(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 28 آبان 1390- شماره 20076

تلاش بهائيان براي استيلاي سكولاريسم در ايران
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
داستان غم بار استعمار در جهان اسلام

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




تلاش بهائيان براي استيلاي سكولاريسم در ايران

حسينعلي فردي كه در همين لوح نمونه هاي متعددي از كلمات كفرآميز و ملحدانه ي خود نسبت به مبدأ و معاد را به شيخ بزرگ اصفهان آقا نجفي عرضه كرده است، با كمال ساده لوحي خود را به قهرمان توحيد نظري و عملي حضرت موسي بن عمران عليه السلام تشبيه و از نسبت افساد به خود اظهار تعجب و شكايت نموده است:«انظروا في هذه الايام التي اتي جمال القدم بالاسم الاعظم لحياه العالم و اتّحادهم انّهم قاموا عليه... الي ان جعلوه مسجوناً في اخرب البلاد... اذا قيل لهم اتي مصلح العالم قالوا قد تحقّق انّه من المفسدين. مع انّهم ما عاشروه...اين نسبت فساد همان نسبت فسادي است كه از قبل فراعنه به حضرت كليم الله داده اند... لازال مصلح عالم را مفسد دانسته اند و گفته اند آنچه را كه كلّ شنيده اند. هر هنگام نيّر ظهور از افق سماء اراده ي الهي اشراق نمود، جمعي به انكار و برخي به اعراض و حزبي به مفتريات تمسّك جستند و عباد را از شريعه ي عنايت مالك ايجاد محروم ساختند. چنانچه حال نفوسي كه اين مظلوم را نديده اند و معاشرت نكرده اند، گفته و مي گويند آنچه را كه آن جناب شنيده و مي شنوند!» وي سپس خود را ظهور نور خدا و امر خويش را مقدس و مطهر خوانده و همه را به خويش دعوت نموده است و در ضمن مقايسه ي خود با حضرت موسي(ع)، مدعي شده كه خودش و همه ي انبياء عليهم السلام مظاهر نفس خدا هستند و اگر در مورد تعاليمشان «ل م» و «ب م» گفته شود، به منزله ي اعراض و روگرداني از خداست و آنچه كه در مورد وي (از افساد) گفته شده، مفتريات كذبه ي نالايقه است كه مقرّبين و مخلصين بر كذب آن گواهند و براي ادخال شبهات در قلوب مردم نسبت به كسي گفته مي شود كه به قدرت و قوّت الهي مقابل جميع احزاب عالم قيام نمود و كلّ را به افق اعلي دعوت كرد.291
البته توجه داريم كه افق اعلاي تعاليم وي همان اتحاد و اتفاق عالم همراه با تكثر ديني و حفظ وضع موجود است292 و ربطي به افق اعلاي قرآني كه تحقق انسان كامل و جهاني عاري از ظلم و كفر و شرك و ناپاكي و ظهور همه ي استعدادهاي انساني و پيدايش مدينه ي فاضله ي مهدوي در گستره ي زمين و ساختن بهشت برين اخروي است، ندارد.
