(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 - شماره 20207 

غرب در مسئله فرهنگ به شدت متعصب است

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




غرب در مسئله فرهنگ به شدت متعصب است

اگر ملتي از اين مرحله هم عبور كرد و فرض كنيم دوران سازندگي در يك كشور به پايان رسيد؛ يعني اين كشور از لحاظ صنعتي و فني و از لحاظ وضع معيشت، ملت توان مندي شد و بناست كه اين ملت، از اين اقتدار خود، از اين موجودي اي كه به دست آورده است، براي ادامه حيات خود و كمك به بشريت و كمك به كشورهاي ديگر و پيش برد قافله بشريت استفاده كند -كمال انساني كه نهايت ندارد- باز فرهنگ يك ملت تعيين كننده است. اگر [ملتي] فرهنگ پيشرفته خوب سالمي داشت، اين اقتدار، در جهت حيات و رشد بشريت و در جهت خدمت به بشريت به كار خواهد افتاد. اگر فرهنگ عليل و ناقص و قاصري داشت، اين قدرت و توانايي كه به دست آمده است، در جهت انحطاط اخلاقي، انحطاط بشريت، ظلم و حتي در جهت تلاشي دروني آن ملت به كار خواهد رفت؛ كه اين سرنوشت قدرت هاي كنوني درجه يك دنياست. يعني پيش بيني من اين است كه فعلاً مهم ترين قدرتي كه از اين موريانه آسيب مي بيند و ديري هم نخواهد گذشت كه فرو خواهد ريخت، ملت و نظام و رژيم كنوني آمريكاست. البته اينها چيزي نيست كه بشود برايش زمان معين كرد؛ ده سال يا بيست سال ديگر. ليكن معلوم است؛ چون عوامل متغيّري دارد، زمانش تغيير پيدا مي كند، اما قطعي است كه آسيب اين اشكال و نقيصه را خواهد خورد. بالاخره ملت آمريكا توانسته است به بركت بعضي از خصال فرهنگي و خصوصيات جغرافيايي و تاريخي، به يك اوج علمي برسد؛ از لحاظ علم و ثروت و امثال آن پيشروي پيدا كند. اما چون يك فرهنگ صحيح و خوب و كامل بر آن كشور حاكم نبوده است، تا به حال هم در جهت انحطاط بوده است. از اين به بعد هم در جهت تلاشي خود -آن كاخ قدرتي كه به وجود آمده است- به كار خواهد رفت. نشانه هايي هم از هم اكنون پيداست. آينده هم اين گونه خواهد بود.
ببينيد اين نقش فرهنگ است. فرض بفرماييد ما يك جوان را وادار كنيم كه ورزش كند، جسم خود را قوي كند، توانايي هاي فراوان جسماني به خود بدهد، داراي اندام قوي، سالم، رشيد، زيبا و با استعداد هاي فراوان باشد، ليكن قدرت تفكر به چنين كسي ندهيم. چنين فردي را در نظر بگيريد و ببينيد اين آدم، با همه زور و قدرت جسماني و زيبايي هايي كه در جسم او وجود دارد، به خاطر ضعف فرهنگي، چطور به راحتي در تسخير انسان هايي قرار مي گيرد كه داراي فكر برتر و تربيت بيشترند و همه اين خيراتي كه در جسم او هست، عملاً در اختيار ديگران قرار مي گيرد و براي خود او نفعي ندارد. ملتي كه به جنبه هاي گوناگون حيات او توجه شود؛ يعني علم او -البته خود علم هم، جزو فرهنگ است، ليكن من الآن، فرهنگ به معناي خاص را مطرح مي كنم- فنآوري او، بهداشت، ثروت، پيشرفت مادي، قدرت و تسلط سياسي او، همه اينها تأمين شود، اما در داخل اين كشور، فرهنگ، رشد و گسترش نداشته باشد، شبيه همان انسان است.28/6/75
مقوله فرهنگ همچناني كه اهالي درد و سوز مي دانند، در كشور ما مقوله مظلومي است. انقلاب ما، انقلابي مبتني بر يك منش و نگرش فرهنگي بود و هر حركت ارزشي، اين خصوصيت را دارد. ما بايد بيش و پيش از تلاش هاي ديگر، به تلاش فرهنگي اسلامي مي پرداختيم.5/5/71
