(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 15 آبان 1390- شماره 20067

تقليد ناشيانه حسين علي بها از خطبه هاي اميرالمؤمنين
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
خدمات متقابل انقلاب و دانشگاه

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




تقليد ناشيانه حسين علي بها از خطبه هاي اميرالمؤمنين

حسينعلي نوري از روي ناداني كوشيده تا از خطبه هاي امام علي عليه السلام تقليد كند (!) و نامه اش را با مناجاتي آغاز كرده كه صرف نظر از ايرادات ساختاري و مفهومي كه بر آن وارد است، مي توان آن را به عنوان حديث نفس خودش پذيرفت و از ديدگاه يك مسلمان، الفاظ آن تقدس و سنديّت و حجّيتي ندارد و كسي كه آن را بخواند، اگر به قصد منشأ وحياني بخواند، بدعتگذار و گنهكار محسوب مي شود و اگر به قصد دعاي غير معصوم بخواند هم، به دليل شباهت جستن به فردي كافر، گنهكار است. زيرا از ديدگاه قرآن كريم مناسك و اعمال هر انساني بايد بر سياق آنچه باشد كه «خدا ذن و اجازه داده است» وگرنه دچار افتراء و دروغ بستن بر خدا مي شود. بر اساس تعاليم قرآن كريم، همه ي قوانين موضوعه ي بشري و غير الهي كه به جاي احكام الهي جعل مي شوند و همه ي عقايد و ارزش هايي كه بر خلاف تعاليم وحياني، بافته و انتخاب مي شوند، افتراء بر خدا و موجب شرك و دخول و حتي خلود در دوزخ مي گردد. به عنوان مثال در قرآن كريم آمده كه به بني اسرائيل امر شد كه از دري (كوتاه كه به باب ح طّه موسوم گرديد) به حال سجده وارد شوند و بگويند «ح طّه »، خدا خطاهايشان را مي آمرزد و به محسنين هم مي افزايد. اما آن ها اين قول را با قول ديگري جايگزين كردند و خدا هم به خاطر فسق و ظلم ايشان، نوعي پليدي از آسمان بر آن ها فرستاد.202بنابراين، فقط ظاهر الفاظ مناجات با خدا، صرف نظر از انشاء كننده ي آن، به دليل جايگزين كردن آن به جاي دعاهاي قرآن و اهل البيت عليهم السلام (كه بر اساس زيارت بسيار مهم جامعه ي كبيره، سبيل اعظم و صراط اقوم خدا هستند)، موجب شرك و جاودانگي در آتش دوزخ مي شود.
در همين مناجات203، حسينعلي تعريضي تلويحي به علماي شيعه يعني اصحاب منابر دارد كه از جهت«به در گفتن براي شنيدن ديوار» گرچه به زبان اول شخص مفرد انشاء كرده، ولي آشكارا غرض وي علماي شيعه است (ترجمه) 204: «آه! آه! منبرها را براي ياد خودت و بلند كردن كلمه ات و چيره نمودن امرت قرار داده اي و من بر آن بالا رفتم تا نقض عهدت را بلند كنم و چيزي بر بندگان القاء كردم كه اهل پرده هاي عظمتت و ساكنان شهرهاي علمت از آن به نوحه و ناله درآمدند!...»
