(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 16 آذر 1390- شماره 20090

نقش اصلي
عبور صهيونيسم مسيحي
«نگاهي به راه آبي ابريشم»
راه آبي غير ايراني !
تبليغ عرفان هاي كاذب در رسانه ملي!



نقش اصلي

پژمان كريمي
اگر براي هاليوود تنها و تنها يك هدف عمده قائل شويم آن چيزي نيست جز «تحميق مخاطب».در فيلم «سالت» (salt) كوشش شده است همه جنايات آمريكا عليه مسلمانان نه برآيند تصميم گيري سياست پيشگان اين كشور كه؛مبتني بر نفوذ بيگانگان در عرصه سياسي و امنيتي ايالات متحده وانمود شود!
بازيگر اصلي فيلم «آنجلينا جولي »است.يك مسيحي صهيونيست كه حكم بازيگري« سياسي» را دارد.
برپايه اسناد ويكي ليكس ،جولي مدتي به عنوان جاسوس «سيا»ايفاي نقش كرده است.اما اگر بر درستي اسناد ياد شده هم دچار ترديد باشيم اين واقعيت را نمي توان منكر شد كه جولي عهده دار نقش جدي سياسي از سوي اهرم هاي قدرت در آمريكاست.
اين فرد سال گذشته به عنوان سفير صلح سازمان ملل متحد و مددكار سيل زدگان پاكستان به اين كشور اسلامي گسيل شد.در همان هنگام محافل رسانه اي در ايالات متحده برآن بودند كه جولي زمينه جلب افكار عمومي آمريكا را براي انتخابات 2012 رياست جمهوري فراهم مي كند.
اما برآنم نقش جولي را بايد در وراي بازي داخلي در صحنه سياسي آمريكا جست وجو كرد.
هفته گذشته بر سرتصميم براي نمايش دومين ساخته سينمايي جولي يعني «در سرزمين خون و عسل» در بوسني جنجالي رخ داد.
اين فيلم كه به روابط عاشقانه ميان يك سرباز صرب و دختر مسلمان بوسنيايي در هنگام جنگ نژاد پرستانه 1992 صرب ها عليه بوسني مي پردازد،اعتراض زنان مسلمان بوسني را برانگيخت. «انجمن زنان قرباني جنگ بوسني» در بيانيه اي با نكوهش ديدگاه جولي درباره زن مسلمان و ناديده انگاشتن ستم و سفاكي و نسل كشي صرب ها تاكيد كرده است: «بي توجهي آنجلينا جولي به قربانيان زن جنگ بوسني گوياي همه چيز درباره فيلم نامه است و اين حق را به ما مي دهد تا هم چنان نسبت به فيلم او ترديد داشته باشيم.»
حالا مي توانيد حدس بزنيد كه نقش خانم بازيگر چيست؟!
او و پشتيبان هايش تلاش كردند از زني كه داراي سوابق همجنس بازي است و ستاره هاليوود تحميق گر است،الگويي بشردوست و نماينده جامعه امريكايي بسازند.همويي كه در فيلم «سالت»مكه و تهران را از حمله اتمي روس ها رهايي بخشيد.
از فردي الگو بسازند كه تصويرش از زن مسلمان در قالب فيلمش «در سرزمين خون و عسل» نمايان مي شود . از ديدگاه خانم جولي ؛زن مسلمان بايد چشم بر سفاكي هاي متجاوز ببندد و در فراز ويرانه هاي جنگ،نه در پي مقاومت بلكه به دلدادگي اش بينديشد و اساسا جز اين، او را دغدغه اي تلقي نشود.
بله! اين تصوير زن مسلمان مطلوب در ذهن خانم بازيگر است و تلاش مي كند كه اين تصوير را به اذهان تحميل نمايد.
اخبار ضد و نقيض از ادامه تكاپوي «برخي »در جهت حضور آنجلينا جولي در صحنه سينماي ايران حكايت دارد.
اين حضور به چه بهايي و مبتني بر كدام ضرورت عقلاني است و قرار است چه مشكلي از سينماي ملي - محقق نشده - ما را حل كند؟!
آيا قرار است غافلانه به استقبال فريب خوردن برويم؟!

 



عبور صهيونيسم مسيحي

سعيد مستغاثي
«مسئله فلسطين براي ايراني ها يك مسئله ملي است».
