(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 22  آبان 1390- شماره 20072

اميرمؤمنان(ع)، «باب» رسالت و «قطب» امامت
حقانيت رسالت وحقوق ولايت



اميرمؤمنان(ع)، «باب» رسالت و «قطب» امامت

آيت الله جوادي آملي
تمامي قيام ها و انقلاب هاي مؤثر در دو مرحله (حدوث) و (بقاء) ارزيابي مي گردند. هيچ گاه انقلابي به صرف حدوث خود مؤثر نبوده، بلكه همواره در معرض تهديد، نابودي، انحراف از اهداف و شكست به دست دشمنان خود خواهد بود.
انقلاب توحيدي اسلام با نزول كتاب آسماني قرآن و رهبري راستين پيامبر اعظم(ص) شكل گرفت تا اهدافي متعالي نظير اقامه حق، نابودي باطل و سيطره حكومت ناب توحيدي را نويدبخش باشد. اما اين قيام همواره در مرحله (بقاء) مرهون بركه ناب غدير خم و امامت و رهبري حضرت مولي الموحدين علي(ع) و فرزندان معصوم او (عليهم السلام) است. اگر تجلي ولايت امامان معصوم(ع) در امتداد شعاع نور رسالت حضرت ختمي نبوت(ص) نبودند، با رحلت رحمت عالميان، مكتب اسلام به انقضاي خود رسيده و محكوم به زوال و نابودي مي شد. تحليل زواياي حادثه مبارك غدير و اهميت نقش اين عيد اكبر در تثبيت ولايت و امامت اهل بيت(ع) در بيان محققانه و نگاه ژرف فقيه اهل بيت عصمت و طهارت، حضرت آيت الله جوادي آملي (دامت بركاته) در آستانه اين روز با عظمت تحفه اي والاست كه تقديم خوانندگان عزيز مي شود.
تبيين عظمت عيد غدير
عيد غدير كه از برجسته ترين اعياد ديني ماست، براي آن جهت اين حرمت خاص را پيدا كرد كه براي دين يك مفسر كامل، مبين كامل، مجري حدود كامل و مدافع كامل و معصوم نصب شده است. زيرا مكتبي كه مبين نداشته باشد، شارح و مفسر نداشته باشد، مجري حدود نداشته باشد، مدافع نداشته باشد، مكتب ناقصي است. اگر آن، مكتب بشري باشد؛ تبيين حدود آن، تعريف و تفسير مطالب آن، اجراي احكام آن و دفاع از آن به عهده بشرهاي عادي است. ولي اگر يك مكتبي الهي بود، همه اين شئون را يك انسان الهي بايد به عهده بگيرد، يعني اگر يك مكتبي الهي بود؛ مفسر او، مبين او، مجري حدود او، مدافع او هم بايد يك انسان الهي باشد؛ يعني انسان معصوم. و چون عصمت از خطا و خطيئه كار آساني نيست، تشخيص اينكه چه كسي از هر خطائي معصوم و از هر خطيئه اي مصون است؛ اين فقط به عهده ذات أقدس اله است. ممكن است عدالت افراد را در اثر صحابت و معاشرت چندين ساله انسان كشف بكند، ولي عصمت قابل كشف نيست. عدالت يعني كسي عمداً خلاف نكند؛ اما عصمت چه در بخش نظر، چه در بخش عمل؛ چه در حوزه انديشه، چه در حوزه انگيزه به اين است كه كسي اشتباه نكند، يادش نرود، چيزي را به جاي چيز ديگر نگذارد، يا نفهمد؛ چنين كاري تشخيص اش مقدور انسانها نيست ولو در اثر صحابت و معاشرت چندين ساله!
بنابراين چون عصمت لازم است و تشخيص عصمت به عهده غير خدا نيست، تعيين مبين قرآن كه مكتب الهي است؛ مفسر قرآن، مجري حدود قرآن، مدافع حريم قرآن، تبيين كننده حرم امن قرآن بايد يك انسان كامل معصوم باشد و اگر چنين چيزي و چنين كسي نصب نشود، آن مكتب ناقص است. مكتب هاي بشري مبين ها و مدافعان بشري دارد، مكتب هاي الهي مبين ها و مدافع هاي الهي دارد.
مهمترين بركات عيد غدير
براين اساس ذات اقدس اله هم، آن بعد اثباتي قضيه را تشريح كرد، هم بعد سلبي را. بعد اثباتي قضيه به اين است كه فرمود: با نصب علي بن ابيطالب، با جريان غدير خم اسلام كامل شد، نعمت به تماميت رسيد، اين اسلامي كه دين خداپسند بود به مردم معرفي شد. فرمود: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً(1). مستحضريد آن مطالب حساب و مهم را ذات اقدس اله با «اليوم» يا «الا» شروع مي كند. آن مطلب هاي خيلي مهم را مي فرمايد: امروز ما اين كار را انجام داديم، اليوم يئس الذين كفروا من دينكم(2)، اليوم اكملت لكم دينكم و مانند آن.
پس تكميل دين و تتميم نعمت به نصب انسان كامل معصوم است. دين خداپسند شدن اسلام به داشتن انسان كامل معصوم است؛ اينها جزء مثبتات است به اصطلاح. اين اوصاف و اسماء ثبوتيه را ذات اقدس اله با اين سبك تشريح كرد؛ من كامل كردم، من اتمام كردم، من پسنديدم؛ چون خداي سبحان چيزي كه كامل و تام نباشد نمي پسندد: اليوم اكملت لكم دينكم ،يك ؛و اتممت عليكم نعمتي، دو؛ و رضيت لكم الاسلام دينا، سه؛ اينها اوصاف ثبوتي و اسماء ثبوتي اين مكتب است.
اما آن بخش سلبي و منفي را درهمان سوره مباركه مائده، در آيه ديگر تشريح كرد. ذات اقدس اله به وجود مبارك پيامبر(ص) مي فرمايد: تو كه رسول مائي و مكتب را از ما دريافت كردي و به امت اسلام رساندي، اگر جريان ولايت علي بن ابيطالب و امامت آن حضرت را به امت اسلامي القاء نكني، تبليغ نكني و نرساني، مثل آن است كه به مردم نگفته باشي من رسول خدايم. اگر تو به مردم نگفته باشي كه من رسول خدايم، رسالت را ابلاغ نكردي؛ اگر هم به مردم نگفته باشي كه علي ولي خداست و امام معصوم و منصوب است، رسالت را اعلام نكردي. چرا؟ چون امامت، متمم و مكمل و مايه رضاي الهي نسبت به اين دين است. بنابراين جريان غدير و نصب وجود مبارك اميرالمومنين(ع) از آن جهت مكمل و متمم و مايه رضوان الهي نسبت به اين دين است كه او مبين دين، شارح دين و مجري حدود دين است؛ اين اجمالي از جريان اين آيه.