اگر اول انقلاب، اين امر محالي كه حالا مي خواهم عرض كنم، تحقق پيدا مي كرد، امروز وضع ما، يقيناً وضع بسيار خوبي بود. آن محال اين است كه در آغاز يك انقلاب، كساني كه دست اندركار اداره كشورند، آمادگي لازم و برنامه ريزي كافي و پيش بيني به اندازه را ندارند. چنين چيزي، در انقلاب امكان ندارد و امكان نداشت و نشد. لكن اگر ما آن وقت اين را داشتيم، اول كاري كه مي كرديم، اين بود كه مي آمديم از آن جوش و شور انقلابي استفاده مي كرديم؛ معارف اسلامي را در يك فضاي صحيح، به صورت ترجمه معنوي، نه ترجمه زباني ارائه مي كرديم. آنچنان كه يك انسان متنفّس در اين فضا، بتواند آن را تنفس و استنشاق كند. آن وقت هنرمند، هنرش از اسلام مي جوشيد. ديگر لازم نبود شما بگوييد، اين را بساز، اين را بگو، يا آنجايش را حذف كن. و فضا، فضاي اسلامي مي شد. اما اين نشد.12/7/72
يعني روشن كردن و تبيين فرهنگ اسلام، با همان وسعتي كه مفهوم و معناي فرهنگ دارد. دور از انحراف، دور از خرافه گرايي، دور از تنگ نظري و جمود، دور از ملاحظه كاري و ترس از اين و آن؛ كه حالا مثلاً در دنيا اين طور است.
فرهنگ و محيط غرب، محيطي است كه علي رغم اينكه سعي دارد خودش را به آزادانديشي معروف كند، به شدت متعصب است. شايد در مقولات ديگر هم باشد، اما در مقوله فرهنگ، به شدت متعصب و سخت گير است. يعني هر فرهنگي غير از فرهنگ اروپايي، به شدت مورد تحقير، اهانت و فشار قرار مي گيرد. اروپاي مدعي تسامح و سهل نگري و آزادانديشي و بلندنظري و دوري از تحجّر و جمود، در مقوله فرهنگ به شدت سخت گير و متعصب است. هر آنچه كه غير از فرهنگ اروپايي است، نام هاي مختلفي پيدا مي كند. از وحشي گري و بربريت بگيريد تا ارتجاع و عقب افتادگي تا غيرقابل اعتنابودن. يعني همان احساس قديمي و باستاني اروپا، كه هر چه ماوراي يونان بود «بربر» بود و «بربرستان»، همچنان در عمق جان شهروند اروپايي كه در فضاي فرهنگي اروپا و غرب زندگي مي كند، وجود دارد. البته اين تعصب، در اقمار فرهنگي اروپا، يعني آمريكا و استراليا هم عيناً وجود دارد. در آنجا همين امروز هم روحيه يونانيان و تحقير بربرها وجود دارد. لذا شما مي بينيد مثلاً با حجاب، به شدت مبارزه مي كنند. نه به اين دليل كه حجاب، تحميلي بر زن است؛ نه. انواع تحميل هاي گوناگون را بر زن روا مي دارند و هيچ مسأله اي برايشان نيست. از جمله، تحميل كار سخت، تحميل اهانت، تحميل ريختن آبرو و حيثيت زن به عنوان عنصر و يكي از دو جنس اصلي آفرينش. اينها تحمل مي شود. اما اين يكي تحمل نمي شود. چرا؟ چون اين، مخالف فرهنگ اروپاست.
شما ديديد كه در همين چند سال اخير، در اروپا -در فرانسه و در چند جاي ديگر، از جمله آلمان- با حجاب مبارزه شد. چند نفر خودشان مي خواستند با روسري به مدرسه بروند. گفتند اصلاً نمي شود! و با آن مبارزه كردند. از آن طرف، مي بينيد كه همه جا دم از استانداردهاي جهاني مي زنند. وقتي مي خواهند بگويند كه فرضاً جمهوري اسلامي، اين تكاليف را بايد انجام دهد، چيزي كه بيش از همه رويش تكيه مي شود اين است كه ايران خودش را بايد با استانداردهاي جهاني تطبيق دهد. استانداردها، يعني همين چيزها. يعني چيزهايي كه منطبق با الگوي فرهنگ غربي است. پس، اين سخت گيري و فشار، از طرف غربي ها، همواره وجود دارد. هر وقت كه يك فرهنگ غيرغربي، به خصوص فرهنگ اسلامي كه فرهنگي است مهاجم و براي خودش مكانتي13 و حالت هجومي قائل است و ضعف و انكسار و هزيمت14 ندارد، بخواهد جايي خودنمايي كند، به شدت مورد تحقير و فشار قرار مي گيرد.
