(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 24 بهمن 1390- شماره 20142

آمريكا، بازنده اصلي بيداري اسلامي
اخوان هراسي با طعم لائيك در مصر



آمريكا، بازنده اصلي بيداري اسلامي

حميد حلمي زاده
ترجمه: محمد معرفي
ايالات متحده آمريكا كه به عنوان يك كشور استعمارگر از سال1945 ميلادي تاكنون توانسته است هيمنه خود را بر جهان مستولي كند، اكنون با توجه به بحران اقتصادي و تحولات جهاني به خصوص در خاورميانه رفته رفته جايگاه گذشته خود را از دست مي دهد.
سرعت تحولات سياسي در جهان و انفعال دولتمردان آمريكايي در چاره جويي و مقابله با آنها سيطره سياسي آمريكا را با محدوديت مواجه كرده است تا جايي كه در برخي از صحنه هاي سياسي اين اقدام آمريكا نه تنها عقب نشيني تلقي نشده بلكه شكست و درماندگي عنوان مي شود. در اين باره مي توان به شكست هاي آمريكا براي ادامه بقاي خود در عراق اشاره كرد كه با وجودي كه به هر دري زد تا همچون گذشته جاي پاي خود را در دجله و فرات داشته باشد، با شكست مواجه شد.
براي نمونه در مصر نيز عاقبت «باراك اوباما» رئيس جمهور رنگين پوست آمريكا قانع شد كه اين كشور را به مردمش واگذار كند و از خير بهترين متحد خود طي سه دهه گذشته در خاورميانه بگذرد. البته در اين باره و بر اساس اسناد موجود در آخرين روزهاي انقلاب «25ژانويه» مصر كه به سقوط حسني مبارك منجر شد، در جلسات ويژه دولتمردان آمريكايي در كاخ سفيد اختلاف نظر و دودستگي خاصي به وجود آمده بود و جو بايدن معاون رئيس جمهور و هيلاري كلينتون به حمايت از مبارك به عنوان هم پيمان آمريكا تأكيد و دسته ديگر بر مضر بودن ديكتاتور سابق براي منافع كاخ سفيد تأكيد داشتند و در نهايت به اين وحدت نظر رسيدند كه مردمي كه در حال انقلاب در خيابان هاي مصر هستند، آينده اين كشور را مي سازند و بايستي با آنها مذاكره كرد.
در يمن نيز عاقبت ديكتاتوري «علي عبدالله صالح» بهتر از ديگران نبود ولي تجربيات قبلي باعث شد كه كاخ سفيد براي دوست خود در يمن چاره جويي كند و با كمك عربستان و اجراي طرح توافقنامه شوراي همكاري خليج فارس ديكتاتور يمن را از دچار شدن به عاقبتي همچون مبارك و معمر قذافي نجات دهد. به هر جهت پيروزي اسلامگرايان در تونس، مصر و ليبي، محاسبات سردمداران كاخ سفيد را به هم ريخت و ايستادگي «نوري مالكي» نخست وزير عراق در مقابل درخواست آمريكا و تأكيد بر خروج اشغالگران در موعد مقرر باعث شد مردم جهان كم كم افول ابهت آمريكا را باور كنند. اما جالب تر اين موضوع است كه آمريكا در سال هاي اخير به خصوص سال هاي 2010 و 2011 نشان داد كه در مقابل شكست هاي اخير، واقعاً از هرگونه واكنشي عاجز است و تنها به يك تماشاگر تبديل شده است.
بيداري اسلامي
بيداري اسلامي در جهان و شكست هيمنه آمريكا اين فرصت را به كشورهاي مسلمان و آزاده جهان داده است تا براي تعيين مسير خود و سير در جهت يك آينده روشن بدون استعمار گام بردارند.
سال2012 ميلادي نيز در حالي آغاز شد كه تبليغات وسيع آمريكا عليه جمهوري اسلامي در مورد فعاليت هاي هسته اي همچنان ادامه دارد و تهديدهاي آن باعث شد كه ايران متقابلا به احتمال بسته شدن تنگه هرمز براي مقابله به مثل دست بزند.
