(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 26 آذر 1390- شماره 20098

«به آسمان نگاه كن» اما كمي دقيق تر!
نقد نمايش به آسمان نگاه كن- نوشته و كار محمدمهدي خاتمي
قهر به چه بهانه؟!



«به آسمان نگاه كن» اما كمي دقيق تر!
نقد نمايش به آسمان نگاه كن- نوشته و كار محمدمهدي خاتمي

علي اكبر باقري ارومي
نمايش «به آسمان نگاه كن» نمايشي است از يكي از شهرستان هاي ايران؛ بچه هاي خوب و هموطنان تربتي ما زحمت كشيده و اين كار را بعد از مدتي اجرا در شهرهاي خراسان جنوبي براي تماشا به تهران آورده اند. به آسمان نگاه كن يك كار ديني در تئاتر ما به حساب مي آيد.
در اين نمايش معجزه امام هشتم حضرت امام رضا(ع) محوريت دارد.
كارگردان در خلاصه داستان نمايش آورده است: «محمد مشهدي الاصل» به همراه «يسنا» همسر اروپاييش دختر خردسال و بيمارش «ژينا» به قصد شفاطلبي از امام رضا(ع) به مشهد آمده و با وجود تمول خانوادگي در مسافرخانه روبه روي حرم ساكن مي شوند ژينا بهبود نمي يابد و محمد با مسائل مهمي كه مربوط به سال هاي حضور او و اكبر پسرخاله اش در جنگ است مواجه مي شود و...؛ از دل اين گفتار ما موضوعات فرعي نمايش را كه قاعدتا بايد ما را به موضوع و تم اصلي متصل كند درمي يابيم. آنها كدامند؟
1-بيماري غيرقابل علاج فرزند يكي از پزشكان مشهور خارج از كشور! 2-همسر داراي فرهنگ اروپايي وي 3-متوسل شدن وي به امام هشتم(ع)
4-رنج ناشي از خاطرات دوران جنگ و تجسم آن در وجود اكبر پسرخاله وي كه همرزم و همسنگر وي بوده است. طرح اين موضوعات فرعي ما را به اصالت موضوع يعني روي دادن معجزه بايد برساند، خوب ما چگونه مي توانيم به تم و اصالت محوري داستان نزديك شويم براي رسيدن به چگونگي، بايد چرايي ها را مطرح كرد يعني موضوعات فرعي زماني مي تواند ما را به عنوان يك بيننده كمك كند كه ما جوابي مناسب براي چرايي هاي خويش دريافت كنيم. از ابتداي صحنه اين چراها درباره وقوع آن در ذهن ما شكل مي گيرد. اولين آنها اينكه چرا يك انسان پرورده شده در فرهنگ بيگانه قبول مي كند متوسل به امام رضا(ع) شود؟ اين چرا ما را وا مي دارد كه نگاهي مهم به شخصيت هاي اين نمايش داشته باشيم. يعني نگاهي عميق به نحوه واكنش آنها نسبت به موضوع اصلي. چون در اينجا اگر شخصيت پردازي به طور مناسب صورت گرفته باشد جواب تمامي سؤالات خود را خواهيم گرفت. خوب همه ما مي دانيم كه برخي از اروپايي ها علي رغم زيستن در يك جامعه سكولار تمايلي خاص به معنويت دارند و اين از رشد تمايل آنان به فطرت پاك بشري دارد ولي آيا ما توانسته ايم اين تمايل را در اين نمايش بگنجانيم؟
اگر جواب مثبت است با چه ابزار و وسايلي؟ آيا انتظار معجزه داشتن بدون توسل به وسايل آن امكاني براي بروز و ظهور خواهد يافت؟ اگر ما مي خواستيم اين انتظار برجسته را اصالت دهيم بايد به ابزار آن نيز توجه نشان دهيم. ولي اين امر در نمايش روي نمي دهد يعني عكس العمل مثلا يك فرد خارجي نسبت به اين قضيه وي را به طور كامل مورد شمول قرار نمي دهد. به طور خلاصه اينكه، وي تنها به اميد شفا گرفتن از امام رضا (عليه السلام) به اينجا آمده و گويي امام رضا العياذ بالله بدهكار ايشان است كه يا بايد شفا بدهد و اگر ندهد زوار ايشان مي توانند به حالت قهر ترك جوار ايشان كرده و اعتقادشان را هم جا بگذارند. در حالي كه همه مي دانيم كه متوسل شدن و به پابوس آقا آمدن نيازمند شرايطي است. انسان بايد تحولي در خويش ايجاد كند و بعد به سوي آقا بيايد. در واقع انسان زائر، با حركت خويش در راستاي تكامل نشان مي دهد كه شان خويش را به درستي شناخته است و چون براي خويش ارزش قائل است اين كار را انجام مي دهد و آقا به خاطرشان درخواست و خلوص در ابراز واسطه خير شده و او را در معرض خير الهي قرار مي دهد. در اين نمايش ما اين تغيير را در يسنا احساس نمي كنيم و به هيچ وجه در او تغييري را نسبت به قبل نمي بينيم. حتي در پوشش وي. او با همان لباسي كه به مشهد آمده تا آخر نمايش هم باقي مي ماند. نه گريه اي دارد نه اشكي مي ريزد. شوهرش براي او راز و نياز و شرايط آن را توصيف نمي كند. پس در اينجا مي بينيم كه چراي اول جواب ناقصي دارد در واقع در نمايش او نه تنها درك درستي از زيارت نشان داده نمي شود بلكه فطرت پاك يك انسان از ديار غرب آمده به درستي به چالش كشيده نمي شود.
