(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 22  آبان 1390- شماره 20072

عقده گشايي حسينعلي بها عليه علماي شيعه
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
اصالت مردم در نظام اسلامي

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




عقده گشايي حسينعلي بها عليه علماي شيعه

وي فرازي از «كتاب اقدس» خود را نيز نقل مي كند كه به خوبي علت دشمني شديدش با علماي شيعه را توضيح داده است(ترجمه): «اي ارض طاء (طهران) از چيزي اندوهگين مباش! خدا تو را مطلع شادماني جهانيان قرار داده است. اگر بخواهد تختت (يعني سلطنت) را با كسي مبارك مي كند كه به عدل داوري مي كند و اغنام الله (گوسفندان بهائي) را كه از گرگ ها (علماي شيعه!) متفرق و پراكنده شده اند، جمع مي كند، به درستي كه او با اهل بهاء به فرح و انبساط (شادماني و گشادگي) مواجه مي شود... بر او باد بهاء خدا و بهاء هركه در ملكوت امر در هر زمان است...»250
با اين كه ما معني يكي دو جمله ي اخير را نمي فهميم و ظاهراً وي آن را از روي نفسانيت خويش و به زبان شياطين بيان كرده است،اما پيداست كه او شخصيتي نظير رضا خان و محمد رضا پهلوي را مدح كرده است و براي حكومت چنان افرادي فعاليت مي كرد و نقشه مي كشيد يا براي آن كه ناصرالدين شاه را به خود متمايل و به تحكيم سلطه ي بهائيان وادار سازد.
وي از قول علي محمد (ملقب به نقطه ي بيان در مقابل مقام عظيم امام علي عليه السلام كه نقطه ي باء بسمله يعني نقطه ي آغاز فرقان بود. زيرا بيان، كتاب پر از غلط و بي محتواي آن طلبه ي كم سواد شيرازي بود.) چنين آورده است كه «به چشم او، او را ببينيد و اگر به چشم غير ملاحظه كنيد، هرگز به شناسائي و آگاهي فائز نشويد!»251اين سخن، تعبير ديگري از همان سخن قبلي درباره ي علماي شيعه است كه علوم قرآني و اسلامي ايشان براي درك و نقد متون امري (بابي و بهائي) فايده ندارد و درواقع نوعي نسبي گرايي است تا كتب التقاطي و پر غلط ايشان252 از نقادي و ردّيه نويسي مصون بماند! از اين بالاتر آن كه «من يظه ره الله» كسي است كه همه ي مخلوقات در قبضه ي اويند و همه براي او قنوت گيرنده اند و او مي تواند هركه را روي زمين است، حتي والاترين افراد را ردّ كند و او را با خودش بايد شناخت و به وسيله ي غير او نمي توان شناخت!253
اين مقام عظيم و مجهول حسينعلي بهاء نوري تاكوري مازندراني بود كه علماي شيعه از جمله آقا نجفي آن را درك نمي نمودند و به حكم «لولاك لما خلقت الافلاك» (خطاب به رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم)، آن مقام عظيم و علم وي بر همه ي ذات و عوالم وجود و مقام خدايي (چه از نوع هندوئي و چه از گونه ي مسيحي تثليثي) را انكار مي نمودند و به همين دليل، مستحق دشمني و توهين و عذاب اليم توسط خداي قرن نوزدهم ميلادي (عصر الحاد!) مي بودند! آيا اين افتخار كمي براي علماي اصولي شيعه است كه خداي ارائه شده توسط روس و انگليس را به جاي خداي لم يزلي و لا يزالي يگانه ي قادر متعال خود نپذيرفتند و با عقايد و احكام و تعاليم او مخالفت كردند؟!
