(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 2  آذر 1390- شماره 20080

امر به معروف و نهي از منكر به سبك بهاء
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
بالاترين مصيبت براي يك كشور

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




امر به معروف و نهي از منكر به سبك بهاء

وي گفته كه « در جميع احوا ل عباد را به معروف امر نمو ديم و از منكر نهي، مالك وجود شاهد و گواه كه اين مظلو م از حق براي خلق طلبيده آنچه را كه سبب الفت و اتحاد و مودت و اتفا ق است. »326
لا بد وقتي آقا نجفي كلمات حسينعلي نوري را مي خواند ، فر مايش حق تعا لي به يادش بود كه : « و از مردم كسي هست كه گفتار او در زندگي اين دنيا تو را به شگفت آورد و خدا را بر آنچه در دل دارد ، گواه مي گيرد و حال آنكه كينه توز ترين دشمنا ن است.»327
5- وي به آقا نجفي نو شت : « آنجناب يا غير ، گفته: سوره ي توحيد را ترجمه نما يند تا نزد كل معلوم و مبر هن گردد كه حق ، لم يلد و لم يولد است و بابي ها به ربوبيت و الوهيّت قائلند .»328 سپس وي مزوّرانه مي كوشد تا ادعاي الوهيّت توسط باب و خودش را كه ما در قسمتهاي مختلف از جمله بخش پنجم كتاب حاضر آن را بررسي و ثابت كرديم كه محتواي هندو- بودايي و مسيحي ( همه خدايي و تجسّد خدا ) دارد ، به مفهوم رايج در عرفان اسلامي يعني « لقاء ا لله » و آخرين مرحله ي سير و سلوك يعني فناي في ا لله و بقاء با لله بر گرداند و مي گويد : « يا شيخ ؛ اين مقام ، مقام فناي از نفس و بقاء با لله است و اين كلمه اگر ذكر شود ، مد لّ بر نيستي بحت بات ( عدم محض ) است... يا شيخ !علماي عصر حاضر در تجلّيات سدره ي بيان لا بن عمران در طور عرفان چه مي گويند ، آن حضرت كلمه را از سدره اصغا نمود و قبول فر مود و لكن اكثر از ادراك اين مقام محروم ...»329
وي مي كوشد تا با ذكر فقراتي از حديث و دعا كه برخي ضعف سند و مفهوم دارند و برخي بر ادعايش دلالت ندارند ، لقاء ا لله و بقا ء با لله را به مقام « ظهور ا لله » كه براي باب و خودش ادعا مي كند ، ربط دهد و تعريف كند و وعده ي نعيم به كساني مي دهد كه بر اثر تعا ليم باب و خود وي ازگمانها و اوهام و عالم و عالميان بگذرد و قصد سجن اعظم كند؛ سپس به گونه اي كه گويا كلمات خود را وحي منزل و غير قابل ترديد دانسته ، نوشته است :
« يا شيخ ! نفحات وحي از دونش ممتاز و بيان الهي ما بين كتب به مثابه آفتاب مشرق و لائح ...مقصود از ذكر الوهيّت و ربوبيّت را عباد ملتفت نشده اند ! چه اگر بيابند از مقام خود قيام كنند و به كلمه ي تبنا الي الله ناطق گردند ...»330
سپس اعتراض مي كند كه چرا آقا نجفي و ساير متعّرضان به وي ساير كلماتي را كه وي نوشته و يا گفته و در آنها به توحيد خدا و بند گي و تسليم خودش اقرار كرده، ذكر ننموده اند ؟ بعد هم مدعي شده كه اوها م و ظنون باعث شده كه مردم از افق ايقان و رحيق مختوم ( يعني خودش و كلمات و تعاليمش ) محروم و ممنوع شوند و براي ترضيه ي خاطر آقا نجفي مي نويسد : «...لوجه الله مي گويم اين عبد و اين مظلوم شرم دارد خود را به هستي و وجود نسبت دهد تا چه رسد به مقامات فوق آن . انسان بصير هر هنگام بر ارض مشي مينمايد خود را خجل مشاهده مي كند ...علت نعمت و ثروت و عزّت و علوّ و سموّ و اقتدار به اذن ا لله ارضي است كه تحت جميع اقدام عالم است و نفسي كه به اين مقام آگاه شد ، البته از نخوت و كبر و غرور مقدّس و مبرّا است.
