(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 7 دی 1390- شماره 20108

حكايت اين فرسودگي و فرسايندگي مستمر هنري!
نگاهي به فيلم «راه جنگجو»
جدال آخرالزماني وسترنر شرقي
به بهانه پخش برنامه «حسينيه» از شبكه جام جم حسينيه اي به گستره جهان
صهيونيسم و سوداي غلبه بر رسانه هاي فراگير



حكايت اين فرسودگي و فرسايندگي مستمر هنري!

محمد قمي
حكايت اين روزهاي سينماي ايران، همان حكايت عجيب و غريب اين سال هاي اخير است كه وقتي با دقت نگاه كنيم مي فهميم كه ديگر شايد خيلي هم عجيب و غريب نباشد!
حديث فيلم هاي بد يا متوسط رو به ضعيفي كه انسان را متحير مي كنند كه واقعا بايد با آنها چه كرد و تكليف مان با آنها چيست؟! بگذريم.
درحال حاضر در سينماهاي كشور، فيلم هايي درحال اكران هستند. كه در مجموع، اكران متنوع و متكثري را در اين برهه زماني پديد آورده اند. كه البته يك چنين موقعيتي الزاما نه خوب است و نه بد.
الزاما خوب نيست، اگر اين تنوع در يك منظومه استاندارد و يك محيط قابل دفاع به لحاظ سينماورزي كاربلدانه شكل نگيرد كه البته درحال حاضر و در مورد اين فيلم ها، ابدا شكل نگرفته است.
و الزاما هم بد نيست چون به هر حال يك تنوعي در كار هست و مخاطبي كه فهم سينمايي و سواد بصري و شعور تصويري اش، با همين دست آثار، ارضاء و اقناع مي شود و به همين حد بسنده مي كند، وقتش با همين فيلم ها پر مي شود و... و ادامه اي هم ندارد!
جز اينكه به تدريج سطح سواد بصري و تربيت هنري اش پايين مي آيد و تتمه زيبايي شناسي احتمالي كه در ذهنش و دل و ديده اش دارد هدر مي رود.
باري؛ درحال حاضر چهار فيلم در ميان مابقي فيلم هاي شاهكار(!) روي پرده رفته اند كه هر يك مربوط به ژانري و طيفي و فكري و شكل و شيوه اي هستند:
¤
خالده خانم همراه پسر و دخترش از باكو براي زيارت امام رضا به مشهد مي آيند...
آسمان هشتم يك ملودرام به شدت ضعيف خسته كننده تلويزيوني است كه سعي كرده پشت نمادها و شعارها و مضامين معنوي و قدسي اش پنهان شود كه خب البته نتوانسته.
فيلمي كه نمي دانم چطور ممكن است با عشق به امام هشتم(ع) ساخته شده باشد ولي كوچك ترين عشق و ممارست و كاربلدي درباره نحوه ابراز تصويري همين عشق نشان ندهد!
¤
چند نفر از ساعت ده شب تا حوالي بامداد ناخواسته با هم همراه مي شوند...
اسب حيوان نجيبي است يك فيلم كاريكاتوري ماليخوليايي پرت و بي ربط است كه از جهان- احتمالا- شخصي ذهنيت هاي كارگردانش بيرون آمده و معلوم نيست ايشان چرا گمان مي كند كه اين اعوجاج و پرت و پلاگويي هاي كشدار و خسته كننده و بي ربط بايد براي مخاطبان هم مهم و ديدني باشد!
دانيل دالكا بعد از شكست در مسابقه بوكس يكي از شرط بندها را به قتل مي رساند و براي فرار از دست مافيا هيچ جايي را امن تر از ارتش نمي يابد.
اما بدرود بغداد؛ يك فيلم مهم و سخت و تلاشمند و تجربي. فيلمي از گروهي جوان عاشق سينما كه نتيجه كارشان عجيب ديدني شده است. فيلمي كه در آينده به آن خواهيم پرداخت.

 



نگاهي به فيلم «راه جنگجو»
جدال آخرالزماني وسترنر شرقي

سعيد مستغاثي
اگرچه سابقه ساخت و توليد فيلم هاي موسوم به ورزشي- رزمي به اوايل تاريخ سينما بازمي گردد ولي شايد بتوان يكي از اولين فيلم هاي قابل اعتنا در اين باب را «افسانه جودو» ساخته آكيرا كوروساوا در سال 1943 دانست. افسانه سامورايي ها به عنوان اسطوره هايي كه هويت خود را در كشاكش فرهنگ هاي بيگانه حفظ كرده و در هر شرايطي اصالت و ريشه هاي خود را در مردانگي و كمك به ديگران باز مي يابند، مهم ترين عنصري بود كه كوروساوا در مجموعه اي از آثار خود به نمايش درآورد، اگرچه در فيلمي همچون «راشومون» اسطوره سامورايي را قرباني نگرش جديدش كرد. نگرشي كه باعث شد تا در جشنواره ونيز پذيرفته شود و علاوه بر كسب جايزه نخست آن، براي اولين بار مورد توجه محافل غربي قرار گرفته و به قول معروف به عنوان يك فيلم ساز مولف و مدعي كشف گردد.
