(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 23  آبان 1390- شماره 20073

جريان شناسي عرفان هاي نوظهور معنويت مجازي در آثار پائولو كوئيلو
فرمان استقامت بر ولايت علي(ع) به پيامبر(ص)



جريان شناسي عرفان هاي نوظهور معنويت مجازي در آثار پائولو كوئيلو

حمزه شريفي دوست
در شماره هاي قبل با اشاره به بحث عرفان هاي نوظهور و خاستگاه و جايگاه آن به موضوع «روند بحراني در انديشه پائولو كوئيلو» به عنوان يكي از مروجين عرفان هاي كاذب پرداخته شد. در اين بخش با بررسي برخي عناصر موجود در رمان هاي اين نويسنده برزيلي به نقد اين معيارها به خصوص در بحث تعريف معنويت در انديشه وي پرداخته شده است.
بايد توجه داشت كه پائولو كوئيلو بخش قابل توجهي از جذابيت محتوايي آثارش را مديون ادبيات فارسي و عرفاي مسلمان است. وي در تاليفات و نوشته هايش به شدت متاثر از متون ادبي ايرانيان است. در مسافرتش به ايران درمصاحبه هاي مختلف اعتراف نمود كه خميرمايه كتاب «كيمياگر» را از مثنوي مولوي گرفته است.1 در «ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد» الهامات زيادي از داستانهاي ملانصرالدين گرفته است، در مقدمه كتاب «شيطان و دوشيزه پريم» اشاره به يك تفكر ايران باستان (نبرد دائمي خير و شر در اسطوره زروان و اهورا و اهريمن) مي كند و اين رمان را بر مبناي نبرد و كشش متضاد خلقت بنا
مي كند. در كتاب «بريدا» آيين قديمي هم پيالگي ايرانيان را مورد اشاره قرار مي دهد و در« پدران ،فرزندان و نوه ها » از سعدي شيرازي اقتباس مي كند.2
بعد از مسافرت وي به ايران روزنامه اي مي نويسد: «كوئيلو قطره اي از ادبيات ايران چشيد و مست شد». مترجم آثار وي، مقاله را ترجمه نموده و برايش مي فرستد. كوئيلو با اذعان به صحت اين گفته، اضافه مي كند: «قطره اي از فرهنگي ايراني نوشيدم مست شدم . بعد از مسافرت به ايران دو قطره نوشيدم و از پا افتاده ام.»3 وي بعد از بازديد از آرامگاه سعدي در شيراز گفت: «سعدي شيرازي بر آثار من و به ويژه مقاله هاي كوتاه من در سراسر جهان بسيار موثر بوده است.»4
وي چنان مجذوب غناي ادبيات ايران گرديد كه بارها قبل از نقل داستانها به مخاطبين خود يادآور مي شد «ممكن است داستاني كه قصد نقل آن را دارم در ادبيات شما آمده باشد». در شيراز داستان گذشت يك جنگجو از فرد مغلوب را ـ به علت تف انداختن به صورت قهرمان ـ به يك سامورايي نسبت داد . يكي از حاضرين به كوئيلو يادآوري مي كند « ما خودمان اين داستان را داريم». در اين لحظه مترجم، داستان خدو انداختن خصم بر علي » را از مثنوي معنوي برا ي كوئيلو حكايت كرد. وي مي گويد: «من هميشه نگرانم داستاني را كه تعريف مي كنم منشاش ايراني باشد» به گفته كوئيلو اولين كتابي كه مادر وي در كودكي به او داد كه مطالعه نمايد كتاب «رباعيات خيام» بود.5
در مورد كتاب كيمياگر به خصوص بايد گفت كه وي به رغم اينكه اصل داستانش را از مثنوي مولوي گرفته است در خود كتاب هيچ اشاره اي به اين اقتباس نمي كند و مايل است ابتكار اين داستان به نام خودش تمام شود.البته وي در مسافرتش به ايران مجبور مي شود پرده از اين راز بردارد و چندين بار در ميان مخاطبين ايراني اش به اين اقتباس اذعان كند.
شروع داستان در حكايت مثنوي چنين آمده است بود يك ميراثي مال و عقار ... (مثنوي دفتر ششم بيت 4206 به بعد)
ابيات زير در ادامه كاملاً با فرازهاي كتاب كيمياگر تطبيق مي كند:
خواب ديد او هاتفي گفت او شنيد
كه غناي تو به مصر آيد پديد
در فلان موضع يك گنجي است زفت
در پي آن بايدت تا مصر رفت
براميد وعده هاتف كه گنج
يابد اندر مصر بهر دفع رنج
گفت با خود گنج در خانه من است
پس مرا آنجا چه فقر و شيون است
بر سر گنج از گدايي مرده ام
زانك اندر غفلت و در پرده ام.
آن چه كيمياگر را جذابيت بخشيده و با اقبال شاياني مواجه ساخته است به كار گيري همان عناصر مشتركي است كه در مثنوي آمده است. همين مفاهيم كليدي اند كه نكات تربيتي داستان و سير معنوي سالك را در خود جاي داده است. در هر دو كتاب، خواب و رويا (يقظه بعد از وقفه ) قدم اول سلوك است و در حقيقت محرك اصلي قهرمان داستان همين عامل است. طلب گنج در هر دو تعقيب مي شود و مقصد هم منطقه باستاني مصر است كه البته گنج در هر دو در غير مصر يافت مي شود و بازگشت به مكان اول اجتناب ناپذير معرفي مي شود. اضطرار و درماندگي و قطع اميد از همه جا عامل گرايش به معنويات محسوب مي شود و بريدگي از محسوسات، موتور محركي است كه سالك را به ماوراء و كشف حقيقت رهنمون مي سازد. مرام رايج غربيان كه با عرضه زيبا و بسته بندي فريبا ، فراورده هاي ديگران را به نام خود به فروش مي رسانند ازجانب كوئيلو در اقتباس مفاهيم مثنوي، به كارگيري شده است.
هرچند كوئيلو پاره اي از عناصر داستان را تغيير داده و عناصر جديدي (همانند افسانه شخصي و روح كيهاني و جادو ) را وارد نموده است اما بايد با تاسف گفت كه آن چه كيمياگر را از محتوا انداخته و اساس ان را سست و تهي نموده است همين ابتكار نابجاست. كاش وي تقليد خود از مولوي را كامل مي نمود و همچون شاگردي هوشيار، جهان بيني مولوي را در اين سير معنوي لحاظ مي كرد و به جاي ترويج جادو به حقايق متعالي دعوت مي نمود و غايتي منطقي و همگاني و كيميايي حقيقي را معرفي ميكرد ، نه هدفي افسانه محور آن هم از نوع شخصي و فردي.كاش تصويري صحيح از ذات خداوند ارائه مي كرد و با ايده روح كيهاني نوشته خود را آلوده نمي ساخت. صد تاسف كه مراد مولوي از گنج در رؤيا؛ كه همان گنج معنوي درون انسان ( سرمايه هاي روحي و ظرفيت هاي الهي وجود انسان ) است در كتاب كيمياگر به طلا و نقره و جواهر تبديل شده است.
