(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 - شماره 20210 

عبرت هاي عجيب تاريخ مشروطه

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




عبرت هاي عجيب تاريخ مشروطه

مي دانيد كه در بيست سال آخر زندگي ناصرالدين شاه، انحصارات خارجي، پدر اين مملكت را درآورد. انگليسي ها مي آمدند انحصاري مي گرفتند -انحصار گمركات، انحصار دخانيات، انحصار راه آهن و...- باز روس ها از آن طرف مي آمدند و مي گفتند شما به رقيب ما امتياز اين معامله انحصاري و اين
به اصطلاح تجارت را داديد، بايد به ما هم بدهيد؛ به آنها هم چيزي مي دادند! بعد ها اسم اين را «موازنه مثبت» گذاشتند؛ موازنه بين روس و انگليس در سياست خارجي و ارتباطات اقتصادي؛ منتها بر مبناي مسابقه! يك چيزي به اين قدرت بدهند، ديگري فردا بگويد چرا به من نداديد؛ اينها هم بگويند بگير اين هم مال تو. باز او بگويد مال من كم شد، بگويند اين هم مال تو.
ايران را به نفع خاندان سلطنت يعني همان ناصرالدين شاه و درباري ها و هركسي كه بتواند از اين سفره يغما لقمه اي ببرد؛ غارت مي كردند.
اين آقاي روشنفكري كه به عنوان معروف ترين پيام آور روشنفكري و روشن گري در ايران مطرح بود -يعني همين ميرزا ملكم خان- خودش دلال قضيه رويتر بود.
در همين انحصار معروف تنباكو -كه ميرزاي شيرازي، مرجع تقليد وقت، آن را تحريم كرد و جلوي اين معامله زيان بار را گرفت- ميرزا ملكم خان خودش دلال آن بود. يكي از دلالي هاي عمده ميرزا ملكم ارمني، همين قضيه «ر ژي» بود كه دربار هم آن را قبول كرد. اين آدم مي خواهد در ايران پيام آور روشنفكري باشد؛ يعني مردم را به آينده، به تجدّد و نوگرايي دعوت كند؛ ببينيد مردم چه از آب درمي آيند!
من نمي دانم شما چقدر از تاريخ معاصر اطلاع داريد و چقدر آن را خوانده ايد.
از يك بعد ديگر، ميرزا فتحعلي آخوندزاده شبيه ميرزا ملكم خان است. اين آخوندزاده، از خامنه است. من از خامنه اي هاي قديمي و بعضي از خويشاوندان خودمان چيزهاي زيادي نسبت به او شنيده ام و مي دانم.
ايشان قبل از انقلاب اكتبر به قفقاز رفت و در روسيه سر سفره تزارها نشست و با كمك تزارها و زير سايه آنها، به خيال خودش بنا كرد عليه دستگاه استبداد ايران مبارزه كردن! اين مبارزه، مبارزه نامطمئني بود؛ اين قابل قبول نبود. اولين چيزي را هم كه اينها هدف قرار مي دادند، به جاي اينكه بيشتر به استبداد و جهات سياسي بپردازند، به دين و اعتقادات مردم و سنت هاي اصيل بومي مي پرداختند.
حاج سياح هم نمونه سوم است.
او شرح حال و زندگي خودش را در سفر اروپايي نوشته است. كسي كه اين كتاب را بخواند، شك نمي كند كه در اين كتاب، به صورت سفارش شده اي سعي شده، با هرجايي كه پاي يك روحاني آزاده بزرگ در ميان است، برخورد شود؛ عملاً نام او كتمان شود و ماجراي او مطرح نگردد. روشنفكري در ايران، اين گونه متولد شد.
طبقات بعدي روشنفكري هم در ايران، طبقات مطمئني نبودند؛ بيشتر، شاه زاده ها و اشراف و اعيان زاده ها بودند. شما شرح حال سه جلدي عبدالله مستوفي1 را نگاه كنيد كه خودش آن را نوشته است.
خود او هم از همان روشنفكران است؛ ضمناً از اعيان زاده ها و خان زاده هاي دستگاه قاجار است. البته او شخصيت متعادلي است؛ شخصيت منفي به نظر نمي رسد.