با توجه به اين مسائل و آنچه در طول اين چند ده سال اخير بر ما گذشت -به خصوص در اين صدوپنجاه، دويست سال اخير كه فرهنگ غربي در داخل كشور ما راه باز كرده- بايستي در اين زمينه ها خيلي تلاش مي كرديم. بايد خيلي كار مي كرديم. بايستي اين حقايق فرهنگي اسلام را تبيين مي كرديم. اين كارها متأسفانه نشده است. هر وقت هم كساني خواستند در گوشه اي سر بلند كنند و حركتي در اين زمينه انجام دهند، انواع و اقسام فشارها و هو و جنجال ها روي سرشان ريخته و از اينكه بتوانند كارشان را انجام دهند، مانع شده است.5/5/71
بنابراين اهميت فرهنگ، براي زمان و دوره ما، اهميت خيلي بالايي است و بايد كار فرهنگي، مورد توجه جدي قرار گيرد. البته كار فرهنگي هم، كار پيچيده اي است و متوليان امور فرهنگي كشور در بخش هاي مختلف، بايد تلاش كنند كه در دو بخش پيشرفت كنند؛ يك بخش، بخش گسترش كمّي فرهنگ در داخل آحاد و نفوس مردم است. فرض بفرماييد گسترش كتاب خواني در كشور، گسترش كتاب و كتابخانه، افزايش مدارس و مراكز تحقيقي و پژوهشگاه ها، بردن علم و سواد از مراكز شلوغ جامعه به اقصي نقاط كشور، به روستا ها و به خانه هاي منزوي. اين كار كمّي و بسيار لازم است كه به عهده آموزش و پرورش، آموزش عالي و سازمان تبليغات و به خصوص به عهده صدا و سيماست. اين بسيار كار لازمي است -يعني همه آحاد مردم را در كشور، از نسيم فرهنگي برخوردار كردن و از امكان بهره فرهنگي متمكّن كردن- بايد همه بتوانند استفاده فرهنگي بكنند. بسياري از افراد، خودشان نمي دانند كه محتاج كتاب و مطبوعات و محتاج شنيدن شعر و ديدن انواع و اقسام هنر و جلوه هاي هنري هستند. اصلاً خودشان هم توجه ندارند. مثل انساني كه توجه ندارد كه به ويتامين، به پروتئين و به غذاي مخصوصي احتياج دارد. طبيعي است كه بايد برايش فراهم كنند.28/6/75
جامعه، جامعه اي است كه بالطبيعه فرهنگي است، اما بالفعل، فرهنگي نيست. چرا مي گوييم به طبيعت فرهنگي است؟ چون يك جامعه مذهبي و ديني است. جامعه ديني طبيعتش اين است كه يك آرزوي فرهنگي داشته باشد. اين جامعه، غير از يك جامعه دنيوي است كه فقط به مسائل زندگي بينديشد. مي تواند فرهنگ در آن زندگي باشد و مي تواند مطلقاً نباشد. البته در زندگي جوامع صنعتي و مادي و دنيوي، سينما هم هست، موسيقي هم هست، هنر هم هست، اما فقط به عنوان تأمين يك نياز شخصي. شخص، دلش تنگ مي شود؛ به سينما مي رود و يا به موسيقي گوش مي كند. اين نيست كه لزوماً يك آرزوي فرهنگي داشته باشد. مي تواند داشته باشد، مي تواند نداشته باشد. جامعه ديني، بالطبع يك آرزوي فرهنگي دارد؛ چون اهداف دين، اهداف فرهنگي و معنوي است؛ اهدافي است كه با روح و فكر و قلب سر و كار دارد. بنابراين، يك فرد و مجموعه ديني، نمي تواند آرزوها و ايده آل ها و آمال هاي فرهنگي نداشته باشد. پس، بالقوه و بالطبع، جامعه ديني، يك جامعه فرهنگي است. وليكن بالفعل نه؛ فرهنگي نيست. يعني از جنبه بينش ها و روشن بيني ها و آگاهي ها و فعليت هاي فرهنگي، نقص دارد. بدين معنا، مثلاً، مردم ما كتاب خوان نيستند و اين كتاب نخواني، نقص بسيار بزرگي است. خيلي از مردم ما حتي روزنامه خوان نيستند و اگر نگاهي به روزنامه بيندازند، به همان تيتر هاي درشتش اكتفا مي كنند. بسياري، راديو را فقط براي سرگرمي هايش گوش مي كنند؛ نه براي آموزش و خبر آن و آگاهي هاي زندگي و مسائل فرهنگي اش. ما اين نقيصه را بايد برطرف كنيم.4/9/71
بنابراين گسترش كمّي فرهنگ در كشور، يك كار اساسي است كه به عهده همه بخش هاي فرهنگي است كه در كشور وجود دارد. به خصوص علماي دين مي توانند در اين بخش خيلي مؤثر باشند. عناصر فرهنگي و روشنفكران در هر جامعه، در هر بخش از كشور، در شهر و استان، مي توانند تأثير بگذارند و مثل مشعلي اطراف خودشان را روشن كنند.
