(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 10 دی 1390- شماره 20109

به بهانه آغاز دهه دوم از هزاره سوم ميلادي پس از 11 سپتامبر
نگاهي به جريان هاي عمده سينماي جهان در دهه2010ـ 2001
نگاهي به مقوله سينماي اهالي رسانه در جشنواره فيلم فجر
حكايت عجيب و غريب اين سالن ...



به بهانه آغاز دهه دوم از هزاره سوم ميلادي پس از 11 سپتامبر
نگاهي به جريان هاي عمده سينماي جهان در دهه2010ـ 2001

سعيد مستغاثي
هنوز زمان زيادي از آغاز قرن بيست و يكم و هزاره سوم ميلادي نگذشته بود كه در يازدهمين روز از نهمين ماه سال 2001 حادثه اي در نيويورك اتفاق افتاد كه گويي همه آنچه در فيلم هاي آخرالزماني تا آن هنگام تصوير شده بود را عينيت مي بخشيد. گويي عمليات تروريستي فيلم هايي همچون «محاصره» (ادوارد زوييك- 1998) و «جاده ارلينگتن» (مارك پلينگتن- 1999) تحقق عيني پيدا كرده بود، انگار پيش بيني هاي فيلم «مردي كه فردا را مي ديد» (رابرت ژونه- 1981) درباره پيش گويي هاي نوسترآداموس جامه عمل مي پوشانيد. فيلمي كه دو سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي بر روي پرده رفت و در آن به وضوح نشان داده مي شد كه موشك مسلمانان، برج هاي دوقلوي نيويوركي را به دو نيم مي سازد!!
به جز اين ها طي سال هاي پيش از 2001، حداقل در بيش از 18 فيلم ديگر به نوعي نابودي برج هاي دوقلوي تجارت جهاني در نيويورك به تصوير كشيده شد و درواقع نيويورك (كه در فرهنگ پيوريتن ها و اوانجليست ها «يهوديه» هم ناميده شده) يك شهر آخرالزماني نمايش داده شد. في المثل:
- در صحنه اي از فيلم «هكرز» (ين سافتلي- 1995) كه در تاريكي شب برج هاي دوقلو نشان داده مي شوند، چراغ اتاق هاي اين دو برج به ترتيبي روشن هستند كه از آن عبارت: اصابت كردن و سوزاندن (Crash and Burn) خوانده مي شود.
- در صحنه اي از فيلم «ترميناتور 2: روز داوري» (جيمز كامرون- 1991) كه مرد جيوه اي در كاميون درحال تعقيب 800-T و جان كانرز بر روي موتورسيكلت درون كانالي ديده مي شود، در حال عبور از يكي از زيرگذرها كه سرانجام كاميون بر اثر برخورد با آن منفجر مي شود، پيش از برخورد اين كلمات بر روي سر در آن زير گذر قابل خواندن است:
Causion9-11 يعني اخطار 11-9 (اشاره به تاريخ 11 سپتامبر)
- در فيلم «برادران سوپر ماريو» (1993) در دو صحنه پياپي، برج هاي دوقلوي نيويوركي مورد تهاجم اشياء نوراني قرار مي گيرند.
- در پوستر اوليه فيلم «جان سخت» (جان مك تيرنان- 1988) برج هاي مركز تجارت جهاني در نيويورك درحال انفجار هستند! اين تصوير بعدا از روي پوستر حذف شد!!
- يك گفت وگو از سكانس مهمي در فيلم «بوسه طولاني شب بخير» (رني هارلين- 1996). فيلمي درباره يك مأمور زن امنيتي سابق كه دچار فراموشي شده و در موقعيت يك خانم خانه دار، به تدريج وضعيت سابقش را به خاطر مي آورد. آن گفت وگو مابين دو مأمور امنيتي صورت مي گيرد:
«... مرد اول: بمب گذاري مركز تجارت جهاني را در سال1993 يادتون مياد؟ (در آن تاريخ اعلام شد كه فردي به نام رمزي يوسف، بمبي را در طبقه پنجم زيرزمين برج هاي ياد شده منفجر كرده است.)
مرد دوم: مي خواي بگي تو مي خواي يك عمليات تروريستي دروغين راه بندازي تا بتوني از كنگره پول و بودجه بكشي بيرون؟
مرد اول: بنابراين مجبوريم عمليات تروريستي رو به طور واقعي انجام بديم و طبعاً مسلمان ها رو مقصر اعلام مي كنيم...»
اما يك سال پيش از رخداد حادثه 11سپتامبر 2001 و دقيقاً در 22سپتامبر 2000 فيلم «جن گير» (ويليام فريدكين) كه 27سال قبل در سال1973 اكران شده بود تحت عنوان نسخه ويژه كارگردان و اينكه صحنه هاي تازه اي نسبت به نسخه اصلي در آن گنجانده شده با نام جن گير 2000 در آمريكا اكران شد و تا يك ماه پيش از واقعه برج هاي دوقلوي نيويوركي در 26 كشور جهان به نمايش عمومي درآمد كه آخرين آن در 16اوت 2001 (حدود يك ماه پيش از حمله به برج هاي مركز تجارت جهاني) در اسراييل بود!! بدون شك اكران مجدد فيلم «جن گير» نمي توانست علل معمول نمايش دوباره ساير آثار سينمايي را دارا باشد چراكه:
اولاً؛ معمولاً اكران مجدد فيلم هاي ماندگار يا مطرح تاريخ سينما به مناسبت 20، 25، 50، 75 يا 100سالگي آنها انجام مي گيرد و 27سالگي يك فيلم، هيچ گونه مناسبتي نمي تواند داشته باشد.
ثانياً؛ فيلم به عنوان نسخه ويژه كارگردان تقريباً هيچ صحنه مهم اضافه اي نداشت و تنها قدري قدم زدن هاي بي حاصل الن برنستين و يا پدر كاراس به آن افزوده شده بود كه در روند داستان هيچ تأثيري نداشت.