اگر شما به آن كتاب نگاه كنيد، خواهيد ديد كه آن افرادي كه اولين پرچم ها و پيام هاي روشنفكري، با آنها ديده و شنيده و شناخته مي شد، چه كساني بودند.22/2/77
من بارها به دوستان گفته ام كه تاريخ مشروطه را مقداري مطالعه كنيد، عبرت هاي خيلي عجيبي در تاريخ مشروطيت هست. اصلاً علت اصلي اينكه در آنجا اين جريان عدالت خواهي اسلامي به جريان مشروطه انگليسي و غربي و مجلس شوراي اسلامي به مجلس شوراي ملي تبديل شد، حضور يك عده روشنفكران وابسته به غرب بود.
البته همه آنها خائن نبودند -من اين را به روشني مي توانم ادعا كنم كه همه خائن نبودند- اما خيلي از آنها غافل بودند، خيلي از آنها فريب خورده و خيلي ها اسير هوي و هوس بودند.
شما در بين رجال سياسي آن روز ببينيد؛ اول كسي كه كلمه مشروطه را به كار برده -غير از آن انجمن ها و مجامع پايين و پنهان- و از رجال سياسي اي بود كه نفوذ داشت و توانست كاري بكند، «ميرزا نصرالله نائيني»2 بود؛ يعني مشيرالدوله بعدي كه اول مشروطه وزير خارجه بود و بعد نخست وزير شد.
ميرزا نصرالله نائيني پدر دو نفر روشنفكر است؛ «حسن مشيرالدوله»3 -پيرنياي بعدي- و «حسين مؤتم ن الملك» كه رئيس مجلس بود. البته اين دو نفر، آدم هاي خائني نبودند؛ نه حسن مشيرالدوله خائن بود، نه حسين مؤتمن الملك. حسين مؤتمن الملك همان كسي است كه در زمان نمايندگي «مدرّس»4، رئيس مجلس بود و رئيس مقتدري بود؛ حتي با رضاخان هم برخورد مختصري در برهه اي از زمان داشت. اما اين دو نفر، روشنفكرهاي غرب زده، يعني اسير تفكرات غربي بودند. البته پدرشان ميرزا نصرالله -كه مرد- تحت تأثير فرزندانش بود.
اسم مشروطه را در دهان او انداختند، او آمد و در نامه اي كه متحصنين در سفارت خانه تهيه كردند، نوشت: »شما مشروطه مي خواهيد.» مشروطه را بردند و دنبال اين مشروطه، حركت كردند.
در بين علما هم اول كسي كه اسم مشروطه را آورد، مرحوم «سيد محمد طباطبايي» بود. پسرش محمد صادق روشنفكر
غرب زده بود -البته من سلامت او را خيلي نمي توانم تضمين كنم- آقازاده مرحوم سيد محمد، روشنفكر بود! آن مقداري كه من مي توانم بگويم، اين دو وزيرزاده، آدم هاي سالمي بودند -چون بعداً امتحاناتشان را دادند- اين آقا را نمي توانم بگويم سالم بود. او روي پدرش اثر گذاشت و اسم مشروطه را
آوردند.
1/ شرح حال سه جلدي عبدالله مستوفي
عبدالله مستوفي نويسنده كتاب «شرح زندگاني من» در سال 1255 ش درتهران متولد شد و در خانواده اي متدين و برجسته تربيت يافت. او جزو نخستين فارغ التحصيلان مدرسه سياسي بود كه به ابتكار ميرزا حسن خان مشيرالدوله (بعدها پيرنيا) تأسيس شده بود مستوفي در آنجا زبان فرانسه را فراگرفت و با علي اكبر دهخدا آشنا شد. اين ارتباط به رغم پنج سال و نيم دوري از ايران (به سبب كار در سفارت ايران در سن پترزبورگ روسيه)همچنان برقرار ماند. اگرچه عمده سالهاي زندگي مستوفي با رجال دولتي و در فراز و نشيب امور مملكت و تجربه كارهاي مختلف سپري شد، اما او از روزگار جواني به نويسندگي رغبت تمام داشت. برخي آثار علمي وي عبارتند از: ترجمه انقلاب كبير فرانسه، ابطال الباطل، محاكمه انسان و حيوان، چهل ساعت محاكمه. اما مهم ترين اثر وي در سه جلد است كه در طول پنج سال نگاشته شده است و يكي از زيباترين و ماندگارترين نمونه هاي حسب حال نويسي در ادب فارسي به شمار مي آيد. اين كتاب تصوير زندگي روزانه مردم درصد سال پيش است كه به زبان ساده و روان نگاشته شده است. وسعت دامنه اطلاعات و نكته يابي نويسنده نيز دقت او در مشاهده بر ارزش كارش افزوده است. عبدالله مستوفي در سال 1329 ش درگذشت.