آنچه گفته شد من عند الله بوده....از حق آذان واعيه و ابصار جديده و صدور منشر حه و قلوب مقبله مسئلت نماييد ، شايد عباد مقصود را بيابند و به شطر دوست توجه نمايند !»331
سپس مدعي شده كه »به حضرات ملوك و سلاطين ايّدهم ا لله تعا لي القا نمود (يعني خودش) آنچه را كه سبب آسايش و اتحاد و اتفاق و عمار ( عمران و آبادي) عالم و راحت امم است....بعضي از آن ذكر مي شود تا آنجناب بدانند كه امر اين مظلوم لله و م ن عند ا لله بوده ....»332
وي سپس فقراتي از نامه هايش به پادشاه فرانسه ( ناپلئون سوم ) و امپراطور ( تزار ) روسيه و ملكه ي انگليس را آورده تا شيخ را با محتواي آنها و رسالتش آشنا و انجام وظيفه ي الهي خود را اثبات كند! 333
و در عين حال او را منفعل كند كه مورد خطاب كسي واقع شده كه حكام دولتهاي بزرگ را مخاطب قرار مي دهد !! اما در همان فقرات هم كلماتي نفرت آور و ترسناك از خود خطاب به تزار ياد كرده كه بي شك قلب و تن آقا نجفي را مانند هر مؤمني لرزانده است : « تفكّر في الدنيا و شاأن اهل ها : ا نّ الّذي خلق ا لعا لم ل نفس ه قد حب س في اخرب الدّ يار ب ما اكتسب ت ا يد ي الغا ف لين . و م ن افق السّجن يدعو النّاس ا لي فجر ا لله العلي العظيم .»334
و به دنبال آن، خود را به منزله ي « اب » و در كنار « ابن » كه دو اقنوم از اقانيم ثلاثه ي مسيحيانند ، قلمداد و ادعاي تجسّد خدا در هيكل خود نموده است .
گذشته از ناسازگاري كه بين همه خدايي هندو-بودايي و تجسّد مسيحي و لقاء ا لله اسلامي وجود دارد واو مدعي هر سه آنهاست ، بايد گفت كه به فرض ادعاي وي صحيح باشد ، مگر تجربه ي شخصي عرفاني را مي توان مرجع معرفت و عبادت مردم قرار داد ؟ مگر هر عارفي كه - به فرض صحت ادعا در مورد فناي في ا لله و بقاء با لله ، به مقام فنا برسد ، مي تواند خود را ظهور ا لله قرار دهد و به تشريع و تنزيل آيات بپردازد و پيرواني جمع كند كه در هنگام عبادت رو به او اقتدا كنند و او و خانه و قبرش را كعبه ي خود قرار دهند و از او طلب حاجت و بخشش كنند و....؟! حتي در مورد امثال جنيد بغدادي و با يزيد بسطا مي و حلاج كه در هنگام سرمستي سخنان بي مبنا و گنگي ( شطحيّات و طامات ) نا خود آگاه از ايشان سر مي زد ، به تعبير عارف حكيم و فقيه كم نظير مرحوم امام خميني ( قدس سره ) در آداب الصلوه اين سخنان را بر اثر سير و سلوك ناقص و تحت تأثير نفس خود مي گفتند و عرفاي كامل فاني في ا لله چنين كلماتي نمي گويند و حتي اگر حسينعلي نوري دروغ نگفته باشد ( كه زندگي و عملش ثابت مي كند گفته ) باز هم كلماتش بي مبنا و بي محتوا و شطح و بي معناست و آنچه از اخبار صحيح يا آيات قرآن حكيم شاهد مدعايش قرار داده ، فقط با تأويل
غير شرعي مي تواند بر ادعايش دلا لت كند و عقل درست و قرآن كريم خلاف آن را اثبات مي كند كه فقط با يك آيه همه ي رشته هايش پنبه مي شود . وقتي حضرت موسي (ع) طلب رؤيت خدا و نگاه كردن به او را كرد ، وحي آمد : « هرگز و ابداّ مرا نخواهي ديد.....»335وحتي در ادامه ي آن آمد ه كه خدا به كوه تجلي كرد و كوه متلاشي و موسي (ع) بيهوش گرديد و چون به هوش آمد ، از خواسته و تصوري كه در مورد رؤيت و نگاه به خدا ( يعني ظهور خدا ) داشت ، توبه نمود . آيا اين آيه براي ابطال همه ي دعاوي باطل باب و بهاء كافي نيست؟! آيا
آقا نجفي اصفهاني اين آيه را نمي دانست كه حسينعلي نوري مي خواست او را بفريبد ؟!
