(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 20 بهمن 1390- شماره 20140

شاخصه هاي اخلاق محمدي(ص)
امام صادق(ع) و مرجعيت اهل بيت(ع)



شاخصه هاي اخلاق محمدي(ص)

ابراهيم رفعتي
اگر پيامبر(ص) اسوه حسنه و سرمشق بي چون و چراي خداوندي براي بشر است (كه هست) مي بايست انسان اين سرمشق بي بديل را بشناسد و از وي در تمام زندگي خود استفاده كند. پس شناخت زندگي پيامبر(ص) با تمام جزئيات آن براي تقليد و سرمشق گرفتن امري بايسته و شايسته است. بهترين راه شناخت نيز توصيفاتي است كه خداوند بيان مي كند و يا خود پيامبر(ص) در سنت و سيره گفته و به نمايش گذاشته و روايات معتبر از امامان معصوم(ع) آن را بيان كرده و يا در قالب سنت و سيره اهل بيت عصمت و طهارت به بشريت منتقل شده است.
بي گمان قرآن بيانگر خلق عظيم پيامبر(ص) است؛ زيرا وجود كتبي و نوشتاري آن نسخه بي بديل خداوندي است. با اين همه استنطاق و پرس وجو از قرآن براي تبيين بخش هايي از اين خلق عظيم اسوه حسنه الهي، كاري است كه نويسنده در صدد انجام آن برآمده و آن را در قالب مقاله اي ارايه نموده است.
راه هاي شناخت زندگي مادي و معنوي پيامبر(ص)
شناخت حقيقت محمدي به حكم مقدمه واجب، واجب است؛ زيرا خداوند در آيه 21 سوره احزاب به بندگان خويش فرمان داده تا از پيامبر(ص) به عنوان اسوه حسنه پيروي كنند و او را سرمشق زندگي خويش قرار دهند تا افزون بر مقام عبوديت و اطاعت، از محبت الهي برخوردار شوند. (آل عمران، آيه 31) پس براي اين كه شخص بتواند پيامبر(ص) را سرمشق خويش قرار دهد، واجب است كه شناختي از حقيقت محمدي(ص) و سنت و سيره او در قول و فعل و نيز ظاهر و باطن داشته باشد.
براي شناخت حقيقت محمدي راهي جز مراجعه به قرآن نيست كه كلام خداوندي است. همان گونه كه تنها راه شناخت حقيقت الهي بهره گيري از توصيفات بندگان مخلص (به فتح لام) خداوند است. (صافات، آيات 159 و 160) راه شناخت حقيقت محمدي(ص) نيز بهره گيري از توصيفات الهي و بندگان مخلص خداوند است كه اهل بيت عصمت و طهارت به عنوان نفس آن حضرت (آل عمران، آيه 61) و بندگان مطهر و مكرم الهي (احزاب، آيه 33، واقعه، آيه 79) در اين مقام نشسته اند.
تاكيد بر بهره گيري از اين راه از آن روست كه اگر بخواهيم به شكل علم احاطه (بقره، آيه 255، طه، آيه 110) شناختي از ظاهر و باطن و حقيقت قول و فعل آن حضرت(ص) داشته باشيم، بايد از كسي بهره و مدد گيريم كه داراي اين علم احاطي نسبت به آن حضرت(ص) باشد تا بتوانيم از آن منابع و مدارك معتبر، زندگي ايشان را بشناسيم و از آن براي رسيدن به اخلاق محمدي(ص) و تخلق به اخلاق الهي بهره گيريم.
لزوم شاخصه شناسي
از آن جايي كه زندگي هر انساني در يك مدت زماني نسبتا طولاني هفتاد ساله به درازا مي كشد و در اين مدت طولاني هزارها حادثه و رخداد كوچك و بزرگ و آشكار و نهان پديد مي آيد و هزاران كنش و واكنش از شخص صادر مي شود، شناخت همه جزئيات زندگي نه تنها امكان ندارد بلكه بيان آن نيز نيازمند نگارش كتب بسياري است كه در اين صورت نگارش زندگي يك فرد مثنوي هفتاد من كاغذ مي شود.
اما بايد به اين نكته توجه داشت كه همه آنچه به عنوان بينش، نگرش، منش، كنش و واكنش، شخصيت شخص را شكل مي دهد، داراي كلي و جزيي است. بينش هاي خرد در محور بينش بزرگ تري شكل مي گيرد كه كلي تر و فراگيرتر مي باشد. همچنين نگرش هاي جزيي مبتني بر نگرش هاي كلي تري است. از آن جايي كه منش و كنش و واكنش هاي شخص نيز مبتني بر بينش ها و نگرش ها شكل مي گيرد مي توان گفت كه همه آنها از يك اصول كلي پيروي مي كنند.
به عنوان نمونه اسلام همه اصول اساسي را در پنج اصل توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت گرد آورده است كه البته عدل به توحيد و امامت به نبوت باز مي گردد و مي توان به عنوان سه اصل بنيادين اسلام از آن ياد كرد.
سبك زندگي يك مسلمان و مؤمن در چارچوب اين اصول سامان مي يابد و اين اصول است كه شخصيت، منش و كنش ها و واكنش هاي شخص را معلوم مي كند.