تبيين آيات الهي، محور رسالت پيامبر اكرم(ص)
مطلب ديگر آن است كه خداي سبحان رسول گرامي(ص) را به عنوان مبين معرفي كرد، فرمود: لتبين للناس ما نزل اليهم(3). تو اولين مبين و اولين مفسر قرآن كريم هستي. ما اين كتاب را نازل كرده ايم تا تو مطالب اين كتاب را براي امت اسلامي تبيين كني. آنچه كه وجود مبارك پيامبر درباره نماز تبيين كرد، فرمود: صلوا كما رايتموني اصلي(4). بسياري از احكام نماز را، واجبات نماز را، مستحبات نماز را تشريح كرد تا اقيموا الصلاه و اتوالزكاه(5) را تبيين كند.
وقتي آيه لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا(6) نازل شد، وجود مبارك آن حضرت مامور شد كه جريان حج را براي مردم تبيين كند. مكه پيش آمد و مناسك حج را و مراسم حج را انجام داد، بعد فرمود: خذوا عنّي مناسككم(7)، مناسكتان را از ما بگيريد. ما با گفتارمان، با رفتارمان جريان حج را تشريح كرديم، شما مناسكتان را از ما بگيريد. پس آنچه را كه ذات اقدس اله نازل كرده است، وجود مبارك پيامبر مامور بود كه آن را تبيين كند.
آيات جهاد كم نيست، بسياري از آيات مربوط به جهاد بود كه نازل شده است، وجود مبارك حضرت در جبهه ها شركت مي كرد، آئين جهاد را به مردم ياد مي داد تا لتبين للناس ما نزل اليهم تشريح بشود. وقتي اتوا الزكاه نازل شد، عده زيادي را مامور كرد، كارگزار جمع زكات قرار داد كه اينها عاملين بودند، مي رفتند زكات را از مردم جمع مي كردند. مقدار زكات، كيفيت گرفتن زكات، كيفيت دادن زكات، عبادي بودن زكات، اينكه زكات مانند نماز قربان كل تقي(8)، عبادت است، بدون قصد قربت صحيح نيست؛ همه اين مطالب را فرمود و در حقيقت لتبين للناس ما نزل اليهم را تشريح كرد.
ضرورت اعلان رسمي و جهاني ولايت و امامت
جريان انما وليكم الله(9) كه نازل شد، او بايد تبيين و تشريح كند. يك تبيين خصوصي دارد، نظير احاديثي كه در مجالس و محافل خصوصي و مانند آن نازل شده است. همان جريان حج را وجود مبارك رسول گرامي در جلسات خصوصي براي مردم تبيين مي كرد، ولي براي اينكه به امت اسلامي مساله حج را ابلاغ كند؛ حج تشريف بردند و مناسك حج و مراسم حج را انجام دادند؛ آنگاه صريحاً فرمودند: خذوا عني مناسككم. نماز را به جماعت خواندند، درسفر و حضر قصر و اتمام خواندند، فرمود: صلوا كما رايتموني اصلّي. هم درجلسات خصوصي فرمودند، هم درمحافل رسمي و عمومي انجام مي دادند تا همگان ببينند.
مسأله ولايت علي بن ابيطالب (ع) را درجريان حديث يوم الدار و در دهها مورد وجود مبارك حضرت امير را به عنوان امام، خليفه وجانشين خود معرفي كردند. اما اين براي مردم مدينه و يا اطراف مدينه شايد كافي بود؛ اما براي امت اسلامي، آنهايي كه در يمن بودند، دركشورهاي ديگر بودند كه آن روز جمعا جزء حكومت اسلامي حساب مي شد، يا بر فرض حساب نمي شد، جزء امت اسلامي بودند؛ اين امت را چگونه از جريان اليوم اكملت با خبر كند، از جريان انما وليكم الله با خبر كند، از جريان بلغ ما انزل اليك (10) با خبر كند؟ اين با يك سخنراني حل نمي شود. نامه و بخشنامه هم رسمي نبود. بسياري از مردم حجاز در آن روزگار اهل خواندن و نوشتن نبودند.
بيان نوراني اميرالمومنين (ع) درنهج البلاغه اين است كه وقتي وجود مبارك پيامبر از طرف خدا مبعوث شد، عده كمي اهل كتابت و خواندن و نوشتن بودند. پس هيچ راهي براي تبيين عمومي، تعريف عمومي، تفسير عمومي، ابلاغ عمومي نبود؛ مگر اينكه اين سفر تاريخي حج شروع بشود و اين سفر تاريخي هم بايد درجاي مشخصي كه همگان درآنجا حضور و ظهور دارند ابلاغ بشود.
پس يك سلسله وظايفي است كه وجود مبارك حضرت در تنهايي يا درجلسات خصوصي انجام مي دادند، يك سلسله وظايف رسمي است كه با جلسات خصوصي و تعليمات خصوصي در مدينه حل نمي شود. جريان برائت از مشركين اين است، جريان حج اينطور است، جريان جهاد اين طور است، جريان ولايت هم همين طور.
اگر وجود مبارك حضرت آيه: ان الله بري من المشركين و رسوله (11) را در مدينه تفسير مي كرد، براي شاگردانش تبيين مي كرد، براي نماز گزارانش تحليل مي كرد؛ اين كافي نبود كه مردم مكه و اطراف مكه و يمن و اطراف يمن و اينها بفهمند! ناچار بايد كه درجريان مكه كه همگان حضور دارند. و آنچه را كه در سفر حج ديدند به ديارشان منتقل مي كنند، به وسيله خود مبارك حضرت امير (ع) ابلاغ رسمي بشود؛ فرمود: اين بخش از آيات را تو به طور رسمي از طرف من برو در مكه. اعلام بكن؛ آن هم يوم الحج الاكبر(12).در خود مكه يا عرفات كه همه حضور دارند.
ضرورت اعلان جهاني تولي و تبري
برخي ها حج را حج اكبر مي دانند، عمره را حج كبير. اينطور نيست كه اگر كسي به عمره رفت، بگوئيم حج عمره رفت، يك تعبير ناصوابي باشد! در روايات ما عمره شده (حج كبير) و حج شده (حج اكبر) گرچه برخي ها حج اكبر را روز عرفه، بعضي ها هم روزهاي ديگر معرفي كردند؛ ولي در روايات ما عمره،حج كبير است و حج قرآن يا افراد يا تمتع، حج اكبر. فرمود: در حج اكبر؛ يعني در حج، نه درعمره؛ در حج اكبر كه همگان حضور دارند. يكجا هم حضور دارند و شرايط حساس و مهمي را هم به همراه دارد، آن روز جريان تبري را اعلام بكن كه: ان الله بري من المشركين و رسوله.