اما در آستانه هزاره سوم و حادثه 11سپتامبر، فيلم «جن گير» مي توانست واجد پيام هاي ويژه اي براي مخاطبانش باشد. در فيلم، روح شيطاني و شرور از درون سرزمين عراق و با صداي اذان به آمريكا و كيپ تاون آمده و در وجود دختر نوجواني فرو مي رود. عراق سرزمين شيطان و شرارت جلوه مي كند و اين همان نجواي كلام جرج دبليو بوش در آستانه حمله نظامي به افغانستان و عراق پس از ماجراي 11سپتامبر 2001 بود كه اينك آمريكا و جهان با يك محور شرارت و قدرت شيطاني مواجه اند كه اگر آن را در خود مركز شر (يعني عراق و خاورميانه و در اصل كشورهاي اسلامي) سركوب نكند، در آمريكا به سراغشان خواهد آمد! يعني به اين ترتيب يك فيلم شيطاني آرشيوي در خدمت ميليتاريسم نوين غرب قرار گرفت و به قول يكي از كارشناسان سياسي ديپلماسي آخر الزماني غرب را كليد زد.
به هر حال حادثه 11سپتامبر 2001 نقطه عطفي در تاريخ آمريكا و غرب بود، چنانچه خود جرج دبليو بوش، تاريخ را به پيش و پس از 11سپتامبر تقسيم نمود. برخي كارشناسان براين باورند كه به دليل عدم رخداد جنگ آخرالزمان يا آرماگدون در انتهاي هزاره دوم، 11سپتامبر بوجود آمد تا آنچه براي زمينه سازي جنگ واپسين برعهده ايالات متحده نهاده شده (لشكركشي به خاورميانه و اشغال سرزمين عراق يا همان بابل) انجام پذيرد.
اما درحالي كه طي پنج سال پس از 11سـپتامبر تقريبا سينماي هاليوود از هرگونه پرداخت به حادثه برج هاي دوقلوي نيويوركي منع گرديده بود و هيچ گونه فيلمي دراين زمينه ساخته نشد و حتي تصاوير برج هاي دو قلوي نيويوركي از بعضي فيلم هاي ساخته شده قبل از 11سپتامبر 2001، بيرون كشيده شد، اما درسال 2006 ناگهان ورق برگشت و حداقل سه فيلم با تبليغات و سرو صداي فراوان روي پرده سينما و يا بر صفحه تلويزيون نقش بستند؛ «يونايتد 93» (پال گرين گرس) و «پرواز 93» (پيتر ماركل) كه هردو فيلم درباره چهارمين هواپيمايي ربوده شده در روزياد شده بودند و فيلم «مركز تجارت جهاني» (اليوراستون) كه به قصه دوپليس نجات يافته از آوار برج هاي دوقلو مي پرداخت.
دو فيلمي كه ماجراي پرواز شماره 93 را به تصوير مي كشيدند، حكايت چهارمين هواپيماي به اصطلاح ربوده شده روز 11سپتامبر 2001 را نقل مي كردند كه با تلاش مسافرين آن، به هدف خود يعني برخورد با ساختمان ديگري از مراكز مهم آمريكا نرسيد و در منطقه اي دورتر با زمين برخورد كرده و منفجر شد. داستان فيلم كه براساس برخي نقل و قول هاي بازماندگان قربانيان آن پرواز از آخرين تماس تلفني با بستگانشان به همراه تخيلات فيلمسازان آثار مذكور شكل گرفت، بعدا مورد اعتراض همان بازماندگان واقع شد كه گويا ماجراي مذكور تحريف گرديده است!
فيلم اليور استون هم يك پروپاگاندا براي نئوكان هاي حاكم بر آمريكا بود. نكته جالب اينكه وقتي اليور استون براي ساخت فيلم «مركز تجارت جهاني» توسط روساي كمپاني پارامونت انتخاب گرديد، بسياري از روزنامه نگاران و وبلاگ نويسان متمايل به محافل سياسي خصوصا وابسته به جناح محافظه كاران و جمهوري خواهان حاكم، برآشفتند و يكي از آنها نوشت:«اين ديگر شرم آور است كه اجازه مي دهند فيلمسازي مثل اليور استون با آن فكر مسموم وخرابش، ماجراي 11 سـپتامبر را آلوده كند!!» و كمپاني پارامونت براي راحت كردن خيال متعصبان محافظه كار، علاوه بر راه اندازي يك شركت رسانه اي، درچندين جلسه نمايش خصوصي (پيش از اكران عمومي) فيلم را براي اعضاي كنگره آمريكا نشان داد تا اينكه «كال تامس» تندرو و متعصب تعريف خود را از فيلم استون چنين ارائه داد (تعريفي كه شايد زماني درمخيله استون يا حداقل هواخواهان او هم نمي گنجيد!). تامس گفت:
«يكي از درخشانترين فيلم هايي كه از كشور، خانواده، ايمان و مردم دفاع مي كند»!!!
دليل اين دفاع حيرت انگيز يك نئو مكارتي از استون كاملا واضح بود. او برخلاف آثار معروفش و آن تئوري 3 سواله فيلم «جي اف كي»، در فيلم «مركز تجارت جهاني» به عمق ماجراي 11 سپتامبر نقب نمي زد و آن را فقط دريك سطح تبليغاتي براي ميليتاريسم حاكم برآمريكا مطرح مي ساخت. اگر چه استون درهزاره جديد با ساخت فيلم «اسكندر» (2003) و «دبليو» (2008) از جرگه سينماگران ظاهرا معترض بيرون رفت و به صف فيلمسازان تبليغاتي هاليوود پيوست.