وي چنين تصور خامي به اقا نجفي نوشته كه مقصود ش از ذكر نامه هايش به پادشاهان اينست كه : « شايد نفحات وحي (يعني همان نفثات شيطاني خودش) آنجناب را اخذ نمايد و لوجه الله بر خدمت امر (بهائيت و بابيّت)قيام كنند و آنچه از الواح حضرات ملوك وفّقهم الله نرسيده برسانند(يعني آقا نجفي نامه رسان حسينعلي شود!!)اين امر،عظيم است،اين خدمت عظيم! در آن ارض(اصفهان)علماي اعلام بسيارند از جمله حضرات سادات كه در بزرگي و شأن معروفند336، با ايشان مشورت نمائيد و آنچه از قلم اعلي جاري شده(يعني همين لوح يا نامه)بنمائيد(نشان دهيد)شايد بر اصلاح عالم و تهذيب نفوس امم مؤيّد شوند و ضغينه و بغضاي مكنونه ي مخزنه در افئده را به كوثر نصايح الهي ساكن نمايند...337»
وي خود را به حضرت موسي(ع) تشبيه كرده كه به ناحق مورد اتهام فساد انگيزي واقع شده است و براي تبرئه ي خودش، صريحاً عصمت آن پيامبر بزرگ خدا را انكار نموده است!338
سپس براي آقا نجفي كلاس خداشناسي و پيامبر شناسي و
امام شناسي گذاشته و ظهور و رؤيت خدا و مظاهر خدا را توضيح داده و چون و چرا درباره ي فعل و حكم خدا را به معناي اعراض از او دانسته است و با توجّه به اين كه ظهور خدا(يا به تعبير مشركانه ي وي،ظهور با مظاهرنفس)را فعل خدا قلمداد نموده،راه را بر پرسشگري در مورد اين مطلب و مقام غير معقول خودش و نيز حرف ها و اعمال و تعاليمش بسته است:
«يا شيخ! حقّ جلّ جلاله هر حين به مظاهر نفسش ظاهر(شده) با علم »يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد« آمده. ليس ل احد ان يقول ل م و ب م و من قال ا نّه اعرض عن الله ربّ الارباب! در ايام ظهور،اين امور ظاهر و موجود، چنانچه درباره ي اين مظلوم هم گفته اند آنچه را كه مقرّبين و مخلصين بر كذبش گواهي داده و مي دهند!...339»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
326 . همان ، ص ص 30-29.
327 . سوره ي مبا ركه ي بقر ه / 204 .
328 . لوح ابن الذئب ، ص 31 .
329 . همان ، ص ص 32-31 .
330 همان، ص ص 33-32.
331 همان ، ص ص 34-33.
332 همان ، ص ص 35-34
333 ر-ك: همان ، ص ص 46
334 همان، ص 42
335 سوره ي مباركه ي اعراف / 143.
