(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 - شماره 20201 

گفت وگو با خواهر شهيده «ناهيد فاتحي كرجو»
زنده به گور شد اما پاي امام ايستاد
اونا براي ما ما بدون اونا!
راهيان رهايي
به ياد شهيد حسين اسكندرلو
شير جبهه ها
پرونده «فتح خون» در خيمه



گفت وگو با خواهر شهيده «ناهيد فاتحي كرجو»
زنده به گور شد اما پاي امام ايستاد

سميرا خطيب زاده
هنوز كوههاي سر به فلك كشيده كردستان در برابر پايداري، استقامت و مظلوميت ناهيد سر افكنده اند.
او سختي شكنجه هاي ددمنشانه ضد انقلاب كوردل را به بهاي حمايت از امام (ره) خود به جان خريد و حسرت يك آه را بر دل آنها نهاد.
دختر 16 ساله اي كه 11 ماه توسط ضد انقلاب شكنجه شد، ناخن دست و پايش را كشيدند تا به امام خميني(ره) توهين كند اما او شهادت را به زندگي ذلت بار ترجيح داد، سپس زنده بگور شد و «سميه كردستان» ايران لقب گرفت.
«شهيده ناهيد فاتحي كرجو» شهيد شاخص زن در سال 1391و اين نوشتار داستان زندگي اين شهيد است از قاب نگاه ليلا، خواهرش.
¤ ¤ ¤
¤از خانواده خود بگوييد؟ فضاي خانه اي را كه ناهيد در آن بزرگ شد براي ما ترسيم كنيد؟
- خانواده ما يك خانواده پر جمعيت و در عين حال كم درآمد بود. ما پنج خواهر و چهار برادر بوديم. پدرم آدم مذهبي است و اعتقادات ديني ما برايش فوق العاده اهميت داشت و مسائل ديني را به فراخور سن هر كداممان برايمان توضيح مي داد مثلا يادم مي آيد زماني كه به نزديكي سن تكليف رسيديم پدرمان حجاب را چقدر زيبا برايمان توضيح داد و من و خواهرانم با روسري و لباس مناسب در جامعه ظاهر مي شديم و حجاب خود را كاملا رعايت مي كرديم.ناهيد هم فوق العاده مذهبي بود تا وقتي هم كه در كنار ما بود فضاي مذهبي در خانه ما حال و هواي ديگري داشت، همه چيز خيلي زيبا و به يادماندني بود.
¤ از ناهيد بزرگ تريد يا كوچك تر؟ روحيات، اخلاق و رفتار ناهيد چگونه بود؟
- من از ناهيد دو سال كوچك ترم. كودكي من دور از خانه گذشت ،پنج سال از خانواده دور بودم و در كنار پدربزرگ و مادربزرگم زندگي مي كردم و در 9 سالگي به آغوش خانواده باز گشتم، لذا خاطرات دوران كودكي خود با ناهيد را زياد به خاطر ندارم. ولي بعد از آن باتوجه به فاصله سني كمي كه از ناهيد داشتم خيلي از اوقات را با هم بوديم ، باهم به مدرسه مي رفتيم و خاطرات خوب آن دوران را هرگز فراموش نخواهم كرد.
البته در كنار آن روزهاي زيبا گاه حوادث ناخوشايندي هم اتفاق مي افتاد به عنوان مثال من و ناهيد به بيماري سخت سرخك دچار شديم، ناهيد به سلامتي اين بيماري را پشت سر گذاشت اما من در اثر آن بيماري گوش هايم آسيب ديد و به طور كامل ناشنوا شدم. يادم مي آيد مثل خيلي خواهر و برادر هاي ديگر در دوران كودكي مان گاه دعوايمان مي شد اما خيلي زود آشتي مي كرديم.
ناهيد خيلي مهربان و با ادب بود. در كلاس و مدرسه شاگرد
فوق العاده موفقي بود بسيار درس مي خواند و نمراتش هم خوب بود. اما من به خاطر مشكلي كه پيدا كردم ديگر نتوانستم ادامه تحصيل بدهم.
روحيه همكاري و همدلي در فضاي خانه ما موج مي زد ، ما هم در كار خانه و هم بيرون خانه به پدر و مادر خود كمك مي كرديم و ناهيد هم در اين زمينه فوق العاده فعال بود.
¤ از روحيات مذهبي ناهيد خاطره اي در ذهنتان مانده است؟
