(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


بکشنبه 21 اسفند 1390- شماره 20165

سرمست رسيدن
در سومين نشست «آيينه هاي روبه رو» مطرح شد:
«فردي» و «بايرامي» توانسته اند ادبيات روستا را ماندگار كنند
نقدي بر ماهنامه «داستان» از سري نشريات شهرداري تهران
داستان يك داستان!
به مناسبت روز بزرگداشت شهدا
مرگ سرخ
از ايرانم، از شهر آزادگان



سرمست رسيدن

زنده ياد قيصر امين پور
رفت تا دامنش از گرد زمين پاك بماند
آسماني تر از آن بود كه در خاك بماند
از دل بركه ي شب سرزد و تابيد به خورشيد
تا دل روشن نيلوفري اش پاك بماند
دل و دامان شب آن گونه ز سوز دم او سوخت
كه گريبان سحر تا به ابد چاك بماند
خوشه سرمست رسيدن شد و از شاخه فرو ريخت
تا كه در خاك ، رگ و ريشه ي اين تاك بماند
هرچه ديديم از اين چشم ، همه نقش بر آب است
نيست نقشي كه در آيينه ي ادراك بماند
جز صداي سخن عشق صدايي نشنيدم
كه در اين همهمه ي گنبد افلاك بماند

 



در سومين نشست «آيينه هاي روبه رو» مطرح شد:
«فردي» و «بايرامي» توانسته اند ادبيات روستا را ماندگار كنند

سومين نشست تخصصي «آيينه هاي روبرو» با موضوع «روستا در آثار امير حسين فردي و محمدرضا بايرامي» با حضور اين دو نويسنده و محمد حسن حسيني در تالار انديشه حوزه هنري برگزار شد.
به گزارش پايگاه خبري حوزه هنري ، محمد حسن حسيني با بيان اين كه هر دو نويسنده در روستا به دنيا آمده اند، گفت: اين دو نويسنده به ادبيات روستا متصل اند و توانسته اند اين ادبيات را ماندگار كنند.
او در ادامه گفت: نوعي دغدغه در اين دو نويسنده ديده مي شود كه توسط آن قصد دارند نگاه منفي نسبت به زندگي روستايي را از بين ببرند و تلاش دارند آن نگاه توهين آميزي كه به روستايي يا دهاتي وجود دارد تغيير دهند.
اين منتقد ادبي با بيان اين كه با تاكيد بر عناصري چون واقعيت، پديده، تجربه و دانش، توضيح داد: دنيا پر از واقعيت ها است و تا وقتي كه اين واقعيت ها به پديده ها تبديل نشوند، بروز و ظهور بيروني مي يابند و اين پديده ها هنگامي مشمول گذر زمان مي شوند كه به داده ها تبديل شده و در اين صورت مي توان آن ها را با هم مقايسه كرد.
حسيني اضافه كرد: فردي و بايرامي اطلاعات زيادي درباره روستا دارند، اما اطلاعات صرف كافي نيست، بلكه اطلاعات بايد با عنصر مهم تجربه، تبديل به دانش و خرد شده و براي شخص دروني شود تا بتوان آن ها را در آثار هنري بيان كرد.
محمد حسن حسيني در بخش ديگري از سخنانش شاخصه هاي اصلي روستا را در آثار امير حسين فردي و محمدرضا بايرامي طبقه بندي و ترسيم كرد و گفت: از شاخصه هاي روستا مي توان به «توصيف هاي جاندار و زنده»، «شخصيت ها و آدمها»، «حيوانات در روستا»، «آداب و رسوم و ضرب المثل ها»، «مذهب و گرايش هاي ديني»، «عشق در ادبيات روستايي»، «مرگ» و ... اشاره كرد و قصد ما اين است كه آن ها را در آثار اين دو نويسنده بررسي و مقايسه كنيم.
حسيني با بيان اين كه در آثار امير حسين فردي همه چيز از جنس روستا است، افزود: در آثار فردي همه چيز با شاخصه هاي روستايي توصيف مي شود؛ او به اين توصيف روستايي بسيار علاقه مند است و در آثار گوناگون او به به تواتر ديده مي شود.
او بيان كرد: در آثار بايرامي هم چنين توصيف هاي جاندار و زنده از روستا وجود دارد، اما به نحوي خاص و با گزينش استفاده مي شود.
حسيني درباره شخصيت ها در آثار اين دو نويسنده توضيح داد: در آثار فردي شخصيت هاي روستايي از جمله «مناف» يا «لطيف» خيلي واقعي و خوب توصيف شده.شخصيت هايي كه از قالب تيپ خارج مي شوند هيچ گاه از ذهن بيرون نمي روند. در آثار محمدرضا بايرامي نيز شخصيت هاي منحصر به فردي از جمله «جلال» وجود دارد، كه شايد بتوان ايستادگي و مقاومت در برابر مشكلات و همچنين جدي و خشك بودن را از ويژگي هاي آن ها دانست.
محمد حسن حسيني در بحث از استفاده از شاخصه حيوان در روستا نيز گفت: نگاه اين دو نويسنده به حيوان با هم متفاوت است؛ براي فردي حيوان موجودي لطيف، زيبا و دوست داشتني است و مثلا سگ در آثار او حيواني با وفا است كه در گله داري به چوپان كمك مي كند.
او اضافه كرد: در آثار بايرامي گاهي رگه هاي خشونت در حيوانات تصوير مي شود. گرگ بايرامي، گرگ خشني است كه تا گوسفندي را نبرد، نمي رود و اساسا استفاده از شاخصه حيوانات در آثار بايرامي مثال زدني است.
اين منتقد با بيان اين كه استفاده از عنصر حيوان در ادبيات روستا توسط اين دو نويسنده هوشمندانه انجام گرفته، افزود: اين استفاده اصيل از عنصر حيوان در آثار فردي و بايرامي به خوبي توانسته حس قوي روستا را القا كند.