اما درباره 11سپتامبر 2001 مستندهاي بسياري ساخته شد. يكي از اين مستندها كه سال بعد از آن حادثه نمايش داده شد، 11 فيلم كوتاه 11دقيقه اي از 11 فيلمساز مختلف جهان بود كه در مجموعه اي گرد آمده بود. فيلمسازاني همچون يوسف شاهين، كلود شابرول، شان پن، كن لوچ، الخاندرو گونزالس ايناريتو، در اين مستند حضور داشتند و يكي از آن فيلم ها ساخته كن لوچ به حادثه اي ديگر در 11سپتامبر 28 سال قبل از واقعه برج هاي نيويوركي مي پرداخت، به فاجعه كودتاي نظاميان شيلي در 11 سپتامبر 1973 كه به وسيله آمريكا و عواملش مانند ژنرال پينوشه عليه حكومت ملي و مردمي سالوادور آلنده انجام شد و طي آن دهها هزار تن با رگبار مسلسل هاي آمريكايي كشته شدند. كن لوچ در آن اپيزود به طعنه مي گفت اگر در حادثه برج هاي مركز تجارت جهاني نيويورك حدود 3 هزار نفر (كه البته رقم بالايي است) جان باختند، در جريان كودتاي شيلي، تنها در استاديوم سانتياگوي شيلي بيش از 30 هزار نفر قتل عام شدند. در حالي كه هيچ مراسمي برايشان برپا نگشت، اشكي برايشان ريخته نشد و گروه و سازمان بين المللي برايشان دل نسوزاند!!!
مستند 11 فيلمه مذكور، موضوع جديدي را درباره ماجراي 11 سپتامبر مطرح نساخت اما مستندهاي متعددي حقايق و گوشه هاي پنهان آن حادثه را بازخواني كردند از جمله فيلم «تغيير بي قاعده» كه در سال 2005 ساخته شد.
مجله تايم در گزارشي درباره «تغيير بي قاعده»، آن را يكي از افشاگرترين فيلم هايي معرفي نمود كه درباره 11 سپتامبر ساخته شده است. در ادامه گزارش مجله تايم آمده بود كه:
«... فيلم ياد شده پر از آمار، تصاوير، مدارك و گفته هاي شاهدان عيني است. متخصصان در مصاحبه هايشان دلايل خود را ارائه مي دهند و نواي موسيقي هيپ هاپ در سرتاسر فيلم به گوش مي رسد. آنها يازدهم سپتامبر را از نو بازسازي كرده اند. نقطه به نقطه و فريم به فريم. يك گوينده لحظه به لحظه ماجرا را شرح مي دهد. آماتورها، شماري از انسان هاي سخت كوش (كه بعضي حتي 20 ساله اند) با سرمايه شخصي و لپ تاپ هايشان و تصاويري كه در اينترنت موجود بوده؛ اين فيلم را ساخته اند...»
كوري رووه، يكي از سازندگان فيلم كه تنها 23 سال داشت، در مصاحبه با همان شماره مجله تايم گفت: «هدف فيلم تنها يك چيز است: مردم بايد متقاعد شوند كه داستان هاي ديگري هم از ماجرا وجود دارد. داستان هايي كه رسانه هاي اصلي و دولت هيچ گاه تعريف نمي كنند.» او ادامه داده بود: «آن 19 هواپيماربا در دو ساعت، از تمامي بخش هاي امنيتي به راحتي گذشتند و چهار هواپيماي مسافربري را به چنين ساختمان هايي كوبيدند و در تمام اين مدت ارتش هيچ كاري براي متوقف كردن آنها انجام نداد، آن هم در محافظت شده ترين فضاي هوايي سراسر جهان در ايالات متحده. اين به نظر من توطئه دولت آمريكا است، دم و دستگاه بوش.»
رووه در ادامه افزوده بود: «دولت در اين فيلمنامه نقش وطن پرستي تحسين آميزش را به خوبي بازي كرد. اگر مي خواهيد سلاح هاي كشتار جمعي ساختگي را در يك كشور ديگر ريشه كن كنيد، بهترين كار راه انداختن چنين حملات تروريستي ساختگي به كشورتان است.»!! او به حمله آمريكا به عراق به بهانه در اختيار داشتن سلاح هاي كشتار جمعي اشاره مي كرد كه در عراق هيچ گاه چنين سلاح هايي كشف نشد.
از جمله مستندهاي ديگري كه درباره حادثه 11 سپتامبر ساخته شد، مي توان به:
«اسرار 11 سپتامبر»، «Who killed John OصNei» و «Loose Change» نيز اشاره كرد.
اما نخستين واكنش هاليوود پس از قضيه 11 سپتامبر، جلسه اي در كاخ سفيد با حضور جرج دبليو بوش، به رياست جك والنتي (رئيس وقت انجمن تهيه كنندگان سينماي آمريكا) و با شركت روساي كمپاني هاي اصلي هاليوود همچون فاكس، متروگلدوين مه ير، پارامونت، سوني پيكچرز، يونيورسال، ديزني و... بود.
اگر چه متن كامل مذاكرات انجام شده در جلسه فوق به بيرون درز نكرد اما براساس گفته هاي برخي حاضران در آن جلسه و همچنين عملكرد هاليوود در ساخت فيلم هاي بعدي اش مي توان به برخي مندرجات جلسه يادشده پي برد. از عاجل ترين اتفاقاتي كه پس از جلسه سران هاليوود با بوش در كاخ سفيد در سينماي غرب افتاد، حذف تصاوير برج هاي دوقلوي نيويوركي از تمامي فيلم ها بود، حتي آنهايي كه پيش تر فيلمبرداري شده و آماده نمايش بودند. پس از آن تقريبا اغلب آثار توليدشده، رنگ و بويي از تروريسم و مبارزه با تروريسم و ناجي بودن آمريكا و آمريكاييان و موضوعاتي از اين قبيل يافتند. فيلم هايي مانند: جاسوس بازي (توني اسكات- 2001)، آخرين قلعه (رادلوري- 2001)، سقوط بلك هاوك (ريدلي اسكات- 2001) پشت خطوط دشمن (جان مور- 2001)، خسارت جانبي (اندرو ديويس- 2002) و... در همان سال و سال بعد روي پرده رفتند تا گويا غرور آمريكاييان بازيابي شود. البته در سالهاي بعد هم بسياري از فيلم هاي توليدي تحت تأثير حادثه 11سپتامبر و يا تبعات آن واقع شدند؛ از تريلر علمي- تخيلي «گزارش اقليت» (استيون اسپيلبرگ- 2002) گرفته كه خود كارگردان مدعي بود براي اعتراض به شرايط امنيتي- پليس حاكم بر جامعه آمريكا ساخته شده تا ملودرام «Reign Over Me« (مايك بايندر- 2007) كه به غم پايان ناپذير يكي از بازماندگان قربانيان برج هاي نيويوركي به خاطر فقدان همسرش مي پرداخت و تا آثاري مانند «من خان هستم» (كاران جوهر- 2010) كه مسلماني منگول در آمريكاي پس از 11سپتامبر، مورد ظلم و بي عدالتي واقع مي شود و همسر و فرزندش را از دست مي دهد اما حاضر نمي شود كه با مسلمانان عدالت طلب و ظلم ستيز همكاري كند و عاقبت حتي بدست آنها ترور مي شود!