- به حجاب فوق العاده اهميت مي داد، هميشه و درهمه حال حجاب كامل را رعايت مي كرد. نماز اول وقتش هيچ گاه ترك نمي شد، در عبادت هايش بسيار جدي و مصمم بود و آنها را در نهايت دقت و نظم انجام مي داد. يادم مي آيد كه مرا هم به اين امر بسيار تشويق مي كرد.
پيوسته قرآن مي خواند و آيات آن كتاب نوراني را الگوي زندگي خويش كرده بود. مدتي هم از شهرمان به تهران رفته و در كلاس هاي قرآن شركت مي كرد اين كلاس ها هم به منظور يادگيري و هم تدريس آن بود. خيلي زيبا دعا و قرآن مي خواند. دعاهاي ائمه را با حزن خاصي مي خواند و ما از خواندن او لذت مي برديم.
¤ از مبارزات انقلابي ناهيد هنگام پيروزي انقلاب اسلامي ايران بگوييد؟
- او هميشه در راهپيمايي هاي عليه رژيم شاه شركت فعال داشت. در پخش اعلاميه هاي حضرت امام (ره) نيز نقش مهمي داشت . و با ديدن عكس و پوستر شهدا منقلب مي شد. ناهيد 15 ساله بود كه خواستگار داشت. خواستگار او شغل، درآمد و وضعيت خوبي داشت و اصرار زيادي به اين ازدواج داشت. ناهيد هم راضي نبود. فاصله سني زيادي با آن مرد داشت و مي گفت «من هنوز به سن ازدواج نرسيده ام». مراسم نامزدي مختصري برگزار شد. كم كم متوجه شديم داماد با ما سنخيتي ندارد.
بعضي وقت ها رفتار مشكوكي از خود نشان مي داد. چندي بعد او را به خاطر فعاليت هاي ضدانقلابي اش و در حين ارتكاب جرم دستگير كردند. ما آن وقت بود كه فهميديم از اعضاي كومله بوده است و بعد از محاكمه اعدام شد. ناهيد اصلاً او را دوست نداشت و نمي خواست چيزي از او بداند. ناهيد را براي بازجويي هم برده بودند. اما چون چيزي نمي دانست بعد از مدتي او را آزاد كردند. بعد از قضيه نامزدي اش، تمام فكر و ذهنش مطالعه و خواندن قرآن بود. اما خيلي به او فشار آمده بود. تحمل حرف مردم را نداشت. او هم تودار بود. حرف و كنايه هاي مردم را مي شنيد و تو دلش مي ريخت و دم نمي زد. در واقع فشار مضاعفي را تحمل مي كرد. از يك طرف مردم مي گفتند«او جاسوس كومله است چون نامزدش كومله بوده»، از طرف ديگر مي گفتند «او جاسوس سپاه است و نامزدش را لو داده است». بعد از اعدام نامزدش و سختي هايي كه متحمل شده بود، معمولا هر جا مي رفت، من همراه او بودم.
به پدرم بسيار علاقه داشت، در نبود او هميشه بي قراري مي كرد بخصوص زماني كه پدر به جبهه مي رفت حتي گاه بدون او غذا هم نمي خورد.
¤ روزي را كه ناهيد به بيمارستان رفت و ديگر خبري از او نشد ، به خاطر داريد؟
- آن روز ناهيد دندان درد بدي گرفته بود، قرار بود به درمانگاه برود و من هم در سر راهم به نزد او بروم و با هم برگرديم . اما وقتي به درمانگاه رفتم درمانگاه بسته بود و از ناهيد خبري نبود پرس و جو كردم و فهميدم چون دكتر نبوده همه بيماران رفته اند. گفتم شايد ناهيد هم به خانه برگشته. اما ناهيد به خانه بر نگشته بود!
مادرم هراسان و نگران تمام شهر را زير پا گذاشت و به ماموران اطلاع داد.اما خبري از او نشد. از همه كساني كه او را مي شناختند پرس و جو كرد. از دوستان، همكلاسي ها، مغازه دارها و ... پرسيد. تا اينكه چند نفر از افرادي كه او را مي شناختند، گفتند «ناهيد را در حالي كه چهار نفر او را دور كرده بودند، ديده اند كه سوار ميني بوس شده است». مادرم، راننده ميني بوس را كه آنها را سوار كرده بود پيدا كرد و از او درباره ناهيد پرسيد. راننده اول مي ترسيد اما با اصرار مادرم گفت كه «آنها را در يكي از روستاهاي اطراف سنندج پياده كرده است».
در اين ايام كه به من و خانواده ام بسيار سخت مي گذشت گه گاه