 



نقدي بر ماهنامه «داستان» از سري نشريات شهرداري تهران
داستان يك داستان!

عليرضا قبادي
شهرداري تهران در راستاي زيباسازي شهر چند سالي است شروع كرده به رنگ آميزي پيشخوان كيوسك هاي روزنامه فروشي ها و اين پروژه را هم سپرده است به پيمانكاري به نام «گروه مجلات همشهري» كه محصول آن بيش از 15 عنوان مجله از قبيل هفته نامه، ماهنامه، گاهنامه و... با موضوعاتي همچون حوادث، ورزشي، سياسي، بهداشت، سينما، داستان و... است. اينكه شهرداري با چه دليل و انگيزه اي اقدام به انتشار مجلاتي در ارتباط با مسائل فوق مي كند موضوع بحث ما نيست. آنچه اينجا بدان پرداخته خواهد شد صرفا يكي از مجلات اين مجموعه هزار رنگ است با عنوان «داستان». اين ماهنامه در سري اول 72 شماره و در سري جديد 10 شماره را روانه روزنامه فروشي ها كرده است. طي يك سال گذشته يعني از اسفند 1389 تا بهمن 1390 چهار شماره به صورت اتفاقي براي بررسي انتخاب شده است. شماره 72 از سري اول (اسفند 89 و فروردين 90)، شماره سه از سري جديد تيرماه 1390، شماره شش دوره جديد مهرماه 1390 و شماره دهم دوره جديد بهمن ماه .1390
پيش از خواندن ادامه مطلب به اين نكته توجه شود .
نكته: شهرداري يك نهاد وابسته به نظام جمهوري اسلامي است و طبعا فعاليت هاي آن بايد متناسب با اهداف و آرمان هاي انقلاب اسلامي باشد.
و اما ادامه مطلب، مجله داستان تنها جريده اي است كه به صورت تخصصي و نه حرفه اي به داستان مي پردازد. اين مجله براي سبد خريد خانواده تهيه شده است و مجموعه اي سرگرم كننده تقريبا براي تمام اعضا يك خانواده است كه چندان ادعاي حرفه اي بودن هم ندارد و صرفا مي توان گفت قصدش پيوند زدن اقشار مختلف جامعه با گونه اي از ادبيات به عنوان داستان يا روايت هاي داستان گونه است. بخش هاي متنوعي را به هم آورده است تا طبايع گوناگون را محظوظ كند. «درباره زندگي» خاطره گونه اي است به قلم نويسندگان كه بخش اول مجله را به خود اختصاص داده است. «روايت هاي داستاني» به سفرنامه ها و روايت هاي برآمده از تاريخ مي پردازد. «روايت هاي مستند» كه آن هم خاطره هايي است از آدم هاي مختلف. «درباره داستان» كه به فن داستان نويسي پرداخته و «پايان خوش» كه طنزگونه است و از اين دست كه تركيب اينها ذائقه هاي جورواجور را هدف قرار مي دهد و مخاطب هاي خودش را مي يابد. هر اثر ادبي و هنري داراي يك روح است. اين روح حاكم بر اثر است كه ذهن مخاطب را مبهوت مي كند. اين چندان ربطي به محتوا يا پيام اثر ندارد. اين فضاي داستاني است كه خواننده را در خود مي پيچد و همراه مي كند و بعد از پايان داستان هم رها نمي كند و بنا به قدرت و تاثيرگذاري اثر گاهي تا چند روز همراه خواننده است. به عنوان مثال دقت كنيم به آثار كافكا بدون اينكه در اثر اشاره مستقيمي به تهي شدن و ياس آلودگي شده باشد، ذهن مخاطب را در يك نهيليسم كافكايي همچون كلاف سردرگم فرو مي برد و نهيليسم مي شود روح حاكم بر آثار كافكا.