مباني افكار كوئيلو
افسانه شخصي
كوئيلو معتقد است هر فردي داري يك افسانه شخصي است و آن همان روياها و آرزوهاي دوره كودكي و نوجواني است و هر كس بخواهد در روزمرگي هاي زندگي غرق نشود و به افسردگي دچار نشود بايد در پي رسيدن به اين آرزوها باشد. از نظر او در اين راه پايبندي به هنجارها و اصول اخلاقي و اجتماعي هيچ لزومي ندارد. «افسانه شخصي»كليدي ترين پيام آثار كوئيلوست به گونه اي كه با حذف اين مفهوم از كتاب كيمياگر، نوآوري هم از اين كتاب رخت بر مي بندد.
در راه رسيدن به افسانه شخصي، الهام هايي از سوي فرشتگان و شيطان انجام مي شود كه او معتقد است بايد به همه اين نداهاي دروني گوش سپرد زيرا مهم اين است كه عمل به اين نداها شور و هيجان را به زندگي ما باز مي گرداند. و احياناً خطايي از ما سرزد بايد بخشش از خدا طلب كرده و آن خطا را به فراموشي بسپاريم!
او خوانندگان كتابهايش را تحريك مي كند كه بدون هيچ احساس شرمي، روياهاي كودكانه شان را بپذيرند.
افسانه شخصي نه يك هدف بزرگ و آرمان متعالي است؛ بلكه هر چيزي كه بتواند انرژي انسان و سرمايه عمر انساني را ببلعد و انسان را به خودش سرگرم كند و انسان را به تحرك وادارد، از نگاه كوئيليو همان افسانه شخصي است. وي مي گويد:
« من تا زنده هستم به افرادي كه افسانه شخصي شان را دنبال كنند كمك مالي خواهم كرد. ممكن است اين رويا خريد يك گيتار باشد يا يك كلكسيون كتاب و يا يك سفر زيارتي.»6
كوئيلو در توضيح اين واژه مي گويد: «به نظر من خداوند براي ما سرنوشتي در نظر گرفته است، افسانه شخصي ما را. چيزي كه ما را به خوشبختي
مي رساند در اين صورت با وجود تمامي مشكلات، زندگي ما معنا دار خواهد بود. ... از لحظه اي كه افسانه شخصي مان را انتخاب مي كنيم بايد به خاطرش بجنگيم. اين چيزي است كه براي ما «نوشته شده». ولي مي توانيم آن را فراموش كنيم و راهي را انتخاب كنيم كه براي ما مكتوب نيست.بدين ترتيب «مكتوب» سرنوشت ماست؛ آن چه براي ما رقم خورده است . سرنوشت محتوم و حكمي غير قابل تغيير و از پيش تعيين شده» . 7
در جملات بالا آن چه در ابتدا مورد تاكيدكوئيلوست برنامه اي است كه خداوند براي انسانها در نظر گرفته است. اين كلام تا آن جا كه به هدفمندي انسان مربوط مي شود كاملاً منطقي و در خور تحسين است. چرا كه خداوند انسان را بيهوده نيافريده و او را براي هدفي و غايتي به جنگ مشكلات فرستاده و انسان در فرصت كوتاه عمر خود ماموريت دارد به اين هدف كه همان «پرورش استعدادها» و «تحصيل كمال» است دست يابد. آنچه از كوئيلو پذيرفتني نيست پيوند زدن اين«برنامه» با «افسانه شخصي» است. آنچه در نوشته هاي كوئيلو به هيچ گونه مورد موشكافي قرار نگرفته است اين است كه با كدام منطق كوئيلو ادعا مي كند آنچه براي ما «نوشته شده» همان «افسانه شخصي» است؟ كدامين پشتوانه وي را بر اثبات «غايت بودن افسانه شخصي» مدد مي رساند؟ خداجويان همگي در پذيرش اصل «غايت مندي انسان» با كوئيلو هم داستانند؛ اما براستي كدام عقل محاسبه گر در اين ايده با كوئيلو هم نوايي مي كند؟ ممكن است كوئيلو به عنوان يك ايده پرداز براي پرورش داستان و جذابيت بخشي به رمان در اين ابتكار مورد تحسين قرار گيرد؛ اما نبايد غافل شد كه فطرت كمال طلب انسان و عقل فرجام نگر او، فرضيه «افسانه شخصي» را به عنوان «معيار عمل» و « قانون زندگي» بر نمي تابد و در جستجوي دستگيرهاي محكم كه بتواند او را به اطمينان برساند آرام نمي گيرد.
حقيقت آن است كه مفهوم «افسانه شخصي» چنان بيدر و پيكر و مبهم در آثار كوئيلو رها شده است كه گوياتر از واژه «افسانه» كلمه اي در خور اين مفهوم وجود ندارد. سوالات زيادي پيرامون اين مفهوم وجود دارد كه پرداختن به آنها به جد بر ابهام اين مفهوم خواهد افزود. كوئيلو اين مفهوم را با بيان چند مصداق و داستان سرايي پيرامون همان چند مصداق محدود، برگزار نموده است و از ارائه برهان و منطق و پشتوانه براي اين مفهوم به زيركي گريخته است. به تعداد خوانندگان اثار كوئيلو مي توان، تصورات و برداشته ايي از افسانه شخصي داشت.
وي براي اين مفهوم نه معياري و ملاكي عرضه نموده است و نه تفسيري روشن و تبييني همه فهم بر آن ارائه كرده است؛ نتيجه اين كه تصويري واحد از اين «ايده مبهم» شكل نمي گيرد و هر كس تصور مي كند ديگران در مورد اين مفهوم همچون او مي انديشند. از ابهامات متعدد اين مفهوم به چند سوال بسنده مي كنيم.