يكي از علل مهمي كه در تحليل ها كمتر به آن توجه شده است، اين موضوع است كه طي سال هاي اخير و با توجه به تحولات سريع سياسي كه از آن به عنوان «بيداري اسلامي» نام برده مي شود، «توازن قوا» در منطقه به هم خورده است و ديگر آمريكا به عنوان قدرت كلاسيك و غالب مورد توجه قرار ندارد. مردم منطقه به خوبي در حال مشاهده اين موضوع هستند كه كشوري بزرگ با قدرت نوپاي خود در حال تغيير معادلات جهاني در خليج فارس و خاورميانه است و اين كشور، جمهوري اسلامي ايران نام دارد كه هم اكنون قدرت راهبردي امور را در منطقه به دست گرفته است.
براساس سياست كلاسيك ايالات متحده در منطقه خاورميانه، هيچ كشوري به جز رژيم صهيونيستي نبايد، قدرت غالب درمنطقه باشد و اجراي همين سياست در سال هاي اخير باعث به وجودآمده اصطكاك هاي فراوان شده است. در كنار آن وحدت و تكوين تفكر شيعي به عنوان يك عامل مهم براي به حركت درآوردن توده هاي مردم در كشورهاي مختلف ترس و نگراني آمريكايي ها را در مورد آينده تحولات منطقه به شدت افزايش داده است. حمايت همه جانبه از حكومت آل خليفه و صدور سلاح براي سركوب شيعيان بحريني را مي توان در اين راستا ارزيابي كرد. كاخ سفيد به خوبي به اين موضوع واقف است كه شكل گيري تفكر شيعي و اتصال آن به جمهوري اسلامي مي تواند هدف استراتژيك آن را در منطقه نه تنها در آينده اي نزديك مورد تهديد قرار دهد، بلكه در بلندمدت نابود كند.
تحولات مدرن
همچنين ادعاهاي گذشته آمريكا مبني بر حفظ منافع استراتژيك خود در خاورميانه به شدت رنگ باخته است و تأكيد بر اين موضوع كه حضور ناوگان آمريكايي در جهت حمايت از امنيت است، ديگر مورد قبول و باور افكار عمومي نيست، چرا كه ايجاد پايگاه هاي دريايي و حضور سنگين نظامي اش باعث ايجاد تنش و بحران براي امنيت ملي كشورهاي منطقه از جمله ايران به شمار مي رود. بنابراين با توجه به تحولات مورد اشاره و تجارب تاريخي، دوران معاصر، بهترين فرصت براي تجديدنظر در سياست خارجي آمريكا به شمار مي رود كه كاخ سفيدنشينان از اين فرصت تاريخي استفاده كرده و با خروج شجاعانه از منطقه و پرهيز از دخالت در تحولات داخلي كشورها، تدبير عاقلانه تري در تعامل با ديگران بينديشند.
تحولات دوسال اخير در عرصه جهاني نيز نشان داد كه كشورهاي متكي به حكومت هاي مردمي به خوبي راه و نحوه تعامل با يكديگر را مي دانند و قادر به حل و فصل امور داخلي خود هستند.
مشكل اصلي كاخ سفيد و حكومت هاي اروپايي و به همراه آنها رژيم نامشروع صهيونيست اين است كه نمي خواهند باور كنند كه همه آنها در حال غرق شدن در درياي متلاطم بحران ها و مشكلات هستند. اين بحران ها كه ناشي از تكرار اشتباهات آنها در قبال تحولات جهاني است، باعث شده است كه نه تنها از درك واقعيت آنها طوري كه هست عاجز بمانند، بلكه همچنان در چنبره اشتباهات گذشته خود گرفتار شوند.
اصرار مردم عراق بر لزوم خروج نظاميان آمريكايي از خاك كشورشان، همانند تودهني بزرگي به غرور و نخوت كاخ سفيدنشينان بود به طوري كه آن را ضربه اي به حيثيت سياسي آمريكا مي توان تلقي كرد و نمايندگان كنگره آن را نابودي 8 سال دستاورد حضور درعراق به شمار آورده و شكست فاحشي براي سياست خارجي محسوب كردند. در واقع از ديد كارشناسان بررسي سياست خارجي آمريكا، ناتواني آمريكا در تحقق اهداف خود در عراق و افغانستان، يأس و نااميدي را بر سردمداران كاخ سفيد و سياست خارجي آمريكا مستولي كرد. در كنار آن ركود اقتصادي آمريكا و غرب كه از سال 2009 به آن دچار شده است را نبايد دور از ذهن داشت و با توجه به مشكلات اقتصادي به وجود آمده، تحركات اعتراض آميز سياسي همچون جنبش «وال استريت را اشغال كنيد» را مي توان مولود آن بحران ها دانست.