اما برگرديم به «داستان». در اين مجلات آنچه كه مي توان از آن به عنوان روح و فضاي حاكم بر اثر ياد كرد يك جريان روشنفكرانه بورژوازي است. القاي اين فضا را در صفحات و بخش هاي مختلف داستان مي توان ديد و جالب اينكه ايجاد اين فضا خود ناشي از يك هيچ انگاري است. روايت ها و داستان هاي بي هدف كه گويي صرفا براي عرض اندام نويسنده و سرگرمي خواننده زاده شده اند. روايت ها غالباً خودنمايي هاي نويسندگان است از اينكه چطور نويسنده شده اند و چطور مي نويسند و چطور فكر مي كنند و نتيجه اي هم كه خواننده از اين روايت ها مي گيرد اين است كه نويسندگان جماعت برج عاج نشين هستند كه همين طور نويسنده به دنيا آمده اند و مهر نويسندگي به پيشاني داشته اند و حالا بايد خلائق انتظار بكشند تا تمام مشكلات بشريت به دست اين جماعت حل شود. به اين عبارات توجه كنيد: «پرسيدم اين يعني چه؟ چون نمي توانستم تلفظ كنم آن را نوشته بودم، «اگزيستانسياليسم». خانم معلم نگاهي به كاغذ و كلمه مچاله شده انداخته و مرا زير سرزنش و هشدار گرفت كه اينها چيست كه مي خواني... فقط دوازده سالم بود.... به نظرم از همان سالها بود كه فهميدم مي خواهم با يك كتاب ازدواج كنم.» خانم نويسنده در جاي ديگر مي آورد «آن لبخند احمقانه و بلاتكليف را بعدها مقابل خيلي از سؤال ها و جمله ها تحويل خيلي ها مي دهم... تحويل آدم هايي كه مثل آدم زندگي مي كنند و خودشان را به آن دنياي پيچيده... نسپرده اند... كتاب ها همين نگاه را از من گرفتند و شك را پيشكش كردند و ملال، عناصري كه هر آنچه را كه سخت و استوار است دود مي كند و به هوا مي فرستد.» (روايت3- شماره سه دوره جديد تيرماه90)
اين روايت يك نويسنده است كه كتاب خواندن او را متحير كرده است و الباقي عالم را فرودست مي پندارد . اين يك روايت ديگر است: «سال 1379 است. مرز 20سالگي، سال بلعيدن كتاب و افزودن به كتابخانه شخصي... حال پيدا كردن خداي شخصي مهربان... سال كشف نيچه و هايدگر و گلشيري... همان وقت ها بود كه مدام به گذشته ام مي انديشيدم... به روزگار دبيرستان علوي... رفتم كتابخانه و كنجي اختيار كردم به اشارات و تنبيهات ابن سينا خواندن و از بوعلي ايراد گرفتن.» (روايت7- شماره72- اسفند89 و فروردين90) روايتي از يك تفرعن مغرورانه كه افتاده است به جان جماعت شبه روشنفكرزده. از اين دست در مجلات هدف بررسي بسيار يافت مي شود. شناساندن احوال نويسندگان با اين زبان متكبرانه يا دلسردي خواننده را درپي خواهد داشت و يا آنها را دچار يك دوگانگي خواهد كرد، ميان هويت خودشان و وهمي كه نسبت به اين جريان دودزده پيدا كرده اند و بعد مثل بچه هايي كه فيلم هاي بروس لي را مي بينند و با مشت و لگد مي افتند به جان هم ، مخاطب اين جور آثار و هم دست به دامن ادا و اطوار آدم هايي مي شود كه خودشان را در هيبت يك فيلسوف مادرزاد درآورده اند.
اين فرآيند سرگرم سازي كه «داستان» خود را مقيد به آن كرده است در متن اغلب داستان ها مشهود است.
شمس تبريزي مي گويد: هر قصه اي را مغزي هست و هر حكايتي را قصه اي. قصه را از جهت مغز آورده اند نه از بهر دفع ملالت.
و «داستان» به همان دفع ملالت بسنده كرده است و لاغير. نه از قصه خبري هست و نه از مغز. گويا گردآورندگان اين مجموعه تعمدي براي بي مفهومي داستان داشته اند چه آنكه چيدمان اين مجله مخاطب را راهي هيچستان مي كند و در پايان باز هم كام خشكيده خواننده به آب آگاهي، تر نمي شود.
نگاه كنيد به داستان «ملك غضنفر و دي جي سقنقور» (صفحه 68- شماره 72- اسفند89 و فروردين 90) يك روايت طنزگونه خيالي كه شاهزاده اي مي خواهد با پرنسس كشور همسايه وصلت كند و از همان شرط هاي احمقانه ياجوج و ماجوج و سفر كوه قاف و دست آخر هم هيچ. هيچ چيز گير خواننده اي كه هشت صفحه كسالت بار را ورق زده است نمي آيد. حتي دريغ از يك لبخند. ايضا نگاه شود به داستان دو، صفحه 77 از شماره دهم دوره جديد بهمن .90 داستان كادويي كه پس از 16 سال دست به دست شدن دوباره برمي گردد به دست صاحب اصلي اش. يك روايت كشدار و ملال آور به قلم پاتريس چاپلين.