اما ماجراي سامورايي ها در بسياري از آثار ديگر سينماي ژاپن و شرق تكرار شد، اگرچه ديگر چندان حالت اسطوره اي نداشت. مثلا در «كوايدان» كوباياشي، آدم فراموش كار و بي معرفتي بود كه همسر وفادار خود را در شيفتگي به زرق و برق اشراف از خاطر مي برد. يا در فيلم «اوگتسو مونوگاتاري» ساخته كنجي ميزوگوچي، سامورايي شدن، آرزوي مردي حريص و شارلاتان است. اما همين سامورايي كه كوروساوا به سينماي غرب معرفي كرد با ايتالياييزه شدن، وسترن اسپاگتي و فيلم هايي مانند «خوب، بد، زشت» و «به خاطر يك مشت دلار» را در تاريخ سينما به وجود آورد و حتي در بازتوليدش در سينماي غرب، آثاري مانند «هفت دلاور» را برگرفته از «هفت سامورايي» و «محاكمه در آفتاب» را ملهم از «راشومون»، بر پرده سينما برد.
درونگرايي و نوعي شبه عرفان سامورايي هاي كوروساوا در برخي اساتيد بروس لي در فيلم هايي مثل «اژدها وارد مي شود»، «راه اژدها» و «رئيس بزرگ» نيز به صورت سايه اي كم رنگ رسوخ كرد و در فيلم هاي مسخره جكي چان و جت لي نيز از حد كاريكاتور فراتر نرفت اما اساسا به شكل رويكرد عرفاني- رزمي در آخرين سال هزاره دوم و قرن بيستم ميلادي يعني 1999 از يك فيلم آمريكايي به عرصه سينما آمد به نام «ماتريكس» كه زمينه يك تريلر علمي- تخيلي با مايه هاي آخرالزماني قرار گرفته بود.
نوع رزم شرقي نيو (منجي آخرالزماني) كه توسط استادش مورفيوس به وي آموزش داده مي شد و در تمامي درگيري هايش با عوامل شبكه ماتريكس به كمكش مي آمد، با آن نحوه اجرا و نمايش (مثل حركت هاي آهسته روي هوا و پرش هاي خارق العاده) براي نخستين بار در فيلم «ماتريكس»، جلوه اي ديگر از فيلم هاي رزمي- ورزشي ارائه داد كه به طور رسمي آن را رزمي- عرفاني ناميدند.
از آن پس خيل فيلم هايي كه با موضوعات مختلف، نمايش هاي متعددي از اين نوع رويارويي هاي رزمي- شبه عرفاني داشتند در سينماي غرب ساخته و به نمايش درآمدند و در اين مسير كمپاني هاي هاليوودي سعي كردند تا فيلم سازان شناخته شده شرقي خصوصا ژاپني و چيني را به آمريكا كشانده تا با ساختار به اصطلاح رزمي- عرفاني، فيلم هاي مورد نظر كمپاني هاي ياد شده را جلوي دوربين برده و باب تازه اي را براي ترويج افكار و اعتقادات غربي بگشايند.
آثاري مانند «ببرخيزان، اژدهاي پنهان» (انگ لي- 2000)، «قهرمان» (ژانگ ييمو- 2002)، «قول» (چن كايگه- 2005) در همين مسير ساخته شدند و به تدريج فيلم سازان سينماي آمريكا هم وارد گود شدند؛
«آخرين سامورايي» (ادوارد زوييك- 2003) و «بتمن آغاز مي كند» (كرستوفر نولان- 2005) نيز با محوريت صحنه هاي به اصطلاح رزمي- عرفاني به موضوعات آخرالزماني پرداختند. اين چنين بود كه ژانر مذكور در تلفيق تفكر شبه عرفاني با موضوعات آمريكايي در كادر پروپاگانداي سينماي هاليوود قرار گرفت.
فيلم «راه جنگجو» نيز در همين دسته آثار سينماي غرب قرار مي گيرد. فيلمي پسا آخرالزماني با مايه هاي رزمي و شبه عرفاني كه در آن به طور علني نشان داده مي شود كه تفكر شرقي تنها در غرب و در قالب فرهنگ و استيل زندگي غربي، مي تواند وجه انساني خود را بيابد.