به هرحال آمريكا، همانند ساير استعمارگران پيش از خود نه تنها از تحولات منطقه درجهت حفظ خود و به سرعقل آمدن درس نگرفته است. بلكه باعث شده است همانند آنها به جنبه انتقامي موضوع فكر كند و با طراحي و اجراي توطئه هاي گوناگون، انتقام خود را از شكست هاي قبلي جبران كند. ايجاد بحران سوريه و دخالت و دامن زدن به بحران سياسي اين كشور از جمله آن است كه باعث شده است ديدگاه اعراب در مورد دشمني با اسراييل تغيير كند و آنها را متوجه سوريه كند.
امريكا منبع اصلي اختلافات منطقه
اعتقاد غالب در منطقه اين است كه سياست هاي شكست خورده آمريكا و توطئه غربي ها خود منبع اصلي اختلافات در سوريه و سوق دادن اين كشور به سمت يك جنگ داخلي و خونريزي است. پس از همراهي برخي از طرف هاي منطقه اي (تركيه، عربستان، قطر، اردن) و عوامل مزدور در لبنان با آمريكا در وهله اول دشمنان ضربه مهلكي را بر اقتصاد شكننده سوريه وارد كردند، تا پس از آن، دمشق را در يك بي ثباتي سياسي و اقتصادي قرار دهند. در كنار آن آمريكا با كمك غول هاي رسانه اي تحت سيطره خود، جنگ رواني و تبليغاتي گسترده اي را بر ضد ايران، سوريه و مقاومت لبنان و فلسطين به راه انداخت و برخلاف قوانين بين المللي كه بر همزيستي مسالمت آميز و عدم دخالت در امور داخلي كشورها تأكيد دارد، دخالت هاي خود را براي ناامني و سرنگوني بشاراسد به عنوان دشمن اسرائيل در منطقه ادامه داد.
بايد گفت كه شكست هيمنه آمريكا و فرو غلتيدن آن در سراشيبي سقوط را وقايع و تحولات منطقه به اثبات رسانده است و دولتمردان آمريكايي پيش از اينكه منطقه را درگير يك جنگ جديد كنند، سنجش بهتري از اوضاع و احوال كنوني جهان داشته باشند، تا همانند گذشته دچار شكست هاي فضاحت بار نشوند.
تكيه پيش از حد واشنگتن بر اقتدار نظامي، همانند شوروي سابق، بالاخره ساعت فروپاشي آن را به جلو خواهد انداخت و قدرت استكباري آن را به چالش خواهد كشاند. اين درست است كه ايالات متحده اكنون عاجز از جبران شكست هاي خود در منطقه شده است، اما همچون گذشته امپراتوري تبليغاتي را در جهان داراست و با استفاده از اين امكانات و ابزار همچنان به پيشبرد سياست هاي خود در عرصه بين الملل مشغول است و نمونه آن تبليغات مسموم و گسترده عليه ايران و سوريه است. متأسفانه سازمان ملل متحد كه برخلاف مبادي اوليه شكل گيري آن، اكنون به ابزاري براي سياست خارجي آمريكا تبديل شده است و ايالات متحده با استفاده از قوانين وجودي آن توانسته است به اهداف و خواسته هاي خود در جهان دست يابد.
سكوت سازمان ملل در مورد فلسطين، كشتار در افغانستان، اشغال عراق و نقض حريم هوايي ايران توسط هواپيماهاي جاسوسي آمريكا را مي توان به عنوان مثال هاي زنده از ناتواني «بان كي مون» دبيركل سازمان ملل عنوان كرد كه همانند يك كارمند اداره دولتي آمريكا ايفاي نقش مي كند.
جهان چند قطبي
اما تحولات شگفت انگيز جهان اين را نويد مي دهد كه نيروهاي جديدي در عرصه سياست در آينده پا خواهند گذاشت و تك قطبي بودن و هژموني آمريكا به دنياي معاصر به مقوله اي فراموش شده تبديل خواهد شد. رشد سريع تحولات اين نويد را مي دهد كه احتمال دو قطبي يا چند قطبي شدن جهان در آينده نزديك بيش از هر زمان ديگر محقق خواهد شد و براساس اين احتمال آمريكا همانند گذشته به عنوان يك كشور قدرتمند در صحنه جهان باقي خواهد ماند، اما از توانايي هاي آن كاسته خواهد شد. به عقيده كارشناسان، لشكركشي آمريكا به عراق و افغانستان و جنگ فرسايشي باعث تحليل رفتن توان آن شده است و همين موضوع نيز در فروپاشي اش در نهايت مؤثر خواهد بود.
