(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 23 اسفند 1390- شماره 20167

رسالت صدا و سيما در انسان شناسي
بهار طبيعت؛ نسيمي از رستاخيز خلقت



رسالت صدا و سيما در انسان شناسي

آيت الله جوادي آملي
عصر كنوني عرصه انفجار اطلاعات و تبادل فرهنگ ها، ايده ها و نگرش هاي متفاوت به واسطه رسانه هاي ارتباط جمعي است. در اين رهگذر نقش بي بديل صدا و سيما مورد عنايت شخصيت هاي فرهنگي و علمي بوده است.
ارائه مطالب عميق قرآني و معرفت ناب ديني با توجه به اقتضاي سني و تحصيلي مخاطبان از يك سو و ايجاد الفت و همدلي بين اقشار مختلف مردم بر محور حركت ولايتمدارانه از سوي ديگر بايد همواره نصب العين برنامه سازي در رسانه ملي باشد.
عالم ژرف انديش و حكيم نامور «حضرت آيت الله جوادي آملي(دامت بركاته)» كه همواره معلمي جامع الاطراف و فرهيخته اي درد آشنا بوده و با ارشادات نوراني شان راهنماي جامعه فرهنگي و علمي كشور محسوب مي شوند، در مطلب پيش رو به ارائه راهكارهاي مناسب براي ارتقاي سطح معارفي برنامه هاي صدا و سيما پرداخته اند .
موضوع بحث، انسان در قرآن كريم است كه با كار شما برادران بزرگوار هماهنگ است. شما رسالتي را كه به عهده داريد آن است كه از چهره صدا و سيما «انسان»را معرفي بكنيد كه انسان كيست. چون رسالت شما معرفي انسان است از رسانه گروهي صدا و سيما و در نظام اسلامي هم تنفس مي كنيد، بايد ببينيد انسان آفرين، انسان را چگونه معرفي كرده است تا شما پيام انسان آفرين را به جوامع بشري منتقل كنيد.
ضرورت توجه به سير عمودي علوم در نيل به (خلقت شناسي)
آن طوري كه ذات اقدس اله انسان را آفريد، به او آموخت هرچه كه در جهان يافت مي شود، گذشته از سير افقي يك سير عمودي هم دارد. يعني چيزي نيست كه به خدا ارتباط نداشته باشد و به خدا برنگردد. شما وقتي به قرآن كريم مراجعه مي كنيد و قرآن را مطالعه مي كنيد، مي بينيد در معرفي همه چيز تا برسد به انسان، هم از سير افقي مدد مي گيرد، هم از سير عمودي. فرق علوم تجربي در معرفي گياه، زمين، آسمان، اختر، دريا، زيردريا، آسمان، فوق آسمان با قرآن كريم اين است. يك اختر شناس كيفيت پيدايش و پرورش ستاره ها را بازگو مي كند كه چند سال قبل يا چند قرن قبل يا چند ميليون قبل يا چند ميليارد سال قبل فلان كهكشان اين طور بوده است، الان اين طور هست، در آينده نزديك يا دور اين طور مي شود، اين درباره اختر شناسي.
درباره زمين شناسي و معدن شناسي هم مي بينيد يك معدن شناس مي گويد: چند سال قبل يا چند قرن قبل يا چند ميليون سال قبل فلان رده هاي خاك اين طور بوده است، الان اين طور است، در آينده نزديك يا دور اين طور مي شود. از زمين گرفته تا آسمان، از آسمان گرفته تا زمين همين جور فكر مي كنند، علوم تجربي شان و حتي علوم انسان شناسي شان هم در همين روال مي گردد، اما كي كرد، براي چه كرد، اينها در علوم تجربي و انساني بشر امروز نيست!
اين اختر را چند ميليون سال قبل كي به بار آورد، براي چه به بار آورد! اين معادن دل خاك را كي به بار آورد، براي چه به بار آورد، يعني اين سير عمودي، اين دو بال هو الاول و الاخر(1)، آغاز و انجام در بدنه علوم تجربي و انساني نيست! نه درخت شناس اين جور فكر مي كند، نه اخترشناس اين جور فكر مي كند، نه درياشناس اين جور فكر مي كند، نه جانورشناس اين جور فكر مي كند! همه دانش هاي رايج، روي سير افقي است كه فلان موجود قبلا اين جور بوده است، الان اين طور است، پيش بيني مي شود در آينده نزديك يا دور اين طور بشود.
لزوم توجه صدا و سيما به اسرار الهي خلقت در برنامه سازي
متاسفانه همين وضع هم در صدا و سيما رواج دارد! شما وقتي اسرار خلقت، عجايب خلقت را بررسي مي كنيد، مي بينيد حرف هم در همين حد است! اسرار خلقت را، ماهي ها را، حيوانات جنگلي را، حيوانات دريايي را، مي بينيد يك مفسر وقتي كه مي آيد برنامه هاي تلويزيوني را مي خواهد اجراء كند، آن هم از سير افقي نمي گذرد! اين ماهي ها اين جور بوده اند، الان اين جور هستند، بعد اين جور مي شوند، وقتي شكار حيوانات را نشان مي دهد همين است، شكار دريايي را نشان مي دهد همين است، پرورش گياهان و بالندگي نهال ها را نشان مي دهد، همين طور است، كه اين جور بوده است، الان اين طور است، بعدا اين طور مي شود، همين! چون اين ترجمه همان اسرار خلقتي است كه از غير نظام اسلامي آمده. ولي قرآن همه اين حرف ها را دارد، يك بال هو الاول و الاخر را به آن داد، خدا اين كارها را كرده است، براي فلان منظور. شما در صدر و ساقه، ساقه و صدر قرآن كريم كه مطالعه مي كنيد، مي بينيد هر چيزي را معرفي مي كند، اين دو تا بال را روي بدنه اين علوم تجربي يا انساني قرار مي دهد كه اين را به پرواز در بياورد، كي كرد، براي چه كرد! اگر پشه است، در تبيين آفرينش پشه همين مطلب را دارد، اگر درباره انسان است، درباره آفرينش انسان همين را دارد، اگر در نظام كيهاني است، آن هم همين طور است. كي اين آسمانها را به اين صورت درآورد، و براي چه به اين صورت درآورد! كي اين معادن را به اين صورت درآورد و براي چه به اين صورت درآورد. نسيم مي آيد، كم كم افزوده مي شود به صورت باد در مي آيد، بعد از تبخير اين درياها، اين نسيم كه به صورت باد درآمده، ابرها را جابجا مي كند، سرزمين تشنه را با بارش سيراب مي كند، كي كرد، براي چه كرد، اين در قرآن كريم است.