يادداشت هايي نيز به حياط خانه
مي انداختند و ما را تهديد مي كردند، مي گفتند:« ناهيد نزد ما است، پول بدهيد تا آزادش كنيم! »پس از هشت ماه بي اطلاعي و دل نگراني خبر آوردند كه ناهيد كشته شده و از دنيا رفته است.
¤ بالاخره چگونه ناهيد را پيدا كرديد؟چگونه از خبر شهادتش مطلع شديد؟
- اشخاصي كه درنزديكي محل شهادت ناهيد زندگي مي كردند چگونگي شهادت او را به صورت مخفيانه ديده بودند و پس از اينكه دشمنان جنازه ناهيد را رها مي كنند آنها پيكر بي جان خواهر شهيدم را دفن مي كنند. ما از طريق همان افراد مطلع شديم كه ناهيد به شهادت رسيده و چگونگي شهادت و محل آن را فهميديم. شرط رهايي ناهيد را توهين به حضرت امام(ره) قرار داده بودند اما ناهيد استقامت كرده و در برابر اين خواسته آنها، شهادت را بر زنده بودن و زندگي با ذلت ترجيح داده بود.
وقتي مادرم موفق به ديدن جنازه ناهيد مي شود چهل روز از شهادت او گذشته بود مادرم مي گفت: « بدنش زخمي و خون آلود بود! همان لباس هايي كه روز اول مفقود شدن بر تن داشت تنش بود و چهر ه اش همچون حوري زيبا بود. كساني كه شاهد شكنجه هاي ناهيد بودند ديده اند كه هر دو چشم ناهيد را كور كرده او را به اسب بسته، اسب را در روستا گردانده و پيكر او را بر زمين كشيده بودند. پس از شكنجه هاي بسيار او را زنده به گور كردند » مادرم بسيار ناراحت و از شدت غصه نحيف شده بود، همه خانواده ما ناراحت، گريان وداغدار بوديم.
¤ چرا پيكر پاك اورا در بهشت زهرا دفن كرديد و در شهرتان به خاك نسپرديد؟
- مادرم به دليل فشاري كه به او و خانواده مان آمده بودو دوري از خطراتي كه ممكن بود تهديدمان كند، تصميم گرفت به تهران بيايد و پيكر او را نيز در بهشت زهراي تهران دفن كرديم ما همه با مادرم به تهران آمديم.
¤ ازآن دوران تا فوت مادرتان بر شما چه گذشت؟
- من و دو خواهر و يك برادرم ازدواج كرديم. من تهران بودم. متاسفانه مادرم در بدترين شرايط با چهار فرزند بدون تكيه گاه مالي و به سختي زندگي مي كرد و هيچ يار و ياوري نداشت، سال هاي بسيار سخت و درد ناكي بود تنها چيزي كه مادرم را تسكين مي داد نزديكي به ناهيد بود. در سالهاي پاياني عمر مادرم ، شخص خيري سر پناهي برايش دست و پا نمود و او كمي سرو سامان گرفت.
¤ در طي اين سالها شده است كه او را در خواب ببينيد؟
- بارها و بارها ناهيد و مادرم به خوابم آمده اند در حالي كه بسيار خوشحال و آسوده بودند و با من سخن گفته اند.
¤ به جوانان امروز چه توصيه اي در ادامه دادن راه شهيد «ناهيد فاتحي كرجو» داريد؟
- تنها توصيه اي كه مي توانم داشته باشم اين است كه مانند ناهيد همواره خود را در پناه خداوند و ائمه اطهار قرار داده و اين بزرگواران را الگوي رفتار وزندگي خود بدانند و مانند ناهيد در عبادت خداي متعال، سختكوش باشند.
¤ مي دانيد كه ناهيد «شهيد شاخص زن در سال 91» معرفي شده است فكر مي كنيد چه ويژگي منحصر به فردي در اين شهيد باعث اين انتخاب شده است؟
- شخصيت خاص و منحصر بفرد ناهيد ، صبر و شكيبايي او، همچنين قدرت و مقاومتش به عنوان يك زن در برابر مسائل (آن هم در شرايطي كه يك دختر 16 ساله بيشتر نبود) ، و نحوه شهادت او كه بسيار سخت، درد ناك و ناجوانمردانه بوده است مي تواند علت برگزيده شدن او به عنوان شهيد شاخص ، نه تنها در سال 91 بلكه در همه سالها و براي همه انسان ها باشد.