«داستان» دچار يك بي دردي واگيردار شده است. شماره آخر مجله داستان به بهانه 22 بهمن دو روايت و تعدادي عكس را در خود گنجانده بود.
انقلاب ايران يك انقلاب ايدئولوژيك بود. انديشه اسلامي هم حرف اول را مي زند و هم همه حرف را و پرداختن به اين انقلاب غير از اين منظر، حق موضوع را ادا نكرده است.
اما دو روايت اين «داستان» يكي از خاطرات مبارزه و بگير و ببندها و جنگ و گريزها است و ديگري كه چندان ربطي به انقلاب ندارد خاطرات نويسنده اي است كه بعله من از همان بچه گي هايم كتاب مي جويدم «از كتاب هاي شريعتي تا گلسرخي و شهيد مطهري و باقر مؤمني و امام(ره) و حتي كاپيتال ماركس». روايت پنج- شماره دهم- دوره جديد- بهمن.90 اين روايت در واقع به توصيف نويسنده پرداخته است و نه انقلاب. در جاي ديگري هم چند روايت از روزنامه هاي اطلاعات و كيهان از اربعين تهران. چند عكس هم كه ضميمه شده است و اين شد پرونده انقلاب به روايت يكي از نهادهاي وابسته به نظام جمهوري اسلامي ايران.
اما عجيب تر از اين، چشم پوشي «داستان» از بزرگ ترين رخداد تاريخ اين كشور است. هشت سال دفاع مقدس و ادبيات بسيار توانمند را ناديده گرفتن قابل اغماض نيست. دفاع مقدس و ادبيات آن موضوعي نيست كه بشود آن را در چند صفحه از يك مجله احتمالا ويژه شهريور به آن پرداخت و حقش را ادا كرد. دفاع مقدس در ادبيات داستاني بيش از ديگر هنرها تبلور داشته است، آن قدر كه كه حتي رهبر معظم انقلاب هم تاكيد ويژه اي بر روايت ها و داستان هاي دفاع مقدس دارند. معظم له بر كتاب هايي از اين دست همچون خاك هاي نرم كوشك و اين روزها هم كتاب نورالدين پسر ايران گواه اين مدعاست. اما در «داستان» خبري از اين ادبيات نيست و به جاي آن تا بخواهيد معارضت با انديشه اسلامي موج مي زند. در يكي از اين داستان ها راوي با جسد خاله اش كه خودكشي كرده است مواجه مي شود. به روايت اين صحنه دقت كنيد: «خاله بدري آرام توي تختش دراز كشيده بود، مثل ماه بود، از هميشه اش خوشگل تر... آرامشي غريب توي صورتش بود و لبخندي ملايم روي لب هايش نشسته بود... به نظر مي رسيد خوب و خوش بخت است... تا راي سفيد محافظ و مراقب اوست.» (داستان 1- شماره 3- دوره جديد تير 90)
و در شماره اي ديگر روايت يك نويسنده است از دوران نوجوانيش كه ظاهرا اهل ديانت بوده است و حالا... «همان وقت ها بود كه مدام به گذشته ام مي انديشيدم، به روزگار دبيرستان علوي، به سال هاي تميزي كه با همه غرور مذهبي و چغري رخوتناك قضاوت در باب ديگران، پر از رنج بزرگ شدن و حفظ نفس. نه، تو بگو كشتن نفس بود. مدام كنجي چپيدن و درس خواندن و نماز را با غليظ ترين مخارج حروف ادا كردن كه مثلا ح جيمي بشود مثل ح و بعدها بفهمي كه خود عرب ها هم آن قدر سفت برگزار نمي كنند مخارج حروف را.» و باز انگار نه انگار كه اينجا مجله داستان است، چاپ شهرداري تهران، ام القراء كشورهاي اسلامي.