پس اگر بخواهيم شناخت كاملي از پيامبر(ص) و سبك زندگي ايشان داشته باشيم مي بايست اين اصول را بشناسيم و هر كنش و واكنشي را براساس آنها به عنوان شاخصه هاي اصلي بسنجيم و ارزيابي كنيم.
بنابراين، شاخصه شناسي به معناي شناسايي اصول كلي و جوامع الكلم است كه كليت شخصيت و منش و كنش يك شخص را بيان مي كند. اين اصول كلي همانند قله هاي بزرگي است كه چكاد آنها سر به آسمان ساييده است و از هر جايي قابل شناسايي و ردگيري و ديدن است و شخص به سادگي مي تواند با آنها راه خويش را بيابد و از گمراهي و دور شدن از مسير، خود را نگه دارد.
اين اصول را مي بايست اصل حاكم بر همه اصول و فروعات ديگر دانست. به اين معنا كه هنگام تضاد و تزاحمي مي بايست به آن رجوع كرد و اگر اصلي فدا مي شود، اين اصول نمي بايست فدا شود و اگر جايي ترديد و شكي وجود داشت اين اصول به عنوان اصول عملي مورد مراجعه قرار گرفته و مسير را براي شخص مشخص نمايد.
به عنوان نمونه اصل عدالت يكي از اصول حاكم بر هستي و احكام اسلامي است، به طوري كه هرگاه وضعيت به گونه اي شود كه حكم اسلامي به نظر ظالمانه آيد، آن حكم به كنار نهاده مي شود؛ زيرا نمي توان حكمي را در اسلام ديد كه خلاف اصول حاكم بر جهان از جمله عدالت باشد؛ زيرا احكام اسلامي مبتني بر سنت هاي الهي حاكم بر جهان و در چارچوب فطرت است. در همين چارچوب است كه از پيامبر(ص) نقل شده كه فرمود: لاضرر و لاضرار في الاسلام؛ هيچ حكم مبتني بر ضرر و زيان در اسلام نيست.
شاخصه هاي اخلاقي پيامبر(ص)
براي شناخت شاخصه هاي اخلاقي پيامبر(ص) لازم است به قرآن به عنوان مهمترين و اصيل ترين و معتبرترين منبع مراجعه شود. با نگاهي به آيات قرآني به سادگي مي توان دريافت كه شاخصه اصلي در اخلاق محمدي(ص)، رحمت است.
واژه و اصطلاح رحمت، بيانگر اوج مهر، محبت، صفا، صميميت و رأفت است. براساس آموزه هاي قرآني، هستي به سبب رحمت الهي آفريده شده و همگان از دوست و دشمن از اين سفره گسترده و خوان رحمت الهي در وجود و بقا بهره مند هستند، به گونه اي كه ابليس متمرد، مستكبر، رجيم، رانده شده و ملعون و شياطين تحت ولايت او از جنس جن و انس نيز از اين رحمت الهي بهره مند مي باشند. هر چند كه در آخرت خداوند تنها رحمت خاص خود را به مؤمنان ارزاني مي دارد.
به سخن ديگر، رحمت رحماني او فراگير است و كسي بيرون از دايره رحمت رحماني الهي قرار نمي گيرد؛ زيرا خروج يا بيرون بودن از اين دايره به معناي نيستي است؛ چرا كه همه تحت حاكميت و در دايره ملك و حكومت او هستند.
پيامبر(ص) به عنوان مظهر اكمل و اتم الوهيت و ربوبيت الهي و به عنوان انسان متاله و رباني، برخوردار از اين رحمت رحماني فراگير است. از اين رو خداوند ايشان را به عنوان رحمه للعالمين يعني رحمت براي همه هستي و جهانيان توصيف و معرفي كرده است. (انبياء، آيه 107)
به سبب همين فراگيري رحمت پيامبر(ص) است كه آن حضرت خود را براي هدايت همگان حتي ابليس رانده شده به رنج مي افكند تا همگان از جن و انس ايمان آورده و تحت مظهريت ربوبيت ايشان به كمال برسند و متخلق به اخلاق الله، متاله و رباني شوند. خداوند در بسياري از آيات بيان مي كند كه آن حضرت(ص) براي هدايت مردم تحت همين رحمت رحماني خويش، بسيار اذيت و آزار ديد و رنج و شقاوتي سخت را از سوي انسان و جنيان تحمل كرد. (طه، آيه 1؛ شعراء، آيه 3)
آن حضرت(ص) خود در اين باره مي فرمايد: ما اوذي نبي مثل ما اوذيت؛ هيچ پيامبري مانند من در راه رسالت، آزار و رنج نديد.
خوش خلقي
از ديگر شاخصه هاي اخلاق محمدي(ص) خوش خلقي است كه زيرمجموعه همين رحمت رحماني است؛ ولي به سبب آنكه مهمترين شاخصه در رفتار اجتماعي است مورد توجه ويژه قرار مي گيرد.