تصور نكنيد اين جمله هم از بيانات و سخنان مسئولان نظام جمهوري اسلامي است. از قضا اين جمله اعتراف يكي از ضد انقلابيون فراري است كه در مصاحبه چند سال قبل با تلويزيون صداي آمريكا VOA ناگزير از بيانش گرديد. به جز فرد ياد شده ، بسياري ديگر از سركردگان گروههاي مختلف و همچنين رسانه هاي خارجي درسراسر دنيا حتي معاندين با انقلاب اسلامي، بارها بر اهميت مسئله فلسطين و دشمني با اسراييل و صهيونيسم در ميان ملت ايران اذعان داشته اند.
شايد اين اعتراف از آن رو باشد كه تنها چند ماهي پس از تاسيس رژيم جعلي صهيونيستي در سال 1327 ، نخستين تظاهرات ضد اسراييلي تاريخ در ايران و به دعوت آيت الله كاشاني انجام گرفت و نخستين گروه داوطلبان مبارزه با اين رژيم اشغالگر براي اعزام به فلسطين در همان ايام و توسط نواب صفوي از جوانان ايراني تشكيل شد.
و اينكه نخستين رهبر و مبارز سياسي كه سخن از مبارزه با صهيونيسم به ميان آورد، حضرت امام خميني ( رحمه الله عليه) بود. امام عظيم الشان ملت ايران در نخستين اعلاميه خويش براي آغاز نهضت در آبان ماه 1341 پيش از هر موضوعي، خطر صهيونيسم را براي استقلال كشور و قبضه نمودن اقتصاد آن، گوشزد كردند. اين در حالي بود كه خطاب ايشان نسبت به شاه هنوز لحني نصيحت گونه داشت و هنوز هم از آمريكا سخني به ميان نياورده بودند. ملت مسلمان ايران از همان روزها،دشمن اصلي و ديرين خود را شناخت و پس از آن نيز با هدايت رهبراني چون امام خميني ، شاه و اربابان آمريكايي اش را نيز در خدمت امپراتوري جهاني صهيونيسم ارزيابي كرد.
از همين روي بود كه از همان اوان پيروزي انقلاب اسلامي ، از سوي بنيانگذار فقيد جمهوري اسلامي، آخرين جمعه ماه مبارك رمضان ، به منظور همبستگي با مردم فلسطين و وحدت يكپارچه جهاني عليه رژيم صهيونيستي ، روز قدس نام گرفت و از همين رو بود ، تنها رژيمي كه در هيچ عرصه اي هيچ گاه از جانب مردم ايران به رسميت شناخته نشد ، اسراييل بوده و هست. اين به جز اسناد و مدارك صريح تاريخي است كه مشخص مي كند كانون هاي صهيوني و فرزند نامشروعشان يعني اسراييل در طول تاريخ معاصر ايران چه ضربات مهلك سياسي و اقتصادي و فرهنگي به اين سرزمين وارد آورده و همواره سعي نمودند كه حرث و نسل آن را به غارت ببرند و همه آنچه گفته شد وراي دليل محكم ديني و اسلامي براي حمايت از مردم مسلمان فلسطين در مقابل غاصبان صهيونيست است.
به نظر مي آيد همين مختصر كافي باشد كه اهميت استراتژيك مبارزه با صهيونيسم و حمايت از آزادي قدس شريف و مردم فلسطين را در همه ابعاد سياسي ، اقتصادي و فرهنگي انقلاب و نظام اسلامي روشن سازد. در جهت اين استراتژي و در طول سالهاي پس از انقلاب ، گام هاي بسيار اساسي و مهمي در عرصه هاي مختلف سياسي و اقتصادي برداشته شد. به ياري خداوند تبارك و تعالي براثر همين گام هاي اساسي ، موقعيت امروز صهيونيست ها در اسراييل و كانون هاي گرداننده آن در سراسر جهان ، در مضمحل ترين نقطه تاريخي خود قرار گرفته است.
اما سوال اينجاست كه ميادين فرهنگي و به خصوص هنري و علي الخصوص سينماي ايران تا چه اندازه با اين استراتژي محوري انقلاب و نظام همراه بوده اند؟ در طول اين 33 سال و مديريت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و بنياد سينمايي فارابي و همچنين جشنواره فيلم فجر ( كه امسال 30 سالگي اش را برگزار مي كند ) چند فيلم سينمايي با محتوا و ساختار ضد صهيونيستي جلوي دوربين و برپرده سينماها رفته است؟ اين درحالي است كه همان كانون هاي صهيوني هر سال صدها فيلم ضد اسلامي و ضد ايراني و در جهت آرمان ها و اهداف ضد بشري خويش ساخته و به سراسر دنيا ارسال مي كنند.
