح. اين مبلغي است كه براي راه اندازي سايت و كارهاي جانبي نيازش داريم كه اگر هم نتوانستيم از سازمان ها و نهادها كمك بگيريم، اميدواريم خودمان تامينش كنيم.
تا الان خودتان همه ي هزينه ها را به عهده داشتيد؟
بله ما قرار داد اوليه سايت را بلافاصله بعد از نمايشگاه در سال 88 بستيم و شروع كرديم به كار كردن به صورت خودجوش.
شهرداري هم از امسال شروع به موازي كاري كرد؟
بله حتي متني كه ما براي معرفي اين طرح زده بوديم، شهرداري هم براي معرفي طرح خودشان كه در واقع طرح ماست، اين متن را كپي كرده و استفاده كرده است! البته مي گويم براي من اصلاً مهم نيست كه حالا چرا اين نوشته را هم حتي عيناً كپي كرده اند ولي لااقل اين هست كه اگر دغدغه كار فرهنگي و دغدغه مطرح كردن ياد و نوع زندگي شهدا در جامعه است اگر يك هماهنگي يا يك پرس وجو راجع به ما مي شد، مايي كه ارائه كننده اين طرح بوديم و تا يك جايي هم دست تنها توانستيم كه جلويش ببريم، حتماً كمك بهتر و جامع تري به آنها هم براي پيش برد اين طرح مي شد.
از سايت«شهيد بلاگ» و كارايي هايش بگوييد؟
اگر به ياري خدا اين سايت راه اندازي شود كه مي شود ان شاء الله به زودي در پيش برد طرح ما خيلي كمك خواهد بود. اين سايت يك سايت جامع در راستاي مسائل دفاع مقدس و ارزش هاي ايثار و جهاد و فرهنگ ايثار است سايتي كه هم خبري باشد و هم تحليلي. تا بدين طريق فقط سايت براي كاربران، يك سايت خدمات دهي وبلاگي صرف نباشد.
يكي از مواردي كه براي ما در اين سايت دغدغه است معرفي شهدايي است كه هرگز به شان پرداخته نشده. ما معتقديم تك تك شهدا براي خودشان قصه اي قابل ذكر و قابل تامل دارند كه نبايد از عنوان و يادشان غافل بمانيم. هر شهيدي قابليت الگو شدن دارد قطعاً.
ما بايد خيلي سريع تر از اين حرف ها در اين كارها سرعت داشته باشيم چرا كه متأسفانه پدر و مادر شهدا، سن شان بالا رفته و خيلي هايشان هم كه ديگر در قيد حيات نيستند. ما داريم تلاش مي كنيم تا عزيزان زنده هستند بتوانيم خاطرات و حرف هاي شان در مورد شهيدشان را ثبت كنيم. از سال 88 تا حالا هم ما كم كاري داشتيم و اين كم كاري شايد براي اين است كه ما به دنبال هم كاري نهادها بوديم اما حالا واقعاً تصميم گرفته ايم حتي اگر نهادها و سازمان هاي دولتي كمك مان نكردند، خودمان همچنان به تنهايي كار را جلو ببريم و اين بار خيلي راسخ تر از قبل هستيم.
ديگر لنگ سازمان ها و بنياد هم نخواهيم ماند ان شا ء الله.
فقط اميدواريم حداقل در مورد يادآوري خاطرات شهدا، دست از نگاه هاي حزبي و دسته اي و جناحي برداريم و با تنگ نظري ها و حب و بغض شخصي به اين مسائل كه پاي ارزش هاي انقلابي در ميان است، برخورد نكنيم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14