(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 4 اردیبهشت ۱۳۹۱ - شماره 20191 

نقش حكماي مسلمان در احياي تفكر اسلامي
سحر فرعوني درهنر هفتم



نقش حكماي مسلمان در احياي تفكر اسلامي

آيت الله جوادي آملي
( عقل ) به عنوان يكي از منابع دين تلقّي شده و «فلسفه اسلامي» كه در بردارنده علوم عقلي است به عنوان يكي از راهكارهاي مدوّن براي استنباط معارف ناب دين محسوب مي شود . در اين راستا حكماء و فلاسفه بزرگ اسلامي از عصر فارابي ، بوعلي سينا ، ملاصدرا ، شيخ اشراق تا امام راحل (ره) ، علامه طباطبائي و شهيد مرتضي مطهري رسالت خطير احياي تفكر اسلامي را بر دوش تعهد خود كشيده و با مرزباني از معارف توحيدي در مواجهه با فلسفه يونان ، خالق ماندگار ترين صحنه هاي علمي در حيات بشريت گرديدند .اماجرياني با زير سوال بردن «حكمت متعاليّه» وغير مؤثر خواندن مجاهدت هاي علمي علامه طباطبائي ، شهيد مطهري، علامه جوادي آملي، علامه مصباح يزدي و...؛ هر از گاهي علاقه مندان به معارف حقّه دين و صاحب نظران حوزه و دانشگاه را با سوالات خاصي رو به رو مي سازند. مطلب پيش رو گفتاري از حكيم متألّه «حضرت آيت الله جوادي آملي » است كه به تبيين چگونگي احياي تفكر اسلامي توسط حكماي نامور مسلمان مي پردازد وما به منظور تنوير افكار عمومي و پاسخگويي مستدل به نظرات ذكر شده تقديم خوانندگان فرهيخته مي كنيم.
شايان ذكر است كه اين مطلب تنها نمونه اي از تأثيرات بدون ترديد كلام ( استاد جوادي آملي ) ، به عنوان يكي از پرچمداران حكمت متعاليه در عصر حاضر مي باشد كه به تعبير شيواي رهبر فرزانه انقلاب «هسته فكري نظام جمهوري اسلامي ايران » به شمار مي روند.
زنده بودن به حيات ابدي ، شرط احياي تفكر اسلامي
موضوعي كه در اين محفل وزين بنا شد مطرح شود ، » نقش حكماء در احياء تفكر اسلامي » است . اهميّت احياي تفكر را ثامن الحجج (ع) تبيين كرد . فرمود : احيوا امرنا فنّ النّاس لو عل موا محاس ن كلام نا لاتّبعونا (1). فرمود : رهاورد وحي ما را احياء كنيد ، زيرا مردم اگر از رهاورد ما با خبر شوند ، پيرو ما خواهند بود . منتها احياء كننده بايد زنده باشد به آب زندگي تا توان احياي تفكر در اختيارش باشد . كي مي تواند رهاورد انبياء را احياء كند ، مگر كسي كه خود زنده باشد ! كي زنده است ؟ در فرهنگ قرآن چه گروهي زنده اند ؟ فرمود : من عم ل صال حاً م ن ذكر او انثي و هو مؤم ن فلنحي ينّه حياهً طيّ به (2).
اگر كسي در بخش عقل نظري اش به معارف آشنا شد و در بعد عقل عملي اش مؤمن وارسته شد ، از حيات طيّب برخوردار است ؛ خواه زن ، خواه مرد . اين گروه زنده اند و توان احياي تفكرات اسلامي را دارند و اگر زنده كرده اند ، دسترنج اين گروه هرگز پژمرده نخواهد شد ؛ چون خود به حيات ابد زنده اند و به پاي نهال تفكر آب حيات مي ريزند : مثل كل مه طيّ به كشجره طيّ به اصلها ثاب أ و فرعها ف ي السّماء . تؤت ي اكلها كلّ ح ين ب ا ذن ربّ ها (3).
اگر در ادبيات فارسي و عربي سخن از آب زندگاني است ، مراد اين تفكر زنده است ؛ و گرنه محال است در اين مرحله امكان خلود . آب زندگاني را نه چشمه مي جوشاند ، نه باران مي بارد ! فكر است كه آب زندگي است ، حيات طيّب است كه دائماً پر بار و ثمر بخش است ؛ تؤت ي اكلها كلّ ح ين ب ا ذن ربّ ها . «اكل » يعني ميوه ؛ ميوه اش دائمي است چون بهشت .
بنابراين دراحياي تفكر محترم ؛ بايد احياء كننده خود زنده باشد ، امر دوّم ؛ وقتي زنده خواهد بود كه در دو بخش عقل نظري و عملي كامل باشد ، امر سوّم ؛ رهاورد اين گروه زنده، دادن آب زندگي به جامعه انسانيّت ، امر چهارم ؛ آنگاه ببينيم حكماء به اين حد رسيده اند كه تفكر اسلامي را احياء كنند يا نه ! اوّل اسلام اين گروه مستعد را احياء كرد ، آنگاه اين گروه زنده، ديگران را احياء نمودند . بياني را بزرگ حكيم متألّه اسلام ، صدرالمتألّهين (رض) دارد ؛ مي گويد : همّه نحو نحأ و صرأ و احكام و همّه نحو ف قأ و ر جاأ و كلام و همّت من حكمت الهي است ؛ زيرا خدا فرمود : ما آتاكم الرّسول فخذوه (4) ، آنچه را كه پيامبر (ص) آورد ، بپذيريد.