آن حضرت(ص) خوش خويي را به جايي مي رساند كه حتي دشمنان و منافقان از آن سوءاستفاده مي كنند؛ زيرا به سخنان آنها با آنكه مي دانست ياوه گو و بيهوده گو هستند گوش مي داد تا ايشان را به سوي حق دعوت كند و از گمراهي رهايي بخشد. از اين رو دشمنان وي را با تمسخر و استهزاء اذن» مي ناميدند، هر چند حضرت با اين خوش خويي مي خواست خيري به آنان برساند.(توبه، آيه 16)
خلق عظيم (قلم، آيه 4) آن حضرت به گونه اي بود كه هرگز تبسم از لبهايش محو نمي شد و با همگان با گشاده رويي برخورد مي كرد و ترشرويي نداشت. از آن جهت مردم پروانه وار به دورش گرد مي آمدند و از شمع وجود و معارفش بهره مي بردند.
خداوند در بيان اين منش و خوي ايشان مي فرمايد: پس به بركت رحمت الهي، با آنان نرمخو و پرمهر شدي و اگر تندخو و سخت دل بودي قطعا از پيرامون تو پراكنده مي شدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتي بر خدا توكل كن، زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست مي دارد. (آل عمران، آيه 159)
آن حضرت(ص) براساس همان شاخص اصلي رحمت و مهرورزي است كه نرم خو، نرم دل و اهل رأفت و بخشش و گذشت بود و از همگان حتي دشمنان خويش مي گذشت و عذر و بهانه هاي آنان را با آنكه مي دانست بهانه جويي مي كنند، مي پذيرفت و به رويشان نمي آورد.
همين خوشخويي موجب شده بود كه حتي در رودربايستي گير كند و با آنكه مردم گاه و بي گاه مزاحم ايشان مي شدند و خواب و استراحت را بر حضرت سخت و تنگ مي كردند، با آنان مدارا مي كرد و به روي خودش نمي آورد كه خسته و در رنج است. پس خواب و خورد و خوراك را بر خود حرام مي كرد تا مردم از وجودش بهره بيشتري ببرند. اين فشار تا آنجا بود كه حتي خداوند به سبب اينكه آن حضرت حيا مي ورزد و در رودربايستي قرار مي گيرد و حرفي از خستگي و مشقت نمي زند، به مومنان گوشزد مي كند كه رعايت حال آن حضرت را بكنند؛ (احزاب، آيه35) زيرا او نيز همانند شما بشري است كه نيازمند خورد و خوراك و خواب و استراحت است. (فرقان، آيه7)
برخي از همسران پيامبر نيز از اين خوش خويي حضرت(ص) سوء استفاده مي كردند و ايشان را در خانه مورد اذيت و آزار قرار مي دادند. به گونه اي كه خداوند به آن حضرت(ص) اختيار مي دهد كه آنها را طلاق بدهد تا افراد مؤمن و پاكي را خداوند جايگزين اين همسران بدخو و بدخلق كند. (آيات سوره تحريم)
چنان كه گفته شد، اصل عدالت اصل حاكم بر همه هستي است. اعتدال ريشه در همين عدالت دارد كه خداوند از پيامبر(ص) مي خواهد كه اين گونه باشد و آن حضرت(ص) نيز بر اعتدال بود و از هر گونه افراط و تفريط پرهيز مي كرد.
بر اين اساس، با آنكه اصل خوشخويي اقتضا مي كرد كه گاه احساني كند كه بر خلاف اعتدال است؛ ولي براساس آنچه قرآن گزارش و فرمان مي دهد و پيامبر(ص) اطاعت مي كند، ايشان در احسان نيز رويه اعتدال را مراعات مي كرد و از هرگونه افراط و تفريط به دور بود. (اسراء، آيه92)
اين گونه است كه آن حضرت اهل اسراف و زياده روي (انعام، آيه141؛ اعراف، آيه13) يا تبذير و ريخت و پاش (اسراء، آيه72) نبود و همواره بر عدالت و اعتدال عمل مي كرد و فرمان مي داد (مائده، آيه8؛ انعام، آيه152) حتي اگر به ضرر خودش يا خويشان خودش بود.
امتي كه ايشان ساخت امت معتدل و ميانه رو بود و هرگز از دايره عدالت و ميانه روي بيرون نمي رفت. (بقره، آيه143)
عقلانيت
از ديگر شاخصه هاي زندگي ايشان مي توان به خردورزي و عقلانيت گرايي اشاره كرد. آن حضرت(ص) به حكم اينكه عقل مطلق و نخستين عقل در هستي بود (اول ما خلق الله العقل؛ اول ما خلق الله نوري او روحي) همواره زندگي خويش را بر مدار عقل و عقلانيت سامان مي داد. از اين رو همه احكام عقلاني و مستقلات عقلي را امضا و تأييد كرده و به حكم شريعت درآورده است. بر همين اساس زندگي ايشان مبتني بر عرف عقلايي و معروف بود و نه تنها خود بر عرف و پسنديده هاي عقلاني و عقلايي و شرعي عمل مي كرد و به عفو و گذشت به عنوان يك مصداق از مصاديق بارز معروف توجه داشت، ديگران را نيز بدان دعوت مي كرد.
