(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 26 آذر 1390- شماره 20098

گفتاري پيرامون مراتب و درجات رضامندي و تسليم در برابر خداوند
حكم آنچه تو فرمايي!
آداب معاشرت اجتماعي و شاخصهاي آن



گفتاري پيرامون مراتب و درجات رضامندي و تسليم در برابر خداوند
حكم آنچه تو فرمايي!

مقاله حاضر سخناني از علامه مصباح يزدي است كه در آن به تبيين درجات مختلف رضامندي و خشنودي افراد با ايمان در برابر خواست و تقديرات الهي پرداخته شده است .
علي(ع) در بيان ويژگي هاي شيعيان اهل بيت(ع) و متقيان مي فرمايد: «نزلت انفسهم منهم في البلاء كالذي نزلت منهم في الرخاء رضا عن الله بالقضاء» (نهج البلاغه، خ 193، بحارالانوار ج 65/192) يعني، حالت و وضع روحي شان در موقعيت بلا، گرفتاري و مصيبت، مثل اين است كه در حالت رخاء و آسايش و رفاه به سر مي برند. به عبارت ديگر، همان طور كه انسان در حال خوشي و آسايش از زندگي اش راضي است، گله اي ندارد و جزع و فزع نمي كند، متقين نيز در حال بلا و مصيبت همين گونه هستند. اين كه بلا بر آن ها نازل شده باشد يا نعمت فراواني به آن ها رسيده باشد برايشان تفاوتي ندارد. در نسخه بحار اين عبارت نيز آمده است كه: «رضا عن الله بالقضاء»، سر اين كه حال شيعيان در دو وضعيت يكسان است، اين است كه آنان به قضا و قدر الهي راضي هستند. هم رفاه و آسايش را و هم بلا و مصيبت را تقدير خدا مي دانند و چون هر دو از خداست، از هر دو استقبال مي كنند و هيچ گله اي ندارند.
انسان، به طور طبيعي، يعني قبل از اين كه از هدايت الهي و انبيا استفاده كرده باشد، در وقت نعمت و خوشي، شاد و خرم و مسرور است و در گاه مصيبت و گرفتاري، ناراحت و پريشان است و كمابيش از رنج هايش شكايت و جزع و فزع مي كند. البته اين مطلب در قرآن كريم تصريح شده است كه مقتضاي خلقت طبيعي انسان همين است: اگر براي اين انسان، مشكل، گرفتاري يا ناراحتي پيش بيايد، زبان به جزع و فزع مي گشايد و گله و شكايت مي كند، ولي اگر خداوند به او نعمتي داد، سعي مي كند اين نعمت ها را براي خودش حفظ كند و از ديگران منع كند.» (معارج/19-21) به عبارت ديگر، انسان به طور طبيعي هم بخيل و هم اهل جزع و فزع است. مجموع اين دو صفت را «هلوع»مي گويند.
لايه هاي روح يك انسان
پيامبران آمدند تا انسان ها را هدايت كنند. در اين ميان، شايد بعضي از اولياي خدا هم كه از يك فراست هاي خدادادي خاصي بهره مند هستند، خود به خود اين مقتضاي خلقت طبيعي را تغيير مي دهند و تكامل پيدا مي كنند و فراتر از اين خواسته هاي مادي و حيواني به خواسته هاي ديگري توجه مي يابند. در اين جا مناسب است به تشبيهي درباره روح انسان اشاره شود. وضعيت روحي انسان، شبيه آب يك استخر، لايه هاي متعددي دارد. وقتي به يك استخر يا درياچه نگاه مي كنيد، خواهيد ديد كه سطح آب مواج است، ولي يك لايه زيرين تر از آن آرام است و بالاخره هر قدر عمق آب بيشتر شود، مثل اقيانوس هاي بزرگ، به اعماقي مي رسد كه در آن جا ذخاير قيمتي بسياري هست كه در ابتدا كسي از آن ها خبر ندارد. زندگي آدم هاي سطحي، آن هايي كه تربيت انساني نشده اند و در مكتب انبيا رشد نيافته اند، همان زندگي سطحي است. يعني شناخت هايشان منحصر به همان چيزهايي هست كه مي بينند و مي شنوند. حالاتي هم كه برايشان پيدا مي شود، تابع همين لذت ها يا رنج هاي حسي است. به محض اين كه به درد و مشكلي گرفتار شوند، تا عمق روحشان مضطرب مي شوند و داد و فرياد مي كنند. در واقع، اين سطح مادي و حيواني در عمق وجودشان تاثير مي گذارد؛ چرا كه وجودشان عمقي ندارد و هر حزن و شادي آنان تابع همان لذت هاي حسي ظاهري است. در اين سطح، به هيچ روي به ماوراي اين عالم و آفريدگار عالم و سرنوشت دنيا توجه ندارند. صبح بلند مي شوند، غذايي مي خورند و دنبال شادي مي روند و چون از تفريح خسته مي شوند، مي خوابند و فردا روز از نو، روزي از نو. يعني، هر وقت خواسته هايشان عملي شد، خوشحال و شاد هستند و هرگاه نيز به خواسته هايشان نرسند، افسرده مي شوند و اوقاتشان تلخ است. اما كساني هستند كه قدري قوه عقلي شان قوي تر است. آنان مسائل را به اين سادگي نگاه نمي كنند. اين طور نيست كه هر چه رنج آور باشد را ترك كنند يا به دنبال هر چه لذت آور باشد، بروند؛ بلكه آنان به عاقبت و سرانجام كار خويش مي انديشند. نمونه بارز دسته اول، كساني هستند كه به انواع مواد مخدر معتاد مي شوند. آنان براي شادي لحظه اي، مواد مصرف مي كنند و ديگر فكر نمي كنند فردا چه مي شود و چند ماه بعد چه بدبختي هايي به دنبالش خواهد آمد. آنها از جمله كساني هستند كه دم را غنيمت مي شمارند! اما، آن هايي كه عاقل تر هستند، حساب مي كنند و مي سنجند كه به دنبال اين كار چه سودي است؟ آيا لذت يا شادي آن كار هميشگي است؟ يا به دنبالش رنج ها و غصه هاي فراوان است. توجه داشته باشيم: حتي آن عقل حسابگري كه هنوز ايمان ندارد و معنويات را درك نكرده است؛ دست كم براي زندگي دنيايي اش فكر مي كند و از لذاتي كه برايش مضر است، اجتناب مي كند و دقت مي كند كه مريض نشود و به كارهاي خطرناك دست نزند.