بخش دوم كه اهميت آن كمتر از اين بخش نيست، بلكه حتي از لحاظ نگاه به بلندمدت، بيشتر هم هست، گسترش و توسعه كيفي فرهنگ است؛ يعني توليد فرهنگ، منفجر كردن سرچشمه فرهنگ در دل ها و روح ها و استعداد ها. اين خيلي مهم است. ما لازم است كه مردم را كتاب خوان كنيم، اما از اين واجب تر، آن است كه استعداد نويسندگي را در بين مردم بيابيم و توليد كتاب كنيم. وادار كنيم كه استعداد به كار بيفتد؛ قلم ها روي كاغذ بيايد؛ فكر ها كار كنند و براي مردم بسازند و توليد كنند. اين مهم است. كشور ما كشوري است كه از جهت استعداد هاي هنري و فرهنگي، بايد جزو كشور هاي
علي الظاهر كم نظير و نمونه باشد. من چون آماري در اين مورد در اختيار ندارم، نمي توانم به طور قاطع بگويم كه درجه اول يا دوم است. اما قاعدتاً وقتي كه ما نگاه مي كنيم، مي بينيم استعداد فرهنگي در بين آحاد مردم، گسترده است.
اخيراً در جايي، راجع به مسأله شعر ديدم كه نويسنده اي از دوران صفويه مي گويد؛ كسي كه هرگاه يك بار، يكي، دو بيت مي گويد، شاعر نيست. همه مردم كشور ما چنينند. اين امر خيلي مهمي است؛ يعني روح شعر گويي و قريحه شعر، در همه يا اكثر مردم وجود دارد. در واقع هم همين است. شما مي بينيد كه در بين روستايياني كه دور از مظاهر و عوامل فرهنگي هم هستند، افراد زيادي پيدا مي شوند كه داراي اين قريحه اند. يا قريحه هنري در بخش هاي ديگر هنر -غير از شعر- همين طور است. ما مردم با هنر و با استعدادي داريم. گاهي در نوشته هاي جوانان و نوجوانان -كه به مناسبت هاي مختلف، چيز هايي پيش ما عرضه مي شود- انسان مشاهده مي كند استعداد هاي بسيار خوبي هست؛ استعداد نگارش، استعداد توليد مطالب فرهنگي و سرازير كردن فكر از قدرت خردمندي و انديشه. اينها بايد شناخته شود. در همه سطوح همين طور است.
البته بعد از انقلاب، خوشبختانه راديو و تلويزيون از انحصار يك طبقه خاص بيرون آمد و شعر جوانان فراواني، به وسيله خودشان يا ديگران، به مناسبت مجامع شعري و مناسبت هاي گوناگون، در راديو و تلويزيون خوانده مي شود. سابق اين طور نبود. در سابق، كساني حق داشتند، مثلاً در راديو شعر بخوانند كه داراي خصوصياتي بودند كه آن خصوصيات، به محتوا و ماهيت هنر هم تأثير خيلي زيادي نداشت. وابستگي ها و ارتباط ها و بعضي از خصوصيات شرط بود. انسان مي بيند كه چطور اين جوانان در ميدان شعر وارد شده اند؛ ما امروز چقدر شاعر داريم.