الف) افسانه شخصي از چه منبعي نشات مي گيرد و چگونه خود را به ذهن و قلب انسان پيوند مي دهد؟ كدامين كانون آن را به صفحه قلب انسان القاء مي كند؟ آيا شرايط و اقتضائات كودكي و تربيت خانوادگي افراد در نوع و مدل اين افسانه تاثيري دارد؟ ايده ها و افكار و گفته هاي پدر و مادر چطور؟ آيا آنها مي توانند افسانه شخصي فرزندشان را تعيين كند و يا جهت دهند يا اين كه خداوند قبل از تولد، در روح و نفس انسانها «افسانه شخصي» را به عنوان ماموريت فردي هر كسي در صفحه جان او مي نگارد؟ اگر آخرين فرض را بپذيريم بايد قائل شد كه خداوند هدفي واحد و غايتي مشترك براي نوع آدمي مشخص ننموده بلكه هر كس هدف شخصي دارد و به تعداد آدميان «غايت» و «راه وصول غايت» وجود دارد. نتيجه اين كه «هستي» هدف واحدي ندارد و مجموع كائنات (از حيث هدفمندي مجموع خلقت) بي هدف رها شده است و خداوند افقي روشن براي هستي ترسيم نكرده است.
ب) طريق فهم و «راه كشف» افسانه شخصي كدام است؟ اگر اصل وجود افسانه شخصي و صحت آن را مفروض بگيريم چگونه مي توان آن را بازخواني نمود واز ميان نظيرها و مشابه ها، آن را مكشوف نمود و در عرصه عمل مورد تعقيب قرار داد؟
آرمانهاي متعدد و افقهاي مختلفي فراروي انسان قرار دارد. هر كسي در مقابل خود طيف وسيعي از مطلوب ها را مشاهده مي كند كه براي انسان جلوه گري مي كنند. كدام مطلوب و كدام خواسته، «افسانه شخصي» است؟ شهرت، پول، شهوت، رفاه، مسافرت؛ كداميك افسانه شخصي محسوب مي شوند؟ همين تكثر خواسته هاي آدمي است كه كوئيلو را در ارائه «معيار و ملاك» به چالش ميكشد و او را مجبور مي كند چيزي نگويد و با ترك پاسخ، جواب را به «سكوت» برگزار نمايد.(دقت شود به پاسخ كوئيلو به پرسش يك خبرنگار در بند بعدي)
ج) اساسي ترين سوال كه معنويت كوئيلو را به ابتذال مي كشاند اين است كه چگونه انسان با تجلي روياهايش به خدا وصل مي شود؟ به راستي چه دليلي وجود دارد كه با تحقق روياهاي كودكي، خداوند از انسان راضي مي شود و وصول به مرتبه «شهود و اشراق» حاصل مي شود؟ چه اطميناني وجود دارد كه هدف هستي با تحقق روياها به سرانجام رسيده و خداوند رضايتش را به تعقيب روياها مشروط نموده است؟ آيا واقعاً پرداختن به آرزوها و اميال، انسان را به خدا سوق مي دهد؟ آنچه جدا دهشتناك مي نمايد و عرفان ترويجي كوئيلو را به يك سراب تبديل مي كند و پايه هاي آن را بسان خانه عنكبوت سست و بي اساس مي سازد « پيوند زدن رضايت حق به اميال و هواها و رؤياهاي زمان كودكي» است. خبرنگار روزنامه همشهري در مسافرت كوئيلو به ايران،از وي مي پرسد:
ـ مهم ترين آرزوها معمولاً در سه بخش است؛ ثروت، قدرت، شهرت. آيا رسيدن به اينها واقعا انسان را مي تواند به خدا برساند؟
كوئيلو: « من در اين باره قضاوت نمي كنم.»
روشن است اگر محور «افسانه شخصي»خواسته ها و تمنيات دروني افراد باشد، طبع خاكي انسان هدف را حول مصاديق مادي جستجو مي كند و به اقتضاء انس انسان با جلوه هاي مادي ، همين آمال زودگذر بيشتر براي انسان «خود آرايي» مي كنند و با وجود مظاهر چشمگير «شهوت، شهرت، قدرت، پول»، ايده «افسانه شخصي» هيچ وقت به اهداف متعالي راهبري نمي كند و فرصت عرض اندام براي گرايش هاي متعالي روح پيدا نمي شود . نتيجه آن كه قواي معنوي وجود انسان چند صباحي در توهم معنويت، گرد اميال زميني مي گردد و روح سرگردان آدمي هيچگاه از سراب معنويت به افق متعالي گام نخواهد نهاد.
د) كوئيلو به زعم خود تلاش مي كند با به ميان كشيدن برخي مفاهيم و توضيح آنها، مسير سلوك معنوي را روشن كند و غبارهاي فرونشسته برچهره افسانه شخصي را بزدايد و لباس حقيقت به آن بپوشاند ولي به لغزشي بزرگتر گرفتار مي شود و مفهوم مبهم «افسانه شخصي» را با مفهومي مبهم تر با عنوان «نشانه ها» توضيح ميدهد. از نگاه وي سالك در مسير سلوك با علامت ها و اماره هايي برخورد مي كند كه در حكم تابلوي راهنما عمل مي كنند و انسان را به سمت هدفش راهنمايي مي كنند. با اين توضيح بايد گفت ايا مفهوم افسانه شخصي با اين مفهوم جديد نمايان تر شد يا بر ابهامش افزوده شد؟ بايد پرسيد اگر وي پاره اي از علائم را راهزن بداند؛ چرا متعرض مشخصات «نشانه هاي حقيقي» نمي شود وآن را به تشخيص سالك وا مي گذارد؟ در اين فرض اين سوال كه نشانه هاي حقيقي از نشانه هاي گمراه كننده چگونه متمايز مي شوند مشكل اول معنويت مورد نظر كوئيلوست. اگر وي همه نشانه ها را حقيقي مي داند اين گفته كه هرچه فرا روي سالك رخ مي دهد الزاماً به سمت و سوي صحيح رهنمون مي سازد و همه به تحقق افسانه شخصي كمك مي كنند ادعايي است بيدليل، مگر اين كه همچون كوئيلو باور كنيم كه با پذيرش افسانه شخصي جبر تاريخ رخ مي نمايد و قدرتي پنهان سالك را حفط مي كند و همه چيز در خدمت وصول به رويا واقع مي شوند. نگاه جبر گرايانه كوئيلو به «تحصيل نتيجه» بعد از انتخاب «افسانه شخصي»، هيچ محملي براي قبول و دفاع ندارد. وي به ديگران اطمينان مي دهد كه در صورت پذيرش افسانه شخصي و پي گيري آن حتما به روياهاي خود مي رسند و اين تعهد هستي به انسان هاست و امري است غير قابل تغيير.
