(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 7  آذر 1390- شماره 20084

مباني فكري آقا نجفي در مقابل منحرفين
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
مردم به روحانيت اعتماد دارند

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مباني فكري آقا نجفي در مقابل منحرفين

پس از آن، به موعظه ي وي پرداخته و مي گويد اراده اي جز داخل كردنش به درياي احديّت خداوند ( ورود به فرقه ي ضا لّه ي بهائيت ) ندارد !372
سپس مي گويد كه اي شيخ ! آوازها ي كفترها ي بيان را شنيدي، حالا تغنّي مرغان حكمت را بشنو كه تو را به چيزي كه از آن غافل بودي آشنا مي كند . آنچه را كه زبان قوّت و قدرت در كتابهاي خدا نطق كرده و مقصود عارفان است ، گوش كن ! آنگاه ندائي ( كه گفتيم ظاهراً صداي ادوارد براون از مرغان و كفتر هاي فردوس اعلاي لندن و سدره المنتهاي استعمار گر روباه صفت بود ) مرا امر كرد كه براي جناب عالي آنچه را كه در زبور ها و الواح نازل شده ، ذكر نما يم !373
بعد هم به بيان آنچه كه توانسته بر خودش تأويل و تطبيق كند ، پرداخته و شيخ را تشو يق كرده كه به قلب فارغ و صدر منشرح و لسان صدق مبين (!) از فرات رحمت جاري و بحر بيان مواج و ظهور مشرق و منير وي بهره برد و تأويلا تش را كه در باره ي قرآن و انجيل و ساير كتب آورده بپذ يرد و مردم را به آنها هدايت كند و عالم و عالميان را بپذ يرد و رو به سوي وي كند !
به دنبال همين مطالب است كه وي به تهران وعده ي گرد آمدن بها ئيان در آنجا توسط سلطا ني عادل و منصف (رضا خان ؟!) و حاكميت ايشان را مي دهد! 374
سپس از آقا نجفي با تعبير « يا شيخ قل لملأ البيان » مي خواهد كه نما ينده ي وي در مذاكره با بابي ها ي ازلي باشد وحقانيّت وي يعني « من يظهره ا لله» را با مضا مين آثار علي محمد شيرازي اثبات كند ! 375
و در اثناي آن برادرش يحيي را « اخرس» يعني گنگ مي نامد و ازلي ها را نيز از معر ضين مي داند 376
و از هادي دولت آبادي مي خواهد كه از سرنوشت شيعيان كه بر اثر « حميّت جاهليّت» از صراط مستقيم ممنوع شدند و عليرغم هزار و دويست سال طلب ظهور ، قائم آل ميرزا رضا بزّاز شيرازي را شهيد كردند (!!) عبرت بگيرد و به اسم وصايت و مرآتيّت، مردم ايران را به سوي يحيي نوري دعوت نكند و سبب اوهام جديده نشود و از خدا بپر هيزد و از ستمگران نباشد و به جمع و محو كتاب بيان جهت مقابله با وي ( من يظهر ه ا لله !!!؟ ) نپردازد و در اموري كه در شأن او نيست ، داخل نشود و مردم را به اوهام و ظنون مبتلا نكند ! و با افشاي زناي برادرش يحيي با زن علي محمد شيرازي (باب) ، بطلان وي را اثبات كرده و هادي دولت آبادي را از او بر حذر داشته است !377
حسينعلي نوري سه صفحه ي انتها ي نا مه اش به مرحوم آقا نجفي اصفهاني را به بيان جملاتي در فضل عكّا اختصاص داده كه ظاهراً به روايت اهل سنّت است و اي بسا حتّي اگر وي اداي امانت كرده باشد ، جعلي باشند ، زيرا احاديث اهل سنّت از فيلتر رضايت طلبي نسبت به خلفاء و انكار و عناد حكام اموي و عباسي رد شده و بسياري از آنها سقيم، ، نارسا ، تحريف شده يا جعلي هستند و بر اساس قاعده ي شيعي ، رشد و صواب و حق در خلاف آنها مي باشد.
بطور خلاصه حسينعلي از آقا نجفي مي خواست نماينده اش در ايران ( در مقابل شاه ، دربار ، علماء ، مردم و ازلي ها ) باشد ، همان طور كه هادي دولت آبادي براي يحيي نوري بود و مي خواست كه از وي رقيبي قدرتمند در برابر او فراهم كند . اما اين خواسته ي حقير و
ساده لوحانه اش در چارچوب و راستاي طرحي عظيم و استعماري براي منافع بريتا نيا صورت گرفت .