ممثل نمودن علوم در سايه معرفت شناسي
وقتي اين طور شد، صدا و سيما به لطف الهي در اثر پيشرفت علم توانست از علم به عين آرد و از گوش به آغوش(2)، يعني آنچه كه حكماء به عنوان علم گفتند، اين عيني مي كند. آنچه كه ديگران درگوش مي گفتند، اين را به آغوش بكشاند، از علم به عين آمد و از گوش به آغوش. اينها كاري را كه اهل معرفت داشتند، به صورت فن درآوردند. اهل معرفت هنرشان اين است كه رويا را ممثل مي كنند، يعني ديگران خواب مي بينند، اينها در بيداري مي بينند. همه ما به نوبه خود يك خواب شيرين و صادقي را در دوران عمر تجربه كرديم، خواب هاي اضغاث احلام آدم زياد مي بيند، اما خواب خوب، يعني خواب راست و صادق، يعني آنچه كه واقعي مي شود، آن را همه ما در مدت عمر كم و بيش آزموديم و لو يك بار! عارف كسي است كه آنچه را ديگران خواب مي بينند، اين در بيداري مي بيند، يعني همين طور نشسته اين صحنه را مي بينند.
رسالت هنرمندانه صدا و سيما در تمتل روياهاي صادقه
هنرمند آن است كه آنچه را كه ديگران خواب مي بينند، آن خواب را و رويا را ممثل بكند. صدا و سيما يك چنين رسالتي دارد، يعني رويا را ممتل بكند. منتها يك وقت است اصغاث احلام را انسان ممثل مي كند، مي شود برنامه هاي رسانه هاي گروهي غرب و امثال غرب كه جز بدآموزي چيز ديگر ندارد! امروز هم كه گفتند: اينترنت اينها را به ستوه آورده و مركز فساد شده.
در نظام اسلامي آن هنر را صدا و سيما بايد داشته باشد كه روياي صادق را ممثل بكند، يعني درتمام بحث ها هوالاول و الاخر را به عنوان يك مكتب بايد داشته باشد. يعني وقتي كه اسرار خلقت، عجايب خلقت گفته مي شود، حيوانات جنگلي و غيرجنگلي ارائه داده مي شود، آن مفسر برنامه و ترجمان برنامه تبيين بكند، فقط ترجمه نكند آنچه كه از ديار ديگر آمده است! بگويد كي كرد، براي چه كرد. اين كودك وقتي يك كارتون را مي بيند، بداند اين هوالاول و الاخر هم كنارش هست. مبدا اصلي اين پيدايش كيست، براي چه هدفي اين كار را كرده اند، اين يك اصل است. از كارتون گرفته تا آن برنامه هاي اسرار خلقت.
شهود عارفانه اهل معرفت در رويت حقايق عالم
دوم اينكه وجود مبارك حضرت امير(ع) در نهج البلاغه فرمود: بزرگان اهل معرفت كساني اند كه گويا بهشت و اهلش را مي بينند، گويا جهنم و اهلش را مي بينند(3)، يعني آنچه را كه بعدها يك عده بايد بروند بميرند و بينند، اينها، هم اكنون مي بينند. خود رسول اكرم(ص) در معراج همه اينها را ديد، در نهج البلاغه دارد كه مردان الهي قبل از اينكه بميرند، نه تنها وضع خودشان را مي بينند، وضع ديگران را هم مي بينند. وجود مبارك سيدالشهداء(ع) در شب عاشورا جاي خيلي ها را به آنها نشان داد، يك عده بايد بميرند و ببينند، عارفان نمرده مي بينند، يك. يك عده بايد خواب ببينند، عارفان قبل از خواب در بيداري مي بينند، اين دو. هنر اگر چنانچه هنر اسلامي باشد، اين توان را دارد كه آن معلومات را به تصوير بكشاند.
شرح (رؤياهاي صادقه) در قرآن كريم
مطلب ديگر اين است كه هنر در نظام غير اسلامي كارش اين است كه اين خواب هاي اضغاث احلام را به تصوير مي كشد، هنر اسلامي آن است كه آن خواب ها و رؤياهاي صادق را به تصوير مي كشد؛ شرحش توضيح مطلب اينكه: در قرآن كريم چند تا خواب نقل شده. يك سلسله خواب هائي است كه عين واقعيت است، نظير آنچه را كه ابراهيم خليل درباره اسماعيل ذبيح(ع) ديد كه: اني اري في المنام اني اذبحك(4)؛ اين متن واقعيت بود كه خواب ديده است و بخش هاي ديگر. يا آنچه را كه يوسف(ع) در عالم رؤيا ديد: اني رأيت احد عشر كوكبا، رايتهم لي ساجدين(5)؛ اين يك واقعيتي بود كه در رؤياست.
يك سلسله خواب هائي است بنام «اضغاث احلام»؛ (احلام) همين خواب ها را مي گويند، (اضغاث) آن دسته هاي سبزي را مي گويند. در يك باغ علف هاي هرز فراوان است، سبزي هم احياناً پيدا مي شود، سبزي خوراكي، اگر كسي با آن اره و چاقويك دسته سبزي بچيند؛ مي شود ضغث، يعني دسته. انسان بايد مدتها بگردد تا يك برگ آن سبزي خوراكي را از اين علف هرز جدا كند؛ اين را مي گويند (ضغث)، يعني دسته. دسته اي كه آن سبزي خوراكي در بين علف هاي هرز گم است. خواب ها اين جور است؛ گاهي انسان به صورت فله اي و دسته اي خواب مي بيند كه اين خيلي است! صحنه هائي را مي بيند؛ نه خودش مي تواند تعبير بكند، نه مي تواند به يك معبري ارائه كند كه آن معبر تعبير بكند. چون معبر وقتي مي تواند اين را تعبير بكند كه راه مشخص باشد؛ تعبير كننده كارش اين است كه آنچه را كه اين شخص ديد از اينجا عبور مي كند و به آن صورت اصلي، آن صورت اصلي مي شود رؤياي واقعي.