پس جريان نماز يك چهره عمومي داشت، زكات چهره عمومي داشت، حج چهره عمومي داشت و جهاد چهره عمومي داشت؛ تولي و تبري، نه تولا و تبرا؛ اين تولي و تبري هم چهره عمومي دارد. همانطوري كه درجريان نماز و روزه و زكات و حج هم، دستورات خصوصي بود، هم جهاني شدنش را اعلام كرد، درتبري و تولي هم بايد همين طور باشد. درجلسات خصوصي، روي منبرهاي مدينه، بعد از نماز، قبل از نماز، سخنراني هاي روز جمعه مساله تولي و تبري را تشريح مي كرد. اما اين مردمي كه در مدينه حضور نداشتند، مردمي كه در اقصي نقاط هستند، آنها از تبري و تولي كه از اركان مهم دين است با خبر نبودند!
لذا در يوم الحج الاكبر جريان تبري تشريح شد، درجريان غديرخم تولي مطرح شد! كه هزارها نفر، حضور دارند، اين تبري بشود عام؛ خذوا عنّي التولي، خذوا عني التبري، نظير خذوا عني مناسككم، خدوا عني صلاتكم، صلوا كما رأيتموني اصلّي؛ تا احدي نگويد: من در اين جريان غافل بودم، نمي دانستم! بنابراين همين آيه را مانند آيات ديگر اگر در مكه تلاوت مي كرد و تفسير مي كرد كافي نبود.
6 هزار و اندي آيه در قرآن كريم است كه همه اينها را حضرت رسول به وجود مبارك حضرت امير نمي داد، نمي فرمود شما اين آيه را برو در مكه، در روز حج؛ يا درعرفه، يوم الحج الاكبر؛ يا در منا، شب هاي بيتوته، آنجا بخوان! براي اينكه آنها صبغه جهاني و عمومي ندارد! تولي هم ايچنين است؛ اين 6 هزار و اندي آيه، مگر براي همه اينها غديرخم درست شده؟ مگر براي آغاز سوره مباركه انفال و بقره و آل عمران و نساء جريان يوم الحج الاكبر نازل شد؟! بعضي از مطالب است كه بايد جهاني باشد؛ بعضي از مطالب است كه بايد عمومي باشد.
پس سر رفتن به مكه و تشكيل جريان غديرخم به دستور ذات اقدس اله براي اين نكات بود كه تبري از دشمنان دين، يك امر جهاني است؛ تولي نسبت به دوستان دين و اولياي دين هم يك امر جهاني است. هم آن تبري را در يوم الحج الاكبر ابلاغ كردند، هم اين تولي را كه اين هم مال حجاج حج اكبر است. چون قبل از اينكه جمعيت متفرق بشوند، به آن سه راهي كه رسيد؛ كه غربي ها به يك طرف، شرقي ها به يك طرف، شمالي ها به يك طرف، آنهايي كه در شمال مكه بودند، يعني اهل مدينه بودند يك طرف؛ وجود مبارك حضرت اينجا دستور توقف داد تا تولي بشود جهاني؛ همان طوري كه تبري شد جهاني.
اتمام حج اكبر در پرتو ملاقات امام
در روايات حج فراوان آمده كه: ان من اتمام الحج لقاء المعصوم، لقاء الامام(ع) (31) . يعني حاجيان مستحب است كه به مكه تشرف بشوند، دستورات الهي را در مناسك و مراسم انجام بدهند، بعد بروند مدينه. اينها كه مدينه بعدند، يك فضيلت خاصي را اينها دارند كه مدينه قبلي ها ندارند! مدينه قبلي ها در مسجد شجره محرم مي شوند، يك فضيلت نصيب آنها مي شود. اما آنكه در دستور رسمي بود، اين بود كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند: من تمام الحج لقاء الامام. حاجي ها موظفند از راههاي دور و نزديك بيايند مكه، مراسم حج انجام بدهند؛ بعد بروند خدمت امام شان. حالا اگر امام زمانشان، يعني وجود مبارك امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام كاظم(ع) در خود مكه بودند، مي رفتند حضورشان. اگر نبودند، مي آمدند مدينه حضور شان.
اينجا هم من تمام الحج ابلاغ الامام، نسبت به وجود مبارك حضرت امير(ع)، اين بود كه بعد از جريان حج آن تولي اكبر، آن حج اكبر، آن حجي كه حاجيان انجام دادند، همگان حاضر شدند، و وجود مبارك پيامبر خطبه خواند.
خطبه آن حضرت در حقيقت شرح آيه ولايت است. يعني آن خطبه مفصلي كه حضرت خواندند؛ اول از توده مردم اقرار گرفتند كه من رسول خدا هستم يا نه، آيا آنچه را كه بايد ابلاغ بكنم، كردم يا نه، آيا به وظيفه رسالت عمل كردم يا نه، آيا اولي بالمؤمنين من انفسهم هستم يا نه، آيات سوره مباركه احزاب را قرائت كردند كه فرمود: النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم (41)، همه مردم شنيدند و اقرار كردند؛ بعد فرمود: من كنت مولاه فهذا علي مولاه (51) اين جان جانان خواهدبود؛ اگر وجود مبارك پيامبر اولي بالمؤمنين من انفسهم براي اين است كه نفس النفوس است. چرا اولي است؟
اين اولويت، اولويت تعييني است و نه تفضيلي! در كنار همين النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم، اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض (61) آمده در همان سطر بعد آن هم اولويت تعييني است، نه اولويت تفضيلي! در طبقات ارث مشخص است كه بعضي ها قبل از بعضي اند؛ بالفرض، نه بالنفي! چرا وجود مبارك پيامبر از نفس ما به ما اولي است. ما يك بدني داريم و يك روحي و اصالت ما مال آن روح است؛ لذا اين بدنمان را حاضريم فدا كنيم تا آن نفس و جان محفوظ بماند. هر خطري كه رسيد، با دست و پا و ساير اعضاء اين خطر را دفع مي كنيم كه به جان ما نرسد؛ اصل حيات مان را نگيرد، اين ابزار، زمينه و مقدمه و وسيله است تا جان محفوظ باشد.
در آيه سوره مباركه احزاب كه فرمود: النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم، پيامش اين است كه: اين نفوس شما، ارواح شما به منزله اعضاء و جوارح وجود مبارك پيامبر است؛ او نفسس نفوس شماست. او جان جانان شماست؛ اين جان هايتان بايد فداي او بشود. اين جان جان هايتان بايد به دستور او عمل بكند. اگر گفته برويد جهاد، شهيد بشويد؛ بايد اطاعت كنيد، براي حفظ خود او اطاعت كنيد، براي دين اطاعت كنيد. در بخشي از آيات ديگر فرمود: ما كان لاهل المدينه و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه(71)، فرمود: مؤمنين مدينه! شما و ديگران، هيچ كدام حق نداريد در صحنه نبرد و در جبهه هاي جنگ، پيامبر را تنها بگذاريد و از او دفاع نكنيد، خطر متوجه پيامبر بشود و اين چنين نكنيد. شما بايد سنگري باشيد كه پيامبر محفوظ بماند. و اين كه فاصله بگيريد، خودتان را حفظ بكنيد و در زمان خطر به فكر صيانت خويش باشيد، اين نارواست. هيچ كسي حق ندارد كه خودش را حفظ بكند و تير به پيامبر بخورد؛ بلكه ما بايد سپر آن حضرت باشيم.