به سخن ديگر، مي توان دين محمدي(ص) و سبك زندگي ايشان را كه به جامعه جهاني ارايه داده، دين معروف دانست كه از هر منكر و نابهنجاري به عنوان ضدارزش ها پرهيز مي داد. اصول اخلاقي محمدي را مي توان در چارچوب هنجارهاي ارزشي عقل و شرع شناسايي و تعريف كرد. براين اساسي خداوند ايشان را مصداق عقل مطلق معرفي مي كند كه به احكام عقلاني و عقلايي پايبند و وفادار بود و از جاهلان يعني غيرعاقلان پرهيز مي كرد و رفتار ضدعقلاني ايشان را تقبيح مي نمود. (اعراف، آيه199)
امام صادق(ع) در روايتي، عفو در اين آيه را به معناي اعتدال و حد وسط مي گيرد (تفسير نورالثقلين، ج2، ص111، حديث 407) بنابراين مي توان گفت كه عقل، حكم به عدالت و اعتدال مي كند و پيامبر(ص) نيز آن را به عنوان يك هنجار و معروف اجتماعي پذيرفته و در تمام زندگي خويش به كار مي گيرد.
اينكه ايشان اهل برهان و جدال احسن و پند و اندرز بود در همين چارچوب كلي اصول اخلاقي تعريف مي شود. (نحل، آيه125)
بر همين اساس است كه به دور از هرگونه تبعيض و تفاوت و با نگاهي يكسان، مردم را به حق و عدالت و ايمان دعوت مي كرد و ميان آنها تفاوتي نمي گذاشت؛ زيرا همه را آفريده الهي مي دانست كه شايسته تخلق به اخلاق الهي هستند و مي بايست خدايي شوند. (انبياء، آيه109؛ شوري، آيه51؛ مجمع البيان، ج5و 6، ص533؛ و نيز ج7 و 8، ص107)
به هر حال، زندگي آن حضرت برمدار شاخصه هاي مهمي چون توحيد، معاد، عدالت و مانند آن در بينش و نگرش شكل گرفته بود و آن حضرت(ص) در رفتارهاي خويش همواره بر مدار رحمت و رافت و نرمي و خوشخويي و اعتدال مي زيست و هيچ گاه اين اصول را فداي امور ديگر نمي كرد. هر مؤمني كه مدعي پيروي از خط پيامبري است مي بايست اين گونه باشد و هرگز از دايره خوشخويي و عدالت و اعتدال و ايمان به خدا و معاد بيرون نرود.
البته آنچه در اينجا بيان شد بخشي از مهم ترين شاخصه هاي اخلاق محمدي بود و بيان همه شاخصه ها و زير مجموعه اصلي در اين مطلب كوتاه شدني نيست.

 



امام صادق(ع) و مرجعيت اهل بيت(ع)

عليرضا شعاعي
شايد عصر صادقين(ع) طلايي ترين دوران براي امت اسلام بود كه توانستند دوباره همچون دوران پيامبر(ص) از حقيقت اسلام و مرجعيت ديني كتاب و عترت بهره مند شوند و امت اسلام توانست گامي بلند به سوي مرجعيت قرآن و اهل بيت بردارد.
تلاش هاي امام باقر(ع) و فرزند بزرگوارش امام صادق(ع) موجب شد تا حقيقت از پس ابرهاي فتنه بيرون آيد و امت درك كند كه كتاب بي مفسر و راسخون از اهل بيت(ع) كتابي صامت است كه بي عترت به نطق درنمي آيد و هر چه مردم تلاش كنند تا به استنطاق از قرآن برايند، بسياري از حقايق و معارف، همچنان از ايشان نهان خواهد ماند؛ زيرا حقيقت قرآن، همان حقيقت اهل بيت(ع) است و تنها آنان به همه رموز آن آگاه هستند و بر عبارات و اشارات و لطايف و حقايق آن به طور تمام و كمال علم دارند.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا مجاهدت هاي امام صادق(ع) را در بازگرداندن امت به سوي كتاب و عترت و مرجعيت ايشان را تبيين نمايد.
قرآن و مرجعيت كتاب و عترت
اسلام دين تمام و كمالي است كه چيزي را در حوزه هاي مختلف هدايت بشر به سوي خدايي و رباني شدن، فروگذار نكرده است. بنابراين، انسان هر آن چيزي را كه بخواهد درباره مسير بازگشت به سوي خدا بداند، در اسلام مي يابد.
اما بايد توجه داشت كه اسلام و توحيدي كه در آن ارايه مي شود، هرگز با بهره گيري از آيات قرآن به تنهايي به تماميت كمالي خود نمي رسد؛ زيرا تمسك به كتاب و گفتن «حسبنا كتاب الله» نمي تواند انسان را به اين هدف متعالي برساند؛ زيرا خداوند در آيات قرآني روشن ساخته است كه همواره آموزه هاي وحياني به مفسراني به نام پيامبران و اولياء و اوصياء نيازمند است تا حقايق آموزه هاي قرآني را چنان كه خداوند اراده كرده تفسير و تبيين كنند و در عمل به مورد اجرا گذارند. از اين رو اسوه هاي عيني از انسان هاي متاله و رباني را به عنوان سرمشق هاي عملي براي پيروي و اطاعت از ايشان معرفي كرده و در اوج كمالي اين اسوه ها، پيامبر گرامي(ص) را به عنوان اسوه حسن و سرمشق نيك مطرح نموده است.
خداوند در آياتي از جمله آيه 3 سوره مائده تماميت كمالي اسلام را به معرفي ولي الله مي داند كه در آياتي از جمله آيه 59 سوره نساء و 55 سوره مائده بر وجوب اطاعت و پيروي از آن ولي الله فرمان داده است.