 



اونا براي ما ما بدون اونا!

سعيده نام آور
...گاهي وقتي از جريانات كار وزندگي فارغ مي شم ويه فرصتي پيدا مي كنم ، مي شينم وبا خودم فكر مي كنم كه چرا حرف روزاي جنگ شده مثل يه قاب عكس خاك گرفته ، رو طاقچه اتاق زندگي ما و خيلي حرفاي ديگه تو زندگيامون پر رنگ شدن؟!
...گاهي فكر مي كنم نقاشي شهدا رو در وديواراي شهر، وقتي اول صبح بي توجه و خواب آلود از خونه بيرون مي ريم و غروب با فكرمشغول بر مي گرديم،واسه يادآوري وفراموش نشدن چهره اونا كافيه؟! ... يعني هيچ كدوم ازما به اون عكسي كه هميشه رو ديوار، به آدم خيره شده وبا يه لبخند پرمعنا نگاه مي كنه ، توجهي داريم ؟!
... گاهي فكر مي كنم رفتن به ملاقات جانبازايي كه ازغريبي، شدن خاكستراي باقيمونده از آتيش عشق سوزان روزاي جنگ ، اونم فقط توهفته هاي خاصي مثل هفته دفاع مقدس و بسيج، مي تونه چند تا از ما رو متحول كنه ؟! ... كه يادم مياد يه بار يكي از جانبازاي قطع نخاعي ساكن تو يكي از آسايشگاه هاي تهران تو يه ملاقات بهم گفت : مردم تو بعضي مناسبات جمع مي شن ،انگار كه اومدن پارك . ميان و با تعجب ما رو تماشا مي كنن و ميرن ....و بعدم مي خنديد .... دلم مي سوزه و فكر مي كنم عمق غربت اونايي كه بعد از جنگ يه جورايي از مردم جدا شدن و شدن يه قناري فراموش شده گوشه قفس اين دنيا كه دارن واسه پركشيدن لحظه شماري مي كنن ، چقدره ؟!
.... گاهي فكر مي كنم اگه ما واسه جووناي نسل سوم وچهارممون ، به جاي اينكه تو خونه يكسره از فيلماي خارجي ومد وعشقاي امروزي بگيم وهر وقت تلويزيون صحنه هاي جنگ وشهدا رو نشون مي ده ، حوصلمون سر بره و كانالو عوض كنيم ، فقط يه كم از خاطره هاي قشنگ اونا تعريف مي كرديم واز عشقاي نابي كه تو روزاي جنگ بود؛ امروز جوونامون به جاي اينكه عاشق بازيگرا وفرهنگ خارجي وبيگانه باشن وصداي بلند موزيكاي خارجي از هندزفريشون بزنه بيرون ، عاشق قهرماناي خودشون بودن و اين قدر با شهدا غريبه نبودن ...
... گاهي فكر مي كنم چندتا از اون تازه عروسايي كه تو دوران عقد يا چندماه اول زندگي ، خبر شهادت همسرشون به جاي ماه عسل وكادوي ماهگرد وسالگرد اول ازدواج بهشون رسيد،تونستن اون روزا رو فراموش كنن و بدون هيچ غصه اي زندگي كنن؟ ... با يه پلاك نصفه ؟!
... گاهي فكر مي كنم وقتي تو خيابون يكي مزاحم يه خانوم محترم مي شه وچند نفر به رگ غيرتشون برمي خوره ،ميان و يه درس حسابي به اون مزاحم ميدن و به خودشون افتخار مي كنن كه غيرت دارن ومردن ، ولي هممون انگار يه چيزايي رو يادمون رفته كه به اون همه غيرت ومردونگي بچه هاي جنگ راحت پشت مي كنيم ومي گيم ، بابا بسه ديگه حرف اينا ، اون روزا گذشت ... بعد با خودم ميگم اگه همون جوونا اون همه غيرت به خرج نمي دادن و ايثار نمي كردن كه الان هيشكي يادش نيست ، به غيرتشون شك نمي كرديم؟!
...گاهي فكر مي كنم نابينايي ما بي اختياري نيست . ما با غفلت از افتخار آفريني هاي شهدا و يادگاراشون خودمونو زديم به نديدن ...مي گيم اسماشونو زديم سر كوچه ها...اسمشون هست ولي رسمشون نيست...
تو بعضي همايش وسمينارها ي ما ، اول جلسه وقتي مي خوان خيلي اظهار وفاداري كنن ، اعلام مي كنن به احترام شهدا بايستيد ويك دقيقه سكوت كنيد...اين فرهنگ ماست؟! شهدا رو بايد فرياد كرد و پاي باوراشون نشست ... وقتي فكر مي كنم مي بينم ايستادن وسكوت ، رسم ما نبود...!
... گاهي فكر مي كنم زندگي ما چرا اين قدر با رسم شهدا فرق داره ؟! زندگي اونا خاك بود و خون وخمپاره، براي ما ... ولي زندگي ما شده نون و ناز ونعمت ، بدون اونا ...!
وقتي به همه اينا فكر مي كنم ، تازه مي فهمم كه حتي فكر كردن ماهم از مسير شهدا فاصله گرفته. اونا بي سر وصدافكر مي كردن و
بي حرف كاراي بزرگي مي كردن كه ما به اونها زنده ايم ، ولي ما پر سر وصدا فكر مي كنيم و خوب حرف مي زنيم اما كاري نكرديم كه بتونه ياد اونا رو زنده كنه ...
بعدم اين شعرو واسه خودم چند بار تكرار مي كنم :
اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز
كان سوخته را جان شد و آواز نيامد
اين مدعيان در طلبش بي خبرا نند
آن را كه خبر شد خبري باز نيامد