حسينعلي نوري با همه ي تعريف و تمجيدي كه از خود نموده و به خود دعوت كرده، اما مدعي شده كه:«اين مظلوم لازال (هميشه) همّش و قصدش ارتفاع و ارتقاء دولت و ملّت بوده نه ارتفاع مقام خود!»293 و ادعا كرده كه بابي ها را تهذيب و تربيت و تعليم نموده است:
«...اين مظلوم در ليالي و ايّام به تهذيب نفوس مشغول تا آنكه نور دانائي را بر تاريكي ناداني غلبه نمود. يا شيخ!...چهل سنه به عنايت الهي و اراده ي قوّيه ي نافذه ي ربّاني حضرت سلطان ايّده الله را نصرت نموديم. نصرتي كه نزد مظاهر عدل و انصاف ثابت و محقق است (و آن را جز هر تجاوزگر گنهكار و هر كينه توز شكّاك كسي انكار نمي كند!) عجب آنكه وزراء دولت و امناء ملّت الي حين (تاكنون) به اين خدمت ظاهر مبين ملتفت نشده اند و يا شده اند و نظر به حكمت ذكر نفرموده اند. قبل از اربعين، هر سنه (هر سال) بين عباد (يعني بابي ها و مسلمانان) مجادله و محاربه ظاهر و قائم (بود) و بعد به جنود حكمت و بيان و نصيحت و عرفان، كلّ (همه) به حبل متين صبر...تمسك جستند...آنچه بر اين حزب مظلوم وارد شد، تحمّل كردند و به حق گذشتند...»294
پيداست كه تغيير تاكتيك ناكارآمد خشونت و آشوب طلبي و خونريزي و فتنه انگيزي به تاكتيك محبّت تكلّفي و دستوري295و جذب شدن در جامعه ي اسلامي جهت ترويج افكار انحرافي (بدون ذكر عنوان بابيّه و بهائيّه) و سلطه يابي تدريجي بر مقدرات ايرانيان مسلمان، چيزي از عنوان «ا فساد در زمين» نمي كاهد و دولت و علماي ايران هم لابد متوجه اين جهت بودند. به خصوص كه آقا نجفي در نامه به ميرزاي آشتياني به اين افساد تبليغي در جهت فروپاشي اجتماعي و فتنه انگيزي و تخريب بلاد تصريح كرده است.
اما حسينعلي وانمود مي كند كه اين ازلي ها بودند كه براي حبّ رياست عمل مي كردند و موجب گمراهي بندگان مي شدند و آقا نجفي نبايد همه را مثل آن ها فاقد استقامت و ثبوت و رسوخ و اطمينان و تمكين و وقار بداند و هرچند امر بابيّت امرالله است(!) ولي رؤساي ازليّه آن را تبديل نموده و بر اساس دنيا طلبي گفتند و عمل كردند296 و به انتشار مفتريات در نشرياتي چون اختر، عليه وي پرداخته اند و چون وي مردود عباد و مطرود بلاد است، از هر جهت به او و پيروانش هجوم و از طرف مقابل (ازلي ها) حمايت و تأييد مي شود!297
سخن وي زماني معنا دار مي شود كه نظر ادوارد براون (رابط بريتانيا با يحيي نوري و حسينعلي نوري) در اواخر مقدمه ي نقطه الكاف را ملاحظه كنيم كه مي گفت بهائيت مناسب اين زمان (عصر مشروطه) ايران نيست! با اين حال حسينعلي، خدا را شاهد گرفته كه همواره به اسبابي كه سبب عزّت دولت و ملّت است، متمسّك بوده298 و شكايت مي كند كه در هر روزي در دائره ي سفارت كبري در آستانه (اسلامبول: محل حضور پرشور سيد جمال الدين
اسد آبادي و شاگردانش كه چند بابي ازلي هم داخل آن ها بودند) شنيده مي شود و همه ي تدابير منحصر شده به اسبابي كه موجب تضييع وي مي شود!299 « اين مظلوم لازال اهل عالم را بما يرفعهم و يقرّبهم دعوت نموده...»300 و خطاب به شاه: »اين مظلوم جز به امانت و صدق و صفا و امور نافعه به امري ناظر نبوده و نيست. او را از خائنين مشمريد!»301 وي خطاب به مرحوم آقا نجفي نيز خود را »ناصح عليم« خوانده كه بايد حرفش شنيده شود!302
خلاصه ي مطلب،اين كه علي رغم مفاسد كلاني كه بر تعاليم و عملكردهاي حسينعلي نوري و پيروانش مترتب بود (كه بزرگ ترين آن ها،فروپاشي نظام عقيدتي و ارزشي-اخلاقي در جامعه و دولت ايران و ايجاد زمينه ي ترك شريعت و انزواي روحانيت شيعه بود) وي از روي سادگي و بي دقتي و فقدان باريك بيني يا از روي شيطنت و استكبار و برتري جويي ادعاي اصلاح طلبي مي كرد و در حقيقت خودش و حزبش به افساد عظيمي (برهم زدن تعادل جامعه و نابود كردن نظام هاي اجتماعي آن در جهت استيلاي فرهنگ سكولار و الحادي غربي و نظام سازي جديد بر اساس آن فرهنگ و ايجاد همگوني استعماري بين ايران و غرب) مشغول بودند303 كه مورد مخالفت شديد علماي انحراف ستيز و مدافع دين و شريعت و دولت واقع شدند و پيداست كه آقا نجفي،از بزرگان علماي مذكور و ميرزا،مورد نفرت و طرد وي بود.