»از لحظه اي كه افسانه شخصي مان را انتخاب ميكنيم. بايد به خاطرش بجنگيم. اين چيزي است كه براي ما «نوشته شده». بدين ترتيب «مكتوب» سرنوشت ماست، آن چه براي ما رقم خورده، سرنوشت محتوم و حكمي غير قابل تغيير و از پيش تعيين شده.»8
معلوم ميشود چرا كوئيلو اصرار دارد »افسانه شخصي« را با »امر محتوم« گره بزند! چون در اين صورت خواننده با اعتماد به گواهي كوئيلو كه او حتما به هدفش مي رسد جدي تر به تعقيب روياها مي پردازد و با انگيزه كسب تجربه و با اين قصد كه » يك بار به امتحانش مي ارزد« در قدم اول در مواجهه با ايده افسانه شخصي جبهه نمي گيرد و با ابزار تعقل، اين ايده را به محك سنجش نمي برد. روشن است اگر فرضيه افسانه شخصي تنها پشتوانه خود را كه همانا گواهي كوئيلو است از دست بدهد؛ خواننده خود را با دسته اي از مفاهيم خيالي مواجه مي بيند و كوئيلو را طراح مشتي اوهام مي بيند وبس.
»رضايت خدا »، همان حلقه خود ساخته كوئيلو براي اتصال دو مفهوم »افسانه شخصي« و »مكتوب« است؛ چرا كه وي از يك طرف تحقق افسانه شخصي را » ماموريت الهي » براي انسان مي داند و از طرف ديگر نشانه ها را در خدمت اين مفهوم قرار ميدهد تا بتواند حصول نتيجه را قطعي بنماياند.
در برابر اين سوال كه »بعد از انتخاب افسانه شخصي به عنوان راه زندگي، از كجا معلوم كه تعقيب روياها نتيجه بدهد؟« كوئيلو مخاطبين خود را به »سرنوشت محتوم« اميدوار ميسازد كه »بجنگيد و همواره به پيش بتازيد و روياهاي خود را باور كنيد!»
چرا كوئيلو پافشاري ميكند كه افسانه شخصي را به عنوان »امري مكتوب« معرفي نمايد؟ اگر خالق حكيم از خلق انسان هدفي داشته است و آن هدف هم مسلم و غير قابل اجتناب است چرا آن هدف، افسانه شخصي باشد؟ براستي كوئيلو كه گاهي با دقت و وسواس معماهايي را طرح و ذهن مخاطب را با سوالات ابتدايي درگير مي كند چرا سوالات اساسي و زيربنايي هستي را مورد كنكاش و تامل قرار نمي دهد.
«وقتي ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد»را نوشتم ناچار از خودم پرسيدم كدام كارهاي ما لازم است و كدام بيهوده؟ چرا كروات مي زنيم؟ چرا عقربه هاي ساعت در«جهت عقربه هاي ساعت» حركت مي كند؟ ما كه سيستم ده دهي داريم چرا روز 24 ساعت و هر ساعت شصت دقيقه است؟ واقعيت اين است كه بسياري از قواعدي كه امروز از آنها پيروي مي كنيم هيچ بنياد درستي ندارند. تا وقتي اين وضع ادامه دارد در جامعه همچنان نظامهايي ايجاد مي شود كه با گذشت زمان كارايي خود را از دست مي دهند.»9
آن چه با خواندن جملات بالا به ذهن هر خواننده منصفي مي رسد اين است كه آيا ممكن نيست ايده افسانه شخصي و روح كيهاني از جمله قواعدي باشند كه بنياد درستي ندارند و در نتيجه با گذشت زمان كارايي خود را از دست بدهند؟
ترسيم جهان تاريك
چهره اي كه كوئيلو از جهان به نمايش مي گذارد چهره اي تاريك است كه با غلبه شرارت و ظهور پليدي ها همراه است. قواعدي كه بر هستي حاكم مي داند نشان ازتسلط نيروهاي بي منطق و به دور از حكمت، بر جهان دارد كه نوعي جبر تاريخي را با خود به جريان انداخته است. ناتواني قواي خير كه از طرف خداوند براي اداره جهان گسيل شده اند باعث افتادن سايه ترس و ياس و وحشت بر پديده ها گشته و اتفاقات ناگوار و تصادفات ناخوش آيند را به عنصر ثابت و مورد انتظار در هستي تبديل نموده است.
اميال دروني ، معيار عشق!
معنويتي كه كوئيلو مروج آن است آن را براي تحقق عشق به ميدان مي آورد و عشق هم با يك چيز حاصل مي شود و آن هم گوش دادن به نداهاي درون و خواسته هاي دل. در اين مسير نداي خوب و بد معنا ندارد10 و حتي اگر قلب انسان را به گمراهي برد و قصد خيانت به انسان را داشته باشد باز هم گوش سپردن به فرمان قلب است كه باعث حيات معنوي انسان مي شود.11
« براي رسيدن به معنويت بعضي ممكن است در صدد برآيند عواطف و احساسات خود را مهار كنند و براي رفتار خود تدابير و تمهيداتي بينديشند. بقيه ممكن است به مطالعه كتابهاي راهنما كه متخصصان ارتباطات نوشته اند روي بياورند. اما هيچ يكي از اينها خردمندانه نيست. دل تصميم مي گيرد و تنها چيزي كه واقعاً اهميت دارد همان تصميمي است كه دل مي گيرد »12
«به فرمان قلب بايد گوش داد»...جمله اي است كه بارها و بارها در كتب وي آمده است. نقش نداي درون در معنويت كوئيلو از اين حيث قابل توجه است كه مي تواند انسان را به افسانه شخصي راهبري كند.
جادو و جادوگري
جادو نه فقط با آثار كوئيلو در آميخته است كه با زندگي و روح وي عجين است. اين پيوند چنان عميق است كه در بسياري از نوشته ها و گفته ها وي «جادوگر » خطاب مي شود. وي اين گونه خطاب را مي پسندد وبه آن افتخار هم مي كند. كتاب «والكيري ها» باز گويي يكي از سفرهاي جادويي كوئيلوست و او خود را به عنوان قهرمان اين داستان در اين سفر به مخاطبينش معرفي مي كند و همسرش را نيز در اين سفر با خود همراه مي كند. كوئيلو مهم ترين كتاب خود يعني كيمياگر را به استاد جادوگري خود « جي » تقديم كرده است.13
«جادوگري يكي از راه هاي نزديكي به خرد اعظم است اما هر كار ديگري كه آدم مي كند، تا زماني كه با قلبي سرشار از عشق كار مي كند، مي تواند او را تا اين مرحله برساند.»14
بايد توجه داشت كه جادو در طول تاريخ رقيب دين بوده است و جادوگر رقيب پيامبران الهي. جادو هر چند واقعيت دارد، اما حقيقت ندارد؛ يعني بهره اي از تعالي و حقيقت در عالم جادو يافت نمي شود.