ميرزاي ساده لوح نوري چنان به استدلال با كتب مسيحيان و بابيان جهت اثبات حقانيت خود براي آقا نجفي اصفهاني و ساير علماي شيعه پرداخته 254 كه گويي آنها نه علماء ومجتهداني شيعه، بلكه راهبان مسيحي يا كاهنان بابي بودند!!؟ و خواننده شگفت زده مي شود كه جناب ميرزا جز عقده گشايي عليه علماي شيعه و نيز رقباي ازلي مسلك خود، چه هدف ديگري از نگارش اين رساله ي طولاني و رسواگر خويش داشته است؟! وي خطاب به هادي دولت آبادي (وصيّ يحيي صبح ازل نوري) او را در مخالفت با خودش به علماي شيعه در مخالفت با علي محمد شيرازي تشبيه كرده مي نويسد:
«يا هادي! حميّه ي جاهليّه ي قبل (يعني تعصبات علماي شيعه) عباد بيچاره را از صراط مستقيم (به طرف دوزخ!) منع نمود. در حزب شيعه تفكر نما! هزار و دويست سن ه «يا قائم» گفتند255 و بالاخره جميع بر شهادتش فتوي دادند و شهيدش نمودند. مع آنكه به حق جلّ جلاله و حضرت خاتم و اوصياء قائل و مق رّ بودند... سببي كه مابين حقّ و خلق حائل شد، چه بوده و علت اعتراض و انكار چه عملي شده؟ يا هادي! ناله ي منابر را (بر اثر اختلالات ادراكي؟) اصغاء نموديم (شنيديم) كه علماي عصر ظهور به قول جميع بر آن ارتقا جستند (بالا رفتند) و حق(يعني محمّد بن رضا بزّاز!)را سبّ نموده و بر آن جوهر وجود و اصحابش وارد آوردند آنچه كه چشم عالم نديد و گوش عالم نشنيد... يا هادي! سبب اوهام جديده مشو، مرّه ّ اخري (بار ديگر) به ترتيب حزبي مثل حزب شيعه راضي مباش. تفكر نما چه مقدار خون ريخته شد از جمله خود تو (پيش از بابي شدن) كه مدعي علم بودي و همچنين علماي شيعه طرّاً (جملگي) در سنه ي اولي و اخري حق (يعني علي محمد،بر اساس تعاليم وحدت وجودي و همه خدايي!) را لعن نموديد و فتوي بر سفك دم اطهرش (ريختن خون پاكش!) داديد... راضي مشو عباد مجدّد به اوهام قبلي مبتلي شوند... هزار و دويست سنه شيعه ي بيچاره را امثال تو به ب ئر (چاه) اوهام و ظنون مبتلا نمودند، بالاخره در يوم جزا (كه وي همچون باطنيان ملحد، روز ادعاي باب در 1260هـ.ق را روز قيامت دانسته!) ظاهر شد آنچه كه ظالم هاي قبل به حق پناه بردند...»256
از سياق عبارات وي در صفحات120 تا 132 برمي آيد كه وي مرحوم آقا نجفي اصفهاني را مأمور مقابله و مذاكره با ازلي ها به خصوص ميرزا هادي دولت آبادي (پدر ميرزا يحيي مؤلف حيات يحيي) در اصفهان و تهران و نيز نماينده ي خود براي مذاكره با علماي شيعه نموده است تا آنها را با خود همسو كند!! آيا بهترين پاسخ در مقابل چنين توقع و خواسته ي وقيحانه ي درويشي پر حرف و مرتدّي ساده لوح، از مجتهدي بزرگ و سياستمداري تيزبين، مسكوت گذاشتن و عبور كريمانه از سخن لغو و بيهوده (تعبير قرآن كريم در مورد بندگان خاص خداي رحمان)257 نبود؟ آقا نجفي هم چنين پاسخي به او داد و در نتيجه وي را «ابن الذئب» خوانده اند!