اما هيچ انگار خبر ندارد كه در كشورهاي اسلامي در اين يك ساله گذشته چه رخ داده است. طوفان بيداري اسلامي هرچقدر سهمگين تر مي شود خواب اين جماعت گنگ هم سنگين تر كه البته نه تنها آفت شهرداري با مجله داستانش است بلكه اغلب مدعيان فرهنگي دچارش شده اند. اما «داستان» كاش آن قدر كه براي نشر آثار آدم هايي مثل اورهان پاموك نويسنده تركيه اي صهيونيست علاقه نشان مي دهد، به ادبيات بيداري اسلامي هم مي پرداخت. نه اين كه باز بردارد نوشته هاي هانا آرنت تئوريسين معروف صهيونيست را در پس و پيش مجله تبليغ كند. هانا آرنتي كه به صراحت صهيونيسم را تنها مسلك خود مي داند.
آرنتي كه نظراتش هم محل تفاخر شبه روشنفكران ضدانقلاب است در شماره سوم تير 1390، داستاني با عنوان تاراي سفيد چاپ شده است. نويسنده اين داستان گلي ترقي است. او كه سال ها پيش و خصوصا پس از انقلاب در خارج از ايران زندگي كرده است نه تنها تعلقي به فرهنگ اين مملكت ندارد بلكه پيدا و پنهان بر آن مي تازد و آن را منحط و عقب مانده مي داند و به تمجيد از ينگه دنيا مي پردازد. او جايي مي گويد «به من ايراد گرفتند كه حرف هاي تو به معناي ستايش غرب است. چه كنم! واقعيت را نمي شود انكار كرد»!!! و واقعيت هم به زعم خانم نويسنده اين است كه غرب قابل ستايش است و حالا مجله داستان نوشته هاي برآمده از اين نوع تفكر را مي خواهد به خورد خواننده هايش بدهد و بدتر اينكه داستاني هم كه از وي آورده شده سطر به سطر محل بحث است. در تاراي سفيد خانواده اي را به تصوير كشيده است كه درنهايت صلح و صفا و عيش و عشرت روزگار مي گذرانند و با بلند شدن فريادهاي انقلابي مردم اين خانواده از هم مي پاشد و رو به اضمحلال مي رود . نشان داده مي شود كه انقلاب با خود، سردي رخوت و ناامني را همراه آورده است و به اصطلاح نويسنده «قطار سرنوشت از مسير هميشگي اش منحرف شده است» (صفحه 57 شماره سه، دوره جديد تير 1390)
بعد از انقلاب و پس از پاشيده شدن اين خانواده از هم، راوي به خارج از كشور مي رود و بعد از 15 سال براي نوشتن مقاله اي درباره آتشكده هاي زردشتي به ايران باز مي گردد درحالي كه هيچ ميلي براي بازگشت به وطن ندارد و تنها همان آتشكده ها او را به اينجا كشانيده است. او مي نويسد: «تمام راه بازگشت به ايران در هواپيما مي خوابم يا خودم را به خواب مي زنم. نمي خواهم به دلتنگي و غصه راه بدهم... نگرانم. فاميلي باقي نمانده است دايي همايون در خانه سالمندان است و ديگران در اطراف دنيا پراكنده اند»(صفحه 71) و ادامه مي دهد: «مسافرها با هم حرف مي زنند. دردهايشان يكي است، از بيكاري و بي پولي و گراني قيمت ها مي نالند. نياز به حرف زدن دارند» راوي تازه از فرنگ برگشته، ادعاي مزورانه عجيبي مي كند: «به آنها احساس نزديكي مي كنم» (صفحه 72).
ما را به خير امسال گلي ترقي هيچ نيازي نيست. فقط مجله «داستان» تو شر نرسان! از مطرودين انقلاب هيچ توقعي نيست كه ناسزا نگويند و هوچيگري و وارونه نمايي نكنند. اما اينكه شهرداري تهران بشود بلندگويشان جانسوز است! پول هاي بادآورده اي كه از دست خلق الله گرفته مي شود مربوط يا نامربوط صرف فعاليت هاي گسترده مطبوعاتي مي شود و ضد انقلاب وابسته را فربه تر مي كند. اين اطوارهاي روشنفكرانه هيچ به شهرداريچي ها نمي آيد و اگر بعد از گذشت 30 سال از انقلاب هنوز جايگاه خود را نشناخته اند حداقل آب هم به آسياب دشمن نريزند.
پرونده مجله داستان را پايان يافته نمي دانيم. اين شروعي بود براي پرداختن بيشتر و مفصل تر به اقمار مطبوعاتي شهرداري تهران. گفتني هاي بسياري مانده است.