بخش پنجم: مباني فكري آقا نجفي اصفهاني در مواجهه ي عملي با منحرفين ازليّه و بهائيّه
در بررسي نحوه ي تعامل مرحوم آقا نجفي با انحرافات عقيدتي و سياسي-اجتماعي گروه هاي مختلف به خصوص بابي هاي ازلي و بهائي (كه ظاهراً وي به طور واقع بينانه اي به هردو دسته يكسان مي نگريست)، بايد توجه كنيم كه مواضع و اقدامات ايشان، اولاً به نسبت اهميت و اثر گذاري آن گروه ها، متفاوت بود و چنين نبود كه در همه ي اوقات در برابر همه ي منحرفين به طور يكسان و با شدّت مساوي برخورد كند؛ ثانياً از جهت اين كه ايشان مجتهدي شيعه بود، ديدگاه ها و حتي اقدامات مشابه ساير مجتهدان و روحانيون شيعه داشت؛ ثالثاً به اعتبار شمّ سياسي و از آن حيث كه يك سياستمدار يا به تعبير بهتر يك بازيگر سياسي مهم عصر خود بود، تبعاً نقطه نظر ها و اقداماتي متفاوت و متمايز از ساير علماء و فقهاء و رجال و رؤساي سياسي-اجتماعي آن عصر داشت. بر اين اساس، در بخش حاضر ما به اقدامات ايشان از دو منظر مي نگريم: نخست از جنبه ي باورها و نقطه نظرهاي مشتركي كه با علماي اصولي تكليف محور (متشرّعه) داشت؛ دوم از منظر اصولي كه در رفتارهاي سياسي-اجتماعي خود در برابر فرقه هاي گمراه رعايت مي نمود.
فصل يكم: موضع مشترك آقا نجفي و ساير علماي اصولي شيعه در مخالفت و درگيري با فرق بابيّه و ازليّه و بهائيّه
بحث ارتداد و كفر پس از اسلام از عمده ترين ريشه هاي درگيري فكري-عملي علماي شيعه با افراد و فرقه هاي ضالّه در طول تاريخ دوره ي اسلامي در ايران و ساير نقاط جهان بوده و هست. حتي انحصار به شيعيان ندارد و مي توان آن را بخشي از برخورد بين مسلمانان متشرّع و منحرفين غير متشرّع محسوب داشت.
«ارتداد» از مصدر «رد» گرفته شده و «ردّ» به معني تحوّل و گرديدن يك چيز يا يك امر و بازگشت آن به حالت قبل است. ارتداد يعني بازگشت و متحول شدن از اسلام به غير اسلام (كفر و شرك) يا بازگشت به آئين گذشتگان كه پيش از اسلام بر غير اسلام(مثلاً مسيحيت يا يهوديت يا مجوسيّت يا بت پرستي) مي ز يستند. وقتي در چهره ي كسي به قدري زشتي باشد كه نگاه از او برگردد، به او «ر دّه» گويند و بازگشت برخي از افراد جديد الاسلام به عهد جاهليت در زمان حكومت ابوبكر، نزد مسلمين چنان زشت بود كه به آن ها «اهل ر دّه» (مردودين به جاهليّت) گفته شد.
پس «ارتداد» (از باب افتعال) يعني پذيرش «ردّ» (تحوّل و گرديدن و رجعت) از اسلام به كفر، و »مرتد« يعني كسي كه از اسلام به كفر برگردد و آن دو گونه است: ملّي و فطري. يعني ارتداد مسلمان زاده به كفر كه حكمش قتل است و ارتداد جديد الاسلام به كفر كه احكام ديگري مثل حبس ابد و سخت گيري در خوردني و نوشيدني و لباس خشن و اعمال شاقّه و غيره دارد. ارتداد يعني انكار و تكذيب نبوّت حضرت محمّد (ص) و محتواي رسالت ايشان (ضروريّات قرآني مثل نماز، روزه، زكات، خمس، حج، حجاب و غيره) و چهار نوع حكم دارد.378
يكي ديگر از ابواب درگيري علماي اصولي شيعه با كفّار بابي (ازلي و بهائي)، بغي و تجاوزگري آن هاست كه در صورت ايجاد آشوب هايي مثل آشوب زنجان و نيريز (فارس) و قلعه ي طبرسي (مازندران) و آشوب هاي1388 تهران (از جمله در روز عاشورا)، حكمي شبيه اصحاب جمل و صفين و نهروان دارند و بايد با آن ها جنگيد و تا فرو خفتن فتنه از آن ها كشت.