2/ ميرزا نصرالله نائيني
ميرزا نصرالله نائيني درسال 1261 ق در نائين متولدشد. با القاب مصباح الملك در 1299 ق، مشيرالملك در 1308ق و مشيرالدوله در 7113ق. از اواخر دوران ناصري تا اوايل سلطنت محمدعلي شاه در پست هاي مختلف مملكتي بوده است. فرمان مشروطيت در دوران صدراعظمي او به امضاي مظفرالدين شاه رسيد (14مرداد 1285) و تاج پادشاهي را پس از فوت مظفرالدين او بر سر محمدعلي گذارد. مشيرالدوله از 2113 ق وزير لشكر شد و در 1317 ق با فوت وزير خارجه، محسن خان مشيرالدوله، وزارت خارجه و لقب مشيرالدوله را به او سپردند. او در زمان انقلاب مشروطه نقش ميانجي را برعهده گرفته بود و براي اولين بار كلمه مشروطه را او بر زبان مشروطه خواهان انداخت. تا قبل از تحصن مشروطه خواهان در باغ سفارت انگلستان در قلهك، حرفي از مشروطه مطرح نبود؛ و براي مثال در تحصن حرم حضرت عبدالعظيم صحبت از عدالت خانه بوده است كه آن نيز به واسطه سفير عثماني به درخواست جزيي مردم اضافه شده است. درتحصن باغ قلهك، زماني كه علماي مشروطه در قم به سر مي بردند، مردم در متن درخواست خود حرف از عدالتخانه اي كه با «شرع احمدي» و «سنت محمدي» اداره شود به ميان آورده بودند. اما مشيرالدوله به بهانه اين كه متن درخواست شما جنبه قانوني ندارد، مشروطه را به درخواست مردم اضافه مي كند. كاردار سفارت انگليس نيز در ترغيب مردم به اين كلمه نقش اساسي داشته است. مشيرالدوله در تهيه مقدمات مشروطيت و تأسيس مجلس نقش مهمي ايفا كرد. مرگ مشيرالدوله درسال 5213ق. دو هفته پس از ترور علي اصغرخان اتابك (امين السلطان، نخست وزير محمدعلي شاه) به طور مشكوكي روي داد و جسد او نيز در امامزاده صالح تجريش به خاك سپرده شد.
3/حسن مشيرالدوله
ميرزا حسن مشيرالدوله (1314-1251ش) پسر اول ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله نائيني، از رجال دوره اخير قاجاريه و اوايل پهلوي است. وي تحصيلات نظامي و حقوقي خود را در مسكو به پايان رسانيد و مؤلف كتاب «ايران باستاني» و تاريخ «ايران باستان» و «داستانهاي قديم ايران» است. او مكرر سمت سفارت وزارت و نخست وزيري داشت. درسال 1341 ش درگذشت و در امامزاده صالح تجريش، به خاك سپرده شد.
4/ آيت الله مدرس
آيت الله سيدحسن مدرس درسال 1287 ق در يكي از روستاهاي اردستان در يك خانواده روحاني به دنيا آمد. پدرش سيداسماعيل از سادات طباطبايي بود. درشش سالگي به همراه پدر به قمشه رفت و نزد پدربزرگش ميرعبدالباقي درس خواند. در شانزده سالگي پس از درگذشت ميرعبدالباقي براي ادامه تحصيل راهي اصفهان شد. سپس در سال 1311 براي تكميل تحصيلات خود عازم نجف اشرف گرديد و به مدت هفت سال از محضر آخوند خراساني و سيدمحمدكاظم طباطبايي يزدي كسب فيض نمود و به درجه اجتهاد نائل شد. وي در سال 1324ق به اصفهان بازگشت و به تدريس فقه و اصول پرداخت. درسال 1328 ق به هنگام افتتاح مجلس دوم علماي نجف ايشان را به عنوان يكي از پنج مجتهد طراز اول جهت نظارت بر تصويب قوانين مجلس شوراي ملي به لحاظ مطابقت آنها با فقه شيعه و موازين اسلام انتخاب نمودند. از اين روي مدرس از اصفهان به سوي تهران روانه گشت و درمجلس شوراي ملي حضور يافت.
