(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 23  آبان 1390- شماره 20073

مظلوم نمايي سياست مشترك بهائيان و يهوديان
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
خودباوري شرط اعتلاي كشور

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مظلوم نمايي سياست مشترك بهائيان و يهوديان

1- نخستين وصفي كه ميرزا، پس از خطبه ي تحميديه اي كه به تقليد از خطب نهج البلاغه پرداخته، از خود مي كند «المظلوم» است و اين كه گوش ها براي شنيدن نداي او خلق شده اند! و اين كه خداوند، مقصود و معبود و سيّد و سند و نهايت آرزو و اميد وي است و او به يگانگي خدا معترف است. البته چنان كه گفتيم وبعداً هم خواهيم گفت، توحيد وي از نوع توحيد بودائي و هندوئي (وحدت جهان و همه خدائي) و مسيحي (توحيد در عين تثليث: حلول و اتحاد) است نه از گونه ي توحيد قرآني و غيريّت حق و خلق!
ميرزا مكرراً خود را به صفت مفعولي «مظلوم»259 (ستمديده) نام مي برد، به نحوي كه گويا پدرش وي را به اين اسم خوانده و مادرش او را «مظلوم»زاده است! با توجه به سياست هاي استعماري هم عصر وي كه مظلوميت قوم يهود و لزوم بازگشت و تمركز و تشكيل دولت آن قوم در ارض موعود (فلسطين) در جهان تبليغ مي شد تا زمينه براي تأسيس رژيم اشغالگر قدس فراهم شود، وي نيز دائماً با مظلوم نماياندن خود و پيروانش و اين كه ظهور و استقرارش در سرزمين مبارك فلسطين در عهدين پيشگويي شده است، تهران را سرزميني مي دانست كه بايد با ظهور حاكمي عادل، بهائيان به آنجا برگشته و در آن تمركز يابند! روي هم رفته، مظلوم نمايي وي بسيار شبيه مظلوم نمايي يهوديان پيش از اشغال فلسطين بود (هم از جهت شكل تبليغ و هم از نظر اهداف آن).
وي با ذكر نحوه ي دستگيري و انتقال به تهران پس از ترور ناصرالدين شاه و زنداني شدن در تهران و سپس رهائي از آن و تبعيد و طي طريق اجباري با مشقت به بغداد و سپس انتقال به ادرنه و استانبول و عكّاء (كه آن را سجن اعظم خوانده است!) و زندگي پر مرارت و پر خطر در آن جا (به نحوي كه هر آن، امكان هلاكت وجود دارد!) و خلاصه رنج هاي بسيار و مصائب جان خراش كه لوح و قلم و آسمان و زمين را به گريه مي اندازد، مكرراً تأكيد نموده كه همه ي اين ها را در راه خدا متحمل شده و برايش محبوب جان و شهد گواراست و او از آن بلاها در راه خدا و محبّت او جزع و فزع نمي كند260 (كه البته شكايت هايش در همين رساله خلاف آن را مي نماياند!)
وي خطاب به بهائيان مي گويد:«اي دوستان! جهد نمائيد شايد مصيباتي كه في سبيل الله (!) بر مظلوم و شما وارد شده، بين ناس ضايع نشود. به ذيل عفّت تمسك نمائيد و همچنين به حبل امانت و ديانت. صلاح عالم را ملاحظه نمائيد نه هواي نفس را (!) يا حزب المظلوم! شمائيد رعاه عالم(!!) اغنام را از ذئب نفس و هوي مقدّس داريد و به طراز تقوي الله مزيّن نمائيد...»261
وي مي گويد:«امروز روزيست كه عقلاء از اين مظلوم، اخذ رأي نمايند (!) و از حق بطلبند آن چه را كه سبب عزّت و آسايش است. ولكن كلّ برعكس، بر اطفاء اين نور ساطع لميع (يعني خود ميرزاي نوراني و درخشان!!؟) جاهد و ساعي و هر نفسي در صدد آن است كه تقصيري ثابت نمايد و يا ايرادي وارد آورد. امر، به مقامي رسيده كه از جميع اطوار اين مظلوم اظهار نموده اند آنچه را كه ذكر آن شايسته نيست!»