به گفته اين كارشناسان، آمريكا پس از هشت سال اشغال عراق و هزينه كردن سه تريليون دلار (3000 ميليارد دلار) نه تنها هيچ نتيجه اي را كسب نكرد بلكه، اقتصاد خود را به بحران و ورشكستگي سوق داد.
مسلماً اگر روزي آمريكا تصميم به خروج از خاك افغانستان بگيرد، در نهايت امور آن كشور به دست مردم آن خواهد افتاد و آنها شكست خفت بار ديگري را بر ايالات متحده تحميل خواهند كرد.
ايالات متحده آمريكا همچنانكه بوق هاي تبليغاتي اش از آن به عنوان طرفدار حقوق بشر و حامي آزادي ياد مي كند از سال 2001 جنگ به اصطلاح بر ضد تروريسم را در جهان آغاز كرد و نقطه شروع آن افغانستان و طالبان بود. البته اين موضوع را نبايد از ذهن خود دور كرد كه اگر چند سال پيش گفته شد، طالبان خودساخته و پرداخته آمريكايي ها بودند، خطا نبود. اكنون اين موضوع به قدري عيان شده است كه حتي كاخ سفيد به آن واكنش چنداني نشان نمي دهد.
به هر حال ايالات متحده آمريكا بايد نه تنها به مردم خود، بلكه به ملت هاي مستضعف جهان و به خصوص عراق و افغانستان پاسخ دهد كه چه قصدي از فدا كردن هزاران نفر از زنان و كودكان براي دستيابي به اميال پليد خود داشت. همچنين بايستي به اين سؤال پاسخ دهد كه چرا هزاران سرباز خود را بدون دليل واضحي به كشتن داده است.
متأسفانه درحال حاضر آمريكا بدون به حساب آوردن ملت مستضعف افغانستان كه هزاران تن از آنها را كشته كه مجروح يا آواره كرده است، به اشغالگري خود ادامه مي دهد و از شكست هاي گذشته خود عبرت نگرفته است. مع هذا با گذشت ده سال از جنگ به اصطلاح بر ضد تروريسم و طالبان، ناگهان چندي پيش جهانيان اين موضوع را از زبان مسئولان آمريكايي شنيدند كه «طالبان» دشمن ايالات متحده آمريكا نيست. جوبايدن معاون رئيس جمهور آمريكا كه اين جمله را بيان كرده است، درواقع استراتژي شكست خورده كشورش در عرصه بين المللي را مطرح مي كند. آمريكا كه از دو سال پيش و با همكاري «قطر» گفت وگوهايي را با طالبان آغاز كرده است، در اقدامي بي سابقه «حامد كرزاي» رئيس جمهور افغانستان را به گفت وگو با دشمنان به اصطلاح سابق ترغيب و حتي موافقت خود را با گشوده شدن دفتري براي آنها در «دوحه» اعلام مي كند.
جوبايدن در مصاحبه خود با مجله «نيوزويك» در 19 دسامبر سال گذشته ميلادي رسما اعلام كرد كه هدف ما براي حضور در افغانستان جنگ با طالبان نيست، بلكه از پاي درآوردن القاعده و كمك به استقرار امنيت در اين كشور است.
پرواضح است كه اين تناقض سياست ها و بازي با الفاظ نشان دهنده سردرگمي دولتمردان آمريكايي در عرصه سياست خارجي است و اين موضوع زماني جالب تر مي شود كه «هيلاري كلينتون» وزير خارجه آمريكا در 27 ژوئيه اعتراف كرد كه «ايالات متحده 20 سال پيش خود القاعده را براي مبارزه با شوروي در افغانستان به وجود آورده است.» گذشته از تعلق موضوع به طالبان يا القاعده در سياست خارجي آمريكا، اين سخنان و اعتراف صريح بيان شده از سوي مسئولان بلندپايه آمريكايي ثبت در تاريخ خواهد شد و نسل هاي بعد روزي واكنش مناسب را نشان خواهند داد.
