(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 27 بهمن 1390- شماره 20145

چگونه درمصيبت ها و سختي ها، خيرو حكمتي نهفته است؟
الخير في ماوقع
حرص بر دنيا، مانع اخلاص



چگونه درمصيبت ها و سختي ها، خيرو حكمتي نهفته است؟
الخير في ماوقع

خليل آقاخاني
براي خيلي ها اين پرسش مطرح مي شود كه چرا ما هرگاه با مصيبت و گرفتاري مواجه مي شويم، و نخستين تحليل و توصيف ما از آن اين است كه در آن خيري بوده است؟ درحالي كه وقتي گرفتار تصادف رانندگي مي شويم و يا مرگ دوست و فاميل را مي شنويم و يا از تحريم نفتي يا تحريم هاي ديگر استكبار جهاني اخباري در رسانه ها منتشر مي شود، مي گوييم حتما خيري درآن است. چرا ما چنين واكنشي را نسبت به حوادث تلخ و مرگبار مانند اشغال افغانستان و عراق يا جنگ 33 يا 22دو روزه بروز مي دهيم و چنين تحليل و توصيفي را درپيش مي گيريم؟ آيا مي خواهيم خودمان را فريب دهيم؟ يا اينكه توصيف و تحليل ما از آن وقايع، مصائب و گرفتاري ها، توصيفي واقع بينانه، مفيد و سازنده است؟ از نظر روان شناسي چه آثار و پيامدهايي براي اين گونه تحليل ها و توصيف ها و تبيين ها و درنتيجه توصيه هاي مرتبط با آن، متصوراست.
نويسنده دراين مطلب با مراجعه به آموزه هاي قرآني برآن است تا منشأ عبارت معروف «الخير في ما وقع» و اين گونه تحليل ها و تبيين ها را ارايه دهد.
پروردگاري خداوندبرهستي
در نگرش قرآني، همه هستي، آفريده خداوندي فرزانه و حكيم است كه به هدف و فلسفه اي آن را آفريده است. پس براي تحقق آن هدف، به عنوان رب العالمين، شغل خويش را ربوبيت و پروردگاري قرار داده و در هر بروز و ظهوري، در شأني از شئونات هستي است. كل يوم هو في شان.
باور به اين كه خداوند مالك هستي است دركنار باور به ربوبيت، حكمت، علم،قدرت و مانند آن موجب مي شود تا انسان مومن بپذيرد كه هيچ چيزي در جهان بيرون از دايره اراده و مشيت الهي نيست. از آن جايي كه خداوند جهان را بر اساس حكمت و فلسفه اي آفريده و آن را ربوبيت و پروردگاري مي كند تا به هدف غايي برسد، پس هر چيزي كه در جهان اتفاق مي افتد در اين چارچوب معنا پيدا مي كند.
همچنين مي دانيم كه خداوند هرگز شر و بدي را نيافريده است؛ بلكه آنچه ما از آن به شر و بدي ياد مي كنيم در حقيقت فقدان خيري است كه به سبب فقدان ظرفيت تمام و كمال در چيزي رخ مي نمايد. خداوند در هنگام آفرينش هر چيزي به جنبه مثبت و خير آن چيز نگاه مي كند و زماني اقدام به آفرينش آن چيز مي كند كه ظرفيت خير او بر شر سنگيني كند و بچربد. بنابراين، ابليس كه ما از آن به شر مطلق ياد مي كنيم، در حقيقت اين گونه نيست، بلكه ظرفيت وجودي او متمايل به خير بوده است.
البته بايد توجه داشت كه آفريده هاي الهي دو دسته هستند؛ گروهي كه داراي مشيت، اراده، اختيار و آزادي انتخاب هستند. اين گروه همان جن و انسان است كه به سبب همين ويژگي داراي تكليف تشريعي از سوي خداوند مي باشند؛ گروه دوم نيز كساني اند كه فاقد چنين ويژگي هستند.
گروه دوم، به سبب فقدان مشيت و اراده، در همان ظرفيت خيري خود باقي مي مانند. مگر آنكه انسان و جن در آنها تغييراتي داده و خلقت و آفرينش ابتدايي آنها را تغيير دهند، در اين صورت، ممكن است كه شر در چيزي بر خير آن غلبه كند و فساد در زمين و آسمان پديد آيد. (نساء، آيه119؛ روم، آيه41)
اما گروه نخست، همان گونه كه مي توانند تغييرات شگرفي را در گروه دوم ايجاد كرده و ظرفيت خيري آنها را به ظرفيت شري تبديل كنند و با تغيير در خلقت آنها، شر و فساد را افزايش دهند، همچنين مي توانند اين تغييرات را در ساختار وجودي خود ايجاد كنند؛ زيرا سازه هاي انساني و جني به گونه اي است كه قابليت تغييرات شگرف را دارا مي باشند و هر انساني در حقيقت سازه و صنعت خودش است. به اين معنا كه هر انساني خود را با افكار و اعمال خويش مي سازد و ماهيت وجودي خود را تغيير مي دهد. اين گونه است كه ابليس سازه وجودي خويش را از ظرفيت خيري بيشتر، به ظرفيت شري تبديل كرده است. در آيات قرآني بارها به اين مهم توجه داده شده كه انسان، بدي و شر را خود مي سازد و افزايش مي دهد و خداوند جز خير نمي آفريند و نمي خواهد. (شوري، آيه30؛ نساء، آيه79)
به هر حال، خير و خوبي و نيكي همه از خداوند است و خداوند هر چه آفريده است، داراي خيري است. همچنين هر اتفاق و رخدادي در هستي به سبب آنكه در چارچوب عدالت و حكمت الهي تحقق مي يابد و خداوند به عنوان رب العالمين در حال پروردگاري و ربوبيت جهانيان است، پس در هر رخداد و حادثه اي خيري است كه در چارچوب حكمت و فلسفه كلي آفرينش معنا مي يابد.