سپس وي با ذكر اين اتهام كه هر سال پنجاه هزار تومان توسط بهائيان از ايران به عكّاء برده مي شود، آن را تكذيب كرده و گفته است:«باري اين مظلوم در جميع آنچه وارد آورده اند و گفته اند، صابر و صامت! چه كه اراده آن كه از عنايت حق جلّ جلاله و رحمت مسبوقه، حكم جدال و نزاع و سفك دماء را از عالم به قوه ي بيان محو نمائيم! در جميع احوال در آنچه گفته اند، به صبر جميل تمسك جسته ايم و به حق گذارده ايم...»262و مدعي مي شود كه برخي بهائيان شب ها و روزهايي را بي غذا گذرانده اند!263 پيداست كه اين ادعا، هرچند صحيح باشد، رافع آن اتهام نيست و غارت بيت المال توسط بهائيان در عصر پهلوي نشان مي دهد كه تضييع حقوق ايرانيان مسلمان و انتقال اموال عمومي ايشان به خارج خصوصاً به فلسطين اشغالي، سنت جاري و روش معمول آن ها بوده است. و الّا هزينه ي سنگين اداره ي شبكه ي گسترده ي بهائيان در ايران و آسياي ميانه و قفقاز و عراق و ساير نقاط در عصر بهاء و عبدالبهاء از كجا تأمين مي شد؟ مگر اين كه بگوييم روسيه و انگلستان و آمريكا در مقابل خود فروشي و وطن فروشي ايشان، هزينه ي آن ها را تقبّل كرده بودند.
ميرزاي نوري سپس به خدا شكايت مي كند كه چه ظلمي از جانب كساني كه با وي معاشرت و سپس نقض عهد كرده اند، متوجه وي و پيروانش گشته است! و بهائيان را كساني معرفي كرده كه خونشان در راه محبت خدا ريخته شده و جگرهايشان در راه او ذوب گرديده است!264
البته نگارنده انكار نمي كند كه ممكن است برخي از بهائيان اوليه واقعاً به محبت خدا مي انديشيدند و تعلق خاطر داشتند. ولي آن ها همان قدر مقدس و مقرب محسوب مي شوند كه هندوهاي مشرك متديني كه براي بت هاي خود فرزندانشان را مي كشتند (با خنجر زدن به شكمشان يا كوبيدن سرشان!). از نظر قرآن كريم، چنين محبتي ارزشي ندارد. زيرا رابطه ي مح بّ و محبوب بايد دو طرفه باشد و خداوند دستور داده كه اگر او را دوست داريم، از پيامبرش پيروي كنيم تا او هم ما را دوست بدارد.265
خداوند حكيم در آيات فراواني صريحاً مشخص فرموده كه چه كساني را دوست دارد و چه كساني را دوست ندارد و در آيه ي شريفه ي مورد نظر هم براي تعيين ملاك اهل حق و اهل باطل، تصريح فرموده كه كساني را دوست دارد كه علاوه بر محبت خدا، از رسولش هم پيروي كنند. يعني مقيد به احكام شرعي (رفتار متشرّعانه) و ارزش هاي اخلاقي (خوي هاي نيكو) و تعاليم عقيدتي (عقايد صحيح و مطابق با نصّ ديني) پيامبر خود باشند. بر اين اساس، هيچ فرد تأويل گرا (باطني) چه مسيحي گنوسي و چه مانوي و چه اسماعيلي و چه بابي و بهائي مسلماً در ادعاي دوستي خدا صداقت ندارد و مورد محبّت خدا نيست تا چه رسد به
درويش مسلك هاي هندوي اباحه گرا مثل ميرزا بهاء و پيروانش! هرچند كه احساس كنند دل هايشان مملوّ از محبت و عشق به خداست! در اين زمينه، در مبحث عوامل ستيز علماي اصولي شيعه با بهائيان و بابيان بيشتر توضيح خواهيم داد.