به جز دو فيلم عبدالرضا نواب صفوي در سال 1375 به نام هاي «هفت سنگ» و «قاعده بازي» و همچنين يك فيلم حبيب كاوش در سال 1369 به نام «آتش پنهان» و شايد چند عنوان گمنام ديگر ، تنها اثر در خاطر مانده از اين قسم فيلم ها كه در طول 30 سال سينماي بعد از انقلاب به مقوله صهيونيسم و فلسطين پرداخت، فيلم «بازمانده» ساخته مرحوم سيف الله داد است كه بخشي از چگونگي شكل گيري رژيم جعلي اسراييل را برپايه تروريسم بسيار خشن و اشغالگري وحشيانه به تصوير مي كشيد. از همين رو از سال 1375 ( سال اكران عمومي «بازمانده» ) تنها همين فيلم به مناسبت هايي ، ناگزير از رسانه هاي ما پخش شده و مي شود!
و حالا پس از گذشت 15 سال ، فيلمي ديگر درباره پديده شيطاني صهيونيسم روي پرده سينماهاي ايران رفته است.( اين درحالي است كه طي اين مدت صرفا درباره خود مقوله اسراييل و فلسطين دهها فيلم پرقدرت در غرب و حتي خود اسراييل ساخته شده كه به انحاء مختلف و با رويكرد جديد سعي در فريب افكار عمومي جهان مبني بر همزيستي مسالمت آميز فلسطيني و اسراييلي و يا زير علامت سوال بردن مبارزات ضد صهيونيستي داشته است از جمله «مونيخ» استيون اسپيلبرگ يا «حالا بهشت» هاني ابو اسد كه جايزه اسكار هم گرفت ! و يا «منطقه آزاد» آموس گيتاي .
اما اين بار پرويز شيخ طادي در فيلم «شكارچي شنبه» به مقوله اي اساسي تر و بنيادي تر از نگاه مرحوم سيف الله داد در اثر ماندگارش يعني «بازمانده» مي پردازد. شيخ طادي ماهيت صهيونيسم و اساس نگاه شرك آميز،سرمايه سالار، نژاد پرست و اشغالگرانه آن را ناشي از بنيادهاي ايدئولوژيكي مي داند كه پايه هاي شبه مذهبي اش را به وجود آورده اند. آنچه كه تاكنون در اغلب آثار داستاني و حتي مستندي كه در اين باب ساخته شده ، مورد غفلت واقع گرديده است.
در واقع فيلم «شكارچي شنبه» در يك فضاي تقريبا لا زماني و لا مكاني، شكل گيري يك پديده شيطاني را ( در يك اشل كوچك تر) از ابتدا مرور مي كند. تبديل پسر بچه اي معمولي به نام بنيامين به يك آدمكش خونخوار و بي رحم ، يك جراحي روح است كه توسط همان ايدئولوژي شبه ديني صورت مي گيرد كه در فيلم «شكارچي شنبه» طي يك فرآيند آناليز شده و قدم به قدم در مقابل چشمان مخاطب قرار مي گيرد. اينكه اين افراد قاتلين بالفطره اي نبودند و طي يك مغز شويي قرون وسطايي و توسط كانون هاي پنهان ( با اهداف و آرمان هاي صهيوني ) براي يك عمليات ضد بشري آماده و سمت و سو داده شدند ، چيزي است كه پديده صهيونيسم را از فرد و شخص و گروه و سازمان به يك تفكر و انديشه شر و شيطاني ارتقاء داده كه در هر شكل و لباسي مي تواند خود را نشان دهد.
براي بيان همين موضوع ، فيلم «شكارچي شنبه » در يك فضاي مابين قصه و ضد قصه ، مملو از نماد و نشانه و سمبل است. به اين مفهوم كه ابتدا به ساكن ، فيلم از يك قصه ظاهرا معمولي و سرراست آغاز مي كند ؛ يك پدربزرگ براي مدت يك ماه ، ميزبان نوه يتيمش شده تا طي اين مدت سعي كند وي را به سبك خويش تربيت كرده و آموزش دهد .ولي فيلم به تدريج از اين فضا خارج شده و نمادگرايي و به اصطلاح نوعي سمبليسم بر آن غلبه مي كند.