خداوند براي اينكه هدف آفرينش تحقق يابد، با پروردگاري و ربوبيت خود مي كوشد تا با ايجاد شرايط مناسبي هر چيزي را به كمال بايسته و شايسته اش برساند كه همان خير مطلق آن چيز است. مسير كلي هستي به سوي خير مطلق يعني خداوند در حركت است؛ زيرا در دايره از اويي به سوي اويي، همه از خداييم و به سوي خدا باز مي گرديم كه خير مطلق است. با اين تفاوت كه گروه نخست خود انتخاب مي كند كه در كجا قرار گيرد و بيايستد؛ آيا مي خواهد در قرب الهي باشد يا در دوري از خداوند، آيا مي خواهد با جمال الهي ملاقات كند يا جلال الهي رو به رو شود؟ آيا مي خواهد خير مطلق باشد يا شر مطلق؟
چيستي خير
براي اينكه تفسير درستي از حقيقت مصيبت ها و گرفتارها و اصولا رخدادهاي جهان داشته باشيم، بهتر آن است كه خير را بشناسيم. به اين معنا كه از نظر قرآن خير چيست؟ آيا هر نعمتي خير و هر مصيبت و بلا و نقمتي، شر و بدي است؟
خير، چيزي است كه مورد رغبت همگان باشد؛ مانند عقل، عدل، فضل، چيز نافع و ضدش شر است. خير بر دو گونه است: يكي خير «مطلق» كه در هر حال و نزد هر كسي مورد رغبت است و ديگري خير و شر «مقيد» است، و آن چيزي است كه براي يكي خير و براي ديگري شر باشد؛ مانند مال. (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ص 160 ذيل واژه «خير»)
در كاربردهاي قرآني وقتي از خير و شر سخن به ميان مي آيد، گاه اسمي و گاه وصفي است. در حقيقت خير و شر بر دو وجه به كار رفته است: يكي اينكه به شكل اسمي باشد، مانند «ولتكن منكم امه يدعون الي الخير»، (آل عمران، آيه 104) و دوم اينكه وصف باشد و فرض وصف بودن به معناي افعل تفضيل است؛ مثل «نأت بخير منها» (بقره، آيه 106)
بنابراين، خير به دو شكل خير مطلق و خير مقيد در جهان تحقق مي يابد. به عنوان نمونه عقل، خير مطلق است؛ اما بسياري از امور وجود دارد كه نسبت به چيزي خير و نسبت به چيزي ديگر شر است.
اما پرسش اين است كه چرا ما مي گوئيم «هر چه پيش آيد، خوش آيد»؟ چرا مي گوئيم الخير في ما وقع و مايقع است؟ آيا جنگ و مصيبت و مرگ و سيل و زلزله و ده ها مصيبت و رخداد ديگر كه از نظر ما شر است، خير ماست؟ مراد از خير بودن اين مصيبت ها و رخدادها در جهان چيست؟
هر چه پيش آيد، خوش آيد
شايد پاسخ پرسش بالا را براساس آنچه تاكنون گفته شد، به دست آورده باشيد؛ زيرا دانسته شد كه خداوند جز خير را نيافريده و نمي آفريند و آنچه به عنوان شر از آن ياد مي شود، ظرفيت فقداني خير است؛ زيرا هر آفريده اي در جهان داراي ظرفيت خاصي از تحقق اسماي الهي است كه خير مي باشد. به همان ميزان كه چيزي از ظرفيت ظهوري اسماي الهي برخوردار نباشد به همان ميزان داراي شر است.
اما بايد توجه داشت كه خداوند زماني چيزي را مي آفريند كه ظرفيت مظهريت اسماي الهي او غلبه داشته باشد. بنابراين، همه آنچه در جهان آفريده شده داراي خير است. البته چنان كه گفته شد در ميان آفريده هاي الهي دو نوع وجود دارد كه به سبب وجود اراده و اختيار، مي توانند تغيير شگرفي را در خود ايجاد كرده و سازه خود را چنان تغيير دهند كه ظرفيت مظهريت ايشان به كمترين حد ممكن تقليل يابد، اين دو نوع انسان و جن هستند.اما با اين همه بايد به اين نكته نيز توجه كرد كه خداوند جهان را ربوبيت و پروردگاري مي كند تا هدف آفرينش تحقق يابد. بنابراين، كليت هستي در مسير خير مطلق حركت مي كند. در همين چارچوب است كه گفته مي شود: الخير في ما وقع؛ يعني خير در آن چيزي است كه واقع شده و اتفاق افتاده است؛ زيرا آنچه اتفاق افتاده و رخ نموده است در چارچوب كلي رسانيدن موجودات و هستي به هدف نهايي و غايي است؛ زيرا اگر اين امري كه رخ نموده برخلاف حركت كلي تاريخ و فلسفه آن باشد، اتفاق نمي افتد و خداوند مالك و عالم و قادر اجازه نمي داد تا چنين مانع بزرگ و يا حتي كوچكي در مسير شدن هاي كمالي هستي تحقق يابد.
از آن جايي كه انسان با محدوديت علم و دانش مواجه است و نمي تواند غايت هر امري را ببيند و يا درك كند، با تحقق هر رخداد و مصيبتي، تحليل و تبيين نادرست و ناروايي از آن ارايه مي دهد. از اين رو خداوند به انسان ها هشدار مي دهد كه تنها كسي كه عالم مطلق و قادر مطلق است مي داند و مي تواند همه چيز را چنان كه بايسته و شايسته است مديريت و ربوبيت كند. اين علم احاطي است كه آفريده محيط در اين دايره را مي بيند، چنان كه غايت آنها را در اين مسيري كه مي پيمايد نيز مي ببيند و توانايي دارد تا در مسير درست قرار دهد. اما انسان ها با علم ناقص خودشان نمي توانند چنين تحليل و تبييني از رخدادها داشته باشند. لذا چيزي را خير مي ببينند كه جز شر و بدي براي آنان نيست و يا امري را بدمي شمارند، در حالي كه جز خير براي آنان نيست.
خداوند در اين باره مي فرمايد: چه بسا از چيزي كراهت داريد، در حالي كه خير و صلاح شما در آن است. خدا مي داند و شما نمي دانيد. (بقره، آيه 214)
در عبارت حكمت آميز عربي آمده است كه الخير في ما وقع، خير در آن چيزي است كه واقع شده است. اما درست تر اينكه بايد گفت الخير في ما وقع و يقع، يعني خير در هر چيزي است كه واقع شده و يا مي شود، زيرا اگر چيزي در آينده نيز واقع شود همانند آن چيزي كه واقع شده است، داراي خير مي باشد. از اين رو در ضرب المثل فارسي آمده است: «هرچه پيش آيد خوش آيد» يعني در ما يقع نيز خير است چنان كه در ما وقع خير بوده است.