 



به مناسبت روز بزرگداشت شهدا
مرگ سرخ

ناهيد زندي پژوه
اي مرغ سحر عشق زپروانه بياموز
كان سوخته را جان شد و آواز نيامد
اين مدعيان در طلبش بي خبرانند
كان را كه خبر شد خبري بازنيامد
در تفسير الميزان آورده شده: «شهادت يكي از حقايق قرآني است كه در موارد متعدد يادشده، داراي معناي وسيعي است. حواس عادي ما و نيروهاي وجودي ما تنها صورت افعال را تحمل مي كند. حقايق اعمال و معاني نفسانيه، كفر و ايمان، شقاوت و سعادت، خير و شر، حسن و قبح و آنچه از دسترس حس مخفي است و تنها با قلوب كسب مي شود. اينها از ديد انسان خارج است كه نه بر آن احاطه و نه از آن احصاء است براي حاضرين چه رسد براي غايبين. اما شهيدان به ادراكي مي رسند كه بر اينها اشرف واز اينها مطلع در كنارشان حضور دارند.»
شهادت پربارترين و عميق ترين و بالقوه ترين واژه اي است كه از قداست و جذبه خاصي برخوردار است و بار غني و محتوايي عميقي كه دارد؛ نموداري است كه از تكامل ايمان و عمل صالح و مقاومت، كه به تنهايي، فرهنگي گسترده دارد كه هر سطر و جمله ش گوياي بعد والايي است در حيات بشر.
در احاديث شريف از رسول اكرم(ص) نقل شده: «فوق كل بر، بر حتي يقتل الرجل في سبيل الله فاذا قتل في سبيل الله عزوجل فليس فوقه بر»
معني: بالاتر از هر نيكي، نيكي ديگري است تا آنكه انسان در راه خدا كشته شود. هر كس در راه خدا كشته شود بالاتر از آن نيكي وجود ندارد.
در اسلام و لسان قرآن و اهل بيت(ع)، شهادت گزينش مرگ سرخ متكي بر شناخت و آگاهي بر مبناي آزادي و اختيار در مبارزه عليه موانع تكامل و انحرافات فكري است كه مجاهد با منطق و شعور و بيداري انتخاب مي كند و روحيات يك ملت و تاريخ را تضمين مي نمايد. شهادت مكتب سازنده اي است كه شگرف ترين اثرات و خلل ناپذيرترين واكنش هاي نسل هاي بهم پيچيده تاريخ را داراست.
«اشرف الموت قتل الشهاده : شريف ترين مرگها، شهادت در راه خداوند است.»
امام راحل - قدس سره - كه خود عارفي وارسته بودند و در محراب عشق در طلب وصال يار، زندگي مي كردند در باب شهادت و شهيد مطلب ارزنده اي فرموده اند: «ما را چه رسد كه با اين قلم هاي شكسته و بيان هاي نارسا در وصف شهيدان، جانبازان و مفقودان و اسيراني كه در جهاد في سبيل الله جان خود را فدا كرده اند و يا سلامت خويش را از دست داده اند مطلبي نوشته يا سخني بگوييم. زبان و بيان ما عاجز از ترسيم مقام بلند پايه عزيزاني است كه براي اعلاي كلمه حق و دفاع از اسلام و كشور اسلامي جانبازي نموده اند.»
بنا به گفته استاد بزرگوار شهيد مرتضي مطهري: «منطق شهيد را با منطق افراد معمولي نمي شود سنجيد، شهيد را نمي شود در منطق افراد معمولي گنجاند. منطق او بالاتر است. منطقي است آميخته با منطق عشق.»
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند
به قول امام راحل- رحمه الله عليه: «ما براي درك كامل ارزش و راه شهيدانمان فاصله طولاني را بايد بپيماييم و در گذر زمان و تاريخ و آيندگان آن را جست وجو نماييم.»
و در جاي ديگر مي فرمايند: «مذهب تشيع، مذهب شهادت است. از اول با شهادت تحقق پيدا كرده است و با شهادت ادامه پيدا كرده.» در واقع شهادت راهي است پر رمز و راز كه تا خود انسان نرود و آن را نچشد، نمي فهمد كه چيست و چگونه است و چطور آن را بايد پيمود. از طرفي بايد گفت كه مصلحت ذات باري تعالي در چيست كه گروهي توفيق شهادت مي يابند و گروهي ديگر فقط توفيق ثواب آن را؟
«الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له ان الله بكل شيء عليم»
به قول حافظ شيرين سخن:
جام مي و خون دل هر يك به كسي دادند
در دايره قسمت اوضاع چنين باشد
شهادتي كه از روي ايمان و آگاهي و در رابطه با خدا و در حال نيايش پديد آيد توأم با عشق است. زيرا كه پرستش وي در خون تبلور يافته و ميدان رزم محرابش گشته و با خون سرخش وضو ساخته و در زير رگبار گلوله خصم به ستايش معشوق خود مشغول شده و در زير آسمان نيلگون شفق گونه به جهاد در راه حق به قيام برخاسته، كه چنين عبادتي به منتهاي خلوص رسيده و از بندگي به عشق عميق دست يافته كه نه تنها عابد است بلكه عاشق و نه تنها خدا را معبود بلكه معشوق مي داند.