از نظر خداوند، قرآن به تنهايي نمي تواند توده هاي مردم را به سوي كمال بايسته و شايسته هدايت كند، مگر آن كه راسخون در علم حقايق قرآن را تبيين نمايند و متشابهات را به محكمات ارجاع دهند. (آل عمران، آيه 7) از اين رو فرمان مي دهد تا از اهل ذكر پرسش شود تا ايشان حقايق قرآني را چنان كه هست بيان نمايند. (انبياء، آيه 7) بر همين اساس اطاعت از پيامبر(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت (احزاب، آيه 33) كه اولوالامر هستند (نساء، آيه 59) عين اطاعت خداوند دانسته شده (انفال، آيه 46 و آيات ديگر) و هرگونه تخلفي جايز شمرده نشده است. (حشر، آيه 15)
پيامبر(ص) در سخنان و فرمان هاي بسياري بر اين نكته تاكيد كرده كه مودت اولي القربي و اهل بيت(ع) كه داراي عصمت هستند (احزاب، آيه 33) به عنوان مزد رسالت از آن رو بيان شده كه آثار و بركات آن به خود امت اسلام بازمي گردد(سباء، آيه 47) و ايشان از گمراهي ابدي در امان خواهند ماند: ائتوني بكتاب اكتبه لكم لاتضلوا بعدي ابدا. (شرح نهج البلاغه، ج2، ص 54 و 55، و صحيح مسلم، ج3، ص 1257 و 1258 و السيره النبويه ، ج4، ص 450 و البدايه و النهايه، ج5، ص 200 و صحيح بخاري، ج31، ص3، 31 و فتح الباري، ج6، ص271 و الجزيه و الموادعه، حديث 3168، ج8، ص132 و المغازي، حديث4432)
اين نوشته اي كه پيامبر (ص) مي كوشيد تا براي امت اسلام بنگارد، فرمان به اطاعت از كتاب الله و عترت است؛ زيرا آن حضرت بارها براساس آموزه هاي قرآني (مائده، آيه76)، فرمان بر ولايت امري اهل بيت عصمت و طهارت(ع) داده و به عنوان نمونه فرموده است: اني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا، كتاب الله و عترتي؛ اهل بيتي و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض؛ همانا من دو چيز بسيار گرانبها را در بين شما به امانت مي گذارم: يكي كتاب خدا و ديگري اهل بيت من است اگر بدان تمسك جوييد هرگز گمراه نمي شويد. آن دو همواره در كنار هم هستند و از هم جدا نمي شوند تا زماني كه بر من در سر حوض كوثر وارد شوند.» (مسند احمد حنبل، ج3، ص71، و ج4، ص371 و اسدالغابه ج2، ص21 و صحيح ترمزي، ج2، ص308 و ج5، ص181 و سنن بيهقي، ج2، ص148 و صواعق المحرقه ص57 و مستدرك حاكم، ج3، ص109 و 148 و مناقب ابن مغازلي، ص235 و كنز العمال، ج6، ص.217 حديث 3819 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص450).
از نظر قرآن (مائده، آيه76) رسالت پيامبر(ص) به تمام و كمال نمي رسد مگر اين كه ولايت و خلافت اهل بيت(ع) به عنوان اسوه هاي عملي و عيني مردم مطرح شود و آنان همه مقامات و مناصب پيامبري از مرجعيت ديني و سياسي و علمي و اجتماعي و قضايي و مانند آن را جز نبوت تشريعي (انت مني بمنزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي) در اختيار گيرند. از اين رو پس از اعلان رسمي ولايت عهدي اميرمؤمنان علي(ع) در غدير خم از سوي پيامبر(ص) خداوند اعلان اتمام و اكمال دين مي كند. (مائده، آيه3)
فتنه سلب مرجعيت از اهل بيت(ع)
با همه تلاش هايي كه از سوي خداوند و پيامبر(ص) براي تصدي امر مرجعيت اهل بيت(ع) انجام مي گيرد، ولي به حكم سنت و قانون الهي مردم در فتنه و آزمون الهي گرفتار مي شوند و همانند امت هاي يهودي و مسيحي از اين آزمون سربلند بيرون نمي آيند.
هر يك از امت هاي يهودي و مسيحي در آزمون هاي ابتدايي خداوند نتوانستند از وصي پيامبران خويش اطاعت كنند. اين گونه است كه در زمان حضرت موسي(ع) هنگامي كه حضرت هارون(ع) براي جانشيني موقت معرفي مي شود، امت يهودي به پيروي از سامري مي پردازند و حتي كمر به قتل وصي موسي(ع) مي بندند و حضرت هارون(ع) را خوار مي كنند و در جامعه مطرود مي سازند. (اعراف، آيات 941 و 051؛ طه، آيات38 تا 49 و آيات ديگر)
امت مسيحي نيز وصي حضرت عيسي بن مريم(ع) را خوار كردند و بر خلاف وصايت ايشان به گمراهي رفتند و به دستورهاي وصي عيسي(ع) گوش ندادند و تثليث را پذيرفتند. (مائده، آيات611 و 711 و آيات ديگر قرآن)
خداوند و پيامبرش بارها به امت اسلام هشدار دادند كه همان فتنه ها و آزمون هايي كه موجب گمراهي امت هاي پيشين شد به عنوان سنت هاي الهي در ميان امت اسلام نيز جاري مي شود (عنكبوت، آيه2 و آيات ديگر) اما امت اسلام به اين هشدارها و تهديدها و وعده ها و وعيدها توجهي نكردند و گرفتار غفلت شده و به گمراهي افتادند.