احاطه تكويني رسول اكرم(ص) بر جان مؤمنان
اگر طبق اين آيه همه ما موظفيم كه سپر آن حضرت باشيم، سنگر آن باشيم؛ براي آن است كه او به منزله جان ماست. همان طوري كه دست و پا و ساير اعضاء و جوارح سپر جان ماست و نمي گذارد جان ما آسيب ببيند؛ جان ما هم سپر جان رسول اكرم است، نبايد بگذارد او آسيب ببيند. پس اين آيه پيامش آن است كه وجود مبارك پيامبر به منزله جان جانان است. البته اين تنزيل گرچه صبغه خطابي دارد، لكن بايد اين را برهاني كرد. آنچه كه از اين آيه از نظر حكم فقهي و شريعت برمي آيد، اين است كه او داراي ولايت است؛ چه نسبت به مال مسلمان ها، چه نسبت به جان مسلمان ها! اما يك مقدار كه بازتر بشود، از صبغه تكوين هم مي تواند سر دربياورد كه او جان جانان باشد.
نمونه اش اين است كه وجود مبارك پيامبر، هر كاري كه ما مي كنيم او مي فهمد. حرفي مي زنيم، نيتي داريم، عقيده اي داريم، ارادتي داريم، اخلاصي داريم؛ او مي فهمد. اين دو آيه اي كه در سوره مباركه توبه است، كه فرمود: قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله(81)؛ اين سين، سين تحقيق است و نه سين تسويف؛ يعني خدا يقينا مي داند، پيامبر يقينا مي داند. اگر خدا كه عالم به جميع اشياء است، مي داند؛ پيامبر را به تعليم خودش آگاه كرد، او هم مي داند.
فرمود: هر كاري كه بكنيد، پيامبر مي بيند. پس يك احاطه اي نسبت به نفوس ما دارد؛ همان طوري كه دست و پا و اعضاء و جوارح ما هر چه بكنند، جان ما با خبر است؛ زيرا آنها زير مجموعه جان ما هستند، در قلمرو جان ما به سر مي برند؛ چون جان ما هست، دست و پا زنده اند؛ اگر جان ما مسافرت كرد و رحلت كرد و به ملكوت رفت، اينها مرداري بيش نيستند؛ حيات اعضاء به جان است، هر كاري كه اعضاء بكنند جان باخبر است؛ هر كاري هم كه جان ما بكند، پيامبر باخبر است. اين برهان كامل نيست، ولي اين يك سرپلي است كه شريعت را به آن حقيقت وصل مي كند؛ تشريع را به آن تكوين وصل مي كند.
در سوره مباركه احزاب آمده: النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم؛ اين را كه باز بكنيم، سر از آنجا درمي آورد به استناد دو آيه سوره مباركه توبه كه هر كاري كه ما مي كنيم، پيامبر مي فهمد؛ او مي شود جان جانان كه از خطابه و تشويق و تنزيل و تمثيل و امثال دليل ظني بودن و اينها بيرون بيايد، راه تكوين پيدا مي كند.
همتائي ابلاغ «ولايت» با ابلاغ «رسالت»
همين معنا را در حضور همه حاجيان از حج برگشته درباره وجود مبارك حضرت امير(ع) ثابت كرد. فرمود: از طرف ذات أقدس اله من مأمور شدم كه بگويم: اني رسول الله و علي ولي الله. فرمود: اگر نگويي، فما بلغت رسالته. اين فما بلغت رسالته، معنايش اين نيست كه: ان لم تفعل اگر ولايت حضرت را ابلاغ نكردي، همين ولايت را ابلاغ نكردي؛ كه بشود مقدم و تالي يكي! اين اتحاد مقدم و تالي كه روا نيست؛ وان لم تفعل نما بلغت رسالته، يعني (رسالته المطلقه)! نه اينكه و ان لم تفعل فما بلغت هذه الرساله.
اگر اين باشد كه مقدم و تالي مي شود يكي، مبتدا و خبر مي شود يكي! يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك، و ان لم تفعل فما بلغت(91)؛ معلوم است! اگر كسي مأمور شد اين مطلبي را بگويد؛ اگر نگفت، يعني نگفت!! اگر خدا وحي نازل كند، بفرمايد: اگر اين را نگفتي، رسالت را نرساندي؛ نه يعني اين رسالت را! رسالت مطلقه را نرساندي.
اگر نگوئي علي ولي الله، مثل آن است كه نگوئي: محمد رسول الله!!
مخالفت امويان با منصب امامت و شخص امام معصوم (ع)
آنگاه وجود مبارك حضرت امير در موارد فراواني خودش را معرفي كرده، فرمود: كل اين خاورميانه دراختيار من بود و چيزي از كسي نگرفتم، مگراينكه يك روستايي يك شيشه عطر، يك ظرف عطر به من هديه كرده؛ اين درتمام نهج البلاغه هست. كه من درتمام مدت چيزي از شما نگرفتم، از بيت المال شما نگرفتم؛ مگر يك شيشه عطري كه آن دهقان به من داده كه من آن را پذيرفتم.
بعد فرمود: اگر شما غفلت كرديد، آنها اول با اصل امامت درگيرند، بعد درتعيين امام درگيرند. ساليان متمادي اموي ها و غير اموي ها با اصل امامت مخالفت مي كردند. بعد ديدند بالاخره مردم رهبر مي خواهند، امام مي خواهند، جانشين پيامبر مي خواهند؛ اينها آمدند، گفتند: امامت حق است، ولي امام مائيم.
وجود مبارك حضرت امير دريكي از خطبه هائي كه دراين تمام نهج البلاغه آمده ...؛ متاسفانه نهج البلاغه آن طوري كه سيد رضي جمع آوري كردند، كتاب حديث نيست، اين نهج الحديث نيست، اين نهج الفصاحه است! يك خطبه نوراني اي كه مثلا 10 سطر بود، مرحوم سيد رضي (رض) 2 سطرش را كه جمله هاي آهنگين، با فصاحت بهتر، با بلاغت بيشتر شروع مي شد يا ختم مي شد، آنها را جمع كرده؛ اين شده «نهج البلاغه»، نه كتاب حديث! لذا نه تنها سند ندارد، تقطيع شده هم هست. اما البته همه اين بزرگاني كه زحمت كشيدند؛ مصادر نهج البلاغه، مستدركات نهج البلاغه، همه را جمع آوري كردند؛ حشرشان با صاحب نهج البلاغه. همه اين كارها را كردند، نهج البلاغه از انساء به درآمده، يك؛ از تقطيع به درآمده، دو؛ يك كتاب حديث متقن مسند شده، سه اما اين نهج البلاغه كه فعلا دركنار قرآن در همه خانه هايمان هست، اين همان (نهج البلاغه) است؛ بقيه سخنان حضرت درجاهاي ديگر آمده.