شايد بتوان گفت از جهاتي بيان انديشه ها و تفكر و به تصوير كشيدن نگاه ايدئولوژيك مورد نظر كارگردان ، نياز به اين ميزان نماد و نشانه و سمبل داشته اما همين قوت نمادگرايي فيلم ( كه بعضا هم در فضاي قصه نمي نشيند) ، آن را به فضاهاي تجريدي و به نوعي انتزاعي سوق مي دهد به گونه اي كه عرصه ارتباط با مخاطب را به آشنايان با اين نوع نمادگرايي محدود مي گرداند. يادمان باشد در سينماي امروز ديري است كه دوران سمبوليسم وراي قصه و سبك هايي از نوع سينماي تاركوفسكي و پاراجانف و مانند آنها به پايان رسيده و اساسا نمادها و نشانه ها به گونه اي درون بافت قصه تنيده مي شوند تا برضمير ناخودآگاه تماشاگر تاثير گذارده و از هرگونه فاصله گذاري اش با فيلم ، جلوگيري نمايد.
البته در يكي دو لحظه، به عمد يا غير عمد خود كارگردان اين فضا را مي شكند( جايي كه نيروي پليس ظاهرا در مقابل برنامه شكار شنبه هانان ايستاده و با آوردن نام يكي از مسئولين وقت اسراييل و موضوع مذاكراتش با سازمان هاي بين المللي ، خواستار توقف شكار تا خاتمه مذاكرات مي گردد!) و همين خود يك وصله ناجور در ميان فضاي نمادگرايانه و ضد تاريخي فيلم به نظر مي رسد.
اما آنچه پرويز شيخ طادي در فيلم «شكارچي شنبه» از عناصر و مايه هاي ايدئولوژي نشان مي دهد كه امروزه از پايه هاي شبه اعتقادي و شبه ديني صهيونيسم به شمار مي آيد، در واقع براي نخستين بار است كه در يك فيلم سينمايي به تصوير كشيده مي شوند. برخلاف آنچه مرحوم سيف الله داد در فيلم «بازمانده » روايت كرد كه پيش از آن در برخي آثار مستند و سينمايي از جمله فيلمي به نام «كفر قاسم» البته در اشل كوچك تر و مختصرتر نيز حكايت شده بود. اگرچه نوع روايت قوي قصه در فضاسازي داستاني فيلم «بازمانده» و براساس ماجرايي مستند و تاريخي ، توانست اساس ماندگاري فيلم «بازمانده» را تشكيل دهد. اما به هر حال در آن فيلم اثري از علل و ريشه هاي نژادپرستي و اشغالگري و تروريسم در افكار و انديشه هاي صهيوني جست وجو نمي شد . آنچه در فيلم «شكارچي شنبه » براي نخستين بار سعي شد كه وراي تيغ سانسور رسانه هاي جهاني در معرض قضاوت مخاطب قرار گيرد.
اما يك موضوع اساسي از بخش هاي مهم ايدئولوژي كانون هاي امروز صهيوني از نگاه تيزبين نويسنده و كارگردان «شكارچي شنبه» پنهان مانده است. همان نكته اي كه بازهم در معرض سانسور شديد رسانه هاي بين المللي است اگرچه خود آنها هيچ ابايي از اظهارش نداشته و آرمان هاي خود را بي پروا و از طريق بيش از 1500 شبكه راديويي و تلويزيوني ماهواره اي به طور 24 ساعته بيان مي كنند.
و آن موضوع صهيونيسم مسيحي است كه امروزه بسيار وحشي تر و خشونت بارتر از صهيونيسم يهودي، آينده بشريت را نشانه رفته و به بهانه بازگشت مسيح موعود و با وعده جنگي دهشتناك به نام آرماگدون، سرانجامي مخوف براي آن در نظر گرفته است. فرقه اي كه امروزه با عنوان اوانجليسم ، سرنخ بسياري از مراكز قدرت نظامي و اقتصادي و سياسي و فرهنگي را به خصوص در ايالات متحده در دست داشته و با برپايي بيش از 110 هزار كليسا ، نزديك به يك سوم از جمعيت اين كشور را به خود جذب نموده تا در كمپ ها و اردوهاي ويژه نظامي تحت عنوان «كمپ مسيح»آموزش ديده و براي جنگ آرماگدون حاضر شوند.