قابل ذكر است درسال 1329 ق به دليل حضور شوستر آمريكايي در ايران، روسيه به ايران اولتيماتوم داد. مدرس از جمله مخالفين اولتيماتوم بود.نمايندگي او در مجلس سوم همزمان با جنگ جهاني اول و اشغال ايران توسط متفقين بود. در محرم 1334 ق مدرس به اتفاق عده اي از نمايندگان مجلس و رجال سياسي به منظور مقابله با تجاوزات روس و انگليس به ايران، به قم مهاجرت نموده و در آن شهر كميته دفاع ملي را تشكيل دادند.قواي روس مهاجران را تعقيب نمودند و آنان ناگزير عازم غرب كشور شدند و از راه كرمانشاه، كرند و قصرشيرين خود را به استانبول رساندند. مهاجران در تبعيد، دولتي به رياست نظام السلطنه ماني تشكيل دادند و مدرس در دولت مذكور وزير عدليه اوقاف بود.
در شعبان 1336ق با پايان يافتن جنگ جهاني اول مدرس به تهران بازگشت و در مدرسه سپهسالار به تدريس پرداخت.در ذيقعده 1337ق وثوق الدوله قرارداد 1919 را با انگلستان منعقد ساخت. اما بر اثر مخالفت هاي مدرس، مجلس قرارداد فوق را لغو نمود. پس از كودتاي 3 اسفند 1299بسياري از آزادي خواهان دستگير شدند و از جمله آنان مدرس بود كه به قزوين تبعيد و در آنجا زنداني و پس از عزل سيد ضياءالدين از زندان آزاد شد. در انتخابات دوره چهارم مجلس شوراي ملي به نمايندگي مردم تهران انتخاب شد و نايب رئيس مجلس گرديد. وي در آغاز اين دوره با تصويب اعتبارنامه نمايندگان موافق قرارداد 1919 و همكاران وثوق الدوله مخالفت نمود و مانع تصويب اعتبارنامه آنان شد. طرح تغيير رژيم كه از سوي رضاخان و طرفدارانش از دوره چهارم مجلس مطرح شده بود مورد مخالفت صريح مدرس بود. اما نمايندگان هوادار رضاخان كماكان بر اجراي طرح اصرار مي ورزيدند تا آنجا كه جانبداري خويش را با نواختن سيلي به صورت مدرس به اثبات رسانيدند. سرانجام در سال 1303 ش مدرس به همراه شش نفر ديگر از نمايندگان مخالف، رضاخان رئيس الوزرا را به دليل سوءسياست داخلي و خارجي، قيام و اقدام بر ضدقانون اساسي و حكومت مشروطه، در دوره پنجم مجلس، استيضاح نمودند. طرح خلع دودمان قاجار و واگذاري قدرت به رضاخان در سال 1304 ش به تصويب مجلس رسيد كه نتيجه آن پادشاهي رضاخان بود. در دوره ششم مجلس مدرس بار ديگر به مجلس راه يافت و در سال 1305 ش به اشاره رضاخان مورد سوءقصد قرارگرفت و مجروح شد. در انتخابات دوره هفتم كه تحت نظارت شديد مأموران نظامي برگزار گرديد اعلام شد كه مدرس حتي يك رأي نيز نياورده و امكان حضور در مجلس را ندارد. به دستور رضاخان در سال 1307 ش آيت الله مدرس دستگير و به خواف تبعيد گرديد و به مدت نه سال در آن شهر تحت نظر مأمورين امنيتي قرار داشت و در 1316 ش به كاشمر انتقال يافت و در همان سال توسط مأموران حكومتي در حالي كه روزه دار بود به شهادت رسيد.
مدرس عمري را با استبداد و استعمار مبارزه كرد و در بيان حقايق از هيچ كس پروايي نداشت. امام خميني(ره) در بيانات خود ايشان را به دليل ويژگي هاي مذكور مي ستودند.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14