بايد گفت كه مقام شهادت از ملزومات مقام خليفه الهي است كه قرآن كريم وعده تجلي نور حق را بدان نويد مي دهد.
و اين ارث از مواليان و اولياءالله به ما رسيده است. اين كلام با سخنان نغزي از امام(ره) مزين خواهد شد: «شهادت ارثي است كه از مواليان ما كه حيات را عقيده و جهاد مي دانستند و در راه مكتب پرافتخار اسلام با خون خود و جوانان عزيز خود از آن پاسداري مي كردند به ملت شهيدپرور ما رسيده است.»
خط سرخ شهادت، خط آل محمد و علي است و افتخار شهادت از خاندان نبوت و ولايت به شهيدان (پيروان خط آنان) به ارث رسيده است. اينان پيروان سيدشهيدانند كه در راه اسلام و قرآن كريم از طفل شش ماهه تا پيرمرد 08 ساله را قربان كرد و اسلام عزيز را با خون پاك خود آبياري و زنده نمود.
اگر خون شهيدان نبود كه شجره طيبه رسالت را سيراب نمايد نه از اسلام خبري بود و نه از مكتب توحيدبخش الهي اثري. اگر شهادت در كربلا و نهضت خونين عاشورا كه ياراني چون «حجربن عدي»، «كميل بن زياد» و ديگر دوستان اهل بيت را با آغوش باز استقبال نمود نمي بود، اين اخلاص و دوستي كه ميليونها انسان از صميم قلب نسبت به اهل بيت پيغمبر پيدا كرده اند به وجود نمي آمد. شهيدان جان هاي خود را فدا كردند، جان بر كف نهادند اما دينشان را از دست ندادند. تنها هدف آنها اطاعت از نداي حق و احياي دين الهي بود.
امام علي(ع) بعد از شهادت محمدبن ابي بكر به عبدالله بن عباس مي نويسد؛ «به خدا سوگند اگر علاقه من به هنگام پيكار با دشمن در شهادت نبود و خود را براي مرگ در راه خدا، آماده نساخته بودم، دوست مي داشتم حتي يك روز با اين مردمي كه محمدبن ابي بكر را تنها گذاشتند، روبرو نشوم.»
در جواب امام(ره) با فرازي دلنشين مي فرمايند؛ «خوشا به حال آنان كه با شهادت رفتند. خوشا به حال آنان كه در اين قافله نور، جان و سر باختند. خوشا به حال آنهايي كه اين گوهر را در دامن خود پروراندند. خداوندا اين دفتر و كتاب شهادت را هم چنان باز و ما را از وصول به آن محروم مكن. خداوندا كشور و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه اند و نيازمند به مشعل شهادت، تو خود اين چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش. همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت فرا راه عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاي آزادگان خواهد بود.»
مي توان گفت كه شهيد باران رحمت الهي است كه به زمين خشك جانها حيات دوباره مي دهد، عشق شهيد، عشق حقيقي است كه با هيچ چيز عوض نخواهد شد. شهيد چشمه فيض الهي است كه در دنيا پديدار شده، شهيد ساغري است كه آبش خون و خونش روان است. شهيد نگرشي است والا، خوني است جوشان، با نوري منور، و دلي لبريز از عشق به خدا، شهيد آيينه تاريخ است، كسي وجود او را درك نمي كند. تنها كسي مي تواند شهيد را بفهمد كه چون او شود. او با وضوي خون، با نماز عشق، با سجده حق، با نداي «فاستقتم كما امرت» با پيكري خونين به سوي محبوب خود مي رود و نداي حق را لبيك مي گويد.
امام راحل در وادي مقامات پنهاني و ناشناخته شهدا مي فرمايند: «شهدا دائما الهام بخش هستند. شهدا در قلوب همه مردم زنده هستند. شهدا در نزد خدا پايدار و زنده هستند. اين تحول و اين انقلاب، شهادت يك انسان آلوده ساقط را يك مرتبه بالا مي برد. اين خاصيت شهادت است. همان جوان، زن، مرد كه دائما در انديشه تأمين لذات و شهوات مادي است يك مرتبه از جا كنده مي شود وقتي كه به ميدان شهادت آمد.»
آن كس كه به مقام شهادت رسيده باشد نه ياراي بيان مفاهيم در قالب الفاظ را دارد و نه راه برگشت كه به ديگران شمه اي برساند.
پايان اين يادداشت را با سروده اي از استاد بزرگوار حميد سبزواري در غزلي با رديف گل درباره شهيدان به پايان مي برم.
مگر ز خون شهيدان نگار دارد گل
كه صد چو من به چمن بيقرار دارد گل
ز گل دميد و به دل بشكفيد و در خون خفت
ازين نشانه كدامين ديار دارد گل
به شكر باغ مبر رنج باغبان از ياد
كه سرخ رويي از او يادگار دارد گل
بخوان ترانه كه عالم حديث گل شنود
كه قصه ها ز شكوه بهار دارد گل
به خون نشست دل من ز داغ لاله حميد
مگر ز خون شهيدان نگار دارد گل