تدارك سينماي غرب براي هزاره سوم
امروزه براساس شواهد و اسناد موجود، ترديدي وجود ندارد كه كانون هاي شبه ديني اوانجليك (مسيحيان صهيونيست) براي آغاز هزاره سوم ميلادي، تدارك گسترده اي ديده و برنامه ريزي وسيعي را انجام داده بودند.
هانا راسين يكي از نويسندگان معروف واشينگتن پست مدت ها بر روي كتابي درباره نخبگان اوانجليست (همان صهيونيست هاي مسيحي كه خاستگاه آييني حاكمان امروز آمريكا هستند) كار مي كرد. او در مقاله اي كه در دسامبر 2005 در ماهنامه آتلانتيس، شماره 296 به چاپ رساند، تدارك هزاره سومي بنيادگرايان انجيلي براي سينما و فيلمسازي را به تفضيل توضيح داد. اگر چه در واقع نگرش اوانجليستي از خيلي پيشتر در ساختارهاي سياسي حاكم و بافت سنت گراي جامعه آمريكا و در نتيجه فقرات نظام سينمايي غرب حضوري پرقدرت داشته، اما مقاله راستين علاوه بر اينكه ديدگاه يك نويسنده و كارشناس يهودي غربي به اين مسئله را بيان مي سازد، حكايت از آن دارد كه امروزه اين رابطه در هاليوود و سينماي آمريكا تا چه حد روشن و ملموس است. هانا راسين سعي دارد دراين مقاله نسل هاي مختلف معتقد به اوانجليسم (صهيونيست مسيحي) را در هاليوود معرفي كند:
«... نسل اول كساني بودند كه در فضاي يهودي تبار هاليوود سعي مي كردند ايمان خود را مخفي كنند. اگرچه همواره در اين كارخانه روياسازي، ساخت آثار اوانجليكي از اهميت خاصي در ميان صاحبان كمپاني ها برخوردار بوده است. نسل دوم اين بنيادگرايان، پس از 11سپتامبر و ظهور نومحافظه كاران آمريكايي در كاخ سفيد فرصت عرض اندام يافتند تا جايي كه طي چهار سال گذشته (2001 تا 2005) در هرفصل اكران دست كم يك فيلم ايدئولوژيك با باورهاي اوانجليستي (آميزه اي از پروتستانتيزم و آموزه هاي صهيوني آخر الزماني كه نبرد آرماگدون را از طريق برپايي اسراييل بزرگ راه حل نهايي مي دانند) به چشم مي خورد. اما نسل سوم كه به تدريج بر هاليوود حاكم مي شود و خود را به يهوديان حاكم تحميل مي كند، علاوه بر ابا نداشتن از بيان اعتقادات خويش، براين باور است نگاه ايدئولوژيك آنها به پديده ها بايد در تمام سطوح فيلم نفوذ كند، حتي اگر فيلمي باشد كه در ظاهر با قواعد بنيادگرايان انجيلي سازگار نباشد...»
راسين تاكيد مي كند كه: «... امروزه هاليوود بدست اين نسل كاملا درحال تحول است. نسل جديد نه تنها عقايدش را در يك ژانر محدود نمي كند بلكه جذاب ترين آنها يعني تريلر، وحشت، علمي- تخيلي و حتي كميك استريپ را هدف گرفته است. هدف آنها آشتي ميان سينماي سرگرم كننده و كليساي انجيلي با يكديگر است تا اوانجليسم (صهيونيسم مسيحي) بتواند با قوي ترين، جذاب ترين و فراگيرترين زبان كنوني با جهانيان سخن بگويد...»
براساس چنين گفتاري، بسياري از كارشناسان سينما در غرب براين باورند كه كليساي انجيلي با رويكردهاي افراطي نومحافظه كاران درحال دامن زدن به موج جديدي از تهاجمات عقيدتي است كه در نهايت به همان نبرد آرماگدون (نبردي كه براساس باورهاي اوانجليست ها يا صهيونيست هاي مسيحي، بيش از دو سوم مردم جهان را نابود ساخته و دنيا را براي حكومت هزار ساله مسيح موعودشان و يهودياني كه به وي مي گروند، آماده مي سازد) ختم مي شود. در واقع هدف نهايي باورها و اعتقادات آنان، برچنين فاجعه اي استوار است و آن را تقريبا بدون كم و كاست در همه آثارشان به تصوير مي كشند.
در تاييد همين باورهاست كه مطالعه مجموعه داستان هاي نارنيا به دليل ته مايه مذهبي، در خانواده هايي كه داراي اعتقادات اوانجليستي هستند، يكي از ضروريات به شمار مي رود و بسياري از آنها، سي. اس. لوئيس را يكي از بزرگ ترين نويسنده هاي قرن گذشته مي دانند.
ديزني و كمپاني شريكش يعني «والدن مديا» هم درست به دنبال همين مخاطبين بوده اند. آنها كمپاني «موتيو ماركتينگ» كه كار تبليغ فيلم «مصائب مسيح» را انجام داده بود، به خدمت گرفتند تا بتوانند فيلم خود را به كليساها و مراكز مذهبي معرفي كنند. كارگردان فيلم «وقايع نگاري نارنيا» يعني اندرو آدامسن، نمادهاي مذهبي فيلم را با داگلاس كرشمن، پسرخوانده سي. اس.لوئيس (كه خود از اوانجليست هاي متعصب است) چك كرد تا مطمئن شود كه در فيلم «وقايع نگاري نارنيا» از نظر اعتقادي و مذهبي هيچ اشتباهي وجود ندارد.