3- همان طور كه گفته شد، حسينعلي نوري خود را مأمور اتفاق و اتحاد اقوام و ملل جهان و ترك تعصبات وخصومت هاي ديني (كه او آن را منشأ جنگ هاي دول سكولار غربي مي پنداشت يا قلمداد مي كرد!) و حصول صلح كلّ مي دانست و اين را هدف آئين خود و افق اعلا تلقي مي نمود!البته بايد توجّه داشت كه وي زماني اين مطلب را مطرح مي نمود كه سياست«اتّحاد اسلامي»توسط سلطان عبدالحميد عثماني قويّاً پي گيري مي شد تا«خلافت اسلامي» را بر محور حكومت خودش احياء كند واين، ضربه ي مهلكي به اسنعمارگران غربي خصوصاً انگلستان كه در پي تجزيه ي آن امپراتوري و ترويج ناسيوناليسم عربي بود،وارد مي نمود؛از جهت ديگر مرحوم سيّد جمال الدين اسد آبادي هم به نظريه پردازي و تبليغات وسيع و آتشين در راستاي«اتحاد اسلامي» و تعيين يك خليفه براي مسلمانان روي آورده و در اسلامبول به آن مشغول و با سلطان عثماني متحد شده بود؛از طرف ديگر در ايران هم آقا نجفي ايده ي«اتحاد اسلامي» را پذيرفته و به سلطان عثماني روي خوش نشان داده و از آن استقبال كرده بود304. تنها منفذي كه براي انگليسي ها مانده بود، تفرقه افكني بين ايران و عثماني بود كه علمايي مثل آقا نجفي اصفهاني مانع آن بودند.بعيد نيست كه حسينعلي نوري مي خواست از طرفي با پيشنهاد اتحاد بين علماي ايران و ناصر الدين شاه(مخالف سياست اتحاد عثماني و به دليل تحت شعاع واقع شدن قدرت و حكومتش) و از طرف ديگر با طرح اتحاد و اتفاق همه ي جهان(اعم از مسلمان و كافر)، سياست اتحاد اسلام عثماني را بين دو نيروي ناسيوناليسم ايراني و انتر ناسيوناليسم انگليسي در هم بشكند و اين، جز با همكاري مرحوم آقا نجفي و علماي ايران مقدور نبود.پيشنهاد وي به يكي از حكام عثماني براي اتّخاذ يك زبان و خط مشترك بين المللي نيز در همين راستا قابل تحليل است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
291 . همان، ص ص50-47.
292 . چنين تعاليمي در شرايطي كه ظلم و زورگويي و پايمال كردن حقوق انسان ها و ناديده گرفتن شرافت همه ي آن ها و نيز كفر و گناه و آلودگي در جهان وجود و سيطره دارد، در ذات خود تعاليمي ضد انقلاب و ضد تحولات مثبت است و امروزه صهيونيست ها و ايالات متحده آمريكا نيز پيرو همين تعاليمند و آن را ترويج مي كنند و براي آن مي كوشند و مي كشند! پس بر مدار تعاليم بهاء، آن ها هم مصلحند نه مفسد!
293 . همان، ص51.