ضرورت قوّت انسان مؤمن در حمايت از وحي الهي
قرآن در يك بخش، دستور گرفتن رهاورد وحي مي دهد ، مي گويد : ما آتاكم الرّسول فخذوه . در بخش ديگر مي گويد : خذوا ما آتيناكم ب قوّه(5)؛ به يحياي شهيد مي گويد : يا يحيي خذ الك تاب ب قوّه(6). وقتي از امام معصوم(ع) مي پرسند : اب قوّه القلوب ام ب قوّه الابدان ؟ فرمود : هم ب قوّه القلوب ، هم ب قوّه الابدان(7). هم با جان سرشار از استدلال وحي را بفهميد ، هم با بازوي ستبر ،از وحي حمايت كنيد . هم با مغز محكم انديش، وحي را بگيريد ، هم با پاي استوار در ميدان نبرد از وحي حمايت كنيد ؛ هم ب قوّه القلوب ، هم ب قوّه الابدان . حكماء از اين بخش برخاستند كه بايد رهاورد انبياء را با قوه انديشه يافت . علمي كه درآن اصل مسلّم معتبر نيست ، علمي كه درآن پذيرش مردم مطرح نيست ، علمي كه درآن اكثريت نقش ندارد ، علمي كه درآن فرضيه به كار نمي رود ، علمي كه درآن بديهيات زمامدارند و بس ؛ كه بايد هر مطلب نظري به قضيه اوّلي و بديهي برسد تا بشود اخذ با قوّه .
استحكام انديشه و گفتار در فرهنگ قرآن كريم
حكماء از اين راه برخاستند كه بايد محكم انديشيد و جز به برهان به چيزي اكتفاء نكرد . حكماء ديدند قرآن كه مي گويد : محكم سخن بگوييد و سخن محكم بگوييد ، محكم حرف زدن و سخن محكم گفتن را بايد نشان داد. قرآن كتابي نيست كه كلّي بگويد و الگو نشان ندهد ! كتابي نيست كه بگويد محكم سخن بگوييد و سخن محكم را تبيين نكند ! به تعبير استاد علامه طباطبائي (رض) فرمود : قرآن نور است ، در سراسر اين نور نقطه هاي تاريك و مبهم و كمرنگ نيست .
اگر خدا فرمود : محكم سخن بگوييد ، سخن محكم را تبيين كرد ؛ گفت : حرف مستدل، محكم است ، سخن عاقلانه محكم است ، گفتاري كه با فكرت همراه است محكم است ، لذا سراسر قرآن استدلال است . اگر بيش از 300 مورد دعوت به تفكر ، تدبر ، تعقّل و مانند آن مي كند ؛ عنوان تعقّل است و تفكّر و گرنه سراسر قرآن به حمل شايع ،فكر است و استدلال. گاهي مي گويد تفكر كن ، گاهي عصاره فكر را به عنوان احتجاج به پيامبرش تلقين مي كند . قهراً مجموعه قرآن مي شود دليل ، چون مجموعه قرآن سخن مستدل است ، سنگين است كه: نّا سنلق ي عل يك قولاً ثقيلاً(8).
احياي تفكر اسلامي به وسيله تثبيت نظام عليّت
در بيان معصومين(ع)
نمونه هائي از احياي تفكر اسلامي در سايه كوشش هاي انديشمندان بشري نقل كنيم . بياني را امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه دارد كه مشابه آن بيان را امام ششم (ع) در كتاب قيّم كافي ، در كتاب الحجّه ، حديث 7 آورده است . امير المؤمنين فرمود : كلّ قائ م ف ي س واه [ تعالي ] معلوأ (9). يعني هر موجودي غير از خدا معلول است ؛ اين اصل كلّي است در طرح نظام علّي كه جهان هستي بر روند عليّت دور مي زند و مي گردد و بس ؛ اين يك قانوني است كه نظام عالم نظام عليّت است . مبسوط بيان امير را امام ششم تبيين كرد ، فرمود : ابي الله ان يجر ي الامور لا ب اسباب و جعل ل كلّ ش يء سبباً و جعل ل كلّ سبب شرحاً و جعل ل كلّ شرح ع لماً و جعل ل كلّ ع لم باباً ناط قاً عرفه من عرفه و جه له من جه له(10)؛ اينها خطوط كلّي عليّت را به عنوان يك تفكر زنده اسلامي ترسيم مي كند.
حكماي الهي با اين نمونه ها احياء شدند ؛ نظام عالم را با نظام علّي توجيه و تبيين كردند كه هم مسأله تداعي معاني را كه از غرب برخاسته است كنار زدند ، هم جري عادت اشعري را ابطال كردند ، هم اولويت اهل كلام را ابطال كردند ؛ تثبيت كردند كه نه تنها انسان است كه ذا جآء اجله لا يستقد م و لا يستأخ ر(11)؛ بلكه الشّ يء ما لم يج ب لم يوجد ، ل كلّ ش يء اجل ذا جآء اجله لا يستقد م و لا يستأخ ر كه مي شود نظام نظام علّي . اگر نظام، نظام علّي است ، سر حلقه علل همان مسبّب الاسباب است كه مبدأ پيدايش هر موجود غير خدائي است ؛ اين گوشه اي از احياي تفكر اسلامي به دست فلاسفه اسلام كه از يك اصل روائي پايه گرفتند و جهان بيني را بر اين محور تبيين كردند .