چنان كه ديديم،حسينعلي نوري در نامه (لوح) مذكور، بدترين اهانت ها و تهمت ها و تحقيرها را نسبت به علماي اصولي شيعه ابراز نمود و كسي كه قرآن را خوانده باشد، مي داند كه چنين كاري از روش و سيره ي انبياء
(عليهم السلام) و صالحين و عباد الرّحمن و پرهيزگاران و از ادب و اخلاق الهي دور و بيگانه است و كاملاً شبيه خوي بعضي درويش ها و نيمچه ملّاهاي پر ادعاي متكبّر و خيالاتي است كه چنان عظمت نفسي دارند كه با اندك مخالفت مخاطبان، فوراً دچار انفعال و تحريك عصبي شده و به افتراء و هتك حرمت و توهين مي پردازند. ما پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران شاهد اشخاصي از اين قبيل بوديم و مشهورترين آن ها مروّج پوپريسم (نويسنده ي پر حرف و عالم نماي قبض و بسط تئوريك شريعت و صراط هاي مستقيم و بسياري كتب و مقالات ديگر) است كه اتفاقاً شعارهايي مشابه درويش حسينعلي نوري دارد!!
ج) قطعاتي در معرفي و مدح خود و ذمّ ازليّه: يكي ديگر از محورهاي اصلي متن لوح ابن الذئب (لوح شيخ) معرفي حسينعلي نوري از خودش و حزبش (بهائي ها) و بدگويي از برادرش يحيي و حزب او (ازلي ها) است. وي در اين رساله خود را چنين معرفي كرده است:
اول اين كه مظلوم است و رنج هاي بي شمار و وحشتناكي را متحمل گرديده و در اواخر هم در سجن اعظم يعني در شهر عكاء كه داراي حصن و دژهاي استوار و محكم بود و در اخرب الديار مجبور به سكونت شده است!
دوم اين كه مصلح است و اعضاي حزب خود را تربيت و تهذيب نموده كه نه ظلم كنند و نه حتي مقابله به مثل كنند و تا پاي جان انظلام و ستم كشي بنمايند، اما با همه در صلح و صفا و اهل حكمت و اخلاق نيكو و تقوي باشند و به جاي اسلحه،در برخورد با مخالفان از زبان و محبت استفاده كنند و به اين ترتيب او مدت چهل سال به ناصرالدين شاه كمك مي نموده اما دولتمردان و شاه به روي خود نمي آوردند!
سوم اين كه وي داراي پيشنهادات اصلاحي براي اتفاق و اتحاد عالمي و صلح جهاني است، مانند وحدت زبان و وحدت خط و ايجاد مجلس جهاني مشورتي متحد بين سلاطين عالم؛و ايجاد وحدت بين علماء و شاه و درباريان براي ترقي ايران؛و كنار گذاشتن همه ي انواع تعصّبات و كثرت گرايي ديني258 و امثال آن. مفهومي كه در وراي واژه ي اتحاد قرار دارد، رهبري است و نوري در واقع در طول زندگي اش به دنبال اين مفهوم بود (در ترور شاه، مخالفت با برادرش يحيي، دشمني با علماء، نامه به آقا نجفي و...)
چهارم اين كه شخص وي ظهور اعظم خدا به دو معناست: هم از جهت همه خدايي و هم از جهت تثليث مسيحي كه ظهور خداي پدر (أب)است؛ و آثارش همه از جانب خدا نازل شده و جز او كسي به كنه آن آثار و حقيقت خود وي پي نمي برد و آثارش ملاك شناخت خود آن آثار و كتب ديگران است و قابل شناخت و بررسي و نقد با آثار ديگران (مثل قرآن كريم و احاديث شريفه) و علوم علماي شيعه نيستند!! وي خود را من يظه ره الله معرفي مي كند كه به مراتب از علي محمد شيرازي(مبشّر ظهور وي!) و انبياء و اوصياء عليهم السلام بالاتر است و ظهور اتمّ و اكمل حق تعالي است و... (خدا منزّه است از چنين دعاوي و گنده گويي ها و خود بزرگ بيني و شرك آشكار امثال آن درويش حقير.)
پنجم اين كه وي داراي كشف و شهود و عرفان و حكمتي است كه ديگران از ارائه و احراز مثل آن عاجزند!!
و ششم اين كه لقاء وي به منزله ي لقاءالله و بهشت است و دليل بطلان هركسي، مخالفت با وي است و نفس مخالفانش عين دوزخ و آتشند!