همچنين نقطه ي نزاع ديگر علماي شيعه با آن ها، نقش محوري آن ها در ايجاد سبيل و سيطره ي كفار بر مسلمين است. خلاصه ي كلام اين كه عامل نزاع طرفين، شريعت مطهّره و فقه اهل البيت عليهم السلام است كه فقهاء و مراجع اصولي متصدّي آن بودند. البته در همين زمينه، مبارزه با تبليغات ضد اسلامي آن ها نيز بخش مهمي از وظايف علماي شيعه در دفاع از اسلام بوده و هست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
372 همان . ص 103
373 ر-ك . همان ، ص ص 104-112.
374 همان ص 110.
375 ر-ك .همان . ص ص 132-112
376 همان . ص 116ئو
377 همان.ص ص 121-122
378 . ر-ك: ابن منظور، لسان العرب، ج3، ذيل ماده ي«ردد«.
پاورقي

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
مردم به روحانيت اعتماد دارند

در ايران هميشه ملّت با نداي دين به ميدان آمده است؛ عدالت را در سايه دين ديده است؛ به خاطر اعتماد به روحانيت، هر جايي كه آنها پيشگام در تحوّلي شده اند، آنها را تنها نگذاشته است. بنابراين وقتي امام بزرگوار ما به عنوان يك مرجع، يك عال م دين و يك انسان آزمايش شده پاك و صديق، با آن عزم راسخ وارد ميدان شد و روحانيت پشت سر او وارد ميدان شدند، همه ملّت به ميدان كشيده شدند و دشمن ديگر نتوانست مقاومت كند. آن روز، حضور ملّت توانست ريشه استبداد را از اين كشور بكند.
برادران و خواهران عزيز! در كشور ما استبداد هميشه به پشتيباني قدرتهاي سلطه گر خارجي متّكي بوده است. استبداد و ديكتاتوري و خودكامگي حكومت پهلوي و قبل از آن به شكل ديگري حكومت قاجار، به خاطر اتّكاي آنها به قدرتهاي بيگانه بود. رضاخان، متّكي به انگليس؛ محمّدرضا، اوّل متّكي به انگليس و بعد متّكي به امريكا بود. او منافع و نفوذ امريكا را بر طبق ميل آنها تأمين مي كرد؛ آنها هم از او حمايت مي كردند و هر كاري مي خواستند، با اين كشور و اين ملّت مي كردند. پنجاه سال اين ملّت را زير فشار اختناق نگه داشتند و پيشرفت علمي و صنعتي و فرهنگي و اخلاقي او را در دوراني كه از لحاظ جهاني بهترين و آماده ترين دورانها براي اين پيشرفت بود، متوقّف كردند و اين ملّت و اين كشور را عقب نگه داشتند. همّت آنها عيش و نوش، جمع كردن ثروت و خدمت دادن به اربابان خارجي بود. آنها به اتّكاي همان قدرت خارجي، به طور كامل خود را در ايران مستقر كرده بودند و كندن اينها و نابود كردن اين بناي كج و مضر و سرشار از لعنت و نفرت و شوم، كار هر كسي نبود. امام بزرگوار با پرچم هدايت اسلامي آمد؛ لذا اصول امام، اصول اسلامي است؛ عدالت امام، عدالت اسلامي است؛ مردم سالاري امام، مردم سالاري اسلامي است.
يكي از بزرگترين بي انصافيها درباره امام بزرگوار و نظام اسلامي ما اين است كه تبليغات بيگانه، امام و نظام اسلامي و جمهوري اسلامي را به استبداد و دوري از مردم سالاري متّهم مي كنند. اين انقلاب با اين عظمت و توفندگي در ايران به وجود آمد و پس از پيروزي انقلاب اوّلين نظرخواهي از مردم به وسيله امام انجام گرفت كه در هيچ انقلابي سابقه نداشت. شما نگاه كنيد، يك كودتا، يك تحوّل كوچك و يك جابه جايي مختصر در كشوري صورت مي گيرد؛ دو سه سال انتخابات تأخير مي افتد. در كشور، مردم صندوق رأي را نمي شناختند. انتخابات دوره رژيم طاغوت، صوري و دروغين بود. هيچ وقت مردم پاي صندوق رأي نرفته بودند تا به معناي واقعي كلمه رأي دهند. هر كس را براي مجلس دست نشانده مي خواستند، از صندوقها بيرون مي آوردند. در چنين زمينه اي، دو ماه بعد از پيروزي انقلاب، امام مردم را پاي صندوقهاي رأي كشاند و مردم به جمهوري اسلامي رأي دادند. در يك سال، مردم پنج بار پاي صندوقهاي رأي رفتند. در طول بيست وسه سالي كه از انقلاب مي گذرد، ملّت ما بيست وسه مرتبه براي انتخاب نمايندگان مجلس شوراي اسلامي، نمايندگان مجلس خبرگان، رئيس جمهور و اعضاي شوراي شهر و نيز تعيين قانون اساسي و نظام جمهوري اسلامي پاي صندوقهاي رأي رفت و رأي داد. در كدام نظام - حتّي به ظاهر دمكراتيك - اين همه تكيه به رأي و خواست مردم وجود دارد؟ دشمنان وقيح و بي شرم اين انقلاب و اين ملت، اين بي انصافي را مي كنند كه اين انقلاب و نظام و باني و معمار و بنيانگذار بزرگ آن را به ضدّيت با مردم سالاري متّهم مي كنند.