يعني ما در عالم خواب آن واقعيت را مي بينيم، يك؛ چون زمان بيداري مان عادت كرديم به بدحرفي و پر حرفي، اين نفس ما هم همين جور مي سازد، تسويل گري مي كند. يعني آنچه را كه ما ديديم، آن را به يك صورت ديگر درمي آورد، از آن صورت به صورت مشابه درمي آورد، از آن صورت به صورت سوم كه شبيه اوست درمي آورد، تا به صورت اخير؛ اين صورت اخير ياد ماست كه از خواب برمي خيزيم، آنوقت مي گوييم ما يك چنين چيزي را خواب ديديم. اگر اين فاصله زياد باشد، پراكندگي زياد باشد؛ اين را مي گويند (اضغاث احلام)(6)، مي گويند فله اي و انباري؛ مي گويند تعبير ندارد، مثل همان اضغاث احلام. اگر نه، فاصله نزديك باشد، حساب شده باشد، معبر عبور مي كند؛ مي گويد اين روي تناسب يكي ديگر از اينجا عبور مي كند به آن صورت اصلي، صورت اصلي همان است.
مثل اين كسي كه در زندان خواب مي بيند، مي گويد من خواب ديدم كه دارم انگور را آب مي گيرم: اني اراني اعصر خمرا(7). همين خواب را به وجود مبارك يوسف(ع) عرض مي كند، حضرت طبق بيان آيات سوره يوسف، به او مي گويد كه تو به شغل ساقي گري كه داشتي؛ برمي گردي، از زندان آزاد مي شوي و ساقي خليفه خواهي شد. اين خوابي كه ديده است، اين رابطه محفوظي داشت؛ بالاخره كسي كه قبلا ساقي بود، همان وصف را خواب مي بيند؛ منتها لازمه ساقي بودن اين است كه انسان انگور را آب بگيرد، ميوه را آب بگيرد، بعد آبش را به كسي بچشاند.
بنابراين خواب دو جور است: اضغاث احلام فله اي و انباري كه تعبير ندارد و يك سلسله خواب ها كه متن واقع است نظير جريان ابراهيم و اسماعيل(ع) كه گفت: اني آري في المنام اني اذبحك. صدا و سيما كه تصوير دارد، بايد كار عرفاء را انجام بدهد؛ يعني واقعيت را كه ديگران بايد بميرند و ببينند يا بخوابند و ببينند، ترسيم بكند؛ اين يك. خواب هاي واقعي را ترسيم بكند، نه اضغاث احلام را؛ اين دو.
اگر صدا و سيما در رسالتش بعد از آن ركن اول به اين عناصر محوري دوگانه توجه كند، تقريبا بيش از گذشته موفق است. يعني آن واقعيت اول اين است كه: از كارتون شروع كرده تا اسرار خلقت؛ بالاخره آن ترجمان، آن مفسر بگويد كي كرد، براي چه كرد. انسان در قرآن، آسمان در قرآن، زمين در قرآن، درخت در قرآن، معدن در قرآن، باران در قرآن، ابر در قرآن؛ همه همين طور است. شما اگر هر آيه اي كه مربوط به اين نظام كياني است مطالعه بفرماييد، مي بينيد خداوند جريان بارش باران را ذكر مي كند، تگرگ هم ذكر مي كند، رويش و بالندگي گياهان هم ذكر مي كند؛ اما نه در حد يك علم تجربي كه اين درخت قبلا چه بود، الان چيست، بعد چه مي شود! اينها را ذكر مي كند، مي گويد باد هست، ابر هست، بارش است؛ اما مي گويد كي كرد، براي چه كرد. اين هو الاول و الاخر در سراسر علوم قرآني هست، اين يك مطلب.
رسالت هنرمندان صدا و سيما در ترسيم واقعيت ها و ارائه برنامه هاي سودمند براي مردم
مطلب ديگر مربوط به هنرمندان بزرگواري است كه با شما برادران همكاري مي كنند؛ آن هنرمندان بايد توجيه بشوند كه اينها دارند يك واقعيتي را ترسيم مي كنند، نه خواب را! هر چه را كه مردم مي پسندند، نبايد بگوييم، هر چه را براي مردم سودمند است بايد بگوييم. اگر سودمندها را ارائه كرديم، قهراً مردم هم مي پسندند و سودمند بودن به اين است كه ما آن رؤياي واقعي را ممثل بكنيم، نه اضغاث احلام را! رؤياي واقعي يا بلاواسطه است يا به واسطه اندك؛ و اين در پيام اين تصوير روشن مي شود. اگر اين تصوير يك پيام تنگاتنگ مستقيم داشت، معلوم مي شود نظير اني اري من المنام اني اذبحك خواهد بود؛ يا بلاواسطه بود كه بالاخره گوينده در حد خود پيام دريافت كرد، معلوم مي شود اين پيام دارد؛ اين هم دو مطلب، به ضميمه آن ركن اولي.
اهميت ترقيق مطالب علمي براي سهولت بهره برداري مخاطبان در تلويزيون
مطلب بعدي آن است كه: الان به لطف الهي شبكه هاي سيما هر كدام فعال است، بخشي مربوط به كودك است، بخشي مربوط به نوجوان است، بخشي مربوط به جوان است، بعضي مشمول سالمندان است، بخشي مربوط به تحصيل كرده است، بخشي مربوط به متوسطين است؛ در همه اين بخش ها برنامه داريد.