خداي عاجز و پيامبران عاصي
سرگذشت پيامبران و خدا در نوشته هاي كوئيلو از موضوعات قابل تامل است. خداي كوئيلو هم نيازمند است و هم شكست پذير. اين خدا قادر مطلق نيست، اهل خطا و لغزش است، اميال منفي در او پديد مي آيد، هم اهل تمناست و هم اهل پشيماني، و خلاصه خداي كامل و متعالي نيست. با همين نگرش وي در مقدمه كتاب شيطان و دوشيزه پريم مي نويسد.
«ايزد زمان ـ زروان ـ پس از خلق گيتي، هماهنگي گرداگردش را دريافت اما كمبود بسيار مهمي را احساس كرد. يك همراه كه در اين زيبايي با او سهيم شود. يك هزار سال براي آوردن پسري نيايش كرد. داستان نمي گويد به كدام درگاه نيايش كرد، چرا كه او قادر متعال بود، پروردگار يگانه و اعلي؛ هر چه كرد، تا سرانجام باردار شد.
آن گاه كه ايزد زمان به تمناي دلش دست يافت پشيمان شد زيرا دريافت تعادل جهان بسيار ناپايدار شده است. اما ديگر بسيار دير شده بود و پسرش در راه بود. پشيماني اش تنها به يك نتيجه انجاميده پسر ديگري نيز در زهدانش پديد آمد.
اسطوره مي گويد از نيايش آغازين خداي زمان، نيكي(هورمزد)پديد آمد و از پشيماني اش، بدي(اهريمن) جفت و همزاد هورمزد شد. پدر، نگران همه چيز را چنان نظم داد تا هور مزد پيش از برادرش از زهدان بيرون بيايد تا اهريمن را از شر رساندن به جهان باز دارد اما از آن جا كه بدي چيره دست و تواناست، اهريمن توانست به نيرنگي پيش از هورمزد زاده شود و پيش از او ستارگان را ببيند.»15
با اين نگرش است كه كوئيلو طبيعت انسان را محكوم بدي و شرارت معرفي مي كند. در نگاه كوئيلو چون طبيعت انسان آميخته با بدي است، «رفتار انسانها باعث مي شود كه هر لحظه از زندگي ابدي آنان، تبديل به شكنجه شود و اصلاً دوزخ خدا، عشق او به انسانهاست.»16 گويا عشق خداوند به آدمي، براي انسان نه تنها فايده اي ندارد بلكه باعث مي شود انسان دچار عذاب اخروي شود (پس جهنم رفتن ما نتيجه عشق خدا به ماست نتيجه اين كه عشق خدا، منطق ندارد و حكمتي در كارهاي خدا تصور ندارد.)17
در نوشته هاي كوئيلوگاهي خدايي غير عادل به تصوير كشيده مي شود «خدايي بي رحم كه همواره مي سازد و ويران مي كند.»18 خداي غير عادل كوئيلو موجود منفعلي است كه به دست مخلوقات خود قابل تحريك است، اين خدا فقط براي اين كه به شيطان ثابت كند ايوب پيامبر انسان خوبي است، بدون وجود مصلحتي ديگر، به بدترين صورت وي را عذاب مي كند تا جايي كه ايوب به كفر گويي مي پردازد والبته بعد از «كفر گويي ايوب»، هرچه را كه خداوند از ايوب گرفته بود به او بر مي گرداند.
شيطان قادر است تدبير خدا را چنان جهت دهد كه باعث اختلال رواني يك پيامبر شود. در اين نگاه، زندگي يك پيامبر، بازيچه شرط بندي خدا و شيطان است. براستي خدايي كه در پي زنده كردن ظرفيت هاي مختلف در وجود انسان است (ظرفيت شكر، ظرفيت علم، ظرفيت صبر ...) كجا و خداي ملعبه دست شيطان كجا؟19
البته خدا در آثار كوئيلو شريعت مشخصي ندارد و به همه چيز راضي مي شود چنانكه از زبان يك اسقف آمده: «ابراهيم بيگانگان را پذيرفت و خدا راضي بود، الياس بيگانگان را نپذيرفت و خدا راضي بود. داود به كرده هاي خود مي باليد و خدا راضي بود. باجگير جلو محراب از كرده هاي خود شرم داشت و خدا راضي بود .. از كجا بدانيم چه چيزي قادر متعال را خوشنود مي كند؟ كاري را بكن كه قلبت فرمان مي دهد و خدا راضي مي شود.»20 گاهي هم بي عدالتي خدا چنان روشن است كه حتي پيامبر خدا اين موضوع را بر نمي تابد و خواهان دور شدن خداوند از زندگي اش مي شود. از زبان پيامبر: »خدايا من حكمت تو را در نمي يابم. من در اعمال تو عدالت نمي بينم. من قادر نيستم رنجي را كه به من داده اي متحمل شوم. از زندگي من دور شو!»21
«خدا» در نوشته هاي كوئيلو، خدايي است كه حتي پيامبرانش هم او را به حكمت و عدالت نمي شناسند. هرچند كوئيلو پيامبران را از جايگاه حقيقي شان به زير كشيده و تصويري مبهم و آلوده از آنها به نمايش گذاشته اما بايد انصاف داد كه كوئيلو توانسته تناسب بين خدا و پيامبر را رعايت كند! و پيامبراني به تصوير بكشد كه با خداي خودش نسبتي منطقي و معقول دارد. اگر در نوشته كوئيلو، پيامبر خطاكار و آلوده نشان داده مي شود باكي نيست؛ چون خدا هم حكيم نيست! مرسل و مرس ل هر دو خطا كار و اهل لغزشند. سرگذشت خدا و پيامبران درآثار كوئيلو جداً خواندني است! كافي است مروري بر كتاب كوه پنجم داشته باشيد. ايلياي پيامبر هر چند در وجود خداي خود شك ندارد اما در حكمتش ترديد دارد؛ وي از زبان ايلياي نبي مي گويد: «خدا تا به حال كارهايي كرده كه در حكمتش ترديد كردهام. البته هرگز در وجودش شك نكرد ه ام.»22