در تكميل اين بحث در زمينه چگونگي ارتباط يسنا با امام رضا(عليه السلام) مي توان به انفعال خانواده محمد هم اشاره داشت. مادر او بيشتر يك آدم غرغروي سنتي نشان داده مي شود تا يك زن دنيا ديده و مضافا آدمي كه هيچ كاري به ارزشي بودن حركت عروس خود ندارد. بلكه بيشتر فكر آبروي خويش در نزد فاميل و در و همسايه است تا فكر تقويت ايمان عروس و يا حداقل استقبال مثبت از اين قضيه. هر چند همسر پسر خاله محمد يعني اكبر تا حدي متفاوت عمل مي كند ولي او هم گرفتار دردهاي خويش نشان داده مي شود تا مستقبل از همسر محمد! بايد گفت موضوع فرعي ديگر حضور ساكت اكبر است. اكبر و محمد در كنار هم در جبهه حضور داشتند. بعد از ساليان دراز مشخص مي شود كه در جريان حمله شيميايي، محمد ماسك او را برداشته بوده و اكبر را دچار اين ضايعه نموده است. بنابراين محمد ضايعه وارده به اكبر را در ايجاد بيماري دخترش بي تأثير نمي داند و آمده از او حلاليت بطلبد. ولي ساكت بودن و ساكت ماندن اكبر ضايعه اي براي نمايش به حساب مي آيد. چون گره قشنگي كه در نمايش افتاده بود احتياج به ديالوگ و گفت وگويي دو نفره داشت تا به زيبايي گشوده شود. درمان آن مونولوگ نبود!! چرا كه طرح يكجانبه قضيه از جانب محمد بدون به چالش كشيده شدن آن از زيبايي موجود در آن مي كاهد. اگر نقش فعال تري براي اكبر در نظر گرفته مي شد واقعاً اين نمايش مي توانست زيباتر از اينها در دامان نتيجه، خود را نشان دهد. آيا نمي شد به جاي محمد كه منتظر آمدن اكبر بود، اكبر با آمدن به استقبال محمد، او را شگفت زده كرده و شوك اول را در نمايش ايجاد مي كرد؟ اين است كه مي گويم اگر نقش اكبر فعال تر طراحي مي شد مي توانست نمايش تأثيرگذارتر از اين شود. مسئله اين است كه اگر اين گره هاي فرعي محكم تر بسته شده و در ارتباط منطقي با موضوع اصلي قرار مي گرفت مي توانست نتيجه بهتري را عايد ما كند. ولي اين گونه ما نه از شخصيت هاي نمايش، حركتي واقعي به سوي فهم بهتر از زيارت حضرت ثامن الحجج مشاهده مي كنيم، نه استقبالي خوب از يسنا و نه موضوع فرعي مجروحيت شيميايي اكبر را به خوبي درك مي نماييم. همين اين ها لطمه به موضوعي است كه مي توانست با ارتباطي تنگاتنگ موضوع معجزه را براي ما در عين شفافيت طرح نمايد نه پيچيده شده در غباري از ابهام. اينجاست كه وحدت موضوعي نمايش هم بر هم مي خورد. چون اين وحدت بر مباني درستي شكل نگرفته است. مثلا تقسيم نمايش به دو زبان يعني انگليسي و فارسي به چه ضرورتي صورت مي گيرد؟ درست است كه مسئله تفاوت زبان بيانگر يك مسئله مهم فرهنگي است ولي اين تفاوت چه ربطي دارد به مسئله معجزه. همه ما دانش آموختگان نمايش آموخته ايم؛ هيچ رويدادي بر صحنه نمايش روي نخواهد داد مگر آنكه كارگردان براي آن هدفي قائل باشد. دو پاره كردن زبان اين نمايش به فارسي و انگليسي كه اتفاقاً با تسلط بازيگران هم همراه است، اتفاق تازه اي است ولي نكته در اينجاست كه هدفمند نيست و بود و نبودش در نمايش راه را نه به بيراهه مي برد و نه به راهي جديد ختم مي شود. شايد اگر كارگردان مي توانست اين زبان را شاهراهي به سوي قرآن، ادعيه و حتي متون معنوي زبان انگليسي قرار دهد شكل زيباتري پيدا مي كرد و بر تشديد فضاي معنوي و تلطيف آن مي افزود.