وي سپس خود را كسي معرفي مي كند كه از روي هواي نفس نطق نكرده، بلكه آن كه همه چيز را به ذكر و ثناء خود به سخن درآورده، او را نيز به نطق واداشته است و صدق ادعايش توسط صاحبان ابصار حديده (تيزبين ها) و آذان واعيه (شنواها) و قلوب منيره (روشندلان) و صدور منشرحه (سينه گشادان) تشخيص داده مي شود و بايد با قلب فارغ و گوش پاك مقدس در آن تفكر فرمايند!...205
وي در واقع،مقام عصمت رسول اكرم(ص) را كه در سوره ي مباركه ي نجم (آيه ي3) آمده و سخن اعضاء و جوارح جهنمي ها را كه در سوره ي فصّلت (آيه21) آمده يكجا براي خود ادعا نموده و از الفاظ اين دو آيه استفاده كرده است! و اين نمونه اي از اختلاف كثيري است كه به فرمايش قرآن كريم، در سخن غير الهي وجود دارد.206
وي ادعا كرده كه«مقصود از ارسال رسل و انزال كتب، معرفه الله و الفت و اتحاد عباد بوده حال ملاحظه مي شود شريعت الهي را سبب و علّت بغضاء و عناد نموده اند... اكثري بما عندهم متمسّك و مشغول و از ما عندالله غافل و محجوب...207»
وي با همين ديده ي معيوب و بر اساس چنين ديدگاه تخيّلي محبوب مستكبران و استعمارگران ستمگر (كه همه ي ظالمان و مظلومان و كفار و مؤمنان را به اتحاد فرا مي خواند) بهائيان را مأمور به رفع نزاع مذهبي در جهان نموده است:«اي اهل بها! كمر همّت را محكم نماييد كه شايد جدال و نزاع مذهبي از بين اهل عالم مرتفع شود و محو گردد!... بغضاي مذهبي ناريست عالم سوز...بلاء عقيم(!!؟)...» وي به عنوان مثال، محاربه ي بين دولتين (احتمالاً فرانسه و روسيه) را ذكر مي نمايد! در حالي كه در واقع، علل جنگ هاي اروپاي معاصر، اقتصادي- سياسي بود نه مذهبي! پس وي جمله ي معروف خويش را كه ظاهري زيبا و باطني بسيار خطرناك و استعماري دارد، بيان مي كند:«اي اهل عالم! همه بار يك داريد و برگ يك شاخساريد. به كمال محبّت و اتحاد و مودّت و اتفاق سلوك نماييد... جهد نماييد تا به اين مقام بلند اعلي كه مقام صيانت و حفظ عالم انسانيت است، فائز شويد!...208» جمله ي اخير، به «حقوق بشر» با صرف نظر از قيود مذهبي و شرعي (رفع تعصبات ديني و ملّي و...) اشاره دارد و به همين دليل، وي علماي ايران را كه متصديان شريعت بودند، مانع تحقق اهداف خويش دانسته است: «ولكن تا افق آفتاب عدل از سحاب تيره ي ظلم فارغ نشود، ظهور اين مقام مشكل به نظر مي آيد و سحاب تيره، مظاهر ظنون و أوهامند: يعني علماي ايران!»209
«مقصود از علماء در اين موارد كه ذكر شده نفوسي هستند كه خود را در ظاهر به لباس علم مي آرايند و در باطن از آن محروم (هستند)... اي بي وفايان! چرا در ظاهر دعوي شباني كنيد و در باطن «ذئب اغنام من» شده ايد؟ مثل شما مثل ستاره ي قبل از صبح است كه در ظاهر درّي و روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاكت كاروان هاي مدينه و ديار من است...اي به ظاهر آراسته و به باطن كاسته! مثل تو مثل آب تلخ صافي است كه كمال لطافت و صفا از آن در ظاهر مشاهده شود و چون به دست صرّاف ذائقه ي احديّه افتد، قطره اي از آن را تحمل نفرمايد!...»210
بنابراين، وي علماي اصولي ايران را «گرگ هاي گوسفندان خود» و دورو و گمراه كننده و هلاك سازنده و منافق و محروم از دانش حقيقي (جاهل) دانسته است و فقط علماي پذيرنده ي دعوت خود را علماي حقيقي و هدايتگر شمرده و سپس آقا نجفي اصفهاني را تحريك نموده كه از دسته ي اخير باشد:
«امّا علمائي كه في الحقيقه به طراز (زينت) علم و اخلاق مزيّنند، ايشان به مثابه ي رأسند از براي هيكل عالم و مانند بصرند از براي امم. لازال (همواره) هدايت عباد به آن نفوس مقدّسه بوده و هست... يا شيخ انّا سمعنا...»211
وي سپس دانشي را نزد خدا مقبول شمرده كه براي راحت و آسايش مردم سودمند باشد. يعني طرفدار «اصالت فايده» گرديده و ساير علوم را الفاظي بي فايده و مردود مي شمرد كه ظاهراً علوم علماي شيعه را نيز از آن سنخ مي داند:«يا شيخ! امروز روز علوم و فنون ظاهره نبوده و نيست (اين جمله با مقصود سخن وي منافات دارد) چه كه ملاحظه شد نفسي كه به يك كلمه از آن علوم آگاه نه (نيست!) بر كرسي عقيان (؟) در صدر مجلس عرفان مستوي و صاحب علوم و داراي فنون محروم (است). مقصود از اين علوم، علومي است كه از لفظ ابتدا شود و به لفظ منتهي گردد! ولكن علومي كه اثر و ثمر از آن ظاهر و سبب راحت و آسايش عباد است، عندالله مقبول بوده و هست...»212
لذا وي دانش علماي شيعه را غير سودمند (براي مردم) و در نتيجه نامقبول (نزد خدا) تلقي مي نمود و از شيخ بزرگ اصفهان مي خواست كه از آن دست بشويد و متوجه مقام وي و همدستي با او گردد!213پيداست كه وقتي اصل اساسي و موضوعه ي كسي اين باشد كه همه ي مردم عالم از هر تعصب مذموم يا ممدوحي دست بشويند و با پذيرش وضع موجود، همه با هم در صلح و صفا زندگي كنند، علماي شيعه نيز بايد از اعتراض و رهبري اعتراضات و قيام هاي ضد استبداد و استعمار و انحراف و بدعت دست بردارند و در واقع علوم ديني را منسوخ و مجهور گردانند214و ميدان را به دانشمندان علوم جديد و فن سالاران (تكنوكراتها) تحويل دهند تا آن ها به آباد سازي دنياي مردم بپردازند و مردم به تنعّم و راحتي و عيش و آسايش دنيوي دست بيابند و به زندگي گوسفندوار (مثل اغنام جناب ميرزا) ادامه دهند! هدف نهايي تعاليم وي و آئين بهائيت همين است كه ترجمان امروزي آن «دولت سكولار رفاهي» مي باشد (البته در بهترين وضعيت و اگر اهداف استعماري و بي وطني يا وطن فروشي و جاسوسي آن ها را ناديده بگيريم)!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
202 . ر-ك: سوره ي مباركه ي بقره/59-58. و سوره ي مباركه ي اعراف/ 162-161.
203 . ر-ك: لوح ابن الذئب، ص ص7-2.
204 . همان، ص6.
205 . همان، ص7.
206 . سوره ي مباركه ي نساء/82.
207 . لوح ابن الذئب، ص10. البته از قرآن كريم نيز رفع اختلاف توسط انبياء عليهم السلام استنباط مي شود، اما با احقاق حق و مبرم نمودن آن و دعوت همه به آن و نجات پيروان آن و اتمام حجت و عذاب و هلاك عليه منكران و مخالفانش. نه با ايجاد الفت و اتحاد بين همه اعم از منكر و ملحد و كافر و مؤمن و تصديق كننده و تكذيب كننده به شيوه ي پلوراليستيك بهائي!
208 . همان، ص ص11-10.
209 . همان، ص11. به شباهتي كه بين سخن وي با سخنان دكتر عبدالكريم سروش درباره ي لزوم همساز كردن اسلام و تشيع با حقوق دموكراتيك بشر و در نكوهش علماي شيعه ديده مي شود، دقت فرماييد.
210 . همان، ص12.
211 . همان، ص13.
212 . همان، ص ص15-14.
213 . ر-ك: همان، ص15.
214 . حسينعلي نوري در كتب خويش، احكام حدود و قصاص را نسخ و حذف كرده و در صفحه ي19 لوح مورد بحث، گفته كه «ما حكم قتل را از ميان شما برداشتيم!» (يعني مجازات اعدام را مثل ايالات متحده ي آمريكا!) به گمان وي با توصيه هاي اخلاقي مي توان از جهان جنگ زدايي كرد. اين آرمان گرايي ساده لوحانه و غير عملي،موجب ظاهر فريبنده ي بهائيت در هنگام ارائه ي شعارهايشان مي شود.