«نخستين معجزه عيسي چه بود؟ شفا دادن يك نابينا، درمان كردن يك افليج يا بيرون كردن شيطان از بدن جن زده نبود. بلكه تبديل آب به شراب و هيجان بخشيدن به يك مهماني بود... نخستين قديس او كه بود؟ نه يكي از رسولان بود و نه يكي از شاگردان و نه يكي از پيروان وفادارش، بلكه دزدي بود كه در كنارش جان سپرد.»23
پيامبري ديگر بارها در وظيفه خودش شك مي كند «هرچه پيش بيايد من به خودم ترديد دارم،» البته فرشته وحي هم ترديد يك پيامبر را تاييد ميكند و فقط از او مي خواهد كه «اصل وظيفه را فراموش نكند والا هر انساني حق دارد كه گاه نسبت به وظيفه خويش دچار ترديد شود.»24 بالاتر از اينها اصلا پيامبر در پيك الهي هم شك مي كند. «لحظه اي پيش تو شاهد بودي كه من حتي مطمئن نبودم كه تو واقعاً فرستاده خداوند هستي»25 او خدا را هم متهم مي كند كه در انتخاب رسولش اشتباه كرده است.26
اين پيامبر گاهي هم مرتكب دروغ مي شود و مدعي مي شود كه «خدايان» به او دستور داده اند27 و پسرك هم متوجه دروغ گويي پيامبر شده است.28 گاهي پيامبران حتي فريب ديگران را مي خورند و اعمال كفر آميز انجام مي دهند به طوري كه خدا آنها را نفرين و تأديب مي كند29 پيامبري ديگر عاشق زن دوستش مي شود و به خاطر اين عشق نامشروع، دوستش را به قتل مي رساند. كوئيلو نقل مي كند كه «حضرت سليمان به خاطر عشق به زني بيگانه تاج و تخت سلطنت را از كف نهاده بود و حضرت داود يكي از بهترين دوستانش را به سوي مرگ روانه كرده بود چون عاشق همسر او شده بود» و [راه رسيدن به معشوقه اش، قتل شوهر آن زن بود].30 جاي ديگر مي گويد: »از آن زمان جنگ داخلي آغاز شد، ايليا پيامبراني را كه به خداوند خيانت كرده بودند كشت...»
وي به نقل داستاني مضحك ـ به نقل از كتاب مقدس ـ مي پردازد:
«در گذشته هاي بسيار دور هنگامي كه يعقوب در خيمه گاه خود بود مردي به هنگام شب به درون خيمه او آمد و تا طلوع فجر با او كشتي گرفت. يعقوب مبارزه را پذيرفت، هر چند مي دانست كه حريف وي خداوند است. به هنگام طلوغ فجر او هنوز شكست نخورده بود و مبارزه هنگامي پايان يافت كه خداوند پذيرفت او را بركت دهد. اين داستان نسل اندر نسل گزارش شده تا هيچ كس آن را فراموش نكند كه گاه مبارزه با خداوند ضروري مي نمود.»31 وي در تفسير و رازگشايي از اين داستان جعلي، مرتكب عذر بدتر از گناه مي شود. در تفسير كوئيلو هرچه سنتي و قديمي است بايد دور ريخته شود و انسان لازم است همه چيز را رها مي كند «حتي خدا را»، كه بتواند با شجاعت به پيش بتازد: «انسانهاي با شهامت هرچه كهنه و سرآمده است را به آتش مي كشند و به قيمت رنجي عظيم و دروني همه چيز را رها مي كنند حتي خدا را و به پيش مي تازند».32
«براساس سنت ميبايست اجساد را طي مراسم خاص به خاك بسپارند اما ايليا، با خدا و سنت مبارزه كرد و اقدام به سوزاندن اجساد نموده بود، اما احساس مي كرد كه گناهي مرتكب نشده است. چون براي مشكلي جديد بايد راهي جديد مي يافت»33
ايليا برخواست و به دعا مشغول شد: «خداوندا من با تو مبارزه كردم اما شرمگين نيستم. از اين راه فهميدم كه من در راه خودم هستم چون آن را مي خواهم و نه به اين دليل كه پدر و مادر يا سنت هاي كشور و يا حتي تو آن را به من تحميل كردهاي ... با اين همه براي اين كه تو رسالت پر ارزشات را به من بسپاري، بايد مبارزهاي را كه عليه تو آغاز كردهام به پايان برم تا زماني كه مرا بركت دهي»34
از همه خواندني تر جايي است كه پيامبري ليست گناهان خدا را فهرست مي كند و به خدا ثابت مي كند كه گناهان پيامبر در مقابل گناهان خدا ناچيز است. ايلياي پيامبر خطاب به خداوند: «خدايا امروز روز آمرزش است و گناهان من نسبت به تو بي شمارند.... با اين همه، خداي من! گناهان تو نسبت به من نيز بي شمار است. تو قبل از آن كه لازم شود، با بردن تنها كسي كه وي را دوست داشتم موجب رنج من شدي، تو شهري كه مرا پذيرا شده بود ويران كردي. سنگدلي تو موجب شد كه عشقي را كه به تو داشتم فراموش كنم. در تمام اين مدت با تو مبارزه كردم و تو شرافت مبارزه مرا به رسميت نمي شناسي. خدايا! اگر فهرست گناهان من و گناهان تو را با هم بسنجيم به من مديون خواهي بود. اما چون امروز روز آمرزش است تو مراخواهي بخشيد، من نيز تو را خواهم بخشيد تا بتوانيم باز با هم راه برويم.»35
گفتني است كه بعد از اين دعاي طلبكارانه ،فرشته اي بر ايليا ظاهر مي شود و كار ايليا را تاييد و از او تشكر ميكند.
معناي ايمان و مذهب در نگاه كوئيلو
كوئيلو در لابهلاي نوشته هايش به طرح موضوعي مي پردازد كه بعضي از فلاسفه غرب آن را ادعا كرده اند و ماركسيستها با آب و تاب آن را تبليغ كرده اند و آن مسئله «علل پيدايش مذهب» است.