در واقع تفكر مسيحيت صهيونيستي با پيشينه اي سه -چهار قرني از زمان انشقاق پروتستانتيزم ( و به قولي از زمان نخستين جنگ صليبي و شكل گيري گروه شواليه هاي معبد ) متولد شد و بيش از سه قرن قبل از طرح رسمي صهيونيسم يهودي (در كنفرانس 1897 بال سوييس )، انديشه صهيونيسم را در جهان مطرح ساخته بود .به اين معني كه رسما اعلان داشتندبراي زمينه سازي بازگشت مسيح موعود ( كه در برخي كتب و نوشته هايشان اساسا با حضرت عيسي بن مريم عليه السلام متفاوت تلقي گرديده و تحت عنوان مسيح بن داوود و از نسل عيسي مسيح و مريم مجدليه خوانده مي شود) بايستي قوم يهود را به سرزمين مقدس فلسطين كوچانده و اسراييل بزرگ را برپا سازند و پس از آن براي دفع شر ضد مسيح يا انتي كرايست جنگ آخرالزمان را تحت عنوان آرماگدون به راه اندازند تا در آن جنگ سپاه شرق را به سركردگي مسلمانان ( به قول خودشان آنتي كرايست) نابود سازند. جنگي كه در آن به نوشته رهبرانشان ،كره زمين نابود شده ، يهوديان باقيمانده به مسيح گرويده و مسيحيان نوتولد يافته ناميده مي شوند و به پادشاهي مسيح، هزاره خوشبختي حاكميت خويش بر كره زمين را آغاز مي نمايند.
اين همان طرح و نقشه شومي است كه تمامي تحركات نظامي و سياسي و فرهنگي و هنري يكي دو دهه اخير غرب و ايالات متحده را در خود خلاصه كرده است؛ اعم از قضيه يازده سپتامبر و لشكر كشي به خاورميانه و خصوصا عراق ( كه در باورهايشان بابل مي خوانندش و تسخيرش را مقدمه جنگ آرماگدون مي گويند آن هم در زماني كه پيش از آن به عنوان تاريخ جنگ آخرالزمان اعلام كرده بودند) ، جنگ 33 روزه و محاصره غزه و ...و بالاخره هاليوودي كه به قول برخي كارشناسان غربي ، آرايش آخرالزماني گرفته است .
در فيلم «شكارچي شنبه» دين و مذهب مادر بنيامين به طور صريح اعلام نمي شود اگرچه در همان ابتدا هانان يعني پدر بزرگ بنيامين او را تحقير كرده كه چرا با يك كافر مسيحي ازدواج نموده اما در جايي ديگر كه همين هانان به مستخدمه فرانسوي اش ابراز علاقه مي كند ، در پاسخ او كه خود را مسيحي دانسته ، مي گويد زن مهم نيست كه دين داشته باشد! ( اگرچه در يهوديت ، هويت فرزند بنابر هويت مادر به رسميت شناخته مي شود) اما بنابر همين سخن هانان و نوع برخورد غريبه گونه اش با مادر بنيامين، مي توان فرض كرد كه او هم مسيحي بوده و در اين مسير به هر حال بنيامين كه در كنار يك ناپدري مسيحي بزرگ شده ، يك يهودي مسيحي تربيت مي شود كه در آمريكا متولد و رشد كرده است(يعني با همان مشخصه هاي اوانجليست ها يا مسيحيان صهيونيست امروز ايالات متحده) و هموست كه گام به گام توسط خاخام منحرف و مشرك و زرپرستي به نام هانان آموزش مي بيند، درست همان گونه كه اجداد مسيحيان صهيونيست امروز يعني شواليه هاي معبد يا سركردگان پروتستانتيزم به وسيله كانون هاي اشراف و اشرار يهود آموزش ديده و تربيت شدند. و حالا همين صهيونيست هاي مسيحي هستند كه به قول خودشان از صهيونيست هاي يهودي هم عبور كرده اند ( البته در قساوت و ددمنشي و سبوعيت) همچنان كه در پايان فيلم «شكارچي شنبه» ، بنيامين با كشتن هانان از او هم عبور مي كند!