ميرزاي نوري مخالفت و دشمني با خود را خلاف عدل و انصاف شمرده و گفته است:
«اين ايّام، بعضي از عدل و انصاف گذشته اند و با سيف ضغينه (شمشير كينه ي شديد) و سنان بغضاء (نيزه ي نفرت شديد) هجوم نموده اند و حال آنكه از شأن منصفين آن كه مردود عالم و مطرود امم (خود ميرزا!) را اعانت نمايند و به برّ و تقوي تمسّك جويند. اكثري الي حين (تاكنون) ندانسته اند كه اراده ي اين مظلوم چيست و به چه جهت حمل بلاياي لاتحصي (غير قابل شمارش) نموده؟...»266
همان طور كه مي بينيد، وي مخالفت با خود را از روي كينه و دشمني و نفرت و خلاف نيكوكاري و تقوا تلقي مي نمود و البته دشمني شديد متقابل او با علماي شيعه ي ايران هم از چنين توهّمي بر مي خاست. وي كه ادعا مي كند اراده ي خود را براي اراده ي خدا و خواستش را براي خواست او ترك نموده و خودش و ماندنش را جز براي به پا خاستن جهت خدمت امر خدا نمي خواهد و وجودش را جز براي فدا كردن در راه خدا دوست ندارد و به آنچه از دشمنان بر او وارد شده، راضي است و صبر مي نمايد، متقابلاً مي گويد كه همه ي مردم براي ياري امر خدا (كه به گمان وي همان امر بهائيّت است!!؟) آفريده شده اند، اما آن ها دشمنان خدا (كه به زعم وي علماي شيعه ي ضد بابي بودند) را ياري مي كنند.267
البته ما به استناد همان آيه ي شريفه و رفتار و آثار ضد اسلامي وي و تأكيدي كه بر نسخ اسلام داشت، همه ي اين ادعاها را دروغ مي دانيم و در بهترين حالت، وي را جاهلي گمراه و نابينايي ره گم كرده مي دانيم كه هرچه سريع تر راه مي رفت، از مقصد (قرب و نزديكي به خدا) دورتر مي شد.
ما هرچه دقت مي كنيم، اثري از آن مظلوميّت شديد در زندگي وي نمي بينيم. وي به اباطيل صوفيّه و سپس به اوهام مسيحيان فريفته شد و بر اثر جاه طلبي خودش و جهالت دوستانش در جريان ترور ناصرالدين شاه دستگير و چندي زنداني گرديد و به قول خودش، غل و زنجير و بوي تعفن زندان را تحمل كرد و سپس به لطف و وساطت سفير روسيه آزاد و راهي بغداد شد. بابي هاي ازلي و بهائي در آنجا هم شلوغ كاري نمودند و به ادرنه و اسلامبول(آستانه)فرستاده شدند و با توجه به طرح هاي استعمارگران انگليسي براي ايفاي نقش دردو فاز يك طرح (سلطه بر ايران ابتدا با ناسيوناليسم ازلي و سپس با انترناسيوناليسم -جهان وطني- بهائي) يا دو طرح جايگزين (سلطه بر ايران به صورت رفورم بهائي، و اگر نشد، انقلابي گري ازلي)، وي به عكاي فلسطين و برادرش يحيي به ماگوستاي قبرس فرستاده شدند. پرواضح است كه مجازات ياغي گري، زندان و زجر و اعدام و طرد و تبعيد است. و الّا هر درويشي مي تواند با خلط و مزج تعاليم هندو-بودائي و آراي ابن عربي و ملاصدرا و بافته هاي شيخيّه و اسماعيليّه، ادّعاي من يظهره اللّهي و ظهوراللّهي و حلول و اتحاد و امثال آن بنمايد! در آن صورت، جامعه به چه جنگل خطرناكي تبديل خواهد شد؟! لذا حسينعلي نوري در واقع ظلوم و جهول بود نه عليم و مظلوم.