يانگ، جنگجويي است كه گفته مي شود در مكاني دور و زماني دور، همه رقباي خود و از جمله افراد قبيله اي كه گويا 500سال با طايفه اش درگيري داشتند را از دم تيغ گذرانده و حالا بايستي براي كسب عنوان بهترين شمشيرزن جهان، تنها بازمانده قبيله مذكور را نيز بكشد. اما آن بازمانده، يك نوزاد دختر است كه سخت دل يانگ را به دست مي آورد و وي را از ادامه كشت و كشتار بازمي دارد. از آنجا كه يانگ نمي تواند بدون انجام مأموريتش يعني قتل آخرين بازمانده قبيله رقيب، بدون دردسر در سرزمينش زندگي كند، به ناچار راهي آن سوي درياها و آمريكا مي شود و در اين شهر كوچك نيمه ويران با گروهي كه انگار بقاياي يك سيرك نابود شده هستند، دم خور مي گردد. در آنجا به قول نريشن فيلم مي آموزد كه مي توان در زندگي به جاي قطع كردن، رشد داد و از اين پس، حرفه آدمكشي را به كناري گذارده و به يك زندگي آرام و اجتماعي روي مي آورد. باغچه درست مي كند، گل پرورش مي دهد، به شغل ساده اي (لباسشويي) روي مي آورد و...
اما اوضاع به همين آرامي كه ذكر شد، پيش نمي رود و دو گروه متخاصم، به آن شهر كوچك هجوم مي آورند؛ اول يك گروه ياغي و غارتگر (كه شكل و شمايل سواره نظام هاي قديم را دارند و رييس شان را هم «كلنل» صدا مي زنند) و دوم تيره و طايفه يانگ به سركردگي استاد وي كه براي انتقام و كشتن آخرين بازمانده قبيله دشمن آمده اند. از اين به بعد درگيري هاي رزمي شرقي و هفت تيركشي هاي غربي به هم مي آميزد تا در نهايت هر دو دسته جنگجو، يك به يك به هلاكت برسند كه آخرين آنها هم همان استاد يانگ است.
فيلم در مضمون و موضوع، بازده مثبت عرفان شرق را در زندگي غربي و آمريكايي به تصوير مي كشد. همچنان كه در سينماي به اصطلاح رزمي- عرفاني هم كه پس از «ماتريكس» وارد عرصه هنر هفتم در غرب شد، اين اتفاق براي سيستم سينماي غرب و تينك تانك هاي هدايت گرشان افتاد.
شهر كوچكي كه با نام «Lode» يا «پاريس غرب» در فيلم نشان داده مي شود، تمامي عناصر يك شهر وسترن را داراست؛ از هتل و بار گرفته تا شهردار و كلانتر و هفت تيركشي و جشن هاي شبانه و... ولي آن چرخ و فلك عظيم از كار افتاده، نشانگر آن است كه اين شهر به قرون 18 و19 و يا دوراني كه آمريكا را غرب وحشي مي خواندند، تعلق ندارد. در فيلم به جز سرزمين نامشخصي كه يانگ زندگي مي كرده و شهر كوچك«Lode»، مكان ديگري را نمي بينيم و يا خبري از آن نمي شنويم. قهرمان «راه جنگجو» مانند شخصيت اصلي فيلم «بابل پس از ميلاد» (نيك كاسوويتس)، پس از گريز از كشور رو به نابودي خويش، تنها به آمريكا مي تواند پناه ببرد و انگار فقط در آمريكاست كه تمدن وجود دارد!
همه اين عناصر يعني سرزمين نامعلوم و بي در و پيكري در شرق، شهري نيمه ويران در غرب، بقاياي يك سيرك كه جايي ديگر براي زندگي ندارند، اسلحه هايي كه براي روز موعود در زير خاك انبار شده اند و دو گروه ياغي و جنگجو كه مانعي براي قتل و غارتشان نمي بينند و... همه و همه حكايت از زماني مي كند كه جنگ آخر الزمان اتفاق افتاده و همچون فيلم هاي «كتاب ايلاي» (برادران هيوز) و «جاده» (جان هليكوت)، يك دوران پست آپوكاليپتيكي را نظاره گر هستيم كه بقاياي جامعه بشري درصدد بازسازي خرابي ها و يا سلطه بر ديگران و بدست آوردن باقيمانده كالاهاي خوراكي و پوشاكي هستند.
در واقع فيلم «راه جنگجو» را مي توان يك وسترن آخرالزماني هم تلقي كرد كه در آن عناصر كلاسيك وسترن در تجميع با عنصر جديد رزم شبه عرفاني شرق، معني مي يابد.
يعني يك شهر وسترن به علاوه يك تيرانداز كهنه كار به نام ران (با بازي جفري راش) كه الكلي شده و حالا براثر ضرورت، مجدداً به روزهاي اوج برمي گردد و به عنوان تك تيرانداز، جماعتي از ياغيان را ناكار مي كند (مثل كاراكتر دين مارتين در فيلم «ريوبراوو» هاوراد هاكس) به اضافه يك زن متكي به نفس كه كينه يك انتقام ديرين در سينه دارد به نام لين (كيت بوسورث) و شباهت بسياري به شخصيت انجي ديكنسون در فيلم «ريو براوو» يا كاراكتر كلوديا كارديناله در فيلم «روزي روزگاري در غرب» (سرجئو لئونه) دارد و...