در «شيطان و دوشيزه پريم» سرنوشت فردي كه به دست كشيش توبه نمود (آحاب) و ابتكار آحاب در خلق يك مذهب جديد چنين آمده «بالاخره اولين كشيش ظاهر شد و آحاب خيلي زود تهديد را احساس كرد براي جبران اين خطر چيزي را اختراع كرد كه از يهوديان آموخته بود يعني روز آمرزش. با اين تفاوت كه تصميم گرفت مراسمي به شيوه خودش خلق كند.»36
كوئيلو مذهب را حداكثر «نيايش جمعي» بشر ميداند نه بيشتر.37 به عبارتي از منظر كوئيلو مذهب يك سرگرمي معنوي است نه راه واقعي براي سعادت بشر! در نتيجه همان طور كه سرگرمي هنري و ادبي نياز روح كوئيلو است مذهب هم به عنوان يك سرگرمي معنوي براي روحيه جمعي بشر نياز است.38
وي مذهب را به گونه اي ميبيند كه حتي روسپي و فاحشه هم مي تواند فردي با ايمان باشد تا جايي كه بيشتر روسپي ها اعتقاد مذهبي خود را حفظ مي كنند39 چنان كه از »انزال جنسي« به حالتي معنوي ياد مي كند كه مي تواند با خلسه عرفاني عرفا بعد از سالها رياضت و پرهيزگاري برابري كند. 40
بالاتر اين كه تسليم شدن ماريا در ارتباط جنسي را به «رويت نور» تعبير مي كند.41 «ماريا تسليم شده بود و احساس مي كرد كه بيشتر از آن مقاومت فايده اي ندارد. گفت من نور ديدم».42 و حتي مي پذيرد روسپيگري تاريخي مقدس دارد كه در بعضي از برهه ها ، نزديك شدن به خدا، مشخصه آن زمان بوده است.43
همسويي كوئيلو با سرمايه داري غربي
ارمغان تمدن غرب براي انسان معاصر (غير از تنشها، فشارهاي رواني، بحران هاي اقتصادي، مشكلات زندگي ماشيني) تحمل سايه شوم نوميدي و ياس در جزء جزء زندگي بشر مدرن است. انسان معاصر همه درها را بسته مي بيند. به هر جا مي نگرد جاي پاي جنگ و تجاوز و آدم كشي نمايان است. در نگاه انسان مدرن، «فنا و نابودي» سوغات بعدي تمدن غرب است كه هر آن، ممكن است در قالب يك «جنگ فراگير» خود را نشان دهد.
در چنين فضايي نداي صلح و معنويت، مشتريان فراواني دارد؛ چرا كه نياز محسوس به «اميدواري» و در مرحله بعد «آرامش» در صدر نيازمنديهاي روحي انسانهاست. اين ندا هرچند ضعيف و كم رمق، ميتواند ناباورانه نگاه ها را به سوي خود جذب كند. اگر هم منادي چندان باوري به اقدام خود نداشته باشد بازهم مي تواند عامل «خوش بيني» واقع شود.
نوشته هاي كوئيلو در چنين فضايي عرضه شده اند و چنين كاركردي دارند. جايگاه وي در سازمان ملل به عنوان مشاور ويژه يونسكو در برنامه «همگرايي هاي روحي و گفت و گوي بين فرهنگ ها»، حكايت گر نقش غير مستقيم وي در خدمت به نظام بين الملل و كمك به صلح جهاني ـ با رويكرد غربي ـ است كه البته اين ساختار بيش از همه در راستاي منافع كشورهاي غربي به ويژه دولت آمريكا طراحي گرديده و عمل مي كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مصاحبه با روزنامه همشهري، روزنامه هاي شيراز، مصاحبه با خبرنگاران در تهران و سخنراني در جمع خوانندگان آثارش در تهران
2 . پدران فرزندان نوه ها ص 30
3 . گزارش سفر كوئيلو به ايران گزارش شماره 6 - سايت كاروان
4 . همان - گزارش 7
5 . ماهنامه كارنامه، شماره 106
6 . اعترافات يك سالك، خوان آرياس، ترجمه دل آرا قهرمان ص 88
7 . (پرسش و پاسخ ، تالار حافظ شيراز، 7/3/79 - گزارش سفر كوئيلو به ايران - سايت كاروان)
8 . پرسش و پاسخ ، تالار حافظ شيراز، 7/3/79 - گزارش سفر كوئيلو به ايران - سايت كاروان
9 . كوئيلو، چون رود جاري باش، ص 166
10 . شيطان و دوشيزه پريم ص177
11 . كيمياگر ص 124/128و والكيريها ص 123و 124و 126
12 . پائولو كوئيلو كنار رودخانه پيدرا ص 16
13 . كيماگر انتشارات كاروان، مقدمه كتاب
14 بريدا ص 204.
15 ـ شيطان و دوشيزه پريم ص 9
16 شيطان و دوشيزه پريم ، ص 89 و 144
17 . متذكر مي شويم از نگاه اسلامي، غايت آفرينش انسان، سعادت اخروي است به عبارت ديگر آن چه اصالتاً هدف است بهشت است و عذاب و عقاب، بالتبع ايجاد مي شود (تفكيك هدف ذاتي از هدف تبعي). به عبارت دقيق تر اصلاً جهنم هدف نيست و بلكه «جهنم همان باطن و حقيقت معصيت و عصيان است.» و به علاوه انسان ميتواند در پرتو اختيار و با قوه «اراده» از عصيان خداوند اجتناب كند.
18 . كوئيلو / شيطان و دوشيزه پريم ص 149
19 . شيطان و دوشيزه پريم ص 154
20 . كوئيلو / شيطان و دوشيزه پريم ص177
21 كوه پنجم ص 186
22 . كوئبلو، كوه پنجم ص 40
23 دومين مكتوب ص 99
24 كوه پنجم، ص 61
25 همان ص 61
26 ص 150
27 همان ص 62، 78، 86
28 همان ص 178
29 همان ص 77
30 . كوه پنجم ص 97
31 همان ص 223
32 همان ص 224
33 همان، ص226
34 همان ص 227
35 كوه پنجم ص 239
36 . شيطان و دوشيزه پريم ص 148
37ـ اعترافات يك سالك، ترجمه دلآرا قهرمان ص 33
38ـ كنار رودخانه پيدرا نشستم و گريه كردم، ترجمه دلآرا قهرمان ، ص 6
39ـ كوئيلو، يازده دقيقه، ص 110
40ـ كوئيلو، بريدا، آرش حجازي، ص 192
41 .يازده دقيقه /246، 247، 255، 259
42ـ كوئيلو، يازده دقيقه ص 98
43- يازده دقيقه 244

 



فرمان استقامت بر ولايت علي(ع) به پيامبر(ص)

كمال حقيقت خواه
خداوند در آيات بسياري به مسئله ولايت علي(ع) به عنوان ولايت كامل فرمان داده است. اهميت ولايت به آن است كه اثبات و تثبيت آن ضمانت بر حفاظت دين اسلام تا قيامت است. همان گونه كه هر پيامبري مأموريت داشت تا پيامبران بعدي به ويژه پيامبري خاتم النبيين(ص) را بشارت دهد، همچنين مأموريت داشتند تا بر ولايت كبراي علوي تأكيد كنند؛ چرا كه هدايت الهي از آغاز تا پايان، امر يكتا و يگانه اي است كه در جدول زمان ها و مكان ها به منهاج شريعت شكل يافته است تا هر امتي بر منسكي خاص بر رود عظيم اسلام درآيد.