درباره ي ميرزا يحيي نوري و اتباعش نيز معتقد است كه آن ها در گمراهي و مخالفت با وي همانند شيعيان هستند در مخالفت و دشمني با علي محمد شيرازي و گروهك بابيّه، و توضيحات مفصلي در اين باره داده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
250 . همان، ص110.
251 . همان، ص112.
252 . وي فقط در كتاب مشهور و كم حجم «ايقان» بيش از 150 آيه ي قرآن را تحريف كرده و حدود400مورد غلط نوشته بود كه پس از نقد علماي شيعه، پيروانش آن موارد را در چاپ هاي بعدي آن كتاب اصلاح كردند. اگر در نقد آن به قرآن مراجعه نمي شد، بي سوادي درويش نوري هم مخفي مي ماند. وي مردم غير خود را از ادراك ايقان عاجز شمرده است(!!؟) و آن را تنزيل از جانب خدا قلمداد كرده است (همان، ص125)! قرآن كريم صريحاً و مكرراً فرموده كه جزاي افترا(دروغ بستن)به خدا دوزخ است.
253 . همان، ص113.
254 . ر-ك: همان، ص ص120-105و 128-127.
255 . از آغاز امامت امام مهدي عليه السلام (260هـ.ق) تا پيدايش باب ضلالت امّت، علي محمد شيرازي (1260هـ.ق) هزار سال مي شود نه هزار و دويست سال!
256 . همان، ص ص122-121. در واقع ناسازگاري بين تعاليم باب و بهاء و تعاليم عاليه ي اسلام شيعي، چنان عميق و آشكار بود كه تعارض بين متوليان آن دو يعني علي محمد شيرازي و حسينعلي و يحيي نوري و پيروانشان با علماي شيعه كه متولي شريعت اسلامي و عقايد شيعي بودند، كاملاً ناگزير بود. از جمله مواردي كه علماي شيعه را پس از مماشات اوليه ناشي از احتمال بيماري روحي (ديوانگي) باب، بر ارتداد و كفر و مهدور الدم بودن باب و بهاء و پيروانشان قطعي النظر مي كرد، اعلام الوهيت (چه همه خدايي وحدت وجودي و چه حلول تناسخي و چه اتحاد مسيحي مآبانه) باب و بهاء، اعتقاد به تناسخ (از جمله در موضوع رجعت)، اعلام نسخ اسلام، فتنه انگيزي و بغي و افساد در جامعه ي شيعه ي ايران، گشودن و استوار نمودن راه نفوذ و سلطه ي كفار فرنگي، انكار ضروريات ديني مثل معاد به معني حيات و ثواب و عقاب اخروي، توهين به مقدسات اسلامي و بالاخره هتك حرمت علماي شيعه بود كه در فصل جداگانه اي به بررسي آن ها خواهيم پرداخت.
257 . ر-ك: سوره ي مباركه ي شعراء/72-63.
258 . در اواخر لوح با استنباطي انفعالي و منحط از شأن نزول و مضمون حكمت سوره ي مباركه ي كافرون، تصريح مي كند كه همواره در حال خواندن اين سوره است، مبني بر اين كه هركه به دين خود باشد و احزاب كاري به هم نداشته باشند!
پاورقي

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
اصالت مردم در نظام اسلامي

امام بر روي اسلام تكيه كرد؛ به اسم اسلام قانع نشد؛ بر اين اصرار ورزيد كه بايد قوانين اسلامي در تمام گوشه و كنار دستگاههاي دولتي و حكومتي حاكم شود. البته اين كار، يك كار بلندمدّت بود. امام هم اين را مي دانست كه در كوتاه مدّت، اين مقصود تحقّق پيدا نمي كند؛ اما راه را باز كرد و حركت را شروع نمود و جهت را نشان داد و همه فهميدند كه بايد به معناي حقيقي كلمه به سمت احكام و تعاليم اسلام و ساخت اسلامي براي نظام و جامعه حركت كنند تا بتوانند عدالت را تأمين، فقر را برطرف و فساد را ريشه كن كنند؛ تا بتوانند دردهاي مزمني را كه بر اين ملّت تحميل شده است، جبران كنند.