خشنودي واقعي روح
اما گاهي ممكن است كه كسي از لذت ناشي از يك كار، شادمان و خشنود نشود. زيرا در روح آدم لايه اي زيرين است كه آن جا معناي واقعي خشنودي و عدم خشنودي تحقق پيدا مي كند. برعكس، ممكن است يك چيز براي آدم همراه با رنج باشد و شخص هم با عقل خود رنج ها و گرفتاري هاي آن را محاسبه كرده است، ولي از آن خوشحال و مسرور است. براي مثال، پزشك براي بيمار خويش دارويي تلخ دستور مي دهد يا حتي دستور جراحي مي دهد. اين امر، سختي و مشكلات دارد، اما آدم از آن استقبال مي كند و بسيار خوشحال است كه دكتر خوبي پيدا كرده و داروي خوبي براي او تجويز كرده است. قابل ذكر است، اين خشنودي غير از آن شادي و غير از آن لذت آني است. ممكن است لذت آني باشد و خشنودي نباشد و ممكن است لذت نباشد و خشنودي باشد. انسان، در اين خشنودي تزاحم لذت و الم را محاسبه مي كند، قدري عقلش را به كار مي گيرد و فقط تابع ادراكات حسي اش نيست. اما وقتي ايمان پيدا شد، عالم ديگري براي روح انسان باز مي شود. به اين آيه توجه كنيد: اذا مسه الشر جزوئا ¤ و اذا مسه الخير منوعا؛ در ادامه مي فرمايد: الا المصلين (معارج/22) ابتدا هنوز ايمان و ارتباط با خدا مطرح نيست. اما اگر آدم به جايي رسيد كه فكرش متوجه ماوراي اين عالم شد و فهميد كه اين عالم به خودي خود قائم نيست، آفريننده و نگهدارنده اي دارد و بايد در مقابل او خضوع كرد و نماز گزارد، آن وقت شادي ها و غم هايش تغيير مي كند. اگر حزني دارد، از يك چيز ديگري محزون است. او محزون مي شود، اما نه از گرسنگي يا از پست از دست رفته اش. او از اين محزون مي شود كه چرا در انجام وظايفم كوتاهي كردم و از ثواب هاي الهي محروم شدم و اين لايه ها مرتب عميق تر مي شود.
شكايت از خدا!!!
عكس العمل كساني كه ايمان دارند نيز در موقع مصيبت ها و سختي ها مختلف است. ايمان برخي آن قدر ضعيف است كه وقتي به سختي اي مبتلا مي شوند، زبان به شكايت از خدا باز مي كنند و حتي از خدا هم گله مند مي شوند! در روايات داريم كساني هستند كه دلبستگي هاي شديدي به دنيا، به مال، به همسر، به بچه ها و به پست و مقامشان دارند، چون اين ها را از دست مي دهند، از خدا دل گير مي شوند و كافر مي شوند و با بغض خدا از دنيا مي روند! يعني هر كس اين ها را از دستشان بگيرد، از او ناراحت مي شوند و دشمن او مي شوند. آنان مي فهمند كه خدا اين ها را از دستشان گرفته است، پس نسبت به خدا- نعوذ بالله- دشمن مي شوند! اينان كساني هستند كه بسيار ضعيف الايمان هستند. اما ديگراني هستند كه اين قدر ضعيف الايمان نيستند كه با خدا دشمني پيدا كنند؛ اما به هر حال گله مند مي شوند. بسياري از افراد نيك، مؤمن و نمازخوان هستند كه وقتي مصيبت و سختي اي برايشان پيش مي آيد، زبان شكايت مي گشايند: خدايا! زورت به من رسيده، كس ديگري نبود؟ من چه گناهي كردم؟ بعدش هم مي گويند استغفرالله! ولي به هر حال در دل گله مند هستند. اين هم نوعي از عكس العمل انسان در مقابل مصيبت ها و سختي ها است.