 



«نگاهي به راه آبي ابريشم»
راه آبي غير ايراني !

عليرضا پورصباغ
راه آبي ابريشم قرار بود نخستين سفر دريايي مسلمانان ايراني از بندر سيراف
( بندر طاهري فعلي ) را به بندر كانتون چين تصوير كند و عظمت و شكوه ناخدا «سليمان سيرافي» تاجر و دريانورد مشهور ايران را تصوير كند ، اماماحصل عدم نظارت بر توليد سبب تغييرات عمده اي در فيلمنامه شد ، در نهايت راه آبي ابريشم به فيلمي دختر پسري در بستر تاريخي مبدل گرديد .
اگر از زوايه اي ديگري بخواهيم جريان فيلم هاي بيگ پروداكشن تاريخي را در هاليوود بررسي نماييم به نتايج جالبي دست خواهيم يافت . در هاليوود اگر قرار است اثري تاريخي وعظيم ساخته شود معمولاً چند تاريخ شناس حول آن اتفاق و رويداد تاريخي تحقيق مي كنند، سپس حاصل اين تحقيقات در اختيار گروه فيلمنامه نويسي قرار مي گيرد و در نهايت كارگردان انتخاب مي شود تا سكان هدايت فيلم را به دست گيرد . درست است كه «محمد بزرگ نيا» در ساخت فيلمهاي دريايي تبحري خاص دارد اما بزرگ نيا كه تاريخ شناس و كارشناس تاريخ نيست ،پس طبيعي است نتواند فيلمنامه اي تاريخي را به نگارش در آورد ، اگر چنين شود كه براي ساخت آثاري از اين دست تنها به يك نفر اعتماد كنيم كه خود فرد درجايگاه يك محقق تاريخ ظاهر شود، بعد فيلمنامه همان تحقيق را به نگارش درآورد و خود نيز سكان هدايت فيلم و كارگرداني را از آن خود كند به بيراهه رفته ايم .
تماشاگر ايراني، فيلم پر هزينه راه آبي ابريشم به جاي آنكه در اين اثر با سليمان سيرافي شخصيتي پر افتخار در تاريخ ايران بعد از اسلام آشنا شود و اطلاعات بيشماري از اين شخصيت دريافت نمايد با شخصيتي خيالي به نام شاذان(بهرام رادان) و ماجراجويي هاي وي آشنا مي شود ، در نتيجه ماهيت فيلم براي بازنمايي تاريخ كاملا به خطا مي رود . ضمن اينكه شخصيت شاذان قرار بود در اين فيلم يك طلبه باشد اما در فيلم راه آبي ابريشم اثري از طلبه بودن اين شخصيت را تماشاگر دريافت نمي كند و الگوبرداريهاي ناقص ازنمونه هاي هاليوودي سبب شده با قهرمان پردازي به شيوه و سياق سينماي غرب مواجه شويم .
اين روزها در مطبوعات از رقم هاي گزافي كه به بيت المال تحميل مي شود بسيار مي شنويم زماني كه از بيت المال هزينه مي شود و فيلمي مثل ملك سليمان ساخته مي شود كه يك برگردان اقتباسي و وفادارانه قرآني است و با استقبال تماشاگر مواجه مي شود كمتر از اين حرف و حديث ها را مي شنويم .فيلمنامه راه آبي ابريشم با سطحي نگري مرسوم فيلمسازان ايراني ساخته شده است كه تنها نگراني اش اين است وصال پسر و دختر جوان فيلم يعني شاذان و ماهورفراهم شود، فارغ از اينكه بزرگ نيا فرصت مغتنمي داشت تا در قالب يك اثر دو ساعته به بازنمايي عميقي از تاريخ بپردازد. متأسفانه در حدود اين عدم موفقيت ،جعل تاريخي در راه آبي ابريشم بسيار آزاردهنده است ضمن اينكه داده هاي فيلمنامه به قدري ميني مال است كه بيننده عمق مطلب را از اين شخصيت تاريخي- سليمان سيرافي - دريافت نمي نمايد .