336 در آن روزگار احترام فوق العاده اي به سادات مي گذاشتند و اگر عالمي سيّد، در علم و فضل و تقوا به آقا نجفي نزديك بود،حتماً او رئيس علماي اصفهان مي شد و اين خود عظمت علمي و روحي وي را تأييد مي كند.در تهران دو سيّد طباطبايي و بهبهاني رهبر مشروطه خواهان شدند در حالي كه شيخ فضل الله نوري از آن ها اعلم بود.
337 همان،ص 44.
338 ر- ك:همان، ص ص 49-47
339 همان،ص 49.
پاورقي

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
بالاترين مصيبت براي يك كشور

22 بهمن، پايان تحقير و سلطه ي ايران
درباره حادثه ي پيروزي انقلاب و بيست ودوم بهمن، خيلي حرف زده شده و سالهاست كه مطالبي گفته شده است؛ اما حقيقت اين است كه هنوز اهميت و عظمت و ابعاد اين حادثه براي خود ما درست روشن نيست. ما مي دانيم و مي بينيم اين حادثه، خيلي عظيم است؛ اما تا وقتي نزديك هستيم، درست نمي توانيم ابعاد آن را درك كنيم. تاريخ قضاوت خواهد كرد. كساني كه اين حادثه را از دور مي بينند و مي توانند آن را در مجموع حوادث تاريخي مشاهده كنند، به عنوان يك لحظه تاريخي مي فهمند اين حادثه چقدر عظيم است.
حادثه بيست ودوم بهمن و پيروزي انقلاب، پايان تحقير ملّت ايران بود. ملّت ايران در طول قرنهاي متمادي تحقير شده بود. يك مدت به وسيله سلاطين مستبد تحقير مي شد؛ يعني در دورانهاي قديم كه هنوز استعمار و سلطه و نفوذ خارجي نبود، پادشاهاني بودند؛ بعضي مقتدر، بعضي هم ضعيف و بي كفايت؛ اما بدون استثناء همه آنها اين ملّت را تحقير مي كردند. اگر شما به خاطراتي كه بعضي از سلاطين يا فرزندان و شاهزادگانشان نوشته اند، مراجعه كنيد، به خوبي مي بينيد كه تلقّي آنها اين بوده كه ايران، م لكي متعلّق به آنهاست؛ يك مشت رعيت هم در اين م لك براي آنها كار مي كنند. حقوقي داشته باشند؟ نه. اراده آنها معتبر باشد؟ نه. بنابراين تلقّي آنها از ملّت و كشور و خودشان، اين قدر تلقّي غلط و مفتضحي بود. واقعاً تصوّر مي كردند كه اين جا مال آنهاست؛ اگر كسي از آحاد ملّت خدمتي مي كند و كاري انجام مي دهد، طبق وظيفه اش عمل مي كند. كساني هم كه كوتاهي مي كنند، سركشاني هستند كه به منافع حاكم زورمند و مستبد ضربه وارد آورده اند!
در دوره ديگري هم كه تقريباً بعد از مشروطيت شروع شد، اين تفكّر به كلّي برنيفتاد و تا آخر دوران سلطنت وجود داشت. مثلاً سلاطين پهلوي علي رغم اين كه ادّعاي مدرنيته مي كردند و مي خواستند خود را با مفاهيم دنيا آشنا نشان دهند، در ذهنشان جز اين، چيز ديگري نبود؛ كشور را متعلّق به خودشان و خود را مالك كشور و صاحب سرنوشت اين ملّت مي دانستند.