اهل صبر
نوع ديگري از عكس العمل در برابر مصيبت ها و گرفتاري ها اين است كه: كساني كه ايمان قوي تري دارند در وقت سختي ها مي گويند: اين ها وسيله آزمايش است. همه اين عالم- همان طور كه در آيات زيادي بيان شده است- وسيله آزمايش انسان است. اصلا اين عالم مقدمه اي براي رسيدن آدم به حيات حقيقي است. در واقع، كساني هستند كه به اين توجه دارند كه: «ما شما را به خوشي ها و ناخوشي ها مبتلا مي كنيم و مي آزماييم تا مورد فتنه و آزمايش قرار بگيريد.» (انبياء35) خوب مي فهمند اين مصيبتي كه به آنان وارد شده است، وسيله آزمايش است؛ براي اين كه مشخص بشود آيا آنان ايمانشان را حفظ مي كنند؟ آرامش خودشان را حفظ مي كنند؟ وظايفشان را عمل مي كنند؟ يا اين كه زبان به جزع و فزع باز مي كنند و مرتكب گناه مي شوند؟ پس آنان صبر مي كنند، مثل كسي كه زير تيغ جراح است، تيغ جراحي كه روي دستش است، دردش را درك مي كند؛ اما در عين حال، دندان روي جگر مي گذارد و صبر مي كند و چيزي نمي گويد تا عملش را انجام دهد و سلامت يابد. مؤمنين متوسط در مقابل مصيبت ها اهل صبر هستند.
استقبال از سختي ها
اما از اين بالاتر هم هست. وقتي ايمان قوي تر مي شود، روح انسان باز لايه اي عميق تر مي يابد و عمق بيشتري پيدا مي كند و به خدا و به عالم نور نزديك تر و ظلمت هايش كمتر مي شود. پس از صبر، رضا است. يعني نه تنها صبر مي كند؛ بلكه مي داند آنچه برايش پيش آمده، خير است؛ گرچه مصيبت و گرفتاري دارد، با رنج و آوارگي همراه است، زندان و شكنجه و گرفتاري هاي دنيا دارد، ولي او مي داند خير وي در آن است. روايتي از امام صادق(ع) به اين مضمون آمده است كه: «من از وضع مؤمن تعجب مي كنم. اگر خدا ملك دنيا را به او بدهد، خير او در آن است و اگر بدنش را با قيچي ريزريز كنند، باز خير او در آن است.»
(كافي/2/62) كسي كه اختيارش را به دست خدا مي دهد و مي گويد خدايا هر چه صلاح من است، آن شود، ديگر خيالش راحت است كه هر چه پيش آمد، همان خيرش است. گفتني است: اين يك مرتبه بالاتر از آن است كه سختي ها را تحمل مي كند؛ بلكه اين انسان، با اين ويژگي از سختي ها استقبال مي كند.
مصلحت خود يا محبت به خدا
اين استقبال از سختي ها را مقام رضا مي دانند كه اين مقام به دو گونه است: آگاهي آدم از تقدير خداوند راضي است چون مي داند خدا خيرش را مي خواهد. در واقع، آنچه برايش مطلوب با لذات است، خير خودش است. يعني، مصلحت خود را مي خواهد و مي داند اين كار را كه خدا برايش پيش آورده است، همانا خير است. اين است كه چنين انساني از خدا راضي است. در واقع، اصالتا رضايتش از اين است كه مصلحت «خودش» تامين شده است. اما از اين بهتر هم هست. بهترين رضايت اين است كه آدم آن چنان محبت خدا پيدا كند كه اصلا مصلحت خود را از ياد ببرد و بگويد: حكم آنچه تو فرمودي! كمابيش نمونه هايي كوچك در اين دنيا را كه افرادي اين چنين محبت هاي شديدي پيدا مي كنند، ديده ايد. دل خوشي چنين انسان هايي به اين است هر كاري خدا مي خواهد انجام دهد. ديگر به فكر اين كه من لذت مي برم يا نه، خير من در آن است يا نه، نيست. در ادبيات فارسي ما نكات لطيفي دراين باره آمده است: در اشعار باباطاهر عريان هست كه تو گفتي برو، من هم تا چين و ماچين رفتم و از آن جا نامه نوشتم كه تا اين جا بس است يا بازهم بروم؟ «اين دوري بسه يا دورتر شم؟» فكر اين نيست كه من مي خواهم نزديك تو باشم و لذت ببرم. تو چه مي گويي؟ مي گويي برو، مي روم. مي گويي بيا، مي آيم. فقط به اين فكر هستم كه تو را اطاعت كنم. اين حالت فقط از محبت خالص و پاك پيدا مي شود. خدا چنين بنده هايي هم دارد. حالا چند تا از اين بنده ها دارد و كجا هستند، نمي دانم.
نگاه معصوم
اين روايت را هم شما شنيده ايد كه: گويا امام صادق(ع) به ابوبصير يا يكي ديگر از اصحابشان فرمودند كه: كيف اصبحت. گفت: آقا من الحمدلله صبح كردم، درحالي كه بلا را بهتر از رخاء مي خواهم، مرض را بيشتر از سلامتي و فقر را بيشتر از غنا دوست دارم. وي مي پندارد كه ديگر شاگرد تمام عيار مكتب امام صادق است. حضرت به وي فرمود: ما كه اين گونه نيستيم. آن صحابي شوكه شد و گفت: آقا! من براي اين كه شبيه شما شوم خيلي زحمت كشيده ام. پس، شما چه طور هستيد؟ امام فرمودند: ما اين گونه هستيم كه اگر خداوند براي ما سلامتي بخواهد، سلامتي را دوست داريم. اگر براي ما مرض را بخواهد مرض را دوست داريم.اگر او فقر را بخواهد، فقر را دوست داريم. اگر او غنا را بخواهد، غنا را دوست داريم. ما از خود خواسته اي نداريم. آن صحابي فهميد كه هنوز يك لايه ديگري هم هست. آري، رضامندي مراتب بالاتري هم دارد.