نكته آخري كه مي خواهم به آن اشاره كنم نكته اي تكراري است و آن؛ تكرار بازي در سكوت است، اين بار به توسط بازيگر نقش دختر بيمار «ژينوس». در واقع چه در مورد ژينوس و يا اكبر، اصول بازيگري در سكوت رعايت نشده است. ما ممكن است بازيگر ساكت را در نمايشي شاهد باشيم. ولي بازيگر ساكن نداريم. بازي يعني تحرك، يعني حس! گريه خنده و لبخند! به ديگر عبارت يعني جلب توجه بر روي صحنه. اگر بازيگري نقش مريض را بازي مي كند بايد بياموزد كه بازي در نقش بيمار برعهده او نهاده شده است. بنابراين بايد عكس العمل هاي حاكي از وجود يك بيمار و ابراز وجود يك بيمار به او تذكر داده شود. بيمار چه مي كند؟ ناله مي كند! با صداي گرفته صحبت مي كند! مادرش را صدا مي كند يا پدرش را! دستش را تكان مي دهد، به ابراز محبت ها عكس العمل نشان مي دهد و قس علي هذا...! حالا اگر اين بيمار در معرض معجزه هم باشد حساسيت كار بالاتر مي رود. پس بايد بازي در نقش بيمار را سخت تر تلقي نمود. ولي وقتي ژينوس شفا مي گيرد رفتارش خيلي معمولي و عادي است و اينجا در واقع نقض غرضي آشكار صورت مي گيرد. به هر حال ديدن اين نمايش به ما نشان داد كه نبايد تفاوت زيادي بين تئاتر شهرستان و تهران قائل بود. همه تئاتر ما در سراسر ميهن اسلامي از درد مشتركي در رنج اند و آن عدم شناخت دقيق و جامع از هنر نمايش است. مسلم است كه هر قدر اين شناخت عميق تر شود هنر نمايش در كشور ما رشد چشم گيرتري خواهد داشت. گروه محترم شهرستاني خرداد تربت جام كه از سال 87 تا به حال بارها چه در كشورهاي خارجي و چه در سطح ايران به اجراي اين كار پرداخته است علاوه بر اجرا بايد فكر ارتقاي بينش تئاتري خود نيز باشد اميد كه چنين باد و هرگزمان جز اين مباد.

 



قهر به چه بهانه؟!

پژمان كريمي
يكي از فيلم سازان چندي پيش حرف عجيبي زد.
او گفت كه به دليل همكاري نكردن نهادها و سختگيري ها، ديگر در حوزه دفاع مقدس فيلمي نمي سازد.
لحن و ادبيات اين فيلم ساز، كاملا عصبي و راسخانه بود. نگارنده فيلم ساز نيست و مطمئناً مانند يك سينماگر، در جريان سختي كار فيلم سازي بخصوص در حوزه دفاع مقدس- چنان كه بايد- قرار ندارد. اما يك چيز را خوب مي دانم! درباره هر موضوعي و با هر ميزان امكاناتي و در هر شرايطي، مي توان فيلم ساخت!
اگر حرفي براي گفتن وجود دارد، اگر دغدغه اي نسبت به حوزه اي احساس مي شود، هنرمند مي تواند با اتكاء به خداوند، بهره از خلاقيت و تلاش و با نظر به امكانات قابل دسترس فيلم بسازد. حرف بزند. دغدغه اش را طرح كند و ديدگاهش را عرضه نمايد!
فيلمي مثل «طلا و مس»، كاري ساده است كه حرفي بزرگ دارد. فيلمي كه دغدغه اي جدي را نمايش مي دهد.
مي شد يك پروژه بزرگ و پرهزينه را هم براي بيان حرف و دغدغه فيلم ياد شده تعريف كرد. مگر نمي شد؟ اما طلا و مس، با هزينه اي معقول و بدون استفاده از امكانات عجيب و غريب ساخته شد و مخاطب را هم به خود جذب كرد.