وظيفه حكماي اسلامي در احياي تفكر ناب توحيدي
بر اين اساس مي بينيم قرآن كريم سلسله هستي را به يك مبدأ منتهي مي كند و بس . ولي در همين بخش، قرآن دو بياني دارد كه بايد اين دو بيان را هماهنگ كرد . يك جا قرآن مي گويد : لقد كفر الّذ ين قالوا ا نّ الله ثال ث ثلثه (12). آنكه مي گويد خدا سوّمي اين 3 نفر است ، كافر است ؛ زيرا ما م ن له لا لأ واح د (13)، اين در سوره مائده است . همين قرآن در سوره مجادله مي گويد : ما م ن نجوي ثلاثه لا هو راب عهم و لا خمسه لا هو ساد سهم و لا ادني م ن ذل ك و لا اكثر لا هو معهم أينما كانوا (14). هرگز 3نفر كنار هم نجوا نمي كنند ، مگر اينكه چهارمي آنها خداست ؛ 5 نفر گرد هم نمي آيند ، مگر آنكه ششمي خداست .
اين لقد كفر الّذ ين قالوا نّ الله ثال ث ثلث ه ، با لسان توحيدي سوره مجادله كه مي گويد : ما يكون م ن نجوي ثلاثه لا هو راب عهم را كي بايد احياء كند ؟ كي بايد تبيين كند كه ثالث ثلاثه كفر است و رابع ثلاثه توحيد؟ كدام علم است كه مي گويد ثالث ثلاثه غير از رابع ثلاثه است ؟ كدام علم است كه معيّت عرضي را از معيّت قيّوميّه جدا مي كند . كدام حكيم نامور است چون صدر المتألّهين (رض) و ديگر حكماي متألّه كه اين معنا را هضم كند و بپروراند كه خدا در عرض هيچ موجودي نيست و هيچ موجودي هم در عرض خدا نيست كه قائلين تثليث بر آنند ؛ اب و ا بن و روح القدس، 3 موجود عرض هم ؛ از هر جا شروع كني ، سوّمي خداست . ولي سوره مجادله مي گويد : خدا با 3 نفر هست ، امّا چهارمي 3 نفر هم هست . يعني از نظر رقم ، اينها 3 نفرند ؛ از نظر معيّت، قيّومي خدا با اينهاست . خدا رابع أربعه نيست ، رابع ثلاثه است ؛ خدا سادس س تّه نيست ، سادس خمسه است . به رقم در نمي آيد ، عرض معدود نيست ، معدودي هم عرض او نيست . هر جا باشيد ، او با شماست ؛ ولي رقم پذير نيست . اگر 3نفريد ، 3 نفريد ، 4 نفر نيستيد ؛ كه او بشود رابع اربعه ! اگر 3 نفريد ، 3نفريد ؛ يك رابع ثلاثه كه قيّوم شماست ، با شماست . بين ثالث ثلاثه و رابع ثلاثه فرق هاي سنگيني است .
تبيين توحيدي متفاوت امامان معصوم (ع)
بر اساس سطح فهم مخاطبان
وقتي ابن بابويه قمي (رض) در كتاب قيّم توحيدش از سعد بن سعد نقل مي كند ، مي گويد حضور امام هشتم (ع) بار يافتم ، عرض كردم : توحيد خدا را براي من تبيين كنيد . فرمود : هو الّذي انتم عليه (15)، همين كه داريد توحيد است ؛ اين يك شاگرد ، يك مكتب و يك جواب .
همين ابن بابويه در همين كتاب قيّمش از هشام بن سالم نقل كرد كه حضور امام ششم (ع) بار يافتم ، حضرت از من درباره توحيد مطلبي پرسيد. فرمود : خدا را توصيف مي كني ؟ عرض كردم : آري . فرمود : كيف تنعته؟ گفتم : هو السّميع البصير . فرمود : اين صفت را كه غير خدا هم دارد ! خدا را با چه وصف و با چه نام شناختي ؟ من جوابي نداشتم . عرض كردم: شما بفرمائيد كه استفاده كنم . فرمود : الله نوأ لا ظلمه ف يه و حياأ لا موت ف يه و ع لأ لا جهل ف يه (16).
اين همان برهاني است كه بعدها فارابي به عنوان مهمترين دليل توحيد اقامه كرد كه ص رف الشّ يء لا يتثنّي و لا يتكرّر . خدا عليم ، يعني داراي علم نيست ؛ خدا علم صرف است و علم صرف ثاني ندارد ! خدا حيات محض است و صرف الشّ يء ثاني پذير نيست . اين برهان سنگين فارابي كه برهان صرف الشّ يء لا يتثنّي و لا يتكرّر است ، محصول مكتب امام صادق (ع) در تبيين توحيد ، آن هم نسبت به هشام بن سالم است . هشام مي گويد : خرجت م ن ع ند ه و انا اعلم النّاس ب التّوحيد (17)، در علم توحيد از همه أعلم منم ؛ زيرا برهاني را از معلّمم آموختم ، خلل ناپذير . اين خذوا ما آتيناكم ب قوّه ؛ با برهان ،مطلب را تفهيم كردن است . در بخش توحيد حكماء كوشيدند تفكر اسلامي را احياء كنند . اوّل در بخش جهان بيني روند عالم را با نظام علّي تبيين و توجيه كردند ، آن فكر اسلامي را احياء كردند ؛ آنگاه سر آغاز سلسله هستي را با رهاورد وحي به عنوان توحيد تبيين كردند و به وحي رسيدند .