اين بندبازي سياسي آمريكا در افغانستان و جديدا در پاكستان، بالاخره روزي آن را به زير خواهد كشاند و مقدمات شكست را براي اين ابرقدرت جهاني فراهم خواهد كرد.
به هر جهت تجربيات سياسي جهان اين را نشان داده است كه هر چند كه يك ابرقدرت داراي ثروت هاي فراوان طبيعي، قدرت گسترده نظامي، توان اقتصادي و ابزار سياسي باشد، نخواهد توانست مدت زمان زيادي به راهبرد امور جهاني مبادرت كند.
ايالات متحده آمريكا كه دوران طلايي اقتدارش بر جهان از سال 1945 (پس از پايان جنگ جهاني دوم) آغاز شد توانست برتري خود را تا سال 1990 ادامه دهد اما از آن پس به تدريج پذيراي شكست هاي متعدد نظامي، سياسي و اقتصادي شد. مسلما اين شكست ها زمينه را براي تحليل رفتن قدرت نظامي آن فراهم خواهد كرد و ديري نخواهد پاييد كه همانند رژيم استعماري انگليس از پاي درخواهد آمد.

 



اخوان هراسي با طعم لائيك در مصر

پديده ترساندن از «اخوان المسلمين» همزمان با بيداري اسلامي، ابعاد گسترده اي به خود گرفته است، اين پديده به ويژه در ميان شخصيت ها، احزاب و گروه هاي چپ گرا و ليبرال يا بخش هاي مربوط به دستگاه هاي رسمي و دولتي شيوع زيادي دارد، علاوه بر اينكه ابراز نگراني هاي عادي از سوي آمريكا و رژيم اسرائيل و رسانه هاي غربي نيز دراين زمينه روند رو به رشدي به داشته است.
اين پديده با قدرت گرفتن بيشتر اسلامگرايان درمصر، تونس، يمن و اردن و جايگاه اسلامگرايان در ليبي، تشديد شده است.
ترساندن از اخوان المسلمين عموما با عناويني نظير تروريسم، افراط گرايي، واپسگرايي، يا صفاتي مانند ضد آزادي و ضد حقوق زنان و يا حتي عناوين ديگري مانند «ديكتاتوري به اسم دين» نمود پيدا مي كند. اين تبليغات، حتي در برخي موارد از متهم كردن به مزدوري براي كشورهاي ديگر و فرصت طلبي ناكار آمدي در ارائه برنامه واقعي مديريت كشور را نيز شامل مي شود.
بعضي از اين اتهامات حتي اگر نادرست هم باشند براي اينكه اخوان المسلمين را به انزوا و حاشيه بكشاند و آن را به سازماني كوچك و بي اهميت تبديل كنند، كافي است.
اما طراوت و پتانسيلي كه در اخوان المسلمين به عنوان محبوب ترين و پرطرفدارترين جريان در كشورهاي روبه تغيير وجود دارد، باعث شده است كه اين اتهامات به جايگاه اخوان المسلمين لطمه اي وارد نكند.
به نظر مي رسد كه محافل سياسي و رسانه اي وابسته به جريان هاي لائيك شناخت درستي از جايگاه اخوان المسلمين ندارند.
نويسندگاني كه ما مطالبي از آنها درباره اين گروه مي خوانيم و كساني كه در رسانه ها دراين زمينه صحبت مي كنند و خود را كارشناس مي نامند، به خودشان زحمت نمي دهند تا كتاب هاي «حسن البنا» موسس اخوان المسلمين و ساير كتاب هاي اصلي اين گروه را بخوانند.
آنها چه با حسن نيت و چه سوء نيت، برداشت هاي پراكنده اتهامات ديگران به اين جريان را كنار هم مي گذارند و اشتباهات برخي از افراد وابسته به اخوان را نيز كه هرگز خط رسمي اين جريان نيست دركنار هم قرار مي دهند و از آن عليه اخوان المسلمين استفاده مي كنند. آنها به اين ترتيب، چهره اي غير منطقي از اخوان المسلمين ارائه مي دهند. اين درحالي است كه طرفداران اخوان فرصتي نمي يابند تا خود را معرفي و آرمان هاي اين جريان را مطرح نمايند.