توكل به خدا
براي نمونه وقتي پيغمبر اكرم به معراج رفتند خداي متعال زمينه گفت وگو را با پيغمبر(ص) باز كرد. پيغمبر اكرم نيز سؤالاتي پرسيدند. توجه داشته باشيد: پيامبر اكرم در شب معراج و آن هم در حضور خداوند اين پرسش را مطرح مي كنند: اي الاعمال افضل؟ (بحار /74/21) خدايا! چه كاري را بيشتر دوست داري؟ خطاب شد: التوكل علي و الرضا بما قسمت. اين از موارد نادري است كه عمل به حالات قلبي اطلاق شده است. توكل از حالات قلبي است و عمل خارجي و جارحي نيست. ولي در اين جا اين حالت قلبي، عمل ناميده شده است. بالاترين و محبوب ترين اعمال اين است كه بنده بر من توكل كند و دوم اين كه به قضاي من راضي باشد. همانا اين از بالاترين محبت ها است.
اشتياق خدا و محبت بنده!
در روايت آمده است: و اذا كان العبد في حاله الموت، وقتي در حالت مرگ است. يقوم علي رأسه ملائكه ؛ يك عده اي از فرشتگان مي آيند و بالاي سر او مي ايستند. بيدكل ملك كاس من ماء الكوثر و كاس من الخمر؛ هر كدام يك جام آب كوثر و يك جام شراب بهشتي در دست دارند. در قرآن نيز تصريح شده است كه: انهار من خمر لذه للشاربين.(محمد/51) سپس مي فرمايد: يسقون روحه حتي تذهب سكرته و مرارته: از اين آب كوثر و از آن شراب به او مي نوشانند تا سختي جان كندن از او برطرف شود. و يبشرونه بالبشاره العظمي؛ بالاترين بشارت و مژده را به او مي دهند. و يقولون له طبت و طاب مثواك: خوشا به حالت جايگاه خوبي داري. انك تقدم علي العزيز الكريم الحبيب القريب: تو وارد بر كسي مي شوي كه هم عزيز و كريم است و محبوب است و هم نزديك. انتخاب اين الفاظ بسيار با معنا است. الحبيب القريب، يعني محبوب توست و هم نزديك توست. (مستدرك الوسائل/ 76/ ص005)
بنابراين، سكرات مرگ را از كام او مي زدايند. در ادامه مي فرمايد: فتطيرالروح من ايدي الملائكه : روح از دست فرشتگان بالا مي رود و در دست آن ها نمي ماند. فتصعد الي الله تعالي في اسرع من طرفه عين: در كمتر از يك چشم به هم زدن تا پيشگاه الهي وارد مي شود. و لا يبقي حجاب و لاستر بينها و بين الله تعالي: پرده و حجابي ميان او و خدا باقي نمي ماند. والله عز و جل اليها مشتاق: و اين در حالي است كه خدا مشتاق ملاقات با اوست! و تجلس علي عين عند العرش: آن جا چشمه اي است كه اين روح بر لب آن مي نشيند! حال، آن چشمه، چه چشمه اي است، و عرش چيست و چشمه اي كه آن جا هست، چگونه است ما نمي دانيم. به هر حال، مقامي بسيار عالي براي او است و ميان او و خدا هيچ حجاب و واسطه اي هم نيست. اكنون اين مسافر بر خدا وارد شده و خدا ميزبان است و او هم ميهمان. ثم يقال لها كيف تركت الدنيا: خداوند مي فرمايد: دنيا را چگونه ترك كردي؟ هان اي كه از دنيا آمده اي بگو! دنيا چه خبر بود؟ فيقول الهي و عزتك و جلالك لاعلم لي بالدنيا: به عزت و جلالت قسم كه من هيچ خبري از دنيا ندارم. اين پاسخ به اين معنا نيست كه وي كسي بوده كه چيزي را نمي فهميده است، بلكه به اين معنا است كه توجه او در همه چيز به خدا بوده است و اصالتاً به خود دنيا نظري نداشته و همه را افعال الهي و مظاهر الهي مي داند. انا منذ خلقني خائف منك: من از آن وقتي كه خودم را شناختم و تو مرا خلق كردي، در حال خوف و خشيت از تو هستم. بايد گفت: اين خوف غير از خوف از عذاب است. فيقول الله صدقت عبدي: اي بنده من راست مي گويي. كنت بجسدك في الدنيا و روحك معي: تو بدنت در دنيا بود، اما روحت در كنار من بود. به عبارت ديگر، راست مي گويي كه خبري از دنيا نداري، براي اين كه روح تو در دنيا نبود؛ بلكه جسدت در دنيا بود. فانت بعيني سرك و علانيتك: تو آشكار و پنهانت جلوي چشم من است و من همه چيز تو را خوب مي دانم. سل اعطك: پس اي بنده مهمان من، درخواستي كن تا اجابت كنم. چه مي خواهي به تو دهم؟ و تمن علي فاكرمك: يك خواهشي كن تا من احترامت را بگذارم و خواهشت را عملي كنم. هذا جنتي مباح فتسيح فيها و هذا جواري فاسكنه: اين بهشت است، برو هر جايي كه دلت مي خواهد، ساكن شو و اين هم جوار من است اين جا سكونت كن. حال، اين بنده مؤمن در جايي كه ديگر نه عذابي است و نه گرفتاري، نه غم و غصه اي است مي گويد: فتقول الروح الهي عرفتني نفسك فاستغنيت بها عن جميع خلقك: تو معرفت خودت را به من دادي و من از غير تو بي نيازم. بهشت را مي خواهم چه كار؟ بهشت غير از تو است و تا معرفت تو را دارم، چيز ديگري نمي خواهم و اين همان مقام رضا است.