اما دراين ميان جاي كاراكتر خود وسترنر اصلي خالي است. يعني در شهر ياد شده كسي مثل كلانتر چنس فيلم «ريوبراوو» (هاواردهاكس) يا ايتن ادواردز فيلم «جويندگان» (جان فورد) و يا مارشال ويل كين فيلم «سرظهر» فرد زينه مان وجود ندارد. اما با ورود يانگ به شهر، در واقع جمع كلاسيك وسترنرها كامل مي شود. يعني يانگ همان وسترنر اصلي به شمار مي آيد كه اين بار نه مانند ايتن ادواردز فيلم «جويندگان» از جنگ انفصال مي آيد و نه مثل «شين» از ناكجا آباد بلكه اين به اصطلاح آرتيست اصلي يا قهرمان اول گذارده نمي شود، بلكه همه مردم شهر با تمامي امكانات محدودشان به كمك و ياري او مي شتابند و تا پاي جان در كنارش مي ايستند.
يانگ آمده با كوله باري از رزم و جنگ شبه عرفاني (كه فقط صداي خارج شدن شمشيرش از غلاف تا دور دست ها آشنايان را به سوي خود مي كشد و همين هم باعث لو رفتن مكان اختفايش مي گردد)، او آمده تا زندگي و رنگ و بوي فرهنگ غربي را بپذيرد. در صحنه پاياني و جدال يا دوئل آخرين يانگ و استادش، وقتي استاد به وي مي گويد كه تو به اينجا يعني غرب تعلق نداري، يانگ پاسخ مي دهد كه من به همين سرزمين و آدم ها تعلق دارم.
در واقع اين همان مفهوم جهاني سازي و يا به عبارتي نظم نوين جهاني است كه از ايدئولوژي ماسوني/ آمريكايي يا در اصل همان ايده حكومت جهاني صهيون نشات مي گيرد و در فيلم «راه جنگجو» در قالب يك داستان آخرالزماني جاي گرفته است. اين همان ايده اي است كه در واقع ايالات متحده درطي سالهاي سلطه گري اش سعي كرده به انحاء مختلف در عرصه فرهنگ و سياست و اقتصاد و شيوه زندگي و حتي خواب و خور و مرگ پياده نموده و همه آدم ها و نژادها و فرهنگ ها را زيرچتر فرهنگ و ارزش هاي آمريكايي جمع كرده و همه دنيا را در يك كلام وسترنيزه نمايد. همان كه در فيلم «گنجينه ملي» (يان ترتل تاب)، ميراث فرهنگي همه ملل دنيا را از آن آمريكا مي دانست و تمامي را در معدني زيركوه راشمور جمع كرده بود.
اما شايد ارائه چنين ايده و تفكر ايدئولوژيك از فيلمساز جواني مانند «سنگمولي» (كارگردان فيلم راه جنگجو») بعيد باشد، چرا كه چنين فيلمي اولين تجربه بلند سينمايي اوست. اما وقتي دريابيم تهيه كننده فيلم، «بري ام آزبرن» است كه فيلم هاي آخرالزماني مانند سه گانه «ارباب حلقه ها» و فيلمي همچون «ماتريكس» را تهيه كرده بوده و مشاور او در تهيه سه گانه «ارباب حلقه ها» يعني اسكات رينولدز نيز فيلمنامه اصلي فيلم را نوشته، بنابراين ساخت چنين اثري را در ادامه فيلم هاي قبلي منطقي ارزيابي خواهيم نمود.
فيلم «راه جنگجو» اگرچه از ساختار معمول فيلم هاي رزمي- شبه عرفاني و همچنين فضاي آثار آخرالزماني برخوردار است اما در صحنه هايي از آن، ابداعات تصويري قابل توجهي نيز به چشم مي خورد كه به نظر مي آيد شايد يكي از خواص فيلم اولي ها باشد، آنگاه كه بخواهند مثل «سنگمولي» تكنيك خود را وراي كليشه هاي رايج به رخ توليدكنندگان اثر بكشانند. چنين خلاقيت هاي تصويري را مي توان در همان سكانس نخستين فيلم كه يانگ در يك فضاي سياه و سفيد به قلع و قمع رقبا مشغول است و نشانه كشتن آنها، تنها به شكل رنگ هاي قرمزي درآن فضاي سياه و سفيد پاشيده مي شود و از دور خودنمايي مي كند.