294 . همان، ص ص53-52. در ص65 نوشته:«اين مظلوم در ليالي و ايام به تأليف قلوب و تهذيب نفوس مشغول. امورات واقعه در ايران در سنين اوّليه في الحقيقه سبب حزن مقرّبين و مخلصين بوده و در هر سنه قتل و غارت و تاراج و سفك دماء موجود. يك سنه در زنجان ظاهر شد آنچه كه سبب فزع اكبر بود. و همچنين يك سنه در نيريز و سنه ي ديگر در طبري تا آن كه واقعه ي ارض طاء (ترور شاه در طهران) واقع و از آن به بعد اين مظلوم...اين حزب مظلوم را بما ينبغي آگاه نمود...عهد مي نمايد از اين حزب جز صداقت و امانت امري ظاهر نشود.»
295 . وي در ضمن اين لوح نوشته:« يا شيخ! در بحبوحه ي بلايا اين مظلوم به تحرير اين كلمات مشغول...خبر رسيده اوليا (بهائيان) را در ارض طا (طهران) اخذ نموده اند مع آن كه آفتاب و ماه و برّ و بحر گواه كه اين حزب به طراز وفا مزيّنند و جز به ارتفاع دولت و نظم مملكت و راحت ملّت به امري تمسك نجسته و نخواهند جست!» (همان، ص90) و در جاي ديگري چنين ادعا كرده است:
اين حزب به سلاح محتاج نه، چه كه كمر همّت ل اجل (براي خاطر) اصلاح عالم بسته اند! جندشان اعمال طيّبه، سلاحشان اخلاق مرضيّه، و سردارشان تقوي الله(!!؟)...اين حزب از صبر و سكون و تسليم و رضا مظاهر عدل شده اند!» (همان، ص55).
296 . ر-ك: همان، ص64.
297 . ر-ك: همان، ص ص79-78و117.
298 . همان، ص91.
299 . همان، ص92.
300 . همان، ص100.
301 . همان، ص102.
302 . همان، ص105.
303 . تقليل و تنزيل مفهوم و محتواي دين، استحاله ي دين توحيدي با مفاهيم شرك آلود و توحيدي، حذف شريعت و جايگزيني احكامي ناقص و اندك و جعلي و بي معني، حذف نظامواره فكري و ارزشي اسلامي، و اكتفا به چند توصيه ي اخلاقي مبهم و كلّي و تكليفي بدون ضمانت اجرايي براي تدبير و اصلاح روابط اجتماعي، بخشي از اتهامات مفسدانه ي وي و يارانش است.

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
داستان غم بار استعمار در جهان اسلام

القاي تقليد علمي از غرب در رژيم پهلوي
من به شما عرض كنم؛ در صد سال اخير، به معناي حقيقي كلمه، براي اين كشور هيچ كار اساسي اي قبل از انقلاب انجام نگرفته است. امروز در محيط دانشگاه چشم شما به حقايق علمي باز شده است؛ مي بينيد كه ما چقدر كار نكرده و راه نرفته داريم. مي شد اين راهها را رفت، مي شد با كاروان علم همراه شد، مي شد علم و عالم و دانشمند و تحقيق و استقلال در علم و تحقيق را در كشور آزمايش كرد؛ اما اين كار را نكردند؛ بلكه بعكس عمل كردند.
در دوران ورود دانش جديد به كشور ما، آنچه كه وارد شد، عبارت بود از تقليد و ترجمه. البته منظورم ترجمه يك اثر ارزشمند نيست - كه يك كار لازم است - منظورم فكر و ذائقه و روحيه ترجمه اي است؛ يعني قدرت ابتكار را از يك ملّت گرفتن؛ شجاعت حرف نو را از يك ملّت گرفتن؛ همه اش توي سر او زدن؛ به او اين طور تلقين كردن كه اگر مي خواهي به جايي برسي و آدم شوي، بايد همان كاري را بكني كه غربيها كردند و از آن سر سوزني تخطّي نكني! به مردم ما و محيطهاي علمي، اين گونه ياد دادند. اجازه ابتكار و نوآوري و خلاقيت علم را ندادند. علم و فكر را بايد توليد كرد. اينها نه در علوم تجربي، نه در علوم انساني و نه در علوم سياسي و اجتماعي، براي آفرينش علمي ميدان ندادند. لذا وضع اين گونه است كه امروز ملاحظه مي كنيد.