بنابراين، ضرب المثل فارسي «هرچه پيش آيد خوش آيد» برگرفته از آموزه هاي قرآني از جمله آيه 214 سوره بقره و 11 سوره نور و مانند آن است.
در واقع، «هرچه پيش آيد خوش آيد» كنايه اي از تسليم امر الهي شدن و پذيرش آن اتفاقاتي است كه در زندگي براي انسان پيش مي آيد. در حقيقت خداوند هيچ گاه براي بندگان خود بد نمي خواهد و بدي هايي كه پيش روي ما قرار مي گيرند از سوء اختيار و اعمال ناشايست ما سرچشمه مي گيرند، بنابراين ما بايد تسليم تقدير الهي باشيم و بدانيم كه اموري كه خارج از اختيار ما پديد مي آيند يقينا داراي مصلحت هايي هستند هر چند ما نتوانيم بدان ها پي ببريم.
خداوند در قرآن كريم به صراحت به اين ضرب المثل الخير في ما وقع اشاره كرده است. چنان كه مي فرمايد: ان الذين جائو بالافك عصبه منكم لاتحسبوه شرا لكم بل هو خيرلكم لكل امري منهم ما اكتسب من الاثم و الذي تولي كبره منهم له عذاب عظيم؛ در حقيقت، كساني كه آن بهتان داستان افك را در ميان آوردند، دسته اي از شما بودند. آن تهمت را شري براي خود تصور مكنيد بلكه براي شما در آن مصلحتي بوده است. براي هر مردي از آنان كه در اين كار دست داشته همان گناهي است كه مرتكب شده است و آن كس از ايشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابي سخت خواهد شد. (نور، آيه11)
در اين داستان بيان شده كه برخي ها به يكي از همسران پيامبر(ص) تهمت ناروايي مي زنند و گروهي نيز آن را تاييد كرده و شايعه پراكني مي كنند. اين شايعات موجب مي شود تا حقايقي كشف شود و اين شر افك و تهمت، گروهي از منافقان موجود در ميان صحابه را رسوا سازد. اين گونه است كه معلوم شد همه صحابه و اصحاب پيامبر(ص) انسان هاي مؤمن و موثقي نيستند تا به قول و خبر آنان عمل شود؛ زيرا گروهي از صحابه پيامبر(ص) نه تنها اهل راستي و راستگويي نيستند بلكه اهل بهتان زدن و افترا بستن مي باشند، پس نمي توان به اخبار ايشان از دين و دنيا اعتماد كرد. پس صحابي بودن دليل بر ايمان و يا وثاقت شخص در قول و فعل او نيست و مي بايست هر كسي كه خبري مي آورد درباره شخصيت و وثاقت او تحقيق كرد و مطالب او را با عقل و نقل قطعي سنجيد. بر اين اساس علوم مختلفي چون علم رجال و درايه الحديث و مانند آن پديد آمد. چنان كه مرزبندي خودي و غيرخودي در جامعه اسلامي آن روز نيز با اين گونه جريان ها مشخص شد و منافقان از صحابه از مؤمنان آنها بازشناخته شدند.
در جهان امروز، امام خميني(ره) براساس نگرش قرآني به هستي و رخدادهاي آن درباره جنگ تحميلي و درگيريهاي خلق مسلمان و مانند آن بارها از الخير في ماوقع سخن به ميان مي آورد. ايشان در جايي مي فرمايد: اين اشخاصي كه ادعا مي كنند و ادعا مي كردند كه ما طرفدار مظلومين هستيم، طرفدار خلق هستيم، فدايي خلق هستيم، مجاهده براي مردم مي كنيم، ثابت شد به اينكه همه اين حرفها، صحبت هاي خلاف واقع بوده است و الان كه كشور ايران با حزب بعث منحط در جنگ است، الان از آنها هيچ خبري نيست و آنها باز به فسادهايي كه انديشه مي كردند، ادامه دارند مي دهند. لكن بر آنها هم ثابت شد كه اگر يك روزي دولت ايران بخواهد شر آنها را بكند، با يك يورش همه آنها را از بين مي برد. اين هم يكي از خيراتي بود كه براي ما در اين جنگ، در اين جنگ تحميلي حاصل شد. (صحيفه امام، ج31، ص624 و 724)
امام همچنين در هنگام جنگ تحميلي و يورش همه كفر عليه همه اسلام، با پيشگامي و مزدوري صدام حسين عفلقي فرمود: بعضي قضاياست كه انسان گمان مي كند كه اين شر است، لكن به حسب واقع، خير است. در اين قضاياي اخير، كه دولت جابر عراق تحميل كرد بر ايران، بايد بگويم «الخير في ماوقع»؛ براي اينكه چند مطلب را ثابت كرد، يكي اينكه ضد انقلاب در ايران شايعه مي كردند كه ارتش ايران، ارتشي است كه از بين رفته و ديگر نمي تواند در مقابل دشمنها مقاومت كند و شايعه افكني مي كردند، بلكه ابتدائاً مي گفتند كه اصلا ارتش لازم نيست، ارتش بايد به هم بخورد و بعد از سر، يك مسائلي شروع بشود. در اين جنگ تحميلي، ثابت شد كه ارتش نيرومند است و ارتش با ساير قواي مسلحه با هم هستند؛ تفاهم دارند؛ با هم مي جنگند و همه كساني كه در ارتش هستند، در رأس ارتش هستند، وفادارند. اين خود يك خيري بود كه جلوي شايعات را گرفت. (همان، ج31، ص642)
امام خميني(ره) به عنوان يك اسلام شناس معتقد به آموزه هاي وحياني قرآن براساس وحي بر اين باور بود كه «هرچه پيش آيد، خوش آيد». در همين چارچوب و با چنين تحليل و تبييني است كه ايشان شهادت حاج آقا مصطفي در شهر نجف اشرف را از الطاف خفيه الهي مي داند و اين مصيبت بزرگ را براساس چنين معيار و ملاكي ارزيابي مي كند.