زماني هم كه نتيجه مطلوب در مورد فيلمي حاصل نشود مسلماً مطبوعات و رسانه گروهي در قبال هزينه هاي بيهوده اي كه صرف ساخت چنين فيلمي شده است واكنش نشان خواهند داد . اين فيلم مشكلات ساختاري بيشماري دارد كه در اين يادداشت آنچنان فرصت پرداختن بدان نيست اما ذكر يكي دو نمونه براي گواه كافي است . مثلاً در يكي از بخش هاي پاياني فيلم طوفاني رخ مي دهد كه كارگردان با تكنيك CGI سعي كرده اين بخش ها را به صورت مطلوب در آورد، اما اشكال اصلي فيلم به تكنيك مورد استفاده به شكلي كاملا ابتدايي در اين فيلم استفاده شده باز نمي گردد ،بلكه در ابتدا به فيلمنامه آن مربوط مي شود . طوفان حدود يك دقيقه و سي ثانيه آغاز مي شود وبا شكستن ظرف آب شيرين دريانوردان تمام مي شود ،واقعا براي تماشاگر تعجب آور است،اصلا در اين پروژه ملي كه قرار بود شكوه و عظمت صنعت كشتي سازي ايراني ها در دوره پس از اسلام تصوير شود با اين بخش همه چيز شكل وارونه پيدا مي كند و زير سئوال مي رود. در اين موضوع شكي نيست كه عظمت صنعت كشتي سازي دريانوردان ايراني بر جريده تاريخ ثبت است منتها اين عظمت با يك توفان كاملاً كوچك- يك دقيقه و سي ثانيه اي - و فرو نشستن دكل حقير و صغير جلوه
مي نمايد .
بعد از اينكه بشكه آب شيرين نابود
مي شود ناگهان فيلم دچار ايست دراماتيك مي شود و توفان قطع مي گردد،در صورتي كه آگاهان مي دانند حداقل يك طوفان دريايي تقريباً دو ساعت است و درك اين توفان يك دقيقه و سي ثانيه اي براي تماشاگر كمي دشوار است ، ضمن اينكه فرايند و روال اين توفان به هيچ عنوان از جلوه بصري مناسبي برخوردار نيست . حدود فرايند توفان اتفاقي دراماتيك و
تأثير گذار نيست .
آقاي بزرگ نيا كارگردان محترم فيلم در جايي گفته اند كه اين فيلم اندازه اجاره بهاي دو كشتي فيلم نفروخته است ،آنچه عيان است دلايل اين شكست را روشن تر مي سازد ،فيلمهاي بيگ پروداكشن(توليد عظيم) نياز به فيلمنامه هاي منسجم تري دارند و متأسفانه راه آبي ابريشم تنها عنصري كه در مجموعه خود ندارد فيلمنامه منسجم است .
از ديگر عيوب اين فيلم اين كه ؛قرار بود دريانوردي اسلامي محور درام فيلم باشد اما با توجه به فضاي فيلم از جمله كوچك بودن لنج ها كه اصلاً در قياس با آنچه در مورد كشتيهاي عظيم ايراني در بندر سيراف شنيده ايم بيشتر به يك شوخي
مي ماندو با در نظر گرفتن فضاي فيلم از جمله نوع چهره پردازي و مدل لباس دريانوردان، تا زماني كه پرسوناژهاي فيلم نماز مي خوانند تماشاگر متوجه نخواهد شد كه اين گروه زرتشتي هستند و يا مسلمان .
نكته قابل توجه ديگر در نوع طراحي لباس شخصيت هاي اين فيلم است . بهتر مي دانيم كه دريانوردان ايراني در جنوب كشور به علت ميزان گرماو اندازه بالاي درجه حرارت هوا هيچ گاه بوت و چكمه هاي گرم و چرمي نمي پوشيدند ،ضمن اينكه جاشواها و اصولاً هيچ دريانورد ايراني ساكن بندر سيراف ، هنگام دريانوردي ،در سده سوم هجري قمري شلوار به تن نداشته است، دريانوردان و جاشواهايي ايراني اغلب طبق گواه تاريخ دشداشه به تن داشته اند نه شلوار و چكمه هاي چرمي .اين سبك طراحي لباس نيز موازي همان تحريف هاي تاريخي در فيلم راه آبي ابريشم صورت پذيرفته است .
