(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 22  آبان 1390- شماره 20072

گزارشي از مراسم بزرگداشت يك قهرمان ملي
درياقلي! به وسعت درياست نام تو
سفره اي پر از شهيد



گزارشي از مراسم بزرگداشت يك قهرمان ملي
درياقلي! به وسعت درياست نام تو

نسيم اسدپور
«دوران ابتدايي درسي داشتيم با عنوان پتروس فداكار. پتروس نوجوان هلندي بود كه متوجه مي شود در سد شهرشان سوراخي ايجاد شده و انگشت خود را داخل سوراخ سد مي كند و تا صبح همان جا مي ماند و شهر را نجات مي هد. اين درس به عنوان الگويي براي
دانش آموزان آمده بود. اما افراد زيادي در همين مرز و بوم كارهاي بزرگي براي حراست از مملكتشان انجام دادند كه حتي نامي هم از آنها برده نشده است. از جمله شهيد درياقلي سوراني كه در حقيقت يك قهرمان ملي است.
قهرماني كه هنگام خطر، در برابر مردمش احساس مسئوليت كرد و مردانه در ميدان ايستاد و امروز اگر ما از درياقلي ها نگوييم، پتروس تا ابد پتروس فداكار خواهد بود و درياقلي ها درپيچ و خم زندگي مان به فراموشي سپرده خواهند شد.»
اين جملات قسمتي از سخنان كه نه، درددل هاي برادر شهيد درياقلي سوراني است كه در مراسم بزرگداشت شهداي منطقه شش تهران و رونمايي از مزار اين قهرمان ملي عنوان كرد و در تشريح حماسه درياقلي اين گونه ادامه داد؛«برادرم يك اوراقچي ساده بود و در اوايل جنگ محل كارش در بياباني بود كه هيچ جنبنده اي در آنجا زندگي نمي كرد اما او با شجاعت و جسارت همان جاماند.
همان هفته هاي اول جنگ بود كه نيروهاي عراقي از بهمن شير عبور كرده و به سمت آبادان آمده بودند و در بين راه بسياري از افراد از جمله شهيد تندگويان ر ابه اسارت گرفته بودند و باخيالي مطمئن از اينكه كسي در آن بيابان نيست، خود را براي تحركات نظامي آماده مي كردند. درياقلي كه با سر و صدا متوجه حضورشان مي شود، بلافاصله به سوي شهر مي رود. به خاطر سر و صداي موتور، با دوچرخه اش 9 كيلومتر را ركاب مي زند تا به رزمنده ها برسد و زماني كه به خودي ها مي رسد همچنان كه سوار بر دوچرخه بوده فرياد مي زند كه؛ مردم! عراقي ها از سمت كوي ذوالفقاريه وارد شده اند. ابتدا كسي صحبت هايش را باور نمي كند تا اين كه به مقر سپاه مي رود. نگهبان از او مي پرسد براي چه كاري آمده. مي گويد من به كسي اعتماد ندارم و بايد با خود فرمانده صحبت كنم. فرمانده وقت سپاه آبادان بيرون مي آيد و مي پرسد كه چه اتفاقي افتاده؟ درياقلي بعد از اينكه خودش را معرفي مي كند، قضيه را تعريف كرده و مي گويد كه عراقي ها خود را آماده حمله كرده اند و اگر بيايند و شهر را بگيرند ديگر نمي شود آنها را به راحتي بيرون كرد. برادري به محل رفته و بعد از اطلاع
پيدا كردن از حضور عراقي ها، با حمله اي جانانه آنها را شكست داده و درحقيقت با اين حمله نه تنها آبادان بلكه خوزستان را از شر دشمن نجات مي دهند.
اين جريان حادثه جاودانه اي است كه درياقلي آفريد كه با همت بنياد شهيد در قالب فيلم سينمايي تا چند وقت ديگر بر پرده سينما به نمايش درمي آيد.
اما در رابطه با خصوصيات اخلاقي ايشان بايد بگويم كه اصلا دربند مال دنيا نبود تا جايي كه به ياد دارم خانه محقري را كه در كنار اوراق فروشي اش ساخته بود، به زن و مرد فقيري داده بود و خودش وسط اوراق ها
مي خوابيد.»
در ادامه برنامه نوبت دختر درياقلي بود تا از مظلوميت پدرش بگويد. قهرماني كه عمر مظلوميتش تقريباً هم اندازه مظلوميت اين انقلاب است. بزرگ و حماسي اما گمنام و ناشناخته.
دختر درياقلي مي گفت پدرش آدم شوخ و سرزنده و در عين حال شجاع و نترسي بوده است، كه اگر شجاع نبود كه نامش را درياقلي فرزند دريا نمي گذاشتند.
گلوله اي به درياقلي اصابت مي كند و تن مجروح او را به تهران منتقل مي كنند و درياقلي تنها و گمنام به شهادت مي رسد و بعد از مدتي از روي زخمي كهنه بر دستش، او را مي شناسند. اويي كه مزارش نيز در قطعه شهدا نيست و تا همين چندي پيش عابران قطعه 34 بهشت زهراي تهران نمي دانستند آنكه در آرامگاه شماره 28 رديف 90 اينچنين ساكت آرميده، مردي است كه تمام ايرانيان به او مديونند.
آفتاب كم كم پشت سروهاي بهشت زهرا پنهان مي شد كه پارچه سبز را از مزارش برداشتند و سنگ سپيد آن هويدا شد. حاضران، از استاندار تهران گرفته تا نماينده آبادان در مجلس و ديگر حضار در كنار اين خاك مقدس زانو زدند و فاتحه اي به رسم ادب و احترام نثار روح درياقلي كردند.هوا گرگ و ميش بود ديگر و جماعت يكي يكي مي رفتند و هنوز مبهوت سكوت قهرماني بودم كه 30 سال پاي اين سروها آرميده بود . من نيز مانند بسياري ديگر از داشتن چنين ابرمردي بي خبر بودم.
در دل خسته نباشيدي به بانيان مراسم گفتم و شك نداشتم كه اجرشان محفوظ است اما سوالي ذهنم را رها نمي كرد؛ چرا اين قدر دير؟
همچنان كه از لابه لاي قبرها راهي به سوي شلوغي شهر مي گشودم، در ذهنم شعر دكتر محمدرضا تركي را مرور مي كردم؛