مصونيّت حريم امن وحي از سهو و غلط ، متبلور
در تفكر ابن سينا
بيان بلند بزرگ حكيم متألّه ، ابن سينا را كه مي گويد : براي حلّ هر مشكلي به جامع شهر مي رفتم و نماز مي گزاردم كه خدا فرمود : ا ستعينوا ب الصّبر و الصّلاه (18)؛ آنگاه مشكل علمي ام حل مي شد ، در كتاب قيّم الهيّات شفاء چنين مي فرمايد : الانبياء الّذ ين لا يأتون م ن جهه غلطاً و لاسهواً . وقتي با برهان مستدل، تجرّد روح را و مقام والاي وحي يابي انبياء را تبيين كرد ، با نكره در سياق نفي فرمود : هرگز در حرم امن وحي غلط و سهو راه ندارد ؛ اين تفكر اسلامي است كه با سر انگشت هنرمندي چون بوعلي حل شد . بوعلي، هم با قدرت انديشه ،وحي را احياء كرد ، هم با قدرت بازو استوار بود و به زندان رفت و عليه طاغوت عصر ايستادگي كرد. هم زندان رفتن بوعلي فكرش را پايه داد ، هم بلند انديشي ابن سينا فكرش را مايه داد واين محصول خذوا ما آتيناكم ب قوّه است .
حيات متألّهانه حكيمان در گرو تحليل معارف ناب معنوي با بهره گيري از عقل فلسفي
شما تأثير دعا را در كتاب عدّه ابن فهد مي خوانيد كه ابن فهد از معصوم(ع) نقل كرد : الدّعاء كهف الا جابه كما انّ السّحاب كهف المطر(19). فرمود : نيايش ظرف اجابت است ، آ ن طوري كه ابر ظرف باران. دعا ، نيايش كردن ، از خدا خواستن ، مسألت كردن همانند ابر، باران اجابت را در بر دارد . ابن سينا اين فكر بلند اسلامي را در كتاب قيّم شفاء ، در فصل اوّل از مقاله دهم الهيّات شفاء مي گويد : آن حكيمي كه نتواند تأثير دعا و نيايش را ، تأثير قرباني را ، حرمت اكثر آنچه مسلمين معتقدند را با برهان ثابت كند ، او حكيم نيست ! دع هؤلآء المت شبّ هه ب الفلاس فه . آن كس كه نتواند اين فكر قرآني را كه مي گويد : و ان لو استقاموا علي الطّريقه لاسقيناهم ماءً غدقا (20)، اگر مردم درست زندگي كنند و درست رفتار داشته باشند ، ما باران را به موقع و فراوان مي فرستيم ؛ نتواند رابطه بين درست زندگي كردن و دريافت فيض حق را تبيين كند ، فيلسوف نيست، متفلس ف است ! او كه نتواند نماز ا ستسقاي فقهي را با برهان عقلي محكم كند ، فيلسوف نيست !
اكثر آنچه را كه يق رّ ب ه الجمهور مستدل و مبرهن است ، خذوا ما آتيناكم ب قوّه . در بخش وحي بعد از اثبات قوّه قدسيّه براي نبي و اينكه ممكن است انسان كاملي چون نبي ،بلا واسطه وحي را از مبدأش دريافت كند ، اين فكر بلند امام صادق را احياء كرد ؛ آن فكر بلند اين است : مرحوم ابن بابويه قمي در كتاب قيّم توحيدش از زراره نقل كرد ، گفت : از امام (ع) پرسيدم : ما ت لك الغشيه الّت ي كانت تصيب رسول الله (ص) ، عرض كردم: گفته اند گاهي رسول اكرم در هنگام يافتن وحي مدهوش مي شد ، نه بيهوش ؛ آن چه حالتي بود ؟ امام ششم فرمود : ذاك ذا تجلّي الله له ب لا واس طه احد . فرمود : آن لحظه اي كه رسول الله بدون وساطت احدي فيض را از الله دريافت مي كرد ، آن حالت حالت غشيه و مدهوشي بود. ت لك النّبوّه يا زرار ه ، ثمّ اقبل يتخشّع (21)؛ خود حضرت هم به حال خشوع افتاد. اين حال و اين تفكر اسلامي را بوعلي و ديگر حكماء در كتاب هاي حكمت الهي شان تبيين كرده اند.
براي اينكه پاسداري اينها از مرز تفكر اسلامي روشن شود كه اينها هم پاي درخت دين آب حيات ريختند و بارورش كردند؛ منتها از خود دين گرفتند، به پاي درختش ريختند و هم نگذاشتند فرهنگي كه با اين بناي فكري مخالف باشد به اسلام و مسلمين آسيب برسانند. اين بخش را هم درست دقت بفرمائيد تا با نمونه اي از اين بخش ، دسترنج شهيد آيت الله مطهري روشن شود .