فيلم معايب و حفره هاي فيلمنامه اي فراواني دارد و زماني كه تماشاگر با پس زمينه تاريخي ذهني حول بندر سيراف و سليمان سيرافي به تماشاي اين فيلم مي نشيند در انتهاي فيلم نتيجه اي همراه با آگاهي عايدش نمي شود .نكته مهم ديگري كه مسبب صدمات فراواني به اين فيلم شده است تأكيد به روي شخصيت خيالي شاذان به عنوان قهرمان فيلم است كه در ابتدا فاقد ويژگيهاي ظاهر يك ايراني در سده سوم هجري است اشكال ديگر كه در طول فيلمنامه گريبان اصل داستان را مي گيرد اين است كه چطور ممكن است شاگردي كه از مكتب خانه تنها براي كتابت سفر آمده است بعد از گذشت مدتي بدل به يك ناخداي حاذق شود تا آنجا كه سليمان سيرافي ناگهان هدايت كشتي دوم را به او مي سپارد .مگر شاذان تا قبل از آغاز روايت فيلم در دانشكده دريايي تحصيل نموده كه مي تواند هدايت يك كشتي را در سده سوم هجري بدون هيچ تجربه اي بر عهده گيرد .و ضعف هاي بي شمار ديگري كه مجالي براي برشمردنش نيست ......

 



تبليغ عرفان هاي كاذب در رسانه ملي!

جمعه 11 آذر از رسانه ملي - شبكه يك - فيلم سينمايي نداي درون پخش شد. اين فيلم سرگذشت يكي از مدعيان عرفان هاي جديد است كه انديشه هاي قابل تاملي دارد و متاسفانه رسانه ملي بدون توجه به آسيب هاي عميق انديشه هاي والش، نه فقط تبليغ كتاب گفت وگوي با خداي والش را به عهده مي گيرد، بلكه اصل انديشه والش را كه بي نيازي از دين و شريعت اساس آن را تشكيل مي دهد، در يك و نيم ساعت با جذابيت ترويج مي كند.
اگر عزيزان ما در سيما با ديدن كتاب گفت وگوي با خداي والش ذوق زده شده اند و فكر مي كنند كه والش هم دارد ما را به عرفان و معنويت دعوت مي كند، بدانند كه والش يك يهودي متعصب است كه اساس انديشه معنوي خود را نه از دين و شريعت يهود، بلكه از عرفان جادويي كابالا گرفته است.
اگر كارشناسان صدا و سيما مي بينند كه والش به خدا دعوت مي كند، بهتر است بدانند كه خدايي كه والش ما را به سوي او دعوت مي كند نه خداي متعالي است و نه خداي حكيم. خداي والش خدايي است كه در انرژي خلاصه مي شود و هستي فيزيكال دارد.
والش منكر حقيقت دين است و معتقد است كه دين، ساخته و پرداخته روحانيون و كشيش هاست، و منكر قيامت و رستاخيز و در نتيجه حكمت خداست و صريحا مي گويد كه خدا هيچ گاه از شما بازخواست نمي كند؛ چنان كه در فيلم راز- كه متاسفانه آن هم چند بار از رسانه ملي پخش شده است- مي گويد: خداوند هيچ ماموريتي از پيش براي شما تعريف نكرده است و در مورد شما قضاوت نخواهد كرد، پس هدف زندگاني شما پرداختن هرچه بيشتر به چرب و شيرين هاي زندگاني دنياست و بس. از نگاه وي، ديني نبايد وجود داشته باشد و كساني كه ادعاي پيامبري كردند، فريبكارند. يا اينكه در كتاب خود با نام «گفت وگو با خدا»، خدايي را معرفي مي كند كه در انرژي خلاصه مي شود. والش خدايي را معرفي مي كند كه هيچ قضاوتي نسبت به ما نخواهد داشت يعني منكر اصل رستاخيز است. والش همسو با نظام تمدني غرب بر اين باور است كه خداوند انسان ها را همان گونه كه هستند مي پذيرد، بنابراين نياز به تكامل را نفي مي كند. در فيلم راز كه از تلويزيون هم پخش شد، او آشكارا مي گويد كه هدف انسان تجربه لذت است. بنابراين اصل ايده هاي والش مبتني بر اومانيسم يا انسان محوري است نه خدامحوري و تعالي بخشي.
متاسفانه در فيلم سينمايي نداي درون گفته مي شود كه كتاب والش مي تواند دنيا را متحول كند. اين كتاب كتابي است كه انسان در آن بندگي خدا را نمي پذيرد، بلكه انسان خودش خداي روي زمين مي شود و عرصه را از خدا هم مي گيرد و خودخدايي مي كند.
& حمزه شريفي دوست

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14