پاورقي

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
خدمات متقابل انقلاب و دانشگاه

البته انقلاب و دانشگاه خدمات متقابل فراواني دارند. اگر بنا باشد ما فهرستي از خدمات متقابل انقلاب و دانشگاه تهيه كنيم، يك فهرست طولاني خواهد شد. دانشگاه خدمات بزرگي به انقلاب كرده است. از سال 42 كه نهضت اسلامي به ميدان آمد، دانشگاه جزو اوّلين جاهايي بود كه تجاوب كرد. البته آن روز فضاي دانشگاه، فضاي كاملاً نامطلوبي بود؛ اما عناصر دانشگاهي، از استاد و دانشجو، به صورت تك و در اقليّت مطلق، از فضا نهراسيدند و پاسخ دادند. در طول دوران مبارزه، از سال 42 تا 57 - پانزده سال - يكي از عناصر صفوف مقدم، دانشگاه بود، كه بنده از نزديك شاهد آن فعّاليت بودم. امروز عدّه اي هستند كه تفسيرها و تعبيرهاي مطلوب خودشان را ارائه مي كنند. در دانشگاه نبودند، بعضي شان حتّي در ايران هم نبودند؛ در اروپا از دور تماشا مي كردند؛ گاهي حوصله تماشا هم نداشتند و از خبرها هم مطّلع نبودند. اينها امروز مي آيند و راجع به خدمات دانشگاه مي گويند! مطّلع نبودند كه دانشجو در آن موقع چه كسي بود، چه كار مي كرد، در دانشگاه چه كار مي شد و چه احساسات و چه تلاش و چه مجاهدتي وجود داشت. گفت:
مــؤذّن بـانــگ بـي هنگــام برداشـــت
نمـي دانـد كه چنـد از شب گذشته است
درازي شــب از چشمـــان مــن پـرس
كه يك دم خواب در چشمم نگشته است
در آن دوران، ما دانشگاه را از نزديك ديديم. وقتي كه نهضت به دور افتاد، دانشگاه به تدريج گداخته شد؛ تا اين كه سال آخر، حضور دانشگاه بسياري از محيطهاي ديگر را تحت تأثير و تحت الشّعاع قرار داد. انقلاب هم كه پيروز شد، جزو اوّلين كساني كه در قدمهاي اوّل پيروزي انقلاب، نقشهاي بسيار مؤثري را برعهده گرفتند، عناصري از دانشگاهيان بودند، كه من همين امروز در بين اساتيد محترمي كه در جلسه حضور داشتند، ناگهان بعضي از اين دوستان را ديدم و خاطراتي از همان روزهاي ورود امام و نقش اينها در ذهنم زنده شد؛ در جاهايي كه نه نام، نه نان و نه شهرت كاذب مطرح بود؛ فقط مجاهدت خالصانه و مخلصانه ديده مي شد. بعد هم در دوران جنگ، سه هزار شهيد دانشجو تقديم انقلاب و اسلام شد، كه از اين تعداد، نود نفر متعلّق به دانشگاه شماست. اينها چيزهاي كمي نيست؛ اينها خدمات دانشگاه است.
انقلاب هم به دانشگاه خدمات بزرگي كرد. به نظر من بزرگ ترين خدمت انقلاب به دانشگاه دو چيز بود: يكي اين كه احساس هويّت مستقل ملي را به دانشگاه داد و دانشگاه را از رو به بيگانه داشتن و مجذوب و مبهوت بيگانه بودن و منفعل در مقابل بيگانه بودن نجات داد. قبل از انقلاب اين گونه بود. دوم اين كه دانشگاه را با مردم آشتي داد. دانشگاه قبل از انقلاب، يك جزيره تك افتاده در ميان اقيانوس خروشان مردم بود. از عناصر استثنايي استاد و دانشجوي مؤمن و متعهّد و خوب كه بگذريم، در آن موقع محيط غالب دانشگاه اين گونه بود كه اگر شما به دانشگاه وارد مي شديد، بايد به فرهنگ عمومي، به ايمان عمومي، به باورهاي عمومي و به دلبستگي هاي مردمي پشت مي كرديد. محيط دانشگاه براي اكثريت بزرگي از استاد و دانشجو، محيط دغدغه هاي صرفاً شخصي بود. غير از عدّه اي كه سياسي و مبارز بودند، دغدغه ساير افراد، دغدغه هاي شخصي بود. دغدغه هاي اجتماعي نداشتند و دردهاي جامعه خودشان را حس نمي كردند. مهم ترين آرزو براي يك دانشجو در آن هنگام اين بود كه بتواند وسيله اي به دست آورد و خودش را به خارج از مرزها برساند. دانشگاه مجذوب غرب بود و نمي خواست نوآوري كند. نه اين كه استاد و دانشجو ميل به اين معنا نداشتند؛ فرهنگ غالب بر دانشگاه، اين فرهنگ نبود. فرهنگ وابستگي بود كه رژيم شاه هم آن را به شدّت ترويج مي كرد. كساني هم كه در داخل دانشگاه داعيه روشنفكري داشتند، روشنفكران مردمي نبودند؛ روشنفكرهاي كافه اي و بريده از مردم بودند! بسياري از آنها بعد از انقلاب رفتند و امروز در كشورهاي اروپايي باز هم كافه اي اند و بيشترين محيطشان، محيط كافه هاست! دانشگاه چنين وضعي داشت. انقلاب، دانشگاه را از اين دو آفت بزرگ نجات داد؛ دانشگاه را خودانديش، مستقل، داراي اعتماد به نفس، داراي قدرت توليد - توليد فكر و توليد علم - مرتبط با قشرهاي مختلف مردم، مرتبط با فرهنگ مردمي و متّصل به دلبستگيها و عشقها و جاذبه هاي موجود ميان مردم قرار داد. اين اهميت بسيار زيادي دارد.