كمپوزيسيون هاي تك رنگ آن شهر وسترن تا پيش از فعاليت يانگ و سپس نمايش رنگ هاي طبيعي گل هايي كه پرورش داده از جمله ابداعات هدف اشاره است كه متاسفانه درميان خيل تمهيدات نخ نما شده اين دسته از آثار در سايه قرار مي گيرند، تمهيداتي مثل خشونت بي حد و حصر فيلم، جنگ ها و نبردهايي كه گويي پايان ناپذيرند و همچنين كاراكترهايي مثل شخصيت مضحك آن شهردار كوتوله يا سبوعيت افسارگسيخته كلنل و يا مردانه بازي هاي كاريكاتوري لين كه عجول است و يا دست و پاچلفتي گري هاي يانگ در قبال زندگي عادي. ضمن اينكه آخر فيلم نيز از كليشه اي ترين پايان هاي مشابه به نظر مي آيد كه انگار جاي كار را براي دنباله هاي دوم و سوم بازگذارده!، گويا اين توصيه شخص آزبرن بوده كه در ساخت دنباله ها يد طولايي دارد!! وسترنر چشم بادامي و عارف ما، حالا ديگر عازم نقاط ديگر دنيا شده تا آنجا را هم از شر وجود كينه جويان شرقي كه انگار همواره در آرزوي انتقام مي سوزند، پاك سازد!!!
اما وجه ديگر اين نوع فيلم ها كه نوعي شبه عرفان رزمي را ترويج و تبليغ مي كند، همانا دور ساختن مخاطبان از معنويت و عرفان راستين و حقيقي است كه در اديان توحيدي به خصوص آيين رهايي بخش اسلام و مذهب پوياي تشيع يافت مي شود.
ترويج فرقه هاي شبه معنوي براساس عرفان هاي شرقي از همان دهه 90 در دسته اي از آثار سينماي هاليوود رخ نماياند. فرقه هايي كه با آميختن عرفان هاي سرخپوستي با مكاتب شبه معنوي شرق دور، سعي داشتند تا هرچه بيشتر نسل جوان طالب معنويت را از اديان حقيقي و مذاهب توحيدي دور كرده، به سوي اين دسته افكار شرك آميز سوق دهند. مانند فرقه هايي كه با كتاب هاي كارلوس كاستاندا در ايران شناخته شد. همچنين نوع ديگر آن كه به گرايشهاي منسوخ چيني و تبتي منسوب است و از طريق دالاي لاما ترويج شد و يا عرفان هاي ذن بوديستي از ديگر انواع اين فرقه هاي نوپديد هستند و يا عرفان ساي بابا و انديشه و گرايش كريشنامورتي كه مستقيماً از درون سازمان ماسوني تئوسوفي و توسط يكي از رهبران شناخته شده آن به نام مادام بلاواتسكي تبليغ شد. از اين دست مي توان عرفان هاي دروغين اوشو و اكنكار را نيز نام برد.
از همين رو پس از ساخت سلسله فيلم هايي در تقديس و تجليل از عرفان هاي شرك آميزي همچون بودا (كه در يك زمان در چند فيلم از چند فيلمساز متفاوت از سرزمين هاي گوناگون تبلور يافت. مانند: «كوندون» مارتين اسكورسيزي، «هفت سال در تبت» ژان ژاك آنو و «بوداي كوچك» برناردو برتولوچي)، خيل فيلم هايي كه به ظاهر نوعي ورزش هاي رزمي شرق دور را در خدمت مدرنيسم و بعضاً تفكرات آخرالزماني صهيوني قرار مي دادند، پرده سينماها را تسخير كرد، از سري آثار «ماتريكس» گرفته تا فيلم هايي مانند «ببر خيزان، اژدهاي پنهان» ساخته انگ لي كه ناگهان در سال دو هزار شگفتي مراسم اسكار شد و تا سه گانه ژانگ ييمو يعني «قهرمان»، «خانه خنجرهاي پرنده» و «نفرين گل طلايي». فيلمسازي كه تا پيش از آن به ساخت فيلم هاي سنگين و ساده و به اصطلاح هنري مشهور بود و با فيلم هايي مانند «راهي به سوي خانه» يا «نه يكي بيشتر» و يا «ژودو» فقط مي توانست به عنوان كشف جشنواره هاي جهاني، مشتري كن و برلين و ونيز شود. اما چه اتفاقي افتاده بود كه ناگهان سر از هاليوود درآورد و به ساخت به اصطلاح بيگ پروداكشن هاي حادثه اي و به قول معروف اكشن پرداخت؟
در اين جهت حتي برخي از متفكران دست پرورده سازمان CIA مانند ميرچاالياده «كه در طي جنگ سرد به قول فرانسيس ساندرس از جمله جنگجويان ناتوي فرهنگي بود) نيز به ميدان آمد و باعث شد تا فرانسيس فورد كوپولا براساس كتابي از وي فيلم «جواني بدون جواني» را در سال 2009 بسازد.
توليد و پخش اين گونه فيلم ها در كنار چاپ و انتشار كتاب هايي امثال اوشو و پائولو كوييلو، به شدت انواع و اقسام فرقه ها و شبه عرفان هاي نوپديد را در سراسر جهان به خصوص كشورهاي غربي گستراند و البته اين گسترش به مرزهاي آمريكا و اروپا محدود نماند و به دليل هجمه خيل فيلم هاي غربي به شرق و از جمله كشور ما به داخل ايران نيز نفوذ كرد و در كمال تأسف تحت عنوان سينماي معناگرا و مانند آن پذيرفته شد.