براساس انسان در قرآن، ذات اقدس اله هر مطلب عميقي را كه در قرآن بيان كرده، همان مطلب را در سوره ديگر، در آيه ديگر با ضمن مثل، با يك تشبيهي، با يك تمثيلي، با يك تقريبي آن را در حد درك يك نوسال و افراد تحصيل نكرده قرارداد. يعني شما وقتي به قرآن مراجعه مي كنيد، مي بينيد قرآن آياتي دارد، سوره هائي دارد كه بسياري از بزرگان در دركش عاجزند؛ اين يك مطلب. اما معارف همان آيات و سوره را در سوره هاي ديگر، در آيات ديگر، در لابلاي مثل، در لابلاي قصه، در لابلاي تقريب به ذهن به قدري تنزل مي دهد كه افراد عادي هم مي فهمند؛ اين دو مطلب.
اين دو كار از ابتكارات قرآن كريم است؛ يعني قرآن آياتي دارد كه دركش مخصوص حكماء؛ و متكلمين و فقهاي نامي است كه هرگز افراد عادي درك نمي كنند اما هيچ مطلبي در قرآن نيست كه در دسترس فهم افراد ساده هم نباشد، يعني همان آيه عميق سوره مباركه قل هوالله احد را توحيد است يا آيه برهان تمانع را كه در سوره انبياء است كه برهان قوي توحيد است و حكماء در آن تلاش و كوشش مي كنند؛ همان را در آيات ديگر، با مثل هاي ديگر، با تقريب به ذهن، با تنزل در سطحي قرار مي دهد كه ديگران هم بفهمند. يعني همان مطلب عميق را كه مخصوص حكماء است، تنزل مي دهد، رقيق مي كند، ساده مي كند، با مثل و تقريب به ذهن و داستان و قصه و امثال ذلك اين را در اختيار همگان قرار مي دهد.
شما آن برنامه ها و آن بخش هاي عميق علمي را مي توانيد تنزل بدهيد، به كمك هنر هنرمندانتان تا افراد عادي هم متوجه بشوند؛ اين واقع هنر است! اين هنر در اختيار هر كسي نيست. ممكن است يك كسي استاد خوب، نويسنده خوب، گوينده خوب باشد؛ اما براي حوزه و دانشگاه خوب است، براي صدا و سيما خوب نيست! صدا و سيما كساني مي خواهد كه درك حوزوي و دانشگاهي داشته باشد، يك. قدرت تفهيم كودك داشته باشد، دو. عميقانه فكر بكند، ساده حرف بزند، ساده بنويسد و اين كار هر كسي نيست، يك هنر است! «هنر» آن است كه پشتوانه علمي داشته باشد؛ قدرت تمثيل، قدرت تشبيه، قدرت تنزيل داشته باشد كه همگان بتوانند بفهمند.
نزديكي با مردم، وظيفه سازمان صدا و سيما
مطلب ديگر اين است كه صدا و سيما در اختيار ولايت فقيه است. همه ارگان ها كه در اختيار ولايت فقيه اند، بايد واليانه كار بكنند؛ كه اين مربوط به روش و منش است، آن مربوط به بينش هاي علمي و كارهاي فني بود. ولايت فقيه همان طوري كه خود مقام معظم رهبري يك بار مبسوطاً در اين زمينه سخن گفته اند، از ولي است؛ «ولي» يعني نزديكي. ولايت از ولي است، نزديكي انسانها با هم، رهبر با امت، امامت و امت در دلهاي مردم است؛ وگرنه اگر كسي از نظر قلب با مردم نزديك نباشد ولو از نظر قالب بامردم نزديك باشد؛ اين دور است.
اختلاف و دوري از يكديگر، علي رغم نزديكي فيزيكي بسياري از انسان ها
يكي از بيانات نوراني اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه اين است كه: ايها المجتمعه ابدانهم المتشتته اهوائهم(8). حضرت در يكي از صحنه ها فرمود: شما بدن هايتان به هم نزديك است، خيلي هم كنار هم نشستيد، اما اميال و افكار و خواسته هايتان از هم خيلي فاصله دارد؛ خواسته هايتان دور است و سر تشتت خواسته ها همان ضعف عقل است. ذات اقدس اله در سوره مباركه حشر فرمود: تحسبهم جميعا و قلوبهم شتي ذلك بانهم قوم لايعقلون (9). چون عاقل نيستند، با هم اختلاف دارند. براي اينكه بگويند اين كار را من بايد بكنم؛ تو مي تواني بدون زحمت بهشت بروي. كاري كه برادرت دارد مي كند، او را تأييد كن، رضايت بده، لبخند بزن، خوشحال باش، كارشكني نكن، حالا او كه دارد تلاش مي كند، شما تأييدش كن كه در كنار او بهشت بروي؛ البته كار آساني نيست، اين بي زحمت نيست! زحمت بدني ندارد، اما جان كندن مي خواهد كه انسان آن هوس را، آن نفس را رام بكند؛ نگويد «من»!
آفت بي عقلي، منشأ اختلاف و كينه توزي نسبت به يكديگر
فرمود: منشأ اين اختلافات بي عقلي است. اين پست ها و ميزها يك مرداري بيش نيست، شما اين روزنامه ها را كه نگاه مي كنيد، مي بينيد هر روز يك كسي آمد، يك كسي رفت! يك قدري كه آدم بالاتر بيايد، از بالا اينها را نگاه بكند، مي بيند يك مرداري است، مانده؛ عاقبت باز ماند اين مردار!
اما ما چه كنيم كه اين ديگر مردار نباشد براي ما بلكه يك غزال باشد؟ و آن اين است كه لله كار بكنيم، همان هو الاول و الآخر را همين جا ببينيم؛ اگر ديديم كسي كار خوبي دارد انجام مي دهد، تأييدش بكنيم، دخالت نكنيم؛ كارهاي زمين مانده زياد است! ما هم يك گوشه ديگر را مي گيريم. خيلي از كارهاست كه دراين كشور مانده است، ما آنها را انجام بدهيم.