اگر با اين نگرش به هستي نگاه كنيم و تحليل و تبيين هاي خود را براساس اين معيار قرآني داشته باشيم، در زندگي با نوعي آرامش خاص مواجه مي شويم؛ زيرا همه رخدادها را در كليت خير تحليل مي كنيم كه براي خودمان و هستي مفيد و سازنده است. بايد توجه داشت كه هر رخدادي كه در جهان رخ مي دهد هر چند كه در كليت خير است، ولي بايد دانست كه مصيبت ها براساس آموزه هاي قرآني در دو شكل بلايي و ابتلايي است. به اين معنا كه گاه جهت هشدار و تنبيه است كه بايد با استغفار و توبه و بازگشت به مسير درست، حركت تكاملي خود و جامعه را ادامه دهيم و گاه ديگر، آزموني است كه مي بايست از آن براي افزايش ظرفيت و سعه صدر خود بهره بريم. جمع ميان اين ديدگاه ها خود عامل افزايش ايمان و بازسازي و اصلاح سازه وجودي خود و ديگران است و لذا به جرأت مي توان گفت كه هر بلا و مصيبتي كه بر انسان وارد مي شود- هر چند برخلاف ميل و خواست اوست و او آن را شر و بدي مي شمارد- اما به دليل همان بلائي و يا ابتلائي بودن، خيري در آن نهفته است و انسان بايد با اين قاعده و فرمول، با آن بلا و مصيبت برخورد كند. گفتني است در عبارت حكمت آميز «الخير في ماوقع»، نكات و آموزه هاي روانشناختي و معرفتي بسياري نهفته است كه جا دارد روان شناسان و نيز عالمان ديني پيرامون آن بحث و بررسي كنند و آن را به عنوان نسخه اي شفابخش براي مقابله با انواع ناگواريها و پيشامدها و حوادث مخالف خواست و برنامه انسان و درمان پريشانيها و استرسها براي مردم تشريح و تجويز كنند.

 



حرص بر دنيا، مانع اخلاص

آيت الله روح الله قرهي
در مطلب حاضر پيرامون تفاوت ميان سواد و علم، راهكار عملي رسيدن به مقام اخلاص و نيز ضرورت پرهيز از هوي و هوس و حرص بر دنيا به عنوان موانع ظهور اخلاص سخن گفته شده است.
بندگان پروردگار عالم، معمولا به دنبال علم اند. اتفاقا اولياء خدا، آنگاه علم را علم بيان كردند كه حتما عمل در آن باشد. از نظر آنها عالمان حقيقي آن كساني هستند كه بتوانند در معركه عمل، فقط عمل را براي خدا انجام دهند و غير از اين را اهل علم نمي دانند.
آيت الله ملاصدراي عزيز(ره) نكته بسيار عالي را به طلبه ها و شاگردانش بيان مي كرد: اولا مي فرمود: اگر كسي اهل تهجد، شب خيزي و عبادت نباشد، من شركت در درس خودم را بر او حرام مي دانم.
بعد هم ايشان در توصيه هايي كه به شاگردانش و طلاب مي كرد، فرمود: اگر اهل عمل شديد، آن هم عمل براي خدا، آن وقت بدانيد عالم و مجتهد مي شويد، اما اگر اهل عمل نبوديد، امكان دارد باسواد شويد، اما همين سواد عامل گمراهي شما شود و شما را بيچاره تر كند؛ يعني به جاي اينكه به شما رشد دهد و عامل ترقي شما شود، شما را به ضلالت و گمراهي مي رساند.
دليل اين است كه آن وقت مدعي مي شويد و ادعا مي كنيد: من باسوادم، من عالمم، و خدا نياورد كه انسان مدعي شود، ديگر آن لحظه، لحظه سقوط اوست. بارها عرض كرديم: اگر كسي ولو به لحظه اي بگويد: چيزي شدم، همان لحظه لحظه سقوط اوست. اگر مدعي شد من چنين و چنانم، نمي داند فريب نفس و شيطان را خورده است و ديگر ساقط مي شود.
راه تشخيص ميان سواد و علم
اما آنها كه اهل عمل اند، آن هم عمل براي خدا، يعني خالصين براي خدا، به حقيقت اهل علم مي شوند نه اهل سواد. لذا اگر خواستيد بين سواد و علم تشخيص بدهيد، تشخيصش اين است: هركس عملش فقط و فقط براي خدا خالص بود، بدانيد اهل علم است؛ چون ميوه علم، عمل خالص است.
مولي الموالي(ع) عجب نكته زيبايي را به عنوان كد حياتي براي بشر بيان فرمودند: «ثمره العلم اخلاص العمل» (1) ثمره و ميوه علم اين است كه من و تو را در عمل خالص كند.
هر موقع ديديم عملمان براي خدا شد، بدانيم كه حتما اين ميوه علم است و به علم رسيديم، والا اگر عمل خالص نشد، امكان دارد باسواد شويم و (سوده) سياهي ها را بخوانيم، يعني ما فقط سياهي ها را خوانده ايم، يك قدرت حافظه اي هم داريم كه تا حدودي اينها را حفظ مي كنيم، اما چه درون آن هست؟ هيهات كه بدانيم! نمي فهميم.
ديگر بالاتر از اين فرمايش مولي الموالي(ع) نداريم كه مي فرمايند: ميوه علم، اخلاص در عمل است. همان اخلاصي كه پيامبرخدا(ص) فرمودند: سر خداست و آن را به همه كس نمي دهند. آن را به كساني مي دهند كه اهل علم باشند. اهل علم به حقيقت همه كساني هستند كه در عمل به حقيقت خالص اند.
يكي از چيزهايي كه، هم ملاصدراي عظيم الشأن و هم آيت الله ميرفندرسكي، آن سيد بزرگوار و هم شيخ العجايب، شيخ بها بر آن تأكيد داشتند، اين بود كه به طلبه ها مي فرمودند: اگر آمديد، براي اجتهاد درس بخوانيد، اگر نيامديد، رها كنيد.