 



راهيان رهايي

سيد مسعود شجاعي طباطبايي
برادر شهيدم، هنگامي كه ما در انديشه خويشتن بوديم، تو حقيقتي زيبا را يافتي و به يقين حق رسيدي، زمان تو با روز عاشورا و مكان تو با كربلا در هم آميخت، و چه بصيرتي داشتي كه از ظلمتكده زمين ، نقبي به آسمان زدي، به امام خود لبيك گفتي و به وصال حق رسيدي، عزيز دلم خون تو گواه شيفتگي عاشق بر معشوق است، رايحه ي خوش عطر شهادتت همچنان زمين و زمان را در مي نوردد، و نور آن دنياي تاريك ما را روشن مي كند،مي دانم، زندگي حقيقي را باعشقي كه اباذر با ختم رسل بيعت كرد، تو با فرزند او امام خميني (ره) با عهدي ازلي پيمان بستي تا ميراث آسماني وجودت را در كهكشان ستاره هاي عاشق ،به معبود خود هديه كني، چشمان عاشقان همچنان در مسير ولايت، شهادت را مي جويند، دستمان را بگير...
با آغاز جنگ تحميلي از سوي رژيم بعث عراق عليه جمهوري اسلامي ايران در مهرماه 1359 شمسي، جوانان اصفهان حماسه ها و رشادت هاي فراموش نشدني از خود نشان دادند. جبهه دارخوئين و خط شير در روستاي محمديه، سد استواري در برابر نيروهاي رژيم بعثي بود كه از سوي مردم استان اصفهان اداره مي شد.
حفر كانال خضر به طول 1750 متر در وادي گرم خوزستان در طي سه ماه براي نزديك شدن به خطوط دشمن و انجام عمليات پيروزمندانه »فرماندهي كل قوا« در جبهه دارخوئين، برگي از حماسه هاي بي شمار مقاومت و ايثار مردم استان اصفهان است كه منجر به آزادسازي بخشي از منطقه آبادان در خرداد 1360 شمسي گرديد.
عمليات ثامن الائمه (ع) و آزادسازي شمال آبادان از تصرف دشمن بعثي در مهرماه 1360 شمسي، نشان ديگري از حضور نيروهاي اصفهان در جنگ تحميلي و آزادسازي خاك ميهن اسلامي از تصرف دشمن بود.
لشكر امام حسين (ع) به فرماندهي شهيد حسين خرازي و جانشيني شهيد حجت-الاسلام مصطفي رداني پور، نخستين تجربه نظامي خود را با 15 گردان پياده در عمليات طريق القدس در سرزمين وسيعي از شمال رودخانه كرخه و شهر بستان به دست آورد. ولي حماسه مقاومت و پايداري رزمندگان استان اصفهان زماني به اثبات رسيد كه دشمن بعثي با 9 تيپ زرهي و مكانيزه و پياده به تنگه چزابه براي اشغال مجدد شهر بستان حمله كرد كه در پي مقاومت و ايستادگي سلحشوران لشكر امام حسين (ع) دشمن بعثي تار و مار گرديد.
رزمندگان استان اصفهان علاوه بر لشكر امام حسين در قالب لشكر نجف اشرف به فرماندهي شهيد احمد كاظمي تابلو زريني را در تاريخ اين كشور ترسيم كردند و در عمليات فتح المبين كه در فروردين سال 1361 شمسي منجر به آزادسازي منطقه وسيعي از خاك ميهن اسلامي در غرب رودخانه كرخه تا عين خوش گرديد، نقش گسترده اي ايفا نمود و شكست سنگين و دور از انتظاري را به نيروهاي بعثي متجاوز وارد كردند.
مردم استان اصفهان در بسياري از حماسه هاي پيروزمند دوران دفاع مقدس همچون عمليات هاي رمضان، محرم، والفجر مقدماتي، والفجر يك، والفجر دو، والفجر چهار، خيبر، بدر و الفجر هشت، كربلاي سه، كربلاي چهار، كربلاي پنج، والفجر ده، نصر پنج، و عمليات قادر حضوري پرشور داشتند و با شهادت شهيد حسين خرازي در هشتم اسفندماه 1365 شمسي در كربلاي پنج يكي از بزرگترين فرماندهان نظامي كشور و دلير مردي عارف را از دست دادند.
تقديم 23 هزار شهيد كه بيش ازهفت هزار و 300 نفر آنان در گلستان شهداي اصفهان آرميده اند و 41 هزار مجروح جنگي وسه هزار و 460 آزاده سرافراز، بخشي از ايثارگري و افتخارات مردم اصفهان در دفاع از انقلاب اسلامي است.
آنچه در اين عكس ارزشمند، هنرمندانه تصوير شده است صحنه اي شكوهمند است از شهادت، قابي از قد و قامت قبيله قبله، روايتي از راهيان رهايي، تصويري از خورشيد و سرگذشت بسيجي سلحشوري از سرزمين سپاهان كه سربلندي پرچم توحيد و كرامت انسان را در اين مرز و بوم رقم زد.
پي نوشت:
1- اين عكس برگرفته از مجموعه نفيس عكس هاي دفاع مقدس، با عنوان خروش لاجورد است كه درانجمن عكاسان انقلاب و دفاع مقدس به چاپ رسيده است.
2- اين روزها بغضي عجيب همراه من است، مي خواهم در سيماي آسماني شهدا، راز صداقت را بپرسم، هنوز اميد دارم تا راز وصال را دريابم، برايم سخت است اينكه اين روزها نا اهلان چه حرفها كه نمي زنند، مي گويند: بسيجي مال زمان جنگ بود...حالا بسيجي ها را گروه فشار مي نامند، و نمي دانند فشار شكستن محاصره يعني چه؟، اينجا همه چيز مدرن شده، جز عكس هاي آسمان سيماي شهدا، كه هنوز با ما مهربانند. حالا بايد اين عكس ها را سخت بر روي قلبهايمان بفشاريم، تا مبادا آنها را از ما بربايند...، اگر نبود چشمان اميدوارمقام ولايت، چگونه مي توانستيم بغض دوري از شما را تحمل كنيم...