تعجب اميرمومنان (ع) از عملكرد ناصواب امويان
نويسنده كتاب شريف «تمام نهج البلاغه» يك مقدار تلاش و كوشش كرده، از زحمات ديگران استفاده كرده؛ اين را سامان بخشيده. در بعضي از خطبه ها حضرت بعد از اينكه فرمود: فقط يك دهقاني يك شيشه عطري به من داد، من پذيرفتم؛ فرمود: از عجيب ترين شگفتي هاي روزگار اين است كه: ان معاويه بن ابي سفيان الاموي و عمرو بن العاص السهمي، اينها قبيله هايشان با هم بودند؛ قد اصبحا يحرضان الناس علي طلب الذين (02). فرمود: از شگفتي هاي روزگار اين است؛ اين معاويه بن ابي سفياني كه دودمان اموي دودمان فتنه است، آن عمر عاص سهمي كه دودمان او هم دودمان فتنه است؛ اينها دارند مردم را به تقوا دعوت مي كنند!!
شما اين نامه هائي كه بين حضرت امير(ع) با معاويه رد و بدل شد؛ بخشي از جواب ها در نهج البلاغه هست، اما آن نامه هائي كه براي حضرت نوشته است، آن نامه ها در نهج البلاغه نيست.
ابن ابي الحديد بخش وسيعي از آن نامه ها را نقل كرده؛ نامه هائي كه معاويه براي علي! بن ابيطالب (ع) مي نويسد، درآن نامه مي گويد: علي مرگ حق است، خدا حق است، قيامت حق است، بهشت حق است، جهنم حق است، با تقوا باش؛ چرا تقوا را رعايت نمي كني؟!! اين نامه رسمي است!
علي فرمود: از شگفتي روزگار اين كه اينها مردم را به دين دعوت مي كنند و ما را هم به تقوا فرا مي خوانند!! اگر كسي عاقل نباشد، آگاه نباشد، عالم نباشد؛ يك چنين روزگاري در پيش است!
مي فرمايد: اين عجب است. اينها به من مي گويند: باتقوا باش، مردم را مي گويند: با تقوا باشيد، عادل باشيد؛ نظير آنچه فعلا شما از استكبار و صهيونيست مي شنويد كه اين حقوق بشر را اينها سنگش را به سينه مي زنند. از آن طرف غزه در محاصره است، مسلمانها يا للمسلمين شان بلند است، از اين طرف اينها داد حقوق بشر مي زنند! اين وضع دنياست.
سرّ تأكيد اسلام بر كسب معرفت و عقلانيت
اينكه مي بينيد وجود مبارك حضرت ولي عصر(عج) آمدند، جهان را پر از عدل و داد مي كنند؛ بخش وسيعش مربوط به فهم مردم است. اداره يك ملت با فهم، كار سختي نيست! مگر حضرت آمده، با كشتن جمعيت را اداره مي كند؟! حالا بر فرض الان ظهور كرده كه 7ميلياردند، 4ميليارد را بكشد، باز فتنه هست! اداره كردن مردم عاقل سخت نيست؛ اگر 313 شاگردي مثل امام داشته باشد، مردم هم آدم هاي بفهم باشند؛ ليظهره علي الدين كله(12) مي شود! اگر جامعه همين طور باشد، ظهور خبري نيست! ولي جامعه وقتي اهل عقل و استدلال و فهم و برهان و دين باشد، اداره يك مردم بفهم سخت نيست!
وجود مبارك حضرت امير فرمود: بر شما طلب علم واجب است. وجود مبارك پيامبر فرمود: تا مرز چين هم كه شد بايد واجد باشيد. اين را در كتاب الرحله مي خوانيد. اين ان طلب العلم فريضه، دنباله آن صدر است. صدر اين است: اطلبوا العلم و لو بالصين، فأن طلب العلم فريضه علي كل مسلم(22). بنابراين اگر ملت، عاقل و فهيم نباشد، اين خطر براي هميشه هست. فرمود: من را دعوت به تقوا مي كند در حالي كه هيچ خبري از عدل و تقوا برايشان نيست!
اميرمؤمنان(ع)؛ «باب» رسالت و «قطب» خلافت و امامت
بنابراين جريان غدير خم، جريان امامت است؛ به همين امام. درست است كه وجود مبارك پيامبر فرمود: أنا مدينه العلم و علي بابها(32)، وجود مبارك حضرت امير نسبت به رسالت«باب» است، اما درباره امامت «قطب» است. اگر فرمود: انا مدينه العلم و علي بابها، خود حضرت وقتي به مقام خلافت و امامت رسيد، فرمود: و هو يعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي(42). براي رسول باب است، ولي براي امامت قطب است. بنابراين عيد غدير از مهم ترين اعياد ماست كه ما اميدواريم ذات أقدس اله بركات اين عيد را شامل حال امت اسلامي در شرق و غرب عالم بفرمايد و حداكثر فيض و فوز ولايت را هم نصيب همه ما بفرمايد!
بيانات معظم له به مناسبت عيد سعيد غدير خم در ديدار با جمع كثيري از طلاب، فضلاء، دانشجويان و اقشار مختلف مردم- قم؛
دفتر مقام معظم رهبري- دي7813
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1و2) مائده/3
3) نحل/44
4) بحارالانوار/28/ 972
5) بقره/ 34
6) آل عمران/ 79
7) الصراط المستقيم/ 3/188
8) ر.ك: نهج البلاغه/ حكمت 631
9) اشاره به: مائده/ 55
01) مائده/ 76
11) توبه /3
21)برداشت از: توبه /3
(31) من لايحضره الفقيه/2/578
41) احزاب/6
51) بحارالانوار/ 73/115
61) انفال/ 57
71)- توبه/ 021
81)- توبه / 501
91) مائده/ 76- با تلخيص
02) بحارالانوار/ 23/ 364
12) توبه/33
22) وسائل الشيعه/ 72/27
32) وسائل الشيعه/ 72/34
42) نهج البلاغه/ خطبه3

 



حقانيت رسالت وحقوق ولايت

عليرضا شعاعي
ولايت در اسلام، گستره وسيعي دارد. ولايت حق دو سويه است كه از ولايت پدر تا ولايت الله ادامه مي يابد. بنياد ولايت نه برقدرت بلكه بر محبت است. ازاين رو برخي با توجه به اين مولفه و ويژگي اصلي در ولايت، اصولا آن را به معنا و مفهوم محبت گرفته اند. اين بدان معناست كه هر كسي در مقام ولايت و نقش اجتماعي آن، موظف است تا رفتارهايش را برمحور محبت سامان دهد و دلسوزي و مهرباني را مبناي هر سخن، كار و برنامه اي قرار دهد.