انتظارات بنيادگرايان اوانجليست از اين فيلم سبب شد تا سازندگان فيلم، خيلي با دقت و احتياط براي آنها توضيح بدهند كه چرا نتوانسته اند به صراحت، فيلم «وقايع نگاري نارنيا» را فيلمي تمثيلي و نمادين از باورهاي آنان معرفي كنند. در زمان ساخت فيلم، متوليان كليساي انجيلي، به شدت پروسه انتخاب بازيگر توسط آدامسن را پيگيري مي كردند تا ببينند مثلا چه كسي قرار است به جاي اصلان شير حرف بزند.
هانا راستن درمقاله اش درباره «وقايع نگاري نارنيا» مي نويسد:
«... در داستان، زندگي اصلان به نوعي رستاخيز مسيح را به ذهن متبادر مي سازد و كليساي انجيلي مي خواست مطمئن شود كه آدامسن شخصيتي را براي دوبله اين نقش انتخاب مي كند كه ويژگي هاي صدايش به مسيح نزديك باشد...»
به اين ترتيب شرطبندي هاليوود بر روي پتانسيل مخاطبان انجيلي بالاخره نتيجه مطلوب داد و فيلم «وقايع نگاري نارنيا» در صدر جدول پرفروش ها نشست. در ادامه ساخت اين نوع فيلم ها بود كه «جن گيري اميلي رز» (فيلمي از جنس فيلم معروف «جن گير» براي معتقدان به بنيادگرايي انجيلي) در هفته اول اكران خود 30 ميليون دلار فروخت و در ماه سپتامبر 2006 به يكي از فيلم هاي پرفروش ماه تبديل شد. كارگردان آن فيلم، «اسكات دركسن» فارغ التحصيل دانشگاه اوانجليستي بايولا در لس آنجلس بوده و يكي از مدرسان مدعو كلاس هاي مؤسسه فيلمسازي «پرده اول» نيز هست.
هانا راسين در ادامه مقاله اش مي نويسد: «... در پاييز 2007، همه جاي هاليوود پرشده بود از تابلوهاي تبليغاتي كه روي آنها ارواح و فرشتگان نقش بسته و مشغول جلب مشتري بودند؛ فيلم هايي مثل «نجواگر روح»، «مديوم» (واسطه) و «سه آرزو»...»
گرچه ممكن است، نتوانيم اين فيلم ها را معرف كامل اوانجليسم بدانيم، اما به هر حال واضح است كه هاليوود پس از دوران حاكميت بلامنازع اشراف يهود مهاجر، اينك مسحور اين گونه حوزه هاي شبه مذهبي شده كه البته در چشم انداز نهايي خود، هدفي مغاير با آنچه مدنظر بنيانگذاران هاليوود بود را تعقيب نمي كنند.
در همين مسير باربرا نيكولاسي (راهبه كليساي انجيلي) در سال 1999 مؤسسه «پرده اول» (Act One) را تأسيس كرد. مؤسسه اي كه به منظور تحصيل هنرجويان اوانجليست در زمينه فيلمنامه نويسي و سينما بوجود آمد.
راسين در تشريح فضاي اين موسسه مي نويسد: «... در يك طبقه ساختمان مؤسسه كه در پاي تپه هاي هاليوود واقع شده، همان قدر كه روي قفسه ها DVD فيلم ديده مي شود، انجيل هم به چشم مي خورد...»
وقتي در همان زمان، شبكه CNN نيكولاسي را براي يك مصاحبه دعوت نمود. آن روز وي نتوانست هيچ يك از اعضا و مدرسين مؤسسه را براي حضور در تلويزيون با خود همراه كند. او بعدا گفت: «آنها فكر مي كردند كه اين كار مي تواند به فعاليت هاي ديگر آنها لطمه بزند.»
اشاره نيكولاسي بيشتر به اوانجليست هايي بود كه از قبل در هاليوود كار مي كردند و جزء موج اول اين جريان به شمار مي آمدند. از جمله اين افراد مي توان به «ران آستين»، نويسنده سريال هاي تلويزيوني «فرشتگان چارلي» و «مأموريت غيرممكن» و همچنين جك شي، رئيس سابق انجمن كارگردانان آمريكا اشاره كرد. آن موقع اين افراد به شوخي به نيكولاسي مي گفتند كه در هاليوود، رفتن به كليسا يك گناه محسوب مي شود.
در آن دوره تصويري كه در تلويزيون و سينما از بنيادگرايان انجيلي ارائه مي شد غالباً تصوير يك همسايه بدعنق، عصباني و خنگ بود (براي مثال ند فلاندرز در «سيمپسون ها») يا حقه بازهاي چرب زبان و تملق گو (مثلا كشيش در مجموعه «خانواده سوپرانو») و يا حتي قاتل (در فيلم «تنگه وحشت» ساخته مارتين اسكورسيزي). اما بعد از حادثه 11 سپتامبر، رويكرد صنعت سينما به اين موضوع آرام آرام تغيير كرد. استوديوها به سراغ فيلم هايي رفتند كه مضامين اوانجليستي داشتند حتي اگر اين فيلم ها كاملا مذهبي محسوب نمي شدند. به گفته نيكولاسي در همين دوران هم بود كه مؤسسه «پرده اول» فعاليت هايش را گسترش داد. مثلا رالف وينتر، تهيه كننده فيلم «مردان ايكس» و «4 شگفت انگيز»، تام زودياك، تهيه كننده فيلم «بروس قدرتمند» و «پچ آدامز»، با چند جشنواره جديد مسيحي وارد گفت وگو شدند.