بيانات در اجتماع بزرگ زايران حرم امام خميني ( ره ) ـ 14/3/81
كتاب قطور معارف انقلاب
وقتي انقلاب را مثل يك كتاب باز كنيد، در درون آن، فصول و سطور معرفت وجود دارد: معرفت ديني، معرفت سياسي و معرفت اخلاقي. همه اينها در ذيل كلمه انقلاب وجود دارد. در عرصه سياسي، انقلاب تازه ترين و جذّابترين سخن را نه فقط براي ملّت ايران كه براي بشريّت دارد. بعضي كسان خيال مي كنند اصطلاحات و تعبيرات معرفتي فراهم آمده در اردوگاه به اصطلاح ليبرال دمكراسي غرب كه وارد كشور مي شود، سوغاتهاي جديد و حرفهاي تازه اي است كه انقلاب آنها را نشنيده است و حالا بايد انقلاب و انقلابيّون اين حرفها را بشنوند؛ اين خطاست. انقلاب در خلأ متولّد نشد. انقلاب اسلامي و اين كتاب قطور معرفتي وقتي تدوين شد كه همه اين حرفها در دنيا بود؛ هم حرف و هم تجسّم و عينيّتش وجود داشت.
علاوه بر اردوگاه غرب و اردوگاهي كه رأس آن امريكاست و مردم امروز از روش و سياست امريكا به باطن آنچه در آن اردوگاه است - تعابير معرفتي و مكتب معرفتي - پي مي برند، آن روز دستگاه وسيع ديگري به اسم ماركسيسم و كمونيسم و سوسياليسم وجود داشت كه داعيه ي آن خيلي بيشتر از ليبرالهاي غربي بود. هرچه هم از مباني بايدهاي اسلامي و بايدهاي سياسي يا معرفتي اسلام مي گفتيم، اينها مي گفتند: «بايد چيست؟ ما بايد نداريم. ماركسيسم علم است؛ شما مي گوييد بايد بشود؟! ما مي گوييم چه بخواهيد، چه نخواهيد، مي شود.» تعبير آنها از مسائل ماركسيستي، اين بود؛ اين قدر آن را مسلّم مي دانستند. در طول صد سال و يا بيشتر، نشسته بودند كلمه كلمه چيزهايي را كه بايد پشت سر هم بيايد تا نظام سوسياليستي و بعد نظام كمونيستي در دنيا به وجود آيد، تدوين كرده بودند و مي گفتند: «بروبرگرد ندارد؛ همين است كه هست. چه شما بخواهيد، چه نخواهيد؛ چه بگوييد بايد، چه بگوييد نبايد؛ روال ماركسيسم به خودي خود پيش مي آيد و همه دنيا را مي گيرد!» امروز از آن قضاء لايردّ و لايبدّلي كه ماركسيستها تصوير مي كردند، در دنيا هيچ چيز باقي نيست. خودش كه رفت، اسم و اعتبار و آبرويش هم رفت. امروز همان بايدها و همان قضاء لايردّ و لايبدّل را غربيها نسبت به مفاهيم خودشان تكرار مي كنند: «چاره اي نيست؛ جهاني شدن، سرنوشت ناگزير بشري است. چه بخواهيد، چه نخواهيد، خواهد شد!« البته آنها واقعيّتهاي زندگي خود را در وسط يك پرده آهنين حبس كرده بودند تا كسي آن را نبيند و از باطن كارشان سر درنياورد؛ لذا جوانان بسياري به همين الفاظ فريب مي خوردند؛ اما اينها باطن كارشان هم آشكار است؛ درعين حال خجالت نمي كشند و گستاخانه ادّعا مي كنند كه آنچه ما مي گوييم، شدني است و بروبرگرد هم ندارد! يك عدّه بيچاره هاي ساده لوح - كه به نظر من خوشبينانه ترين تعبير هم همين است كه آدم بگويد ساده لوح - اين الفاظ را مي گيرند، به خيال اين كه اينها اصلاً قابل خدشه و مناقشه نيست.
بيانات در ديدار گروه كثيري از اعضاي
سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ـ 24/6/81
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14