در فرمان دعايي حضرت بقيه الله (ع) اين فراز بلند را مي توان يافت كه « و علي الامراء بالعدل و الشفقه و علي الرعيه بالانصاف و حسن السيره». اين بدان معناست كه مبناي امت و امام دراسلام، بر محبت دو سويه است؛ چرا كه درمرحله اي، امام و امت لازم است تا براساس عدل و انصاف رفتار و داوري كنند و درمرحله ديگر، برآنان است تا براساس شفقت و نيك رفتاري، منش داشته باشند. اين بدان معناست كه اسلام چيزي جز محبت از مومنان نخواسته است و مبناي همه آموزه ها محبت است. از اين رو امام باقر(ع) مي فرمايد: هل الايمان الا الحب؛ ايمان جز محبت نيست.
نويسنده دراين مطلب بر آن است تا براساس آموزه هاي قرآني درباره حقانيت وحقوق پيامبر(ص)، حقوق ولايت به معناي ولايت رهبري را تبيين نمايد.
ولايت، باطن رسالت
يكي از واژگان كليدي قرآن، ولايت است. ولايت درآموزه هاي قرآن، باطن و حقيقت بسياري از موضوعات و ديني و مسائل شرعي است. به اين معنا كه اگر در قرآن، سخن از اطاعت از خدا و پيامبر(ص) است، اطاعت مبتني بر ولايت است و اگر درجايي ديگر، فرمان حج آمده مراد لقاء الامام (ع) است، چرا كه حج، ظاهري و باطني دارد. ظاهر آن همين مناسك و آيين هايي است كه انجام مي گيرد و باطن آن لقاء الامام است. از اين رو در روايت آمده است: من تمام الحج لقاء الامام (ع)؛ از تماميت كمالي حج لقاء الامام است كه به ظاهر همين لقاء با ديدار امام (ع) انجام مي گيرد. لذا شيعيان در زمان حضور امامان (ع) به ديدار ايشان مي شتافتند و اكنون از باب نمادگرايي به زيارت قبر رسول الله (ص) و امامان (ع) مي شتابند تا به اين باطن و تماميت حج در ظاهر هم شده عمل كرده باشند.
تماميت حج و يا هر عمل عبادي ديگر چون روزه و نماز، رسيدن به مقام ولايت و ديدار و لقاء با اوست. از اين رو خداوند در آيه 3سوره مائده در بيان جايگاه ولايت و امامت درتحقق مهفوم اسلام و مسلماني بر اين نكته تاكيد مي كند كه با اعلان ولايت اميرمومنان علي (ع) در روز غدير خم، اسلام به كمال رسيد و نعمت هدايت به تماميت خود دركمال دست يافت. به اين معنا كه اگر اسلام به عنوان آيين الهي از آدم (ع) تا خاتم (ص) در شريعت محمدي (ص) به كمال خود رسيد، با واگذاري مسئوليت ولايت به امير مومنان (ع) و تداوم آن در معصومان (ع) به تماميت كمالي خود رسيده است.
براين اساس درآموزه هاي اسلامي از هرگونه نماز و روزه بي ولايت به معناي نماز ناقص و ناتمام ياد شده است؛ چرا كه نماز به ولايت تماميت مي يابد و كمال مطلق را به دست مي آورد و آثار و بركات آن در زندگي بروز و ظهور مي كند كه از آن جمله بازدارندگي آن از زشتي ها و نابهنجاري و بالابرندگي و معراج مومن خواهد بود.
امام باقر(ع) در تبيين و تفسير انفسي همين آيه مي فرمايد: «بني الاسلام علي خمس: علي الصلاه و الزكاه و الصوم و الحج و الولايه و لم يناد بشيء كما نودي بالولايه؛ اسلام بر پنج پايه بنا شده است، بر نماز، زكات، روزه، حج و ولايت و در اسلام هيچ چيزي مانند ولايت مورد توجه قرار نگرفته است.»
و در سخن ديگر فرموده است: «والو لايه افضل، لانها مفتاحهن، و الوالي هو الدليل عليهن؛ ولايت و رهبري برتر از نماز، زكات و حج است، زيرا ولايت كليد آنهاست و رهبر راهنماي (تحقق صحيح) نماز، زكات و حج است.»
خداوند در آيه 8 سوره تكاثر از نعمت ولايت از انسان مي پرسد كه با آن چگونه برخورد كرده و بهره برده است؟ چرا كه نعمت ولايت، نعمت بسيار بزرگي است كه همانند آن نعمتي خداوند به انسان نداده است؛ زيرا خداوند بر انسان هبوط شده به زمين، نعمت هدايت را ارزاني داشت و اين هدايتي كه با راهنمايي راه بوده، با راهنمايي دستگير، به تمام رسانيده و از مقام ارائه الطريق به مقام ايصال الي المطلوب بالا برده است؛ چرا كه كساني را فرستاده است كه در حكم ريسمان استوار، سبب و وسيله محكم و دستگيره اي مطمئن مي باشند كه آدمي بدان مي آويزد و به سوي خداوند اوج مي گيرد. از اين رو ايشان را نعمتي معرفي مي كند كه از آن پرسيده خواهد شد. در «محاسن» برقي، از حضرت صادق(ع) روايت كرده است: «في قوله: لتسئلن يومئذ عن النعيم، قال: ان الله أكرم من أن يسال مومنا عن أكله و شربه؛ چون آن حضرت آيه را تفسير كردند، گفتند: خداوند بزرگوارتر است از اينكه از مؤمني، درباره خوردنيها و آشاميدنيهاي او سؤالي بنمايد» (محاسن، ص 399).