پس منشأ اختلاف بي عقلي است؛ يا بي عقلي طرفين، يا بي عقلي احد الطرفين؛ يقينا يكي بي عقل است. اين يكي به اين معنا نيست كه حتما ديگري عاقل است! حتما يك بي عقلي در آن هست، مثل مخالفت ابوجهل با پيغمبر(ص). يا هر دو بي عقلند، مثل جاي ديگر؛ يا يكي بي عقل است، مثل مخالفت دشمنان انبياء با خود انبياء! وگرنه الانبياء اخوه امهاتهم شتي و دينهم واحد(10). شما مي بينيد وقتي قرآن از انبياء نام مي برد، مصدقا لما بين يديه(11). هرجا سخن از انبياء است، مي گويد اينها هماهنگند. پس هرجا اختلاف است، نشانه بي عقلي است و از خدا راستگوتر كه ديگر كسي نيست، و من اصدق من الله قيلا (12) فرمود: هرجا اختلاف هست، يك بي عقلي است؛ حالا يا هر دو بي عقلند يا يكي بي عقل است.
ضرورت راهيابي ارگان هاي زير مجموعه ولايت فقيه به دلهاي مردم
بنابراين ما كه فرض بفرماييد در صدا و سيما كار مي كنيم، يا در نيروي انتظامي كار مي كنيم، زير مجموعه ولايت فقيه هستيم، بايد واليانه كار بكنيم. ولايت هم يعني قرب، ولي يعني قرب، والي يعني قريب. معيار قرب هم تن نيست، جان است. اگر در دل مردم راه داشتيم، اين است. شما افرادي را در همين گروهها مي بينيد، در وزارتخانه ها هم هستند، در بنياد ها هستند، در نهادها هستند؛ مي گوييم: فلان كس آدم خوبي است، پس مي شود بود! در يك نهادي، در يك بنيادي، در يك وزارتي، در يك سازماني آدم كار بكند، عقيده خاص خودش را دارد؛ منافق نيست، آدم مؤمن هست، راه خاص خودش را طي مي كند، ولي كسي را هم نمي رنجاند و برخلاف حق قدم برنمي دارد.
خشونت و بدرفتاري، عامل جدائي مردم از دين و رهبري
(واليانه) را ذات اقدس اله در سوره مباركه آل عمران مشخص كرد، فرمود: مردم فشار اقتصاد را تحمل مي كنند، به دليل اينكه 3 سال گرسنگي را در شعب ابي طالب تحمل كردند! منافقين هم گفتند: لا تنفقوا علي من عند رسول الله حتي ينفضوا . (13) فشار اقتصادي بياوريد تا اينها پيغمبرشان را رها بكنند؛ و فشار آوردند، ديدند مردم رها نكردند! اما در سوره مباركه آل عمران خدا مي فرمايد كه فشار اقتصادي مردم را از رهبر جدا نمي كند، خشونت و بدرفتاري است كه مردم را جدا مي كند: و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك(14).
آن وقت چه كاري است كه وقتي قدرتي دست اوست، كسي را برنجاند؛ البته وقتي بينه و بين الله حق مدار بود، حتي آن كسي كه توقع باطل دارد؛ در دلش، در سويداي قلبش از شما راضي است. مي گويد توقع من باطل بود، من خيال كردم او مي خواهد به سود ما حرف بزند، نكرد؛ توقع ما باطل بود، بالاخره مي گذرد. حالا يا ايام انتخابات است، يا ايام ديگر است، يك توقع باطلي از آدم داشته اند؛ بعد ممكن است آن لحظه يك رنج مقطعي پديد بيايد، بعد مي گويند: ما تجربه كرديم، ما با اينكه دوستش بوديم، به سود ما حرف نزد؛ برابر حق حرف زده است. روزي هم كه آدم بازنشست مي شود، خدا را شكر مي كند كه با آبرومندي از كار كنار رفته است.
نابودي (دين) و (آبرو)، خواسته شيطان در مصاف با انسان
شيطان هم از ما دو چيز مي خواهد: (دين)، (آبرو). مال و اينها از ما نمي خواهد، چون فراوان در اختيار اوست. او تا مي تواند سعي مي كند كه ايمانمان را (معاذ الله) بگيرد، بعد هم وقتي ما را از ايمان خلع سلاح كرد و كسي (معاذالله) كافر شد؛ ممكن است كسي مسلمان نباشد، ولي يك وجهه اي در جامعه داشته باشد، بتواند كار بكند. آن وجهه را هم او سلب حيثيت مي كند، بي آبرو مي كند. وقتي آدم بي آبرو شد، مي شود زباله. آنچه كه به عنوان انسان در قرآن مطرح است، اين است كه ذات اقدس اله فرمود: اين اهرمن دو چيز از شما مي خواهد؛ يكي دين، يكي آبرو. يا مي كوشد كه ليضل عن سبيل الله(15) بشود، لاغوينهم(16) بشود؛ لاضلنهم(17) بشود؛ يا ليبدي لهما ما ووري عنهما من سؤآتهما(18) بشود، آبروي آدم را ببرد؛ همين دو چيز را مي خواهد. بنابراين تمام ارگان ها و نهادهائي كه زير مجموعه ولايت فقيه اند، واليانه كار بكنند، يعني روي ولايت كار بكنند، روي محبت كار بكنند كه بيش از اين هم متوقع نيست و كمتر از اين هم سودمند نيست. تاكنون ان شاءالله اينچنين بوده، اميدواريم در آينده بهتر بشود.
بيانات معظم له در جلسه تفسير موضوعي قرآن كريم «انسان در قرآن» در ديدار با مسئولان و مديران سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، دماوند- مرداد 1377
1- حديد/3
2- ديوان حكيم سنائي غزنوي/ شماره 209
3- ر. ك: نهج البلاغه/ خ 192-
(... يصف فيها المتقين)
4- صافات/ 102
5- يوسف/ 4
6- يوسف/ 44
7- يوسف/ 36
8- نهج البلاغه/ خ 29
9- حشر/ 14
10- مسند احمد بن حنبل/ 2/ 406 و 482؛ صحيح البخاري/ 4/ 142؛ كنز العمال/ جلد11/ 501 و جلد 14/336- با تلخيص
11- مائده/ 48
12- نساء / 122
13- منافقون/ 7
14- آل عمران/ 159
15- حج/ 9
16- حجر/ 39
17- نساء/ 119
18- اعراف/ 20

 



بهار طبيعت؛ نسيمي از رستاخيز خلقت

عليرضا صالحي
انسان درزندگي خود همواره با تحولات و تغييرات شگرفي مواجه مي شود. اين تحولات هم در درون و هم در بيرون و نيز، درجسم و هم درجان و روان او رخ مي دهد. تغييرات و تحولاتي چون علم و جهل، سلامت و بيماري، مرگ و زندگي، فصول چهارگانه طبيعت براي آدمي پرسش هاي بسياري را پديد مي آورد كه نخستين آن فلسفه زندگي و حيات است. اينكه از كجا آمده ام، به كجا مي روم و آمدنم بهر چه بود، مهم ترين پرسش هاي هر انساني است.