مخالفان اخوان در بسياري از موارد، كتاب هاي «سيد قطب» يكي از موسسان اخوان المسلمين را نقد مي كنند و بي توجه به شرايطي كه وي كتاب هاي خود را نوشته است او را تكفير هم مي كنند. آنها همچنين، براي هدفي كه دارند بسياري از متن هاي متعلق به سيد قطب را از سياق خود خارج كرده و معاني متضادي به آنها مي دهند.
اين درحالي است كه بسياري از نويسندگان اخوان المسلمين افكار و ايده هاي سيد قطب را توضيح داده و سعي كرده اند برداشت هاي غلط را از بين ببرند.
از آنجا كه برخي گروه هاي ملي گرا و چپ ليبرال حامي آرمان هاي مدرن هستند جريان هاي اسلامي را در تضاد ديدگاه هاي لائيك خود مي دانند. آنها دين را به دوران حاكميت سلاطين و خان ها مرتبط كرده و اسلامگرايان را واپسگرا و عقب افتاده مي دانند.
لائيك ها مبارزات جريان اسلامي فعال عليه حكومت هاي مستبد را ناديده مي گيرند.
تبليغات مسموم
علت ديگر اسلام هراسي در دوره جديد، به تبليغات برنامه ريزي شده و خصمانه اي بازمي گردد كه اخوان المسلمين از سال ها پيش در كشورهاي عربي با آن مواجه بوده است. اين موضوع به ويژه در زمان حاكميت «جمال عبدالناصر» بين سال هاي 1954 تا 1970 كاملا مشهود بود. در آن زمان اخواني ها به مزدوري و واپسگرايي و داراي انگيزه هاي ضدملي متهم شده بودند. دولت هاي عربي نيز به شدت تحركات اخوان و تبليغات آنها را در تمامي رسانه ها زيرنظر داشتند. اعضاي اين جريان نيز همواره مورد تعقيب و پيگردهاي امنيتي بودند و در حاشيه قرار داشتند و حتي اجازه دفاع از خود و تشريح ديدگاه هايشان را نداشتند. اين روند طي سال هاي طولاني در كشورهايي نظير مصر، اردن و ليبي حاكم بود.
عامل خارجي
عامل ديگري كه باعث افزايش روند اخوان هراسي شده، ترس قدرت هاي غربي و رژيم صهيونيستي از قدرت گرفتن اسلام سياسي است. اين دشمني طبيعي است، زيرا اين جريان براساس زمينه هاي ديني، فرهنگي، تاريخي و سياسي اي كه دارد، دشمن اصلي توطئه هاي رژيم صهيونيستي در فلسطين به شمار مي رود. اين گروه پروژه اي اسلامي را با خود به همراه دارد كه با معيارهاي جهان لائيك معاصر و ديدگاه هاي غرب مطابقت ندارد و تسلط غرب بر منطقه را برنمي تابد. اين گروه به دنبال تغيير و اصلاح رژيم هاي عربي فاسد و مستبد همپيمان غرب است.
تمام اين عوامل باعث شده است كه جريان اخوان تبديل به محور دشمني غرب گردد و آنها تأثير زيادي در تخريب چهره اين جريان در دهه هاي گذشته داشته اند، اين كشورها با حكام مستبد عرب براي جلوگيري از رسيدن اخواني ها به قدرت ائتلاف كرده اند. حمايت از رژيم هاي ديكتاتور عرب، سركوب آزادي ها، شكنجه و تقلب در انتخابات، تنها بخشي از اقداماتي بود كه غربي ها براي جلوگيري از به قدرت رسيدن اخوان المسلمين به كار گرفتند.
نكته جالب اينجاست كه بيشتر گروه هايي كه مردم را از اخوان المسلمين مي ترسانند و آنها را تشويق مي كنند كه به صفوف ليبرال ها، ملي گراها و يا چپ گراها بپيوندند، خود با قدرت نظامي به حاكميت رسيده اند و هيچ كدام از آنها با انتخابات آزاد و برابر و مستقيم انتخاب نشده اند. مثل ناصر در مصر، بعثي ها در عراق، گروه هاي چپ گرا در يمن، بومدين ها در الجزاير، «قذافي» در ليبي و علي عبدالله صالح در يمن. برخي از اين گروه ها هر چند در ابتدا به اين صورت روي كار نيامده اند، اما با گذشت چند سال در محور اطاعت از آمريكا وارد شده اند. اين مثال در مورد بورقيبه در زمانه استقلال تونس و بن علي در اين كشور نيز سازگار است و آنها ساليان دراز به نام مردم بر مردم اين كشور حكومت كرده اند.