مقام رضا
لو كان رضاك في ان اقطع اربا اربا و اقتل سبعين قتله باشد ما يقتل به الناس لكان رضاك احب الي؛ اين رضايت، رضايتي نيست كه چون مي دانم مصلحت من در آن است، راضي و خشنود هستم. براي مثال، چون آدم مي داند داروي تلخ طبيب شفابخش است، خوشش مي آيد. اما در رابطه با خدا مي گويد اگر رضايت تو در اين بود كه بدن من را پاره پاره كنند و هفتاد بار من را بكشند و دوباره زنده شوم تا دوباره بكشند، باز رضاي تو را مي جويم. صحبت اين نيست كه چون تو تقدير مي كني، مصلحت من است و راضي ام. در يك مضموني در مناجات هاي امام سجاد(ع) هست كه اگر رضاي تو در اين باشد كه من را به جهنم ببرند، باز رضاي تو را دوست دارم. اگر تو دوست داشتي كه من جهنم بروم، من جهنم را ترجيح مي دهم.
به طور طبيعي، وقتي چنين ادعاهايي مي شود، در آدم حالتي از عجب و غرور پيدا مي شود؛ اما براي اين كه آن جبران شود، مي گويد: كيف اعجب بنفسي، من چه طور مبتلا به عجب شوم يا به خودم ببالم. و انا ذليل ان لم تكرمني، با اين همه كه چنين رضايتي از تو دارم، ولي اگر تو من را اكرام نكني، من ذليل هستم و از خودم هيچ چيز ندارم. و انا مغلوب ان لم تنصرني، من با نصرت و معرفتي كه تو دادي به اين جا رسيده ام، اگر اين را از من بگيري هيچ چيز ندارم و انا ضعيف ان لم تقوني، اگر تو به من قوت نبخشي، من ضعيف هستم و كاري نمي توانم انجام دهم. انا ميت ان لم تحيني، اين حياتي كه دارم، تو به من دادي. اگر تو اين حيات را به من ندهي، من مرده اي بيش نيستم. و انا ميت ان لم تحيني بذكرك، اگر تو مرا با ياد خودت زنده نمي داشتي، من مرده بودم. يعني حيات من به ياد تو بسته است. در مناجات خمس عشر هم داريم: بذكرك عاش قلبي. ولولا سترك لافتضحت اول مره عصيتك، اگر تو عيب هاي من را نپوشانده بودي و اولين مرتبه اي كه من لغزشي مي كردم و رسوا مي شدم، آبرويم مي رفت. تو پرده پوشي كردي و آبروي من را حفظ كردي. الهي كيف لااطلب رضاك و قد اكملت عقلي حتي عرفتك و عرفت الحق من الباطل، چگونه من طالب رضاي تو نباشم، در حالي كه تو هستي كه به من عقل و معرفت دادي و حق و باطل را به من شناساندي. آخرين سخن خدا در اين گفتگوي با بنده اش اين است: فقال الله عز و جل و عزتي و جلالي لا احجب بيني و بينك في وقت من الاوقات: هيچ گاه و در هيچ زماني بين من و تو حجابي نخواهد بود. كذلك افعل باحبائي: من با دوستانم اين گونه رفتار مي كنم. آثار اين رضايتي كه از روي محبت به خدا باشد، اين است. از خدا بخواهيم، به ما توفيق دهد تا به بركت عنايات ائمه اطهار از اين آلودگي ها و پستي ها نجات يابيم.

 



آداب معاشرت اجتماعي و شاخصهاي آن

محمد رضازاده
روابط و ارتباطات اجتماعي سالم، بنياد جامعه را مي سازد. روابط اجتماعي، افزون بر اينكه تاثيرات شگرفي بر روان شخص به جا مي گذارد و روحيات وي را متاثر مي كند، همچنين تاثيرات بسزايي نيز بر جامعه به جا مي گذارد. هرچه شخصيت فرد قوي و استوارتر باشد، تاثيرات وي بر جامعه بيشتر خواهد بود. كاهش يا افزايش دايره نفوذ هر كسي بر جامعه ارتباط تنگاتنگي باخصوصيات و صفات وي دارد.
البته در اين ميان نمي توان از آداب معاشرت غافل ماند؛ زيرا محافظت و صيانت بر آداب و رسوم اجتماعي مي تواند دايره نفوذ اجتماعي شخص را افزايش دهد و تقويت نمايد. بر اين اساس، هر انساني به ويژه مومن مي بايست به اين آداب توجه كند و از آن براي افزايش دايره نفوذ و تاثيرگذاري بر جامعه در راستاي رهايي خود از خسران و زيان مبين و ظهور در نقش ربوبيت بهره گيرد. از اين رو بخشي از آموزه هاي قرآني به آداب معاشرت اجتماعي اختصاص يافته و نويسنده در اين مطلب بر آن شده تا اين آداب را تبيين نمايد.