مرحوم آيت الله ميرفندرسكي(ره) يك روز فرمودند: شما براي خدا اعمالتان را انجام دهيد و مراقبه كنيد، تا به اين مقام (مقام اجتهاد) برسيد.
ثمره علم حقيقي
پس اگر كسي بخواهد به علم برسد، طبعا بايد اولين مراحل اخلاص را در خود به وجود بياورد، و وقتي كه به علم رسيد، خود كمال، علم، ثمره و ميوه علم، اخلاص مي شود. عملي كه با اخلاص توأم است؛ يعني عمل براي خدا.
وقتي اين علم حقيقي، اين علمي كه ميوه آن اخلاص است، به وجود آمد، نتيجه آن اين است كه عالمان حقيقي آرزوهايشان كم است.
اگر كسي علم را به عنوان منبع درآمد ديد، بيچاره مي شود. مثلا بگويد: درس بخوانم كه قاضي شوم! اگر گفتند: تكليف است كه قاضي شوي و به قضا ورود پيدا كني، بحثش جداست- دقت كنيد و تفاوت را ببينيد- اما اگر بگويي: علم را مي خوانم براي اينكه قاضي شوم و اگر قاضي شوم اين قدر درآمد دارد و...، بيچارگي است.
متأسفانه يك عده علم را منبع درآمد ديدند. گاه بيان مي شود: عزيزم! فرزندم! درس بخوان و علم بياموز براي اين كه فردا دستت پيش ديگران دراز نباشد و سري پيش سرها داشته باشي! معلوم است، ديگر او علم را براي عمل نمي خواند، بلكه علم را براي اين مي خواند كه اعلان كند: من هم كسي شدم. آن وقت انسان را بيچاره مي كند.
براي همين باز مولي الموالي(ع) مي فرمايند: «قلل الامال تخلص لك الاعمال»(2) اگر مي خواهي به اخلاص برسي، آرزوهايت را كم كن.
راهكارهاي عملي رسيدن به اخلاص
چه كنيم كه مخلص شويم و به اين مقام برسيم؟
يك اصل اين است: «الياس مما في ايدي الناس»(3) اصل ديگر اين است كه آرزوها را كم كنيم. اگر كسي آرزوهايش را كم كرد، طبيعي است اعمالش خالص مي شود. تمام درد ما اين است كه آرزو داريم.
ميرداماد عظيم الشأن(ره) مي گويد: اينكه بزرگان به شاگردانشان بيان مي فرمايند: درس بخوانيد كه به مقام اجتهاد برسيد و اگر آمده ايد كه درس را شل بگيريد، ما راضي نيستيم؛ وظيفه آنهاست، اما اگر درس را هم خوانديد كه بگوييد يك روز مي خواهم مجتهد شوم؛ اين خودش جز آمالي است كه امكان دارد شما را بيچاره كند.
نكته مهم اينجاست: بايد بگوييد: خدايا! تكليف كردي كه علم بدانم و فرمودي: طلب علم بر هر مسلم و مسلمه اي واجب است: «طلب العلم فريضه علي كل مسلم و مسلمه»(4) آيا فرمودي: از گهواره تا گور انسان بايد به دنبال دانش باشد، يا فرمودي: «هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون»(زمر/9)، پس من هم براي علم آمدم؛ چون تو امر فرمودي و من اين را بر خود واجب ديدم.
اما اگر بگوييد كه من مي خواهم مجتهد شوم، به اين معنا كه چنين و چنان، بيچاره مي شويد و اين همان آرزوست. بايد بگوييد: من مي خواهم تكليفم را انجام بدهم؛ چون تو فرمودي: برو به دنبال علم.
همان گونه كه امثال شهيد بزرگوار، احمدي روشن، تكليف ديدند كه وارد اين علم هسته اي شوند تا نظام مقدس جمهوري اسلامي سربلند باشد. آن ها براي اينكه خودشان كاره اي شوند، ورود پيدا نكردند. ملاك اين است: خدا! تو گفتي، چشم. استاد مي گويد: حتما بايد درس بخواني تا اجتهاد، چشم. مطيع امرم. مهم اين است.
ميرداماد(ره) مي فرمايند: اين كه اساتيد مي گويند: بايد تا اجتهاد بخوانيد، براي اين است كه آنها وظيفه دارند. چه طلبه و چه دانشجو نبايد يك موقعي سست باشد، بلكه بايد تلاش و كوشش و جهدش زياد باشد. اما اگر گفتي: مي خواهم مجتهد شوم كه دكترا بگيرم و... كه نعوذبالله، نستجير بالله پشتش مطالب ديگر باشد، فخر باشد و...، اين همان سوادي است كه علم نيست؛ چون اخلاص در آن نيست.
اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:«ثمره العلم اخلاص العمل» ميوه علم، اخلاص درعمل است.مخلصين عالم اينطورند، فقط براي خدا كار مي كنند. آنها مي گويند:امروز امر اين است،چشم.
همين چيزي كه اخيرا سيصد دانشجوي عزيز ما در دانشگاه صنعتي شريف بيان كردند، آنها اعلام كردند: مي خواهيم تغيير رشته به رشته هسته اي بدهيم، اگر آنجا مهم است، چشم ما آن جا مي رويم. اين علم مي شود و دشمن به واسطه اين مطلب مي لرزد.
اين كه كدام رشته بروم، پولدارتر مي شوم، يا كدام رشته براي من عاقبت دارد، اين سواد مي شود. اما اين كه وظيفه من امروز چيست، حكم، من ناحيه الله تبارك و تعالي، من ناحيه الحجه، من ناحيه الامام المسلمين، ولي فقيه چيست، هرچه باشد من همان را انجام مي دهم، اخلاص درعمل است. انسان بداند كه از ناحيه خدا براي او چه چيزي را مي خواهند.
جواني به من گفت: با بحث اخلاص يك تغيير و تحول عجيبي درمن رخ داده. گفتم: چطور؟ گفت: يك موقعي مي گفتم: اگر من بكوب درس بخوانم-تعبير خودش را مي گويم- استاد مي شوم، بعد، از اين طريق مي توانم معاون دانشگاه شوم و بعد... درذهنم اين آرزوهاي دراز بود، اما اخلاص راه من را عوض كرد.