 



به ياد شهيد حسين اسكندرلو
شير جبهه ها

سيدمحمد مشكوه الممالك
حاج حسين اسكندرلو، در جنگ به شير جبهه ها معروف بود، فرمانده 42ساله اي كه نيروهايش برايش جان مي دادند و او جان در گرو جانان داشت، آرزوي شهادت دعاي هر لحظه اش بود و عشق به ولايت در وجودش شعله مي كشيد.
درحال حاضر پايگاه بسيجي در جنوب تهران، واقع در منطقه 51، شهرك رضويه به نام او مزين شده است چرا كه خانواده محترم اين شهيد بزرگوار ساكن اين محله هستند. بچه هاي اين پايگاه جوانان و نوجواناني هستند كه حاج حسين را نديده ولي شيفته و عاشق او هستند و براي زنده نگه داشتن نام او هرساله نيمه هاي ارديبهشت با برگزاري مراسمي ياد و خاطره او را گرامي داشته و به زبان آوردن نام او را مايه فخر و مباهات خود مي دانند. نامي كه گمنام ماند و جاودانه.
حسين در تاريخ 21/2/1341 در خانواده اي مذهبي و مستضعف در جنوب تهران چشم به جهان گشود دوران تحصيل را با هوش و استعدادي بي نظير مي گذراند. وي در زمان نوجواني با شور و اشتياق فراوان وارد صحنه هاي مبارزه عليه شاه و رژيم سلطنتي شد و در روز پيروزي انقلاب اسلامي از جمله اولين كساني بود كه با تصرف پادگان تسليحاتي به مردم كمك كرد. با شروع جنگ تحميلي حاج حسين راه خود را دفاع از انقلاب و آرمان هايش قرارداد و به سوي جبهه ها شتافت. او بارها در جبهه مجروح و شيميايي شد ولي هربار مصمم تر برگشت و سرانجام در عمليات سيدالشهدا در روز 31/2/56 به مقام رفيع شهادت نائل آمد.
همرزمان و فرماندهان از تواضع و فروتني اش مي گويند از اينكه مهم ترين نكته اخلاقي اش بصيرت بالا و عشقي بود كه به ولايت داشت.
هميشه در كلامش از مقتدايش مي گفت و جانش را براي ولايت مي داد.
از فرماندهي دسته تا فرماندهي گردان، اقتدار فرماندهي اش كارساز موقعيت هايي دشوار بود. با قبول مسئوليت گردان علي اصغر(ع) اين گردان از بهترين گردانها بود. هميشه مسئوليت كارهايي كه احتياج به دقت نظر و ابتكار عمل و تفكر داشت به حاج حسين محول مي شد. دريايي از مروت و مردانگي بود و هرآنچه مي دانست و تجربه مي كرد را به همه بچه ها منتقل مي كرد، هميشه رزمنده ها دور او حلقه زده و از طريق حاج حسين از آموزش هاي تاكتيكي خوبي برخوردار مي شدند.
وجودش درهر موقعيتي به بچه ها روحيه مي داد و با حضورش همه آرامش و هماهنگي داشتند. حاج حسين از نيروهاي محوري لشكر بود كه در طراحي عمليات، نظرات و ابداعات بسيار مؤثري داشت و حتي عقايد و نظراتش بر روي فرمانده گردان هاي ديگر نيز تأثيرگذار بود. اگر در انجام عملياتي احتياج به موافقت فرمانده گردان ها بود ابتدا از حاج حسين نظر مي پرسيدند و فرماندهان ديدگاههاي او را تأييد مي كردند.
عاشق شهادت بود و هميشه اين آرزو را از خداي خود طلب مي كرد، هميشه خود را به بچه هايي كه در حال شهادت بودند مي رساند و در آن لحظه هاي آخر به آنها التماس دعا مي گفت كه دست ما را هم بگيريد. در بيانش خلوص لحن يك عاشق موج مي زد و مي گفت: من اينجا آمده ام تا بجنگم، اين سه يا چهار ليتر خوني كه در بدن دارم را به خاطر اسلام، هر جا كه لازم باشد مي ريزم و با كمال ميل جانم را فدا مي كنم.
عمليات در فكه با رمز مقدس يا سيدالشهداء، آغاز مي شود و همه بچه هاي لشكر شجاعانه مي جنگند، حاج حسين رشادت هاي خود را كامل مي كند و سرانجام چند ساعت پس از شروع عمليات خبر شهادت حاج حسين اسكندرلو به گوش فرمانده لشكر مي رسد، خبر خيلي تلخ و جانسوزي بود و فرمانده لشكر از افراد مطلع مي خواهد به بچه هاي ديگر خبر ندهند و هر كس پرسيد بگويند حاج حسين مجروح شده است. فرمانده مي دانست خبر شهادت حاج حسين، فرمانده قهرمان گردان علي اصغر(ع) باعث از دست دادن روحيه بچه ها است.
حاج حسين اسكندرلو، عشق بچه هاي لشكر01 سيدالشهدا است.