از آن جايي كه به فرمان الهي، دين اسلام، تنها حقيقت هدايت و صراط مستقيم از آغاز تا قيامت است كه: «ان الدين عندالله الاسلام»، (آل عمران، آيه 19) و همچنين از آن جايي كه اتمام و اكمال دين به ابلاغ ولايت علوي و ايمان و اعتقاد و التزام عملي بدان است (مائده، آيه3) به گونه اي كه اگر اين حكم ابلاغ نشده باشد، چيزي از رسالت انجام نگرفته است، (مائده، آيه 67) مي توان دريافت كه ولايت كبراي علوي، باطن و حقيقت همه اسلام و مأموريت همه پيامبران(ع) از آدم(ع) تا خاتم(ص) بوده است.
صراط مستقيم، ولايت علوي
در روايات معتبر بسيار اين معنا مورد تأكيد قرار گرفته كه اصولا«الصراط المستقيم» همان ولايت علوي است. (تفسير عياشي، ج1، ص 25 و شواهد التنزيل، ج1، ص 75) چرا كه حقيقت صراط و باطن اسلام همان ولايت و اطاعت از ولي الله اعظم الهي است. از اين رو در روايات معتبر، علي(ع) همان ميزان و نيز قسيم الجنه و النار معرفي شده است؛ زيرا همان كه ميزان است همان، حق را از باطل و محب را از مبغض جدا مي كند؛ چرا كه باطن سجده بر آدم(ع) ولايت پذيري و اطاعت پذيري از خداوند است و هر گونه تمرد از اين سجده و استكبار به معناي طغيان عليه خداوند مي باشد. همچنين، باطن ايمان و حقيقت اسلام، ولايت علوي است و آن كه مدعي ايمان است مي بايست اين ايمان را در سجده اطاعت و ولايت علوي نشان دهد؛ لذا سجده بر آدم را به سبب حقيقت چيزي كه در آدم از روح و نور علوي و محمدي(ص) دميده شده بود، نسبت مي دهد.
خداوند در آياتي چند درباره علت فرمان سجده بر آدم(ع) بيان مي كند كه به سبب «نفخت من روحي» و «تعليم و جعل اسماي الهي» مي بايست اين سجده صورت گيرد. مي دانيم كه اين روح كه منسوب به ذات الهي است همان حقيقت نور محمدي و علوي است كه در آدم(ع) دميده و به كلمات اسماي الهي در ذات آدم(ع) سرشته شده است.
از پيامبر گرامي(ص) روايت است كه فرمود: كنت انا و علي بن ابي طالب نورا بين يدي الله قبل ان يخلق آدم باربعه عشر الف عام. فلما خلق الله آدم قسم ذلك النور جزئين فجزء انا و جزء علي. (المناقب للخوارزمي، ص 145، حديق 169 و منابع ديگر روايي)
بنابراين علت سجده بر آدم(ع) حقيقت نوري علوي و محمدي است كه در آدم دميده و قرار داده شده بود و لزوم اطاعت همگان از جن و انس و ديگر موجودات به سجده اطاعت، پذيرش ولايت محمدي و علوي مي باشد.
با توجه به آيات و روايات بسيار معتبر اين معنا اثبات مي شود كه حقيقت توحيد و نبوت چيزي جز ولايت علوي نيست كه آياتي از جمله آيه 67 سوره مائده بر آن دلالت دارد؛ چرا كه اگر ولايت علوي به مردم تبليغ نشود هيچ ابلاغي انجام نشده است و اسلام ناقص و ناتمام خواهد بود. از اين رو در روايات تمام الحج و الصلاه و مانند آن را به لقاء الامام گفته اند. اين بدان معنا است كه رسالت همه انبياء به حب علي(ع) و ولايت ايشان ختم مي شود.
صراط مستقيم، حب علي است
خداوند در آيه 63 سوره زخرف به پيامبر(ص) فرمان مي دهد كه به آنچه نسبت به ولايت علوي به عنوان صراط مستقيم وحي شده تمسك بجو و ديگران را بدان بخوان(كافي، ج1، ص 416 و شواهد التنزيل، ج1، ص 87 و تفسير العياشي، ج1، ص 24)
سپس در آيه 112 سوره هود به ايشان فرمان مي دهد تا بر اين تمسك و ابلاغ تمام رسالت به اعلان ولايت علوي، استقامت ورزد و ديگران را نيز بدان دعوت كند: فاستقم كما امرت و من تاب معك و لاتطغوا انه بما تعملون بصير؛ چرا كه ايمان و فرائض همان حقيقت ولايت علوي است. (مناقب خوارزمي، ج 3، ص 219)
بنابراين خداوند همه فرستادگان را براي بشارت به ولايت علوي فرستاده و اينكه ايمان جز به حب علي كه صراط مستقيم و ميزان سنجش اعمال انسان است، معنا و مفهومي ندارد.
لزوم استقامت بر آنچه مأموريت داشته كه ولايت علوي را ابلاغ كند، از آن رو بوده است كه بسياري از مردم از حقيقت ايمان روي بر مي تافتند و حاضر به پذيرش ولايت علوي و سجده اطاعت بر آن حضرت نمي شدند، چنان كه اين معنا در زندگي امت اسلام ظاهر شد و كمتر كسي به اين ولايت تن داد و بر پذيرش آن اطاعت نمود.
در مجمع البيان در ذيل آيه (فاستقم كما امرت...) از ابن عباس نقل كرده كه گفت: هيچ آيه اي بر رسول اكرم نازل نشد كه به قدر اين آيه ناراحتش كند و لذا وقتي اصحابش عرض كردند يا رسول الله پيري به سرعت بر شما حمله آورد و موهاي شما را سفيد كرد، در جوابشان فرمود: سوره هود و سوره واقعه مرا پير كرد.
اين از آن رو بوده است كه آن حضرت(ص) خود ولايت علوي را باور و ايمان داشته و بر آن استقامت مي ورزيد ولي كمتر كسي از اهل اسلام حاضر بود تا با پيامبر(ص) در اين راه استقامت ورزد چنان كه ديديم تنها چهار تن از ايشان سلمان و مقداد و ابوذر و عمار بر آن استقامت ورزيدند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14