با اين حال، وي مجازات هايي را كه عليه او اعمال گرديد و نسبت به مجازات هاي عصر قاجار، اندك و سفارشي بود، چنين توصيف كرده است:«بلايائي بر اين مظلوم واقع شد كه شبه آن را عيون مشاهده نكرده و در اظهار امر به هيچ وجه توقف ننمود!...»268
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
259 . او در اين صفحات از خود به لفظ مظلوم تعبير كرده است: 3 ، 7 ، 10 ، 14 ، 16، 17 ، 18، و بسياري صفحات ديگر.
260 . ر-ك: همان، ص ص13و 17-15.به ياد كسي مي افتيم كه مدعي بود شبانه روز غم و غصّه ي مردم را مي خورد،بعد معلوم شد كه نزد وي، «غم» يعني مرغ و«غصّه» يعني بوقلمون!!الحق هم نگهداري و التذاذ همزمان از چند همسر،در قصر فاخر بهجت،در شهر خرّم و بندري عكّاء در كنار درياي مديترانه،با آن همه خدم و حشم گوسفند گونه ي بهائي و با تداركات دقيق انگليسي،بارهاي سنگين و مصائب و عذابها و شكنجه هاي گواراي شهدگونه اي بود كه تحمل آنها فقط از عهده ي كمر مظلوم ظلوم و جهولي چون ميرزا بهاي نوري بر مي آمد و او با تحمل آنها حتي جزع و فزع هم نمي كرد.در حالي كه آسمان همه ي نقاط زمين نوحه كرده و باران مي باريدند؟!اين براي عظمت و حقانيت او كافي نبود؟!
261 . همان، ص22. علّت اين همه پاكدامني و عفّت و تقوا (خدا ترسي) و امانتداري و دينداري و تهذيب نفس بهائيان كه در ايران و ساير نقاط جهان مي بينيم (!!؟) همين تعاليم عاليه ي ميرزا مظلوم نوري به حزب مظلوم بهائي(!؟) است. زيرا آن ها راعيان (چوپان ها و سرپرست هاي) جهان هستند. يعني هم چوپان هستند و هم گوسفند! گوسفندان بهاء هستند و سرپرست ساير مردم جهان! اين سلسله مراتب گوسفندي از نظر ميرزا بهاء نوري موجب اصلاح عالم خواهد شد! گفتيم كه از نظر ميرزا، انسان ها يا گوسفندند يا گرگ! و حدّ وسطي ندارند!!
262 . همان، ص26.
263 . همان، ص27.
264 . همان، ص27.
265 . ر-ك: سوره ي مباركه ي آل عمران/31.
266 . همان، ص28.
267 . ر-ك: همان، ص ص29-28.
268 . همان، ص34.
پاورقي

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
خودباوري شرط اعتلاي كشور

عرصه سوم - كه باز بر محور مردم حركت مي كند - عبارت است از بهره برداري از فكر و عمل مردم در راه اعتلاي كشور؛ يعني استعدادها را شكوفا كردن و معطل نگذاشتن. از اوايل انقلاب، هميشه امام خطاب به جوانان، دانشجويان، متفكّران كشور و كساني كه داراي استعداد بودند، مي گفت كه به خودتان ايمان بياوريد؛ نيروي خودتان را باور كنيد و بدانيد كه مي توانيد. اين درست در مقابل تعاليمي بود كه در دوران طولاني استبداد در اين كشور، تلقين مي شد كه مردم ايران نمي توانند. ما در دوران انقلاب هم ديديم همان كساني كه اسلام را به معناي حقيقي خود باور نداشتند، به اين معنا هم باور نداشتند. هميشه چشم آنها به بيرون مرزهاي كشور بود و به مردم و تواناييهاي آنها اعتقاد نداشتند. اين فكر و اين توجّه را هم، امام در اين نظام نهادينه كرد، كه استعدادهاي جوان اين كشور، احساس توانايي كنند؛ و شما بعد از انقلاب هرچه از نشانه هاي علم و پيشرفت علمي و صنعتي در كشور مشاهده مي كنيد، ناشي از اين است. هرجا كه نشانه هاي وابستگي مشاهده مي شود - كه به معناي تحقير ملّت ايران و استعدادهاي اوست - ناشي از نقطه مقابل اين تفكّر است.