امروز بنده به عنوان كسي كه با آمار و ارقام و واقعيّات دستگاه هاي حكومتي از نزديك آشناست، به شما مردم عزيز عرض مي كنم: هرجا كه ما با قاطعيّت، معرفت و روشن بيني، احكام اسلام را بر سر دست گرفتيم، دنبال آن حركت كرديم و صادقانه خواستيم اسلام را پياده كنيم، موفّق شديم؛ اما هرجا ناكامي و ضعفي وجود دارد، بر اثر اين است كه ما در آن مورد، از اسلام و حكم اسلامي و ترتيب اسلامي غفلت كرده ايم. هم در زمينه اقتصادي، هم در زمينه سياسي، هم در زمينه بين المللي و هم در زمينه تربيتهاي صحيح مردمي، امروز هرجا كه ضعف و ناكامي اي مشاهده مي شود، اگر كسي دقّت و ريشه يابي كند، به اين جا مي رسد كه در اين نقطه، دستور اسلام و حكم اسلامي مورد توجّه قرار نگرفته است. امام مي دانست كه اگر ما به اسلام متمسّك شويم، هم عزّت دنيا، هم رفاه مادّي، هم قدرت سياسي، هم آسايش و هم امنيت عمومي براي مردم پديد خواهد آمد؛ لذا امام اسلاميّت را - به معناي حقيقي كلمه - در بافت نظام اسلامي و اين بناي مستحكم و شامخ گذاشت.
اصالت مردم در نظام اسلامي
عنصر دومي كه امام به آن حدّاكثر توجّه را كرد، عنصر «مردم» بود. تقريباً در همه نظامهاي حكومتي در دنيا، از مردم صحبت مي شود و هيچ كس نمي گويد كه من مي خواهم برخلاف مصلحت مردم كار كنم. حتّي در رژيمهاي استبدادي سلطنتي موروثي، هيچ كس نمي گويد كه من مي خواهم بر خلاف ميل مردم عمل كنم. بنابراين ادّعاي مردم گرايي وجود دارد؛ اما مهم اين است كه حقيقتاً در كجا براي مردم شأن و منزلت و حقّ و نقش قائل مي شوند. وقتي امام بر روي عنصر «مردم» تكيه مي كرد، لفّاظي نمي كرد؛ به معناي حقيقي كلمه به اصالت عنصر «مردم» در نظام اسلامي معتقد بود و مردم را در چند عرصه مورد توجّه دقيق و حقيقي خود قرار داد.
عرصه اوّل، عرصه تكيه نظام به آراء مردم است. تكيه نظام به آراء مردم، يكي از ميدانهايي است كه مردم در آن نقش دارند. حضور مردم و اعتقاد به آنها بايد در اين جا خود را نشان دهد. در قانون اساسي ما و در تعاليم و راهنمايي هاي امام، هميشه بر اين نكته تأكيد شده است كه نظام بدون حمايت و رأي و خواست مردم، در حقيقت هيچ است. بايد با اتّكاء به رأي مردم، كسي بر سر كار بيايد. بايد با اتّكاء به اراده مردم، نظام حركت كند. انتخابات رياست جمهوري، انتخابات خبرگان، انتخابات مجلس شوراي اسلامي و انتخابات ديگر، مظاهر حضور رأي و اراده و خواست مردم است. اين يكي از عرصه هاست. لذا امام بزرگوار، هم در دوران حيات خود به شدّت به اين عنصر در اين عرصه پايبند باقي ماند و هم در وصيّت نامه خود آن را منعكس و به مردم و مسئولان توصيه كرد. در حقيقت انتخابات و حضور مردم در صحنه انتخاب رئيس جمهور، نمايندگان مجلس و يا ساير انتخابهايي كه مي كنند، هم حقّ مردم است، هم تكليفي بر دوش آنهاست. در نظام اسلامي، مردم تعيين كننده اند. اين هم از اسلام سرچشمه مي گيرد.