 



به بهانه پخش برنامه «حسينيه» از شبكه جام جم حسينيه اي به گستره جهان

سما دهقاني
در قرون گذشته كه دامنه ارتباطات و رسانه ها به گستردگي امروز نبود، در بين جوامع اسلامي از رسانه اي تحت عنوان منبر براي نشر معارف ديني استفاده مي شد.
با پيشرفت هاي حاصل شده در قرن اخير، در ابزارهاي اطلاع رساني در كشور ما رسانه منبر علاوه بر حفظ موقعيت خود به صدا و سيما نيز راه يافت و در قاب تصوير به مهماني چشم هاي بينندگاني كه در منازل خود حضور دارند، رفت.
در شبكه جهاني جام جم كه فارسي زبانان و ايرانيان مهاجر مخاطبانش هستند، قسمتي از آگاهي رساني هاي مذهبي از طريق همين رسانه انجام مي شود، به خصوص آن كه در اماكني كه اين مخاطبان قرار دارند، مساجد و تكايا و حسينيه هايي وجود ندارد. بنابراين مي توان گفت: شبكه جهاني جام جم به عنوان متين ترين رسانه فارسي زبان با رويكردي اين چنين مساجد و تكايايي به وسعت جهان گشوده و مشتاقان اهل بيت عصمت و طهارت را با منبرهايي كه سيراب كننده تشنگي و ارتقابخش معرفت و ايمان روشن بينانه است، رهنمون مي سازد. در سال جاري نيز شبكه جهاني جام جم در ماه محرم حسينيه اي غوغا برانگيز به روز مخاطبان خود گشود و در آن عاشورا و حماسه حسيني را براي مخاطبان معنا كرد.
حسينيه شبكه جهاني جام جم وظيفه خود را در معنا بخشيدن به اين جمله كه «كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا» با استفاده از رسانه به انجام رساند و در متراژي به گستره تمام گيتي از عزاداران و اشك ريزان و دوستداران و زنجيرزنان و سينه زنان حضرت سيدالشهداء(ع) پذيرايي كرد. در حسينيه شبكه جهاني جام جم از اهداف سالار و سرور شهيدان و خون به ناحق ريخته شده او سخن به ميان آمد و نقش پدر آزادگان و وارث پيامبران و مصلحان تاريخ تبيين شد و اين بي غروب به عنوان روز تولد تاريخ و امام حسين(ع) به عنوان فرد واحد عزت آدم و عالم معرفي شد. بينندگان اين شبكه تلويزيوني با تماشاي اين «حسينيه» دريافتند كه عاشورا ضامن بقاي اسلام و قرآن است واگر عاشقانه و سوگوارانه بر سر و سينه مي زنند نه به اين علت است كه عاشورا يك فاجعه بوده بلكه منهاي عاشورا، جهان يك قالب بي روح و بي جاني بيش نيست. در حسينيه شبكه جهاني جام جم مخاطبان دريافتند كه شهادت شكست نيست تا قصه اش غصه و داستانش درد و رنج باشد بلكه عاشورا عشق و مهد احرار است و حديثش نه حديث حزن و اندوه بلكه حديث حماسه هاي انبوه و نامحدود است.
در ماه محرم امسال شبكه جهاني جام جم بنا بر اين داشت كه نقش رسانه منبر را به مخاطبانش نشان دهد كه در اين مهم با ارايه برنامه حسينيه و روشنا به اين مهم دست يازد، و برنامه شميم را هم به صورت اختصاصي به مداحي و مرثيه خواني اختصاص داده بود به طوري كه هر بيننده اي پس از پايان ايام سوگواري در هر كجاي اين كره خاكي يك شعار را در زبان داشت و آن شعار اين بود كه «هيهات منا الذله».

 



صهيونيسم و سوداي غلبه بر رسانه هاي فراگير

مصطفي انصافي
صهيونيسم، اين شوم ترين پديده قرن بيستم تا به امروز چيزي حدود يك صد سال است كه سايه منحوس خود را بر تمامي عرصه هاي زيستي انساني از عرصه هاي اقتصادي گرفته تا عرصه هاي سياسي و خصوصاً فرهنگي، افكنده است. بسترهاي اوليه صهيونيسم را مي توان درقالب آموزه هاي شيطاني كه بزرگان اين جنبش فكري منحوس درپروتكلهاي دانشوران يهود نگاشته اند به خوبي رصد نمود. اصول قيد شده دراين آموزه ها تا به امروز همچون مانيفستي براي اهداف طولاني مدت جنبش يهود و بعد سياسي آن يعني صهيونيسم قرارگرفته است. يهوديان صهيونيست به واسطه ارتكاب مداوم به اعمال پليد همچون رباخواري و مال اندوزي و فسادهاي متعدد ديگر همواره نزد مردمان غرب به بدنامي شهره بودند، با نگاهي گذرا به آثار هنري غربيان به راحتي و به خوبي مي توان اين مطلب را ثابت كرد. براي مثال مي توان به اثر (تاجر ونيزي) شكسپير اشاره كرد كه در آن شخصيت و روحيات يهوديان را در قالب يك فرد نشان مي دهد و به تصوير مي كشد.