اهميت روشنگري و تبيين حقايق
عرصه چهارم در خصوص توجه امام به مردم، عبارت است از لزوم آگاه سازي دائمي مردم. خود امام در سنين بالاي عمر - با حال پيرمردي?- از هر فرصتي استفاده كرد براي اين كه حقايق را براي مردم بيان كند. در دستگاههاي تبليغاتي جهاني، نقش تحريف و گمراه سازي، نقش فوق العاده خطرناكي است كه امام به آن توجّه داشت. وسايل ارتباطي فكري نامطمئن و وابسته به دشمنان كشور و ملت، امام را وادار مي كرد كه هم خود او به طور دائم در موضع تبيين و ارشاد و هدايت مردم قرار گيرد و هم به ديگران دائماً توصيه كند كه حقايق را به مردم بگويند و افكار آنها را نسبت به حقايقي كه دشمن سعي مي كند آنها را مكتوم نگه دارد، آشنا كنند. اين كه ما دائماً به صاحبان بيان و قلم و تريبونهاي مختلف توصيه مي كنيم كه هدف و همّت خود را بر تبيين صحيح حقايق قرار دهند، براي اين است.
امروز دشمن، درست در موضع مقابل اين نقطه اساسي اسلامي كار مي كند. از اوايل انقلاب، يكي از اهداف مهمّ دشمن، تحريف حقايق و تاريخ بود. اگر يك وقت در داخل كشور حنجره يا قلم مزدوري پيدا مي شد كه حقايق جنگ و انقلاب و اسلام را تحريف مي كرد، مي ديديد فريادهاي تشويق از اطراف دنيا بلند مي شود. امروز نيز همين طور است. امروز هم اگر در داخل كشور كساني به خاطر خوش كردن دل استكبار و راضي كردن دشمنان اسلام و اين ملّت و اين كشور چيزي بگويند و بنويسند كه در آن تحريف اسلام و تاريخ انقلاب و چهره هاي انقلاب باشد، مي بينيد كه در دنيا از طرف دستگاههاي تبليغاتي استكبار براي او هورا مي كشند و او را تشويق مي كنند! تبيين، موضوع بسيار مهمّي است. انسانها تابع بينش و ديد خودشان هستند. اگر كسي بتواند حقايق را در چشم مردم تحريف كند، يعني در واقع عمل و بازو و اراده مردم را به سمت گمراهي كشانده است. اين همان چيزي است كه دشمن مي خواهد. امروز اگر كساني عليه اسلام و مقدسات و مجاهدتهاي اين ملّت قلمفرسايي كنند و چيزي بنويسند؛ اگر كساني عليه بهترين فرزندان اين كشور - يعني شهيدان ما و مجاهدان راه خدا - اظهارنظري كنند و ريشي بجنبانند؛ اگر كساني عليه بسيج و جهاد و شهادت حرفي بزنند و چيزي بنويسند؛
مي بينيد مورد تشويق راديوها و سياستمداران و نويسندگان خارجي قرار مي گيرند. امروز همه افراد - چه كساني كه بياناتشان در حوزه هاي وسيع كاربرد دارد، چه كساني كه در حوزه هاي كوچك تر سخنانشان مؤثّر واقع مي شود؛ مثل مدرسه و كلاس و دانشگاه و محيطهاي كارگري و غيره - مسئولند و اگر ديدند حقايق و محكمات اسلام و انقلاب مورد تحريف قرار مي گيرد، وظيفه دارند تبيين كنند؛ نبايد سكوت كنند. امام به اين نكته بسيار توجه مي كرد. و اين يكي از چيزهايي است كه راز استحكام و ماندگاري و پايداري نظام در آن مندرج است.