تلاش هاي ارزشمند حكيمان الهي در پاسداري
از تفكر اسلامي ، روياروئي با حكمت يونان
شيخ اشراق كتاب هاي فراواني نوشت . او در صفحه 206 مطارحاتش مي گويد: حكماي اسلام نگذاشتند فلسفه، ناخودآگاه در بين مسلمين رخنه كند و به اين حرم امن آسيبي برساند . هر حكيمي در هر عصر مسئول پاسداري از تفكر اسلامي بود ، نگذاشت هر چه از يونان مي آيد به عنوان اصل مسلّم متلقّي به قبول شود !در بحث اينكه معدوم آيا شيء است يا شيء نيست ، در بحث شيئيّت معدوم مي گويد : اين گروه در يك زاويه اي به سر بردند كه حكماي اسلامي به آنها دسترسي نداشتند ، هر چه از يونان رسيد اينها پذيرفتند و به اين اشتباهات دامن زدند ؛ و گرنه حكيم اسلامي پاسدار تفكر اسلامي است .
مي گويد : هؤلآء قوأ نبغوا ف ي م لّه السلام و مالوا لي الامور العقل يّه و ما كانت لهم افكاأ سليمه و لا حصل لهم ما حصل ل لصّوف يّه م ن الامور الذوق يه (22). نه اينها مانند حوضي بودند كه از چشمه آب بگيرند ؛ نه مانند وليّي از اولياي الهي عارفانه به سر بردند كه مانند چشمه از دل بجوشد ! امام آن است كه از دل چشمه وار مي جوشاند ، شيعه آن است كه از جدول چشمه همانند حوض آب مي گيرد . فرمود : اينها نه از وحي مددي گرفتند، نه از دل بهره اي بردند ؛ اينها فكر كردند هر نامي كه نام يوناني دارد ، هر كتابي كه كتابش به نام يونان است و از يونان آمده اين فلسفه است ! در حالي كه نه نام، نشانه آن است كه صاحب نام فيلسوف است ؛ نه اگر كتاب، اسمي يوناني داشت ، محتوايش فلسفي است و نه آنكه از يونان اگر آمد محتواي پر باري دارد ! بايد در برابر فرهنگ يونان ايستاد و با احياي تفكر اسلامي اينها را ارزيابي كرد ، قصد و ثمين اش را تشخيص داد؛ قصدش را ريخت و ثمين اش را گرفت كه بحث مبسوطي در مطارحات دارد.
پاسداري هاي ماندگار شهيد مطهري از تفكرات اسلامي محصول تربيت ممتاز علامه طباطبائي (ره)
ما در كنار حكماء، پاسدار تفكرات اسلامي بوديم و هستيم و نمي گذاريم فكرها غربال نشده از يونان بيايد ! استاد علامه طباطبائي كه ديگر شاگردان چو شبنمي است كه بر بحر مي كشد رقمي ، تازه روشن مي شود علامه طباطبائي كيست ! وقتي آيت الله شهيد مرتضي مطهري در جلسه خصوصي استاد حضور پيدا مي كرد ، مشخص بود كه چو شبنمي است كه بر بحر مي كشد رقمي ؛ و ما ادراك ما علامه الطّباطبائي! اين بزرگ حكيم ،شاگردي چون مطهري راكه به لطف له از بسياري از مواهب برخوردار بود ، آنچنان تربيت كرد كه پاسدار تفكر اسلامي بود ؛ نه تنها احياء كرد ، نه تنها وظيفه درون مرزي را رعايت كرد ، مسئول پاسداري برون مرزي هم بود . نگذاشت هر مكتبي به نام مكتب دين يا تفكر توحيدي و اسلامي و فلسفي در جامعه هاي اسلامي رخنه كند ، كوشيد با احياي تفكر اسلامي مرز بندي كند ، مرز توحيد را از شرك جدا كند ، از منطق ارسطوئي حمايت كند ، از منطق ديالكتيك كه سر از الحاد در مي آورد ، سخني مستدل بگويد و آن را طرد كند و در مسائل علمي خذوا ما آتيناكم ب قوّه باشد .
بيانات معظم له در سمينار بزرگداشت استاد شهيد مرتضي مطهري ـ تهران ؛ مدرسه عالي شهيد مطهري ، ارديبهشت 1360
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) بحار الأنوار / 2 / 30
(2) نحل / 97
(3) ابراهيم / 24 و 25
(4) حشر / 7
(5) اعراف / 171
(6) مريم / 12
(7) بحار الأنوار / 13 / 200 ـ با تلخيص
(8) مزّمل / 5
(9) نهج البلاغه / خ 186
(10) الكافي / 1 / 183
(11) يونس / 49 ـ با تلخيص
(12 و13) مائده / 73
(14) مجادله / 7
(15) التّوحيد / 46
(16 و17) ر . ك :التّوحيد / 146
(18) بقره / 153
(19) الكافي / 2 / 471
(20) مؤمنون / 55
(21) التّوحيد / 115
(22) الح كمه المتعاليّه ف ي الاسفار العقليّه الاربعه / فصل 9 / ف ي الوجود الرّاب طي

 



سحر فرعوني درهنر هفتم

مجيد شرفخاني
جنگ نرم شيطان عليه انسانيت ريشه اي با قدمت انسانيت دارد. درتبارشناسي و جريان شناسي جنگ نرم مي توان پيشينه آن را از زماني دانست كه انسان آفريده شد و ابليس به عنوان نماد شيطنت عليه انسان موضع خصمانه اي گرفت و به جنگ خليفه الهي آمد. از آن جايي كه نقطه مركزي خلافت انساني، قلب و ذهن است و كالبد، تنها مركبي براي روح و روان آدمي مي باشد، ابليس و شياطين پيرو وي، بر جنگ نرم متمركز شدند تا قلوب و اذهان آدمي را تسخير كرده و او را از بندگي خدا به بندگي هواهاي نفساني و شياطين بكشانند.