¤¤¤
معاشرت، مسيري براي رهايي
انسان موجودي اجتماعي است. اين حكمي است كه همگان بر آن اتفاق و اجماع دارند، هرچند كه درباره علل و اسباب آن اختلاف دارند. اجتماعي بودن انسان مقتضي اين است كه روابط خود را با ديگري بشناسد و به درستي سامان دهد. بخش بزرگي از احكام و قوانين عقلاني و عقلايي و آموزه هاي اخلاقي به حوزه رفتار اجتماعي و چگونگي ارتباطات بشري و ساماندهي آن، بازمي گردد.
اسلام به عنوان دين و سبك زندگي بشر، به اين مهم توجه ويژه اي مبذول داشته است، به ويژه كه از نظر اسلام، زندگي دنيوي، قرار گرفتن آدمي در زيان و خسران مبين است كه تنها با ايمان و عمل صالح از سويي و دعوت و توصيه ديگران به ايمان و عمل صالح به عنوان يك مسئوليت اجتماعي از سويي ديگر، مي توان از آن رهايي يافت. (سوره عصر)
بنابراين، روابط سالم اجتماعي، به عنوان يك عامل رهايي از خسران و دست يابي به رستگاري در محور آموزه هاي قرآني قرار مي گيرد و معاشرت با ديگران از جايگاه مهم و اساسي در زندگي بشر برخوردار مي شود.
انسان كامل از نظر اسلام كسي است كه خود را براساس آموزه هاي عقلاني و وحياني، متاله و خدايي كرده و سپس در مقام مظهريت ربوبيت و پروردگاري از خدا و خلافت از او، به مسئوليت خود در قبال ديگران بپردازد. انجام اين مسئوليت در مقام مظهريت ربوبي، در حوزه تعامل با انسان ها، نيازمند معاشرت و ارتباط درست و سالم با ديگران است. اينجاست كه قوانيني براي تعامل درست و معاشرت و ارتباط سالم، از سوي وحي و عقل تبيين مي شود.
البته از آن جايي كه انسان موجودي لطيف و كلمه وجودي خاصي است، نوعي ارتباط و معاشرت با او، از نوع پيچيدگي برخوردار مي باشد و براي ايجاد ارتباط سالم كامل، لازم است تا لطايفي مورد توجه قرار گيرد. اين گونه است كه آداب معاشرت به عنوان لطايف پيچيده در ارتباطات و معاشرت انساني از سوي عقل و شرع مطرح شده و خداوند بخشي از آيات قرآني را به آداب معاشرت سالم و درست اختصاص داده است تا انسان در رسيدن به مقامات كامل انساني و نقش آفريني درست در مقام ظهور ربوبي، از آن استفاده كند.
آداب معاشرت اسلامي
معاشرت، واژه اي عربي برگرفته از عشره به معناي آميختن و مصاحبت است. (مجمع البحرين، ج 3، ص 403؛ التحقيق، مصطفوي، ج 8، ص 137؛ نثر طوبي، شعراني، ج 2، ص 152)
معاشرت در اصطلاح به معناي ارتباط، دوستي، رفت و آمد داشتن با كسي (فرهنگ بزرگ سخن، ج7، ص7126)، گفت و شنيدكردن با هم (فرهنگ فارسي، ج3، ص 4212)، با هم زيستن، همدمي، رفاقت، با كسي زندگي كردن، خوردن و آشاميدن با هم و نشست و برخاست است (لغت نامه دهخدا، ج13، ص18632)
بنابراين، معاشرت به طور كوتاه مدت و يا بلندمدت و در حد اعلا و يا اقل آن صورت مي پذيرد و اختصاص به دور زماني بلندمدت ندارد. براين اساس، هرگونه روابط كوتاه مدت يا بلندمدت ميان افراد يك جامعه مي بايست در چارچوب قوانين و آدابي شكل گيرد تا اين روابط و معاشرت، سالم اسلامي باشد.
خداوند در آياتي از قرآن براهميت و ارزش آموزش و عمل به آداب معاشرت توجه داده و از والدين خواسته تا آداب معاشرت را در حوزه رفتارهاي اجتماعي در خانه و جامعه به فرزندان بياموزند. (نور، آيات 58 و 59).
بنابراين همانگونه كه خداوند معاشرت سالم و درست را از طريق پيامبران به مؤمنان و مردم مي آموزد (انعام، آيه 54 و فصلت آيه 34 و نيز حجرات، آيات 1تا5) همچنين بر والدين است كه آداب درست را از كودكي در محيط خانوادگي به كودكان خويش آموزش دهند. (لقمان، آيات 17 و 19) تا شرايط جامعه پذيري و حضور كودكان در جامعه فراهم آيد.
در ارزش و اهميت آموزش آداب معاشرت همين بس كه خداوند در مقام تعليم و آموزش پيامبران (كهف، آيه22) و مؤمنان (انعام، آيه 54 و حجرات، آيات 1تا 5 و آيات ديگر قرآن) برآمده و خود اقدام به آموزش و پرورش ايشان نموده است تا اين گونه بر ارزش و اهميت آداب معاشرت تأكيد كند.
نابهنجار هاي رفتاري در معاشرت
با نگاهي گذرا به آموزه هاي وحياني قرآن درباره آداب معاشرت مي توان به دو دسته احكام سلبي و ايجابي اشاره كرد. به اين معنا كه برخي از اين آداب متوجه ترك برخي از رفتارهاست و برخي ديگر نيز رفتارهايي است كه مي بايست به عنوان رفتارهاي درست و سالم مورد توجه قرارگرفته و بر آن اهتمام ورزيده شود.