البته در اين بيست سال بعد از انقلاب، با همه گرفتاريهايي كه وجود داشته، ورق برگردانده شده است؛ والّا قبل از آن كه انقلاب به ميدان بيايد و شجاعت خواستن، انديشيدن، اعتماد به نفس و اتّكاء به استعداد ايراني در كشور مطرح شود - كه اينها از بركات انقلاب بود - غايت آمال و آرزوي يك انسان اين بود كه بتواند بر طبق نسخه اي كه غربيها عمل كرده اند، عمل كند؛ يعني افراد اصلاً به خود اجازه نمي دادند كه از آن روند تخطّي كنند! پس استبداد، وابستگي، فساد، عدم ابتكار، عدم پيشرفت و بي كفايتي وجود داشت؛ اما انقلاب و نظام اسلامي در مقابل همه اينها قد علم كرد و شورشي عليه همه اينها بود. اين انقلاب و اين نظام، كار يك دسته و يك گروه خاص نبود؛ كار ملّت بود.
بيانات در ديدار جوانان استان اصفهان ـ 12/8/80
تفاوت انقلاب اسلامي و ديگر انقلابها از نظر مردمي بودن
قرن بيستم، قرن تحوّلات كوچك و بزرگ سياسي در دنياست و انقلابها و كودتاها و تحوّلات زيادي در آن صورت گرفته است. در قرن بيستم هرچه كه شما چشم بگردانيد، هيچ يك از اين تحوّلات را نمي بينيد كه تحت تأثير ساخت و پاختهاي پشت پرده و اعمال نفوذ قدرتهاي بيگانه نباشد. البته در بين همه اينها، انقلاب اكتبر شوروي مستثناست - كه آن، نوع ديگري بود - اما بقيه تحوّلات سياسي كه در دنيا اتّفاق افتاد، يا تحت تأثير گروههاي حزبي و پشت سرش شوروي بود، يا يك كودتاي قدرت طلبانه چند نفر نظامي بود. بنابراين كار مردم نبود؛ به شكلي كه در ايران، انقلاب اتّفاق افتاد. انقلاب اكتبر شوروي هم مردمي نبود، و عرض كردم كه تحليل و تفسير آن انقلاب، داستان مفصّل ديگري دارد.
انقلاب اسلامي ايران صددرصد مردمي بود. در دوران انقلاب، شما وقتي به هر روستايي از روستاهاي اين كشور مي رفتيد، مي ديديد كه در آن جا مردم برانگيخته اند، حرف دارند، مطالبه دارند، شعار دارند و همه اين مطالبات و حرفها هم حول محور واحدي حركت مي كرد؛ حول پيام اسلام كه مظهر آن را در امام عزيز و بزرگوار ما مي ديدند. اهميت نظام اسلامي از لحاظ ابعاد ايراني در اينهاست: اوّلاً صددرصد مردمي است؛ ثانياً نقطه مقابل چيزي است كه قرنهاي متمادي كشور ما از آن رنج برده بود؛ يعني ايدئولوژي سلطنت و كارگزاران سلطنتي. شما هيچ مليّتي را پيدا نمي كنيد كه بتواند چنين انگيزه هاي عميقي را در دلهاي تك تك مردم به وجود آورد. يكايك آحاد مردم، اين انقلاب و اين نظام را با همه وجود خود مطالبه و دنبال مي كردند؛ بي تفاوت ترين آدمها در اين حركت سهيم بودند. اين در ابعاد ايراني است.