دراين ميان همه ابزارها، روش ها و شيوه ها سود جستند. از سوگند دروغ به مقدسات گرفته تا وسوسه زندگي جاودانه و رسيدن به پادشاهي زوال ناپذير تا شعر و شراب و شهوت بهره گرفتند تا انسان را بنده خود سازند. از جمله ابزارهايي كه درگذشته و حال مورد استفاده شياطين قرارگرفته، انواع و اقسام علوم غريبه چون سحر و جادو و نيز رشته هاي هنري از نقاشي و مجسمه سازي تا هنر هفتم فيلم و سينما است.
نويسنده دراين مطلب براي آن است تا بر پايه آموزه هاي قرآني و گزارش ها و تحليل هاي آن، نقش جادوي سينما را درجنگ نرم شيطان عليه بشر را تبيين كند.
¤¤¤
جنگ نرم مستكبران عليه مستضعفان
بي گمان دو نماد استكباري يعني ابليس از جنيان (بقره،آيه 34) و فرعون از انسان (يونس، آيه 75) به سبب تكبر و خودپسندي كه داشتند يكي خود را برتر از خليفه الهي دانست (اعراف، آيه 12؛ ص، آيه 76) و آن ديگري از روي سفاهت خود را پروردگار برتر معرفي كرد و خواست تا درجاي پروردگار جهانيان تكيه زند. (نازعات، آيه 24)
اينان هر دو گرفتار تكبر و خود برتر بيني بودند و همين گمان باطل، آنها را به عصيان و طغيان كشاند. (مريم، آيه 44؛ طه، آيه 43، نازعات، آيات 17 تا 21) اين گونه است كه هر دو تلاش كردند تا انسان را خوار كنند و به جاي بندگي خدا به بندگي خود بخوانند. پس در اين انديشه شدند كه با بهره گيري از همه ابزارها انسان را بفربيند و از راه مستقيم بيرون برند و از عبوديت خدا به عبوديت شيطان بكشاند (حجر، آيه 39؛ ص، آيه 82؛ نساء، آيه 119)
دراين جنگ، شياطين و مستكبران برآن هستند تا به جاي كشتن، انسانها را به بردگي و بندگي بكشانند و تنها مخالفان و سركشان دربرابر خود را مي كشند؛ زيرا جنگ سخت، تنها كالبدي را مي ستاند، درحالي كه هدف مستكبران و شياطين، بندگي انسان است تا هم از راه انسانيت بيرون برند و هم از ايشان بي مزد و مواجب، بهره برداري كنند. از اين رو تسلط بر اذهان و قلوب در دستوركار قرارگرفته است.
البته اين بدان معنا نيست كه آنها از جنگ سخت غافل باشند، زيرا همواره گروهي در برابر بندگي هواهاي نفساني و شياطين مستكبر، مقاومت مي كنند كه مي بايست ايشان را كشت و جمعشان را به تفرقه تبديل كرد، (قصص،آيه 4، بقره، آيه 61؛ آل عمران، آيه 21 و آيات ديگر) و آنان را به افكار و عقايد گوناگون مبتلا و درگير ساخت تا با آن افكار و عقايد خويش دلخوش شوند.
و حاضر نشوند به شكل امت در كنار هم باشند. از اين رو به حزب سازي مشغول مي دارند و احزاب گوناگون با افكار و رويه ها و روش ها و اهداف مختلف براي ايشان مي سازند تا بدان دل خوش باشند. (روم، آيه32)
متشابه سازي از حق
از مهم ترين شيوه هايي كه در جنگ نرم به كار گرفته مي شود، مشابه و متشابه سازي از حق است. از آن جايي كه انسان به طور طبيعي و فطري به كمالات گرايش دارد و هر چيز كمالي ريشه در حق دارد، مي كوشند تا مشابه و متشابهاتي از آن بسازند و به مردم ارائه دهند تا اين گونه دچار اشتباه شده و باطل را حق بپندارند و در پي آن بروند تا زمينه سقوط ايشان در دام شيطنت و عصيان فراهم آيد.