بيانات در جمع دانشجويان و اساتيد دانشگاه صنعتي امير كبير
ـ 9/12/79
لزوم آگاهي نسل جوان از تاريخ كشور
من كلاً به جوانها و بخصوص به دانشجويان و طلاّب توصيه مي كنم كه آگاهيهاي خودشان را افزايش دهند. بسياري از اين كجرويهايي كه شما ملاحظه مي كنيد، ناشي از كمبود آگاهي است. نسل امروز - به ويژه نسل جوان ما - بايد از تاريخ كشورش اطّلاع داشته باشد؛ بخصوص از زمان مشروطيت به اين طرف را بداند. شما در هر رشته اي كه تحصيل مي كنيد، چون جزو نخبگان جامعه هستيد - بعد از اين هم ان شاءاللّه جزو نخبگان برتر خواهيد بود - بايد بدانيد كه كشور شما در چه موقعيتي قرار داشته و دارد. شما بايد بخصوص تاريخ رژيم گذشته را بدانيد. نسل امروز ما درست نمي داند كه انقلاب اسلامي چگونه اين كشور را از چنگال آن رژيم خلاص كرده است. اين را ما كه با همه ي پوست و گوشت و همه ي هستي خود آن رژيم را حس كرديم، خوب مي دانيم. اينها بايد منعكس و گفته شود. البته در اين زمينه، چيزهايي هم نوشته شده است. رژيم گذشته، رژيمي فاسد و صددرصد وابسته و به كلّي دور از عدالت بود. براي آن رژيم مسأله ي مردم در كشور به هيچ وجه مطرح نبود. براي آن رژيم ارزش يك مستشار امريكايي يا يك سياحتگر صهيونيست، به مراتب بيشتر بود تا جمعيت عظيمي از مردم ايران! عناصر آن رژيم به مفتخوري، زيادي خوري، غارت منابع ملي و استفاده ي نامشروع از همه ي امكانات كشور عادت كرده بودند. آن رژيم بر پايه ي نامشروعي بنا شده بود؛ يعني كسي كه در آن زمان در رأس قدرت بود - كه تقريباً سي وپنج سال هم حكومت كرد - فقط با اين اعتبار به حكومت رسيده بود كه پدرش قبل از او حاكم بوده است! شما ببينيد چه منطق غلطي براي حاكميت يك نفر وجود داشت. همه ي قدرتها و ثروتها در اختيار او بود و اگر گفته مي شد كه شما با چه استدلالي روي كار آمده اي، پاسخ اين بود كه چون پدرم قبل از من در اين جا حاكم بوده است! او با پشتوانه و خواست مستقيم انگليسيها بر سر كار آمد و سي وپنج سال هم حكومت كرد؛ بديهي است كه مملكت متعلّق به آن كساني باشد كه او را بر سر كار آوردند يا از او حمايت كردند. ما چنين رژيمي را پشت سر گذاشتيم. پدر او چرا روي كار آمده بود؟ چون يك كودتاي انگليسي شده بود و آنها اين طور خواسته بودند. شما بايد اينها را بدانيد. شما بايد تاريخ كودتاي رضاخان در اسفند 1299، بعد رسيدنش به سلطنت در 1303، بعد جانشين شدن محمّدرضا را بدانيد. البته در تلويزيون هم برنامه هاي خوبي گذاشتند و اينها را تشريح كردند. در كتابهايي هم اين مطالب نوشته شده است.
بيانات در جلسه پرسش و پاسخ دانشجويان دانشگاه صنعتي اميركبير ـ 22/12/79
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14