در آغاز به برخي از رفتارهايي اشاره مي شود كه در معاشرت به عنوان رفتارهاي نابهنجار از آنها ياد مي شود و شخص مي بايست از آنها اجتناب ورزد.
از آن جايي كه هرگونه رفتار سالم و نادرست مي تواند روند اجتماعي و معاشرتي را به هم بريزد و مسير ارتباطي انسان ها را به انحراف كشاند، خداوند در بسياري از آيات به نابهنجاري هاي رفتاري و اخلاقي اشاره كرده و آن را عامل مهمي در فروپاشي جامعه سالم و ايجاد بحران در روابط اجتماعي دانسته است. از اين رو بسياري از رفتارهاي ناسالم و نابهنجار معرفي شده و به عنوان رفتارهاي ناپسند از آنها پرهيز داده شده است.
از جمله مهم ترين نابهنجاري هاي رفتاري و اخلاقي مي توان به اختلاف افكني (آل عمران، آيه 103 و نساء آيه 35 و انفال، آيات 1 و 46)، آزار و اذيت ديگران را با سخنان نسنجيده (بقره آيات 263 و 264 و آل عمران، آيه 186 و آيات بسيار ديگر)، استهزاي ديگران (بقره، آيات 14 و 15 و مائده آيه 57)، افترا و تهمت (نساء آيات 20 و 112 و نور، آيات 4تا7 و 12تا 15)، استفاده از القاب زشت و بد (حجرات، آيه11)، بخل ورزي (نساء آيات 36و 37 و 138)، بغض و كينه ورزي (حشر، آيه10)، تبعيض و برخورد دوگانه (عبس، آيات 5 تا 10)، تجسس در كار و زندگي ديگران (حجرات، آيه12)، تحقير ديگران با بدنام كردن آنان (حجرات، آيه 11)، تفاخر و بزرگ فروشي (لقمان، آيه 18)، تكبر (آل عمران، آيه 75 و لقمان، آيه 18)، خيانت در امور مالي (آل عمران، آيات 75 و 160)، دشنام به عقايد ديگران (انعام، آيه 108)، گفتار خشونت آميز (آل عمران، آيه 159)، دشمني با ديگران (مائده، آيه 2)، با صداي بلند فرياد زدن (لقمان، آيه 19)، ظلم و ستم (نساء، آيه 148)، عيب جويي و عيب گيري (توبه، آيه 79) غيبت كردن (حجرات، آيه 12)، گمان بد و نادرست (همان و نيز نور، آيه 12)، همكاري در گناه (مائده، آيه 2)، منت گذاري (مدثر، آيه 6)، نجواي آميخته به گناه و ممنوع (مجادله، آيات 9 و 10) و مانند آن اشاره كرد كه مي بايست از آنها اجتناب كرد تا شرايط براي معاشرت و روابط سالم اجتماعي ميان افراد مختلف و اقشار گوناگون جامعه فراهم آيد. هرگونه نابهنجاري مي تواند روابط اجتماعي را خدشه دار سازد و معاشرت را غيرممكن و يا دشوار نمايد.
رعايت هنجارهاي رفتاري و اخلاقي در معاشرت
از سوي ديگر، رعايت هنجارهاي رفتاري و اخلاقي از اصولي است كه خداوند در آموزه هاي قرآني به عنوان آداب معاشرت از آن ياد كرده و بدان توجه داده است.
از جمله مهمترين هنجارهايي كه مي بايست در معاشرت بدان اهتمام ورزيد موارد زير است:احترام به عقايد و مقدسات ديگران (انعام، آيه 108)، احترام به عالمان و دانشمندان حاضر در مجلس (مجادله، آيه 11)، احترام به معلم در معاشرت و استفاده علمي از او (كهف، آيات 60 تا 77)، احترام به ديگران و جا دادن به آناني كه وارد مجلس مي شوند (مجادله، آيه 11)، احسان به ديگران (بقره، آيه 195 و آل عمران، آيه 134)، برخورد برادرانه (بقره، آيه 220 و حجرات، آيه 10)، اداي امانت به اهل آن (بقره، آيه 283 و آل عمران، آيات 75 و 161)، اجازه خواستن از صاحب خانه (نور، آيه 27)، اجازه خواستن پيش از ورود به حريم خصوصي ديگران (نور، آيات 58 و 59)، رعايت انصاف در برخورد با مردم بدون در نظر گرفتن اعتقادات آنان (آل عمران، آيه 75)، نرمي در گفتار و پايين آوردن صدا در معاشرت و سخن گفتن (لقمان، آيه 19و حجرات، آيات 2 و 3)، پذيرش دعوت ديگران براي شركت در مهماني (احزاب، آيه 53)، سلام كردن (نساء، آيه 86 كه مصادقي از احسان است، الجوهر الثمين، ج 2، ص 76)، تحيت به نيكوترين وجه در مقابل احترام و تحيت ديگران (همان)، تعاون بر نيكي ها (مائده، آيه 2)، تواضع و فروتني و پرهيز از تكبر (مائده، آيه 54 و نيز اسراء، آيه 37 و لقمان، آيات 18 و 19)، جا دادن به ديگران و برخاستن از جاي خويش در مجالس براي تكريم به ديگران و در اختيار قرار دادن آن (مجادله، آيه 11)، حفظ شخصيت افراد و آبروي آنان (بقره، آيات 220 و 263 و نساء آيه 15 و آيات ديگر)، خوش خلقي و خوشرويي (آل عمران، آيه 159)، دفع بدي با خوبي (مومنون، آيه96 و فصلت، آيه 34)، سخن نيك و رفتار نيكو داشتن (بقره، آيه 83 و نساء، آيات 5 و 8)، صبر و شكيبايي در برابر گفته هاي مخالفان (مزمل، آيه 10 و بلد، آيه 17) و با اقشار محروم جامعه (كهف، آيه 28)، صداقت در گفتار و اعمال (توبه، آيه 119)، رعايت عدالت (نساء، آيه 135) عفو و ناديده گرفتن لغزش هاي مردم و گذشت از خطاي آنان (بقره، آيه 109 و نيز آل عمران، آيات 134 و 159)، مشورت با مردم (همان)، معرفي خود به مخاطب (هود، آيه 81 و حجر، آيات 51 تا 58 و آيات ديگر)، مهرباني در گفتار و رفتار (آل عمران، آيه 159 و فتح، آيه 29 و حديد، آيه 27)، وفاي به عهد در روابط (بقره، آيات 100 و 127 و اسراء، آيه 32) و وفاي به وعده (مريم، آيه 54).