هر كس به فراخور بينش و نگرش خود يعني بهره مندي از خرد و وحي، پاسخي به اين پرسش هاي ذهني خود مي دهد و فلسفه زندگي اش را درچارچوب اين پاسخ ها سامان مي دهد. اين گونه است كه رفتار آدمي درزندگي، متناسب با پاسخ هايي است كه به اين پرسش هاي فلسفي داده است.
از اين رو مي توان گفت كه هركسي اهل فلسفه است و فلسفي مي انديشد و درچارچوب فلسفه اي زندگي مي كند.
از آموزه هاي قرآني برمي آيد كه خداوند هستي را به گونه اي آفريده كه هركسي با كوچك ترين مراجعه به درون خود و يا نگاهي به بيرون از خود يعني آيات انفسي و آفاقي بتواند به آساني و سادگي پاسخ هاي شايسته اي براي پرسش هاي خود بيابد. از جمله پاسخ هاي آماده براي انسان، تحولات و تغييراتي است كه در طبيعت رخ مي دهد و فصول را پديد مي آورد. نگاهي به اين آيات آفاقي و نشانه هاي بيروني مي تواند پاسخ هاي مناسب را براي آدمي داشته باشد؛ چرا كه دراين آيات فصول طبيعت، فلسفه زندگي جلوه گري مي كند و زندگي و مرگ و حيات مجدد را به نمايش مي گذارد. از اين رو آيات قرآني سرشار از سفارش هايي است كه به توجه يابي و عدم غفلت در اين آيات تاكيد مي كند.
نويسنده دراين مطلب با مراجعه به آموزه هاي قرآني بر آن است تا نشان دهد كه چگونه اين آيات فصول طبيعت مي تواند، پاسخ فلسفي به پرسش هاي بنيادين و اساسي انسان درباره آمدن و بودن و رفتن و فلسفه زندگي بدهد.
طبيعت، عبرت آموز خردمندان
انسان وقتي به خود و پيرامون مي نگرد، از اين همه تغييرات و تحولات دروني و بيروني شگفت زده مي شود. او از همان آغاز، سلامتي را همراه با درد و رنج بيماري تجربه مي كند.
گاه در اوج بشاشت و طراوت و شادابي است و گاه ديگر زردرو، رنجور و بيمار درگوشه اي مي نالد. وقتي به انسان ها و ديگر آفريده هاي الهي در طبيعت مي نگرد، مرگ را در آغوش زندگي نظارگر مي شود، گويي اين دو همزاد، همواره با هم نفس مي كشند و در آغوش هم تنيده اند.
ما هر روز با گل و گياهاني مواجه هستيم كه مي رويد، رنگ هاي گوناگون چشم نوازش آدمي را مسحور زيبايي خود مي كند و به همان سرعت كه روييده و جلوه گري كرده، زرد و پژمرده مي شود و بادي آن را از جا بر مي كند و در سوزش تند آفتاب و باد و باران، خشك و بي جان مي شود و نيست و نابود مي گردد. (حديد، آيه 20 و آيات ديگر)
اين تغيير و تحولات در هستي، به ويژه زندگي و مرگ، آدمي را به تفكر و انديشه اي ژرف فرو مي برد؛ چرا كه مي بيند همان گونه كه گياهان و جانوران و ديگر آفريده هاي هستي، زندگي و مرگ دارند، آدمي نيز با مرگ دست به گريبان است و روزي مي رسد كه آدمي در اين كارزار پشتش به فشار مرگ مي شكند و بر خاك مي افتد. اين همزادي و هم آغوشي مرگ و زندگي، اين پرسش را براي او مطرح مي كند كه مرگ چيست؟ آيا مرگ نيستي و نابودي است؟ آيا زندگي را پاياني به نام مرگ است به گونه اي كه ديگر او زندگي را دوباره تجربه خواهد كرد، يا اينكه مرگ فرآيندي از تحول و تكامل است و آدمي از حالتي به حالتي ديگر مي رود؟
فلسفه زندگي و مرگ از ديدگاه كوته بينان و خردمندان
عده اي از انسان ها با پاسخي ناقص به اين پرسش ها، فلسفه اي را براي زندگي خود مي نويسند كه در چارچوب آن، برنامه هاي آدمي بسيار محدود خواهد بود. به اين معنا كه اگر در طبيعت، حيات مجددي است اين حيات مجدد از آن ديگري است؛ چرا كه با مرگ گياه و جانور، نسل او از تخم و تركه اش باقي مي ماند، ولي خود شخص شخيص وي نابود و نيست مي شود و ديگر زندگي مجدد را تجربه نخواهد كرد. از اين رو مرگ را به معناي نيستي دانسته و دنيا را آغاز و پايان راه مي داند. بر همين اساس است كه به زندگي دنيوي دلبسته مي شود و مي كوشد در اين زمان كوتاه زندگي كام خود را به كامل ترين شكل برآورده سازد. از اين رو به دنيا بسيار حريص است و تمام اهتمام و همت خويش را مصروف اين معنا مي كند كه به بهترين شكل از زندگي بهره برد و در جمع آن چيزي كه سعادت مي داند تلاش نمايد. اين گونه است كه همه چيزهايي كه امنيت و آرامش و آسايش او را تأمين مي كند، در دستور كار قرار مي گيرد و حتي با ستمگري در حق ديگران و تباه سازي طبيعت، مي كوشد تا غنيمت خود را از زندگي بستاند و حق خود را به دست آورد و كام خويش را صباحي چند شيرين كند.