پس آنچه خداوند به عنوان نعمت از آن مي پرسد چيزي ديگري است كه در روايت ديگري به خوبي تبيين و تفسير شده است. در عيون أخبار الرضا مرحوم صدوق، با اسنادش از ابراهيم بن عباس صولي چنين روايت مي كند كه او مي گويد: روزي در محضر حضرت علي بن موسي الرضا(ع) بوديم، آن حضرت گفتند: در دنيا نعيم حقيقي نيست. بعضي از فقهائي كه در محضر بودند، گفتند خداوند عز و جل ميفرمايد: «ثم لتسئلن يومنذ عن النعيم؛ و آنگاه آن روز از اين نعمت بازخواست مي شويد» (تكاثر/8)؛ و البته منظور همين نعيم در دنياست و آن آب خوشگوار است. حضرت رضا(ع) در حالي كه صداي خود را بلند كردند، گفتند شما اين طور تفسير مي كنيد! و آن را به اقسامي تقسيم مي نماييد، به نحوي كه بعضي مي گويند: آب خنك است و بعضي مي گويند: غذاي لذيذ است و بعضي ميگويند: خواب راحت است! اما پدر من روايت كرد براي من از پدرش حضرت أبي عبدالله جعفر بن محمدالصادق(ع) كه چون اين اقوال شما در محضر او بيان شد درباره تفسير آيه ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم، خشمگين شد و گفت: خداوند عز وجل، از تفضلي كه به بندگان خود نموده است پرسش نمي كند و بر اين منت نمي گذارد؛ و منت گذاردن در مقابل نعمتي كه مخلوقان خدا مي دهند قبيح است تا چه رسد به اينكه به خداي عز وجل نسبت داده شود و چگونه مي توان نسبت به خدا داد چيزي را كه خداوند براي مخلوقان خود نمي پسندد؟ وليكن نعيم، محبت ما اهل بيت است و موالات ماست كه خداوند بعد از سؤال از توحيد و نبوت از آن سؤال مي نمايد؛ زيرا چون بنده خدا به اين مهم وفا كند، او را به بهشت و سعادتي كه زائل شدني نيست مي رساند و براين واقعيت، روايت كرد براي من پدرم از پدرش از محمدبن علي از پدرش علي بن الحسين از پدرش حسين بن علي از پدرش علي عليهم السلام كه او گفت: «قال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا علي! ان اول ما يسال عنه العبد بعد موته، شهاده أن لااله الا الله، وأن محمدا رسول الله، و أنك ولي المومنين بما جعله الله و تعالي و جعلته لك! فمن أقر بذلك و كان يعتقده، صار الي النعيم الذي لازوال له؛ رسول خدا(ص) گفته اند: اي علي! اولين چيزي كه از بنده پس از مرگش سؤال مي شود، شهادت است بر اينكه معبودي غير از خدا نيست و اينكه محمد رسول خداست و اينكه تو بر مبناي قراري كه خداي تعالي براي تو داده و قراري كه من براي تو داده ام، ولي مؤمنان هستي! پس كسي كه بدين مطلب اقرار كند و بدان معتقد باشد حركتش بسوي نعيمي است كه براي آن زوال نيست».
با توجه به آيات و روايات بسيار مي توان گفت كه ولايت، باطن رسالت و نبوت است. بنابراين، شريعت با باطن آن است كه تماميت مي يابد،؛ چون ولايت، روح و جان شريعت است و اگر عبادتي بي ولايت باشد همانند جسم و كالبدي بي روح و جان است.
حقوق ولايت بر پايه حقانيت رسالت
از آن جايي كه ولايت باطن رسالت است، با اثبات رسالت، حقوق ولايت نيز معلوم مي شود كه در اينجا نگاهي گذرا به حقانيت رسالت مي افكنيم تا حقوق ولايت نيز تبيين گردد.
حقانيت رسالت از طريق معجزه جاودانه قرآن امكان پذير است. (بقره، آيه 23 و نيز يس، آيات 2 و 3 و آيات ديگر) خداوند در آيه 57 سوره انعام و 17 سوره هود، قرآن را دليلي روشن و گواهي آشكار بر حقانيت پيامبر(ص) در رسالت معرفي مي كند و در آيه 23 و 24 سوره بقره و 99 آن، و آيه 82 سوره نساء و آياتي ديگر، قرآن را معجزه اي كافي براي اثبات حقانيت پيامبر(ص) مي داند.
از سوي ديگر، هر كسي مي تواند با انديشه و خردورزي به اين حقانيت دست يابد و راه براي اثبات آن براي همگان باز است. (انبياء، آيات 3 تا 10) اين حقانيت براي همه گروه ها و اقشار انساني به اشكالي فراهم است هر چند كه برخي چون مشركان (انعام، آيه 19 و فرقان، آيه 8)، منافقان (توبه، آيه 64)، يهوديان (مجادله، آيه 8 و بقره، آيه 76 و 159) و عالمان اهل كتاب از يهود و مسيحي (بقره، آيه 146 و آل عمران، آيه 19) آن را انكار مي كنند و مي خواهند نقاب بر چهره فروزان خورشيد افكنند.
خداوند در آيه 33 سوره انعام مي فرمايد كه كافران با آن كه نسبت به حقانيت پيامبر(ص) در رسالت آگاه بودند، ولي به انكار آن مي پرداختند، چون انسان هاي ستمگري بودند. يا يهوديان با آن كه نشانه هاي حقانيت پيامبر(ص) را در تورات يافته بودند ولي به انكار برخاستند. (بقره، آيات 75 و 76 و 79 و 101 و 159 و آل عمران، آيات 86 و 199 و آيات ديگر)
همچنين امي بودن و به مكتب نرفتن و خط ننوشتن آن حضرت و مساله آموزي صدها مدرس (عنكبوت، آيه 48)، اخبار غيبي آن حضرت (آل عمران، آيه 44) و گسترش اسلام (شوري، آيه 24) دعوت به مباهله (آل عمران، آيه 61) و به مبارزه طلبيدن همه مخالفان و معاندان (همان و نيز بقره، آيات 23 و 24) از ديگر دلايل و شواهد بر حقانيت رسالت آن حضرت(ص) است.
ولايت مطلق رسول الله، امتداد ولايت خدا
پس از اثبات حقانيت آن حضرت(ص) به رسالت، اين معنا نيز اثبات مي شود كه ولايت او چون امتداد ولايت الهي است، ولايتي مطلق و كلي است. از اين رو خداوند به صراحت در آيه 6 سوره احزاب از تقدم و برتري حقوقي پيامبر(ص) بر حقوق مسلمانان تاكيد مي كند.
به اين معنا كه پذيرش عقلاني و عقلايي حقانيت رسالت به معناي پذيرش ولايت مطلق آن حضرت(ص) به شكل تعبدي است. بنابراين كسي نمي تواند خود را در چيزي از جان و مال و عرض، مقدم بر ولي الله بداند و بخواهد از حكم و قضاوت او سرپيچي كند؛ به ويژه آنكه مي داند كه ولي الله دلسوزتر و مهربان تر و آگاه تر و عالم تر به خود فرد است و آنچه براي او مي پسندد عين خير براي اوست. پس اگر حكم كند كه زخمي بر تن او وارد شود يا مال و كشتي او سوراخ شود يا كودكش تباه گردد و يا ديواري بر افراشته گردد يا زني طلاق داده شود و غده اي از تن بيرون كشيده شود، همه آنها به خير اوست. (كهف، آيات 65 تا 83 و نيز آيه 6 سوره احزاب و مانند آن) بنابراين وقتي از ترجيح و اولويت پيامبر(ص) بر مؤمنان سخن به ميان مي آيد به معناي اين است كه پيامبر(ص) به عنوان رسول و نبي در تمامي امور مقدم بر مؤمنان است. اگر مسئله حفظ جان باشد و امر داير باشد بين حفظ جان پيامبر(ص) و جان مؤمنان، مي بايست جان پيامبر(ص) حفظ شود و مقدم گردد؛ و همچنين امر داير بين تكريم و احترام مؤمن و يا پيامبر(ص) باشد، تكريم پيامبر(ص) مقدم و مرجع است. اگر نفس مؤمن چيزي بخواهد و خواهشي داشته باشد و پيامبر(ص) دستور ديگري داشته باشد، امر و خواسته پيامبر(ص) بر خواسته مؤمن مقدم است. بنابراين در همه امور دين و دنياي پيامبر(ص) بر مؤمنان مقدم است. (كشاف، زمخشري، ج3، ص 523 و نيز الميزان، ج 16، ص 276)
البته اين حق براساس نسبت پيامبر(ص) با خداوند ايجاد شده است و در حقيقت اين حق ولايت مطلق از آن خداوند است كه از مجراي پيامبر(ص) اعمال مي شود. به اين معنا كه اگر اين نسبت ميان پيامبر(ص) و خداوند ازطريق رسالت و نبوت مثلا نبود، پيامبر(ص) نيز مانند ديگر مردم بود، ولي اين جايگاه حقوقي پيامبر(ص) است كه براي او اين اولويت را آورده است. از اين رو در آيه 6 سوره احزاب اين حق به استناد نبوت به ايشان داده شده است. به سخن ديگر، ولايت حقوقي پيامبر همان امتداد ولايت حقيقي خداوند است و در حقيقت خداوند است كه اعمال ولايت ازطريق نبوت و رسالت مي كند. اين ولايت و اولويت از آن خداست بالذات و بالاصاله و در پيامبر(ص) به سببيت و اسباب بودن است.