تأكيد امام بر حفظ نظم و قانون
عنصر سومي كه براي امام اهميت داشت، نظم و قانون بود. لذا حتّي قبل از آن كه انقلاب به پيروزي برسد، امام دولت معيّن كرد. انقلابهاي دنيا يا كودتاهايي كه به اسم انقلاب در دنيا به وجود مي آمدند - كه دهه هاي مياني قرن گذشته ميلادي از اين گونه انقلابها پر بود - هيچ كدام اين طور نبودند. وقتي در كشوري انقلاب مي شد - يا انقلاب حقيقي، يا كودتايي به اسم انقلاب - مدتها از دولت و تشكيلات دولتي و نظم دولتي خبري نبود. يك گروه به نام مسئولان انقلاب، زمام كشور را در دست مي گرفتند و طبق ميل و تشخيص خودشان - هرطور بود - عمل مي كردند. در انقلاب اسلامي، امام اجازه نداد اين طور بشود؛ حتّي از قبل از پيروزي انقلاب دولت تعيين كرد تا نظم وجود داشته باشد. با اين كه آن وقت شوراي انقلاب هم بود، اما امام خواست با شكل قانوني و منطقي، كشور اداره شود. اصل تشخيص اين كه چه نظامي در كشور بر سر كار بيايد، اين را امام به عهده ي رفراندم و آراء عمومي گذاشت. اين هم در دنيا سابقه نداشت. در هيچ انقلابي در دنيا، ما نشنيديم و نديديم كه انتخاب نوع نظام را - آن هم در همان اوايل انقلاب- به عهده مردم بگذارند. هنوز از پيروزي انقلاب دو ماه نگذشته بود كه امام همه پرسي درباره نظام اسلامي را اعلان كرد، كه مردم به نظام جمهوري اسلامي رأي دادند. چند ماه از پيروزي انقلاب نگذشته بود كه امام گفت بايد قانون اساسي نوشته شود. آن كار هم نه به وسيله جمعي كه خود امام معيّن كند، بلكه باز به وسيله منتخبان مردم صورت گرفت. مردم اعضاي مجلس خبرگان را - كه منتخبان مردم بودند - انتخاب كردند تا قانون اساسي تدوين شود؛ باز مجدداً همان قانون را به رأي مردم گذاشتند. هنوز يك سال از پيروزي انقلاب نگذشته بود كه مردم در انتخابات رياست جمهوري شركت كردند؛ بعد از مدت كوتاهي هم مجلس شوراي اسلامي به راه افتاد. بنابراين از اوّل، مبناي كار انقلاب بر نظم و قانون بود. كساني كه با اين ترتيب منطقي انقلاب نمي توانستند كنار بيايند، يا نمي توانستند تحمّل كنند كه اين انقلاب اين گونه قدم به قدم منطقي حركت كند، در همه اين موارد اخلال كردند. تفاله هاي آنها امروز هم انقلاب را به بي قانوني متّهم مي كنند! اين انقلاب، مظهر نظم و قانون بود؛ در هيچ جاي ديگر دنيا، در اين انقلابهايي كه اتّفاق افتاده است - چه در انقلابهاي اين قرن و چه قبل از آن - چنين چيزي ديده نشده است. اين را بايد مغتنم شمرد. پايبندي به نظم و قانون و مسئوليتهاي قانوني قوا بايد مورد احترام همه باشد.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14