نامش حسين، نام گردان تحت امرش «حضرت علي اصغر(ع)» از لشكر 01 سيدالشهدا و در نبردي عاشورايي در عمليات سيدالشهدا در فكه به سوي شهادت شتاف.
مادرش از دوران كودكي اش مي گويد: زماني كه برايش كفشي نو خريده بودم، حسين وقتي فهميد كفشها متعلق به اوست به زمين خاكي محله رفته و كفشها را خاكي و كثيف كرده و برمي گردد. مادر با ناراحتي علت را از او مي پرسد، در جواب مادر مي گويد: من از اينكه كفش نو بپوشم خجالت مي كشم خواستم كثيف باشد تا كسي نفهمد كفشهايم نو است.
از لابه لاي خاطرات حاج حسين، مادر ماجراي اخراج از كلاس اول دبستان را تعريف مي كند، آن روز وقتي حسين به خانه مي آيد با ناراحتي مي گويد من ديگر به مدرسه نمي روم، مادر علت را جويا مي شود، حسين مي گويد: معلممان در كلاس بافتني مي بافت و من گفتم شما اينجا هستيد كه به ما درس بدهيد نه اينكه بافتني ببافيد! معلم هم از اين حرف عصباني شده و مرا از كلاس اخراج كرد. مادر فرداي آن روز به همراه حسين، نزد مدير مدرسه مي روند، معلم به شدت از دست او عصباني است و اجازه ورود به كلاس نمي دهد. حسين به مدير مي گويد: شما بايد بدانيد در كلاس هايتان چه مي گذرد. مدير اندكي تأمل مي كند و پس از تحسين او را به كلاس بازمي گرداند. مادر از قناعت مثال زدني اش تعريف مي كند از رفتار و روحياتش كه بي نظير و بي همتا بود.
برادرش عباس اسكندرلو از علاقه مندي هاي بچه هاي جنگ به حاج حسين روايت مي كند و معتقد است يكي از ويژگي كم نظير او اين بود كه در مواقع عمليات اولين كسي كه با دشمن مواجه و درگير مي شد حاج حسين بود. او هميشه جلودار نيروهايش بود. عباس از خاطره اي مي گويد در زمان عمليات خيبر، اسفند 26 زماني كه براي گذراندن امتحانات خود از كردستان به تهران آمده بودم روزي در منزل مشغول درس خواندن بودم كه درب خانه را زدند وقتي درب را باز كردم با صحنه عجيبي مواجه شدم، حسين را ديدم با لباسي خاك آلود و حالتي غيرطبيعي وارد منزل شد، من و مادرم تا لحظاتي شوكه شده بوديم تا اينكه تعريف كرد كه ديشب در عمليات خيبر موج انفجار او را گرفته و با هواپيما به بيمارستان فيروزگر تهران منتقل كرده اند، مي گفت: از بيمارستان فرار كردم و آمدم خانه! آن شب وقتي دوستانش براي ديدنش آمدند شرح عمليات را تعريف كرد و من نيز مي شنيدم، مي گفت؛ دشمن براي بازپس گيري جزيره مجنون پاتك سنگيني كرده بود، به گردان مأموريت دادند كه هر طور شده بايد مانع پيشرفت دشمن بشود، وقتي وارد جزيره شديم شليك تيربارهاي دوشكاي دشمن دائم روي سر بچه ها بود و آتش طوري بود كه همه زمين گير شده بودند. به ناچار بلند شدم و آر پي چي را از دست آرپي چي زن گرفتم رفتم سمت تانكي و با شليك آرپي چي به يكي از تانكها و انفجار تانك، ناگهان تمام گردان يك جا بلند شدند و تكبيرگويان به سمت دشمن هجوم بردند. آن شب بچه ها توانستند حدود 06 تانك دشمن را منهدم كنند.
برادر حاج حسين اين گونه ادامه مي دهد:
به ياد دارم كه در آخرين روزها همه متوجه تغيير حالت او شده بودند، كسي كه در جمع شلوغ مي كرد و همه را مي خنداند، حالا آنقدر ساكت شده بود كه توجه همه را جلب كرده بود. غذايش را كامل نمي خورد و با كسي حرف نمي زد. انگار كه به زحمت آنجا نشسته باشد، يك بار سر سفره گفتم: حاجي قبلا اولين نفر سر سفره مي نشستي و آخرين نفر بلند مي شدي، چرا اينطور شده اي و كم غذا مي خوري؟ گفت بايد خود را با شرايط جبهه سازگار كنم، نبايد چيزي را بيشتر از ديگران مصرف كنم.
بسياري از رفتارها و ناخالصي هاي خود را در جبهه از دست داده بود. خوب به ياد دارم كه هميشه زود عصباني مي شد و واكنش نشان مي داد ولي در زمان جنگ، فقط در مواقعي كه جان نيروهايش در خطر بود اين حالت به او دست مي داد.
به مادرم گفتم حسين آخر شهيد خواهد شد و مادرم نيز حرفم را تأييد كرد.