تناقض آرزو با عمل
لذا ميرداماد عظيم الشأن، آن مرد الهي فرموده بودند: اينكه اساتيد مي فرمايند و من هم مي گويم كه بايد تا اجتهاد درس بخوانيد، وظيفه است، ولي اگر كسي به اين عنوان درس بخواند كه مجتهد شود و اين آرزويش باشد، بداند اخلاص درعمل از بين مي رود. اما اگر امر استاد است، بحثش جداست. فرق است بين اينكه من چه مي خواهم و استاد و پروردگار عالم چه مي خواهد- حرف بسيار زيبا و ظريفي است.
براي همين حضرت مي فرمايند:«قلل الامال تخلص لك الاعمال»، آرزوهايت را كم كن تا به اخلاص برسي و اعمالت خالص شود.
عزيزم! تو آرزو نداشته باش، ببين خودش چگونه لطف مي كند.تو فقط بگو: من دنبال تكليفم.
اين نكته بسيار مهم را به ذهنتان بسپاريد: اصلا شاخصه مهم مخلصين عالم اين است كه فقط تكليف الهي را انجام بدهند. آن ها بدنبال تكليف الهي هستند، مي گويند: تكليف چيست؟ چشم، سمعاً و طاعتاً. هرچه تكليف بود همان را انجام مي دهند.
اگر كسي با اين ديد وارد شود، ببينيد چه غوغايي درزندگي اش، افكارش، روشش، حركات و سكناتش به وجود مي آيد. اگر كسي فقط و فقط ملاكش تكليف الهي بود، ديگر معلوم است،آرزويي ندارد. فقط يك آرزو مي ماند و آن اينكه چه كنم كه تكليف الهي را به خوبي انجام دهم تا حضرت حق، ذوالجلال و الاكرام، از من راضي باشد. تنها آرزوي او همين است، ديگر آرزو ندارد كه فلان موقع مدير مي شوم يا نه، اين براي من پله ترقي است يا نه و... كه عجبا! اسفا! كه انسان دراين وادي ها باشد.
براي همين است كه اين شعر معروف كه هم منسوب به مولي الموالي (ع) است و هم منسوب به وجود مقدس حضرت ابي عبدالله (ع)، بيان مي فرمايد:«يا من بدنيا اشتغل قد غره طول الامل» اي كسي كه به دنيا مشغولي و آرزوهاي بلند و زياد تو را مغرور كرده كه بعداً اين طور مي شوم و...«الموت يأتي بغته القبر صندوق العمل» مرگ ناگهاني مي آيد- «بغته » همان بختكي است كه ما مي گوييم. وقتي ناگهاني آن حالت پيش مي آيد، مي گويند: بختك افتاده كه همان «بغته » است-مرگ ناگهاني مي آيد، كسي هم باور نمي كند، مي گويد: تا همين ديروز با ما بود، يك دفعه رفت. «القبر صندوق العمل» و قبر صندوق اعمال انسان است. آن وقت چه دارد؟ هيچ، تمامش آرزو است.
سلطان العارفين، آيت الله سلطان آبادي بزرگ (ره) بيان فرمودند: كسي كه با آرزوها سير مي كند، كي مي رسد عمل انجام بدهد؟- حرف بسيار عجيبي است، كوچك و بزرگ، دانشجو، طلبه، اساتيد محترم، عزيزان روحاني اين را يادداشت كنيد و هر روز به آن نگاه كنيد. جدي تأمل كنيد، حرف زيبا و حكيمانه اي است.
كسي كه با آرزوها سير مي كند، ديگر نمي رسد عمل انجام بدهد، چه برسد به اخلاص در عمل. سير در آرزوها و آمال، جدا اجازه ورود به عمل نمي دهد.
پس اين كد را يادداشت كنيد: هر كه در آرزوها سير كرد، در عمل درجا مي زند. ديگر بعيد است يك عمل الهي براي خودش داشته باشد. اين آرزوها بايد كم شود. اگر آرزوها كم شد، طبعا به انسان اجازه رشد مي دهد.
بستر آرزوها
اصلا بستر آمال و آرزوها، هوي و هوس است. اگر سوال كنند: بستر آرزوها چيست؟ چرا انسان دائم آرزوي اين را دارد كه اين طور شود يا آن طور شود؟ اولياء خدا، خصيصين حضرت حق و عرفاي عظيم الشان يك صدا بيان فرمودند: بستر آرزوها، هوي و هوس و نفس اماره است.
معلوم است كسي كه در هوي و هوس باشد، در عمل درجا مي زند. ديگر كجا مي تواند رشد كند، اصلا رشدي نخواهد داشت و صددرصد براي او اثر منفي خواهد داشت.
لذا آن قدر مهم است كه وجود مقدس خاتم رسل، محمد مصطفي(ص) در خطبه اي كه خواندند، فرمودند: «ايها الناس انه من لقي الله عز و جل يشهد ان لااله الاالله مخلصا لم يخلط معها غيرها دخل الجنه (5)» اي مردم! هر كس خالصانه شهادت بدهد كه خدايي جز خداي يگانه نيست، وارد بهشت مي شود. فقط بگويد: «لااله الاالله» و هيچ كسي را داخل او نكند. اصلا «لااله الاالله» يعني اول نفي همه اله ها. فقط الله به عنوان معبود باشد.
نفي همه اله ها چيست؟ گاه نفس اماره و هوي و هوس، اله انسان است. اگر كسي جدي و خالص گفت: «لااله الاالله» و كسي را هم ولو به لحظه اي درونش داخل نكرد، يعني نفس اماره اش، شيطان لعين و هيچ كس در آن داخل نبود، اگر به اين حال خدا را ديدار كند، معلوم است وارد بهشت مي شود.
عامل دوري از اخلاص
مگر پيامبر(ص) نفرمودند: «قولوا لا اله الاالله تفلحوا»(6) آيا يك «لااله الاالله» بگوييم، كار تمام است؟ خير.
همان گونه كه حضرت داشتند ثواب اذكار را مي گفتند، فرمودند: با گفتن هر «لااله الاالله» يك درخت براي شما در بهشت غرس مي شود. يكي از اصحاب بلند شد، گفت: يا رسول الله! اگر اين طور باشد كه خيلي عالي است! ما مي توانيم باغ هايي براي بهشت خودمان درست كنيم. فرمودند: اما يك شرط دارد و آن اين كه با آتش گناه، درختانتان را نسوزانيد، چون گناه، آتش است.