خداوند در آيه 52 سوره انفال و آيات ديگر قرآن به امت هشدار مي دهد كه به زودي گرفتار فتنه اي مي شوند كه اختصاص به ظلم كنندگان و غاصبان مرجعيت اهل بيت(ع) ندارد بلكه همه را در برمي گيرد و كسي از اين فتنه و آزمون جز با تسمك به قرآن و ولايت رهايي نمي يابد. اما خيانت از همان آغاز اعلان رسمي ولايت اميرمؤمنان(ع) و وصايت اهل بيت(ع) و خلافت ايشان پس از پيامبر(ص) آغاز مي شود و پيامبر(ص) نه تنها تهديد به ترور مي شود بلكه تروري نيز در عقبه انجام مي شود. (الحلبي الشافعي، علي بن برهان الدين؛ السيره الحلبيه ، بيروت، دارالمعرفه ، 0140- ج3، ص 021)
اما خداوند پيامبرش را از همه اين تلاش هاي دشمن در امانت نگه مي دارد و تروريست ها ناكام مي مانند. (مائده، آيه 76)
خيانت امت اسلام به پيامبر(ص) و خداوند به دلايل و انگيزه هاي مختلف روي مي دهد. برخي از آنها به عشق قدرت و بازگشت به عصر جاهلي و برخي ديگر به عشق اموال و اولاد (انفال، آيه 82) به خيانت روي مي آورند و مكر مي ورزند تا پيامبر(ص) را بكشند. (انفال،آيه03)
توطئه ها پس از رحلت پيامبر(ص) افزايش مي يابد و اهل بيت(ع) از مرجعيت ها و مناصب و مقامات ظاهري پيامبر(ص) دور نگه داشته مي شوند و با غصب خلافت در سقيفه و در اختيار گرفتن مرجعيت سياسي و قضايي، تلاش مي شود تا ايشان در جايگاه مرجعيت در امور ديني و مانند آن قرار نگيرند. تلاش هاي اميرمومنان علي(ع) نيز به جايي نرسيد و امت در فتنه اي آشكار نه تنها تلاش كردند تا اهل بيت(ع) را از حقوق الهي خود محروم كنند بلكه ايشان را به قتل برسانند.
در روايات بسياري اين معنا بيان شده كه حضرت علي(ع) در بيان وضعيت خود با امت به وضعيت هارون اشاره مي كند. از جمله اين كه به نزد قبر پيامبر(ص) رفته و گريان به آن حضرت(ص) عرضه مي دارد: اين قوم مرا ضعيف شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند.
پيامبر به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهي كرد و به سلمان فرمود: اي سلمان! خدا را شاهد مي گيرم افرادي كه با اينان بجنگند با من جنگيده اند، افرادي كه با اينان روي صلح داشته باشند با من صلح كرده اند، بدانيد كه اينان در بهشت همراه منند.
سپس پيامبر(ص) نگاهي به علي(ع) كرد و فرمود: اي علي! تو به زودي پس از من، از قريش و متحد شدنشان عليه خودت و ستمشان سختي خواهي كشيد. اگر ياراني يافتي با آنان جهاد كن و به وسيله موفقيت با آنان بجنگ و اگر كمك كار و ياوري نيافتي صبر كن و دست نگه دار و با دست خويش خود را به نابودي مينداز. تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسي هستي، هارون براي تو اسوه خوبي است، به برادرش موسي گفت: ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني، اين قوم مرا ضعيف شمردند و نزديك بود مرا بكشند. (كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص 965، انتشارات هادي- قم، الطبعه الاولي، 5041 هـ .)
پس از مدت كوتاهي از غصب حقوق اهل بيت(ع)، نه تنها مرجعيت هاي علمي و ديني از آنان سلب مي شود بلكه تلاش مي شود كه با حذف فيزيكي اهل بيت(ع) يكپارچگي ديني و مذهبي ايجاد كنند و اجازه ندهند گفتماني غير از گفتمان غاصب سقيفه بني ساعده در جامعه اسلامي وجود داشته باشد. اين گونه است كه همه خمسه طيبه به شهادت مي رسند و با حذف فيزيكي آنان جامعه را از حق الهي محروم مي سازند.
بدين ترتيب همه مناصب الهي اهل بيت(ع) از ايشان سلب مي شود و كسي به عنوان مرجعيت به آنان مراجعه نمي كند و همان گونه كه در مدت بيست و پنج سال، اميرمومنان علي(ع) خانه نشين مي شود و به كشاورزي و باغداري مي پردازد، بقيه اهل بيت(ع) نيز مطرود جامعه و امت اسلام مي شوند.