حدود يك سده است كه جنبش پليد صهيونيسم با جديت به پا خاسته و درصدد است تا تمام مراكز قدرت در همه ابعاد را به تسخير خود درآورد. صهيونيست ها توانسته اند تا با شست و شوي فكري و دستكاري اذهان عمومي، به ويژه مردم آمريكا و اروپا چهره يهوديان را از افرادي خبيث، مكار، آزمند، خونريز، ترسو و رباخوار به صورت اشخاصي شجاع، نابغه و هوشمند تغيير دهند و در نهايت خود را قوم برگزيده معرفي نمايند. البته بايد گفت كه نقطه تحول در شيوه صهيونيست ها براي شست و شوي مغزي مردم جهان، نخستين كنگره صهيونيسم درسال 1897 درشهر (بال) سوئيس بود. تا آن زمان يهوديان درنظر جوامع اروپايي چهره اي منفور داشتند و دليل اين مسئله قبضه نمودن تمام فعاليت هاي اقتصادي و بانكداري بود. صهيونيست هايي كه در كنگره بال گردهم جمع شدند و براي آينده اين جنبش شيطاني برنامه ريزي مي كردند، تغيير چهره و گذار از يك چهره پليد به چهره اي معصوم و ظلم كشيده را در راستاي كار خود قرار دادند. براي اين كار اينان از رسانه ها مدد گرفتند و از آن زمان به بعد تهاجم تبليغاتي و جنگ رواني صهيونيسم جهاني عليه فرهنگ، سياست و افكار ملت ها آغاز شد.
براي اين امر آنها متوجه اين شدند كه ابتدا بايد يك دشمن شناسايي شود تا اين چهره منفي را از خود سلب نموده و به آن منسوب وفرافكني كنند. از آن زمان به بعد اعراب و مسلمانان بدل به هدفي براي تخريب شدند.
يهوديان صهيونيست اهميت رسانه و تاثير آن بر افكار عمومي جهان و شكل گيري يك قدرت نامرئي جهاني را خيلي زود دريافتند. لذا در صدد برآمدند تا با سيطره بر رسانه هاي جمعي و اين فناوري جديد، قدرتي افزون تر از قدرت يك دولت درجهان به دست آورند. درسال 1776 ميلادي يك صهيونيست به نام آدم وايزهاپ، استاد حقوق بين الملل دانشگاه نكولدشتات آلمان، انجمن پنهاني براي صهيونيست ها تاسيس و نام آن را انجمن نورانيان گذاشت. او براي تحقق هدف اين تشكيلات كه سيطره بر جهان بود اساسنامه اي قرار داد كه در اصل چهارم آمده بود:
نورانيان بايد مطبوعات و تمام رسانه هاي ديگر را در سيطره خود داشته باشند.
توجه به بحث كنترل و دستكاري افكار عمومي در سده هجدهم از سوي صهيونيست ها نكته قابل تأمل است و نشانگر آن است كه نخستين رسانه هاي فراگيري كه همان مطبوعات بودند تحت كنترل و اعمال نفوذ يهوديان صهيونيست قرار داشتند.
خاخام راشورون، خاخام يهوديان شهر پراگ كشور چك نيز قبل از تشكيل اولين كنگره صهيونيسم در سال1897 ميلادي سوئيس، در سخنراني خود كه درخصوص اهتمام يهود به تبليغات ايراد كرد گفت كه «اگر طلا نخستين ابزار ما در سيطره و حكومت بر جهان است، بي شك مطبوعات و روزنامه نگاري دومين ابزار كار ما خواهد بود.» در واقع بايد گفت نقطه عطف اين آمال براي ايجاد سلطه شيطاني بر افكار عمومي در همان نخستين كنگره صهيونيسم در سال1897 ميلادي بود. تا آن زمان يهوديان، درنظر جوامع اروپايي چهره اي منفي داشتند. شاعران و اديبان اروپايي در آثار خود اين چهره را به خوبي ترسيم كرده و در نوشته هايشان به مذمت آنان برخاسته بودند. ولي در نتيجه اين نشست ها يهوديان به اين نتيجه رسيدند كه ابتدا براي ايجاد سلطه بايد با دستكاري افكار عمومي چهره اي مطلوب و بي آزار به جهانيان نشان دهند و اين چنين شد كه افسار رسانه هاي فراگير جهاني را از آن زمان تا كنون به دست گرفتند و حتي لحظه اي از آن غافل نشدند و خود اين مسئله ريشه در آموزه هاي سلطه طلبانه اي بود كه در چارچوب پروتكل هاي دانشوران يهود گرد آمده بودند. در پروتكل پنجم از پروتكل هاي رهبران صهيونيست اين طور آمده كه، بايد افكار عمومي را با تغييرات در تمامي نواحي به سوي خود جلب كنيم. در پروتكل دوازدهم نيز تصريح