بيانات در ديدار جوانان استان اصفهان ـ 12/8/80
داستان غم بار استعمار در جهان اسلام
و اما در ابعاد اسلامي. يك مليّت معمولاً در داخل مرزهاي خود زنداني است و بيرون مرز، هيچ گونه ارزش و جاذبه و احترامي ندارد؛ اما نظام اسلامي در سرتاسر دنياي اسلام و هرجا كه مسلماني وجود داشت، هويّت اسلامي و احساس شخصيت را هم در افراد و هم در ملّتها زنده كرد. اقليتهاي مسلمان كه در دنيا متفرّق بودند، احساس شخصيّت كردند. ملّتهاي مسلمان، بخصوص در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا - يعني در واقع اجزاي امپراتوري متلاشي شده قديمي عثماني كه سالهاي سال رنج استعمار را تحمّل كرده بودند - احساس كردند مجدّداً نسيمي وزيده است. البته ما امپراتوري عثماني را اصلاً تأييد نمي كنيم؛ يك حكومت سلطنتي بود مثل بقيه حكومتهاي سلطنتي، با همان مشكلات و گرفتاريها؛ اما اروپاييها - فاتحان جنگ بين الملل اوّل - وقتي اين حكومت بزرگ را كه از منطقه بالكان تا تمام آسياي صغير و خاورميانه و شمال آفريقا گسترش داشت - از بوسني و هرزگوين تا مصر و تركيه كنوني و عراق و سوريه و فلسطين - متلاشي نمودند، به اين اكتفا نكردند كه حكومت را زايل كنند؛ از ملّتها انتقام كشيدند و آنها را تحقير كردند! قطعه قطعه بخشهاي اين حكومت به دست يكي از دولتهاي اروپايي افتاد و همان داستان غمبار استعمار تكرار شد؛ داستاني كه هرگز از ياد اين ملّتها نخواهد رفت و از تاريخ آنها زايل نخواهد شد. در يك كشور، بيگانه اي بيايد حكومت كند و تمام امكانات آن كشور در خدمت شخص بيگانه و دستگاه بيگانه و نظام بيگانه باشد و مردم آن كشور مجبور باشند از بيگانه اي كه بر آنها حكومت مي كند، اطاعت كنند و جرأت نكنند اندكي برخلاف مصالح او حرف بزنند يا حركت كنند. واقعيت استعمار اين بود. آن جاهايي كه استعمار مستقيم نكردند - مثل عراق - حكومت پادشاهي درست كردند و آدم غير عراقي را (خانواده فيصل، خانواده سلطنتي عراقي نبودند) آوردند و بر مردم حاكم كردند؛ اما در واقع انگليسيها حكومت مي كردند. سياست، سياست انگليسيها بود؛ خواست، خواست انگليسيها بود و مردم عراق تسليم و مقهور سرپنجه يك حكومت بيگانه بودند. شما ببينيد براي يك ملت، كدام تحقير از اين بالاتر است؟ همه چيزشان را تحقير كردند و دين و دنيا و شخصيت و ادب و فرهنگ و استقلالشان را به كلّي از بين بردند.
آن روزي هم كه به اصطلاح موج مدرنيته را وارد اين منطقه كردند، در واقع بايد گفت فاضلابهاي مدرنيته را به اين منطقه فرستادند! علم و ابتكار و اختراعات جديد و پيشرفت فكري و دانشگاههاي پيشرو را كه به كشورهاي الجزاير و مصر و عراق و بقيه مناطق تحت استعمار نياوردند. اوّل چيزي كه آوردند، ابتذال فرهنگي، كشف حجاب و كالاهاي مصرفي پس مانده بود؛ يا حدّاكثر نظامهاي نسخ شده درجه دو و سه آموزش و پرورش خود را آوردند؛ يعني مردم را از همه جهت تحقير كردند.
بيانات در ديدار جوانان استان اصفهان ـ 12/8/80

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14