كساني كه مردم را نسبت به اخوان المسلمين مي ترسانند، و شعارهاي ليبرالي و ملي گرايي سر مي دهند، اگر مي توانند در طول 60 سال گذشته تنها يك رژيم لائيك و سكولار غربي را مثال بياورند كه رويه اي مستقل درپيش گرفته باشد.
رژيم هاي عربي و همه جريان هاي مردم را از اخوان المسلين و اسلامگراها مي ترساند، همان هايي هستند كه قلع و قمع مردم را در دستور كار قرار داده و با تقلب در انتخابات و ايجاد سازمان هاي جاسوسي، قدرت را در دست خود نگه داشته اند. با اين حال اكنون همگي آنها در دشمني با اخوان المسلمين متفق القول شده اند.
اين رژيم ها به بهانه ترس از آزادي، به سركوب آزادي هاي مردم دست زدند و حاكميت را به بهانه ترس از قدرت گرفتن اسلامگراها در قبضه خود گرفتند. آنها به بهانه قرار گرفتن تحت ظلم اسلامگرايان خود رژيم هاي فاسد و مستبدي را ايجاد كردند. آنها به بهانه ترس از قرباني شدن به دست اسلامگرايان به شكنجه و تعقيب آنها دست زدند، اين درحالي بود كه ادعاهاي آنها خيالي بود، اما چيزي كه با چشم مي شد ديد، اتفاقاتي بود كه در تونس و مصر و ليبي روي داد.
لازم به ذكر است كه بيشتر گروه ها و احزاب لائيك و چپ گرا و ليبرال و ملي گرا نيز روش ديكتاتور را درپيش گرفتند و براي خود فرمانروايي هايي را ايجاد كردند كه با پير شدن آنها پير شد. آنها اراده محورهاي اعضاي حزب خود را نيز ربوده و آنها را از هم جدا كردند و با تعطيل كردن انتخابات داخلي به قدرت خود ادامه دادند.
علي رغم اين تبليغات وسيع عليه اخوان المسلمين، با يك حساب سرانگشتي و يا هر مقايسه علمي، مي توان دريافت كه اخوان المسلمين با وجود مشكلات فراواني كه دارد، از ساير احزاب به روند دموكراتيك و انتخابات پايبندتر است. انتخابات در درون اخوان المسلمين نيز به صورت منظم و هر سه يا چهار سال يك بار انجام مي شود. همين پايبندي باعث همگرايي ميان آنها و حضور جوانان در اخوان المسلمين است.
در چنين شرايطي، حق مردم اين است كه اخوان المسلمين ايده هاي خود را در مورد مسايل مختلف شرح دهد.
در كشورهاي عربي همواره سعي شده است ايدئولوژي هاي ليبرالي، سوسياليستي و ملي گرايي به آزادي و حقوق بشر پيوندزده شود و در مقابل، سعي مي شود دولت اسلامي و جامعه اسلامي مغاير با آزادي، دموكراسي و حقوق زنان قلمدادشود.
البته، اخوان المسلمين نيز اين اتهامات را رد مي كند. اخواني ها مي گويند طرح اسلامي آنها مي تواند به اراده واقعي امت اسلامي كه اكثريت مطلق آنها اسلام را پذيرفته اند، پاسخ دهد، اين طرح با ميراث فرهنگي اين امت و تركيب تمدني آنها سازگار است و به بهترين نحو مي تواند مردم را بسيج كندو پتانسيل آنها را در روند سازندگي كشور و پيشرفت و آزادسازي سرزمين هاي اشغالي (فلسطين) به كار گيرد.
شايد اخواني ها طرح كاملي را ارائه نكنند، ولي زشتي و انحطاط اخلاقي رژيم هاي عربي در تعامل با مقوله زن و خانواده و جامعه را ندارد.
بيشتر اسلامگراها انتخابات آزاد و سالم و انتقال مسالمت آميز قدرت را قبول دارند و معتقدند كه اجباري در پذيرفتن دين وجود ندارد، اما هنگامي كه ملت برنامه كاري و ديدگاه هاي خود را انتخاب كند، اجراي اين برنامه حق آنهاست و ديگران بايد به حق آنها و اراده امت اسلامي احترام بگذارند.