اما مهم تر از اين نكته، چيز ديگري است! بياييم فرض كنيم، اساساً در كشور ما ساخت فيلم دفاع مقدسي، هزينه اي سنگين نياز دارد. نهادها همكاري نمي كنند و راضي نمي شوند قدمي در راه ادامه حيات سينماي دفاع مقدس بردارند.
فرض كنيم فيلم ساز مرتب با در بسته روبرو مي شود. فرض كنيم كمبود هزينه و امكانات در يك سو و همكاري نكردن و چوب لاي چرخ گذاشتن افراد و نهادها، در سوي ديگر، فعاليت فيلم ساز حوزه دفاع مقدس را تهديد مي كند.
آيا موانع بزرگ و كوچك، كم و زياد، همه دليل مي شود كه فيلم ساز دغدغه مند، موضوع دفاع مقدس را به كنج فراموشي براند و «عطايش را به لقايش ببخشد»؟
آيا مي توان تاريخ يك ملت را به سادگي و به راحتي ناديده گرفت؟
آيا مي توان از مقطعي باشكوه، برآمده از ارزش هاي متعالي درگذشت؟
آيا مي توان چشم به رويدادي ارزش آفرين بست و بي اعتنا گذر نمود؟
آيا مي توان از مقطعي تاريخ ساز كه استقلال و صلابت و پايايي يك ملت را رقم زد، حرفي نزد و از ابزار هنري براي زنده نگه داشتن و گرامي داشت ياد آن مقطع و ارزش هايش، بي تفاوت، سودي نبرد؟
قهر از «دفاع مقدس» چه معنايي دارد؟!
سوگند مي خورم كه از خانواده و تعلقات دنيوي گذشتن، از زندگي خود عبور كردن، در برابر دشمن، رو به گلوله هاي سربي و زير تركش هاي داغ و برنده ايستادن، كار هر كسي نيست. ايمان مي خواهد. باور مي خواهد. از جان گذشتگي و دليري مي طلبد! فداكاري و جنگيدن سخت است. سخت تر از اينكه من و شماي جنگ نديده(!) تصور كنيم!
انصاف بدهيم، كار آن رزمنده فداكار و دلير سخت بود يا كار مثلا من فيلم ساز؟!
كار كداممان سخت تر است؟!
آن رزمنده پا به مسلخ گذاشت، به ميدان جانبازي رفت، از گرما و سرما، از بي اعتنايي و از بي مهري ها، از نبود غذا و امكانات، از نداشتن حقوق مادي و پاداش هاي دنيوي و مقامات زميني، گله نكرد. اما فيلم سازها و فيلم سازان ما، با بي اعتنايي آن مسئول و فلان كارگزار، با كمبود بودجه و امكانات و نقد فلان منتقد، دل آزرده مي شوند و با سينماي دفاع مقدس ما قهر مي كنند!
ما كجائيم؟!
فيلم سازي كه با ندادن امكانات با دفاع مقدس قهر مي كند و روايت ايثار و جانبازي و شكوهمندي ايران و ايراني را وامي گذارد، آيا به واقع تصور و تصوير روشني از دفاع مقدس دارد؟
چقدر ارزشهاي دفاع مان را درك نموده است؟ تا چه حدي رزمندگان را مي شناسد؟
يك فيلم ساز متعهد، ساختن فيلم را و هنرورزي را تنها كار «دل» نمي داند. جهاد فرض كرده است. مبارزه تلقي نموده است. خب چنين فيلم سازي در هر شرايطي حرف خود را مي زند. قهر نمي كند. گله نمي كند، غر نمي زند. سلاح خود را - قلم و دوربين- را برمي دارد، موانع را پس مي زند، خلاقيت بروز مي دهد، انگيزه ايجاد مي كند و به جهاد خود مشغول مي شود.
آن فيلم ساز ياد شده، نسبت به چند سينماگر ديگر جرأت داشت و از قهر خود خبر داد. دوستان ديگر جرأت او را ندارند. نمي خواهم اصرار كنم كه عزيزان فيلم ساز پا به عرصه سينماي دفاع مقدس بگذارند و آناني كه هستند و بودند، باز هم حاضر باشند. خير! حضور در عرصه جهاد و نفس كشيدن در فضاي سينماي دفاع مقدس، عنايت الهي است كه نصيب هر كسي نمي شود. موهبتي است بزرگ كه سزاي عمل مخلصان است. تنها خواستم بگويم، هيچ بهانه اي براي ترك صحنه وجود ندارد. هيچ عذري پذيرفته نيست. ديگران را مقصر ندانيم. مقصر خودمائيم. مايي كه ايمان و اعتقادمان سست است. به اين مهم اعتراف نمي كنيم اما خوب بلديم ديگران را متهم نماييم و از كمبودها و كوتاهي ها براي خود زمينه گريز و نام آوري بسازيم!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14