هانا راسين از نويسنده هاي مجموعه هاي تلويزيوني پربيننده اي مثل «بافي، قاتل خون آشام» و «افسونگر» ديگر به عنوان موج دوم اوانجليست هاي هاليوود نام مي برد چرا كه به راحتي از كليسا رفتنشان با همكاران خود حرف مي زدند. راسين نسل «دانيل رومر» را موج سوم اين جريان مي داند. او از قول نيكولاسي مي نويسد كه اين نسل اصلا دوست ندارد راجع به اينكه چطور يك بنيادگراي انجيلي بايد خود را با هاليوود هماهنگ كند، حرف بزند. حالا ديگر مي توانيم شاهد شكل گيري نسلي از هنرمندان جوان اوانجليست باشيم كه همه متقاضي شركت در كلاس هاي مؤسسه «پرده اول» هستند. براي مثال همسر يك كشيش كه در دوران نوجواني خواننده موسيقي كانتري بوده، دوست دارد كه درباره موضوع «شكل گيري فرهنگ، مجموعه هاي تلويزيوني و فيلم هاي پرفروش» تحقيق كند و مقاله بنويسد. يكي ديگر از اين افراد، يك دانشجوي اوانجليست فارغ التحصيل هاروارد است. ديگري زني است كه قبلا در بخش فعاليت هاي مذهبي كاخ سفيد كار مي كرده است.
هانا راسين مي نويسد: «... اين نسل با پرستش خدا و كوئنتين تارانتينو بزرگ شده اند! هر چند پرستش دومي غالباً مخفيانه و سري است. اين عده، جناح سينمايي جرياني هستند كه جامعه شناسي به نام آلن وولف آن را «گشايش تفكر و ذهنيت اوانجليستي» دانسته است؛ چيزي كه در حقيقت تجديد حيات فرهنگي بنيادگرايان محافظه كار (يا همان مسيحيان صهيونيست) است. بنابراين احتمالا والدين اين نسل به آنها آموخته اند كه براي حفظ اعتقادات خود در پناه يك خرده فرهنگ موازي يعني سينما قرار بگيرند، زيرا تا آن زمان فيلم هاي مذهبي همگي باعث دلزدگي و خستگي آنها شده بود. براي اينكه بتوانيد از كلاس هاي مؤسسه پرده اول استفاده كنيد بايد حضور مسيح را در زندگي خود باور داشته باشيد...»
پس از 11 سپتامبر 2001 بود كه استوديوهاي هاليوودي به سراغ مدرسين مؤسسه «پرده اول» رفتند، همه تحت تأثير استعداد ويژه رومر و ديگر فيلمسازان اين مؤسسه و نگاه تازه آنها قرار گرفته بودند. حالا ديگر كمپاني هاي يهودي نيز به باربرانيكولاسي زنگ مي زدند و مي گفتند: «ما يك فيلم مسيحي مي خواهيم. پنج فيلمنامه اولتان را براي ما بفرستيد.»
هانا راسين بر اين باور است كه دلايل چنين رويكردي هم معنوي بود و هم اقتصادي. صنعت فيلمسازي بعد از حادثه 11 سپتامبر به توليد فيلم هايي مي انديشيد كه «از معنا و مقصودي هم برخوردار باشند» و «در جهت سياست و ايدئولوژي ايالات متحده قرار گيرند». فيلمنامه هايي مثل «جن گيري اميلي رز» و اقتباسي از داستان سي.اس. لوئيس به نام «وقايع نگاري نارنيا: شير، جادوگر و كمد» كه در سال 2006 يكي از پرفروش ترين ها بود.
در سال 2002 دانشگاه پت رابرتسون (به نام يكي از مهم ترين رهبران اوانجليست)، مركز هنرهاي نمايشي خود را افتتاح كرد. اين مركز شامل استوديوهاي فيلم و انيميشن و دو سالن نمايش فيلم بود. دو سال بعد «جرج بارنا» يكي از محققان و متخصصان برجسته نظرسنجي، از حقيقتي پرده برداشت؛ و به اين نتيجه رسيد كه فيلم مي تواند بيشتر از كليسا روي پيروان بنيادگرايي تأثير بگذارد و به همين دليل مجموعه «بارنا فيلم» را به عنوان يكي از شعبات يا شاخه هاي شركت رسانه اي انجيلي خود تأسيس كرد.
«فيليپ آنشوتز» يكي ديگر از اوانجليست هاي معتقد و البته ثروتمند كه بنيانگذار مؤسسه ارتباطي گوئست است نيز در سال 2002 گروه فيلم «آنشوتز» را بوجود آورد كه مجموعه «والدن مديا» را شامل مي شد و در ساخت فيلم «وقايع نگاري نارنيا» با كمپاني ديزني مشاركت داشت. در واقع اين «والدن مديا» بود كه بار اصلي تهيه فيلم را به لحاظ نرم افزاري بر دوش كشيد و و ديزني، منحصرا در بخش سخت افزاري و امكانات، آنها را ياري رساند.
در حال حاضر بنيادگرايان انجيلي از ميان برنامه هاي مختلف هاليوودي مي توانند انتخاب هاي متعددي داشته باشند. براي مثال شبكه نيايش هاليوود (hollywood prayer Network) يكي از شبكه هايي است كه تمام توان خود را صرف كرده تا با استفاده از نيروهاي متخصص انجيلي، هاليوود را دچار يك تحول گرداند.
و امروزه تنها بيش از 1550 كانال ماهواره اي راديويي و تلويزيوني، عقايد و باورهاي اوانجليستي يا همان ايدئولوژي آمريكايي را ترويج كرده و 24 ساعته بر طبل جنگ آخر الزمان و آرماگدون مي كوبند.
اشغالگري آمريكا
در عراق و افغانستان
مهم ترين بازتاب حوادث پس از 11 سپتامبر در سينماي غرب، به موضوع جنگ و اشغالگري آمريكا و نيروهاي ناتو در عراق و افغانستان اختصاص داشت. در واقع اين دومين موج سينمايي عمده دهه نخست از هزاره سوم ميلادي بود كه اگرچه از اواسط دهه خود را نشان داد ولي به زودي در ساير جريانات سينمايي غرب غلبه كرده و پس از سينماي آخرالزماني، به جريان دوم سينماي آمريكا بدل گرديد تا جايي كه جوايز اسكار و گلدن گلوب و مانند آن را نيز به خود اختصاص داد.