درست است هر ذكر «لااله الا الله» درختي است در بهشت اما يك شرط دارد، اگر گناه كردي، در حقيقت گويي تو آن درختان را آتش زدي. اگر اين را رعايت كردي، رستگار مي شود «تفلحوا».
حضرت مي فرمايند: هر كس «لا اله الا الله» را خالصانه بيان كرد و هيچ كس را هم در آن شريك قرار نداد، پروردگار عالم را ملاقات مي كند و وقتي پروردگار عالم را اين طور ملاقات كرد، طبعاً وارد بهشت مي شود.
در اين لحظه مولي الموالي قيام كردند و فرمودند: يا رسول الله! پدر و مادرم به فدايت- ادب را ببينيد. مولي الموالي(ع) است، برادر پيامبر و باب علم الهي است، اما اين گونه مي فرمايد. بعد فرمودند: «وكيف يقولها مخلصا لا يخلط معها غيرها»، چطور خالصانه بگويد: «لا اله الا الله» و آن وقت با آن كسي نباشد؟ «فسر لنا هذا حتي نعرفه» سر اين مطلب را براي ما بيان كن تا ما بشناسيم؟ - حضرت دارند نكته اساسي را سؤال مي كنند، البته ايشان مي دانند اما اين سؤال را كردند كه ما بفهميم. پيامبر عظيم الشأن(ص) هم در جواب فرمودند: «فقال نعم حرصا علي الدنيا و جمعا لها من غير حلها و رضي بها» آن چيزي كه باعث مي شود انسان از اخلاص، عمل خالص و اين كه به حقيقت، «لا اله الا الله» گفته باشد، دور شود، اين است كه به دنيا حريص باشد و دنيا را از راه غيرحلال جمع كند. اصلاً اخلاص با آزمندي و حرص به دنيا به وجود نمي آيد.
راه حكيم شدن
در باب حكمت روايتي است كه خيلي مهم است. مي دانيد انبياء عظيم الشأن آمدند كه همه ما حكيم شويم. اصلاً پروردگار عالم مي خواهد همه ما حكيم باشيم، خودش در قرآن فرمود: «هوالذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانو من قبل لفي ضلال مبين» (جمعه/ 2)، انبياء آمدند كه ما را در نهايت به حكمت برسانند و حكيم شويم، اما ما حكيم نيستيم و براي همين است كه وقتي از حكماي عالم مي شنويم، تعجب مي كنيم كه چرا اينها اين حالات را دارند و چه كردند كه به اين مقامات و مقام حكمت رسيدند!
وجود مقدس امام جعفر صادق(ع) مي فرمايند: «من زهد في الدنيا أثبت الله الحكمه في قلبه و انطق بها لسانه»(7)، هر كس از دنيا دوري جست، زاهدانه در دنيا زندگي كرد و حريص نبود- به قول مرحوم ابوي (ره)، بعضي وقتي به سجده مي روند، به جاي «سبحان ربي الاعلي وبحمده»، مي گويند: «سبحان ربي الاعلي و به من ده!!!» دائم به فكر خود هستند - اگر دنبال دنيا و دنياطلبي نبود، پرودگار عالم حكمت را در قلبش ثابت و استوار مي كند و ملعوم است، چنين كسي تا شروع به گفتن «بسم الله الرحمن الرحيم» مي كند، اين منابع حكمت جوشان مي شود و از قلبش به زبانش جاري مي شود «و انطق بها لسانه».
پس راه حكيم شدن اين است: حريص به دنيا نباشيم. مخلصين عالم هم همين گونه هستند، حضرت مي فرمايند: حريص به دنيا نيستند. تا مي گويند: «بسم الله الرحمن الرحيم»، مطالب مي آيد؛ چون همان «بسم الله» تمام است.
«بسم الله الرحمن الرحيم»
هست كليد در گنج حكيم
گنجينه حكمت با يك «بسم الله»، باز مي شود، همه مطالب از قلب به لسان جاري مي شود و درافشاني مي شود.
راه همين است كه انسان به دنيا اعتنا نكند؛ چون دنيا فريب مي دهد. اين روايت بسيار عجيبي است. اينجاست كه وجود مقدس پيامبر عظيم الشأن (ص) مي فرمايند: معلوم است كسي كه حريص به دنيا باشد و مال جمع كند، آن هم از راه غيرحلال و به اين رزق و روزي راضي باشد، «و رضي بها»، ديگر هيچ موقع نمي تواند به اين مقام برسد.
و بايد دانست اين لقمه انسان را بيچاره مي كند. معلوم است، با اين حال، اعمالش هم اعمال جبابره مي شود. ولو به اين كه بگويد:«لا اله الا الله»، طبعاً در دنيا نخواهد بود الا به اين كه با دنياست و دنيا به عنوان «مزرعه الاخره» (8)براي او نمي شود و نمي تواند وارد بهشت شود.
براي همين است كه به ما بيان مي كنند بايد آرزوها كم شود و حرص به دنيا نباشد تا بتوانيم به عمل خالص برسيم. تا بتوانيم واقعاً با يك «لا اله اله الله»، جدي همه اله ها را بيرون بريزيم. مگر مي شود دراين خانه دل، دراين قلب، هم خدا باشد، هم شيطان؟! هم خدا باشد و هم نقش اماره؟! محال است.
بايد خالص كرد و راهش هم همين است: آرزوها كم شود، حريص به دنيا نباشيم، لقمه را مواظبت كنيم، در دنيا زاهدانه زندگي كنيم كه اگر زاهدانه زندگي كرديم، ديگر حريص به دنيا هم نمي شويم.
وابستگان به دنيا، آبشان با اولياء الهي دريك جوي نمي رود. اصلا نمي توانند دريك خط حركت كنند. مدام مي آيند، اما نمي توانند. براي همين هم عملشان خالص نمي شود و جلوات دنيا فريبشان مي دهد. براي همين است كه اگر يك موقعي به تنگنا افتادند، خداي ناكرده به حرام مي افتند.