 



پرونده «فتح خون» در خيمه

شناخت هر موضوعي نياز به ابزار خاص خودش دارد و كلام و قلم شهيد آويني از جمله دريچه هاي راه يافتن به حقيقت دفاع مقدس است.
در نگاه آويني هشت سال دفاع مقدس امتداد كربلاست و براي شناخت درست حماسه خاكريزهاي جنوب و قله هاي غرب، بايد به قرن اول هجري سفر كرد و عاشورا را شناخت.
ماهنامه خيمه در اولين شماره امسال خود پرونده ويژه اي را به بررسي كتاب كليدي «فتح خون» اختصاص داده كه تورقش خالي از لطف نيست.
¤¤¤
... از اين متن مي شود با عنوان ادبيات قدساني ياد كرد. به اعتباري هم مي شود گفت «فتح خون» نوعي مقتل معاصر است. اين سنخ از مقتل سابقه نداشته است. در اين كتاب وجه تنزيهي، تعليمي، تذكاري و تنبيهي موج مي زند، هم خطاب خود و هم خطاب به مخاطب نامريي. از اين حيث فتح خون به يك كتاب اخلاقي تبديل مي شود.
ويژگي هاي ادبي، تاريخي، متافيزيكي اين كتاب را از يك متن ادبي مقتل نگاري نو كه امتدادي از زمان عاشورا تا حال دارد، به يك كتاب جدي و مهم عرفاني- اخلاقي تبديل كرده كه تنبيه و تذكار در آن كم نيست؛ از باب مثال توجه كنيد به اين عبارت: «و تو اي آنكه در سال شصت و يكم هجري هنوز در ذخاير تقدير نهفته بوده اي و اكنون در اين دوران جاهليت ثاني و عصر توبه بشريت پاي به سياره زمين نهادي، نوميد نشو». اين ماجرا قابل توضيح و تفسير است. بايد درباره خيلي از جمله هاي اين كتاب حاشيه نوشت.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14