برخلاف جنگ هاي پيشين ايالات متحده آمريكا عليه بشريت (مانند جنگ ويتنام يا جنگ كره كه فيلم هايش پس از پايان جنگ هاي يادشده ساخته و به نمايش درآمدند)، موج فيلم هاي سينمايي در مورد جنگ هاي عراق و افغانستان در هنگامه رخدادشان بوجود آمد و گسترش يافت. از اين رو كه بنا به گفته ايدئولوگ هاي صهيونيست آمريكا، قرار نبوده و نيست كه بر جنگ و تجاوزات نامبرده، پاياني تصور شود تا پس از آن، فيلم هاي برگرفته از حوادث اين جنگ ها، بر پرده سينماها نقش ببندد. گويا اين بار قرار است، فيلم و سينما نقش ديگري به جز تاريخ نگاري و ثبت وقايع بازي كند و به نوعي گرم نگهدارنده شعله اشغال و جنگ باشند.
به هرحال، موج فيلم هاي جنگي هزاره سوم، پس از گذشت سه سال و نيم از اشغال عراق توسط نيروهاي آمريكايي و متحدانش، به تدريج بوجود آمد. كليد اول را يك خانم روزنامه نگار آمريكايي، به نام «دوبراسكرانتون» زد كه مستندي سينمايي به نام The War Tapes ساخت. مستندي كه مورد توجه منتقدان قرارگرفت. دوبرا اسكرانتون ابتدا بنا بود به عنوان خبرنگار به جبهه عراق اعزام شود. اما او ترجيح داد كه توسط سه سرباز اعزامي، فيلمي مستند تهيه كند و وقايع جنگ را از دريچه چشم اين سه سرباز نشان دهد. سپس در سال 2006 فيلمي داستاني در بيان روحيات سربازاني كه از جنگ عراق برمي گشتند و جامعه چندان توجهي به آنان نشان نمي داد، توسط «ايروين وينكلر» ساخته شد به نام «خانه شجاعت» (The home of Brave) كه نگاهي سمپاتيك نسبت به حضور ارتش آمريكا در عراق داشت و فقط نسبت به سربازان بازگشته از جنگ و مشكلات روحي- رواني شان ديدگاهي غم خوارانه ارائه مي كرد.
در دوم فوريه 2007 فيلمي برپرده چند سينماي محدود آمريكا نقش بست، كه روايتي تكان دهنده از حضور آمريكا در عراق را به تصوير مي كشيد. فيلمي به نام «موقعيت» (Situation) ساخته «فيليپ-هاس» (كه بيشتر كارگرداني تلويزيوني است) و براساس فيلمنامه اي نوشته «ويندل استيونسن» (كه نخستين تجربه نويسندگي اش در عالم سينما محسوب مي شد)! فيلمي كه تصويري خشن از اشغالگري آمريكاييان در عراق را در برخورد اين نيروها با دو نوجوان عراقي و پرتابشان به درون رودخانه اي در سامره، نمايش مي داد و سپس نگاهي حمايت گرايانه نسبت به عكس العمل بوميان در مقابل آن عمل غيرانساني ارتش آمريكا ارائه مي كرد. فيلم با تحقيقات يك خبرنگار آمريكايي (با بازي كاني نيلسن) ادامه مي يافت كه قصد داشت برداشتي بي طرفانه را از حضور ارتش هاي اشغالگر در عراق به مخاطبانش القاء نمايد و عليرغم دوستي با يكي از مسئولان سازمان سيا در عراق، اما به نتيجه تكان دهنده اي از اشغال عراق توسط هموطنانش رسيد.
در اغلب فيلم هاي از اين دست (كه متأسفانه تعدادشان بسيار اندك بود)، تا حدودي خشونت ميليتاريستي نظاميان آمريكايي در رابطه با مردم سرزمين تحت اشغالشان به نمايش گذارده مي شد. واقعيات انكارناپذيري كه بخشي از آن در مقاله مايكل شوارتز استاد جامعه شناسي و مدير هيئت علمي دانشكده مطالعات جهاني دانشگاه استوني بروك در شماره ژوئن 2007 مجله معتبر «آلترنت» تحت عنوان «آمريكا هر ماه ده هزار عراقي را مي كشد؟ يا بيشتر؟» منعكس شده بود.
پس از آن، «Redacted« (براين دي پالما- 2007) شبه مستند هوشمندانه اي بود از جنايات سربازان آمريكايي در عراق و در مقابل، «قلمرو» (پيتر برگ- 2007) نگاهي افراطي و نژادپرستانه يك كاباليست به آنچه تروريسم اسلامي مي خوانند را نمايش مي داد.
«جنگ چارلي ويلسن» (مايك نيكولز- 2007) اگر چه با نگرشي تحسين گرايانه اما به خوبي نشان مي داد كه چگونه طالبان و القاعده با مشاركت دمكرات ها و جمهوري خواهان آمريكا و پول عربستان و اسلحه اسراييل و حمايت هاي پاكستان بوجود آمد (فيلم نيمه مستقلي به نام «في گريم» ساخته هال هارتلي در سال 2006 كه هجويه اي درباره سازمان هاي جاسوسي امروز غرب بود نيز به همين مسئله اشاره داشت) يا فيلم «شيرها در مقابل بره ها» (رابرت ردفورد- 2007)» درباره لشكركشي آمريكا به افغانستان، تحريك احساسات جواناني را نشان مي داد كه هنوز نتوانسته اند حضور سربازان آمريكايي در هزاران مايل دور از خاك وطن براي خود را هضم كنند، همچنان كه «يك قلب قدرتمند» (مايكل وينترباتم- 2007) نيز در مورد افغانستان بود و پروپاگاندايي درباره فداكاري و از جان گذشتگي غيرنظاميان آمريكايي براي رهايي مردم آن خطه از دست طالبان و...
به جز آنچه ذكر شد، فيلم هايي هم ساخته شدند كه به حواشي ماجراي اشغال و جنگ مي پرداختند.«در دره اله» ساخته پال هگيس ونوشته مارك بول درسال 2007،پدري درگير فقدان پسرش را نشان مي داد كه درعراق، مفقود شده ولي فراتر از آن با فاجعه اي مواجه مي گرديد حتي قهرماني و وطن پرستي او را هم زير علامت سوال جدي مي برد. مارك بول پس از اين، فيلمنامه «محفظه رنج بار» را درباره شجاعت گروههاي خنثي كننده بمب در عراق نوشت! كه كاترين بيگلو درسال 2009 از آن يك فيلم اسكاري براي مراسم آكادمي سال 2010 درآورد.