در دوره اخير، يك بخش ديگر هم اضافه شد و آن نفوذ خارجي بود؛ كه اين از اواخر دوره قاجار شروع شد و در دوره پهلويها به اوج خود رسيد؛ زيرا رضا خان را انگليسيها بر سر كار آوردند و مقدّمات كارش را فراهم كردند؛ آنها اطراف كارش را نگه داشتند و به او ديكته كردند كه چگونه حركت كند. بعد از او هم، پسر او را باز انگليسي ها بر سر كار آوردند، كه اينها جزو مسلّمات تاريخ است و ادّعا نيست. ما گاهي در گذشته، اين چيزها را به صورت حدس و تحليل مي گفتيم؛ ليكن بعد اسناد و مدارك فراواني رو شد و معلوم گرديد كه اين افراد را به دست خودشان آورده اند. اينها مجري سياستهاي خارجي بودند؛ يك مدت عمدتاً مجري سياستهاي انگليس، بعد هم پس از دوره مصدّق، مجري سياستهاي امريكا. گاهي هم ممكن بود در بعضي از قضايا، به خاطر برخي از منافع خود - نه به خاطر منافع ملّت - از اين كه سياستي را امريكا به آنها ديكته مي كند، در دل خود ناراحت هم باشند؛ اما بالاخره مجري سياست هاي آنها بودند؛ بروبرگرد نداشت. دولت را آنها معيّن مي كردند و نخست وزيرها بايد مورد تأييد آنها قرار مي گرفتند. آنها گاهي براي اين كه گوش شاه را مقداري بتابانند تا مبادا به فكر سركشي بيفتد، نخست وزيري را كه با او ميانه چنداني نداشت، بر او تحميل مي كردند، كه اين مكرّر اتفاق افتاد؛ يعني شخصي را كه او خيلي نمي پسنديد، اينها مي گفتند بايد نخست وزير باشد؛ او هم مجبور بود و عمل مي كرد. مملكت، اين گونه در اختيار بيگانه و سياست هاي امريكايي بود. اين، مخصوص سياستهاي نفتي هم نبود؛ در همه شئون مملكت، سياست هاي آنها حاكم و غالب بود و اجرا مي شد؛ چه در مسائل نفتي، چه در زمينه مسائل صنعتي كردن كشور، چه در اداره سياست خارجي و موضعگيري در مقابل كشورهاي دنيا. اگر در داخل كشور، كسي در ميان مسئولان دولتي، يك وقت به اين فكر مي افتاد كه به نحوي خود را به جاي ديگري هم متّكي كند - مثلاً به بلوك شرق در آن روز، يا به يك قدرت ديگر - چنانچه امريكاييها مي فهميدند و مي دانستند، يا او را از قدرت خلع يد مي كردند، يا به نحوي او را به آن مركزي كه خودشان مي خواستند، برمي گرداندند. بنابراين بين قدرتها ميدان رقابت بود كه نفوذ كدام يك در اين كشور بيشتر باشد؛ كه البته قدرت مسلّط، قدرت امريكا بود. ملّت در اين بين، اراده و خواست و قدرتي نداشت.
بالاترين مصيبت براي يك كشور و يك ملّت اين است كه ناديده گرفته شود و در خانه خود مورد اهانت قرار گيرد و تحقير شود. همه چيز دنبال اين وجود دارد: مشكل اقتصادي هست، مشكل فرهنگي هست، بي اعتنايي به عقايد و آرمانها و فرهنگ ملي هست. اينها چيزهايي است كه جزو نتايج قهري سلطه بيگانه بر كشور است.
يكي از مهم ترين هدف گيريهاي قيام مردم و انقلاب شكوهمند اسلامي، قطع اين سلطه بود؛ لذا در همان ايام شما ملاحظه مي كنيد كه شعارهاي مردم به مسائل خارجي هم متوجّه بود و عليه امريكا و انگليس و حاميان شاه و عليه اسرائيل شعار مي دادند. در طول زمان، هميشه وجدان عمومي مردم از تسلّط خارجيها متأذّي بود؛ اما اين انقلاب عظيم كه با مطرح كردن شعارهاي اسلامي و برافراشتن پرچم اسلام و بازگشت به دين و هويّت ديني آغاز شد و پيشقراول آن هم مراجع و بزرگان علما بودند، روح استقلال طلبي را در مردم اشباع و ارضاء كرد. مردم فهميدند كه با تكيه به اسلام و تمسّك به آن خواهند توانست پوشش تحقير را كنار بزنند؛ لذا اين يكي از جهات مبارزه شد.
بيانات در پايان درس خارج فقه ـ 21/11/80
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14