آن سوي نخل ها پر سرباز دشمن است
اين شهر در محاصره، شهر تو و من است
دشمن نفوذ كرده و اين شهر بي پناه
اينك به زير چكمهّ ناپاك دشمن است
درياقلي! ركاب بزن، يا علي بگو
چشم انتظار همت تو دين و ميهن است
اي مرد اهل درد، بنازم به غيرتت
اين خانه ها هنوز پر از كودك و زن است
فردا - اگر درنگ كني- كوچه هاي شهر
ميدان جنگ تن به تن و تانك با تن است
از راه اگر بماني و روشن شود هوا
تكليف شهر خاطره هاي تو روشن است!
درياقلي! ركاب بزن گرچه سهم تو
از اين ديار، تركش و يك مشت آهن است
درياقلي! به وسعت درياست نام تو
تاريخ در تلفظ نام تو الكن است
هي مرد مرد از نفس افتاده اي مگر؟!
همپاي مرگ، كار تو امشب دويدن است
چون موجها به دامن ساحل نمي خزي
دريايي و طريقت دريا تپيدن است

 



سفره اي پر از شهيد

گاهي اوقات يك عكس تمامي حرف هاي دل را
مي زند. گاهي اوقات يك تصوير آن قدر در خود حرف دارد كه ديگر احتياج به حرف زدن ندارد. عكسي كه نام آن را«سفره اي پر از شهيد» گذاشتيم از اين دسته تصوير هاست.
به گزارش خبرگزاري فارس اين عكس در تابستان 1364، واقع در اردوگاه الصابرين كرخه بر سر سفره ناهار گرفته شده، هنگامي كه بچه هاي گردان تخريب لشكر 10 سيد الشهدا(ع) در حال خوردن غذا بودند.
همان گونه كه در تصوير مشخص است 11 نفر بر سرسفر حاضر هستند كه 8 نفر آنها به شهادت رسيده اند.
اسامي شهدا بدين قرار است:
از راست: نفر اول(شهيد عباس بيات)، نفر دوم(شهيد رحمان ميرزا زاده)،نفر سوم(شهيد اكبر عزيز زاده)، نفر پنجم(شهيد مرتضي ملكي)، نفر هفتم(شهيد محمد بهشتي)، نفر هشتم(شهيد سيد محسن جلادتي)، نفر دهم(شهيد پيام پور رزاقي)، نفر يازدهم(شهيد حاج قاسم اصغري)


 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14