همچنين «ياغي» به كارگرداني «نيك لاو» درسال 2007، يكي از سربازان جنگ عراق را به تصوير مي كشيد كه دربرگشت به شهر و ديار خود درآمريكا، نمي توانست بي عدالتي ها و خشونت هاي جامعه اش كه قانون و دولت در برابرش، سكوت پيشه كرده بود را بپذيرد و خود به همراه عده اي ديگر به مجازات خلاف كاران اقدام مي كرد يا «روز صفر» ساخته «براين گونار كول» نيز درسال 2007 به اعزاميان اجباري به جبهه هاي جنگ مي پرداخت، اعزامياني كه در اصطلاح Drafted خوانده مي شوند ولي از ميان آنها برخي حاضر نيستند به چنين ماموريتي اعزام شده و جان خود را به خاطر هيچ، به خطر اندازند، از همين رو يكي از آن افراد (كه نقشش را اليجا وود بازي مي كرد) اقدام به خودكشي كرد.
و بالاخره اوج سينماي جنگ و اشغال پس از 11سـپتامبر آمريكا، فيلم «محفظه رنج» (كاترين بيگلو-2010) بود كه در اوج پروپاگاندا براي اين تجاوز و اشغالگري، جوايز اصلي اسكار را نيز دريافت نمود.

 



نگاهي به مقوله سينماي اهالي رسانه در جشنواره فيلم فجر
حكايت عجيب و غريب اين سالن ...

محمد قمي
باز هم جشنواره فيلم فجر و باز هم بحث داغ و مهم سينماي اهالي رسانه!
شايد يكي از مهم ترين، پرمنظرترين و حساس ترين بخش هاي جشنواره فيلم فجر سينماي رسانه ها و متن و حواشي مرتبط با آن باشد.
گذشته از اينكه سينماي اهالي مطبوعات و خبرگزاري ها از ساير رسانه هاي جمعي نقش مهم تر و مؤثرتري در بازتاب دادن جشنواره فيلم فجر دارد و از اين منظر بخش مهم و قابل توجه و تأملي است، اما خود اين سينما به لحاظ ويژگي هاي خاص و كاركردهاي ويژه اش حائزاهميت است؛ آن هم به فراواني. تجربه 30 دوره گذشته جشنواره فيلم فجر گويا و نمايانگر اين نكته است كه غير از يك برهه محدود آن هم در اوان برپايي جشنواره، در ساير سال هاي برگزاري اين محفل مهم سينمايي، بحث سينماي رسانه ها هميشه موضوع چالش برانگيز و حساس و پرابهام بوده است. بعيد است كه كسي كوچك ترين ترديدي در الزام و نيازمندي به وجود سينمايي مختص اهالي رسانه داشته باشد، اما مسئله اصلي هميشه از نحوه تنظيم برنامه هاي اين سينما و چگونگي برگزاري و چينش مدعوين آن است.
نكته اصلي اين است كه سينماي رسانه ها در جشنواره بين المللي فيلم فجر چگونه مي تواند به افق ها و اهداف مطلوب برگزاركنندگان جشنواره نزديك باشد.
روشن شدن اين موضوع كمك جدي و شايان توجهي به نحوه برنامه ريزي و چگونگي برگزاري جشنواره در سينماي اهالي رسانه مي كند. اما يكي از نكات مهم و قابل توجه در بحث آسيب شناسي وضعيت حاكم بر سينماي رسانه ها طي سال ها و دوره هاي گذشته جشنواره و شايد هم از مهم ترين نكات قابل ذكر در اين عرصه، موضوع بي نظمي و مدعوين اين سالن است؛ به نحوي كه مي توان گفت، اين دو موضوع از چالش برانگيزترين و هميشگي ترين مسائلي بوده كه طي سال هاي متمادي در جشنواره فيلم فجر وجود داشته است. تجربه نشان داده است كه بي نظمي مفرط و دهشتناكي در برنامه ريزي ها و اكران فيلم ها در سالن اهالي رسانه وجود دارد كه در كنار ساير مضرات و معايبش، به تلف شدن و هدر رفتن وقت و انرژي منتقدان و اهالي رسانه و نيز هر چه عصبي تر شدن فضا كمك قابل توجهي مي كند.
عجيب آن كه اين مشكل بي نظمي هر ساله و در شكل تقريبا مشابهي تكرار مي شود و از ظواهر امر بر مي آيد كه مديران و برگزاركنندگان جشنواره هيچ چاره اي براي رفع و رجوع آن نمي جويند يا نمي يابند يا از دستشان برنمي آيد.
اما يكي ديگر از مشكلات مهمي كه در سالن رسانه ها در طول برگزاري جشنواره فيلم فجر به چشم مي خورد، بحث حضور افراد غيررسانه اي و غيرمطبوعاتي است كه اتفاقا وجه غالب اين سالن را شامل مي شود.
جالب آن است كه در اغلب اوقات حضور اين افراد كه هيچ تناسبي با اهل قلم بودن ندارد، براي صاحبان اصلي اين سينما يعني اهالي رسانه مشكلات عديده اي به وجود مي آورد؛ از ازدحام وحشتناك جمعيت گرفته تا شلوغي سالن، معابر و مكان هاي ديگر تا ظاهر زننده و مغاير با شئونات اخلاقي و اسلامي و مسائل ديگر از حضور خوانده و البته ناخوانده، به نحوي است كه گاه برگزاري جشنواره در سالن رسانه ها را با اختلال جدي روبه رو مي كند و صحنه هايي را رقم مي زند كه به هيچ وجه در شأن اهالي فرهنگ و قلم نيست.
موارد متعددي از اين موقعيت زننده را طي سال هاي گذشته شاهد بوديم و معلوم نيست چرا مديران و برگزاركنندگان جشنواره براي آن تدبيري نمي انديشند يا نمي توانند بينديشند!

 

(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14