در مقابل، خردمنداني هستند كه با تعقل و خردورزي از اين ظاهر فريبنده، فراتر مي روند و از زاويه ديدي ديگر به مسئله مي نگرند، آنان با نگاه به پيچيدگي آسمان و زمين و آفرينش به اين نكته مي رسند كه اين كتاب دنيا، فراتر از دنياي مادي مي بايست دفتر يا دفاتر ديگري داشته باشد و اين نسخه دنيا تنها تك نسخه نيست كه بگوييم دنيا همان اول و آخر زندگي است و زندگي را تنها در همين دنيا محدود سازيم.
اينان با تدبر و تفكر در آيات آفاقي در مي يابند كه خداوندگاري فرزانه و دانا و توانا اين دنيا را آفريده است؛ و چون خداوند داراي فرزانگي و حكمت است، هرگز بي حكمت و هدفي دنيا را به وجود نياورده است. از اين رو در انديشه حكمت و فلسفه خلقت و آفرينش هستي مي روند و در پاسخ به آن به فلسفه زندگي بشر نيز مي رسند.
اين خردمندان خردورز در پاسخ به فلسفه آفرينش و زندگي، پاسخ هاي كلي را در درون خود مي يابند و با مراجعه به فطرت خويش مي بينند كه بايد در چارچوب اصول عقلاني و عقلايي، زندگي خود را سامان دهند و در جست وجوي كمالات و فضايل و زيبايي ها بروند و از نواقص و رذايل و زشتي ها بگريزند. ساماندهي زندگي در اين چارچوب به ايشان كمك مي كند تا گام هاي بلند آغازين را براي زندگي هدفمند بردارند و در جست وجوي فلسفه غايي زندگي تلاش كنند.
پاسخ كلي كه عقل و فطرت به اين خردورزان مي دهد، پديده اي به نام رستاخيز است؛ زيرا در مي يابند كه دنيا به سبب محدوديت هايش نمي تواند هدف نهايي آفرينش باشد؛ پس مي بايست براي رسيدن به هدف نهايي آفرينش در مسير فطرت و عقل حركت كنند و تلاش نمايند.
اين پاسخ هاي كلي را خردورزان از راه تفكر در آيات آفاقي و انفسي درمي يابند. از اين رو خداوند فرمان مي دهد تا در اين دو دسته از آيات الهي براي فهم فلسفه زندگي تدبر و تفكر كنند. (فصلت، آيه53؛ روم، آيه8؛ ذاريات، آيات20 و 21)
با اين همه، عقل هرچه توانايي داشته باشد در پاسخ به بسياري از مسايل بويژه در جزئيات ناتوان است؛ بنابراين نيازمند وحي و هدايت هاي خاص الهي است تا به عنوان عقل بيروني به مدد عقل دروني آيد و آدمي را نسبت به حقايق ژرف تر روشن نمايد. براين اساس خردمندان كه تقواي عقلاني را با بهره گيري از فطرت و عقل در پيش گرفته بودند مي توانند از اين وحي بهره مند شوند و وحي را به عنوان مكمل عقل بپذيرند و بدان ايمان آورده و در چارچوب وحي عمل كنند؛ زيرا ايشان عقل و وحي را مويد يكديگر مي يابند. (بقره، آيات1تا 5و آيات ديگر)
به هرحال، طبيعت و آيات آفاقي و انفسي براي خردورزان مايه علم و دانش و عبرت است و ايشان با عبور از ظاهر آيات آفاقي و انفسي، به حقايق برتري دست مي يابند كه در ژرفاي اين ظاهر نهان است. اين گونه است كه فلسفه اي براي زندگي خويش مي سازند كه مبتني بر دو بخش ديگر، پيش از دنيا و پس از دنيا است. بنابراين، براي اين خردورزان خردمند، دنيا، كتابي است كه پيش و پس آن در چشم دنيايي، ظاهر نيست هرچند كه به چشم بصيرت قلب و عقل، هويدا و آشكار است.
اين خردورزان، زندگي دنيايي را بخشي از هستي مي شناسند و آن را گذرگاهي به سوي جهاني ديگر مي دانند، لذا به دنيا به عنوان يك معبر و گذرگاه مي نگرند و به همان اندازه به آن اهتمام مي ورزند و ظاهر فريبنده دنيا را عامل غفلت خويش از زندگي آن جهاني نمي گيرند و خود را به دنيا مشغول و دلخوش نمي دارند و سعادت دنيايي را تنها بخشي كوچك از حقيقت سعادت كامل مي دانند.
ازنظر اينان، مرگ و زندگي گياهان، خود گواهي روشن بر حقيقت معاد و رستاخيز و زندگي در جهاني ديگر است؛ زيرا خداوندگاري فرزانه و دانا و توانا، همان گونه كه مرگ را به اين گياهان مي چشاند ولي حيات و زندگي مجددي به آنها مي دهد. پس در توان خداوندي است كه در سراي ديگر و جهان اخروي، جان را مردگان برگرداند و ايشان را دوباره برانگيزاند؛ چرا كه مي بيند كه انسان را غير از كالبد جسماني، رواني است كه ميرا نيست و آنچه مير است تنها كالبد جسماني و مادي اوست؛ چراكه بارها خود مرگ را در هنگام خواب، با جدايي روان از كالبد تجربه كرده و زندگي مجدد را چشيده است. (زمر، آيه42)
عبرت هاي رستاخيز طبيعت
خداوند در آيات بسياري به مسأله رستاخيز انسان توجه مي دهد؛ زيرا توجه يابي و تذكر دايمي انسان به رستاخيز و معاد، به معناي تغيير مهم در بينش و نگرش آدمي است به گونه اي كه فلسفه زندگي انسان در دنيا به طور كامل دگرگون مي شود و رفتارهايش در دنيا نسبت به خود و دنيا و ديگران به گونه اي ديگر تغيير ماهيت مي دهد. كسي كه آخرت را پذيرفته، داراي فلسفه اي خواهد بود كه دنيا را به عنوان پل و گذرگاه مي بيند و مي خواهد به گونه اي عمل كند تا در آخرت زندگي متناسب داشته باشد؛ از اين رو تلاش مي كند كه نظر آفريدگار و پروردگارش را در هر زمينه كوچك و بزرگ داشته باشد و زندگي خود را براساس آن برنامه الهي سامان دهد.