از اين رو در برابر هر گفتمان حقي كه در فضاي جامعه مطرح مي شود و فضاي مناسبي را براي رشد و تعالي انسان فراهم مي آورد، يك گفتمان مشابه حق ساخته مي شود تا با اين گفتمان دروغين و به ظاهر زيبا و آراسته، مردم فريب خورده و از مسير گفتمان سازنده و حق، دور شوند. اين گونه است كه شياطين، استاد آراستن باطل به زيبايي ها هستند. (انعام، آيات43 و 137 و آيات ديگر) براين اساس خداوند هشدار مي دهد كه مواظب باشند تا در دام زينت ها و آرايه هاي دروغين نيفتند، چرا كه شيطان گاه آرايه هاي يك چيز را به عنوان آرايه هاي چيز ديگر نشان مي دهد و حتي با سوگند دروغين به مقدسات، درخت بدبختي را درخت سعادت مي نماياند. (طه، آيه120 و آيات ديگر)
از ديگر مصاديق مشابه سازي اين است كه زينت هاي زندگي دنيوي را به عنوان زينت هاي اخروي نشان مي دهد يا اموري كه اصيل نيست را به عنوان امور اصيل معرفي مي كند. (بقره، آيه212؛ آل عمران، آيه14)
علوم غريبه در خدمت شياطين
در جهان، علومي است كه از آن به علوم غريبه ياد مي شود. اين دانش ها به سختي به دست مي آيد؛ زيرا ارتباط مستقيمي با روح انساني دارد و ابزار رسيدن به آن تزكيه و تهذيب نفس است تا قلب به گونه اي نوراني شود تا آينه روشن گردد و انوار عالم ديگر را برخود بازتابند؛ زيرا روان آدمي چنان است كه در يك فرآيندي مي تواند از چشم حسي بگذرد و ديگر نيازي به حواس ظاهري نداشته باشد و از طريق حوادث باطني نه تنها عالم ماده بلكه عوالم ديگر را ببيند. اين رويت و ديدن كه با چشم قلب انجام مي گيرد، نوعي شهود است و دانش خاصي را به همراه مي آورد كه گاه از آن به علوم حضوري در برابر علوم حصولي تعبير مي شود؛ زيرا علوم حصولي از طريق ابزارهاي حسي چون شنوايي و بنيايي و بويايي و مانند آن به دست مي آيد و تحصيل مي شود، ولي علوم حضوري از راه ابزارهاي غيرحسي به دست مي آيد.
علوم غريبه حقيقي، علوم شهودي است كه به جاي آموزش هاي تجربي و تعليم و تعلم حسي و روش هاي آزمايشگاهي و بهره مندي از قوه عاقله، مي بايست از طريق تزكيه و تهذيب نفس به دست آيد.
قرآن گزارش مي كند كه كساني با روش هاي باطل بر آن شدند تا به اين علوم غريبه دست يابند. از اين رو شياطين به قصد جنگ نرم از اين روش ها سود مي برند تا به علوم غريبه دست يابند و آن را در خدمت اهداف پليد خويش به كار گيرند.
جالب اينكه برخي از مومنان سست ايمان با استفاده از اين روش تهذيب و تزكيه نفس، به مراتبي از دانش هاي شهودي دست يافته و آن را به خدمت شياطين درآورده اند. از جمله اين افراد سامري (طه، آيات 85 تا 95) و بلعم با عورا (اعراف، آيه 176) هستند كه علوم غريبه خود را عليه پيامبران و در مسير گمراهي بشر و در خدمت شياطين گرفتند.
مبارزه پيامبران در ميدان جنگ نرم
زماني كه حضرت موسي(ع) به پيامبري انتخاب و فرستاده شد، اين علوم غريبه در جامعه نفوذ بسياري داشت. مصريان به دانش آن پي برده بودند و با آن كارهاي بسياري مي كردند. در جامعه پس از قدرت فرعونيان، قدرت ساحران بود كه به چشم مي آمد، چنان كه در عصر حضرت محمد(ص) گروه ديگري به نام شاعران بودند كه به عنوان كاهن در جامعه نفوذ داشته و مردم گمان مي كردند كه ايشان با جنيان در ارتباط هستند و شعر و پيش گويي هاي خود را از آنان مي گيرند. شاعران و كاهنان در آن عصر از نفوذ بسيار بالايي برخوردار بودند و گفتمان جامعه را در دست خود داشتند و مردم را به هر سمت و سويي مي بردند كه جز گمراهي نبود. (شعراء، آيه 224، طور، آيه 29، و سوره جن)
حضرت موسي(ع) با ابزارهاي شناخته شده آن عصر يعني علوم غريبه به جنگ ساحران رفت، چنان كه حضرت محمد(ص) با كلام، به جنگ شاعران و كاهنان زمان خود شتافت. معجزات حضرت موسي(ع) به گونه اي بود كه دارندگان علوم غريبه را مات و مبهوت كرد و ايشان را مجبور ساخت تا به آن حضرت(ع) ايمان بياوريد، هر چند كه فرعون مستكبر، بدان روي خوش نشان نداد و آنها را به صليب كشيد. (طه، آيه 71، اعراف، آيه 123 و آيات ديگر)
فرعون در جنگ نرم خود عليه حضرت موسي(ع) از هنرهاي گوناگوني از جمله علوم غريبه استفاده كرد تا ايشان را به شكست بكشاند و مردم را نه تنها برده بلكه بنده خويش كند. از نظر فرعون، گفتماني كه او براي جامعه تعريف مي كرد و فضايي كه براي مردم قبطي و يهودي فراهم آورده بود بهترين گفتمان بود. (غافر، آيه 29 و آيات ديگر)
پس از شكست فرعون، شيطان آرام ننشست و بلعم باعورا را به همكاري با فرعون فراخواند. بلعم باعورا كه عالم دارنده هنر و دانش علوم غريبه بود، هنر خود را به خدمت فرعون در آورد، ولي او نيز شكست خورد و خداوند او را سگ دنباله رو شيطان معرفي مي كند كه به خاطر دنياپرستي در دوزخ دنيا جاودانه شد و از عرش هنرهاي ناشناخته به فرش ذلت دنيا افتاد.
پس از وي شيطان مايوسانه به سراغ عالم ديگري رفت كه از علوم غريبه بهره اي داشت. او سامري بود كه در خدمت شيطان درآمد و از هنر خويش عليه مومنان استفاده كرد. گوساله زرين و طلايي سامري با صداي عجيب و غريب مي توانست مردم را به سوي خود بكشاند و آنان را به عنوان خدايي ديگر به بازي گيرد.