يك نفر از اهل شعر و ادب -كه علي الظاهر گمان مي كنم آماري هم در اين زمينه داشت- دو، سه سال قبل به من مي گفت كه آمار سرايندگان شعر بعد از انقلاب، چند برابر قبل از انقلاب است. اين امر خيلي مهمي است. اين نشان دهنده آن است كه در اين كشور، هنر در بين آحاد مردم، گسترده است؛ استعداد، فراوان است. استعدادهاي گوناگوني هست. متأسفانه اين استعدادها به كار گرفته نشده است. در رژيم گذشته، در اين بخش به خصوص، نهايت كم كاري انجام گرفته است؛ اين را توجه كنيد، نهايت كم كاري. يعني در آن زمان، هر چيزي كه احتياج داشته است به اينكه با تدبير و برنامه ريزي دنبال شود، معطل مانده است. مگر چيزهايي كه به طور طبيعي، مثل چشمه اي، خودش مي جوشيده و جاري بوده است. اما هر كاري از زمينه هاي فرهنگي كه احتياج به پيگيري و تلاش مسؤولين -در سطوح بالا- داشته است، همين طور نصفه كاره و معطل و معوّق مانده است.
مثلاً شما ببينيد اين شعبه هاي فرهنگي وارداتي، مثل سينما، يا تئاتر، يا عكاسي و از اين قبيل هنر ها و فنوني را كه بومي كشور ما نيست و از ديگران گرفته اند. در طول سال هاي متمادي، مثلاً صد سال سينما در اين كشور سابقه دارد. شما نگاه كنيد صنعت سينما در كشور ما، اگر امروز از صفر بالاتر است، درجه مختصري بالاتر است. هنري بوده كه دنبال كردن لازم داشته است، ولي اصلاً روي آن هيچ كار حسابي نشده است. البته بعد از انقلاب، در اين زمينه خيلي كار شده است. نه اينكه حالا ما در حد مطلوب هستيم؛ نه. بالاخره ما شصت، هفتاد سال عقب ماندگي داريم. مجموعه اي كه بر يك كشور حكم روايي مي كنند، آثار كارشان كه محدود به بودن وجود ناميمون خودشان نيست؛ مدت ها ادامه پيدا خواهد كرد. ما هنوز حالا، حالا ها درگير نكبت هاي ناشي از رژيم پهلوي و رژيم قاجار هستيم و تا مدت ها خواهيم بود. مگر كساني كه در اين زمانند، همت كنند و بتوانند آن غبارهاي ديرين را از سر و روي اين ملت، مقداري بسترند. فرض بفرماييد در تئاتر، هيچ پيشرفتي نداريم؛ در حالي كه تئاتر، در جايي كه زادگاه آن است يعني در كشورهاي اروپايي و غربي، يكي از رساترين بيان ها را دارد. ولي اينجا هيچ خبري از اين بيان نيست. مثل اين است كه انسان لغتي را بلد نباشد. لغت هاي هنري اين گونه است. ملتي كه سينما ندارد، مثل انساني است كه زباني از زبان هاي مورد تفاهم و تكلم را بلد نيست. فرض بفرماييد كسي كه در كشور ما، همه لهجه هاي محلي زبان هاي ايراني را بلد است، اين فرد، گستره فهم و تعاطي افكارش15 نسبت به كسي كه بلد نيست، چقدر زياد است. با همه حرف مي زند، با همه تفاهم مي كند، به همه تفهيم مي كند و از همه مي گيرد. يا كسي كه زبان هاي غيرايراني بيگانه را بلد است؛ كسي كه عربي، انگليسي، يا آلماني بلد است، با كسي كه بلد نيست، چقدر تفاوت دارد؟ لغت هنر هم همين است. كسي كه از تئاتر، نقاشي، عكس يا شعر چيزي نمي فهمد، راه هاي معرفت به رويش بسته است. ملتي كه هر كدام از اينها را ندارد، دريچه اي به روي او بسته است. در اين زمينه ها -حتي در زمينه هايي كه بومي است- هيچ رشدي در آن روز نكرده اند. كساني كه اهل فن هستند مي دانند.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14