بسياري از مردم هر چند كه به رستاخيز باور دارند، ولي به سبب اشتغال به دنيا و وسوسه هاي شيطاني و زيبايي هاي فريباي دنيا، از هدف غافل مي شوند و برخلاف برنامه هاي رشدي عقل و وحي، رفتار مي كنند. از اين رو خداوند در اشكال گوناگوني، همواره هشدارهاي متعددي را براساس سطح درك و فهم گوناگون انسان ها، ارسال مي كند. اين هشدارها در طبيعت دروني و بيروني ما فراوان يافت مي شود. سيگنال هاي آن را مي توان به سادگي از همه سو دريافت كرد و هشدارها و انذارهاي گوناگون را ديد و شنيد و بيدار و هوشيار شد. البته اين در صورتي است كه انسان با گناهان بسيار دريچه ارتباطي خود را مسدود نكند و پرده بر گوش و چشم نيفكند و قلب را مهمور و مختوم نسازد. (بقره، آيات 8 تا 10، مطففين، آيه 14 و آيات ديگر)
سيگنال هايي كه خداوند به عنوان تذكر و يادآوري از هدف خلقت و آفرينش انسان و معاد و رستاخيز مي فرستد در طبيعت بهاري و رستاخيز گياهان به سادگي قابل ردگيري و دريافت است.
خداوند در آياتي از جمله آيه 57 سوره اعراف بيان مي كند كه با نگاهي به رستاخيز گياهان كه همواره در برابر چشمان شما اتفاق مي افتد شما نه تنها مي بايست به اصل رستاخيز ايمان بياوريد بلكه از اين تذكرات پياپي درس بگيريد و از غفلت درآييد. از اين رو خداوند نزول باران و سرسبزي و زنده شدن زمين هاي خشك و مرده را به عنوان يك تذكر جهت يادآوري رستاخيز جان آدمي مي داند و آن را نشانه اي براي قدرت خداوند در احياي مردگان معرفي مي كند.
در آيات ديگري مي فرمايد: اي مردم، اگر از روز رستاخيز در ترديد هستيد، ما شما را از خاك و سپس، از نطفه، آنگاه از لخته خوني و سپس از پاره گوشتي گاه تمام آفريده گاه ناتمام، بيافريده ايم تا قدرت خود را برايتان آشكار كنيم و تا زماني معين هر چه را خواهيم در رحمها نگه مي داريم آنگاه شما را كه كودكي هستيد بيرون مي آوريم تا به حد زورمندي خود رسيديد. بعضي از شما مي ميرند و بعضي به سالخوردگي برده مي شوند تا آنگاه كه هر چه آموخته اند فراموش كنند و تو زمين را فسرده مي بيني و وقتي باران بر آن بفرستيم، در اهتزاز آيد و نمو كند و از هرگونه گياه بهجت انگيز بروياند. اين قدرت نماييها بدان سبب است كه خدا خود حق است و اوست كه مردگان را زنده مي كند و هم اوست كه بر هر چيزي تواناست.(حج، آيات 5 و 6)
همچنين در آيات 48 تا 50 سوره روم مي فرمايد: خداست كه بادها را مي فرستد تا ابرها را برانگيزد و چنان كه خواهد در آسمان بگسترد و آن را پاره پاره كند و ببيني كه باران از خلال ابرها بيرون مي آيد و چون باران را به هر كه خواهد از بندگانش برساند شادمان شوند... پس به آثار رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مي گرداند. در حقيقت، هم اوست كه قطعا زنده كننده مردگان است و اوست كه بر هر چيزي تواناست.
همين معنا در آياتي ديگر چون آيه 39 سوره فصلت و 11 سوره زخرف و نيز آيات 9 تا 11 سوره ق بيان شده است تا مردم دريابند كه همواره در برابر چشمان ايشان رستاخيز تحقق مي يابد و نبايد نه تنها در تحقق آن ترديد كنند بلكه مي بايست همواره هوشيار و بيدار باشند و از اصل هدف زندگي هرگز غافل نشوند؛ زيرا اين غفلت موجب مي شود تا انسان فرصت محدود و كوتاه و غيرقابل تكرار عمرش را به امور فرعي و دنيوي مشغول كند و از اصل بازماند و دچار زيان و خسران جبران ناشدني شود.
بهار به سبب آنكه اين تغييرات و تحولات را به خوبي نشان مي دهد، فرصت بي نظيري براي درك و فهم حقيقت زندگي دنيوي و رستاخيز است. انسان ها بايد با بردن كودكان خويش به درون طبيعت و گردشگري در آن، اين فرصت را به كودكان بدهند تا با حقيقت زندگي آشنا شوند. كودكان با حضور در طبيعت و طبيعت گردي در بهار ضمن بهره گيري از زيبايي هاي طبيعت و رنگ هاي چشم نواز و تنوعات روح افزاي آن (يونس، آيه 24؛ حج، آيات 5 و 63؛ نمل، آيه 60؛ فاطر، آيه 27؛ زمر، آيه 21) مي توانند با حقيقت مرگ و زندگي آشنا شوند. در اين ميان والدين مي توانند با تبيين درست مفاهيم زندگي و فلسفه و هدف آن، كودك را به گونه اي بپرورانند كه همواره از طبيعت درس هاي گوناگوني بگيرد و در آينده گرفتار غفلت نشود. سرگرم كردن كودكان با طبيعت و انتقال مفاهيم بنيادين فلسفي بهترين فرصت براي بزرگ ترها و كودكان است. باشد با استفاده از رستاخيز طبيعت خود را براي ابديت ديگر در جهان ديگر آماده كنيم و هرگز ظاهر فريباي طبيعت دنيوي ما را مخلد در زمين نكند و آسايش و آرامش كوتاه آن را با آسايش و آرامش ابدي و خوشبختي جاودانه، هم سنگ نشماريم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14