اثبات مرجعيت اهل بيت(ع)
اين وضعيت تا زمان امام باقر(ع) ادامه مي يابد. در اين زمان فرصتي پس از شهادت امام حسين(ع) و رسوايي نظام سياسي و گفتمان سقيفه بني ساعده از اسلام سياسي پيش مي آيد و اهل بيت(ع) اندك اندك به تبيين اسلام واقعي مي پردازند و اسلام سقيفه را رسوا مي كنند.
توده هاي مردم اندك اندك به سبب ظلم و جور شديد به هوش مي آيند و درمي يابند كه مسير سقيفه بيراهه و كژراهه بوده است. بيداري برخي از نخبگان موجب مي شود تا به خانه امام باقر(ع) به عنوان نماينده برجسته اهل بيت(ع) مراجعه كنند.
در اين هنگام است كه مرجعيت ديني اهل بيت(ع) كم كم آشكار مي شود. حضور نخبگان علمي در مجامع علمي و درسي امام باقر(ع) و سپس امام صادق(ع) اين فرصت را به اهل بيت(ع) مي دهد تا حقايقي كه بيش از يك سده مخفي و نهان شده بود، آشكار شود. گويي مردم پس از يك صد سال و دولت هاي بخت النصري با عزير مواجه شوند كه تورات را براي ايشان آورده است. (بقره، آيه 952)
هجوم نخبگان به بيوت اهل بيت(ع) كه بيوت الهي است (نور، آيه 63) به اندازه اي بود كه در برخي از گزارش ها شمار آنان بيش از چهار هزار نفر گفته شده است. برخي از آنها در حق اهل بيت راه به افراط بردند و برخلاف دوره يكصد ساله كه در تفريط غوطه ور بودند به غلو كشيده شدند و گويي اهل بيت(ع) براي ايشان همانند عزيز بن الله است. (توبه، آيه 03)
البته برخي از فتنه گران به اين مسئله دامن مي زدند و مي كوشيدند تا با تخريب وجه نوراني وجوه الهي اهل بيت(ع) مقاصد خود را پي گيرند.
تفسير قرآن بدون اهل بيت، ممنوع
امام صادق(ع) تلاش كرد تا در اين دوره چنان نمودار شود كه هيچ كس در مرجعيت علمي اهل بيت(ع) شك و ترديد روا ندارد و به اين نكته يقين كند كه كتاب الله، بي اهل بيت(ع) و راسخون در علم قابل فهم كامل نيست و همگان نيازمند آن هستند كه به اهل بيت(ع) به عنوان مرجع تفسير و فهم قرآن مراجعه نمايند. از اين رو ضمن استنباط اصول فقه اسلامي از كتاب و قرآن، نشان مي دهند كه در اين امر ديگران تا چه اندازه عقب افتاده هستند. (محمد صدوق، من لايحضره الفقيه، ط. الثانيه قم، موسسه النشر الاسلامي، 4041، ج1، ص301/ محمدباقر مجلسي، پيشين، ج08، ص892 با اندكي تفاوت.)
توبيخ هاي آن حضرت(ع) نسبت به كساني كه به قرآن مراجعه و استنباط فقهي و اعتقادي مي كنند، خود گواه اين معناست كه آن حضرت(ع) تلاش دارد اهل بيت(ع) را چنان كه حديث الثقلين معرفي كرده است، به مردم بشناساند و امت دريابد كه حتي از فهم و درك آيات بينات قرآن بدون اهل بيت(ع) عاجز و ناتوان است؛ چرا كه حقيقت قرآن را مطهرون درمي يابند (واقعه، آيات 77 تا 97) كه براساس آيه 33 سوره احزاب اهل بيت پيامبر(ص) هستند كه ايشان صادقان مي باشند (توبه، آيه 911) و از عصمت برخوردار بوده و مرجع ميان مردم براي شناخت محكمات از مشتابهات مي باشند. (آل عمران، آيه7)
آنان به امت مي فهمانند كه كلام خداوند دست كم سه دسته است كه امت تنها بخشي را بي اهل بيت(ع) و صادقان مي فهمند. اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايند: خداوند سخنش را سه بخش كرده است: بخشي از آن به گونه اي است كه عامل و جاهل آن را مي شناسد و مي فهمد، و بخشي از آن را جز كسي كه ذهنش باصفا، حسش لطيف و تشخيصش صحيح است- از كساني كه خدا سينه شان را براي اسلام گشوده است- نمي فهمد، و بخشي ديگر به گونه اي است كه جز خدا و امانتداران او و راسخان در علم آن را نمي دانند. (احمد طبرسي، الاحتجاج، دارالنعمان، ج1، ص673)
امام صادق(ع) دراين باره مي فرمايد:كتاب الله علي اربعه اشياء علي العباره و الاشاره و اللطائف و الحقايق فالعباره للعوام و الاشاره للخواص و اللطائف للاولياء و الحقايق للانبياء؛ كتاب خداي عزوجل بر چهار چيز مشتمل است: برعبارت و اشارت و لطايف و حقايق. عبارت براي عموم (مردم) و اشارت براي خاصان و لطايف براي اوليا و حقايق براي پيامبران. (بحارالانوار، دارالكتب الاسلاميه ج 87، ص 772).