جالب اينكه تمامي كساني كه عليه مومنان و حق قيام كردند و در برابر پيامبران ايستادند، از هنرهاي گوناگون چون سحر و شعر و مجسمه سازي و علوم غريبه بهره مند بودند. از جمله سامري كه افزون بر علوم غريبه به هنر مجسمه سازي و زرگري نيز آگاهي داشت و دراين فن و هنر ماهر بود. او مجسمه اي زرين مي سازد و به عنوان خدا به يهوديان معرفي مي كند و ايشان را بنده اين گوساله زرين مي سازد و از خداي موسي و هارون (ع) باز مي دارد.
حضرت موسي (ع) همانند ديگر پيامبران به جنگ اين انديشه مي رود و با از ميان بردن گوساله و تبعيد سامري مي كوشد تا گفتمان حق را درجامعه سامان دهد. البته اين حركت وي نتوانست يهوديان را درمسيرهدايت چنان كه شايسته است قرار دهد.
در دوره حضرت سليمان (ع) يهوديان گرايش به شياطين يافتند و با آنان ارتباط برقرار كردند. اين گونه بود كه حضرت سليمان (ع) شياطين را به بند مي كشد و آنان را به عنوان برده به كارهاي سختي چون كاخ سازي، غواصي و ساخت سازه هاي فلزي و مانند آن مشغول مي كند. (سباء، آيه 13؛ انبياء، آيه 82)
يهوديان آن حضرت (ع) را متهم مي كنند كه به خدا كافر شده و دراختيار شياطين قرارگرفته است. آنان رفتارهاي خصمانه اي را در زمان زمامداري ايشان و پس از آن درپيش مي گيرند كه خداوند آنها را به عذاب بردگي مي كشاند و بخت النصر بر آنان مسلط شده و ايشان را با خود به بابل مي برد. (بقره، آيه 102؛ اسراء آيات 5 تا 7)
دراين دوره كه يهوديان خوار و ذليل، برده دشمنان خود بودند، همچنان گرفتار شياطين نيز بودند.
آنان دراين زمان با توجه به جو و فضاي جادوگري و سحر، با استفاده از هنرها و دانش هاي غريب، زندگي را برخود و ديگران سخت كردند و از طرفي سحر و جادو، جامعه بابلي را آلوده كرده بود.
دراين حال از سوي خداوند دو فرشته مامور مي شوند تا دانش هايي را به مردم بياموزند تا آنان را از شر شياطين در امنيت قرار دهند، زيرا شياطين با استفاده از روش هايي برخي از اطلاعات را كسب مي كردند و مشكلاتي را براي مردم بوجود مي آوردند و مومنان از شر شياطين و ياران انساني آنها در امان نبودند.
اما جالب اينكه افراد سست ايمان با استفاده از دانش غريبي كه از طريق دو فرشته هاروت و ماروت آموخته بودند، به جاي آنكه آن را عليه شياطين جني و انسي به كارگيرند براي كارهاي زشت مورد استفاده قرار دادند.
هنر گوساله پرستان اين بود كه دانش و علوم غريبه و هنرهاي آن را درجهت فساد وگسترش تباهي استفاده كردند. اينان به سبب پيروي از هواهاي نفساني و اطاعت از شيطان و ابليس، هنرهايي را آموختند كه موجب مي شد تا ميان زن و شوهر جدايي بيفتد و خانواده ها تباه و متلاشي شود. (بقره، آيه 102)
يهوديان در دوره اي كه در مصر و بابل به سر مي بردند، گرايش شگفتي به شياطين جني داشتند و به جاي آنكه از خداوند اطاعت كنند همواره دنبال گوساله پرستي و شيطان پرستي بودند. اين گونه است كه خداوند بر ايشان خشم گرفت و آنها را خوار و ذليل كرد. افكار سامري چنان درگوشت و پوست و جان ايشان نفوذ كرده بود كه پيامبران با تمامي تلاش خود نتوانستند آنها را متقاعد به خداپرستي كنند. از اين رو پيامبران خويش را مي كشتند و حتي زماني كه حضرت سليمان(ع) شياطين را اسير كرد و نشان داد كه شياطين كه از كافران جني مي باشند، خود تحت تسخير طبيعي بشر هستند، باز آن را نپذيرفتند و گفتند كه اين شياطين هستند كه برملك سليمان حكومت مي كنند. (بقره، آيات، 61 و 102؛ آل عمران، آيه 21 و 112)
هنر شياطين انسي و جني اين است كه انسان را گمراه كنند و اصول خانواده و بنيان هاي آن را ويران نمايند. از اين رو تمام هنر خويش را بر آن متمركز كرده اند كه فساد و تباهي را در جوامع گسترش دهند؛ زيرا مي دانند كه خانواده هاي استوار، بزرگ ترين مانع از فساد و تباهي است و فروپاشي خانواده از طريق ترويج هم جنس گرايي و روابط بيرون از چارچوب خانواده ها مي تواند به اين امر كمك كند و نابهنجاري را در جوامع گسترش دهد.
اينان برآن هستند تا زمينه فساد و تباهي را در ديگران فراهم آورند و آنها را به بندگي و بردگي بكشند. از اين رو از همه هنرها براي تخريب اعتقاد و بنيادهاي اخلاقي و فضيلت هاي انساني استفاده مي كنند و دراين راه از هيچ چيز نمي گذرند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14