منابع:
1- علامه طباطبايي. تفسيرالميزان.
2. علي دوستي، همايون. تأملي بر شعر انقلاب اسلامي، فصلنامه زبان و ادب دانشگاه علامه طباطبايي، شماره 63، تابستان 783.1
3. عيوضي، محمد رحيم، جلوه هايي از سخنان امام خميني درباره مقام عرفاني شهيد. حضور، شماره 81، زمستان 5731.

 



از ايرانم، از شهر آزادگان

مسلم دارايي
در شاهنامه فردوسي بارها واژه هاي آزادي، آزادمرد، آزادبوم، آزادگان و آزادمردان به كار رفته است. حكيم توس واژه هاي آزادگان و آزادمردان را براي مردم ايران زمين به كار برده است. و البته هر كس را لايق آراسته شدن به چنين واژه اي نمي داند. انساني كه تنها در انديشه لذت جويي خود و خانواده خويش است لياقت و ارزش واژه (انسان آزاده) را ندارد.
انسان آزاده از نظر شاعر بزرگ و فرزانه ما آن كسي است كه به مردم عشق مي ورزد، و از كساني كه مي خواهند ديگران را به بندگي و بردگي خود وادارند نفرتي عميق دارد.
آزادمردي در واقع سرچشمه دلاوري و بهادري و جوانمري و مردم دوستي است. حكيم توس با هنرمندي تمام تصويري جالب از يك (انسان حيوان صفت) يعني انساني كه فقط كام خود را مي خواهد و در برابر سرنوشت ديگران بي تفاوت است، ارائه مي دهد.
او را انساني حيواني مي داند كه در حد خوردن و خفتن است و اگر ديگران از امنيت جاني و مالي و روحي برخوردار نباشند براي او هيچ اهميتي ندارد. خوبي و بدي، حق و باطل، آغاز و فرجام كار براي او بي معناست. او فقط خوشبختي خود و خانواده اش را مي خواهد.
خور و خواب و آرام جويد همي
وز آن زندگي كام جويد همي
نه گويا زبان نه جويا خرد
ز خار و خاشاك تن پرورد
نداند بد و نيك فرجام كار
نخواهد از او بندگي كردگار
از ديدگاه سخنور بزرگ ايران زمين، انسان آزاده سرشار از انسان دوستي است. حكيم توس آن آسودگي را كه از درد و رنج ديگران حاصل مي شود شايسته آزادمردان نمي داند:
ميازار كس را كه آزادمرد
سر به اندر نيارد به آزار و درد
در شاهنامه آزادمردي از ويژگيهاي والاي انساني است. آزادمرد تلاش مي كند تا زنجيرها را از دست و پاي مردم باز كند تا آزادي در همه جاي ايران گسترش يابد و اين سرزمين پهناور همچنان به نام ايران، ايران آزاد و بزرگ و استوار و پابرجا يكپارچه بماند.
فردوسي بزرگ و عزيز ما به ايران عشق مي ورزد و آن را (شهر آزادگان) مي نامد. او شهر آزادگان يعني ايران زمين را آباد مي خواهد و آرزو دارد همه مردمان شهر آزادگان خوشبخت و سعادتمند باشند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14