درپاره اي از روايات امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به انتقاد از فقها و مفسران اهل سنت پرداخته و آنان را فاقد هرگونه درك صحيح نسبت به قرآن اعلام نموده اند. امام باقر(ع) خطاب به قتاده- مفسر معروف اهل سنت در عراق- گفت: اي قتاده به يقين قرآن را تنها كسي مي شناسد كه مخاطب آن باشد. سپس فرمود: به من رسيده است كه تو به تفسير قرآن مشغول شده اي. قتاده گفت: آري. امام فرمود: واي بر تو اي قتاده! اگر قرآن را از پيش خود تفسير مي كني به يقين هلاك خواهي شد و ديگران را هم به هلاكت خواهي كشاند و اگر قرآن را به نقل از ديگران تفسير كني باز هم هلاك خواهي شد و ديگران را به هلاكت خواهي كشاند.»
در قسمتي از روايت مفصلي كه شيخ صدوق در علل الشرايع آورده است، امام صادق(ع) در انتقاد از ابوحنيفه- كه در عراق به كار فتوا مشغول بود- مي فرمايد: اي ابوحنيفه، آيا تو قرآن را آنچنان كه سزاوار شناختن آن است مي شناسي؟ آيا در قرآن ناسخ را از منسوخ باز مي شناسي؟
ابوحنيفه در پاسخ گفت: آري.
امام فرمود: «اي ابوحنيفه، حقا كه ادعاي دانش مي كني، اما بدان كه چنين دانشي را خداوند جز در نزد اهل قرآن كه كتاب خدا بر ايشان نازل شده، قرار نداده است. آري؛ چنين دانشي جز در نزد ذريه ويژه رسول خدا(ص) نيست و قطعا خداوند دانش حرفي از كتاب خود را در اختيار تو قرار نداده است». و در دنباله روايت آمده است كه امام سؤالاتي از قرآن به ميان آورد كه ابوحنيفه از پاسخ آنها درماند.
امام صادق(ع) همچنين در انتقاد از هرگونه تفسير به راي فرمود: «آنكس كه قرآن را با رأي خود تفسير كند، به فرض كه درست و مطابق با واقع تفسير كند، اجر و پاداشي نخواهد برد.
اما اگر به خطا تفسير كند، او از مرز حق و حقيقت بيش از فاصله زمين و آسمان دور شده است».
هدف از نقد علمي مخالفان اين بود كه آنان دريابند كه هركس كتاب خدا را بي عترت بخواهد، به گمراهي مي رود و هرچند كه كتاب خداوند بين و روشن است، ولي حقايق آن مي بايست از سوي اهل بيت(ع) بيان شود كه همان راسخون در علم مي باشند.
بازگرداندن مرجعيت، تنها به مرجعيت علمي ختم نمي شود. دراين دوره با هجوم نخبگان به سوي اهل بيت(ع) آنان حقايق ديگري را آشكار مي كنند كه يك سده از مردم نهان بوده است. اين گونه است كه مسئله امامت و ولايت اهل بيت(ع) و مرجعيت سياسي، قضايي و ولايي و حكومتي آنان در كنار مرجعيت ديني مطرح مي شود و عباسيان را نسبت به عملكرد امام صادق(ع) برمي انگيزاند.
لذا تلاش براي حذف فيزيكي اهل بيت(ع) دوباره آغاز مي شود؛ ولي زمانه بسيار دگرگون شده است و اهل بيت(ع) در بخشي از جامعه كه به عنوان علويون و شيعيان و حتي رافضي شناخته مي شوند، چنان جايگاهي مي يابند كه ديگر نمي توان به سادگي آنان را حذف و از قدرت آنان درعرصه سياسي و اجتماعي و نظامي و فرهنگي و قضايي و علمي چشم پوشيد.
حركت امام باقر(ع) و در ادامه امام صادق(ع) موجب مي شود تا مرجعيت اهل بيت(ع) درگفتمان رقيب گفتمان سقيفه بني ساعده شكل عيني و ملموس گيرد و جامعه اسلامي به دو گروه اساسي تبديل شود و تلاش براي بازگرداندن حاكميت مطلق به اهل بيت(ع) از سوي شيعيان در دوره هاي بعد آغاز شود.
هدف امام صادق(ع) درخصوص مرجعيت مطلق اهل بيت(ع) به اين معنا نيست كه كتاب خداوند از مرجعيت برخوردار نمي باشد؛ زيرا از نظر آن حضرت(ع) همه روايات بايد براساس آيات قرآن مورد نقد و سنجش و ارزيابي قرار گيرد. (بحارالانوار، ج 2، ص 242) بلكه مراد آن است كه قرآن صامت (متن قرآن) با قرآن ناطق (اهل بيت) است كه مي تواند مردمان را هدايت كند و متاله و رباني سازد و جامعه را به عدالت برساند چنان كه آيات قرآني از جمله آيه 52 سوره حديد بر نقش مهم رهبري در قيام توده ها تاكيد دارد و خداوند در آياتي، اهل بيت(ع) را مرجعيت هر امري مي داند كه با مراجعه به ايشان درگيري ها به پايان مي رسد. (نساء، آيه 96).
به هرحال، تلاش هاي امام صادق(ع) موجب شد تا مرجعيت مطلق به اهل بيت(ع) بازگردانده شود و گروهي از مردم با حقيقت مقامات و مناصب اهل بيت(ع) آشنا شده و پيرو آنان گردند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14