مراعات عرف عقلايي و هنجارهاي پسنديده در معاشرت ها بويژه با جنس مخالف (بقره، آيات 229 و 231 و نساء، آيه 19 و احزاب، آيه 53) مي تواند مسير درست را براي سلامت شخص و شخصيت و جامعه نشان دهد و جامعه ايماني را منسجم و مستحكم تر سازد.
به هر حال، از آيات قرآني و آداب پيش گفته به خوبي به دست مي آيد كه مراعات بسياري از هنجارهاي عرفي و شرعي و عقلي و پرهيز از نابهنجاري هاي سه گانه تا چه اندازه مي تواند روابط اجتماعي را درمسير سازنده قراردهد و آثار و بركات بسياري را براي شخص و جامعه به ارمغان آورد.
به عنوان نمونه گذشت از خطاي ديگران و ناديده گرفتن لغزش هاي مردم، از مصاديق احسان است و اين نيكوكاري عملي، به شخص خطاكار اين امكان را مي بخشد تا به تصحيح و اصلاح رفتار خود اقدام كند و حركت درمسير نادرست را به حركت درمسير درست تبديل نمايد. اين به معناي فرصت بخشي به ديگران براي طي مدارج كمالي است كه آثار آن به خود شخص عفوكننده و محسن نيز باز مي گردد؛ زيرا انسان دريك محيط بسته زندگي نمي كند و ارتباطات اجتماعي و برآوردن نيازهاي روحي و رواني و نيز اقتصادي از طريق آن،امري طبيعي است كه نمي توان از آن گذشت، هر انساني نياز دارد تا روابط اجتماعي با ديگران داشته باشد؛ بازسازي، اصلاح و تصحيح رفتار ديگران از طريق عفو و احسان وگذشت، به خود شخص اين امكان را مي بخشد تا در يك محيط سالم تر روابط اجتماعي را تداوم بخشد و از آثار ارتباط بهره مند گردد.
ملاك ها و معيارهاي معاشرت
اما اينكه درمعاشرت چه معيارهايي را درنظر داشته باشيم تا معاشرت هاي ما انسان ساز و جامعه ساز باشد و ما را درمسير اهداف و فلسفه آفرينش ياري رساند، موضوعي است كه درآيات ديگر قرآن به آن توجه داده شده است.
در قرآن دست كم مي توان هفت معيار و ملاك براي معاشرت هاي انساني شناسايي كرد كه در اينجا به طور اجمال به آنها پرداخته مي شود.
از مهم ترين معيارهايي كه خداوند براي معاشرت و دوستي با ديگران بيان مي كند، مساله ايمان است؛ زيرا ارتباطات ميان مومنان با غيرمومنان مي تواند تاثيرات منفي به جا گذارد؛ زيرا انسان همان اندازه كه تاثيرگذار است ممكن است از ديگران تاثير بپذيرد و كسي كه كامل ساخته نباشد درمعرض خطر است. از اين رو از جمله شرايط دوستي و معاشرت بر ايمان تاكيد مي شود. (آل عمران، آيه 27و نساء آيه 144 و انفال، آيه 72)
دومين معيار درمعاشرت ها و دوستي ها، تقواست كه يكي از مهم ترين ملاك هاي قرآني است و خداوند درآياتي ازجمله 67 سوره زخرف برآن تاكيد كرده است.
صداقت و راستگويي (نساء آيه 69)، صلاح و درستكاري (همان)، عرف عقلايي و خرد جمعي و سيره خردمندان (بقره، آيه 229 و نساء آيه 14 و لقمان،آيه 15 و طلاق، آيه 2) دركنار معيار مصلحت و مصالح عمومي و خصوصي (انعام، آيه 152و اسراء آيه 34) و هجرت از محيط ناسالم به محيط سالم اجتماعي (نساء، آيه 89 و نيز انفال، آيات 72 تا 75 و حشر، آيه 7) ازجمله مهم ترين ملاك ها و معيارهاي دوست گزيني و معاشرت با مردم است كه خداوند برآن تاكيد كرده است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14