مرحوم چلويي نكته بسيار عالي و بكري را بيان فرموده بودند . گفتند: چگونه است كه شما اين قدر در بازار هستيد ولي وابسته به دنيا نيستيد؟ فرمودند: وقتي داخل مغازه مي آيم، مي گويم: من خادم هستم و مغازه براي من نيست. از مغازه هم كه بيرون مي روم، مي گويم: فردا ديگر معلوم نيست برگردم، مغازه بي مغازه. اين مغازه من نيست.
لذا آيت الله العظمي اديب (ره) فرمودند: ايشان ولو به لحظه اي به اين مغازه خودش و... نگاه نكرد!
موقعي كه انسان مي ميرد، بدن را مي آورند درخانه مي چرخانند و مي برند، بعضي ها به اموالشان نگاه مي كنند، مي بينند مثلا كسان ديگري دارند وسيله نقليه شان را سوار مي شوند، يا خانه شان مال كس ديگري شده آنها كه وابسته اند، وقتي مي خواهند بروند، دل بكنند، روح اجازه نمي دهد، اما آن هايي كه وابسته نيستند، همين كه رفتند، ديگر رفتند، راحت هستند؛ چون احساس تعلق به دنيا نمي كنند، چيزي ندارند.
اگر فكر كرديم كه به دنيا وابسته شويم و با اين راه ها مي توانيم سري از سرها در بياوريم، اشتباه كرديم و اين ما را بيچاره مي كند. بارها گفتم: هر كس ما را به دنيا دعوت كرد، بدانيد حسب روايات «قطاع الطريق» يعني راهزن (9) است.
بگذاريم، راحت برويم. بزرگواراني مثل آيت الله مولوي قندهاري، آيت الله مرعشي نجفي، آيت الله بهجت، آيت الله سيد محمدرضا بهاءالديني، آيت الله قاضي، آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني، بيان فرمودند: اگر كم داشتي راحت مي روي.
حرف اولياء اين است كه اگر يك خانه داشتي، به اندازه آن وابسته اي، اما اگر يك خانه داشتي، يك ويلا هم در فلان جا داشتي، وابستگي ات دو برابر مي شود.
روايت داريم، شيطان ملعون موقع جان كندن اموال را جلوي چشم انسان مي آورد. چگونه دل بكنم؟! خانه، ويلا، مغازه آن چناني، پاساژ، وسيله نقليه آن چناني و... همه اينها موقع جان كندن مدام جلوي چشم مي آيد، مي گويد: از اين دل بكنم، از آن دل بكنم، از آن چه؟! هرچه وابسته بوديم، بيچاره تر مي شويم.
خصايص مخلصين عالم اين است: وابسته به دنيا نيستند، حريص نيستند، آرزوهاي زياد آنها را نمي گيرد، مي گويند: خدا چه مي خواهد؟! تكليف چيست؟ آن را انجام بدهند.
در محضر معدن تقوا
هميشه عرض كردم، يك راه هم براي اين كه وابسته نشويم، اين است كه در حصن حصين برويم؛ پيش اولياء خدا، آنهايي كه ما را عوض مي كنند، متقين عالم؛ چون عاقبت به خيري فقط براي متقين است، «والعاقبه للمتقين»
(اعراف/821)
پيش اين معدن تقوا برويم. پيامبر اكرم محمد مصطفي(ص) فرمودند: «لكل شي ء معدن»(01) براي هر شيئي معدن است، طلا معدن دارد، نقره معدن دارد، ذغال سنگ هم معدن دارد، اما «و معدن التقوي قلوب العارفين»، معدن تقوا قلوب عارفين است!- من اين روايت را روزي چند بار براي خودم تكرار مي كنم و مخصوصاً هر از گاهي به آن اشاره مي كنم كه براي شما هم تذكار شود.
انسان بايد بزرگاني مثل آيت الله بهجت، آيت الله بهاءالديني، آيت الله مولوي قندهاري، آيت الله اديب، أب العرفا، آيت الله شاه آبادي (رحمهم الله)، بزرگان و كساني كه مردان الهي هستند را رها نكند و در حصن حصين باشد.
مهم تر از همه اين حصن حصين ها، خود وجود مقدس آقاست. شب ها قبل از خواب دقايقي با آقا حرف بزنيم و ثمراتش را ببينيم. خيلي ها ديدند و به من گفتند كه چه ثمراتي دارد. هر شب، موقعي كه تاريك شد، از هم حجره اي ات، اگر در خوابگاه هستي، از دوستانت، در منزل هستي، از همسرت، فرزندانت، پدر و مادرت جدا شو، در خاموشي، شروع كن به صحبت كردن با آقا. يك مقدار خودماني با آقاجان حرف بزن.
از او بخواهيم كه آقا! ما را درياب كه ما را دنيا نبرد. آقاجان! دست ما به دامن شماست، ما خودمان نمي توانيم. هر شب يك طوري با آقا حرف بزن، يك شب پهلوي شكسته مادرش را قسم بده، يك شب آن سيلي را قسم بده، يك شب مادرش نرجس خاتون(س) را قسم بده، يك شب هم رگ هاي بريده ابي عبدالله(ع) را قسم بده، اين طور با آقا حرف بزن. آن قدر آقاجان دوست دارد با ايشان حرف بزنيم. نمي دانيد چقدر خوشحال مي شود. خيلي دوست دارد. بگو آقا جان! دست ما را بگير، ما جز شما كسي را نداريم.
1- غررالحكم/ص:64، حديث: 997
2- غررالحكم، ص155، حديث 6092.
3- اشاره به روايات: «اول الاخلاص الياس مما في ايدي الناس» غررالحكم، ص: 819، حديث: 8193 و «اصل الاخلاص الياس مما في ايدي الناس» غررالحكم، ص: 839، حديث: 9429
4- بحارالانوار، ج1، ص 717، باب1
5-بحارالانوار، ج37، ص360، باب 76
6-الحديث- روايات تربيتي، ج3، ص74
7- الكافي، ج 2، ص 821
8- بحارالانوار، ج 76، ص 522،
باب 45
9- بحارالانوار، ج1، ص451، باب4.
01- ارشاد القلوب، ج1، ص51

 

(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14