مسأله اساسي اي كه بنده بارها بر آن تأكيد كرده ام، اين است كه اسلام گرايي در نظام اسلامي، از مردم گرايي جدا نيست. مردم گرايي در نظام اسلامي، ريشه اسلامي دارد. وقتي ما مي گوييم «نظام اسلامي»، امكان ندارد كه مردم ناديده گرفته شوند. پايه و اساس حقّ مردم در اين انتخاب، خود اسلام است؛ لذا مردم سالاري ما - كه مردم سالاري ديني است - داراي فلسفه و مبناست. چرا بايد مردم رأي دهند؟ چرا بايد رأي مردم داراي اعتبار باشد؟ اين متّكي بر احساسات توخالي و پوچ و مبتني بر اعتبارات نيست؛ متّكي بر يك مبناي بسيار مستحكم اسلامي است. پس يكي از عرصه هايي كه امام همواره بر آن تأكيد مي كرد و آن را در ساخت نظام اسلامي كار گذاشت و براي هميشه آن را ماندگار كرد، مسأله حضور مردم در انتخاب مسئولان نظام و منتهي شدن مسئوليتها به اراده و خواست مردم است.
مسئولان خدمتگزار مردم
عرصه دوم، عرصه تكليف مسئولان در قبال مردم است. وقتي ما مي گوييم «مردم»، معنايش اين نيست كه مردم بيايند رأي بدهند و مسئول يا نماينده اي را انتخاب كنند؛ بعد ديگر براي آن مردم هيچ مسئوليتي وجود نداشته باشد؛ صرفاً همين باشد كه اگر كسي مي خواهد براي مردم كاري بكند، به اين خاطر باشد كه مردم بار ديگر به او رأي دهند؛ مسأله اين نيست. در اسلام و نظام جمهوري اسلامي، فلسفه مسئوليت پيدا كردن مسئولان در كشور اين است كه براي مردم كار كنند. مسئولان براي مردمند و خدمتگزار و مديون و امانتدار آنها هستند. مردم، محورند. كسي كه در نظام جمهوري اسلامي مسئوليتي به دست مي آورد، بايد همه همّ و غمّش براي مردم باشد؛ هم براي دنياي مردم، هم براي ماديّت مردم، هم براي معنويّت مردم، هم براي ايجاد عدالت در ميان مردم، هم براي احياي شأن انساني مردم، هم براي آزادي مردم. اينها جزو وظايف اصلي حكومت است. البته وقتي مي گوييم «مردم»، منظور همه طبقات مردمند؛ ليكن بديهي است كساني از مردم بايد بيشتر مورد توجّه قرار گيرند كه بيشتر مورد محروميت قرار گرفته اند؛ لذا امام دائماً روي طبقات محروم و پابرهنگان كشور تكيه مي كردند. اين فريب است كه كسي ادعا كند براي مردم كار مي كند؛ اما در عمل، كار او براي طبقات مرفّه باشد، نه براي طبقات مستضعف و محروم. نه اين كه نبايد براي طبقات مرفّه كار كرد؛ آنها هم از حقوق عمومي كشور بايد بهره مند شوند؛ اما به آن كسي كه محروميت دارد و دستش از حقوق خود خالي مانده است، بايد بيشتر توجّه و همّت و تلاش را اختصاص داد. لذا امام به طور دائم بر حقوق مستضعفان و محرومان و پابرهنگان تكيه مي كرد. عملاً هم در تمام مدت پيروزي انقلاب تا امروز و قبل از آن، كساني كه بيش از همه سينه سپر كردند، از نظام دفاع كردند، سختيهاي نظام را به جان خريدند و در مقابل دشمنان ايستادند، طبقات محروم و پابرهنه و مستضعفان جامعه بوده اند. اينها بايد بيش از ديگران مورد توجّه قرار گيرند.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14