اخوان المسلمين مصر همواره از دهه 60 قرن گذشته مقابل عقايد تكفيري و القاعده ايستادگي كرده و معتقد است كه عراق يكي از قربانيان ايده هاي تكفيري و القاعده و عمليات انفجاري آنهاست. اما مخالفان اخوان همواره اصرار دارند آنها را به افراط گرايي و تروريسم و ساير تهمت ها متهم كنند.
منطق مي گويد كه اسلام صحيح و درست مسئول تمام جريان هايي كه به اسم خوارج، معتزلي و قرمطي از گوشه و كنار آن خارج شده اند، نيست. همان گونه كه مسيحيت ناب و خالص نيز مسئول افراط گرايي صليبي ها و اجبار ديني و دادگاه هاي تفتيش عقايد نيست. به اين ترتيب، اخوان المسلمين تنها مسئول اقدامات خود است و نبايد روش هاي ساير مردم را به آنها نسبت داد.
برنامه انتخاباتي اخوان
يكي ديگر از تهمت هايي كه به اخوان المسلمين زده مي شود، اين است كه اين گروه برنامه واقعي براي اداره دولت ندارد و نمي تواند مشكلات جامعه را حل كند. ملاحظه مي شود كه اين يك تهمت قديمي بوده و از 30 سال پيش مطرح بوده است. اما كساني كه برنامه انتخاباتي اخوان را در بسياري از مناطق مصر مرور كرده اند، معتقدند كه برنامه اين حزب از فراگيري خاصي برخوردار است و بيشتر مشكلات دولت و جامعه را دربرمي گيرد.
اخوان المسلمين در طول ساليان گذشته از حضور قوي در دانشگاه ها و سنديكاهاي حرفه اي برخوردار شده و هزاران نفر از كادر خود را در بخش هاي مختلف به كار گرفته است. از سوي ديگر، هزاران نفر از فارغ التحصيلان دانشگاه ها نيز به اين جريان روي آورده اند. شايد بتوان گفت كه بخش تكنوكرات اخوان المسلمين يكي از بزرگ ترين بخش هاي اين گروه است و در مقايسه با ديگر احزاب و جريان ها بسيار بيشتر است. اين در حالي است كه اين سازمان فرصت هاي عادلانه براي كار در موسسات دولتي را در بسياري از كشورهاي عربي نداشته است.
از سوي ديگر، بعد از گذشت 50 سال مي بينيم كه اخوان المسلمين از جانب رژيم هاي عربي هم پيمان آمريكا، بيشترين فشار را تحمل مي كند. اين كشورها مي خواهند مردم را از اخوان بترسانند و حتي مدعي مي شوند كه اين جريان هم پيمان جديد آمريكايي ها است.
اخوان المسلمين همواره اسلام را در شكل معتدل ارائه مي دهد و به آن در برنامه هاي خود ايمان دارد. اخوان در دشمني با ديگران عجله نمي كند و و در وهله اول به بازسازي و اصلاح داخلي خود مي پردازد. اما اين گروه در طول 50 سال گذشته، همواره هزينه دشمني خود با سياست هاي آمريكا را پرداخته است.
سياست آمريكا در منطقه به دنبال كنترل واقعيت هاي جديد آن و بازسازي منطقه براساس منافع خود است. اين سياست مي خواهد اخوان المسلمين را نيز به سوي خود بكشد.
در پايان اوضاع هرگونه كه باشد، چيزي كه از اخوان المسلمين خواسته مي شود، اين است كه همواره مواضع خود را توضيح دهد و شبهات و اتهامات عليه خود را مرتفع كرده و مسئوليت اشتباهات خود را بپذيرد. اخواني ها بايد به همه بگويند كه فرشته نيستند و حق را همواره در انحصار خود نمي گيرند. آنها بايد بگويند كه به اختلاف ها و عقيده هاي مخالف احترام مي گذارند و منافع ملي و امت اسلامي را به منافع شخصي و حزبي و گروهي خود ترجيح مي دهند. آنها بايد افق هاي روشن و جامعي از نهضت خود ارائه دهند و از مرحله شعارها به سوي برنامه هاي مفصل و اجرايي قدم بردارند.
منبع: خبرگزاري فارس

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14