خداوند در آيه 59 سوره نساء و آيات ديگر، اطاعت را نيز به شكل حقوقي طرح مي كند. به اين معنا كه اطاعت خويش را به عنوان الوهيت اثبات مي كند و اطاعت از پيامبر(ص) را به سبب رسالت تثبيت مي كند. يعني اين جايگاه حقوقي موجب مي شود تا ايشان اين شأن را بيابند كه اطاعت او عين اطاعت خداوند باشد. بنابراين، مقام معنوي و رسالت و نبوت اوست كه ايشان را در جايگاه ولايت گذاشته و اطاعت بي چون و چراي او را سبب شده است؛ چرا كه اين جايگاه در حقيقت انتساب به خداوند است و اين خداوند است كه ولايت را اعمال مي كند.
حقوق پيامبر بر امت
پيامبر(ص) به سبب همين جايگاه حقوقي داراي حقوقي خاص مردم است و آنان وظيفه دارند كه اين حقوق را مراعات كنند. (آل عمران، آيه 159) خداوند مي فرمايداز ايشان عفو نما، خود به صراحت دلالت مي كند كه براي آن حضرت(ص) حقي است كه به سبب رسالت بر گردن مردم آمده است و چون حضرت صاحب حق بر ايشان است مي تواند از حق خويش درگذرد و عفو نمايد. به سخن ديگر، اثبات عفو به معناي اثبات حق است. (مجمع البيان، ج1و2، ص869)
البته اين گذشت نسبت به حقوق عمومي مردم نيست، بلكه نسبت به حقوق شخصي خود آن حضرت است كه به عنوان رسالت براي او بر مردم ثابت شده است. پس پيامبر(ص) موظف مي شود تا از حقوق شخصي خود براي جلب مردم بگذرد و به ايشان رحم نمايد. (روح المعالي، ج3، جزء4، ص 166)
حقوقي كه به عنوان حق مقام و جايگاه حقوقي براي پيامبر(ص) ثابت است اموري چون احترام و ادب در مجالس است (بقره آيه 104 و نساء آيه 46 و حجرات آيه 2و3) اين ادب مي بايست به گونه اي باشد كه شخصيت حقيقي و حقوقي پيامبر(ص) به بهترين شكل حفظ شود. بنابراين در هنگام نام بردن و صدازدن مي بايست او را به القاب بلندي چون رسالت بخوانند و بي لقب و كنيه او را صدا نكنند. (نور، آيه 63 و حجرات آيات 2تا 5) هرگونه بي ادبي نسبت به مقام رسالت، به معناي بي خردي فرد است و اگر كسي نمي خواهد متهم به بي خردي شود، از اين گونه رفتار و معاشرت زشت پرهيز كند. (حجرات، آيه4)
اذن گرفتن از ديگر حقوق پيامبر(ص) است. هركسي در هر امري از امور شخصي و يا اجتماعي مي بايست از پيامبر(ص) اجازه پيشين بگيرد. براي پيامبر(ص) اين حق ثابت است تا افرادي را براي ترك صحنه هاي اجتماعي چون مشاركت سياسي و اجتماعي و نظامي اجازه دهد. هركسي هم مي خواهد اين صحنه ها را ترك كند مي بايست پيش از اين كار از مقام ولايت اذن بگيرد. (توبه، آيات 43 تا 45 و 83 و 86 و 90 و93 نور، آيه 62 و احزاب، آيه 13)
از ديگر حقوق پيامبر (ص) دراختيار داشتن «انفال» و «في» است. (انفال، آيه 1) تا هر گونه كه خواست آن را مصرف نمايد و اجازه ندهد تا ثروت و سرمايه ملي در دستان گروهي از سرمايه داران دست به دست شود و از گردش سالم اقتصادي بيرون رود.
حق تصميم گيري در بيت المال و چگونگي تقسيم و صرف آن از ديگر حقوق آن حضرت(ص) است كه درآيات 58 و 59 سوره توبه تثبيت شده است.
حكميت و داوري درميان مردم از ديگر حقوق آن حضرت (ص) است. آن حضرت (ص) همچنين مي تواند درباره پيروان شرايع ديگر اگر آنان خواستند به عدالت قضاوت و داوري كند. (مائده، آيات 41 تا 43)
حكومت نيز از ديگر حقوق پيامبر(ص) است كه در آيات بسيار از جمله آيات پيشين و 59 و 90 سوره نساء و 25سوره حديد 41 و 44سوره مائده و 61 سوره انفال و 43 تا45 و نيز 83 و86 و 90 و 93 سوره توبه و مانند آن بيان شده است.
از ديگر حقوق ايشان در اختيار داشتن خمس (انفال، آيه 41) و في (حشر، آيات 6 و 7) است كه مي تواند براساس منزلت و مقام حقوقي خود درآن تصرف كند و هرگونه كه خواست مصرف نمايد.
از ديگر حقوق رسول خدا، دوستي و مودت با اهل بيت (ع)و اطاعت و پيروي از آنان است؛ چرا كه ايشان از سوي خداوند داراي عصمت هستند(احزاب، آيه 33) و از همان حقوق و درجات ولايت يعني باطن رسالت برخوردارند. (شوري، آيه 23، و مائده آيه 3 و 54 و 67 و آيات ديگر) همين ولايت و اطاعت از آن امامان معصوم (ع) نيز مي باشد و آنان نيز همين ولايت و حقوق را بر اساس آيات و روايات دارا هستند. همچنين براساس رواياتي، ولي فقيه جامع الشرايط امامت و رهبري نيز از اين حقوق و ولايت درامتداد ولايت كلي الهي برخوردار است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14