شده است: «]مطبوعات[ بايد به طور كلي در دست ما باشد، هرگونه چاپ و انتشار بايد از آن ما باشد، ادبيات و مطبوعات مهم ترين و قدرتمندترين كانال هاي تبليغاتي و آموزشي است و بايد زير سيطره ما باشد. ازنظر رهبران صهيونيست، دشمنان نبايد رسانه اي در اختيار داشته باشند كه به وسيله آن انديشه هاي خود را بروز دهند. در غير اين صورت بايد عرصه را چنان بر آنان تنگ كرد كه نتوانند از طريق اين رسانه حمله كنند. در واقع تمام سعي اين جنبش صهيونيستي كه امروز اغلب رسانه هاي فراگير را تسخير نموده اين است كه هيچ خبري به هيچ كجا درز نكند مگر اينكه آنان از آن مطلع باشند و اجازه درز آن را داده باشند. از اين رو براي دست يابي به اين امر خواهان آن هستند كه به همه رسانه هاي جهان سلطه بيابند تا وضعيتي را پيش بياورند كه تنها اخبار موردنظر آنها به خورد مردم داده شود. از رهگذر نفوذ و رسوخ به افكار عمومي از طريق رسانه ها شاهديم كه يهوديان صهيونيست خود را قوم مظلوم تاريخ نشان مي دهند و سبعيت هايشان را به اصطلاح مظلوميتي عوام فريبانه جايگزين نموده اند.
تبليغات صهيونيستي توانست با ارائه اطلاعات دروغين درباره مبارزه خود در فلسطين اوضاع را وفق مراد خود تغيير دهد. اين مسائل همگي در سايه فعاليت هاي نشريه ها، مجله ها، فيلم و سريال هايي بود كه به رهبري و با حمايت صهيونيست ها صورت مي گرفت. يهوديان صهيونيست تا آن جا كه در توانشان بود سعي كردند تا شبكه ها، خبرگزاري ها و استوديوهاي بزرگ فيلم سازي را تحت تسلط خود درآورند. رابرت مردوخ، كه حكم امپريال رسانه اي صهيونيسم جهاني را دارد، سال ها قبل كه روزنامه تايمز در مشكلات شديد مالي به سر مي برد، آن را خريد و بدين ترتيب سمبل لندن مدرن، يهودي شد. او همچنين اندكي بعد روزنامه ساندي تايمز را خريداري كرد و مالكيت سه مجله انگليسي سان (پوچ گرا و فاسد و مبتذل با تيراژ حدود سه ميليون و 700 هزار نسخه)، نيوز آو دورد (اخبار جهاني كه نشريه اي مبتذل و حادثه اي و خبري با تيراژ حدود چهار ميليون نسخه است) و سيتي مگزين را از آن خود كرد. وي همچنين مجلات و روزنامه هاي زيادي را در استراليا و آمريكا و چين كم كم تحت سيطره خود آورد و در تمام آن ها با محوريت فوتبال و حادثه و سكس، توانست مشتريان غفلت زده زيادي را به خود جلب كند.
وي همچنين مالك شركت هاي سينمايي و تلويزيوني و ماهواره اي متعددي همچون فاكس، اسكاي، فاكس نيوز و شركت بزرگ فوكس قرن بيستم است. در آمريكا، روزنامه نيويورك تايمز درسال 1896 كه با بحران مالي روبه رو شده بود، توسط آدولف اوش يهودي صهيونيست، خريداري شد و صهيونيستي شد. همچنين صهيونيست ها نفوذ فراواني بر واشنگتن پست دارند. آن ها همچنين روزنامه هاي ديلي نيوزونيويورك پست و استارليجر وسان تايم را نيز در يد خود دارند و بر مجلات فاريتي (هنري سينمايي) و تايم (كه درسال 1981به تيراژ چهارميليون و 500هزار نسخه رسيد) و نيوزويك (كه درسال 1933 تاسيس شد و در 1981 به تيراژ سه ميليوني رسيد و درسال 1937 صهيونيست ها مالك آن شدند) اقتدار كاملي دارند. در فرانسه مجلات يهودي نوفوكاييه و دفاتر جديد و اكسپرس و خانواده كارگر و روزنامه هاي فيگارو و لوكوتيدين و فرانس اسوار و مردم، تحت نفوذ عميق صهيونيست هاي مقتدر فرانسوي هستند.
نهايت آنكه،يهوديان صهيونيست با مدد گرفتن از رسانه ها كه ابزاري ساخته دنياي مدرن بود در تلاشند تا بربريت و توحش اعمال خود را لاپوشاني كنند و از اين رو است كه با خلق شركت هاي چند مليتي رسانه اي كه توسط خود صهيونيست ها اداره مي شود دائما براي رسوخ به دل عقايد و انديشه هاي مردمان جهان تلاش مي كنند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14